درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۳۵: مباحث حجت ۱۷

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

دلیل روایات و رد آن

بحث در ادله‌ی علمای اهل سنت بر حجیت اجماع بما هو اجماع بود، یک آیه از قرآن ذکر شد و از این آیه جواب دادند، که فرمودند مهم‌ترین آیه همین آیه بود که ذکر شد.

دلیل دومشان بر حجیت اجماع روایات است در باب روایات در حقیقت میشود گفت که یک دسته روایت هست در حدود ده روایت که علمای اهل سنت ادعا میکنند که این ده روایت تواتر معنوی دارد بر حجیت اجماع، که مظمون این ده روایت این است که پیامبر فرموده‌اند «لا تجتمع أمّتي على الخطأ» معنای حدیث این است که امت من اجتماع و اجماع نمیکنند بر خطا، از این حدیث استفاده میکنیم که اجماع امت همیشه ثواب است و صحیح است و حجت است، این خلاصه‌ی دلیلشان است.

جواب: سه جواب از این دلیل داده‌اند: ۱. میفرمایند اولا ما صحت این روایات را قبول نداریم، علمای شیعه هم در علم کلام در بحث امامت و هم در علم اصول در بحث اجماع، سند این روایات را بررسی کرده‌اند و میگویند سند این روایات سند درست و صحیحی نیست، این یک جواب که توضیح نمیدهند ایشان. ۲. سلمنا سند روایات صحیح است ولی روایات تواتر معنوی ندارد، و در باب حجت گفتیم پشتوانه‌ی حجت باید علم باشد، نمیشود خبر واحد دال بر حجیت اجماع باشد، این هم جواب دومشان است. ۳. میفرمایند سلمنا اخبار صیحیح است و متواتر هم هست ولی به درد شما نمیخورد چون معنای این روایات این است که تمام امت پیامبر از صدر اسلام تا کنون اگر بر امری اتفاق داشتند نظرشان درست است و خطا نیست، ولی اجماعی را که شما میخواهید اثبات کنید میگویید اجماع علما در یک عصر یا میگویید اجماع اهل حلّ و عقد، یا میگویید اجماع مردم مدینه ولی روایت میگوید اجماع کل امت و شما در هیچ مسئله‌ای نمیتوانید اجماع کل امت را به دست بیاورید مگر در ضروریات دین مثل وجوب نماز مثلا، و در ضروریات دین هم نیاز به این اجماع نداریم آنقدر دلیل دیگر داریم که نیازی به حجیت اجماع نداریم، پس این روایات مدعای اهل سنت را اثبات نمیکند، یا بگویید دلیلشان اخص از مدعایشان میباشد.

۴

تطبیق (دلیل روایات و رد آن)

وأمّا مسلك السنّة (دلیل از سنت): فهي أحاديث رووها (روایت نمودند علمای اهل سنت این احادیث را) بما يؤدّي مضمون الحديث (که مضمون حدیث میفهماند این معنا را) «لا تجتمع أمّتي على الخطأ» (جمع نمیشوند امت من بر خطا)، وقد ادّعوا تواترها معنى (علمای اهل سنت ادعا نمودند تواتر این احادیث را از جهت معنا نه لفظ)، فاستنبطوا منه (پس استنباط نموده‌اند از این احادیث) عصمة الأمّة الإسلاميّة من الخطأ والضلالة (معصوم بودن امت اسلامی را از خطا و ضلالة؛ گفتند پس امت هر وقت بر یک قضیه‌ای جمع شدند، آن نظریه ثواب است یعنی در آن خطا نیست)، فيكون إجماعها (پس میباشد اجماع آن امت) كقول المعصوم حجّة (مثل قول معصوم حجت است) ومصدرا مستقلاّ لمعرفة حكم الله (تعالى). (و یک مصدر و پایه‌ی اساسی است برای شناخت حکم الله، چرا؟ چون حضرت فرمودند امت من بر خطا اجتماع نمیکنند، هر جا اجتماع بر یک مسئله‌ای کردند درست و صحیح است)

وهذه الأحاديث ـ على تقدير التسليم بصحّتها (این احادیث بر تقدیر صحیح بودنشان، اولا قبول نداریم صحیح باشند، علما بسیار بحث کرده‌اند که این روایات سندشان صحیح نیست و قبول ندارند و میگویند صحیح نیست)، وأنّها توجب العلم؛ لتواترها معنى (و بر فرض بگوییم که این احادیث موجب علم میشود و تواتر معنایی دارند) ـ لا تنفع في تصحيح دعواهم (نفعی ندارند این احادیث در درست کردن ادعای علمای اهل سنت)؛ لأنّ المفهوم من اجتماع الأمّة كلّ الأمّة (آنچه که فهمیده میشود از اجتماع امت، تمام امت است)، لا بعضها (نه بعضی از امت)، فلا تثبت بهذه الأحاديث عصمة البعض من الأمّة (پس با این احادیث ثابت نمیشود معصوم بودن بعضی از امت)، بينما أنّ مقصودهم من الإجماع (در حالی که مقصود از علمای اهل سنت از اجماع)، إجماع خصوص الفقهاء، أو أهل الحلّ والعقد في عصر من العصور، بل خصوص الفقهاء المعروفين (حالا بعدا میاید که میگویند خصوص علمایی که معروف هستند اگر اجماع کردند درست است)، بل خصوص المعروفين من فقهاء طائفة خاصّة، وهي طائفة أهل السنّة (مسلمانان هفتاد و چند فرقه هستند بر طبق روایت، اهل سنت میگویند اجماع علمای معروف یک طائفه حجت است و آن هم طائفه‌ی اهل سنت، این روایات این را نمیگویند، روایات میگویند کل امت)، بل يكتفون باتّفاق جماعة (بلکه اکتفا میکنند به اتفاق جماعتی که)، ويطمئنّون إليهم (اطمینان دارند به آنها)، كما هو الواقع في بيعة السقيفة. (چنانچه در بیعت سقیفه برای خلیفه‌ی اول همینطور واقع شد، در سقیفه عده‌ی محدودی با ابوبکر اجماع کردند اهل سنت میگویند همان کافی است، که این درست نیست)

فأنّى لنا أن نحصل على إجماع جميع الأمّة (پس روایات میگوید باید جمیع امت اجماع کنند تا یک مسئله‌ای درست باشد، پس کجا راه است برای ما اینکه حاصل کنیم اجماع جمیع امت را) بجميع طوائفها وأشخاصها في جميع العصور (در همه‌ی طوائف و عصرها و اشخاص) إلاّ في ضروريّات الدين (مگر در ضروریات دین چنین اجماعی حاصل شود، ما مثلا میدانیم که تمام امم اسلامی متفق هستند که نماز واجب است، اما در مسائل دیگر نمیشود چنین اجماعی پیدا کرد)، مثل وجوب الصلاة، والزكاة، ونحوهما. وهذه ضروريّات الدين ليست من نوع الإجماع المبحوث عنه. (در ضروریات دین از قسم اجماعی که بحث میشود در آن نیست، یعنی ما نیازی به اجماع در ضروریات دین نداریم یک امر وقتی ضروری شد به حکم اینکه ضروری است حجت است نه به حکم اینکه اجماع است) ولا نحتاج في إثبات الحكم بها إلى القول بحجّيّة الإجماع. (و ما نیازی نداریم در اثبات حکم به این ضروریات به قول به حجیت اجماع، نیازی نیست که تمسک به اجماع کنیم در این ضروریات، آنقدر دلیل دیگری است در این مسئله که نیازی به اجماع نداریم)

۵

دلیل عقل و جواب اول از آن

اما دلیل سوم که دلیل عقل باشد، بهترین بیانی که برای دلیل عقل دارند، همین بیانی است که مرحوم مظفر نقل میفرمایند، و این بیان این است که میگویند: صحابه‌ی پیامبر پنجاه نفر شصد نفر صد نفر، اگر حکم کردند به یک حکمی خب طبیعی است که اصحاب پیامبر بدون دلیل حکم نمیکنند، این را ما یقین داریم که حکم شرعی را از خودشان درنمیاورند، خب بعد وقتی ببینیم اصحاب پیامبر یک فتوایی داده‌اند، بعد از آنها دیگر مسلمانان، بعد همینطور علمای قرن بعدی، باز علمای قرن بعدی تا زمان ما همه‌ی علمای امت یا اکثر علمای امت یک فتوایی را دادند، ما یقین پیدا میکنیم به حکم عقل که این فتوا حکم الله است، و الا اینهمه عالم بی‌جهت همچین فتوایی را نمیدهند، عقل حکم میکند که اجتماع اینهمه عالم بر فتوا بدون دلیل نخواهد بود، این خلاصه‌ی دلیل عقلی اهل سنت است بر حجیت اجماع بما هو اجماع.

جواب: مرحوم مظفر دو جواب از این دلیل میدهند، ۱. میفرمایند این اجماعی که شما میگویید که اصحاب پیامبر و بعد تابعین و تابعین تا امروز، این اجماع یا کاشف از قول پیامبر است یا نیست، اگر این اجماع کاشف از قول پیامبر باشد یعنی شما علم پیدا میکنید از این اجماع که قول پیامبر هم همین است، اگر اینگونه باشد که شکی نیست که این اجماع حجت نیست، ولی نه بخاطر اینکه اجماع است بلکه بخاطر اینکه کاشف از قول معصوم است، این را ما هم میگوییم، ولی بنابراین دیگر این اجماع یک دلیل مستقلی در مقابل سنت نیست، بلکه این اجماع در حقیقت طریق است به سنت، اگر بگویید نه این اجماع کاشف از قول معصوم نیست، ولی عقل میگوید این اجماع حجت است، ما میگوییم نخیر عقل نمیگوید همچین اجماعی حجت است، عقل اینجا احتمال خطا میدهد، احتمال اشتباه میدهد میگوید باید تحقیق کنید، چقدر نظریات علمی داشته‌ایم که در بین علما امر مسلمی بوده است بعد معلوم شده است اشتباه کرده‌اند، حدود دو هزار سال نظریه‌ی هیئتی بطلمیوس، در علم هیئت و نجوم یک امر مسلم فرض میشد، بعد معلوم شد که اشتباه بوده است، پس عقل نمیگوید صرف اتفاق یک جمع انبوه حجت است و درست است، چرا؟ چون احتمال اشتباه وجود دارد، لذا مرحوم مظفر میفرمایند در کتاب منطقمان در بحث خبر متواتر ما گفتیم که خبر متواتری موجب علم است که دو شرط را دارا باشد، یک احتمال کذب نداشته باشد دوم افراد امین باشند و احتمال خطا و اشتباه در نقل نباشد، و الا اگر انسان احتمال بدهد که راوی خطا کرده است در نقلش آنجا آن خبر مفید علم نیست، پس در باب اجماع چون احتمال خطا وجود دارد عقل حکم به حجیتش نمیکند، این جواب اول بود.

۶

تطبیق (دلیل عقل و جواب اول از آن)

وأمّا مسلك العقل الذي عبّر عنه بعضهم بالطريق المعنويّ ـ (اما دلیل عقلی که بعضی از علمای اهل سنت تعبیر کردند به طریق معنوی؛ {اینجا دقت کنید بعضی وقتها آدم بعضی چیزهایی میبیند، علمای اشاعره از یک طرف عقل را حجت نمیدانند، حکم عقل حجت نیست، از این طرف این اجماع را هر جوری شده باید درستش کنند، به بحث دلیل عقل که میرسد اگر بگویند دلیل عقل که پایشان گیر است چون میگفتند عقل حجت نیست، لذا آمدند اسم عقل را ورداشته‌اند و گفته‌اند طریق معنوی، این راه معنوی همان دلیل عقل است دیگر، عقل از یک طرف حجت نیست اما اینجا که باید این اجماع را درست کنند اسمش عوض میشود به طریق معنوی}): فغاية ما يقال في توجيهه (نهایت امری که در توجیهش میتوان گفت، تازه اگر به کتب اهل سنت مراجعه کنید میبینید که مرحوم مظفر به دلیل آنها سر و شکل داده‌اند و الا آن چیزی که خودشان نقل میکنند خیلی خدشه دارد) أنّ الصحابة إذا قضوا بقضيّة ({صدای استاد قط میشود...})، وزعموا أنّهم قاطعون بها (اینکه صحابه قطع دارند به آن قضیه) فلا يقطعون بها إلاّ عن مستند قاطع (پس قطع پیدا نمیکنند به آن قضیه مگر با یک دلیل قطعی، معلوم است صحابه‌ی پیامبر هستند و بدون دلیل حکم به یک قضیه‌ای پیدا نمیکنند)، وإذا كثروا كثرة تنتهي إلى حدّ التواتر (وقتی زیاد بشوند به حدی که به اندازه‌ی تواتر برسند) فالعادة تحيل عليهم قصد الكذب (پس عادت محال میداند بر آنها قصد کذب را، باز اینجا به جای عقل کلمه‌ی عادت گذاشته‌اند که گیر نیفتند، محال عادی است که بگوییم صد نفر از اصحاب پیامبر دروغ گفتند)، وتحيل عليهم الغلط. (و آن عادت محال میداند بر آنها غلط را، که بگوییم اشتباه کردند و خطا کرده‌اند) فقطعهم في غير محلّ القطع محال في العادة. (پس اصحاب پیامبر قطع پیدا کنند در غیر محل قطع، یعنی در جایی که جایه قطع نیست، این محال عادی حساب میشود) والتابعون وتابعو التابعين إذا قطعوا بما قطع به الصحابة (تابعون یعنی گروه بعد از اصحاب، و تابعین آنها زمانی که قطع پیدا کنند به آنچه که قطع پیدا کرده‌اند به آن صحابه)، فيستحيل في العادة أن يشذّ عن جميعهم الحقّ مع كثرتهم. (محال عادی است که بر کنار باشد از همه‌ی آنها حق، محال عادی است که حق با آنها نباشد با اینکه تعداد زیادی هم هستند)

ومثل هذا الدليل يصحّ أن يناقش فيه (مثل این دلیل را انسان میتواند مناقشه کند) بأنّ إجماعهم هذا (به اینکه این اتفاق اصحاب پیامبر) إن كان يعلم بسببه قول المعصوم (اگر میگویید ما از این اجماع قطع پیدا میکنیم به قول پیامبر) فلا شكّ في أنّ هذا علم قطعيّ بالحكم الواقعيّ (شکی نیست که این یک علم قطعی و حکم واقعی است، شما اگر علم پیدا کردید از قول صحابه به قول پیامبر، این میشود علم به حکم واقعی)، فيكون حجّة (این حجت است)؛ لأنّه قطع بالسنّة (بخاطر اینکه این قطع به سنت است)، ولا كلام لأحد فيه (کسی در این مسئله حرفی ندارد)؛ لأنّ هذا الإجماع يكون من طرق إثبات السنّة. (این اجماع طریق برای اثبات سنت میشود در حقیقت، این دیگر اجماع بما هو اجماع نیست که حجت است، این اجماع چون طریق به سنت است حجت میشود و در حقیقت سنت حجت است)

وأمّا: إذا لم يعلم بسببه قول المعصوم (اما اگر علم پیدا نکنیم به سبب این اجماع به قول معصوم) ـ كما هو المقصود من فرض الإجماع حجّة مستقلّة (چنانچه مقصود این آقایان که اجماع را حجت مستقل فرض میکنند)، ودليلا في مقابل الكتاب والسنّة (و فرض میکنند دلیل در مقابل اجماع و سنت همین است) ـ فإنّ قطع المجمعين ـ مهما كانوا ـ (قطع اجماع کننده‌ها هر چقدر که باشند هزار نفر دو هزار نفر) لئن كان يستحيل في العادة قصدهم الكذب في ادّعاء القطع (اگر محال عادی باشد قصد آنها دروغ را در ادعای قطع)، كما في الخبر المتواتر (چنانچه در خبر متواتر چنین است؛ ما قبول داریم که اینها قصد دروغ نداشتند اما)، فإنّه لا يستحيل في حقّهم الغفلة، أو الاشتباه، أو الغلط (محال نیست در حق آنها غفلت و اشتباه و غلط، عقل احتمال میدهد که آنها غفلت کرده باشند اشتباه کرده باشند غلط گفته باشند)، كما لا يستحيل أن يكون إجماعهم (کما اینکه محال نیست اجماع آن علما) بدافع العادة (بخاطر انگیزه‌ی عادت)، أو العقيدة، أو أيّ دافع من الدوافع الأخرى (هر انگیزه‌ای از انگیزه‌های دیگر باشد۹ التي أشرنا إليها سابقا. (آنچنان انگیزه‌هایی که قبلا به آنها اشاره کردیم، احتمال دارد به خاطر انگیزه‌ی شخصی بخاطر حب مکتب و مذهب، میبینند ابوبکر که پیروان ابوبکر میگویند خلیفه است، اینها هم باید یکجوری این را به کرسی بنشانند، به خاطر انگیزه‌ی عقیده‌ی خودشان میایند این اتفاق را قبول میکنند، علمای این عصر هم میگویند بلکه ما هم مثل علمای عصور گذشته قبول داریم که این مسئله هست، بعد علمای عصر بعدی میایند به اجماع اینها تمسک میکنند، در حالی که اجماع اینها ممکن است بخاطر انگیزه‌ی حفظ مکتب مخصوص خودشان باشد بدون دلیل باشد، بخاطر تعصب باشد، یا تقلید باشد یا هر انگیزه‌ی دیگری)

ولأجل ذلك (بخاطر اینکه احتمال غفلت و اشتباه و غلط میرود) اشترطنا في التواتر الموجب للعلم (شرط قرار دادیم ما در تواتری که موجب علم است) ألاّ يتطرّق إليه احتمال خطأ المخبرين (اینکه راه پیدا نکند در آن تواتر احتمال خطای مخبرین) في فهم الحادثة، واشتباههم، كما شرحناه في كتاب المنطق. (جزء سوم صفحه‌ی ۱۰)

ولا عجب في تطرّق احتمال الخطأ في اتّفاق الناس على رأي (تعجب نکنید در راه یافتن خطا در اتفاق مردم در یک رای، ما در مسائل علمی فراوان داریم که تمام اندیشمندان در یک مسئله‌ای اتفاق داشتند و یک دفعه یک نفر میاید بطور ناگهانی مطلبی را کشف میکند و خطای همه‌ی اینها را بر ملا میکند)، بل تطرّق الاحتمال إلى ذلك أكثر من تطرّقه إلى الاتّفاق في النقل (بلکه راه یافتن احتمال اشتباه به این رای بیشتر است از راه یافتن آن احتمال اشتباه است به اتفاق در نقل، در جایی که کسی خبری را نقل میکند احتمال خطایش کمتر است، چون فقط عبارت‌ها را نقل میکند، اما جایی که شخص میخواهد یک رای بدهد و میخواهد خودش را عالم جا بزند، پس احتمال خطا در اینجا بیشتر از احتمال خطا در خبر متواتر است که فقط نقل خبر باشد)؛ لأنّ أسباب الاشتباه والغلط فيه أكثر. (بخاطر اینکه اسباب اشتباه و غلط در باب رای بیشتر از باب نقل است)

۷

جواب دوم

جواب دومی که مطرح میفرمایند این است که میگویند اگر این حکم عقل درست است، که عقل حکم میکند که یک جمعیت انبوه بدون جهت بر امری اتفاق نمیکنند بلکه اتفاقشان صحیح است، چرا شما این اتفاق و اجماع را در خصوص مسلمانان و خصوص صحابه حجت میدانید؟ بیایید در ادیان دیگر هم همین حرف را بزنید، یعنی در آنجا هم عقل همین حکم را دارد، عقل میگوید از زمان حضرت مسیح تا امروز صدها هزار نفر از مردم حضرت مسیح را پیامبر میدانند، محال است این جمعیت عظیم اتفاق بر خطا داشته باشند پس حرفشان صحیح است.

ممکن است کسی اینجا جواب بدهد بگوید ما که میگوییم اجماع و اتفاق مسلمین فقط حجت است، چون روایت داریم «لا تجتمع امتی علی الخطا» ما دلیل خاص داریم که امت اسلام از اشتباه مصون هستند، لذا این حرف را در مسیحیت نمیتوان زد، مرحوم مظفر میفرمایند اگر اینگونه جواب بدهید دیگر این دلیل عقل نمیشود، این میشود اثبات حجیت اجماع از طریق آیات و روایات و ما قبلا ابطال کردیم آن را، گفتیم که اجماع از طریق آیات و روایات حجیتش قابل اثبات نیست.

پس نتیجه میگیریم اجماع بما هو اجماع هیچگونه ارزش علمی ندارد و اجماع بنفسه نمیشود مصدر و منبأ حکم شرعی قرار بگیرد مگر اینکه بگوییم اجماعی حجت است که کاشف از رأی معصوم بوده باشد، که آن اجماع را هم بعدا بحثش را میکنیم.

۸

تطبیق (جواب دوم)

ثمّ إنّ هذا الطريق العقليّ أو المعنويّ لو تمّ فأيّ شيء يخصّصه بخصوص الصحابة (سپس این طریق عقلی یا طریق معنوی که شما اینگونه میگویید، اگر تمام باشد پس چه چیزی تخصیص میدهد او را به خصوص صحابه؛ اگر این حکم عقل تمام باشد خب این حکم در همه جا هست، شما چطور میگویید در خصوص مسلمانان فقط هست)، أو المسلمين، أو علماء طائفة خاصّة (یا علمای طائفه‌ی خاصه که علمای اهل سنت باشد)، من دون باقي الناس، وسائر الأمم؟ (بدون باقی مردم و بقیه‌ی امت‌ها، پس باید این حکم عقل در همه جا باشد) إلاّ إذا ثبت من دليل آخر اختصاص المسلمين (مگر اینکه ثابت شود از دلیل دیگری اختصاص مسلمانان)، أو بعض منهم (یا بعضی از مسلمانان) بمزيّة خاصّة ليست للأمم الأخرى (به یک مزیت خاصه‌ای که برای امت‌های دیگر نبوده است)، وهي العصمة من الخطأ. (و این مزیت عصمت از خطا است، بگوییم خداوند عقل امت اسلامی را تکمیل کرده است به طوری که این امت معصوم از خطا هستند وقتی اجتماع بر یک چیز بکنند خطا نمیکنند) فإذن، ـ على هذا التقدير ـ لا يكون الدليل على الإجماع (دلیل بر اجماع نمیباشد) إلاّ هذا الدليل الذي يثبت العصمة للأمّة المسلمة (مگر همین دلیلی که ثابت میکند عصمت را برای امت اسلام)، أو بعضها، لا الطريق العقلي المدّعى. (نه آن راه عقلی که شما ادعا میکنید، بنابر این حرف باید بگوییم که همان دلیل که میگوید امت معصوم هستند همان دلیل دال بر حجیت اجماع است) وهذا رجوع إلى المسلك الأوّل والثاني (این هم یا باید آیه باشد یا روایت باشد، چون گفتیم که حکم عقل مشترک است، عقل اگر اجماع را حجت بداند فرقی بین اجماع مسلمانان و غیره نمیگذارد، پس این دلیل که بگوید اجماع مسلمانان فقط حجت است آیه یا قرآن است، که ما دلایل از آیات و روایات را ابطال کردیم)، وليس هو مسلكا مستقلاّ عنهما. (که این مسلک مستقل از آن دو مسلک نخواهد بود)

وبالختام نقول (خلاصه‌ای بیان میکنند): إذا كانت هذه المسالك الثلاثة (اگر این سه تا مسلک) لم تتمّ لنا أدلّة على حجّيّة الإجماع (تمام نشود برای ما بر حجیت اجماع) من أصله من جهة أنّه إجماع (اگر ما بگوییم این سه دلیل دال بر حجیت اجماع نیست) فلا يظهر للإجماع قيمة من ناحية كونه حجّة (ظاهر نمیشود برای اجماع قیمتی از ناحیه‌ی بودنش حجت)، ومصدرا للتشريع الإسلاميّ مهما بالغ الناس في الاعتماد عليه. (هر چه مردم مبالغه کنند بر اعتماد داشتن بر آن اجماع) وإنّما يصحّ الاعتماد عليه (همانا صحیح است اعتماد بر اجماع) إذا كشف لنا عن قول المعصوم (اگر کاشف از قول معصوم باشد)، فيكون حينئذ كالخبر المتواتر (در این هنگام اجماع میشود مثل خبر متواتر) الذي تثبت به السنّة. وسيأتي البحث عن ذلك. (اجماع چطور کاشف از قول معصوم است؟ آیا هست یا نیست؟ بحثش خواهد آمد؛ پس تا اینجا اثبات کردیم اجماع بما هو اجماع هیچگونه ارزش و حجیتی نخواهد داشت)

بها أنّ من يقاتل الرسول ويشاقّه ويتّبع غير سبيل المؤمنين في مشايعته ونصرته ودفع الأعداء عنه نولّه ما تولّى ؛ فكأنّه لم يكتف بترك المشاقّة حتى تنضمّ إليه متابعة سبيل المؤمنين في نصرته ، والذبّ عنه ، والانقياد له فيما يأمر وينهى». ثمّ قال : «وهذا هو الظاهر السابق إلى الفهم». (١)

وهو كذلك كما استظهره.

أمّا : الآيات الأخرى فقد اعترف الغزاليّ (٢) كغيره (٣) بعدم ظهورها في حجّيّة الإجماع ، فلا نطيل بذكرها ، ومناقشة الاستدلال بها.

وأمّا مسلك السنّة : فهي أحاديث رووها بما يؤدّي مضمون الحديث «لا تجتمع أمّتي على الخطأ» (٤) ، وقد ادّعوا تواترها معنى ، فاستنبطوا منه عصمة الأمّة الإسلاميّة من الخطأ والضلالة ، (٥) ، فيكون إجماعها كقول المعصوم حجّة ومصدرا مستقلاّ لمعرفة حكم الله (تعالى).

وهذه الأحاديث (٦) ـ على تقدير التسليم بصحّتها ، وأنّها توجب العلم ؛ لتواترها معنى ـ لا تنفع في تصحيح دعواهم ؛ لأنّ المفهوم من اجتماع الأمّة كلّ الأمّة ، لا بعضها ، فلا تثبت بهذه الأحاديث عصمة البعض من الأمّة ، بينما أنّ مقصودهم من الإجماع ، إجماع خصوص الفقهاء ، أو أهل الحلّ والعقد في عصر من العصور ، بل خصوص الفقهاء المعروفين ، بل خصوص المعروفين من فقهاء طائفة خاصّة ، وهي طائفة أهل السنّة ، بل يكتفون باتّفاق جماعة ، ويطمئنّون إليهم ، كما هو الواقع في بيعة السقيفة.

فأنّى لنا أن نحصل على إجماع جميع الأمّة بجميع طوائفها وأشخاصها في جميع

__________________

(١) المستصفى ١ : ١٧٥.

(٢) المستصفى ١ : ١٧٤ ـ ١٧٥.

(٣) كالشوكاني في إرشاد الفحول : ٧٦ ـ ٧٨.

(٤) لم أجده في المصادر الحديثيّة بهذه العبارة.

(٥) راجع المستصفى ١ : ١٧٥ ؛ أصول الفقه (للخضري بك) : ٢٨٦ ؛ نهاية السئول ٣ : ٢٥٩.

(٦) إن شئت فراجع المستصفى ١ : ١٧٥ ؛ الإحكام (للآمدي) ١ : ٣١٣ ؛ أصول الفقه (للخضري بك) : ٢٨٦.

العصور إلاّ في ضروريّات الدين ، مثل وجوب الصلاة ، والزكاة ، ونحوهما. وهذه ضروريّات الدين ليست من نوع الإجماع المبحوث عنه. ولا نحتاج في إثبات الحكم بها إلى القول بحجّيّة الإجماع.

وأمّا مسلك العقل الذي عبّر عنه بعضهم (١) بالطريق المعنويّ ـ : فغاية ما يقال في توجيهه أنّ الصحابة إذا قضوا بقضيّة ، وزعموا أنّهم قاطعون بها فلا يقطعون بها إلاّ عن مستند قاطع ، وإذا كثروا كثرة تنتهي إلى حدّ التواتر فالعادة تحيل عليهم قصد الكذب ، وتحيل عليهم الغلط. فقطعهم في غير محلّ القطع محال في العادة. والتابعون وتابعو التابعين إذا قطعوا بما قطع به الصحابة ، فيستحيل في العادة أن يشذّ عن جميعهم الحقّ مع كثرتهم. (٢)

ومثل هذا الدليل يصحّ أن يناقش فيه بأنّ إجماعهم هذا إن كان يعلم بسببه قول المعصوم فلا شكّ في أنّ هذا علم قطعيّ بالحكم الواقعيّ ، فيكون حجّة ؛ لأنّه قطع بالسنّة ، ولا كلام لأحد فيه ؛ لأنّ هذا الإجماع يكون من طرق إثبات السنّة.

وأمّا : إذا لم يعلم بسببه قول المعصوم ـ كما هو المقصود من فرض الإجماع حجّة مستقلّة ، ودليلا في مقابل الكتاب والسنّة ـ فإنّ قطع المجمعين ـ مهما كانوا ـ لئن كان يستحيل في العادة قصدهم الكذب في ادّعاء القطع ، كما في الخبر المتواتر ، فإنّه لا يستحيل في حقّهم الغفلة ، أو الاشتباه ، أو الغلط ، كما لا يستحيل أن يكون إجماعهم بدافع العادة ، أو العقيدة ، أو أيّ دافع من الدوافع الأخرى التي أشرنا إليها سابقا.

ولأجل ذلك اشترطنا في التواتر الموجب للعلم ألاّ يتطرّق إليه احتمال خطأ المخبرين في فهم الحادثة ، واشتباههم ، كما شرحناه في كتاب المنطق. (٣)

ولا عجب في تطرّق احتمال الخطأ في اتّفاق الناس على رأي ، بل تطرّق الاحتمال إلى ذلك أكثر من تطرّقه إلى الاتّفاق في النقل ؛ لأنّ أسباب الاشتباه والغلط فيه أكثر.

ثمّ إنّ هذا الطريق العقليّ أو المعنويّ لو تمّ فأيّ شيء يخصّصه بخصوص الصحابة ،

__________________

(١) وهو الغزاليّ في المستصفى ١ : ١٧٩.

(٢) انتهى ملخّص ما قال الغزاليّ في توجيهه.

(٣) المنطق ٣ : ٢٨٤.

أو المسلمين ، أو علماء طائفة خاصّة ، من دون باقي الناس ، وسائر الأمم؟ إلاّ إذا ثبت من دليل آخر اختصاص المسلمين ، أو بعض منهم بمزيّة خاصّة ليست للأمم الأخرى ، وهي العصمة من الخطأ. فإذن ، ـ على هذا التقدير ـ لا يكون الدليل على الإجماع إلاّ هذا الدليل الذي يثبت العصمة للأمّة المسلمة ، أو بعضها ، لا الطريق العقلي المدّعى. وهذا رجوع إلى المسلك الأوّل والثاني ، وليس هو مسلكا مستقلاّ عنهما.

وبالختام نقول : إذا كانت هذه المسالك الثلاثة لم تتمّ لنا أدلّة على حجّيّة الإجماع من أصله من جهة أنّه إجماع فلا يظهر للإجماع قيمة من ناحية كونه حجّة ، ومصدرا للتشريع الإسلاميّ مهما بالغ الناس في الاعتماد عليه. وإنّما يصحّ الاعتماد عليه إذا كشف لنا عن قول المعصوم ، فيكون حينئذ كالخبر المتواتر الذي تثبت به السنّة. وسيأتي البحث عن ذلك. (١)

وأمّا السؤال الثاني :

فالذي يثيره أنّ ظاهر تلك المسالك الثلاثة المتقدّمة يقضي بأنّ الحجّة إنّما هو إجماع الأمّة كلّها ، أو جميع المؤمنين بدون استثناء ، فمتى ما شذّ واحد منهم ـ أيّ [مخالف] كان ـ فلا يتحقّق الإجماع الذي قام الدليل على حجّيّته ؛ فإنّه مع وجود المخالف ـ وإن كان واحدا ـ لا يحصل القطع بحجّيّة إجماع من عداه مهما كان شأنهم ؛ لأنّ العصمة ـ على تقدير ثبوتها بالأدلّة المتقدّمة ـ إنّما ثبتت لجميع الأمّة ، لا لبعضها.

ولكن ما توقّعوه من ذهابهم إلى حجّيّة الإجماع ـ وهو إثبات شرعيّة بيعة أبي بكر ـ لم يحصل لهم ؛ لأنّه قد ثبتت من طريق التواتر مخالفة عليّ عليه‌السلام وجماعة كبيرة من بني هاشم وباقي المسلمين ، ولئن التجأ أكثرهم بعد ذلك إلى البيعة ، فإنّه بقي منهم من لم يبايع حتى مات ، مثل سعد بن عبادة (قتيل الجنّ!).

ولأجل هذه المفارقة بين أدلّة الإجماع وواقعه الذي أرادوا تصحيحه كثرت الأقوال

__________________

(١) يأتي في الصفحة : ٤٩١.