درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۵۸: مباحث حجت ۴۰

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

عبارت خوانی آغازین

۲

حجیت قیاس

بحث در مسئله‌ی قیاس بود فرمودند که چند بحث در این مسئله وجود دارد، بحث اول تعریف قیاس بود، بحث دوم ارکان قیاس بود که ذکر شد، بحث سوم بحث از حجیت قیاس است، که مسئله‌ی اصلی هم همین است، که آیا قیاس حجت است یا حجت نمیباشد؟ بعنوان مقدمه میفرمایند که ما در اویل این جلد بیان کردیم که مناط حجیت هر دلیل علم است، و گفتیم که هر دلیلی وقتی حجت است که یا موجب علم به حکم شرعی باشد و یا اگر خودش موجب علم نمیباشد و خودش ظنی است، حداقل دلیل قاطعی بر حجیتش داشته باشیم، پس بنابراین هر دلیلی وقتی حجت است که یا خودش موجب علم به حکم شرعی شود، و یا اگر خودش موجب علم نیست ما دلیل قاطعی بر حجیتش داشته باشیم.

حالا در رابطه با قیاس باید ببینیم که قیاس آیا خودش موجب علم شرعی است و یا دلیلی داریم بر حجیت قیاس، مرحوم مظفر میفرمایند در رابطه با قیاس هیچ کدام از این دو ملاک وجود ندارد، یعنی قیاس نه خودش موجب علم به حکم شرعی است و نه دلیل قاطعی ما بر حجیتش داریم، پس قیاس حجت نمیباشد، مطلب را در دو مرحله ایشان بیان میکنند، مرحله‌ی اول دلیل ذکر میکنند که چرا قیاس موجب علم به حکم شرعی نمیشود و ما از قیاس علم به حکم شرعی پیدا نمیکنیم، یک دلیل بر این مسئله ایشان بیان میکنند که این دلیل را به دو نحو و دو شکل بیان میکنند: قبل از ذکر این بیان مقدمه‌ای را عرض کنیم بعد وارد اصل بیان میشویم:

مقدمه: در منطق خوانده‌اید که علمای منطق ادعا میکنند که از سه راه و سه طریق انسان میتواند به یک شیء علم پیدا کند، اول از راه برهان است یا قیاس منطقی، دوم از راه استقرا است، و سوم از راه تمثیل، در رابطه از هر یک از اینها توضیحاتی در منطق داده شده است، ما فقط تمثیل را معنا میکنیم چون با بحث ما رابطه دارد، تمثیل: این است که حکم یک جزیی را به جزیی دیگر سرایت بدهیم بعلت وجود یک قدر جامع بین این دو، مثلا آقای زید و آقای عمر در یک اتاق باهم زندگی میکنند، میبینیم زید کتاب شرح لمعه میخواند، چون عمر هم با او در یک اتاق زندگی میکند میگوییم او هم کتاب شرح لمعه میخواند، یک حکمی را که مربوط به یک جزیی است به یک جزیی دیگر سرایت بدهیم بعلت وجود یک قدر مشترک بین این دو، یا مثلا میگوییم زید و عمر هم مباحثه هستند عمر آدم سختکوشی است پس زید هم چنین است، در منطق اثبات شده است که تمثیل فقط مفید احتمال است، یعنی نتیجه‌ی تمثیل فقط احتمال است، ما از راه تمثیل علم به حکم و علم به آن شیء پیدا نمیکنیم، تمثیل فقط مفید احتمال است، یعنی زید و عمر که باهم هم اتاقی هستند ما فقط احتمال میدهیم که این دو مثل هم باشند، علم به این مسئله پیدا نمیکنیم و فقط احتمال میدهیم، و بعد علما اضافه میکنند که اگر جهات مشترک فراوان باشد، ما از تمثیل ظن به مسئله پیدا میکنیم، نهایت مسئله این است که از راه تمثیل ما ظن به یک مسئله پیدا میکنیم، والاّ علمای منطق میگویند تمثیل موجب علم به یک مسئله نمیشود، پس مقدمه این شد که تمثیل را معنا کردیم و گفتیم که نهایت چیزی که تمثیل به آن دلالت میکند ظن است.

حالا بعد از این مقدمه مرحوم مظفر میفرمایند قیاس موجب علم به حکم شرعی نمیشود، دلیلشان این است که قیاس در حقیقت یک قسمی از اقسام تمثیل منطقی است، شما تعریف قیاس را در کنار تمثیل منطقی بگذارید میبینید قیاس همان تمثیل است، در باب قیاس ما حکم یک موضوع را برای موضوع دیگر ثابت میکنیم بعلت اینکه این دو موضوع باهم، یک جهت مشترکه دارند پس قیاس همان تمثیل است در احکام شرعیه و ما در منطق اثبات کردیم که تمثیل فقط موجب احتمال است یا موجب ظن، قیاس موجب علم به حکم شرعی در فرع نمیشود، ما در قیاس نمیتوانیم علم به حکم شرعی در فرع پیدا کنیم، پس دلیل اول این شد که قیاس تمثیل است، و تمثیل موجب علم نمیشود، پس قیاس هم موجب علم به حکم شرعی نمیشود.

۳

تطبیق (حجیت قیاس)

٣. حجّيّة القياس

إنّ حجّيّة كلّ أمارة تناط بالعلم (حجیت هر اماره‌ای منوط به علم است) ـ وقد سبق بيان ذلك في هذا الجزء أكثر من مرّة ـ ، فالقياس ـ كباقي الأمارات ـ لا يكون حجّة إلاّ في صورتين (حجت میباشد در یکی از این دو صورت)، لا ثالثة لهما:

١. أن يكون بنفسه موجبا للعلم بالحكم الشرعيّ. (قیاس بنفسه موجب علم به حکم شرعی باشد، اگر ما از قیاس علم به حکم شرعی پیدا کردیم حجت است)

٢. أن يقوم دليل قاطع على حجّيّته (اینکه دلیل قاطعی بر حجیت قیاس اقامه شود)، إذا لم يكن بنفسه موجبا للعلم. (اگر قیاس بنفسه موجب علم نشود)

وحينئذ لا بدّ من بحث موضوع حجّيّة القياس عن الناحيتين (پس چاره‌ای نیست که بحث کنیم حجیت قیاس را از هر دو ناحیه، بحث کنیم اولا که قیاس موجب علم است یا خیر؟ و ثانیا اگر موجب علم نیست آیا دلیل قاطع بر حجیت قیاس داریم یا خیر)، فنقول:

أ. هل القياس يوجب العلم؟

إنّ القياس نوع من «التمثيل» المصطلح عليه في المنطق. (قیاس نوعی از تمثیل است، آنچنان تمثیلی که در منطق آن را تعریف کردیم) وقلنا هناك: «إنّ التمثيل من الأدلّة التي لا تفيد إلاّ الاحتمال (تمثیل از آن ادله‌ای است که نتیجه‌اش فقط احتمال است)؛ لأنّه لا يلزم من تشابه شيئين في أمر (بخاطر اینکه لازم نمیاید از تشابه دوتا شیء در یک مسئله بلکه در چند مسئله)، بل في عدّة أمور أن يتشابها من جميع الوجوه والخصوصيّات». (این باعث نمیشود که این دو شیء در همه‌ی خصوصیات و وجوه مثل هم باشند)

نعم، إذا قويت وجوه الشبه بين الأصل والفرع (بله اگر قوی شد وجوه شباهت در اصل و فرع)، وتعدّدت، يقوى في النفس الاحتمال (در نفس احتمال قوی میشود)، حتى يكون ظنّا، ويقرب من اليقين. (نزدیک یقین میشود اما خودش موجب یقین و علم نمیشود) والقيافة من هذا الباب. (علم قیافه از همین باب است، ما در عرب‌ها یک علم داریم به اسم علم قیافه، یا بگذارید اینگونه بگوییم، گاهی انسان یک فرد را میبیند با یک قیافه و یک خصوصیاتی این فرد با این قیافه و خصوصیات یک خصوصیت ممتاز دارد، یک نفر دیگر هم با همان قیافه میبینید و با همان خصوصیات و بعد ظن قوی پیدا میکنید که این فرد هم آن خصوصیت ممتاز را دارد، به این میگویند علم قیافه) ولكن كلّ ذلك لا يغني من الحقّ شيئا. (لکن اگر موجب ظن قوی هم بشود از حق کفایت نمیکند و باعث یقین نمیشود، پس دلیل ایشان این شد که ما از راه قیاس علم پیدا نمیکنیم نهایت چیزی که میشود گفت این است که ظن به حکم شرعی در فرع پیدا میکنیم)

۴

استثنای از بحث

یک مورد را ایشان در این دلیل استثنا میکنند، میفرمایند در یک مورد هست که ما در باب قیاس میتوانیم علم به حکم شرعی در فرع پیدا بکنیم، ولی این مورد ظاهرا قیاس است ولی در حقیقت قیاس نیست و برهان منطقی میباشد، و آن جایی است که ما علم پیدا کنیم بعلت تامه‌ی حکم، اگر شما علم پیدا کردید بعلت تامه‌ی حکم، فرض کنید که شما علم پیدا کردید، قطع پیدا کردید که علت حرمت خمر «اسکار» است، و بعد نکته‌ی دیگر شما علم پیدا کردید که همین علت با تمام خصوصیاتش در فرع هم وجود دارد، علم پیدا کردید که حرمت خمر «اسکار» است، و علم پیدا کردید که این «اسکار» با همه‌ی خصوصیاتش در نبیذ هم وجود دارد، در این مورد شما میتوانید علم به حکم شرعی در فرع پیدا کنید، ولی این مورد از باب قیاس خارج است، و بعبارت دیگر این مورد قیاس اصولی نیست بلکه قیاس منطقی و برهان منطقی است، و برهان منطقی هم حجت میباشد، به چه بیان برهان منطقی است؟ به این بیان که شما علم پیدا کردید که علت تامه‌ی حرمت خمر اسکار است، شما فورا یک قضیه‌ی منطقی از این علت درست میکنید، میگویید «النبیذ مسکر، و کل مسکر حرام» چون علت تامه‌ی حرمت اسکار است، یعنی شما علم پیدا کردید که هر جا که اسکار باشد حرمت هم هست، خب این میشود قانون کلی و این قانون را در هر موردی میتوان اجرا کرد، این میشود برهان منطقی و برهان منطقی قطعا حجت میباشد، و بعبارت دیگر اگر اینجا بگوییم حکم وجود ندارد لازمه‌اش این است که علت وجود داشته باشد بدون معلول، اسکار است که علت حرمت است، ولی معلولش که حرمت است وجود نداشته باشد، این به اتفاق نظر همه‌ی فلاسفه باطل است که علت در جایی باشد و معلولش نباشد.

پس این مورد استثناست، اگر شما علم پیدا کردید به علت تامه‌ی حکم و بازهم علم پیدا کردید که این علت در فرع هم وجود دارد.

تازه میفرمایند این مورد که استثنا است خود این مورد دچار یک محذور است، و آن محذور این است که ما علم به علت حکم نمیتوانیم پیدا کنیم، ما در سابق گفته‌ایم که علم به ملاکات احکام ما نمیتوانیم پیدا کنیم، انسان به توسط عقل خودش نمیتواند علم پیدا کند به ملاکات احکام این بحث را مفصلا در همین جلد داشته‌ایم، و مشروحا ذکر کرده‌ایم که ملاکات احکام از امور توقیفه است، از آن اموری است که توقف بر اعلام شارع دارد، تا شارع اعلام نکند ما نمیتوانیم علم به ملاکات احکام پیدا کنیم، پس وقتی نتوانستیم علم به علت حکم پیدا کنیم نمیتوانیم این حکم را در یک مورد دیگر جاری کنیم، میفرمایند بله در یک مورد علم به علت حکم ممکن است، و آن مورد نص شارع است، جایی که شارع تصریح کند به علت حکم، شارع بگوید با کمال صراحت «الخمر حرام لانّه مسکر» اگر شارع با صراحت علت را ذکر کرد، و ما علم پیدا کردیم که این علت در یک مورد دیگر هم وجود دارد حکم میکنیم و نظر میدهیم که این حکم در آن مورد هم وجود دارد، میفرمایند و اگر در جایی شارع تصریح کند به علت، آنجا میشود قیاس منصوص العلت، و بحث ما در قیاس منصوص العلت نیست، قیاس منصوص العلت قطعا حجت میباشد، بعلت اینکه قیاس منصوص العلت قیاس نیست، قیاس منصوص العلت اصلا جزء قیاس نیست و از باب دیگری حجت است، بحث ما در جایی است که ما خودمان بخواهیم علت قیاس را به دست بیاوریم.

پس نتیجه‌ی این شد که ایشان سه نکته را در این جا بیان میکنند: نکته‌ی اول میفرمایند در یک مورد علم به حکم شرعی پیدا میکنیم، و آن مورد جایی است که علم به علت پیدا کنیم، این یک نکته، نکته‌ی دوم ولی علم پیدا کردن به علت از راه عقل محال است، اگر علم به علت داشته باشیم عقل حکم به ملازمه میکند، عقل میگوید حکم در فرع هم وجود دارد، ولی علم پیدا کردن به ملاک حکم از راه عقل یک امر محالی است، نکته‌ی سوم میفرمایند بله از یک جهت علم پیدا کردن به علت ممکن است و آنجا نص شارع است، اگر شارع تصریح بعلت کرد و آن علت در موردی بود آنجا هم نظر میدهیم آن حکم هم در آن مورد است، ولی اینجا دیگر از باب قیاس خارج است یا بعبارت دیگر اینجا قیاس منصوص العلت است و قیاس منصوص العلت از باب قیاس خارج است.

۵

تطبیق (استثنای بحث) (۱)

غير أنّه إذا علمنا (غیر از اینکه اگر ما دانستیم) ـ بطريق من الطرق ـ أنّ جهة المشابهة (اینکه آن قدر جامع و آن قدر شبه) علّة تامّة لثبوت الحكم في الأصل عند الشارع (علت تامه است برای ثبوت حکم در اصل نزد شارع؛ ما علم پیدا کردیم شارع نگفته است، شارع گفته است «الخمر حرام» و علت ذکر نکرده است، ولی ما علم پیدا کردیم که علت تامه‌ی حرمت خمر در نزد شارع اسکار است)، ثمّ علمنا أيضا بأنّ هذه العلّة التامّة (سپس علم پیدا کردیم به اینکه همین علت تامه) موجودة بخصوصيّاتها في الفرع (وجود دارد با همه‌ی خصوصیاتش در فرع)؛ فإنّه لا محالة يحصل لنا (اگر همچین علمی پیدا کنیم قطعا حاصل میشود برای ما بر نحو یقین) ـ على نحو اليقين ـ استنباط أنّ مثل هذا الحكم ثابت في الفرع (استنباط اینکه مثل این حکم ثابت است در فرع)، كثبوته في الأصل (مثل ثبوتش در اصل)؛ لاستحالة تخلّف المعلول عن علّته التامّة. (وقتی ثابت کردیم که اسکار علت تامه‌ی حرمت است، پس هر جا اسکار باشد این حرمت هم وجود دارد، محال است تخلف معلول که حرمت باشد از آن علت تامه‌اش که «اسکار» باشد) ويكون من القياس المنطقي البرهاني (این مورد میباشد از باب قیاس منطقی برهانی) الذي يفيد اليقين. (آنچنان قیاسی که مفید یقین میباشد، این از باب قیاس اصولی نیست)

ولكنّ الشأن كلّ الشأن (لکن همه‌ی مطلب) في حصول الطريق لنا إلى العلم بأنّ الجامع علّة تامّة (آیا راهی داریم ما به علم پیدا کردن به اینکه جامع علت تامه است برای حکم شرعی؟ آیا ما میتوانیم علم پیدا کنیم به علت تامه‌ی حکم شرعی؟) للحكم الشرعيّ. وقد سبق أنّ ملاكات الأحكام لا مسرح للعقول (گذشت اینکه ملاکات احکام مجالی نیست برای عقول برای به دست آوردن ملاکات احکام)، أو لا مجال للنظر العقليّ فيها (یا مجالی نیست برای نظر عقلی در این ملاکات احکام، عقل نمیتواند به ملاکات احکام برسد)، فلا تعلم إلاّ من طريق السماع (پس علم پیدا نمیشود به ملاکات احکام مگر از راه شنیدن) من مبلّغ الأحكام (از مبلّغ احکام) الذي نصبه الله (تعالى) مبلّغا، وهاديا. (مبلّغی که خداوند او را بعنوان مبلّغ و هادی نصب کرده است)

 (ما که میگوییم علم به ملاکات احکام پیدا نمیکنیم، مرادمان این است که نمیتوانیم علم پیدا کنیم که این خصوصیت علت حکم است، دقت کنید امکان دارد علم به خصوصیت پیدا کنیم، ولی نمیتوانیم علم پیدا کنیم که این خصوصیت علت حکم است) والغرض من «كون الملاكات لا مسرح للعقول فيها» (غرض از اینکه برای عقل مجالی نیست برای فهمیدن ملاکات احکام) أنّ أصل تعليل الحكم بالملاك (این است که اصل تعلیل حکم را به ملاک) لا يعرف إلاّ من طريق السماع (شناخته نمیشود مگر از طریق شنیدن از مبلّغ احکام)؛ لأنّه أمر توقيفيّ. (بخاطر اینکه علم به علت امر توقیفی است)

أمّا: نفس وجود الملاك في ذاته (اما خود وجود ملاک فی ذاته) فقد يعرف من طريق الحسّ (گاهی شناخته میشود از طریق حس، گاهی انسان میتواند درک کند این خصوصیت و ملاک را، اما نمیتواند درک کند که این علت حکم است)، ونحوه، لكن لا بما هو علّة وملاك (درک میکند «اسکار» را لکن علم پیدا نمیکند به اینکه «اسکار» علت حکم است)، كالإسكار؛ فإنّ كونه علّة للتحريم في الخمر (پس به درستی که بودن این اسکار علت برای حرمت در خمر) لا يمكن معرفته (ممکن نیست شناختنش) من غير طريق التبليغ بالأدلّة السمعيّة. (از غیر طریق تلبیغ به سبب ادله‌ی سمعیه، وقتی میتوانیم علم پیدا کنیم که اسکار علت حکم است که مبلّغ احکام به ما بگوید)

۶

تطبیق (استثای بحث) (۲)

أمّا: وجود الإسكار في الخمر، وغيره من المسكرات (اما وجود خود اسکار در خمر و غیر خمر از مسکرات)، فأمر يعرف بالوجدان (این امری است که وجدان آن را درک میکنند)، ولكن لا ربط لذلك بمعرفة كونه هو الملاك في التحريم (وجدانا ما اسکار را در خمر درک میکنیم، اما این ربطی ندارد به شناختن بودن این اسکار ملاک در تحریم)؛ فإنّه ليس هذا من الوجدانيّات. (این دیگر از امور وجدانی نیست بلکه توقف بر تبلیغ از طرف مبلّغ الهی دارد)

وعلى كلّ حال (خلاصه میکنند این نکته‌ی دوم را)، فإنّ السرّ في أنّ الأحكام وملاكاتها لا مسرح للعقول في معرفتها واضح (سر و علت اینکه ما علم به ملاک حکم پیدا نمیکنیم واضح است)؛ لأنّها أمور توقيفيّة من وضع الشارع (بخاطر اینکه این ملاکات احکام از امور توقیفی است که بستگی به وضع شارع دارد)، كاللغات، والعلامات، والإشارات (مثلا ما از راه عقل نمیتوانیم به معنای یک لفظی که یک نفر آن را وضع کرده است پیدا کنیم) التي لا تعرف إلاّ من قبل واضعيها (شناخته نمیشود مگر از طریق واضع)، ولا تدرك بالنظر العقليّ (درک نمیشود از نظر عقلی) إلاّ من طريق الملازمات العقليّة القطعيّة (میفرمایند بله از طریق ملازمه‌ی عقلیه قطعیه میتوانیم علم به آن ملاک پیدا کنیم، این بحثش گذشت که اگر ما علم داشتیم که ملاک حرمت خمر اسکار است میتوانیم علم پیدا کنیم که آیا همین ملاک در این فرع هم وجود دارد یا نه، پس علم به ملاک در فرع میتوانیم از راه ملازمه‌ی قطعیه پیدا کنیم اما بعد از اینکه علم به اصل ملاک پیدا کرده باشیم، اما اگر علم به اصل ملاک پیدا نکنیم نمیتوانیم علم به اصل ملاک از راه عقل پیدا کنیم) التي تكلّمنا عنها فيما تقدّم في بحث الملازمات العقليّة في المقصد الثاني، وفي دليل العقل من هذا الجزء، والقياس لا يشكّل ملازمة عقليّة (اما قیاس تشکیل نمیدهد ملازمه‌ی عقلیه را) بين حكم المقيس عليه، وحكم المقيس. (بین حکم مقیس علیه و مقیس، چرا؟ چون علم به ملاک نداریم، اگر علم به ملاک داشته باشیم عقل ملازمه‌ی عقلیه تشکیل میدهد، گفتیم که عقل صغری و کبری میچیند، عقل میگوید «النبیذ مسکر و کل مسکر حرام و نبیذ حرام» اما وقتی علم به ملاک پیدا نکنیم عقل نمیتواند این ملازمه‌ی عقلیه را ایجاد کند)

نعم، إذا ورد نصّ من قبل الشارع (اگر وارد شد نصی از شارع) في بيان علّة الحكم في المقيس عليه (در بیان علت حکم در مقیس علیه، شارع گفت «الخمر حرام لانّه مسکر» اینجا میفرمایند قبول داریم)، فإنّه يصحّ الاكتفاء به في تعدية الحكم إلى المقيس بشرطين (در این مورد صحیح است اکتفاء کنیم به همین ذکر علت در متعدی شدن حکم به مقیس اما با دو شرط): الأوّل: أن نعلم بأنّ العلّة المنصوصة تامّة (شرط اول اینکه علم پیدا کنیم که علت منصوصه علت تامه است) يدور معها الحكم أينما دارت. (هر جا این علت برود حکم هم میرود) والثاني: أن نعلم بوجودها في المقيس. (شرط دوم این است که علم پیدا کنیم به وجود این علت در مقیس)

والخلاصة أنّ القياس في نفسه لا يفيد العلم بالحكم (خلاصه اینکه قیاس فی نفسه مفید حکم نمیباشد)؛ لأنّه لا يتكفّل ثبوت الملازمة (بخاطر اینکه این قیاس دربر ندارد ثبوت ملازمه را) بين حكم المقيس عليه وحكم المقيس. ويستثنى منه منصوص العلّة (و استثنا میشود از این قیاس منصوص العلت) بالشرطين اللذين تقدّما. (به آن دو شرطی که ذکر کردیم) وفي الحقيقة أنّ منصوص العلّة ليس من نوع القياس (و در حقیقت قیاس منصوص العلت از نوع قیاس نیست)، كما سيأتي بيانه. وكذلك قياس الأولويّة. (شرح این دو نوع خواهد آمد)

۷

بیان دوم برای عدم حجیت قیاس

بیان دومی که برای دلیل دارند که این بیان محکم‌تر و واضح‌تر است، این است که ایشان میفرمایند قیاس موجب علم به حکم شرعی نمیشود، از قیاس ما علم به حکم شرعی نمیتوانیم پیدا کنیم، چرا؟ میفرمایند به علت اینکه در هر قیاسی پنج احتمال وجود دارد، که این پنج احتمال مانع میشود از اینکه ما علم به حکم شرعی پیدا کنیم، پس بنابراین از راه قیاس به علت وجود پنج احتمال ما نمیتوانیم علم به حکم شرعی پیدا کنیم.

بیان مطلب این است که مثلا در این مثال ما فرض کنید مولا فرموده است الخمر حرام، حالا شما رفتید استنباط کردید که علت حرمت خمر اسکار است، رفتید بررسی کردید به این نتیجه رسیدید که علت حرمت خمر اسکار است، حالا میخواهید بگویید نبیذ هم مسکر است و حرام است، ما اینجا پنج سوال از شما داریم، یا پنج احتمال در اینجا وجود دارد:

۱. شما از کجا میتوانید اثبات کنید که علت حرمت خمر همین اسکار است؟ شاید حرمت خمر یک علت دیگری دارد که آن علت را ذات مقدس حق بیان نکرده است، چون فرض این است که خداوند و شارع که تصریح به علت نکرده است بلکه من خودم رفتم و علت را استنباط کردم، سوال این است که از کجا معلوم که صد در صد و واقعا علت حرمت خمر اسکار باشد؟ شاید علت حرمت خمر یک چیز دیگری است، که ما عقلمان آن علت را درک نکرده است، از این بالاتر ما به شما میگوییم شما که قائل به حجیت قیاس هستید معمولا از اشاعره هستید، بر طبق مبنای شما حرف میزنیم، میگوییم اصلا امکان دارد که این حکم هیچ علتی نداشته باشد، چرا چون شما آقایان اشاعره در باب علت احکام میگویید احکام شرعیه، تابع علت و ملاک نیست، شما میگویید احکام شرعیه تابع ملاک نیست، ذات مقدس حق هر جا که صلاح دید و دلش خواست ولو اینکه هیچ علتی هم نداشته باشد آنجا یک حکمی را برقرار میکند، اصلا ما از ریشه مطلب را میزنیم میگوییم اصلا این حرمت خمر هیچ علتی ندارد پس چطور میتوانید نبیذ را به سبب این علت بر خمر قیاس کنید، پس احتمال اول این شد که شاید علت غیر از این باشد که شما گمان کرده‌اید و از این بالاتر شاید طبق نظریه‌ی شما این حکم علتی نداشته باشد.

۲. فرض کنیم شما اصل علت را درست یافته‌اید، علت حرمت خمر اسکار است، اما از کجا معلوم که اسکار علت تامه باشد؟ شاید اسکار با یک قید دیگری علت باشد، پس از کجا معلوم علت تامه است؟

۳. ثالثا در موردی که آقای قایس یک مجموعه را علت حکم دیده باشد، ما میگوییم از کجا معلوم این مجموعه علت حکم باشد، شاید یک جزء مخصوصش علت حکم باشد.

۴. شاید بر فرض اینکه شما علت را درست فهمیده باشید، شاید علت تامه‌ی حکم این علت باشد باضافه‌ی موضوع، شما میگویید اسکار علت حرمت است، از کجا معلوم؟ شاید اسکار در خمر علت در حکم باشد، اسکار به اضافه‌ی موضوع، علت حکم این مضمون شما باشد به اضافه‌ی موضوع، وقتی اینگونه شد دیگر اسکار در نبیذ موجب حرمت نیست.

۵. فرض کردیم اصلا شما علت تامه را پیدا کردید، نکته‌ی پنجم این است که تازه شما باید اثبات کنید که این علت با تمام خصوصیات در این فرع هم وجود دارد، شاید در این هم شما اشتباه کردید، شاید خیال میکنید که علت تامه با همه‌ی خصوصیات در فرع هم وجود دارد، تازه امکان دارد که این علت تامه با همه‌ی خصوصیاتش در فرع وجود نداشته باشد.

خلاصه در هر قیاسی که شما بخواهید علت حکم را به دست بیاورید این پنج احتمال وجود دارد، وقتی این پنج احتمال وجود داشت شما علم به حکم شرعی پیدا نمیکنید، چون علت به حکم شرعی پیدا نکردید پس قیاس حجت نمیباشد، چون دلیلی حجت است که موجب علم به حکم شرعی شود و قیاس موجب علم به حکم شرعی نمیشود.

۸

تطبیق (بیان دوم برای عدم حجیت قیاس) (۱)

ولأجل أن يتّضح الموضوع أكثر (برای اینکه موضوع بیشتر واضح شود)، نقول: إنّ الاحتمالات الموجودة في كلّ قياس خمسة (احتمالی که در هر قیاسی وجود دارد پنج تاست)، ومع هذه الاحتمالات لا تحصل الملازمة بين حكم الأصل وحكم الفرع (و با این احتمالات حاصل نمیشود ملازمه بین حکم فرع با اصل)، ولا يمكن رفع هذه الاحتمالات إلاّ بورود النصّ من الشارع (مگر با ورود نص از شارع، اگر خود شارع بگوید که علت حکم فلان مسئله است میشود این احتمالات را دور ریخت)، والاحتمالات هي [كما تأتي]:

١. احتمال أن يكون الحكم في الأصل (احتمال اینکه باشد حکم در اصل) معلّلا عند الله (تعالى) بعلّة أخرى (معلل باشد عند الله به یک علت دیگری) غير ما ظنّه القائس (غیر از چیزی که آقای قائس خیال کرده است)، بل يحتمل على مذهب هؤلاء (بلکه احتمال میرود بر طبق نظر این آقایان یعنی کسانی که قیاس را حجت میدانند) ألاّ يكون الحكم معلّلا عند الله (تعالى) بشيء أصلا (احتمال میرود که حکم نزد خداوند بر هیچ چیزی معلل نباشد)؛ لأنّهم لا يرون الأحكام الشرعيّة معلّلة بالمصالح والمفاسد (بخاطر اینهایی که عمل به قیاس میکنند، اصلا اعتقاد ندارند که احکام شرعیه معلل است به مصالح و مفاسد) وهذا من مفارقات آرائهم (این از آن مسائلی است که در نظر اشاعره تناقض وجود دارد)، فإنّهم إذا كانوا لا يرون تبعيّة الأحكام للمصالح والمفاسد (زیرا این آقایان اگر نمیبینند تبعیت احکام را برای مصالح و مفاسد، اگر عقیده ندارند که احکام تابع مصالح و مفاسد است)، فكيف يؤكّدون تعليل الحكم الشرعيّ (پس چگونه تاکید میکنند تعلیل حکم شرعی را در مقیس علیه) في المقيس عليه بالعلّة التي يظنّونها؟! (بعلت اینکه گمان میکنند او را، چگونه میایند حکم میکنند میگویند اینجا علت حرمت خمر اسکار است، با اینکه خودشان در باب مصالح و مفاسد میگویند که امر شارع تابع مصالح و مفاسد نیست) بل كيف يحصل لهم الظنّ بالتعليل؟! (بلکه چگونه اصلا حاصل میشود برای اینها ظن به علت، وقتی میگویند علت نیست پس چگونه میگویند ظن به علت پیدا میکنیم؟)

٢. احتمال أنّ هناك وصفا آخر (احتمال دارد اینجا یک صفت دیگر باشد) ينضمّ إلى ما ظنّه القائس علّة (منضم است این صفت به آنچه که خیال کرده است قائس که آن علت است)، بأن يكون المجموع منهما هو العلّة للحكم (به اینکه مجموع این دوتا صفت علت برای حکم است)، لو فرض أنّ القائس أصاب في أصل التعليل. (فرض میکنیم که قائس در اصل علت درست عمل کرده است، ولی امکان دارد که در کنار این علت یک خصوصیت دیگری هم باشد که باهم علت باشند)

۹

تطبیق (بیان دوم برای عدم حجیت قیاس) (۲)

٣. احتمال أن يكون القائس قد أضاف شيئا أجنبيّا إلى العلّة الحقيقيّة (احتمال اینکه قائس یک چیزی را به علت اضافه کرده باشد که دور است از علت حقیقیه) لم يكن له دخل في الحكم (و نمیباشد در این دخلی در حکم) في المقيس عليه.

٤. احتمال أن يكون ما ظنّه القائس علّة (احتمال اینکه آنچه را که گمان کرده است قائس علت) ـ إن كان مصيبا في ظنّه (اگر مصیب در ظن خودش باشد) ـ ليس هو الوصف المجرّد (آن اسکار به تنهایی علت حکم نباشد)، بل بما هو مضاف إلى موضوعه (بلکه علت حکم آن اسکار باشد به اضافه‌ی موضوع) ـ أعني «الأصل» ـ لخصوصيّة فيه. (بخاطر خصوصیتی که در آن است)

مثال ذلك (مثلا در باب بیع علما فتوا میدهند که اگر کسی جهل به ثمن داشت بیع باطل است، اینجا نمیتوانیم ما این قیاس را در باب نکاح و صلح هم داشته باشیم بگوییم در باب نکاح هم اگر کسی جهل به مهر داشت نکاحش باطل است، در باب صلح اگر کسی جهل به ثمن داشت صلحش باطل است، چرا؟ چون که امکان دارد جهل به ثمن به اضافه‌ی بیع موجب بطلان بیع باشد، شاید در باب نکاح موجب بطلان نباشد)، لو علم بأنّ الجهل بالثمن علّة موجبة شرعا في فساد البيع (اگر علم پیدا کند که جهل به ثمن علتی است که موجب میشود فساد بیع را)، وأراد أن يقيس على البيع (و این شخص اراده کند که قیاس کند بر بیع) عقد النكاح إذا كان المهر فيه مجهولا (عقد نکاح را اگر مهر در آن مجهول باشد)؛ فإنّه يحتمل أن يكون الجهل بالعوض (در اینجا احتمال میرود که جهل به عوضی که) الموجب لفساد البيع (که موجب فساد بیع است) هو الجهل بخصوص العوض في البيع (آن جهل به خصوص عوض است در باب بیع)، لا مطلق الجهل بالعوض من حيث هو جهل بالعوض (نه اینکه مطلق جهل به عوض موجب بطلان بشود)، ليسري الحكم إلى كلّ معاوضة (تا اینکه حکم را سرایت بدهیم به هر معاوضه‌ای)، حتى في مثل الصلح المعاوضي (حتی در صلح معاوضی، صلحی که با عوض باشد، چون در بیع خواهی خواند که صلح گاهی با عوض است و گاهی بدون عوض)، والنكاح باعتبار أنّه يتضمّن معنى المعاوضة عن البضع. (و سرایت بدهیم در باب نکاح به اینکه بگوییم مهر در باب نکاح عوض از ثمن است پس اگر کسی جهل به مهر داشت آنجا نکاح باطل است، نه اینگونه نمیشود قیاس کرد)

٥. احتمال أن تكون العلّة الحقيقيّة (احتمال اینکه علت حقیقیه) لحكم المقيس عليه غير موجودة (برای حکم مقیس علیه غیر موجود باشد)، أو غير متوفّرة بخصوصيّاتها في المقيس. (یا نه آماده باشد با همه‌ی خصوصیات در باب مقیس، امکان دارد همه‌ی خصوصیات بجز یک خصوصیت در باب مقیس وجود داشته باشد، و همان یک خصوصیت باعث میشود که حکم آنجا نباشد)

وكلّ هذه الاحتمالات لا بدّ من دفعها (تمام این احتمالات چاره‌ای نیست از دفع اینها)، ليحصل لنا العلم بالنتيجة (تا اینکه حاصل شود برای ما علم به نتیجه که علم به حکم باشد)، ولا يدفعها (و دفع نمیکند این پنج احتمال را) إلاّ الأدلّة السمعيّة الواردة عن الشارع. (مگر ادله سمعیه‌ی وارده از طرف خود شارع، پس بناراین در باب قیاس اگر خود شارع تصریح بعلت نکند آنجا ما نمیتوانیم علم به حکم شرعی پیدا کنیم)

٣. حجّيّة القياس

إنّ حجّيّة كلّ أمارة تناط بالعلم ـ وقد سبق بيان ذلك في هذا الجزء أكثر من مرّة (١) ـ ، فالقياس ـ كباقي الأمارات ـ لا يكون حجّة إلاّ في صورتين ، لا ثالثة لهما :

١. أن يكون بنفسه موجبا للعلم بالحكم الشرعيّ. (٢)

٢. أن يقوم دليل قاطع على حجّيّته ، إذا لم يكن بنفسه موجبا للعلم. (٣)

وحينئذ لا بدّ من بحث موضوع حجّيّة القياس عن الناحيتين ، فنقول :

أ. هل القياس يوجب العلم؟

إنّ القياس نوع من «التمثيل» المصطلح عليه في المنطق. (٤) وقلنا هناك : «إنّ التمثيل من الأدلّة التي لا تفيد إلاّ الاحتمال ؛ لأنّه لا يلزم من تشابه شيئين في أمر ، بل في عدّة أمور أن يتشابها من جميع الوجوه والخصوصيّات». (٥)

نعم ، إذا قويت وجوه الشبه بين الأصل والفرع ، وتعدّدت ، يقوى في النفس الاحتمال ، حتى يكون ظنّا ، ويقرب من اليقين. والقيافة (٦) من هذا الباب. ولكن كلّ ذلك لا يغني من الحقّ شيئا.

غير أنّه إذا علمنا ـ بطريق من الطرق ـ أنّ جهة المشابهة علّة تامّة لثبوت الحكم في الأصل عند الشارع ، ثمّ علمنا أيضا بأنّ هذه العلّة التامّة موجودة بخصوصيّاتها في الفرع ؛ فإنّه لا محالة يحصل لنا ـ على نحو اليقين ـ استنباط أنّ مثل هذا الحكم ثابت في الفرع ، كثبوته في الأصل ؛ لاستحالة تخلّف المعلول عن علّته التامّة. ويكون من القياس المنطقي

__________________

(١) راجع الصفحات : ٣٧٦ ـ ٣٧٩ و ٣٨٦ ـ ٣٨٧.

(٢) كالقطع.

(٣) كخبر الواحد ، والظواهر ، وغيرهما من الظنون الخاصّة.

(٤) وهو أن ينتقل الذهن من حكم أحد الشيئين إلى الحكم على الآخر ؛ لجهة مشتركة بينهما.

(٥) المنطق (للمؤلّف) ٢ : ٢٦٧.

(٦) القيافة مصدر ، والقائف : من يتتبّع الآثار ، ويعرفها ، ويعرف شبه الرجل بأخيه وأبيه. لسان العرب ٩ : ٢٩٣.

البرهاني الذي يفيد اليقين.

ولكنّ الشأن كلّ الشأن في حصول الطريق لنا إلى العلم بأنّ الجامع علّة تامّة للحكم الشرعيّ. وقد سبق (١) أنّ ملاكات الأحكام لا مسرح للعقول (٢) ، أو لا مجال للنظر العقليّ فيها ، فلا تعلم إلاّ من طريق السماع من مبلّغ الأحكام الذي نصبه الله (تعالى) مبلّغا ، وهاديا.

والغرض من «كون الملاكات لا مسرح للعقول فيها» أنّ أصل تعليل الحكم بالملاك لا يعرف إلاّ من طريق السماع ؛ لأنّه أمر توقيفيّ.

أمّا : نفس وجود الملاك في ذاته فقد يعرف من طريق الحسّ ، ونحوه ، لكن لا بما هو علّة وملاك ، كالإسكار ؛ فإنّ كونه علّة للتحريم في الخمر لا يمكن معرفته من غير طريق التبليغ بالأدلّة السمعيّة.

أمّا : وجود الإسكار في الخمر ، وغيره من المسكرات ، فأمر يعرف بالوجدان ، ولكن لا ربط لذلك بمعرفة كونه هو الملاك في التحريم ؛ فإنّه ليس هذا من الوجدانيّات.

وعلى كلّ حال ، فإنّ السرّ في أنّ الأحكام وملاكاتها لا مسرح للعقول في معرفتها واضح ؛ لأنّها أمور توقيفيّة من وضع الشارع ، كاللغات ، والعلامات ، والإشارات التي لا تعرف إلاّ من قبل واضعيها ، ولا تدرك بالنظر العقليّ إلاّ من طريق الملازمات العقليّة القطعيّة التي تكلّمنا عنها فيما تقدّم في بحث الملازمات العقليّة في المقصد الثاني ، (٣) وفي دليل العقل من هذا الجزء ، (٤) والقياس لا يشكّل ملازمة عقليّة بين حكم المقيس عليه ، وحكم المقيس.

نعم ، إذا ورد نصّ من قبل الشارع في بيان علّة الحكم في المقيس عليه ، فإنّه يصحّ الاكتفاء به في تعدية الحكم إلى المقيس بشرطين : الأوّل : أن نعلم بأنّ العلّة المنصوصة

__________________

(١) راجع الصفحة : ٤٧٨ ـ ٤٨٠ و ٤٨٣.

(٢) المسرح : المرعى الذي تسرح فيه الدوابّ للرعي. لسان العرب ٢ : ٤٧٩ ، والمراد منه هنا أنّه لا مجال للعقول في كشف ملاكات الأحكام ، ولا تنالها ابتداء من دون السماع من مبلّغ الأحكام.

(٣) المقصد الثاني : ٢٤٧.

(٤) راجع الصفحة : ٤٧٨ ـ ٤٨٠.

تامّة يدور معها الحكم أينما دارت. والثاني : أن نعلم بوجودها في المقيس.

والخلاصة أنّ القياس في نفسه لا يفيد العلم بالحكم ؛ لأنّه لا يتكفّل ثبوت الملازمة بين حكم المقيس عليه وحكم المقيس. ويستثنى منه منصوص العلّة بالشرطين اللذين تقدّما. وفي الحقيقة أنّ منصوص العلّة ليس من نوع القياس ، كما سيأتي بيانه (١). وكذلك قياس الأولويّة.

ولأجل أن يتّضح الموضوع أكثر ، نقول : إنّ الاحتمالات الموجودة في كلّ قياس خمسة (٢) ، ومع هذه الاحتمالات لا تحصل الملازمة بين حكم الأصل وحكم الفرع ، ولا يمكن رفع هذه الاحتمالات إلاّ بورود النصّ من الشارع ، والاحتمالات هي [كما تأتي] :

١. احتمال أن يكون الحكم في الأصل معلّلا عند الله (تعالى) بعلّة أخرى غير ما ظنّه القائس ، بل يحتمل (٣) على مذهب هؤلاء ألاّ يكون الحكم معلّلا عند الله (تعالى) بشيء أصلا ؛ لأنّهم لا يرون الأحكام الشرعيّة معلّلة بالمصالح والمفاسد وهذا من مفارقات آرائهم ، فإنّهم إذا كانوا لا يرون تبعيّة الأحكام للمصالح والمفاسد ، فكيف يؤكّدون تعليل الحكم الشرعيّ في المقيس عليه بالعلّة التي يظنّونها؟! بل كيف يحصل لهم الظنّ بالتعليل؟!

٢. احتمال أنّ هناك وصفا آخر ينضمّ إلى ما ظنّه القائس علّة ، بأن يكون المجموع منهما هو العلّة للحكم ، لو فرض أنّ القائس أصاب في أصل التعليل.

٣. احتمال أن يكون القائس قد أضاف شيئا أجنبيّا إلى العلّة الحقيقيّة لم يكن له دخل في الحكم في المقيس عليه.

٤. احتمال أن يكون ما ظنّه القائس علّة ـ إن كان مصيبا في ظنّه ـ ليس هو الوصف المجرّد ، بل بما هو مضاف إلى موضوعه ـ أعني «الأصل» ـ لخصوصيّة فيه.

مثال ذلك ، لو علم بأنّ الجهل بالثمن علّة موجبة شرعا في فساد البيع ، وأراد أن يقيس على البيع عقد النكاح إذا كان المهر فيه مجهولا ؛ فإنّه يحتمل أن يكون الجهل بالعوض ، الموجب لفساد البيع هو الجهل بخصوص العوض في البيع ، لا مطلق الجهل بالعوض من

__________________

(١) يأتي في الصفحة : ٥٣٦.

(٢) بل هي ستّة ، كما في المستصفى ٢ : ٢٧٩.

(٣) وهذا احتمال آخر ذكره الغزالي مستقلاّ في المستصفى ٢ : ٢٧٩.

حيث هو جهل بالعوض ، ليسري الحكم إلى كلّ معاوضة ، حتى في مثل الصلح المعاوضي ، والنكاح باعتبار أنّه يتضمّن معنى المعاوضة عن البضع.

٥. احتمال أن تكون العلّة الحقيقيّة لحكم المقيس عليه غير موجودة ، أو غير متوفّرة بخصوصيّاتها في المقيس.

وكلّ هذه الاحتمالات لا بدّ من دفعها ، ليحصل لنا العلم بالنتيجة ، ولا يدفعها إلاّ الأدلّة السمعيّة الواردة عن الشارع.

وقيل : «من الممكن تحصيل العلم بالعلّة بطريق برهان السبر والتقسيم». (١) وبرهان السبر والتقسيم عبارة عن عدّ جميع الاحتمالات الممكنة ، ثمّ يقام الدليل على نفي واحد واحد ، حتى ينحصر الأمر في واحد منها ، فيتعيّن ، فيقال مثلا : حرمة الربا في البرّ : إمّا أن تكون معلّلة بالطعم ، أو بالقوت ، أو بالكيل. والكلّ باطل ما عدا الكيل. فيتعيّن التعليل به.

أقول : من شرط برهان السبر والتقسيم ليكون برهانا حقيقيّا ، أن تحصر المحتملات حصرا عقليّا من طريق القسمة الثنائيّة التي تتردّد بين النفي والإثبات. (٢)

وما يذكر ـ من الاحتمالات في تعليل الحكم الشرعيّ ـ لا تعدو أن تكون احتمالات استطاع القائس أن يحتملها ولم يحتمل غيرها ، لا أنّها مبنيّة على الحصر العقليّ المردّد بين النفي والإثبات.

وإذا كان الأمر كذلك فكلّ ما يفرضه من الاحتمالات يجوز أن يكون وراءها احتمالات لم يتصوّرها أصلا. ومن الاحتمالات أن تكون العلّة اجتماع محتملين ، أو أكثر ممّا احتمله القائس. ومن الاحتمالات أن يكون ملاك الحكم شيئا آخر ، خارجا عن أوصاف المقيس عليه لا يمكن أن يهتدى إليه القائس ، مثل التعليل في قوله (تعالى) : ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ (٣) ؛ فإنّ الظاهر من الآية أنّ العلّة في

__________________

(١) هذا أحد المسالك التي ذكرها القائلون بحجّيّة القياس لإثبات العلّة. فراجع إرشاد الفحول : ٢١٣ ، وأصول الفقه (للخضري بك) : ٣٢٦ ، ونهاية السئول ٤ : ١٢٨ ، والمستصفى ٢ : ٢٩٥.

(٢) راجع المنطق (للمؤلّف) ١ : ١١١.

(٣) النساء (٤) الآية : ١٦٠.