درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۵۹: مباحث حجت ۴۱

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

قیل

بحث در باب قیاس بود، مسئله به اینجا منتهی شد که مرحوم مظفر فرمودند قیاس بنفسه موجب علم به حکم شرعی نمیشود، یعنی ما از قیاس نمیتوانیم علم به حکم شرعی پیدا کنیم، فقط قیاس موجب احتمال و اگر ترقی کنیم میگوییم قیاس موجب ظن است و بس، در پایان این مسئله یک استدلال را که غزالی ذکر کرده است، و بر طبق این استدلال ادعا نموده است که قیاس موجب علم به حکم شرعی میشود، این استدلال را به طور خلاصه ذکر میکنند و رد میکنند و بعد وارد بحث بعدی میشوند.

غزالی ادعا نموده است که ما از راه قیاس میتوانیم علم به علت پیدا کنیم و در نتیجه علم به حکم شرعی در فرع پیدا میکنیم، با تمسک به برهان سبر و تقسیم، پس مدعا این است که در باب قیاس از راه برهان صبر و تقسیم علم پیدا میکنیم به علت و در نتیجه علم پیدا میکنیم به حکم شرعی، بیان مطلب این است که برهان سبر و تقسیم را قبلا توضیح دادیم، برهان سبر و تقسیم به این شکل است که انسان در یک مسئله همه‌ی احتمالات را بررسی کند و بعد یک یک احتمالات را ابطال کند تا برسد به احتمال آخر و نتیجه بگیرد که همین احتمال آخر که باقی مانده است در مسئله وجود دارد، گفته است در باب قیاس ما برای پی بردن به علت از راه برهان سبر و تقسیر وارد میشویم، بعنوان مثال گفته است مثلا میخواهیم به دست بیاوریم که علت حرمت خمر چه چیزی است، میاییم بررسی میکنیم و هر چند احتمالی که در مسئله وجود داشت جمع میکنیم، مثلا میگوییم علت حرمت خمر شاید رنگش باشد شاید مزه و طعمش باشد، شاید این بو و رایحه‌ی محسوس باشد، شاید علت حرمت خمر این است که از انگور گرفته شده است، و شاید علت حرمت خمر اسکار باشد، این احتمالات را تقسیم میکنیم و به دست میاوریم، بعد هر احتمال را آزمایش میکنیم، آیا میشود علت حرمت خمر رنگش باشد، میگوییم قطعا نه، ما خیلی چیزها داریم که به رنگ خمر است ولی حرام نیست، آیا میشود علت حرمت خمر گرفته شدنش از انگور باشد، اینهم نیست چون شیره هم از انگور گرفته میشود و حلال است، آیا میشود علت حرمت خمر مایع بودنش باشد، خب اینهم نیست چون آب هم مایع است، یکی یکی احتمالات را باطل میکنیم تا یک احتمال باقی بماند، و آن احتمال اسکار است، نتیجه این میشود که ما علم پیدا میکنیم که علت حرمت خمر فقط همین احتمال آخر است که اسکار باشد، وقتی علم به علت داشتیم میگوییم هرجا که این علت وجود داشته باشد این حکم هم وجود خواهد داشت.

پس آقای غزالی ادعا میکنند که میشود با برهان سبر و تقسیم علم به علت پیدا کرد و در نتیجه علم به اصل حکم، بعد هم خود ایشان در کتابش یک مثال فقهی میزنند که همین مثال را مرحوم مظفر ذکر میکنند:

میگویند در شرع وارد شده است که ربای در گندم حرام است، در گندم انسان نمیتواند صد من گندم را به صد و ده من گندم بفروشد، این ربا است و حرام است، ما میاییم از راه برهان سبر و تقسیم برای این حکم علت پیدا میکنیم، میگوییم علت حرمت ربا در گندم یا طعم گندم است، این مزه‌ی مخصوص علت این شده است که ربا در گندم حرام است، یا علتش این است که گندم غذای مورد نیاز مردم است، یا علتش این است که گندم جزء اموری است که با کیل خرید و فروش میشود، نه با وزن و نه با عدد علتش این است، {اینجا یک نکته‌ی کوتاهی عرض کنیم که در فقه میخوانید که کلا اجناسی که خرید و فروش میشود فقها به سه قسم تقسیم میکنند، میگویند این اجناس یا با کیل خرید و فروش میشود، بعضی با وزن خرید و فروش میشود، بعضی از اجناس با تعداد و شمارش خرید و فروش میشود، اینها هر کدام در فقه احکام مخصوصی دارد} آقای غزالی میگویند ما علت‌ها را یکی یکی بررسی میکنیم، طعم که نمیشود علت حرمت بشود، و قوت هم نمیشود دلیل بر حرمت بشود، نتیجه میگیریم تنها علت حرمت ربا در گندم این است که گندم از مکیلات است، وقتی این علت را به دست آوردیم قیاس میکنیم و میگوییم برنج هم جزء مکیلات است پس ربا در آن هم حرام است، پس برهان سبر و تقسیم احتمالات را باطل میکنیم و علم به حکم پیدا میکنیم.

این خلاصه‌ی برهانی است که آقای غزالی بیان کرده‌اند که قیاس جایز است و میشود با آن علم به علت پیدا کرد.

۴

جواب مرحوم مظفر

مرحوم مظفر جواب میدهند، قبل از جواب ایشان مقدمه‌ای را عرض کنیم بعد وارد اصل جواب بشویم، خود مرحوم مظفر در کتاب منطقشان میفرمایند تقسیم بر دو قسم است، ما یک مورد را بخواهیم تقسیم بکنیم، و احتمال‌های آن مورد را بررسی کنیم این تقسیم کردن و به دست آوردن احتمالات به دو نحو و دو جور است، گاهی تقسیم، تقسیم عقلی است، یعنی عقل حکم میکند که در این مسئله‌ی خاص همین احتمالات وجود دارد و بس، هیچگونه احتمال دیگری تصور نمیشود، این را میگوییم تقسیم عقلی یا حصر عقلی، مثلا در باب کلمه ما میگوییم کلمه یا معنای مستقلی دارد یا ندارد، از اول تقسیم دایر بر نفی و اثبات است، میگوییم آن کلمه‌ای که معنای مستقلی ندارد به آن میگوییم حرف، آن کلمه‌ای که معنای مستقلی دارد بر دو قسم است و بس، یا همراه با زمان است یا نیست، اینجا هم تقسیم عقلی است و هیچ فرض سومی وجود ندارد، اگر همراه با زمان نباشد اسم است، و اگر همراه با زمان باشد فعل میشود، به این تقسیم و حصر احتمالات میگوییم حصر عقلی و تقسیم عقلی، این یک قسم.

قسم دوم حصر و تقسیم استقرایی است، معنای حصر استقرایی این است که عقل انسان حکم نمیکند که احتمالات فقط همین است و بس، ما استقرا کرده‌ایم و تا جایی که استقرا کرده‌ایم این احتمالات را به دست آوردیم، ولی عقل میگوید امکان دارد که یک احتمال دیگری هم وجود داشته باشد که تو آن احتمال را به دست نیاورده باشی، به این حصر میگوییم حصر استقرایی، مثل مثال خمر، خب ما بررسی کردیم به سه چهار تا احتمال دست پیدا کردیم، امکان دارد فردا علم پیشرفت کند و یک میکروب خطرناک در خمر کشف شود که آن احتمال پنجم یا ششم بشود برای حرمت خمر.

پس مقدمه این شد که تقسیم و حصر بر دو قسم است، یا تقسیم و حصر عقلی است یا تقسیم و حصر استقرایی، در منطق اشکال کرده‌ایم که حصر عقلی مفید علم است، ولی حصر استقرایی به هیچ وجه مفید علم نمیباشد.

خب بعد از این مقدمه جواب مرحوم مظفر واضح است، ایشان میفرمایند برهان سبر و تقسیم وقتی مفید علم است که تقسیم و حصرش عقلی باشد، اما اگر تقسیم و حصر استقرایی بود آن برهان سبر و تقسیم به هیچ وجه مفید علم نمیباشد، و در باب قیاس همیشه برهان سبر و تقسیم استوار است بر پایه‌ی حصر استقرایی و نه حصر عقلی، پس برهان سبر و تقسیم هم در باب قیاس مفید علم نمیباشد.

بعد ایشان برای اینکه بیشتر واضح شود توضیح میدهند میفرمایند مثلا در باب خمر شما بررسی کردید و استقرا کردید و پنج علت را به دست آوردید احتمال دارد طعم، یا لون، مزه‌ی مخصوص یا اسکار باشد، خب به این نتیجه رسیدید، تازه بمجرد اینکه به این نتیجه رسیدید ما چند احتمال دیگر را به آن اضافه مکنیم، مگوییم احتمال دارد علت دوتا از اینها باهم باشد، احتمال دارد علت مجموع همه‌ی این ادله باشد باهم، اصلا احتمال دارد این حکم علت نداشته باشد بنابر مبنای اشاعره، و احتمال دیگر اینکه احتمال دارد علت این حکم یک امری باشد که باید در غیر این شیء علت را جستجو کرد، شما آمدید خود خمر را بررسی میکنید اما ما بعضی از موارد داریم که علت حکم در آن شیء نیست، یک علت دیگری را دارد، مثلا مثال خداوند میفرمایند «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ» ما به سبب عصیان و نافرمانی و ظلم یهودیان ما طیبات را برای آنها حرام کردیم، آن غذاهایی که حلال بود به سبب ظلمشان بر آنها حرام کردیم، حالا شما اینجا در غذاهای حلال بگردید ببینید علت حرمت چیست، علت حرمت چیز دیگری است، علت حرمت ظلم و عصیان یهودیان است، پس بنابراین هر جا برهان سبر و تقسیم داشته باشید ما میتوانیم احتمالات دیگری به آن اضافه کنیم به این شکل که برهان شما مفید علم نباشد.

پس نتیجه این شد که قیاس فی نفسه موجب علم به حکم شرعی نمیباشد، بلکه آنچه که از قیاس استفاده میکنیم ظن به حکم شرعی میباشد و ظن از حق چیزی را کفایت نمیکند.

۵

تطبیق (قیل)

وقيل: «من الممكن تحصيل العلم بالعلّة (ممکن است تحصیل علم به علت) بطريق برهان السبر والتقسيم». وبرهان السبر والتقسيم عبارة عن عدّ جميع الاحتمالات الممكنة (برهان سبر و تقسیم عبارت است از شمردن تمام احتمالات ممکن)، ثمّ يقام الدليل على نفي واحد واحد (سپس اقامه میشود دلیل برای نفی تک تک احتمالات)، حتى ينحصر الأمر في واحد منها (تا اینکه امر در علت منحصر میشود در یکی از این احتمالات)، فيتعيّن (پس همان احتمال معین میشود)، فيقال مثلا: حرمة الربا في البرّ (حرام بودن ربا در گندم): إمّا أن تكون معلّلة بالطعم (یا علت طعم گندم است)، أو بالقوت (علتش این است که غذای مردم است)، أو بالكيل. (یا علتش این است که از مکیلات است) والكلّ باطل ما عدا الكيل. (همه‌ی احتمالات باطل است غیر از کیل) فيتعيّن التعليل به. (پس معین میشود علت در آن شیء وقتی شما علم به علت پیدا کردید قیاس میکنید، مثلا میگویید برنج هم از مکیلات است پس ربا در آن هم حرام است)

۶

تطبیق (جواب مرحوم مظفر)

أقول: من شرط برهان السبر والتقسيم ليكون برهانا حقيقيّا (برهان سبر و تقسیم برای اینکه مفید علم باشد)، أن تحصر المحتملات حصرا عقليّا (این است که منحصر باشد احتمالات حصر عقلی) من طريق القسمة الثنائيّة (از طریق قسمت ثناییه، یعنی ما دو به دو تقسیم کنیم، نفی و اثبات کنیم و عقلی هم باشد) التي تتردّد بين النفي والإثبات. (آنچنان حصر عقلی که مردد است بین نفی و اثبات؛ پس بنابراین برهان سبر و تقسیم وقتی مفید علم است که حصر عقلی باشد)

وما يذكر ـ من الاحتمالات في تعليل الحكم الشرعيّ (آنچه که ذکر میشود از احتمالات در علت حکم شرعی) ـ لا تعدو (تجاوز نمیکند) أن تكون احتمالات (فقط احتمالاتی است که) استطاع القائس أن يحتملها (توانسته است قائس که احتمال بدهد اینها را) ولم يحتمل غيرها (و غیر از اینها را احتمال نداده است، یعنی حصرش حصر استقرایی میباشد)، لا أنّها مبنيّة على الحصر العقليّ (نه اینکه اینجا احتمالات مبنی باشد بر حصر عقلی) المردّد بين النفي والإثبات.

وإذا كان الأمر كذلك (اگر امر چنین است) فكلّ ما يفرضه من الاحتمالات (پس هر چه را که فرض میکند قائس از احتمالات) يجوز أن يكون وراءها احتمالات (جایز است که باشد غیر از آن احتمالاتی که قائس فرض کرده احتمالاتی که) لم يتصوّرها أصلا. (قائس آنها را تصور نکرده است اصلا؛ اگر حصر، حصر استقرایی شد هر چندتا احتمالی که این آقا تصور کرده است، امکان دارد ورای آنها اتحمالاتی باشد که به ذهن این آقا نرسیده است) ومن الاحتمالات أن تكون العلّة اجتماع محتملين (از آن احتمالاتی که همیشه در مسئله وجود دارد این است که علت حکم ما جمع شدن دو محتمل باشد)، أو أكثر ممّا احتمله القائس. (یا جمع شدن بیشتر از یک مورد از آن چیزهایی که قائس احتمال داده است، قائس به این نتیجه رسیده است که احتمالات پنج تاست، علت پنجم اسکار است، ما میگوییم ممکن است اسکار بعلاوه‌ی طعم علت در حکم باشد، یا به اضافه‌ی یک احتمال دیگر) ومن الاحتمالات أن يكون ملاك الحكم شيئا آخر (یا ممکن است ملاک حکم شیء دیگری باشد)، خارجا عن أوصاف المقيس عليه (خارج از وصف‌های مقیس علیه) لا يمكن أن يهتدى إليه القائس (ممکن نیست هدایت شود به سوی آن وصف قائس)، (مگر میشود علت حکم یک شیء خارج از آن شیء باشد؟ میفرمایند بله و مثال میزنند) مثل التعليل في قوله «تعالى»: «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ» (پس به خاطر ظلمی که یهود کردند حرام کردیم طیباتی که که برای آنها حلال بوده است)؛ فإنّ الظاهر من الآية (ظاهر از آیه که میگوید «بِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ» این است که علت در حرام شدن ظلم آنها است) أنّ العلّة في تحريم الطيّبات عصيانهم، لا أوصاف تلك الأشياء. (نه وصف خود این طیبات)

بل من الاحتمالات عند هذا القائس ـ الذي لا يرى تبعيّة الأحكام للمصالح والمفاسد ـ أنّ الحكم لا ملاك ولا علّة له، فكيف يمكن أن يدّعي حصر العلل فيما احتمله (در آنچه که احتمال میدهد آن را {صدای استاد قطع میشود...})، وقد لا تكون له علّة؟! (چطور میگوید علت این حکم این پنج تاست، و حال آنکه امکان دارد علت این حکم بی‌علتی باشد)

وعلى كلّ حال، فلا يمكن أن يستنتج من مثل السبر والتقسيم هنا أكثر من الاحتمال. (ممکن نیست اینکه نتیجه گرفته شود از مثل برهان سبر و تقسیم در اینجا بیشتر از احتمال) وإذا تنزّلنا (اگر خیلی بخواهیم تنّزل کنیم) فأكثر ما يحصل منه الظنّ. (میگوییم اکثر چیزی که میشود حاصل شود ظن است) فرجع الأمر بالأخير إلى الظنّ (پس امر برگشت به ظن)، و «إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً». (ظن انسان را از حق بی‌نیاز نمیکند)

وفي الحقيقة أنّ القائلين بالقياس لا يدّعون إفادته العلم (در حقیقت قائلین به قیاس ادعا نمیکنند افاده‌ی قیاس علم را)، بل أقصى ما يتوقّعونه إفادته للظنّ (بلکه نهایت چیزی که انتظار دارند از قیاس این است که قیاس مفید ظن است)، غير أنّهم يرون أنّ مثل هذا الظنّ حجّة. (فقط حرف این است که این آقایان میگویند مثل این ظن حجت است) وفي البحث الآتي نبحث عن أدلّة حجّيته. (در بحث بعدی بحث میکنیم از حجیت قیاس)

۷

الدليل على حجّيّة القياس الظنّيّ

تا اینجا مرحله‌ی اول بحث تمام شد، مرحله‌ی اول بحث این شد که قیاس فی نفسه مفید علم نمیباشد، بلکه قیاس مفید فقط ظن است، حالا بحث دوم این است که آیا ما دلیل خاصی بر حجیت قیاس داریم تا اینکه قیاس جزء ظنون خاصه بشود، قیاس بشود ظن خاص و از تحت ادله‌ای که ما را از عمل به ظن نهی میکنند خارج شود، آیا دلیل خاص بر حجیت قیاس داریم تا اینکه قیاس پشتوانه‌ی قطعی پیدا کند، و بعد ما بگوییم قیاس ولو مفید ظن است و عمل به ظن حرام است اما قیاس از تحت این حرمت خارج شده است به دلیل خاص، آیا ما دلیل خاص بر حجیت خاص داریم یا نداریم؟

میفرمایند اما طرح این مسئله نسبت به علمای امامیه لغو است، چون علمای امامیه نه تنها ادعایشان این است که ما دلیل خاص بر حجیت قیاس نداریم، بلکه علمای امامیه ادعا میکنند که ما دلیل خاص داریم بر عدم حجیت قیاس، و اصلا آنقدر بطلان قیاس در نزد امامیه واضح است که از حد تواتر گذشته است و یکی از ضروریات مذهب امامیه بطلان و عدم حجیت قیاس است، ما روایت متواتر داریم نزد امامیه که «انّ السنة اذا قیست محق الدین» مکتب اگر راه قیاس بر او وارد شود مکتب نابود میشود و از بین میرود، پس اینکه ما بیاییم بحث کنیم که دلیلی بر حجیت قیاس داریم یا نداریم بحث لغوی است، ما روایات فراوانی داریم که میگویند قیاس حجت نیست، ثانیا ما میاییم ابطال میکنیم تمام ادله‌ی قائلین به حجیت قیاس را، ما میاییم آن ادله را هم ابطال میکنیم و دیگر مطلب واضح و روشن میشود، که دلیل بر حجیت قیاس نداریم بلکه دلیل داریم بر عدم حجیت قیاس.

حالا میفرمایند ادله‌ی قائلین به حجیت قیاس چیست؟ اهل سنت استدلال نموده‌اند به ادله‌ی ادبعه برای حجیت قیاس، حالا ادله‌ای که ما میخوانیم و بعد توجه میکنید که استدلال به این ادله برای حجیت قیاس اصلا جا ندارد، ادله‌ای دارند از قرآن از سنت و اجماع و از دلیل عقل.

۸

دلیل از آیات قرآن (دلیل اول)

اما ادله‌ای که برای حجیت قیاس دارند از آیات قرآن: اولین دلیلشان آیه‌ی دوم سوره‌ی حشر است «فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ» گفته‌اند از این آیه استفاده میکنیم حجیت قیاس را، به چه بیان؟ گفته‌اند که کلمه‌ی اعتبار مشتق از عبور است، و عبور معنایش یعنی گذشتن و تجاوز کردن، آیه‌ی شریفه میگوید این صاحبان بصیرت عبور کنید و بگذرید، و قیاس هم یک نوع عبور است، قیاس یعنی عبور کردن از اصل به فرع، پس بنابراین با این آیه استفاده کردیم حجیت قیاس را و بعد هم هزاران حکم شرعی را از آن استفاده میکنیم.

مرحوم مظفر میفرمایند که جواب از این آیه به این است که اولا به تعبیر ما باید به عقلتان مراجعه کنید، خودتان میفهمید که مطلب چیست، خلاصه جواب آیه به این شکل است که میفرمایند کلمه‌ی اعتبار در لغت به معنای «اتّعاظ» است، اعتبار یعنی پند و اندرز گرفتن، «فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ» پند بگیرید و اندرز بگیرید ای صاحبان بصیرت، و بعد ایشان میفرمایند شما چرا فقط ذیل آیه را ذکر میکنید، همه‌ی آیه را ذکر کنید تا بعد بینید معنای مناسب از این کلمه با آیه‌ی شریفه کدام معناست، ایشان میفرمایند تمام آیه را مطالعه کنید تا به معنای این کلمه برسید، آیه وارد شده است در مورد شکستن پیمان یهود بنی نضیر با شخص پیامبر، یهود بنی نضیر که در اطراف مدینه زندگی میکردند بعد از جنگ بدر قدرت ارتش اسلام را احساس کردند و بعد احساس ضعف کردند و آمدند با پیامبر اکرم پیمان صلح بستند، جنگ احد که شروع شد در جنگ مسلمانان شکست خوردند، چنان شایعات قوی شد که اسلام شکست خورده و بزودی ازبین خواهد رفت، که قبیله‌ی بنی نضیر به وسوسه افتادند و پیمان خودشان را شکستند، افرادی را به مکه فرستادند و گفتند حاضر به مبارزه با مسلمانان هستند، فورا جبرییل به پیامبر خبر داد که یهود بنی نضیر پیمان را شکستند، پیامبر دستور داد که اطرف قلعه‌های آنها را محاصره کردند، چنان محاصره بر یهود تنگ شد شروع کردند به خراب کردن حصار‌های خودشان را خراب کردن تا اینکه بتوانند فرار کنند، بعد صدر آیه میگوید که خانه‌های خودشان را با دست خودشان و دست مسلمانان خراب میکردند به دنبال این کلمه خداوند فرموده است «فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ» عبرت بگیرید و پند بگیرید، و آیه خطاب به یهودیان دیگر است که شما که با پیامبر پیمان دارید مبادا پیمان خود را بشکنید که شما هم دچار این مسئله خواهید شد، خب حالا از کجای این آیه میشود استفاده کرد حجیت قیاس را؟ مراد از عبرت پند و اندرز است، نه به معنای عبور و گذشتن نیست، و به هیچ وجه دال بر حجیت قیاس نمیباشد، و استشهاد میکنند به قول ابن حزم که از علمای اهل سنت است در کتاب خودش گفته است، چگونه میشود خداوند در این آیه ما را امر کند به عمل به قیاس، خداوند بفرماید به قیاس عمل کنید ولی حدود قیاس را مشخص نکند، شما در هیچ آیه‌ای در هیچ روایتی نداریم که حدود قیاس مشخص شده باشد، که در کجا قیاس کنیم یا کجا نکنیم؟ یا..... این محال است که خداوند بفرمایند که بر شما واجب است قیاس کردن و عبور کردن ولی در هیچ آیه‌ای حدود و خصوصیات آن را مشخص نکند، پس این نکته ام قرینه است بر اینکه مراد از این آیه در اینجا قیاس نمیباشد.

۹

تطبیق (الدلیل علی حجیة القیاس الظنی)

ب. الدليل على حجّيّة القياس الظنّيّ

بعد أن ثبت أنّ القياس في حدّ ذاته لا يفيد العلم (بعد از اینکه ثابت شد قیاس مفید علم نیست)، بقي علينا أن نبحث (باقی میماند برای ما اینکه بحث کنیم) عن الأدلّة على حجّيّة الظنّ الحاصل منه (بر ادله بر حجیت ظنی که حاصل میشود از قیاس)؛ ليكون من الظنون الخاصّة (تا از ظنون خاصه‌ای بشود که) المستثناة من عموم الآيات الناهية عن اتّباع الظنّ (استثنا شده است از عموم آیات ناهیه از اتباع به ظن)، كما صنعنا في خبر الواحد، والظواهر، فنقول:

أمّا نحن ـ الإماميّة ـ ففي غنى عن هذا البحث (ما امامیه از این بحث بی‌نیاز هستیم)؛ لأنّه ثبت لدينا على سبيل القطع من طريق آل البيت عليهم‌السلام عدم اعتبار هذا الظنّ الحاصل من القياس (برای ما یقینی است که ظن حاصل از قیاس حجت نمیباشد)، فقد تواتر عنهم (به طور متواتر نقل شده است از اهل بیت) النهي عن الأخذ بالقياس (نهی از اخذ به قیاس)، وأنّ دين الله لا يصاب بالعقول، فلا الأحكام في أنفسها تصيبها العقول، ولا ملاكاتها وعللها. (و نه عقل میتواند ملاکات و علت‌های احکام را درک کند)

على أنّه يكفينا في إبطال القياس (علاوه بر اینکه برای ما کافی است برای ابطال قیاس) أن نبطل ما تمسّكوا به (اینکه باطل کنیم آن چیزی را که علمای اهل سنت تمسک کردند به آن چیز) لإثبات حجّيّته من الأدلّة (برای اثبات حجیت قیاس از ادله)، لنرجع إلى عمومات النهي عن اتّباع الظنّ (تا اینکه مراجعه کنیم به عموماتی که ما را نهی کرده‌اند از اتباع ظن) وما وراء العلم.

أمّا: غيرنا ـ من أهل السنّة الذين ذهبوا إلى حجّيّته ـ (اما غیر ما کسانی که قائل به حجیت قیاس هستند) فقد تمسّكوا بالأدلّة الأربعة: الكتاب، والسنّة، والإجماع، والعقل. ولا بأس أن نشير (بأسی نیست که اشاره کنیم) إلى نماذج من استدلالاتهم (به یک سری نمونه‌ها از استدلالهای آنها)؛ لنرى أنّ ما تمسّكوا به لا يصلح لإثبات مقصودهم (تا اینکه ببینیم آنچه را که تمسک کردند به آن چیز برای اثبات قیاس صلاحیت ندارد برای اثبات مقصود آنها)، فنقول:

۱۰

تطبیق (دلیل از آیات قرآن) (دلیل اول)

الدليل من الآيات القرآنيّة

منها: قوله (تعالى): «فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ»، بناء على تفسير الاعتبار بالعبور والمجاوزة (بنابر تفسیر نمودن کلمه‌ی اعتبار را به عبور و مجاوزه)، والقياس عبور ومجاوزة من الأصل إلى الفرع. (قیاس هم که عبور و مجاوزه است از اصل به فرع)

وفيه: أنّ الاعتبار هو الاتّعاظ لغة (اعتبار در لغت به معنای موعضه گرفتن و پند گرفتن است)، وهو الأنسب بمعنى الآية (همین پند گرفتن هم مناسب است با معنای آیه) الواردة في الذين كفروا من أهل الكتاب (آیه‌ای که وارد شده است برای کفار از اهل کتاب)، إذ قذف الله «تعالى» في قلوبهم الرعب (زیرا خداوند در قلوب آنها ترس قرار داد)، يخربون بيوتهم بأيديهم (که خراب میکردند بیوت خودشان را با دستان خودشان) وأيدي المؤمنين. (و دست مومنین) وأين هي من القياس الذي نحن فيه؟ (از کجای آیه شما میتوانید قیاس را استفاده کنید؟)

وقال ابن حزم في كتابه «إبطال القياس»: «ومن المحال أن يقول لنا (محال است که خداوند بفرمایند): فاعتبروا يا أولي الأبصار، ويريد القياس (و اراده‌ی قیاس کند)، ثمّ لا يبيّن لنا في القرآن (سپس برای ما بیان نکند نه در قرآن) ولا في الحديث (نه در حدیث و سنت): أيّ شيء نقيس؟ (چه چیزی را قیاس کنیم) ولا متى نقيس؟ (کجا قیاس کنیم؟) ولا على أيّ شيء نقيس؟ (بر چه چیزی ما قیاس کنیم؟ خداوند بگوید قیاس کنید اما حدود و مشخصات قیاس را برای ما مشخص نکند) ولو وجدنا ذلك (و اگر پیدا کردیم این را) لوجب أن نقيس ما أمرنا (میفرمایند ما که ندیدیم که در چه حدودی میتوانیم قیاس کنیم، اگر شما پیدا کردید حدود قیاس را تازه باید در همان حدود قیاس را داشته باشید، نه در تمام موارد) بقياسه حيث أمرنا، وحرم علينا أن نقيس ما لا نصّ فيه جملة (و حرام است برای ما اینکه قیاس کنیم آنچه را که نصی در آن نیست فی الجمله)، ولا نتعدّى حدوده». (باید تعدّی نکنیم از حدودش؛ در هر صورت ابن حزم میگوید اولا حدود قیاس مشخص نشده است ثانیا اگر مشخص شده بود باید در همان مورد قیاس کنیم نه اینکه در همه‌ی موارد قیاس را جاری کنیم)

حيث هو جهل بالعوض ، ليسري الحكم إلى كلّ معاوضة ، حتى في مثل الصلح المعاوضي ، والنكاح باعتبار أنّه يتضمّن معنى المعاوضة عن البضع.

٥. احتمال أن تكون العلّة الحقيقيّة لحكم المقيس عليه غير موجودة ، أو غير متوفّرة بخصوصيّاتها في المقيس.

وكلّ هذه الاحتمالات لا بدّ من دفعها ، ليحصل لنا العلم بالنتيجة ، ولا يدفعها إلاّ الأدلّة السمعيّة الواردة عن الشارع.

وقيل : «من الممكن تحصيل العلم بالعلّة بطريق برهان السبر والتقسيم». (١) وبرهان السبر والتقسيم عبارة عن عدّ جميع الاحتمالات الممكنة ، ثمّ يقام الدليل على نفي واحد واحد ، حتى ينحصر الأمر في واحد منها ، فيتعيّن ، فيقال مثلا : حرمة الربا في البرّ : إمّا أن تكون معلّلة بالطعم ، أو بالقوت ، أو بالكيل. والكلّ باطل ما عدا الكيل. فيتعيّن التعليل به.

أقول : من شرط برهان السبر والتقسيم ليكون برهانا حقيقيّا ، أن تحصر المحتملات حصرا عقليّا من طريق القسمة الثنائيّة التي تتردّد بين النفي والإثبات. (٢)

وما يذكر ـ من الاحتمالات في تعليل الحكم الشرعيّ ـ لا تعدو أن تكون احتمالات استطاع القائس أن يحتملها ولم يحتمل غيرها ، لا أنّها مبنيّة على الحصر العقليّ المردّد بين النفي والإثبات.

وإذا كان الأمر كذلك فكلّ ما يفرضه من الاحتمالات يجوز أن يكون وراءها احتمالات لم يتصوّرها أصلا. ومن الاحتمالات أن تكون العلّة اجتماع محتملين ، أو أكثر ممّا احتمله القائس. ومن الاحتمالات أن يكون ملاك الحكم شيئا آخر ، خارجا عن أوصاف المقيس عليه لا يمكن أن يهتدى إليه القائس ، مثل التعليل في قوله (تعالى) : ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ (٣) ؛ فإنّ الظاهر من الآية أنّ العلّة في

__________________

(١) هذا أحد المسالك التي ذكرها القائلون بحجّيّة القياس لإثبات العلّة. فراجع إرشاد الفحول : ٢١٣ ، وأصول الفقه (للخضري بك) : ٣٢٦ ، ونهاية السئول ٤ : ١٢٨ ، والمستصفى ٢ : ٢٩٥.

(٢) راجع المنطق (للمؤلّف) ١ : ١١١.

(٣) النساء (٤) الآية : ١٦٠.

تحريم الطيّبات عصيانهم ، لا أوصاف تلك الأشياء.

بل من الاحتمالات عند هذا القائس ـ الذي لا يرى تبعيّة الأحكام للمصالح والمفاسد ـ أنّ الحكم لا ملاك ولا علّة له ، فكيف يمكن أن يدّعي حصر العلل فيما احتمله ، وقد لا تكون له علّة؟!

وعلى كلّ حال ، فلا يمكن أن يستنتج من مثل السبر والتقسيم هنا أكثر من الاحتمال. وإذا تنزّلنا فأكثر ما يحصل منه الظنّ. فرجع الأمر بالأخير إلى الظنّ ، و ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً. (١)

وفي الحقيقة أنّ القائلين بالقياس لا يدّعون إفادته العلم ، بل أقصى ما يتوقّعونه إفادته للظنّ ، غير أنّهم يرون أنّ مثل هذا الظنّ حجّة. وفي البحث الآتي نبحث عن أدلّة حجّيته.

ب. الدليل على حجّيّة القياس الظنّيّ

بعد أن ثبت أنّ القياس في حدّ ذاته لا يفيد العلم ، بقي علينا أن نبحث عن الأدلّة على حجّيّة الظنّ الحاصل منه ؛ ليكون من الظنون الخاصّة المستثناة من عموم الآيات الناهية عن اتّباع الظنّ ، كما صنعنا في خبر الواحد ، والظواهر ، فنقول :

أمّا نحن ـ الإماميّة ـ ففي غنى عن هذا البحث ؛ لأنّه ثبت لدينا على سبيل القطع من طريق آل البيت عليهم‌السلام عدم اعتبار هذا الظنّ الحاصل من القياس ، فقد تواتر عنهم النهي عن الأخذ بالقياس ، وأنّ دين الله لا يصاب بالعقول ، فلا الأحكام في أنفسها تصيبها العقول ، ولا ملاكاتها وعللها.

على أنّه يكفينا في إبطال القياس أن نبطل ما تمسّكوا به لإثبات حجّيّته من الأدلّة ، لنرجع إلى عمومات النهي عن اتّباع الظنّ وما وراء العلم.

أمّا : غيرنا ـ من أهل السنّة الذين ذهبوا إلى حجّيّته ـ فقد تمسّكوا بالأدلّة الأربعة : الكتاب ، والسنّة ، والإجماع ، والعقل. ولا بأس أن نشير إلى نماذج من استدلالاتهم ؛ لنرى أنّ ما تمسّكوا به لا يصلح لإثبات مقصودهم ، فنقول :

__________________

(١) النجم (٥٣) الآية : ٢٨ ؛ يونس (١٠) الآية : ٣٦.

الدليل من الآيات القرآنيّة

منها : قوله (تعالى) : ﴿فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ (١) ، بناء على تفسير الاعتبار بالعبور والمجاوزة ، والقياس عبور ومجاوزة من الأصل إلى الفرع. (٢)

وفيه (٣) : أنّ الاعتبار هو الاتّعاظ لغة ، وهو الأنسب بمعنى الآية الواردة في الذين كفروا من أهل الكتاب ، إذ قذف الله (تعالى) في قلوبهم الرعب ، يخربون بيوتهم بأيديهم وأيدي المؤمنين. وأين هي من القياس الذي نحن فيه؟

وقال ابن حزم في كتابه «إبطال القياس» : «ومن المحال أن يقول لنا : فاعتبروا يا أولي الأبصار ، ويريد القياس ، ثمّ لا يبيّن لنا في القرآن ولا في الحديث : أيّ شيء نقيس؟ ولا متى نقيس؟ ولا على أيّ شيء نقيس؟ ولو وجدنا ذلك لوجب أن نقيس ما أمرنا بقياسه حيث أمرنا ، وحرم علينا أن نقيس ما لا نصّ فيه جملة ، ولا نتعدّى حدوده». (٤)

ومنها : قوله (تعالى) : ﴿قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَهِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ (٥) ، باعتبار أنّ الآية تدلّ على مساواة النظير للنظير ، بل هي استدلال بالقياس لإفحام من ينكر إحياء العظام وهي رميم. ولو لا أنّ القياس حجّة لما صحّ الاستدلال فيها (٦).

__________________

(١) الحشر (٥٩) الآية : ٢.

(٢) استدلّ بها في نهاية السئول ٤ : ١١ ، وإرشاد الفحول : ٢٠٠.

(٣) كما في العدّة ٢ : ٦٧٣ ـ ٦٧٤. واعترف به ابن الحاجب في منتهى الوصول والأمل : ١٩٠.

وقال ابن حزم : «ومعنى الاعتبار في اللغة والقرآن : التعجّب. قال الله (تعالى) : ﴿لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ * أي : عجب. ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً ** أي : لعجبا ؛ لا قياسا». ملخّص إبطال القياس : ٢٨.

(٤) ملخّص إبطال القياس : ٣٠.

(٥) يس (٣٦) الآية : ٧٨ ـ ٧٩.

(٦) هذا الدليل تعرّض له وللإجابة عليه الشوكاني في إرشاد الفحول : ٢٠٢ ، وابن حزم في إبطال القياس : ٢٣ و ٢٨.

__________________

* يوسف (١٢) الآية : ١١١.

** النحل (١٦) الآية : ٦٦.