درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۵۴: مباحث حجت ۳۶

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

ادله‌ی حجیت شهرت و رد آن

بحث در حجیت شهرت بود که آیا شهرت حجت است یا نیست؟ یک تقسیم بندی برای شهرت ذکر شد که با این تقسیم بندی محل بحث روشن شد، معلوم شد فعلا بحث ما در شهرت فتواییه است، نه شهرت عملیه و نه رواییه، مرحوم مظفر فرمودند شهرت فتواییه حجت نمیباشد، کسانی که قائل به حجیت شهرت فتواییه هستند سه دلیل برای مدعایشان اقامه نموده‌اند:

دلیل اول: استدلال به مفهوم موافقت ادله‌ی حجیت خبر واحد است، بیان دلیل این است که میگویند اگر خبر واحد حجت باشد، به طریق اولی شهرت فتواییه حجت است، چرا؟ به این علت که میگویند خبر واحد که حجت است چون مفید ظن است، حجیت خبر واحد به این علت است که خبر واحد مفید ظن است، شهرت فتواییه هم مفید ظن است، ظنی که اقوای از خبر واحد است، زیرا خبر واحد یک نفر راوی عادل، حکم الله را بیان میکند شهرت فتواییه مثلا ۸۰ نفر مجتهد عالم عادل حکم الله را بیان میکنند، پس ظن حاصل از شهرت اقوی است از ظن حاصل از خبر واحد، وقتی اقوی بود نتیجه میگیریم که شهرت به طریق اولی باید حجت باشد.

جواب دلیل اول: جواب‌هایی داده شده است، جوابی که مرحوم مظفر میفرمایند این است که شما اول اثبات کنید که علت حجیت خبر واحد افاده‌ی ظن است بعد این دلیل را مطرح کنید، و در حقیقت بعبارت اخری این دلیلی که برای حجیت خبر واحد ذکر کردید باطل است، شما گفتید خبر واحد حجت است بعلت اینکه مفید ظن است، این را ما قبول نداریم، خبر واحد عادل حجت است، بعلت اینکه شارع فرموده است، خبر واحد عادل مفید ظن است، ولی علت حجیتش افاده‌ی ظن نیست، علت حجیتش تعبد به امر شارع است، شارع فرموده است «صدّق العادل»، در شهرت هم اگر دلیل داشتیم «صدّق الشهرة» آن هم حجت میشود، حالا که دلیل بر حجیت شهرت نداریم پس بنابراین صرف اینکه شهرت مفید ظن است دلیل بر حجیت نمیشود، مخصوصا ما از آن کسانی نیستیم که در باب ظاهر بگوییم ظاهر حجت است اگر ظن فعلی انسان داشته باشد، باز اگر از کسانی بودیم که میگفتیم ظن فعلی باعث حجیت میشود اینجا میتوانستیم بگوییم ظن فعلی به حکم شرعی است مثلا پس حجت نیست، اما آن قول را هم ما قبلا ابطال کرده‌ایم، گفته‌ایم که ملاک حجیت ظن فعلی مراد نمیباشد، این بطلان دلیل اول بود.

دلیل دوم: استدلال نموده‌اند به آیه‌ی شریفه‌ی نبأ، به تعلیل در آیه‌ی نبأ، بیان مطلب این است که میگویند آیه‌ی شریفه‌ی نبأ، «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» میگویند این جمله علت حکم است، حکم در آیه‌ی نبأ اینگونه است که خبر فاسد حجت نیست، چرا حجت نیست؟ چون احتمال کذب و اصابه‌ی به جهل است، پس بنابراین ما از این آیه نتیجه میگیریم هر جا احتمال کذب باشد، حجت نیست، و هر موردی که اصابه‌ی جهل نباشد آن مورد حجت است، و معلوم است و واضح که در شهرت فتواییه اصابه‌ی به جهل نیست و احتمال کذب هم در علما معنا ندارد، پس چون اصابه‌ی به جهل نیست شهرت فتواییه حجت است، اینهم دلیل دوم که مطرح میکنند.

۴

تطبیق (ادله‌ی حجیت شهرت و رد آن)

الدليل الأوّل: أولويّتها من خبر العادل (اولویت شهرت فتواییه است از خبر عادل)

قيل: «إنّ أدلّة حجّيّة خبر الواحد (ادله‌ی حجیت خبر واحد) تدلّ على حجّيّة الشهرة بمفهوم الموافقة (دلالت میکند بر حجیت شهرت به مفهوم موافقت)؛ نظرا إلى أنّ الظنّ الحاصل من الشهرة (نظر به اینکه ظنی که حاصل میشود از شهرت) أقوى غالبا من الظنّ الحاصل من خبر الواحد (اقوی هست غالبا از آن ظنی که حاصل میشود از خبر واحد)، حتى العادل (حتی عادل، یعنی از خبر واحد ثقه حتی از خبر واحد عادل که بالاترین خبر واحد است ظنی که حاصل از شهرت است اقوی است از ظن حاصل از خبر عادل)، فالشهرة أولى بالحجّيّة من خبر العادل». (چون اقوی است شهرت اولی است از خبر عادل به حجیت)

والجواب أنّ هذا المفهوم (این مفهوم موافقت) إنّما يتمّ (زمانی تمام میشود) إذا أحرزنا على نحو اليقين (وقتی که اثبات کردیم یقینا) أنّ العلّة في حجّيّة خبر العادل (اینکه علت در حجیت خبر عادل) هي إفادته الظنّ (آن علت افاده‌ی خبر عادل است ظن را؛ اگر این را برای ما اثبات کردید، توانستید اثبات کنید که علت حجیت خبر واحد این است که مفید ظن است، بعد ما قبول داریم، میگوییم شهرت ظن اقوی از خبر عادل را میرساند پس قطعا حجت است)، ليكون ما هو أقوى ظنّا أولى بالحجّيّة. (برای اینکه بوده باشد آن شهرت که از حیث ظن اقوی است باید اولی در حجیت هم باشد) ولكن هذا غير ثابت في وجه حجّيّة خبر الواحد (این حرف ثابت نیست در خبر واحد، چون علت حجیت در خبر واحد تعبد به امر شارع است، حجیت خبر واحد از امور تعبدیه است، نه اینکه چون مفید ظن است حجت است) إذا لم يكن الثابت عدم اعتبار الظنّ الفعليّ. (اگر ثابت نشده باشد معتبر نبودن ظن فعلی)

الدليل الثاني: عموم تعليل آية النبأ (دلیل دوم عموم تعلیل آیه‌ی نبأ است)

وقيل: «إنّ عموم التعليل في آية النبأ (عموم تعلیل در آیه‌ی نبأ) «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» يدلّ على اعتبار مثل الشهرة (دلالت میکند بر معتبر بودن مثل شهرت)؛ لأنّ الذي يفهم من التعليل (آنچه که فهمیده میشود از تعلیل) أنّ الإصابة من الجهالة هي المانعة من قبول خبر الفاسق بلا تبيّن (اصابه‌ی به جهل مانع از قبول خبر فاسق است بدون تبیّن، آیه‌ی شریفه میگوید خبر فاسق را بدون تبیّن قبول نکنید، چرا؟ چون که موجب اصابه‌ی به جهل است)، فيدلّ (علت دلالت میکند) على أنّ كلّ ما يؤمن معه من الإصابة بجهالة (هر موردی که ایمن باشد با آن مورد انسان از اصابه‌ی به جهل) فهو حجّة يجب الأخذ به. (پس آن مورد حجت است و واجب است اخذ به آن) والشهرة كذلك». (شهرت فتواییه‌ی علما از آن مواردی است که انسان اصابه‌ی جهل در آن مورد ندارد، پس بنابراین حجت میباشد)

۵

جواب دلیل دوم

مرحوم مظفر از این دلیل دو جواب میدهند بعد از اینکه وارد اصل جواب بشویم یک مقدمه‌ای را عرض کنیم تا جواب ایشان با این مقدمه واضح بشود:

مقدمه: این است که استدلال به علت مورد قبول و اتفاق همه‌ی علما باشد، انسان میتواند به علت در یک کلام استدلال کند و در موردی که آن علت وجود داشته باشد آن حکم را بر آن بار کند، دقت کنید در خیلی از موارد که مستدلین به علت تمسک میکنند دچار یک اشتباه و یک خطا میشوند، دقت بفرمایید، مولا میگوید «الخمر حرام لانه مسکر» خمر حرام است چون که این خمر مسکر است، این «لانه مسکر» علت است، تمسک به خود علت هیچ اشکالی ندارد، شما میتوانید بگویید نبیذ هم مسکر است پس حرام است، یا اصلا کلی بگویید که «کل مسکر حرام» این تمسک به علت است و هیچ اشکالی هم ندارد، علما هم یک قانون دارند که «العلة تعمم» علت باعث عمومیت حکم میشود هر جا علت باشد آن حکم وجود دارد، خب این یک امر مسلمی است، اما در بسیاری از موارد کسانی که استدلال به علت میکنند اشتباهشان این است که از این علت یک مفهوم میگیرند یا به تعبیر آخر نقیض علت را میگیرند و به نقیض آن استدلال میکنند، استدلال به نقیض علت و مفهوم علت امر باطلی است، مثلا در همین مثال خمر حرام است چون مسکر است، امکام دارد کسی مفهوم و نقیض این علت را بگیرد، به این شکل بگوید «کل ما لیس بمسکر لیس بحرام» هر چیزی که مسکر نیست حرام نیست، چرا؟ میگوید چون علت در آیه ذکر شده است، علت این است که خمر حرام است چون مسکر است، میگوید نتیجه میگریم که هر چه که مسکر نباشد حرام نیست، این تمسک به نقیض علت است و این غلط و باطل است، چون شما میبینید خیلی از چیزها مسکر نیست ولی حرام است، دم مسکر نیست حرام است، تراب مسکر نیست ولی حرام است، پس به خود علت استدلال قبول است ولی استدلال به نقیض علت باطل است، حالا بعد از این مقدمه اشکال در این مورد این است که آقای مستدل تمسک کرده است به نقیض علت، و تمسک به مفهوم علت غلط است، بیان مطلب این است که آقای مستدل میگوید مفاد آیه این است که خبر فاسق حجت نیست بعلت اینکه اصابه‌ی به جهل است، این ظاهر علت است، بعد میاید از این علت مفهوم میگیرد که نتیجه‌ی این علت این است که هر جا اصابه‌ی به جهل نباشد حجت است، بعد میگوید شهرت اصابه‌ی به جهل نیست پس حجت است، این تمسک به نقیض علت است و تمسک به نقیض علت درست نیست، چرا؟ چون از آیه استفاده نمیشود که هر جا که اصابه‌ی به جهل نباشد حجت است، هر چیزی که مسکر نباشد حلال است، هر جا اصابه‌ی به جهل نباشد حجت است، چنین نیست امکان دارد در جایی اصابه‌ی به جهل نباشد و آن مورد هم حجت نباشد.

پس جواب اول این شد که در این آیه‌ی شریفه استدلال به نقیض علت است و استدلال به نقیض علت هم درست نمیباشد، بعد هم ایشان یک مثال عرفی میزنند تا اینکه مطلب درست واضح بشود، میگویند مریض پیش دکتر میرود و از پزشک سوال میکند که من انار بخورم یا نه؟ پزشک میگوید انار نخور چون ترش است، تمسک به عموم علت صحیح است، بگوییم هر چیزی که مثل انار ترش است این مریض نباید بخورد، اما تمسک به نقیض علت درست نیست، بگوییم پس هر چه که ترش نیست میتواند بخورد، نه! چون امکان دارد یک قضایی شور باشد ولی باز برایش مضر باشد، امکان دارد چربی باز برای این مریض مضر باشد، پس تمسک به نقیض علت درست نیست.

جواب دوم: که مطرح میکنند این است که اصلا ما آن نکته‌ی اول شما را قبول نداریم که شما میگویید «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» علت حکم است، ما در باب حجیت خبر واحد این مطلب را مفصل رد کردیم، آنجا بیان کردیم «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» مفعول برای «تبیّنوا» است و علت برای حکم نمیباشد، وقتی علت حکم نبود پس دیگر تمام این حرف‌های شما از اصل باطل است.

۶

تطبیق (جواب دلیل دوم)

والجواب أنّ هذا ليس تمسّكا بعموم التعليل (جواب این است که این استدلال شما نمیباشد تمسک به عموم علت؛ در همین جا دقت کنید در ذیل جواب دوم را هم ذکر میکنند {عبارت بعد}) ـ على تقدير تسليم أنّ هذه الفقرة من الآية (بر فرض که ما قبول کنیم که این قسمت از آیه وارد شده است) واردة مورد التعليل (در مورد تعلیل، بر فرض اینکه قبول کنیم «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» علت است باز هم کلام شما اشکال دارد)، وقد تقدّم بيان ذلك في أدلّة حجّيّة خبر الواحد (ما آنجا مفصل بیان کردیم که «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» دلیل حکم نیست) ـ ، بل هذا الاستدلال تمسّك بعموم نقيض التعليل. (بلکه این استدلال تمسک به عموم نقیض تعلیل است) ولا دلالة في الآية (آیه دلالت نمیکند) على نقيض التعليل بالضرورة (که در همه جا نقیض تعلیل هم درست باشد)؛ لأنّ هذه الآية نظيرة نهي الطبيب عن بعض الطعام لأنّه حامض (بخاطر اینکه اینکه این غذا ترش است طبیب از آن نهی کرده است) ـ مثلا ـ ، فإنّ هذا التعليل لا يدلّ على أنّ كلّ ما هو ليس بحامض يجوز أو يجب أكله. (این دلیل دلالت نمیکند بر اینکه هر غذایی که حامض نباشد جایز است یا واجب است خوردنش؛ این دلیل فقط این را میرساند که هر غذایی که حامض است را نباید بخورد، اما این عموم نقیضش دیگر حجت نیست تا نتیجه بگیریم که هر غذایی که حامض نباشد جایز است بخورد) وكذلك هنا (همچنین اینجا)؛ فإنّ حرمة العمل بنبإ الفاسق بدون تبيّن (حرام بودن عمل به خبر فاسق بدون تبیّن) ـ لأنّه يستلزم الإصابة بجهالة ـ (بعلت اینکه مستلزم اصابه‌ی به جهل است) لا تدلّ على وجوب الأخذ بكلّ ما يؤمن فيه ذلك (این دلیل دلالت نمیکند بر اینکه واجب است انسان اخذ که به هر موردی که انسان در آن ایمن است از اصابه‌ی بجهل) وما لا يستلزم الإصابة بجهالة. (و آن مورد مستلزم اصابه‌ی به جهل نمیباشد، پس بنابراین دلیل دلالت نمیکند که هر جایی که اصابه‌ی به جهل نیست آن مورد حجت است)

وأمّا (اینجا اشاره به یک اشکال کوچک دارد که ان قلت پس شما حجیت خبر واحد عادل را از کجا استفاده کردید؟ آن هم شما باید از عموم نقیض علت استفاده کنید، بگویید خبر فاسق علتش اصابه‌ی به جهل است، خبر عادل علتش اصابه‌ی به جهل نیست، پس بنابراین حجت است، میفرمایند نه من حجیت خبر واحد را از عموم نقیض علت استفاده نکردیم بلکه حجیت آن را از مفهوم شرط استفاده کردیم): دلالتها على خصوص حجّيّة خبر الواحد العادل (اما دلالت آیه بر حجیت خبر واحد عادل) فقد استفدناها من طريق آخر (ما آن را استفاده کردیم از یک طریق دیگر)، وهو طريق مفهوم الشرط على ما تقدّم شرحه (که آن طریق دیگر مفهوم شرط باشد که شرحش گذشت)، لا من طريق عموم نقيض التعليل. (نه از طریق عموم نقیض تعلیل)

وبعبارة أخرى (همین جواب را ایشان به یک عبارت دیگری بیان میکنند، بیانشان این است که میفرمایند در گذشته هم ما خوانده‌ایم که علت تامه دو جزء دارد، مقتضی و عدم مانع، برای وجود هر شی مقتضی و عدم مانع نیاز است، حالا میفرمایند حجیت یک شیء نیاز به مقتضی دارد و عدم مانع، که یک شیء وقتی حجت میباشد که هم مقتضی حجیت باشد و هم عدم مانع باشد، میفرمایند خبر واحد عادل مقتضی حجیت را دارد، همان ادله‌ای که غیر از آیه‌ی نبا میگویند خبر واحد عادل حجت است، از آن ادله میفهمیم که خبر واحد عادل مقتضی حجیت را دارد، و مانع هم ندارد، مانع از حجیت چیست؟ اصابه‌ی به جهل است، ما از این آیه استفاده میکنیم که اصابه‌ی به جهل و احتمال کذب مانع از حجیت است، خبر واحد مقتضی حجیت را دارد و مانع را هم ندارد، که اصابه‌ی به جهل باشد، اما در باب شهرت آنچه که از این آیه استفاده میکنیم این است که شهرت مانع از حجیت را ندارد، چون اصابه‌ی به جهل نیست مانع از حجیت را ندارد، اما شما از کجا اثبات میکنید که مقتضی حجیت را دارد؟ شهرت هم متقضی داشته باشد هم عدم مانع، عدم مانع است اما مقتضی هم ندارد، و بین این دو هم که ملازمه نیست که هر جا مقتضی باشد عدم مانع هم باشد، یا بالعکس، در باب شهرت حجیت مانع ندارد چون اصابه‌ی به جهل نیست، ولی متقضی حجیت دلیل خاص میخواهد که شهرت ندارد): إنّ أكثر ما تدلّ الآية في تعليلها (نهایت چیزی که آیه دلالت میکند بر علت خودش) على أنّ الإصابة بجهالة مانعة عن تأثير المقتضي لحجّيّة الخبر (این است که اصابه‌ی به جهل مانع از تاثیر مقتضی حجیت خبر است، آیه میگوید اصابه‌ی به جهل مانع از مقتضی حجیت خبر است)، ولا تدلّ على وجود المقتضي للحجّيّة في كلّ شيء آخر (اما دلالت نمیکند بر وجود مقتضی برای حجیت در هر شیء دیگری، آیه فقط میگوید اصابه‌ی به جهل مانع از حجیت است، هر جا هم نباشد مانع از حجیت نیست، ولی اینکه مقتضی حجیت هم باشد آیه بر آن دلالت نمیکند)؛ حيث لا يوجد فيه المانع (وقتی در آن شی مانع نباشد)، حتى تكون دالّة على حجّيّة مثل الشهرة (تا اینکه دلالت کند بر حجیت مثل شهرت) المفقود فيها المانع. (آنچنان شهرتی که مفقود است در این شهرت مانع، ما قبول داریم با تمسک به آیه میگوییم شهرت مانع از حجیت ندارد، اما آیا مقتضی حجیت را هم دارد؟ نمیشود استفاده کرد) أو نقول: إنّ فقدان المانع عن الحجّيّة في مثل الشهرة (یا اینکه میگوییم فقدان مانع از حجیت در مثل شهرت) لا يستلزم وجود المقتضي فيها للحجّيّة (مستلزم نیست وجود مقتضی را در این شهرت برای حجیت، در باب شهرت مانع از حجیت معلوم است اما شما دلیل بیاور که مقتضی هم موجود است)، ولا تدلّ الآية (آیه دلالت نمیکند) على أنّ كلّ ما ليس فيه مانع فالمقتضي فيه موجود. (بر اینکه در هر موردی که مانع از حجیت نباشد مقتضی حجیت هم در آن وجود دارد، خیر بر این دلالت نمیکند، آیه نسبت به مقتضی حجیت ساکت است، چون که ساکت است نمیتوانیم استدلال کنیم به وسیله‌ی آیه بر حجیت شهرت)

۷

دلیل سوم و جواب آن

سومین دلیلی که اقامه نمودند بر حجیت شهرت استدلال به پاره‌ای از روایات است، روایت اول روایت زراره است، که زراره از امام سوال میکنند که «يأتي عنكم الخبران، أو الحديثان المتعارضان، فبأيّهما آخذ؟» دو حدیث متعارض از شما به ما میرسد کدام یک را اخذ کنیم؟ امام جواب میدهند میفرمایند: «قال عليه‌السلام «[يا زرارة!] خذ بما اشتهر بين أصحابك» عمل کن به آنچه که مشهور است در بین علما، آقای مستدل برای حجیت شهرت فتواییه به این دلیل استدلال نموده است، موضع استدلال جواب امام است «خذ بما اشتهر بين أصحابك» استدلال به آیه به دو نوع بیان شده است:

۱. قائل میگوید «ما اشتهر» مطلق است، شامل میشود حدیث و فتوا را باهم، امام میفرمایند عمل کن به آنچه که مشهور است در بین اصحاب، «ما» موصوله است، مای موصوله مبهم است در کنار صله‌اش که قرار گرفت، صله‌اش هم که مطلق بود هر دو مطلق میشود روایت میگوید واجب است عمل کردن به آنچه که مشهور است در بین اصحاب، «سواء کان حدیثا او فتوا» چه مشهور حدیث باشد، یعنی شهرت روایی یا نه مشهور فتوا باشد که میشود شهرت فتوایی، پس شهرت در بین اصحاب حجت است، چه شهرت فتوایی و چه شهرت روایی.

۲. میگویند بر فرض اینکه ما قبول کنیم این قسمت مطلق نیست، یعنی قبول کنیم که مراد از این «ما» فقط حدیث است، بازهم میگوییم روایت دلالت میکند بر حجیت شهرت فتوایی، به چه بیان؟ به این بیان که مستدل میگوید ما از این روایت استفاده میکنیم که علت حجیت شهرت است، از این روایت استفاده میکنیم که علت حجیت شهرت است، خب علت هم باعث عمومیت حکم میشود، هر جا شهرت باشد حجیت در کنارش وجود دارد، درست است که امام یک مورد خاص را ذکر کرده‌اند و گفته‌اند حدیث مشهور حجت است، ولی از آیه استفاده میکنیم که علت حجیت شهرت است، هر جا شهرت بود حجیت در کنارش هست، پس در شهرت فتواییه چون شهرت است حجیت هم وجود دارد.

این دو شیوه استدلال که از این روایت شده است.

جواب قسم اول: مرحوم مظفر جواب میدهند از دلیل اول جواب میدهند، میفرمایند که شما تمسک به اطلاق موصول و صله کردید، گفتید موصول مطلق است، صله هم مطلق است، هر دو مطلق است پس حکم مطلق است، گفتید «ما اشتهر» مطلق است هر چه مشهور باشد چه حدیث و چه فتوا، میفرمایند این درست نیست، ما در ما نحن فیه قرینه داریم که جواب امام مطلق نیست، قرینه‌ی ما سوال راوی است، راوی از چه چیزی سوال میکند؟ راوی میگوید «يأتي عنكم الخبران، أو الحديثان المتعارضان» دو خبر متعارض از شما نقل میشود، نه دو فتوا، بحث در خبر است، راوی میگوید دو خبر متعارض از شما نقل میشود به کدام یک عمل کنیم؟ امام میفرمایند «بما اشتهر» یعنی به خبری که مشهور است، به قرینه‌ی سوال جواب مطلق نیست جواب محدود است، مراد خبری است که مشهور باشد، نه اینکه راوی میگوید دو خبر متعارض امام هم جواب میدهند که به هر چه که مشهور بود عمل کن، یک مثال عرفی میزنند ایشان، میفرمایند از شما سوال میکنند که کدام یک از برادرهای خود را بیشتر دوست داری؟ شما جواب میدهید «من کان اکبر منّی» که آن برادری که از من بزرگ‌تر باشد، چون مثل پدر احترامش واجب است پس من او را بیشتر دوست دارم، «من کان اکبر منّی» اینجا کسی میتواند بگوید که این «من کان» صله و موصول است و عام است، یعنی شما در جواب گفته‌اید که هر فردی که از من بزرگ‌تر باشد من او را دوست دارم و احترامش میکنم، چه برادرم باشد چه نباشد، نه این مراد نیست، سوال قرینه‌ی بر جواب است، و مراد این است که برادر بزرگتر را دوست میدارم، نه اینکه هر کسی که از من بزرگ‌تر باشد.

پس مطلق نیست و مشروط است و مقید است.

جواب قسم دوم: میفرمایند شما گفتید علت حجیت شهرت است، این را قبول نداریم، آنچه که از روایت استفاده میکنیم این است که علت و ملاک حجیت دو شیء است، حدیث به اضافه‌ی شهرت، حدیث مشهور حجت است، «خذ بما اشتهر» شما گفتید که به حدیث مشهور قبول کردید این را، پس ملاک حجیت دوتاست، یک حدیث و یک شهرت، از کجا شما درست کردید که شهرت تنها ملاک حجیت است؟ بعد هم نتیجه گرفتید که فتوا هم مشهور و حجت است، از روایت استفاده میشود که حدیث مشهور حجت است، نه اینکه صرف شهرت باعث حجیت شود.

این تمام کلام در دلیل سوم و جوابش بود.

۸

تطبیق (دلیل سوم)

الدليل الثالث: دلالة بعض الأخبار

قيل: «إنّ بعض الأخبار دالّة على اعتبار الشهرة (اینکه بعضی از اخبار دلالت میکند بر معتبر بودن شهرت فتواییه)، مثل مرفوعة زرارة: قال زرارة: سألت الباقر عليه‌السلام، فقلت: ـ جعلت فداك ـ يأتي عنكم الخبران، أو الحديثان المتعارضان (دوتا خبر یا حدیث متعارض از شما نقل میشود)، فبأيّهما آخذ؟ (به کدام یک عمل کنیم؟) قال عليه‌السلام «[يا زرارة!] خذ بما اشتهر بين أصحابك، ودع الشاذّ النادر». (به آنچه که مشهور است بین اصحاب عمل کن و کنار بگذار حدیث شاذ و نادر را) قلت يا سيّدي، إنّهما معا مشهوران [مرويّان]، مأثوران عنكم. (به امام گفتم اگر هر دو حدیث مشهور بودند چه کار کنم؟) قال عليه‌السلام: «خذ بما يقوله أعدلهما...» (عمل کن به روایتی که راوی اش عادل‌تر است) إلى آخر الخبر، والاستدلال بهذه المرفوعة من وجهين: (استدلال به این روایت از دو جهت است)

الأوّل: أنّ المراد من الموصول في قوله: «بما اشتهر» مطلق المشهور بما هو مشهور (مراد از «مای موصوله» در این خبر مطلق مشهور است بما هو مشهور)، لا خصوص الخبر (نه خصوص خبر، بلکه هر چه که مشهور باشد)، فيعمّ المشهور بالفتوى (پس شهرت فتواییه را هم شامل میشود)؛ لأنّ الموصول من الأسماء المبهمة (بخاطر اینکه موصول از آن اسمایی است که مبهم است) التي تحتاج إلى ما يعيّن مدلولها (آنچنان اسمایی که نیاز دارد به آنچه که مشخص کند معنای موصول را)، والمعيّن لمدلول الموصول هي الصلة (تعیین کننده‌ی معنای موصول صله است)، وهنا ـ وهي قوله: «اشتهر» (در اینجا این صله‌ی ما قول امام «اشتهر» است) ـ تشمل كلّ شيء اشتهر (شامل میشود هر شیء را که مشهور باشد)، حتى الفتوى. (حتی فتوا را هم شامل میشود، پس صله مطلق است و اطلاق صله به موصول هم سرایت میکند، موصول هم مطلق میشود)

الثاني: أنّه على تقدير أن يراد من الموصول خصوص الخبر (بر تقدیر اینکه اراده شود از موصول خصوص خبر)؛ فإنّ المفهوم من المرفوعة (آنچه که فهمیده میشود از این روایت) إناطة الحكم بالشهرة (این است که حکم منوط به شهرت است، علت حکم شهرت است)، فتدلّ على أنّ الشهرة بما هي شهرة (پس دلالت میکند به اینکه شهرت بما هو شهرت) توجب اعتبار المشتهر (سبب میشود معتبر بودن مشتهَر را، یعنی شهرت سبب میشود آنچه که مشهور است حجت باشد، حالا این شهرت هر جا باشد)، فيدور الحكم معها حيثما دارت (پس حکم دائر مدار آن شهرت است هر جا که باشد)، فالفتوى المشتهرة أيضا معتبرة، كالخبر المشهور. (پس فتوای مشهور هم معتبر میباشد مثل خبر مشهور)

۹

تطبیق (جواب دلیل سوم)

والجواب: أمّا عن الوجه الأوّل: (اما از استدلال اول) فبأنّ الموصول (به این است که موصول) كما يتعيّن المراد منه بالصلة (چنانچه مشخص میشود مراد از آن موصول به صله)، كذلك يتعيّن بالقرائن الأخرى المحفوفة به. (همانطور مشخص میشود به قرائن دیگری که همراه هستند با آن کلام، قبول داریم همانطوری که صله موصول را مشخص میکند، اگر در کلام قرائن دیگری هم باشد قرائن دیگر هم موصول را مشخص میکند) والذي يعيّنه هنا (آنچه که مشخص میکند موصول را در اینجا) السؤال المتقدّم عليه (سوال متقدم است)؛ إذ السؤال وقع عن نفس الخبر (چون سوال از خبر واقع شده است)، والجواب لا بدّ أن يطابق السؤال. (و جواب هم باید مطابق سوال باشد، پس سوال از خبر است جواب هم باید از خبر باشد) وهذا نظير ما لو سألت: (این مثل این است که اگر سوال بشوید) أيّ إخوتك أحبّ إليك؟ (کدام یک از برادر‌هایت را بیشتر دوست داری؟) فأجبت: (و جواب بدهی) «من كان أكبر منّي» (کسی که از من بزرگ‌تر است)، فإنّه لا ينبغي أن يتوهّم (اینجا درست نیست توهم کند) أحد أنّ الحكم في هذا الجواب يعمّ (کسی که حکم در این جواب عام است) كلّ من كان أكبر منك (شامل میشود هر کسی که بزرگتر باشد)، ولو كان من غير إخوتك. (ولو غیر از برادرت باشد، نه اینجا جواب به قرینه‌ی سوال محدود است یعنی آن برادری که از من بزرگتر است، نه هر کسی که بزرگتر است)

وأمّا عن الوجه الثاني: (اما جواب از وجه دوم) فبأنّه (به این است که) بعد وضوح إرادة الخبر من الموصول (بعد از وضوح اراده‌ی خبر از موصول، اگر شما قبول کردید که مراد از موصول خصوص خبر است) يكون الظاهر من الجملة (ظهور جمله) تعليق الحكم على الشهرة في خصوص الخبر (معلق شدن حکم است بر شهرت در خصوص خبر، ظاهر خبر این است که خبر مشهور حجت است)، فيكون المناط في الحكم شهرة الخبر (مناط در حکم که حجیت باشد شهرت خبر است) بما أنّها شهرة الخبر (شهرتی که در حدیث است)، لا الشهرة بما هي (نه اینکه فقط شهرت علت در حکم باشد)، وإن كانت منسوبة إلى شيء آخر. (ولو اینکه شهرت منسوب به یک چیز دیگری باشد، که مثلا شهرت در فتوا باشد)

وكذلك يقاس الحال في مقبولة ابن حنظلة، الآتية في باب التعادل والتراجيح. (میفرمایند در باب تعادل و تراجیح روایت دیگری هم نقل میکنیم که بعضی‌ها به آن روایت هم بر حجیت شهرت فتواییه استدلال کرده‌اند که همین جواب را در آنجا هم مطرح میکنیم)

۱۰

تنبیه

نکته‌ی آخری که تذکر میدهند این است که میفرمایند بعد از اینکه ما ثابت کردیم که شهرت حجت نیست، امکان دارد در ذهن عده‌ای یک توهمی ایجاد بشود که برای دفع این توهم ایشان این تنبیه را ذکر میکنند، و این تنبیه این است که به کتب استدلالی فقهی که مراجعه میکنیم میبینیم که محققین از علما جرات نمیکنند بر مخالفت مشهور فتوا بدهند، وقتی میبینند که تعداد زیادی از علمای بزرگ شیعه به یک مسئله‌ای فتوا داده‌اند و اینها احتمال میدهند یا ظن قوی پیدا میکنند که حکم، حکم مشهور نباشد فتوا بر خلاف مشهور نمیدهند و احتیاط میکنند، بعنوان احتیاط مطلب را ذکر میکنند، گاهی حتی وقتی میبینند مشهور از علما فتوایی در مسئله دارند سعی میکنند برایش دلیل پیدا کنند، میگردند و برایش یک دلیل و روایت یا حجتی پیدا کنند، کسی فکر نکنه که عمل علما یا طریقه‌ی علما به خاطر این است که اینها شهرت را حجت میدانند، کسی نگوید علما شهرت را حجت میدانند که فتوای بر خلاف آن نمیدهند، میفرمایند نه! علتش این است که هر انسان عاقلی وقتی میبیند عده‌ای از متخصصین امر در یک مسئله‌ای اتفاق دارند و بعد نظر خودش احتمالا بر خلاف آنهاست، در آن مسئله دست به عصا راه میرود، یعنی با سرعت فتوای بر خلاف متخصصین نمیدهد، دقیقا بررسی میکند مسئله را، میگوید شاید من درست نفهمیدم و جهل مرکب دارم و مشهور درست فهمیده است، و بعد اگر دلیل قاطعی بر خلاف مشهور پیدا کرد فتوا میدهد، ما خیلی جاها داریم که علما چون دلیل قاطعی بر خلاف مشهور پیدا کرده‌اند بر خلافش فتوا داده‌اند، پس اینکه میبینیم علما در مقابل فتوای مشهور دست به عصا راه میروند و احتیاط میکنند علتش این نیست که شهرت را حجت میدانند، بلکه علتش این است که جمعی از متخصصین را تنقیح نمیکنند و اول خودشان را تنقیح میکنند و میگویند امکان دارد من اشتباه فهمیده باشم نه بزرگان دین، دقت میکنند درست بررسی میکنند اگر دلیل قاطعی پیدا کردند فتوای بر خلاف مشهور میدهند، و اگر مثلا دلیلشان خیلی قوی نبود در هنگام فتوا جهت احتیاط را رعایت میکنند.

۱۱

تطبیق (تنبیه)

تنبيه

من المعروف عن المحقّقين من علمائنا (معروف از محققین از علمای ما این است که) أنّهم لا يجرءون على مخالفة المشهور (جرأت نمیکنند به فتوا دادن بر مخالفت مشهور) إلاّ مع دليل قويّ (مگر با دلیل قوی و آشکار)، ومستند جليّ يصرفهم عن المشهور (که تغییر بدهد نظر آنها را از نظر مشهور)، بل ما زالوا (بلکه از این بالاتر) يحرصون على موافقة المشهور (همیشه حرص دارند بر موافقت مشهور) وتحصيل دليل يوافقه (و تحصیل کردن دلیلی که موافق با مشهور باشد)، ولو كان الدالّ على غيره أولى بالأخذ (ولو بوده باشد آن دلالت کننده‌ی بر نظر مشهور اولی به اخذ و اقوای فی نفسه، ولو دلیلی دیگری داشته باشند که اقوا است اما سعی میکنند علی ای حال به یک شکلی بتوانند بر طبق مشهور فتوا بدهند)، وأقوى في نفسه، وما ذلك من جهة التقليد للأكثر (علتش این نیست که علما مقلد اکثر هستند)، ولا من جهة قولهم بحجّيّة الشهرة (و از جهت این هم نیست که قائل هستند به حجیت شهرت)، وإنّما منشأ ذلك (منشأ این مسئله) إكبار المشهور من آراء العلماء (منشأ این مسئله بزرگ شمردن شهرت در آراء علما)، لا سيّما إذا كانوا من أهل التحقيق والنظر. (مخصوصا وقتی از اهل تحقیق و نظر هستند، یک مجتهد الان میبیند شهید اول و ثانی و علامه و شیخ طوسی و.... در یک مسئله‌ای اتفاق دارند اما این آقا به نظرش میرسد که اینگونه نباشد، خب این اول به سمت خودش نگاه میکند و میگوید شاید من اشتباه کرده باشم)

وهذه طريقة جارية في سائر الفنون (این طریقه جاری در سائر فنون هم هست)؛ فإنّ مخالفة أكثر المحقّقين في كلّ صناعة لا تسهل (اینکه مخالفت با اکثر محققین در هر مسئله‌ای آسان نیست)، إلاّ مع حجّة واضحة (مگر با حجت واضح)، وباعث قويّ (و انگیزه‌ی قوی)؛ لأنّ المنصف قد يشكّ في صحّة رأيه مقابل المشهور (بخاطر اینکه انسان منصف گاهی شک میکند در صحت قول خودش در مقابل مشهور)، فيجوّز على نفسه الخطأ (پس تجویز میکند بر خودش خطا را)، ويخشى أن يكون رأيه عن جهل مركّب (میترسد اینکه رای خودش از روی جهل مرکب باشد)، لا سيّما إذا كان قول المشهور هو الموافق للاحتياط. (مخصوصا اگر قول مشهور موافق با احتیاط باشد، مخصوصا این آقا به این نتیجه رسیده است که نماز جمعه واجب نیست، ولی مشهور فتوا داده‌اند که نماز جمعه واجب است، اینجا قول مشهور موافق با احتیاط است)

لا تكون حجّة على مجتهد آخر ، ولا يجوز التعويل عليها. وهذا معنى ما ذهبوا إليه من عدم جواز التقليد ، أي بالنسبة إلى من يتمكّن من الاستنباط.

والحقّ أنّه لا دليل على حجّيّة الظنّ الناشئ من الشهرة ، مهما بلغ من القوّة ، وإن كان من المسلّم به أنّ الخبر الذي عمل به المشهور حجّة ولو كان ضعيفا من ناحية السند ، كما سيأتي بيانه في محلّه. (١) وقد ذكروا لحجّيّة الشهرة جملة من الأدلّة ، كلّها مردودة :

الدليل الأوّل : أولويّتها من خبر العادل

قيل : «إنّ أدلّة حجّيّة خبر الواحد تدلّ على حجّيّة الشهرة بمفهوم الموافقة ؛ نظرا إلى أنّ الظنّ الحاصل من الشهرة أقوى غالبا من الظنّ الحاصل من خبر الواحد ، حتى العادل ، فالشهرة أولى بالحجّيّة من خبر العادل». (٢)

والجواب أنّ هذا المفهوم إنّما يتمّ إذا أحرزنا على نحو اليقين أنّ العلّة في حجّيّة خبر العادل هي إفادته الظنّ ، ليكون ما هو أقوى ظنّا أولى بالحجّيّة. ولكن هذا غير ثابت في وجه حجّيّة خبر الواحد إذا لم يكن الثابت عدم اعتبار الظنّ الفعليّ.

الدليل الثاني : عموم تعليل آية النبأ

وقيل : «إنّ عموم التعليل في آية النبأ ﴿أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ (٣) يدلّ على اعتبار مثل الشهرة ؛ لأنّ الذي يفهم من التعليل أنّ الإصابة من الجهالة هي المانعة من قبول خبر الفاسق بلا تبيّن ، فيدلّ على أنّ كلّ ما يؤمن معه من الإصابة بجهالة فهو حجّة يجب الأخذ به. والشهرة كذلك».

والجواب أنّ هذا ليس تمسّكا بعموم التعليل ـ على تقدير تسليم أنّ هذه الفقرة من الآية واردة مورد التعليل ، وقد تقدّم بيان ذلك في أدلّة حجّيّة خبر الواحد (٤) ـ ، بل هذا

__________________

(١) يأتي في الصفحة : ٥٨٤.

(٢) انتهى ملخّص ما استدلّ به الشهيد على حجيّة الشهرة في الذكرى ١ : ٥٢ ، ومسالك الأفهام ٢ : ٢٢٧.

(٣) الحجرات (٤٩) الآية : ٦.

(٤) تقدّم في الصفحة : ٤٣٠.

الاستدلال تمسّك بعموم نقيض التعليل. ولا دلالة في الآية على نقيض التعليل بالضرورة ؛ لأنّ هذه الآية نظيرة نهي الطبيب عن بعض الطعام لأنّه حامض ـ مثلا ـ ، فإنّ هذا التعليل لا يدلّ على أنّ كلّ ما هو ليس بحامض يجوز أو يجب أكله. وكذلك هنا ؛ فإنّ حرمة العمل بنبإ الفاسق بدون تبيّن ـ لأنّه يستلزم الإصابة بجهالة ـ لا تدلّ على وجوب الأخذ بكلّ ما يؤمن فيه ذلك وما لا يستلزم الإصابة بجهالة.

وأمّا : دلالتها على خصوص حجّيّة خبر الواحد العادل فقد استفدناها من طريق آخر ، وهو طريق مفهوم الشرط على ما تقدّم شرحه ، (١) لا من طريق عموم نقيض التعليل.

وبعبارة أخرى : إنّ أكثر ما تدلّ الآية في تعليلها على (٢) أنّ الإصابة بجهالة مانعة عن تأثير المقتضي لحجّيّة الخبر ، ولا تدلّ على وجود المقتضي للحجّيّة في كلّ شيء آخر ؛ حيث لا يوجد فيه المانع ، حتى تكون دالّة على حجّيّة مثل الشهرة المفقود فيها المانع. أو نقول : إنّ فقدان المانع عن الحجّيّة في مثل الشهرة لا يستلزم وجود المقتضي فيها للحجّيّة ، ولا تدلّ الآية على أنّ كلّ ما ليس فيه مانع فالمقتضي فيه موجود.

الدليل الثالث : دلالة بعض الأخبار

قيل : «إنّ بعض الأخبار دالّة على اعتبار الشهرة ، مثل مرفوعة زرارة : قال زرارة : سألت الباقر عليه‌السلام ، فقلت : ـ جعلت فداك ـ يأتي عنكم الخبران ، أو الحديثان المتعارضان ، فبأيّهما آخذ؟ قال عليه‌السلام «[يا زرارة!] خذ بما اشتهر بين أصحابك ، ودع الشاذّ النادر». قلت يا سيّدي ، إنّهما معا مشهوران [مرويّان] ، مأثوران عنكم. قال عليه‌السلام : «خذ بما يقوله (٣) أعدلهما ...» إلى آخر الخبر (٤) ، (٥).

__________________

(١) تقدّم في الصفحة : ٤٣٢.

(٢) خبر «إنّ» أي : دلالتها على ... والأولى : «... تدلّ عليه الآية في تعليلها أنّ».

(٣) وفي المصدر : «خذ بقول ...».

(٤) عوالي اللآلئ ٤ : ١٣٣ ح ٢٢٩ ؛ مستدرك الوسائل ١٧ : ٣٠٣ ، كتاب القضاء ، الباب ٩ ح ٢.

(٥) هذا الدليل تعرّض له وللإجابة عليه في مفاتيح الأصول : ٤٩٨.

والاستدلال بهذه المرفوعة من وجهين :

الأوّل : أنّ المراد من الموصول في قوله : «بما اشتهر» مطلق المشهور بما هو مشهور ، لا خصوص الخبر ، فيعمّ المشهور بالفتوى ؛ لأنّ الموصول من الأسماء المبهمة التي تحتاج إلى ما يعيّن مدلولها ، والمعيّن لمدلول الموصول هي الصلة ، وهنا ـ وهي (١) قوله : «اشتهر» ـ تشمل كلّ شيء اشتهر ، حتى الفتوى.

الثاني : أنّه على تقدير أن يراد من الموصول خصوص الخبر ؛ فإنّ المفهوم من المرفوعة إناطة الحكم بالشهرة ، فتدلّ على أنّ الشهرة بما هي شهرة توجب اعتبار المشتهر ، فيدور الحكم معها حيثما دارت ، فالفتوى المشتهرة أيضا معتبرة ، كالخبر المشهور.

والجواب : أمّا عن الوجه الأوّل : فبأنّ الموصول كما يتعيّن المراد منه بالصلة ، كذلك يتعيّن بالقرائن الأخرى المحفوفة به. والذي يعيّنه هنا السؤال المتقدّم عليه ؛ إذ السؤال وقع عن نفس الخبر ، والجواب لا بدّ أن يطابق السؤال. وهذا نظير ما لو سألت : أيّ إخوتك أحبّ إليك؟ فأجبت : «من كان أكبر منّي» ، فإنّه لا ينبغي أن يتوهّم أحد أنّ الحكم في هذا الجواب يعمّ كلّ من كان أكبر منك ، ولو كان من غير إخوتك.

وأمّا عن الوجه الثاني : فبأنّه بعد وضوح إرادة الخبر من الموصول (٢) يكون الظاهر من الجملة تعليق الحكم على الشهرة في خصوص الخبر ، فيكون المناط في الحكم شهرة الخبر بما أنّها شهرة الخبر ، لا الشهرة بما هي ، وإن كانت منسوبة إلى شيء آخر.

وكذلك يقاس الحال في مقبولة ابن حنظلة ، (٣) الآتية في باب التعادل والتراجيح. (٤)

تنبيه

من المعروف عن المحقّقين من علمائنا أنّهم لا يجرءون على مخالفة المشهور إلاّ مع

__________________

(١) أي : الصلة.

(٢) وإليه ذهب أيضا المحقّق الحائريّ في درر الفوائد ٢ : ٤٥.

(٣) راجع وسائل الشيعة ١٨ : ٧٥ ، كتاب القضاء ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ١.

(٤) يأتي في الصفحة : ٥٨١.

دليل قويّ ، ومستند جليّ يصرفهم عن المشهور ، بل ما زالوا يحرصون على موافقة المشهور وتحصيل دليل يوافقه ، ولو كان الدالّ على غيره أولى بالأخذ ، وأقوى في نفسه ، وما ذلك من جهة التقليد للأكثر ، ولا من جهة قولهم بحجّيّة الشهرة ، وإنّما منشأ ذلك إكبار (١) المشهور من آراء العلماء ، لا سيّما إذا كانوا من أهل التحقيق والنظر.

وهذه طريقة جارية في سائر الفنون ؛ فإنّ مخالفة أكثر المحقّقين في كلّ صناعة لا تسهل ، إلاّ مع حجّة واضحة ، وباعث قويّ ؛ لأنّ المنصف قد يشكّ في صحّة رأيه مقابل المشهور ، فيجوّز على نفسه الخطأ ، ويخشى أن يكون رأيه عن جهل مركّب ، لا سيّما إذا كان قول المشهور هو الموافق للاحتياط.

تمرينات (٥٩)

١. ما معنى الشهرة لغة؟

٢. ما معنى الشهرة في اصطلاح أهل الحديث ، واصطلاح الفقهاء؟

٣. ما هي الشهرة في الرواية ، والشهرة في الفتوى؟ وأيّتهما كانت محلّ النزاع؟

٤. اذكر الأقوال في حجّيّة الشهرة. واذكر الراجح منها عند المصنّف.

٥. اذكر ادلّة القائلين بحجّيّة الشهرة ، واذكر الجواب عنها.

٦. هل مخالفة المشهور جائزة أم لا؟

__________________

(١) أي تعظيم.