درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۹۷: اصول علمیه ۱۳

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه‌ی بحث دیروز

بحث در ادله‌ی حجیت استصحاب بود، دلیل چهارم روایات بود، بحث در صحیحه‌ی زراره بود، مرحوم مظفر فرمودند در رابطه با صحیحه‌ی زراره در دو مقام بحث میکنیم: ۱. فقه الحدیث بود. ۲. کیفیت دلالت صحیحه بر استصحاب میباشد.

اما در رابطه با مقام اول فرمودند که روایت دو سوال و جواب را در بر میگیرد، سوال اول فرمودند سوال از شبهه‌ی مفهومیه‌ی حکمیه است، یعنی راوی سوال میکند نوم ناقض یعنی چه؟ آیا خفقه و خفقتان جزء نوم ناقض است یا جزء نوم مبطلب وضو نیست؟ امام علیه السلام در مقام جواب یک ملاک کلی برای نوم بیان میکنند میفرمایند: «اذا نام عین و الاُذن و قد وجب وضو» نوم مبطل وضو یعنی نومی که چشم و گوش هر دو در خواب باشند، و چیزی را نبینند و نشنوند.

۴

سوال دوم در روایت

سوال دومی که راوی مطرح میکند، میگوید «و ان حرّک فی جنبه شیء و هو لا یعلم» این سوال چگونه سوالی است؟

در این سوال هم دو احتمال وجود دارد احتمال اول اینکه این سوال و این شبهه یک شبهه‌ی موضوعیه است، به این معنا که اما در جواب اول فرمودند نوم ناقض یعنی نومی که عین و اذن هر دو در خواب باشند، حالا راوی سوال میکند آیا میتوانیم با یک ملاک بفهمیم که عین و اذن در خواب است یا نه؟ و آن ملاک این است که «حرّک فی جنبه‌ی شیء و هو لا یعلم» همین قدر که در کنار انسان که خوابیده است یک شیء را تکان بدهد و او نفهمد آیا نوم عین و اذن صدق میکند یا خیر؟ آیا این موضوع منطبق است بر این مقدار یا نیست؟ این یک نوع که شبهه موضوعیه است، یعنی آیا آن موضوع قبلی بر این مصداق بعدی منطبق است یا نیست؟ بعد امام جواب میدهند خیر این حساب نمیشود، یعنی امکان دارد عین و اذن هر دو در خواب نباشد و چیزی هم از کنارش تکان بدهند و او متوجه نشود، این مصداق برای نوم عین و اذن نمیباشد.

احتمال دوم این است که این شبهه در اینجا شبهه‌ی حکمیه باشد، شبهه‌ی مفهومیه‌ی حکمیه، یعنی راوی در سوال قبل فهمید که نوم عین و اذن مبطل وضو است، حالا میخواهد سوال کند از حکم یک مرتبه‌ی دیگری از نوم، راوی میخواهد بپرسد که مطلب قبلی معلوم شد، حالا آیا اگر کسی بود که در خواب بود و یک چیزی را از کنارش برداشتیم و نفهمید، آیا این نوم هم مبطل وضو است یا نیست؟ پس احتمال دارد که سوال سائل از حکمیه باشد.

مرحوم مظفر میفرمایند: احتمال درست احتمال اول است، که سوال از شبهه‌ی موضوعیه است نه از شبهه‌ی حکمیه، چرا؟ میفرمایند به دو دلیل سوال از شبهه‌ی حکمیه نیست: دلیل اول: اگر سوال از شبهه‌ی حکمیه باشد مثل سوال اول که از شبهه‌ی حکمیه بود، امام باید دو مرتبه ملاک نوم ناقض را بیان کند، دقت دارید که در سوال اول سوال از شبهه‌ی حکمیه بود، لذا امام هم یک ملاک برای این نوم ناقض بیان کردند، فرمودند نوم ناقض «اذا نامت العین و الاذن» اگر اینجا هم سوال از شبهه‌ی مفهومیه‌ی حکمیه بود، امام بازهم ملاک بیان میکردند و مثلا میگفتند که ملاک نوم ناقض این است، بعد حالا سوال راوی در این ملاک داخل است یا نیست، پس اگر شبهه‌ی مفهومیه‌ی حکمیه بود، بر امام لازم بود که ملاک کلی نوم ناقض را بیان کنند یا بعبارت دیگر تعریف نوم ناقض را دو مرتبه ذکر کنند یا همان تعریف قبلی را میگفتند. دلیل دوم: اگر مراد راوی شبهه‌ی مفهومیه‌ی حکمیه باشد این جواب امام کلا بی‌ربط به سوال میشود، هیچ ارتباطی بین این جواب و آن سوال پیدا نمیشود، چرا؟ چون که شما میگویید یقین به نوم دارد، میداند «حرّک شیء فی جنبه» نوم است، ولی نمیداند حکمش چیست، خب امام باید حکمش را بیان کند، چون او یقین به نوم دارد، امام نباید دو مرتبه در جواب بفرمایند اگر یقین به نوم نداشت چنین و اگر یقین به نوم داشت چنان، خب فرض سوال این است که یقین به نوم دارد، حکمش را نمیداند.

پس بنابراین اگر سوال از شبهه‌ی مفهومیه‌ی حکمیه باشد این جواب امام بی‌ربط به این سوال میشود، و بعد اضافه میکنند ضمنا اگر سوال از شبهه‌ی حکمیه باشد امام باید حکم واقعی را بیان کنند، دیگر معنا ندارد امام بگویند اگر یقین به نوم داشت کذا، و اگر یقین به نوم نداشت و شک داشت «لا تنقض الیقین بالشک» امام باید حکم واقعی را بیان کنند، بفرمایند نوم است این نوم یا ناقض است یا ناقض نیست، یا بفرمایند این نوم ناقض نیست، پس معلوم میشود که سوال از حکم نیست بلکه شبهه، شبهه‌ی موضوعیه میباشد..

پس خلاصه‌ی کلام این شد که سوال دوم از شبهه‌ی موضوعیه است، یعنی راوی سوال میکند شما فرمودید عین و اذن اگر خوابید مبطل وضو است، حالا سوال کی میتوانیم بفهمیم عین و اذن در خواب است؟ آیا ملاکش حرکت شیء با عدم آن شخص میشود یا نه؟ امام میفرمایند خیر این ملاک نیست و باید یقین داشته باشد که خواب است، «تحریک شیء و هو لا یعلم» ملاک نمیشود، بعد میفرمایند اگر یقین به نوم داشت که وضو باطل است، اگر یقین نداشت و شک در نوم داشت «لا تنقض الیقین بالشک» یقینت را به شک نقض نکن.

۵

تطبیق (سوال دوم در روایت)

وأمّا السؤال الثاني: فهو ـ لا شكّ ـ (اما سوال دوم راوی پس شک نیست که سوال راوی) عن الشبهة الموضوعيّة بقرينة الجواب (از شبهه‌ی موضوعیه است به قرینه‌ی جواب)؛ لأنّه لو كان مراد السائل الاستفهام عن مرتبة أخرى من النوم (اگر مراد سوال کننده استفهام از مرتبه‌ی دیگری از نوم باشد، زراره مرتبه‌ی قبلی نوم را فهمید که «اذا نامت العین و اذن و قد وجب وضو» حالا میخواهد از مرتبه‌ی دوم سوال کند که آیا نوم به این شکل هم مبطل وضو است یا نیست؟) ـ [وهي] التي لا يحسّ معها بما يتحرّك في جنبه (آن چنان مرتبه‌ای که احساس نمیکند مکلف با این مرتبه آن چرا که حرکت میکند در کنارش) ـ لكان ينبغي أن يرفع الإمام شبهته بتحديد آخر للنوم الناقض. (سزاوار بود که امام برطرف کند شبهه‌ی سائل را به تعریف دیگری برای آن نوم ناقض، سزاوار بود امام تعریف دیگری را برای نوم ناقض ذکر کنند) ولو كانت شبهة السائل شبهة مفهوميّة حكميّة (اگر شبهه‌ی سائل شبهه‌ی مفهومیه‌ی حکمیه باشد)، لما كان معنى لفرض الشكّ في الحكم الواقعي فى جواب الإمام (معنایی نیست برای فرض شک در حکم واقعی در جواب امام)، ثمّ إجراء الاستصحاب (سپس اجرای استصحاب، سوال سائل این است، یقین به نوم دارد اما نمیداند این نوم ناقض است یا نیست؟ خب نمیشود که امام شک در حکم واقعی داشته باشند و بعد هم نوبت به اجرای استصحاب بدهند، امام بایند بفرمایند این نوم یا ناقض است و مبطل است، یا ناقض نیست و وضو لازم نیست بگیرد)، ولما صحّ (علاوه‌ی بر ان صحیح نیست) أن يفرض الإمام استيقان السائل بالنوم تارة (اینکه فرض کند امام یقین سائل را به نوم تارة)، وعدم استيقانه أخرى (و عدم یقین او را اخری؛ اگر شبهه، شبهه‌ی حکمیه است یعنی طرف یقین به نوم دارد و نمیداند این نوم مبطل است یا خیر؟ دیگر سول از اینکه امام در جوابش بفرمایند یا یقین دارد و یا ندارد دیگر این مناسب با سوال نیست)؛ لأنّ الشبهة لو كانت مفهوميّة حكميّة (بخاطر اینکه شبهه اگر شبهه‌ی مفهومیه‌ی حکمیه باشد) لكان السائل عالما بأنّ هذه المرتبة هي من النوم (سائل عالم است که این مرتبه نوم برش صادق است)، ولكن يجهل حكمها كالسؤال الأوّل. (لکن جهل دارد به حکم این مسئله، مثل سوال اول، که یقین دارد «خفقه و خفقتان» را نوم میگویند اما نمیداند که ناقض وضو است یا خیر؟ یعنی حکم مبطلیت را دارد یا ندارد؟ امام به آن شکل جواب میدهند، اینجا هم اگر شبهه‌ی حکمیه باشد جواب امام باید به همان شکل باشد؛ پس بنابراین نتیجه میگیریم که شبهه، شبهه‌ی موضوعیه میباشد)

۶

نکته‌ی آخر این بحث

خب تا اینجا نتیجه این شد که سوال اول از شبهه‌ی حکمیه و سوال دوم از شبهه‌ی موضوعیه میباشد.

در پایان این بحث اشاره به نکته‌ای میکنند: در مقدار دلالت این روایات برای بحث استصحاب، که سزاوار بود این قسمت را هم ایشان در مورد دوم ذکر میکردند، یعنی در فراز دوم، یعنی در دلالت بر استصحاب این مورد را ذکر میکردند، میفرمایند خواهیم خواند که به فراز دوم این روایت برای قاعده‌ی استصحاب استدلال میشود، ما گفتیم فراز دوم روایت در رابطه با شبهه‌ی موضوعیه است، نتیجه میگیریم که این روایت اگر دلالت کند بر حجیت استصحاب دلالت میکند بر حجیت استصحاب بر شبهه‌ی موضوعیه و موضوعات خارجیه، نه بر حجیت استصحاب و احکام شرعیه، در حالتی که بحث اصلی ما این است که بتوانیم ثابت کنیم حجیت استصحاب را در شبهات حکمیه، یادتان هست در اول اصول عملیه گفتیم که وظیفه‌ی مهم مجتهد پیدا کردن حق در شبهات حکمیه است و اگر از شبهات موضوعیه بحث میکنیم آن طردا للباب میباشد.

پس خلاصه‌ی کلام این که این روایت اگر دال بر حجیت استصحاب باشد، دلالت میکند بر حجیت استصحاب در موضوعات خارجیه، اگر شک داشتیم که مثلا این شیء خمر ام لا؟ دیروز یقین داشتی استصحاب جاری است، ولی اگر شک داشتید به وجوب نماز جمعه اینجا استصحاب جاری نمیباشد.

ان قلت: ما قبلا خوانده‌ایم که مورد مخصص عام واقع نمیشود، این را قبلا اشاره کردیم که مورد سوال باعث نمیشود که جواب محدود به آن مورد و مخصوص به آن مورد باشد، اگر جواب عام باشد و سوال خاص، خصوصیت سوال ضرری به عمومیت جواب نمیرساند، امام در جواب یک قاعده‌ی کلی بیان کردند، درست است که سوال از شبهه‌ی موضوعیه است اما جواب امام عام است، و خصوصیت سوال مخصص برای عام واقع نمیشود، و بعبارت اصولیین مورد مخصص واقع نمیشود، شما چرا گفتید که جواب به شبهه‌ی موضوعیه اختصاص دارد؟

جواب: میفرمایند تمسک ما برای اختصاص استصحاب به شبهه‌ی موضوعیه به قاعده‌ی مورد نیست، که شما بگویید مورد مخصص نیست، بلکه این که ما میگوییم اینجا استصحاب اختصاص دارد به شبهه‌ی موضوعیه بخاطر یک قانون دیگر است و آن قانون قدر متیقن در مقام تخاطب است، در بحث مطلق و مقید در جلد اول خواندیم که قدر متیقن در مقام تخاطب مانع از عموم عام و اطلاق مطلق میباشد، و اینجا ما قدر متیقن در مقام تخاطب داریم، یعنی مکالمه‌ی امام با سائل در رابطه با شبهه‌ی موضوعیه است، امام میفرمایند نقض نکن یقین را به شک، یعنی نقض نکن یقین را به شک در رابطه با شبهه‌ی موضوعیه، چون قدر متیقن در مقام مکالمه همین شبهه‌ی موضوعیه است، و قدر متیقن در مقام تخاطب در جلد اول گفته‌ایم که مانع از عموم عام و اطلاق مطلق میشود، پس در اینجا روایت اختصاص دارد به شبهه‌ی موضوعیه.

در آخر یک کلمه‌ی دیگر اضافه میکنند و میگوید بله با یک توجیه میتوانیم استفاده کنیم عمومیت روایت را، و آن توجیه این است که در جواب امام یک کلمه بکار رفته است، و ما از همان کلمه میفهمیم که جواب امام نص در عموم است، و آن کلمه کلمه «ابدا» میباشد، «لا ینقض الیقین بالشک ابدا» نقض نکن یقین را به شک هیچ وقت، این صراحت در اطلاق دارد، یعنی چه شبهه‌ی موضوعیه و چه حکمیه یقین به شک نباشد نقض شود، پس از این کلمه استفاده میکنیم که روایت مطلق است، هم شامل شبهات حکمیه و هم شامل شبهات موضوعیه خواهد شد.

۷

تطبیق (نکته‌ی آخر این بحث)

وإذا كان الأمر كذلك (اگر امر چنین باشد، یعنی اگر ما از این سوال دوم استفاده کردیم شبهه‌ی موضوعیه را)، فالجواب الأخير إذا كان متضمّنا لقاعدة الاستصحاب (جواب دوم امام اگر متضمن قاعده‌ی استصحاب باشد، یعنی بر فرض اینکه ثابت کردیم جواب دوم امام دال بر قاعده‌ی استصحاب است) ـ كما سيأتي ـ فموردها يكون حينئذ خصوص الشبهة الموضوعيّة (مورد روایت در خصوص شبهه‌ی موضوعیه است، یعنی روایت دلالت میکند بر حجیت استصحاب {صدای استاد قطع میشود...}، فيقال حينئذ: لا يستكشف من إطلاق الجواب (کشف نمیشود از مطلق بودن جواب، درست است که جواب امام مطلق بوده است «لا ینقض الیقین بالشک» اما کشف نمیشود از این مطلق بودن جواب) عموم القاعدة للشبهة الحكميّة (شامل شدن قاعده شبهه‌ی حکمیه را) الذي يهمّنا بالدرجة الأولى إثباته (آن چنان شبهه‌ی حکمیه‌ای که مهم است برای ما در درجه‌ی اول اثبات این عموم قاعده، شبهه‌ی حکمیه را)؛ إذ يكون المورد من قبيل القدر المتيقّن في مقام التخاطب (چرا مورد جواب مطلق نیست؟ زیرا این مورد از قبیل قدر متیقن در مقام تخاطب است)، وقد تقدّم في المقصد الأوّل (مقدم شد در جزء اول) أنّ ذلك يمنع من التمسّك بالإطلاق (اینکه قدر متیقن در مقام تخاطب منع میکند از تمسک به اطلاق) وإن لم يكن صالحا للقرينيّة (ولو آن مورد صلاحیت برای قرینه بودن را ندارد، چرا؟)؛ لما هو المعروف أنّ المورد لا يخصّص العامّ، ولا يقيّد المطلق. (بخاطر اینکه معروف است بین اصولیین اینکه مورد عام را تخصیص نمیزند و مطلق را مقید نمیکند ولی ما از این باب نمیگوییم، ما میگوییم چون قدر متیقن در مقام تخاطب داریم این قدر متیقن در مقام تخاطب مانع از تمسک به اطلاق میشود)

نعم، قد يقال في الجواب: (گاهی گفته میشود در مقام جواب) إنّ كلمة «أبدا» لها من قوّة الدلالة على العموم، والإطلاق (کلمه‌ی «ابدا» برای این کلمه است از قوت دلالت بر عموم و اطلاق) ما لا يحدّ منها القدر المتيقّن في مقام التخاطب (آنچه که اندازه گیری نمیشود از او قدر متیقن در مقام تخاطب؛ یعنی قدر متیقن در مقام تخاطب به اندازه‌ی او نیست، ابدا صریح در عموم است، قدر متیقن در مقام تخاطب ظهور دارد در عدم عموم، و لکن «ابدا» صریح و نص در عموم است، و نص بر ظهور مقدم است)، فهي تعطي في ظهورها القويّ (پس این کلمه‌ی «ابدا» عطا میکند در ظهور قوی خودش) أنّ كلّ يقين (هر یقینی) ـ مهما كان متعلّقه وفي أيّ مورد كان (متعقلش هر چه که باشد، یعنی چه شبهه‌ی موضوعیه و چه شبهه‌ی حکمیه) ـ لا ينقض بالشكّ أبدا. (یقین به شک نقض نمیشود در هیچ موردی)

۸

دلالت روایت بر استصحاب

بحث دوم در دلالت این روایت است بر استصحاب، ما از کجای این روایت میخواهیم استصحاب را متوجه بشویم؟

دقت بفرمایید: محل استدلال ما آن فراز اخیر این روایت میباشد «و الّا فانّه علی یقین من وضو» از اینجا به بعد استدلال شده است در روایت بر حجیت استصحاب، «و الّا فانّه علی یقین من وضو» یک جمله‌ی شرطیه است، «الّا» ان لا بوده است، بر طبق قواعد ادبی ادغام شده است، «ان» ادات شرط است، یک شرط میخواهد و یک جواب، شرطش چیست؟ شرطش با قرینه‌ی فراز قبلی این جمله است، «و ان لم یستیقن انّه قد نام» اگر یقین ندارد که در خواب بوده است، یقین دارد که وضو دارد، در اینکه این جمله، جمله‌ی شرط است هیچ اختلافی وجود ندارد، که شرط «ان» همین جمله است که محذوف است و قرینه‌اش جمله‌ی قبلی است.

بحث و خلاف در این است که جزای این جمله‌ی شرطیه چیست؟ دقت کنید در اینجا چهار یا پنج نظر وجود دارد، که ما به سه نظر آن در اینجا اشاره خواهیم کرد:

نظر اول: نظر مرحوم شیخ انصاری و صاحب کفایه میباشد، مرحوم شیخ و صاحب کفایه میفرمایند جزای این شرط هم محذوف است، جزای شرط محذوف است، و آن «فانّه علی اَنّه قد نام فلا یجب علیه الوضو، فانّه علی یقین من وضوء» عبارت را دقت کنید، اگر یقین نداره که خواب بوده است، واجب نیست وضو بگیرد چرا؟ چون یقین دارد به اینکه وضو دارد، دقت بفرمایید ما در ادبیات زیاد داریم که جزاء حذف میشود و علت جزاء قائم مقام جزاء میشود، مرحوم ابن هشام در مغنی یک بابی را برای این مسئله باز کردند، شیخ انصاری میفرمایند اینجا هم همینگونه است که جزاء حذف شده است و علت جزاء قائم مقام آن شده است، مرحوم مظفر میفرمایند این حرف خوبی است ولی خلاف اصل است «عدم تقدیر اولی من التقدیر» شما جمله‌ی جزاییه را در تقدیر گرفته‌اید ولی عدم تقدیر اولی از تقدیر است.

نظر دوم: نظری است که استاد مرحوم مظفر، مرحوم نائینی ذکر میکنند، ایشان میفرمایند جمله‌ی جزاء محذوف نیست، بلکه «فانّه علی یقین من وضوء» جزای شرط میباشد، ولی با این توجیه که میفرمایند جمله‌ی خبریه در مقام انشاء میباشد، عبارت این میشود «و ان لم یستیقن اَنّه قدم نام فلیبق علی وضوئه» اگر یقین ندارد به خواب باید بر وضوئش باقی بماند، مرحوم مظفر این را هم قبول ندارند میفرمانید اینهم خلاف ظاهر است، چون ظهور جمله‌ی خبریه در اخبار است، شما بیایید جمله‌ی خبریه را توجیه کنید به جمله‌ی انشائیه اینهم خلاف ظاهر است.

نظر سوم: نظر استاد دیگر مرحوم مظفر مرحوم کمپانی است، که مرحوم مظفر هم همین نظر سوم را قبول میکنند، ایشان میفرمایند جزای شرط همین جمله‌ی مذکور است «فانّه علی یقین من وضوئه» و جمله هم خبری است، خب بیان مطلب این است که ایشان میفرمایند: مراد امام این است: اگر یقین ندارد که خواب بوده است، وضوی او باقی است یعنی امام خبر میدهند میفرمایند رافعی نیامده وضویش را ازبین ببرد، چرا نیامده؟ چون شک رافع نیست، یقین دیگری نیامده است که این یقین را ازبین ببرد، پس او باقی بر وضویش است، چون یقین ندارد که در خواب بوده است وضویش باقی است، خب شرط و جزاء میشود صغری، میشود مقدمه بعد هم امام یک کبرای کلی بیان میکنند میفرمایند: کبرای کلی هم این است که «لا ینقض الیقین بالشک» یقین را به شک نقض نکنید، پس یقین ندارد در خواب بوده است چون یقین به نوم ندارد وضویش باقی است، یعنی رافع نیامده وضویش را ازبین ببرد، شک آمده است شک هم یقین قبلی را ازبین نمیبرد، پس یقینت را به شک نقض نکن، این هم قانون کلی که از این قانون کلی استصحاب را میفهمیم.

بنابراین ایشان میفرمایند نیازی به هیچ توجیهی از آن توجیهات نیست، جمله به ظاهر خودش است، شرط و جزاء میشود صغری و یک کبرایی هم وجود دارد، از مجموعه‌ی اینها ما قاعده‌ی استصحاب را میفهمیم.

۹

تطبیق (دلالت روایت بر استصحاب)

الثاني: في دلالتها على الاستصحاب (دوم در دلالت کردن این روایت است بر استصحاب)، وتقريب الاستدلال بها (تقریب استدلال به این روایت) أنّ قوله عليه‌السلام: (این است که قول امام علیه السلام) «فإنّه على يقين من وضوئه» جملة خبريّة (این جمله‌ی امام جمله‌ی خبریه است، یعنی حرف مرحوم نائینی درست نیست که ایشان میفرمودند جمله‌ی خبریه‌ی در مقام انشاء) هي جواب الشرط. (حرف مرحوم شیخ هم درست نیست که میگفتند که این علت جواب است نخیر خودش جواب شرط است، بعد در این حاشیه حرف شیخ انصاری را که ما به طور مفصل بیان کردیم را نقل میکنند و رد میکنند ما دیگر حاشیه را نمیخوانیم) ومعنى هذه الجملة الشرطيّة (معنای این جمله‌ی شرطیه این است) أنّه إن لم يستيقن بأنّه قد نام (اگر یقین ندارد که وضو گرفته است) فإنّه باق على يقين من وضوئه (او باقی است بر یقین خودش که آن یقین بیان از وضوی اوست)، أي إنّه لم يحصل ما يرفع اليقين به (معنایش این است که حاصل نشده است چیزی که رفع شود یقین به سبب آن چیز)، وهو اليقين بالنوم. (آنچه که یقین به وضو را برطرف میکند یقین به نوم است، که حاصل نشده است) وهذه مقدّمة تمهيديّة (این صغری و شرط و جزاء مقدمه‌ی تمهیدی است)، وتوطئة (و در حقیقت مقدمه است) لبيان أنّ الشكّ ليس رافعا لليقين (برای بیان اینکه شک رافع یقین نیست)، وإنّما الذي يرفعه اليقين بالنوم (همانا آنچه که برطرف میکند یقین به وضو را یقین به نوم است)، وليس الغرض منها (نمیباشد غرض از این روایت) إلاّ بيان أنّه على يقين من وضوئه (الّا بیان اینکه مکلف بر یقین به وضوئش است)، ليقول ثانيا: (تا این کبرای کلی را بگویند) إنّه لا ينبغي أن يرفع اليد عن هذا اليقين (سزاوار نیست اینکه رفع بشود ید از این یقین به وضو)؛ إذ لا موجب لانحلاله (بخاطر اینکه علتی نیست برای منحل شدن) ورفع اليد عنه إلاّ الشكّ الموجود (و رفع ید کردن از آن یقین مگر شکی که موجود است)، والشكّ بما هو شكّ (شک بخاطر اینکه شک است) لا يصلح أن يكون رافعا (صلاحیت ندارد اینکه رافع)، وناقضا لليقين (و ناقض یقین باشد)، وإنّما ينقض اليقين اليقين، لا غير. (همانا نقض میکند یقین را یقین نه غیر آن)

فقوله: «وإلاّ فإنّه على يقين من وضوئه» بمنزلة الصغرى (پس این قول امام به منزله‌ی صغری است)، وقوله: «ولا ينقض اليقين بالشكّ أبدا» بمنزلة الكبرى. (و این قول به منزله‌ی کبری است) وهذه الكبرى مفادها قاعدة الاستصحاب (و این کبری مفادش قاعده‌ی استصحاب است)، وهي البناء على اليقين السابق (و آن بنای بر یقین سابق) وعدم نقضه بالشكّ اللاحق (و عدم نقض آن یقین سابق است به شک لاحق)؛ فيفهم منها (پس فهمیده میشود از این قاعده‌ی استصحاب) أنّ كلّ يقين سابق لا ينقضه الشكّ اللاحق. (اینکه هر یقین سابقی نقض نمیکند آن را شک لاحق؛ پس بنابراین از این روایت استفاده میکنیم حجیت استصحاب را) 

الخفقة أو الخفقتين ناقضة للوضوء على نحو الاستدلال في مقابل النوم ، فينحصر أن يكون مراده ـ والجواب قرينة على ذلك أيضا ـ هو السؤال عن شمول النوم الناقض للخفقة والخفقتين ، مع علم السائل بأنّ النوم في نفسه له مراتب تختلف شدّة وضعفا ، ومنها الخفقة والخفقتان ، ومع علمه بأنّ النوم ناقض للوضوء في الجملة ؛ فلذلك أجاب الإمام بتحديد النوم الناقض ، وهو الذي تنام فيه العين ، والقلب ، والأذن معا. أمّا : ما تنام فيه العين دون القلب والأذن ـ كما في الخفقة والخفقتين ـ فليس ناقضا.

وأمّا السؤال الثاني : فهو ـ لا شكّ ـ عن الشبهة الموضوعيّة بقرينة الجواب ؛ لأنّه لو كان مراد السائل الاستفهام عن مرتبة أخرى من النوم ـ [وهي] التي لا يحسّ معها بما يتحرّك في جنبه ـ لكان ينبغي أن يرفع الإمام شبهته بتحديد آخر للنوم الناقض. ولو كانت شبهة السائل شبهة مفهوميّة حكميّة ، لما كان معنى لفرض الشكّ في الحكم الواقعي فى جواب الإمام ، ثمّ إجراء الاستصحاب ، ولما صحّ أن يفرض الإمام استيقان السائل بالنوم تارة ، وعدم استيقانه أخرى ؛ لأنّ الشبهة لو كانت مفهوميّة حكميّة لكان السائل عالما بأنّ هذه المرتبة هي من النوم ، ولكن يجهل حكمها كالسؤال الأوّل.

وإذا كان الأمر كذلك ، فالجواب الأخير إذا كان متضمّنا لقاعدة الاستصحاب ـ كما سيأتي ـ فموردها يكون حينئذ خصوص الشبهة الموضوعيّة ، فيقال حينئذ : لا يستكشف من إطلاق الجواب عموم القاعدة للشبهة الحكميّة الذي يهمّنا بالدرجة الأولى إثباته ؛ إذ يكون المورد من قبيل القدر المتيقّن في مقام التخاطب ، وقد تقدّم في المقصد الأوّل أنّ ذلك يمنع من التمسّك بالإطلاق وإن لم يكن صالحا للقرينيّة (١) ؛ لما هو المعروف أنّ المورد لا يخصّص العامّ ، ولا يقيّد المطلق.

نعم ، قد يقال في الجواب : إنّ كلمة «أبدا» لها من قوّة الدلالة على العموم ، والإطلاق ما لا يحدّ منها القدر المتيقّن في مقام التخاطب ، فهي تعطي في ظهورها القويّ أنّ كلّ يقين ـ مهما كان متعلّقه وفي أيّ مورد كان ـ لا ينقض بالشكّ أبدا.

الثاني : في دلالتها على الاستصحاب ، وتقريب الاستدلال بها أنّ قوله عليه‌السلام : «فإنّه على

__________________

(١) تقدّم في الصفحة : ١٩٨.

يقين من وضوئه» جملة خبريّة هي جواب الشرط (١). ومعنى هذه الجملة الشرطيّة أنّه إن لم يستيقن بأنّه قد نام فإنّه باق على يقين من وضوئه ، أي إنّه لم يحصل ما يرفع اليقين به ، وهو اليقين بالنوم. وهذه مقدّمة تمهيديّة ، وتوطئة لبيان أنّ الشكّ ليس رافعا لليقين ، وإنّما الذي يرفعه اليقين بالنوم ، وليس الغرض منها إلاّ بيان أنّه على يقين من وضوئه ، ليقول ثانيا : إنّه لا ينبغي أن يرفع اليد عن هذا اليقين ؛ إذ لا موجب لانحلاله ورفع اليد عنه إلاّ الشكّ الموجود ، والشكّ بما هو شكّ لا يصلح أن يكون رافعا ، وناقضا لليقين ، وإنّما ينقض اليقين اليقين ، لا غير.

فقوله : «وإلاّ فإنّه على يقين من وضوئه» بمنزلة الصغرى ، وقوله : «ولا ينقض اليقين بالشكّ أبدا» بمنزلة الكبرى. وهذه الكبرى مفادها قاعدة الاستصحاب ، وهي البناء على اليقين السابق وعدم نقضه بالشكّ اللاحق ؛ فيفهم منها أنّ كلّ يقين سابق لا ينقضه الشكّ اللاحق.

هذا ، وقد وقعت المناقشة في الاستدلال بهذه الصحيحة من عدّة وجوه :

منها : ما أفاده الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره ، إذ قال : «ولكن مبنى الاستدلال على كون اللام في «اليقين» للجنس ؛ إذ لو كانت للعهد لكانت الكبرى المنضمّة إلى الصغرى : ولا ينقض اليقين بالوضوء بالشكّ ، فيفيد قاعدة كلّيّة في باب الوضوء» إلى آخر ما أفاده. ولكنّه استظهر أخيرا كون اللام للجنس. (٢)

__________________

(١) بنى الشيخ الأنصاريّ ومن حذا حذوه الاستدلال بهذه الصحيحة على أنّ جواب الشرط محذوف ، وأنّ قوله : «فإنّه على يقين من وضوئه» علّة للجواب قامت مقامه. وقال : «وجعله نفس الجزاء يحتاج إلى تكلّف» * ، فيكون معنى الرواية ـ على قوله ـ : أنّه إن لم يستيقن أنّه قد نام ، فلا يجب عليه الوضوء ؛ لأنّه على يقين من وضوئه في السابق. فحذف «فلا يجب عليه الوضوء» وأقام العلّة مقامه.

وهذا الوجه الذي ذكره وإن كان وجيها ولكنّ الحذف خلاف الأصل ، ولا موجب له ، ولا تكلّف في جعل الموجود نفس الجزاء على ما بيّنّاه في المتن. ولا يتوقّف الاستدلال بالصحيحة على هذا الوجه ، ولا على ذلك الوجه ، ولا على أيّ وجه آخر ذكروه ؛ فإنّ المقصود منها في بيان قاعدة الاستصحاب مفهوم واضح يحصل في جميع هذه الوجوه. ـ منه قدس‌سره ـ.

(٢) فرائد الأصول ٢ : ٥٦٤.

__________________

* فرائد الأصول ٢ : ٥٦٣ ـ ٥٦٤.