درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۳۴: مباحث حجت ۱۶

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

بیان سه نکته

بحث در مسئله‌ی حجیت اجماع بود، مسائلی را مرحوم مظفر فرمودند: اجماع را تعریف کردند و فرق بین اجماعی را که علمای شیعه قائلند و اجماعی را که علمای اهل سنت به او معتقدند، مطرح کردند و بعد فرمودند به دو سوال باید جواب بدهی تا اینکه قول حق در مسئله روشن شود، سوال اول این بود که اجماع از چه تاریخی به عنوان یک منبا برای احکام شرعیه مطرح شده است؟ و در حقیقت یک بحث تاریخی در رابطه با بروز و ظهور اجماع در بین علمای اسلام، امروز میخواهند به آن سوال پاسخ بدهند، قبل از اینکه به این سوال جواب بدهند اشاره میکنند به دو سه نکته و بعد به این سوال جواب میدهند:

نکته اول: میفرمایند اجماع مردم و اتفاق مردم بر مسئله‌ی خاصی اگر ما دلیلی بر حجیت اجماع نداشته باشیم خود اتفاق مردم کاشف از حکم الله نمیباشد، و بعبارت دیگر بین اتفاق مردم در رابطه با یک موضوعی و حکم الله هیچ گونه ملازمه‌ای نمیباشد، ذاتا بین اتفاق مردم و حکم الله ملازمه‌ای نیست، میبینیم بسیاری از مردم اتفاق پیدا میکنند و متفق هستند بر یک مسئله‌ای که آن مسئله قطعا حکم الله نمیباشد، پس نکته‌ی اولی که بیان میکنند این است که اتفاق و اجماع مردم به صرف اینکه اتفاق مردم باشد این کاشف از حکم الله نمیباشد.

نکته دوم: میفرمایند یک مسئله‌ای را ما در جلد اول در باب حکم عقل تذکر دادیم که آن مسئله نباید با اجماع مخلوط شود، و آن مسئله این بود که در باب احکام عقلیه گفتیم اگر عقلاء عالم همه بر یک مسئله‌ای توافق کنند، و آن مسئله از آراء محموده باشد، و حفظ نظام بستگی به آن مسئله داشته باشد آنجا قطعا شارع هم حکم میکند به همان مسئله، چرا؟ به علت اینکه گفتیم شارع از عقلا بلکه رییس العقلا است، این مسئله‌ی تطابق آراء عقلا، که در جلد اول مفصل بحثش را خوانده‌ایم، این مسئله غیر از آن اجماعی است که ما در اینجا حرفش را میزنیم، مرادمان از اجماع در اینجا اتفاق فقط علمای اسلام است، آن مسئله‌ی تطابق آرای عقلا بازگشتش به اجماع نمیباشد، بلکه آن مسئله در حقیقت رجوع میکند به حجیت حکم عقل و دلیل عقلی که خودش یک دلیل مستقلی است در مقابل کتاب و سنت و اجماع، و بحث از حجیت دلیل عقل را بعدا خواهیم خواند، پس به طور کلی مسئله‌ی تطابق آراء عقلا در یک مطلب خاص با شرایطش آنجا کاشف از حکم شارع است، ولی آنجا را اجماع نمیگویند آن مسئله برگشت میکند به حجیت دلیل عقل که بعدا بحثش را خواهیم خواند، اینم نکته‌ی دومی که اینجا ذکر میکنند.

نکته‌ی سوم: این است که چرا اتفاق مردم کاشف از حکم شرعی نیست؟ اتفاق مردم بما هو اتفاق چرا کاشف از حکم شرعی نیست؟ جواب میدهند دوتا علت برای این مسئله ذکر شده است، ۱. میفرمایند در بسیاری از موارد هست که مردم که اتفاق میکنند بر یک مسئله‌ای، علت اتفاقشان عادت مردم است، علت اتفاقشان بر یک مسئله‌ای، غرائض نفسانی است، علت اتفاقشان بر یک مسئله‌ی خاصی خصوصیات دیگر بشر است، که ذات مقدس پروردگار از این خصوصیات منزه است، پس بنابراین اتفاق مردم به عنوان اینکه اتفاق و اجماع مردم است، کاشف از حکم شرعی نمیباشد. ۲. اگر بگوییم اتفاق مردم بما هو اتفاق کشف میکند از حکم شارع، باید بگوییم فرقی ندارد بین اتفاق مسلمانان یا اتفاق کفار یا اتفاق ادیان دیگر، یعنی هر اتفاقی باید کاشف از حکم الله باشد، چون شما میگویید اتفاق بما هو اتفاق، اجماع بعلت اینکه اجماع است کاشف از حکم الله است، پس این اتفاق هر جا بود باید کاشف از حکم الله باشد، نتیجه این میشود اگر مسیحیت هم اتفاق داشتند بر یک مسئله‌ای، باید کاشف از حکم الله باشد، چون اتفاق است، اگر فرض کنیم مادیین هم در یک مسئله‌ای اتفاق داشته باشند چون اتفاق است باید کشف کند از حکم الله، و حال اینکه هیچ کس این حرف را نمیزند، نمیگوید اتفاق غیر مسلمانان حجت است و کاشف از حکم الله است.

خب بعد از این بیان یک سوال پیش میاید و آن سوال این است که اگر اتفاق و اجماع بما هو اجماع حجت نیست، پس چرا علما میگویند اجماع مسلمانان حجت است، آیا دلیلی داریم بر اینکه اجماع فقط مسلمانان حجت است، یا نه دلیلی نداریم، آیا مدرکی داریم بر اینکه اجماع مسلمین بالخصوص حجت است یا نه مدرکی نداریم؟

۴

سیر تاریخی اجماع

از اینجا ایشان وارد میشوند در جواب سوال اول، میفرمایند قبل از اینکه به ادله‌ی حجیت اجماع مسلمین برسیم اولا باید بررسی کنیم سیر تاریخی اجماع را، در بین علمای اسلام، قبل از اینکه به ادله‌ی حجیت اجماع برسیم باید سیر تاریخی اجماع را مشخص کنیم، و بعبارت دیگر باید اولین اجماعی را که در تاریخ اسلام وجود داشته بررسی کنیم، اولین بار که اجماع در تاریخ اسلام به عنوان یک دلیل شرعی مطرح شده است کی بوده است؟

جواب میدهند میفرمایند اولین اجماعی که در تاریخ اسلام مطرح شد بعنوان یک منبع و دلیل در مقابل کتاب و سنت، ادعای اجماع بر خلافت خلیفه‌ی اول ابوبکر بود، پیروان خلیفه‌ی اول چون هیچ دلیلی از قرآن و سنت برای خلافت ابوبکر پیدا نکردند و از این طرف میبایست خلافت او را مشروع جلوه دهند، و برای مردم بعنوان یک امر شرعی و مذهبی مطرح کنند، آمدند دست به دامن اجماع شدند، و به این شکل مسئله را بیان کردند، گفتند امامت از فروع دین است نه از اصول دین، چون امامت و خلافت از فروع دین است، لازم نیست دلیل قطعی از قرآن یا سنت بر این مسئله داشته باشیم، فروع دین دلیل قطعی از قرآن و سنت نمیخواهد، و دلیلی که بر مشروعیت خلافت ابوبکر ذکر کردند، اجماع مسلمانان اهل مدینه بوده است، گفتند مسلمانان در مدینه بر خلافت ابوبکر اجماع کردند بعد دیدن خب در بین مسلمانان مدینه عده‌ی زیادی بودند که با ابوبکر بیعت نکرده بودند، از این نظر دست برداشتند و گفتند دلیل بر مشروعیت خلافت ابوبکر اجماع بزرگان شهر است، همین قدر که بزرگان شهر مدینه اجماع دارند بر خلافت ابوبکر خود این اجماع آنها خلافت ابوبکر را مشروع میکند، این اولین اجماع بود که علمای اسلام برای مشروعیت یک مسئله به آن تمسک کردند.

بعد از این ادعای اجماع بود که علما وسعت قائل شدند گفتند نه تنها بر خلافت بلکه بر هر یک از امور دین میتوانیم به اجماع تمسک کنیم، این سیر تاریخی اجماع است که ایشان به طور خلاصه شروع اجماع را بیان کردند، تا برسیم به بقیه‌ی مسائل آن.

۵

تطبیق (بیان سه نکته)

أمّا السؤال الأوّل: (سوال اول این بود که قول به اجماع از کجا در بین اصولیین پیدا شد)

(با این عبارت میخواهند آن سه نکته را بیان کنند) فإنّ الذي يثيره في النفس ويجعلها في موضع الشكّ فيه (آنچه که برمیاندازد سوال را در نفس انسان و قرار میدهد این نفس انسان را در موضع شک در مسئله‌ی اجماع، آنچه که در مسئله‌ی اجماع مورد شک و تردید انسان میشود این نکته است) أنّ إجماع الناس جميعا على شيء (اتفاق همه‌ی مردم بر یک مسئله‌ای، فرض کنید تمام مردم عالم در یک مسئله اتفاق دارند) أو إجماع أمّة من الأمم (یا اتفاق یک امتی از امم بر یک مسئله‌ی خاصی) بما هو إجماع واتّفاق (این اجماع مردم به علت اینکه اجماع و اتفاق آنهاست) لا قيمة علميّة له في استكشاف حكم الله (تعالى) (ارزش علمی نیست برای این اجماع مردم در کشف کردن حکم الله)؛ لأنّه لا ملازمة بينه وبين حكم الله (تعالى) (ملازمه‌ای نیست بین اتفاق مردم و بین حکم الله)، فالعلم به (پس علم به آن اجماع مردم) لا يستلزم العلم بحكم الله (تعالى) (مستلزم علم به حکم الله نمیباشد) بأيّ وجه من وجوه الملازمة. (به هیچ یک از اقسام ملازمه که بارها اشاره کرده‌ایم که ملازمه سه قسم است، ملازمه‌ی بین، غیر بین، بین به معنای اعم و اخص، به هیچ یک از اقسام ملازمه بین اتفاق مردم و بین حکم الله ذاتا ملازمه نیست)

نعم، الشيء الذي يجب ألاّ يفوتنا التنبيه عليه في الباب (بله آنچه که لازم است که فوت نشود مارا تنبیه در این مطلب در این باب این است که) أنّا قد قلنا فيما سبق في الجزء الثاني (ما در ما سبق و جزء دوم گفتیم که) وسيأتي: إنّ تطابق آراء العقلاء بما هم عقلاء (اتفاق آراء عقلا به علت اینکه عقلا هستند) في القضايا المشهورة العمليّة التي نسمّيها «الآراء المحمودة» (آنچنان قضایایی که مینامیم آنها را آراء محموده، اینها را در جلد اول کامل توضیح دادیم که آراء محموده چیست)، والتي تتعلّق بحفظ النظام والنوع (آنچنان آراء محموده‌ای که تعلق دارد به حفظ نظام و نوع بشر)، يستكشف به الحكم الشرعيّ (کشف میشود به سبب این تطابق آراء عقلا حکم شرعی)؛ لأنّ الشارع من العقلاء (وقتی که تمام عقلا گفتند «العدل حسن و الظلم قبیح» شارع هم بما انه من العقلا)، بل رئيسهم، وهو خالق العقل (بلکه خالق عقل است)، فلا بدّ أن يحكم بحكمهم. (باید حکم کند شارع به حکم آن عقلا)

ولكن (میخواهند بفرمایند که خلط نشود بین این تطابق و بین اجماع) هذا التطابق ليس من نوع الإجماع المقصود (این تطابق از قسم این اجماعی که در اینجا مقصود است نمیباشد، اجماعی که در اینجا مورد قطع ماست، اجماع فقهای اسلام در یک مسئله‌ی خاص است)، بل هو نفس الدليل العقليّ (بلکه این تطابق آراء عقلا خود دلیل عقلی است) الذي نقول بحجّيّته في مقابل الكتاب (آنچنان دلیل عقلی که میگوییم حجیت او را در مقابل کتاب و سنت و اجماع)، والسنّة، والإجماع. وهو من باب التحسين والتقبيح العقليّين (و این تطابق آراء عقلا از باب حسن و قبح عقلی است) الذي ينكره هؤلاء الذاهبون إلى حجّيّة الإجماع. (آنچنان حسن و قبحی که انکار میکنند آن را این کسانی که قائل به حجیت اجماع هستند، اهل سنت که قائل به حجیت اجماع بما هو اجماع هستند حسن و قبح عقلی را انکار میکنند، در جلد اول خواندیم که آقایان اشاعره قائل به حسن و قبح عقلی نیستند، پس آنها با اینکه قائل به حسن و قبح عقلی نیستند یعنی این تطابق آراء عقلا را حجت نمیدانند، اجماع را حجت میدانند، پس اجماع غیر از این تطابق آراء عقلا میباشد)

(میخواهند دلیل ذکر کنند برای اینکه چرا اجماع بما هو اجماع حجت نمیباشد) أمّا: إجماع الناس (اما اتفاق مردم) ـ الذي لا يدخل في تطابق آراء العقلاء بما هم عقلاء ـ (آنچنان اجماعی که داخل نیست در تطابق آراء عقلا بما هم عقلا) فلا سبيل إلى اتّخاذه دليلا على الحكم الشرعيّ (راهی نیست به اتخاذ این اجماع را دلیل بر حکم شرعی)؛ لأنّ اتّفاقهم (بخاطر اینکه اتفاق مردم در یک مسئله‌ی خاصی) قد يكون بدافع العادة (گاهی میباشد به سبب عادت مردم، مردم به یک مسئله‌ای عادت دارند بر آن مسئله اتفاق میکنند، مثلا فرض کنید مردم عادت دارند که وقتی که میهمان وارد میشود جلوی پای او بایستند، خب نمیتوانیم بگوییم که مردم بر این مسئله اتفاق دارند حتما حکم شرعی هم هست آن مسئله، یعنی شارع هم حکم میکند که واجب است جلوی پای میزبان بایستد)، أو العقيدة (یا عقیده‌ی خاصی، مثلا مسیحیت اعتقاد دارند که همه‌ی امت‌ها و ملل دیگر باید زیر پرچم آنها باشند)، أو الانفعال النفسيّ (انفعال نفسانی)، أو الشبهة (یا شبهاتی که در ذهن مردم است باعث میشود در یک مسئله‌ای اتفاق کنند)، أو نحو ذلك. (الان تبلیغاتی که در خیلی کشور‌ها شده است مردم اتفاق دارند که ایران در فلان جنگ متجاوز است، خب این اتفاق نظر مردم که نشأت گرفته از یک شبهه است هیچگونه ملازمه‌ای با حکم شرعی نخواهد داشت) وكلّ هذه الدوافع من خصائص البشر (تمام این دوافع از خصوصیات بشر است)، لا يشاركهم الشارع فيها (شارع نمیتواند شرکت داشته باشد با این مردم در این خصوصیات و افعال)؛ لتنزّهه عنها. (شارع منزه از این دوافع و اسباب است) فإذا حكموا بشيء بأحد هذه الدوافع (اگر حکم کنند مردم به یک مسئله‌ای با یکی از این اسباب) لا يجب أن يحكم الشارع بحكمهم (واجب نیست که حکم کند شارع به حکم مردم)، فلا يستكشف من اتّفاقهم على حكم (پس کشف نمیشود از اتفاق مردم بر یک حکمی) ـ بما هو اتّفاق ـ أنّ هذا الحكم واقعا هو حكم الشارع. (که آن حکم واقعا حکم شارع است)

ولو أنّ إجماع الناس بما هو إجماع ـ كيفما كان وبأيّ دافع كان ـ هو حجّة ودليل (و اگر اجماع مردم بما هو اجماع هر جور که باشد، از هر سببی که بوده باشد) لوجب أن يكون إجماع الأمم الأخرى غير المسلمة أيضا حجّة ودليلا. (واجب است اینکه اتفاق امت‌های دیگر غیر مسلمان نیز حجت و دلیل باشد، اگر مسیحیت در یک مسئله‌ای اتفاق داشتند اتفاق آنها برای ما حجت باشد) ولا يقول بذلك واحد ممّن يرى حجّيّة الإجماع. (هیچ یک از کسانی که قائل به حجیت اجماع است این مطلب را نمیگویند)

إذن، كيف اتّخذ الأصوليّون إجماع المسلمين بالخصوص حجّة؟! (حالا که اجماع بما هو اجماع حجت نیست چگونه اصولیین اجماع مسلمانان را بالخصوص حجت قرار داده‌اند) وما الدليل لهم على ذلك؟ (دلیل بر حجیت اجماع برای علمای اصولیین چیست؟ چه دلیلی دارند که اجماع مسلمانان حجت است؟)

۶

تطبیق (سیر تاریخی اجماع)

وللجواب عن هذا السؤال (برای جواب از این سوال) علينا أن نرجع القهقرى إلى أوّل إجماع (بر ماست که به عقب برگردیم به اولین اجماع) اتّخذ دليلا في تأريخ المسلمين. (که در تاریخ مسلمانان دلیل واقع شده است) إنّه الإجماع المدّعى على بيعة أبي بكر (اولین اجماعی که در تاریخ مسلمانان مطرح شده بعنوان دلیل، اجماعی است که مطرح شده است در بیعت ابی بکر خلیفه برای مسلمانان)؛ خليفة للمسلمين، فإنّه إذا وقعت البيعة له (به درستی که آنگاه که واقع شد بیعت برای ابی بکر) ـ والمفروض أنّه لا سند لها من طريق النصّ القرآنيّ (و فرض این بود که هیچ دلیلی بر مشروعیت بیعت با با ابی بکر از راه نص قرآنی و سنت نبوی نبود)، والسنّة النبويّة ـ اضطرّوا إلى تصحيح شرعيّتها من طريق الإجماع (مجبور شدند برای درست کردن مشروعیت این بیعت از طریق اجماع)، فقالوا:

أوّلا: إنّ المسلمين من أهل المدينة (مسلمین از اهل مدینه، یا نه تمام مسلمانان) أو أهل الحلّ والعقد (یعنی بزرگان از اهل مدینه) منهم أجمعوا على بيعته. (اجماع نمودند بر بیعت بر ابی بکر)

وثانيا: إنّ الإمامة من الفروع لا من الأصول. (امامت از فروع دین است و از اصول دین نیست، لذا لازم نیست که نص قرآنی داشته باشد)

وثالثا: إنّ الإجماع حجّة في مقابل الكتاب والسنّة (گفتند که اجماع حجت است در مقابل کتاب و سنت)، أي إنّه دليل ثالث، غير الكتاب والسنّة. (یعنی اجماع دلیل ثالثی است غیر از کتاب و سنت)

ثمّ منه توسّعوا، فاعتبروه دليلا في جميع المسائل الشرعيّة الفرعيّة. (پس قرار دادند اجماع را دلیل در تمام مسائل شرعیه فرعیه، اول گفتند اجماع حجت است در خصوص بیعت و در خصوص خلافت، بعد گفتند که در همه‌ی فروع دین حجت است)

۷

دلیل بر اجماع بما هو اجماع و رد آن

بعد از اینکه اولین اجماع را علمای اهل سنت مطرح نمودند این سوال پیش آمد که دلیل بر حجیت اجماع چیست؟ اتفاق مسلمانان حجت است به چه دلیل؟ علمای اهل سنت شروع کردند جستجو کردن بر اینکه دلیل پیدا کنند بر حجیت اجماع، سه دسته دلیل علمای اهل سنت بر حجیت اجماع اقامه کردند: آیات قرآن، سنت پیامبر، دلیل عقل. خب معلوم است برای حجیت اجماع دیگر به خود اجماع نمیتوانند کمک کنند، چرا چون مستلزم دور میشود، بگویند اجماع حجت است به سبب اینکه اجماع داریم بر حجیت اجماع، پس به اجماع تمسک نکردند بر حجیت اجماع چون دور بود اما به کتاب و سنت و دلیل عقل تمسک کردند.

دلیل اول: آیات قرآن یا به تعبیر خود اهل سنت مسلک کتاب، برای حجیت اجماع علمای اهل سنت به شش یا هفت آیه‌ی قرآن تمسک کردند، که مهم‌ترین دلیلشان آیه‌ی ۱۱۴ سوره‌ی نساء است که در لسان اهل سنت مشهور است به آیه‌ی سبیل المومنین، آیه این است «وَمَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِيراً» {هر کسی که با رسول خدا به مخالفت برخیزد بعد از اینکه حق و عدالت برای او آشکار شود و تبعیت کنند غیر از راه مومنین را و تابع راه مومنین نباشد او را بر میگردانیم به همان راهی که رفته است به خودش وا میگذاریم او را، و او را وارد جهنم میکنیم} اما کیفیت استدلال به آیه آقایان گفته‌اند خداوند تبارک و تعالی در این آیه‌ی شریفه ما را از دو مطلب منع میکنند، ۱. مخالفت با رسول الله ۲. نرفتن به طریقه‌ی مسلمانان، از این دو مطلب خداوند ما را نهی کرده است، نهی را از کجا میفهمیم؟ از ذیل آیه که خداوند وعده‌ی عذاب داده است، فرموده است هر کس با رسول الله مخالفت کند و به راه مسلمانان نرود او را وارد جهنم میکند، پس بنابراین از آیه میفهمیم که مخالفت با رسول الله حرام است یعنی رسول الله و راه رسول الله یک حجت شرعی است، مخالفت با آن حرام است، نکته‌ی دوم، از آیه استفاده میکنیم که حرام است متابعت نکردن طریقه‌ی مسلمانان، اگر مسلمانان به یک طریقی رفتند و یک راهی را پذیرفتند حرام است انسان با آنها مخالفت کند، از این نکته‌ی آیه استفاده میکنیم حجیت طریقه‌ی مسلمانان، طریقه‌ی مسلمانان یعنی اتفاق مسلمانان بر یک امری، اگر مسلمانان بر یک مسئله‌ای اتفاق داشتند حرام است که انسان مخالفت کند طریقه‌ی مسلمانان را و از آن راه نرود، از این طرف نتیجه میگیریم که طریقه و راه مسلمانان یا بگویید اجماع و اتفاق آنها حجت است، پس نتیجه گرفتند که اجماع مسلمانان بالخصوص حجت است به حکم این آیه‌ی شریفه.

جواب مرحوم مظفر: مرحوم مظفر جواب میدهند از این استدلال، میفرمایند بهترین جواب، جوابی است که یکی از علمای اهل سنت غزالی مطرح کرده است، برای بیان این جواب اشاره میکنیم به یک نکته‌ی کوتاه، در جلد اول در باب مفهوم شرط خواندیم که گاهی در کلام مولا دو شرط را ذکر میکند و یک جواب، که این دو شرط هر دو باهم مجموعا شرط ما را تشکیل میدهند و جواب بر خورد میکند به مجموع این دو، مثلا مولا میگوید «ان جائک زید و علّمک حدیثا فاکرمه» اگر زید آمد یک حدیث هم به تو یاد داد اکرامش کن، اینجا شرط ما را دو مسئله باهم تشکیل میدهند یعنی اگر زید بیاید نقل حدیث هم درکنارش باشد اکرام هم واجب است والا واجب نیست، حالا دقت کنید بعد از این مقدمه در مقام جواب میگوییم آیه‌ی شریفه هم از همین باب است، دو مسئله داریم در کنار هم، که این دو مجموعا باهم شرط برای یک جزاء میباشد، این دو مسئله این است ۱. مخالفت با رسول الله ۲. مخالفت با طریقه‌ی مسلمانان، اگر این دو مسئله باهم بود میشود حرام، عذاب الهی میاید، «وَمَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ..... وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ» کسی که با رسول خدا به مخالفت برخیزد و به راه مسلمانان نرود عذاب میشود، دو شرط است که باهم یک جواب را میاورند، نتیجه این میشود که راه مسلمانان وقتی حجت است که موافقت رسول خدا را هم درکنارش داشته باشد، نرفتن به راه مسلمانان وقتی حرام است که مخالفت با رسول خدا هم شده باشد، این دو باهم باید باشند از این آیه ما نتیجه میگیریم که اجماع مسلمانان حجت است وقتی که کاشف از رای رسول الله باشد، وقتی با رای رسول الله باشد، پس این آیه اثبات نمیکند که اجماع مسلمانان بما هو اجماع حجت است، آیه اثبات میکند که اجماع مسلمانان اگر در کنارش قول رسول خدا بود حجت است وگرنه حجت نیست.

۸

تطبیق (دلیل بر اجماع بما هو اجماع و رد آن)

وسلكوا لإثبات حجّيّته ثلاثة مسالك (برای حجیت اجماع بما هو اجماع سه تا راه را میگویند): الكتاب، والسنّة، والعقل.

ومن الطبيعي (طبیعی است) ألاّ يجعلوا الإجماع من مسالكه (اینکه قرار ندهند علمای اهل سنت اجماع را از دلائل آن اجماع)؛ لأنّه يؤدّي إلى إثبات الشيء بنفسه (بخاطر اینکه اجماع اگر دلیل بر اجماع باشد منجر میشود به اثبات شیء به خودش)، وهو دور باطل.

أمّا مسلك الكتاب: فآيات استدلّوا بها [وهي] لا تنهض دليلا على مقصودهم. (ایشان میفرمایند هیچ کدام از این آیات دلیل بر مقصود آنها نخواهد شد) وأولاها بالذكر (دلیل مهمی که میشود ذکر کرد) آية سبيل المؤمنين، وهي قوله «تعالى»: «وَمَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِيراً» (کسی که مخالفت کند با رسول الله بعد از اینکه برای او هدایت آشکار شده است و برود غیر از راه مسلمانان را بر میگردانیم او را به همان راهی که رفته است و وارد میکنیم او را به جهنم و بد مسیری است جهنم). فإنّها توجب اتّباع سبيل المؤمنين (آقایان ادعا میکنند این آیه واجب قرار میدهد متابعت راه مسلمانان را)، فإذا أجمع المؤمنون على حكم (اگر اتفاق داشتند مسلمانان بر یک حکمی) فهو سبيلهم (آن راه مسلمانان و طریقه‌ی آنهاست)، فيجب اتّباعه. (اتباعش واجب است) وبهذه الآية تمسّك الشافعيّ على ما نقل عنه. (به همین آیه تمسک کرده است شافعی بنا بر چیزی که از او نقل شده است)

ويكفينا في ردّ الاستدلال بها (کافی است ما را در رد استدلال به این آیه) ما استظهره الشيخ الغزاليّ منها (آن جوابی را که استظهار نموده است شیخ غزالی از این آیه)؛ إذ قال: «الظاهر أنّ المراد بها (ظاهر این است که مراد به این آیه‌ی شریفه این است) أنّ من يقاتل الرسول ويشاقّه (کسی که مقاتله میکند با رسول الله و مخالفت میکند با حضرت) ويتّبع غير سبيل المؤمنين في مشايعته ونصرته ودفع الأعداء عنه (و متابعت میکند غیر سبیل مسلمین را در مشایعت و یاری و دفع اعدا از آن حضرت) نولّه ما تولّى (اینها باید باهم باشد نه اینکه هر کدام مستقلا حکم عذاب به آن تعلق گرفته است، حکم عذاب دو تا قید دارد یکی مخالفت با رسول الله یکی هم اتباع غیر راه مسلمانان)؛ فكأنّه لم يكتف بترك المشاقّة (پس گویا ذات مقدس حق اکتفا نکرده است به ترک مخالفت) حتى تنضمّ إليه متابعة سبيل المؤمنين في نصرته (مگر اینکه منضم نموده است به او متابعت سبیل مسلمانان را از نصرت پیامبر)، والذبّ عنه (و ذبّ از پیامبر)، والانقياد له فيما يأمر وينهى». (و منقاد شدن بر پیامبر بر آنچه که امر میکند و نهی میکند؛ خلاصه‌ی مطلب یک مقدار ابهام دارد که ما از خارج توضیح دادیم، آیه‌ی شریفه میگوید وقتی عذاب وجود دارد که این دو قید باهم باشد، خب این دو قید که باهم باشد نتیجه‌اش حجیت طریقه‌ی مسلمانان است اما در صورتی که موافقت رسول الله هم باشد، خب این میشود اجماع کاشف از قول رسول الله، و شکی نیست که اجماع اگر کاشف از قول رسول الله باشد یا کاشف از قول معصوم باشد حجت است، شما باید دلیل بیاورید که اتفاق مسلمانان بدون اینکه کاشف از قول رسول الله باشد حجت باشد) ثمّ قال: «وهذا هو الظاهر السابق إلى الفهم». (ظهوری که پیشی میگیرد به ذهن انسان از این آیه همین مطلب است)

وهو كذلك كما استظهره. (چنین است همانطور که غزالی استظهار نموده است)

أمّا: الآيات الأخرى (به آیات دیگری تمسک کرده‌اند، مثلا «واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا» به این آیه تمسک کرده‌اند گفته‌اند که از این آیه استفاده میکنیم که اگر مردم مجتمع بودند، اجتماع مردم حجت است، به آیه‌ی تنازع تمسک کرده‌اند « فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ» اگر اختلاف در چیزی داشتید به خدا و رسول مراجعه کنید، یعنی اگر اختلاف نداشتید و اجماع داشتید نمیخواهد به خدا و رسول مراجعه کنید) فقد اعترف الغزاليّ كغيره بعدم ظهورها في حجّيّة الإجماع (خود غزالی که از علمای اهل سنت است و غیر او اعتراف کرده است به عدم ظهور این آیات در حجیت اجماع، مهم‌ترین آیه همین بود که یکی از جواب‌ها را ایشان ذکر کردند)، فلا نطيل بذكرها، ومناقشة الاستدلال بها.

أمّا : الإماميّة فقد جعلوه أيضا أحد الأدلّة على الحكم الشرعيّ ، ولكن من ناحية شكليّة واسميّة فقط ؛ مجاراة (١) للنهج الدراسيّ في أصول الفقه عند السنّيّين ، أي إنّهم لا يعتبرونه دليلا مستقلاّ في مقابل الكتاب والسنّة ، بل إنّما يعتبرونه إذا كان كاشفا عن السنّة ، أي عن قول المعصوم ؛ فالحجّيّة والعصمة ليستا للإجماع ، بل الحجّة في الحقيقة هو قول المعصوم الذي يكشف عنه الإجماع عند ما تكون له أهليّة هذا الكشف.

ولذا توسّع الإماميّة في إطلاق كلمة «الإجماع» على اتّفاق جماعة قليلة لا يسمّى اتّفاقهم في الاصطلاح إجماعا ، باعتبار أنّ اتّفاقهم يكشف كشفا قطعيّا عن قول المعصوم ، فيكون له حكم الإجماع ، بينما لا يعتبرون الإجماع الذي لا يكشف عن قول المعصوم وإن سمّي إجماعا بالاصطلاح. وهذه نقطة خلاف جوهريّة في الإجماع ينبغي أن نجلّيها ، ونلتمس الحقّ فيها ، فإنّ لها كلّ الأثر في تقييم الإجماع من جهة حجّيّته.

ولأجل أن نتوصّل إلى الغرض المقصود لا بدّ من توجيه بعض الأسئلة لأنفسنا لنلتمس الجواب عليها :

أوّلا : من أين انبثق (٢) للأصوليّين القول بالإجماع ، فجعلوه حجّة ودليلا مستقلاّ على الحكم الشرعيّ في مقابل الكتاب والسنّة؟

ثانيا : هل المعتبر عند من يقول بالإجماع اتّفاق جميع الأمّة ، أو اتّفاق جميع العلماء في عصر من العصور ، أو بعض منهم يعتدّ به؟ ومن هم الذين يعتدّ بأقوالهم؟

أمّا السؤال الأوّل :

فإنّ الذي يثيره (٣) في النفس ويجعلها في موضع الشكّ فيه أنّ إجماع الناس جميعا على

__________________

وذهب بعض آخر إلى أنّه أحد الأدلّة الخمسة ، كالآمدي في الإحكام ١ : ٢٢٦ ـ ٢٢٧ ، وابن الحاجب في منتهى الوصول والأمل : ٤٥.

(١) أي : تبعا.

(٢) أي : انتشر وظهر.

(٣) أي : يصيّره يثور. ويثور أي يرتفع.

شيء ، أو إجماع أمّة من الأمم بما هو إجماع واتّفاق لا قيمة علميّة له في استكشاف حكم الله (تعالى) ؛ لأنّه لا ملازمة بينه وبين حكم الله (تعالى) ، فالعلم به لا يستلزم العلم بحكم الله (تعالى) بأيّ وجه من وجوه الملازمة.

نعم ، الشيء الذي يجب ألاّ يفوتنا التنبيه عليه في الباب أنّا قد قلنا فيما سبق في الجزء الثاني (١) وسيأتي : (٢) إنّ تطابق آراء العقلاء بما هم عقلاء في القضايا المشهورة العمليّة التي نسمّيها «الآراء المحمودة» ، والتي تتعلّق بحفظ النظام والنوع ، يستكشف به الحكم الشرعيّ ؛ لأنّ الشارع من العقلاء ، بل رئيسهم ، وهو خالق العقل ، فلا بدّ أن يحكم بحكمهم.

ولكن هذا التطابق ليس من نوع الإجماع المقصود ، بل هو نفس الدليل العقليّ الذي نقول بحجّيّته في مقابل الكتاب ، والسنّة ، والإجماع. وهو من باب التحسين والتقبيح العقليّين الذي (٣) ينكره هؤلاء الذاهبون إلى حجّيّة الإجماع.

أمّا : إجماع الناس ـ الذي لا يدخل في تطابق آراء العقلاء بما هم عقلاء ـ فلا سبيل إلى اتّخاذه دليلا على الحكم الشرعيّ ؛ لأنّ اتّفاقهم قد يكون بدافع العادة ، أو العقيدة ، أو الانفعال النفسيّ ، أو الشبهة ، أو نحو ذلك. وكلّ هذه الدوافع من خصائص البشر ، لا يشاركهم الشارع فيها ؛ لتنزّهه عنها. فإذا حكموا بشيء بأحد هذه الدوافع لا يجب أن يحكم الشارع بحكمهم ، فلا يستكشف من اتّفاقهم على حكم ـ بما هو اتّفاق ـ أنّ هذا الحكم واقعا هو حكم الشارع.

ولو أنّ إجماع الناس بما هو إجماع ـ كيفما كان وبأيّ دافع كان ـ هو حجّة ودليل لوجب أن يكون إجماع الأمم الأخرى غير المسلمة أيضا حجّة ودليلا. ولا يقول بذلك واحد ممّن يرى حجّيّة الإجماع.

إذن ، كيف اتّخذ الأصوليّون إجماع المسلمين بالخصوص حجّة؟! وما الدليل لهم على ذلك؟

__________________

(١) راجع الصفحة : ٢٤٤ ـ ٢٤٦.

(٢) يأتي في الصفحة : ٤٨٠ و ٤٨٤ ـ ٤٨٥.

(٣) صفة «باب».

وللجواب عن هذا السؤال علينا أن نرجع القهقرى إلى أوّل إجماع اتّخذ دليلا في تأريخ المسلمين. إنّه الإجماع المدّعى على بيعة أبي بكر ؛ خليفة للمسلمين ، فإنّه إذا وقعت البيعة له ـ والمفروض أنّه لا سند لها (١) من طريق النصّ القرآنيّ ، والسنّة النبويّة ـ اضطرّوا إلى تصحيح شرعيّتها من طريق الإجماع ، فقالوا :

أوّلا : إنّ المسلمين من أهل المدينة أو أهل الحلّ والعقد منهم أجمعوا على بيعته. (٢)

وثانيا : إنّ الإمامة من الفروع لا من الأصول. (٣)

وثالثا : إنّ الإجماع حجّة في مقابل الكتاب والسنّة ، أي إنّه دليل ثالث ، غير الكتاب والسنّة. (٤)

ثمّ منه توسّعوا ، فاعتبروه دليلا في جميع المسائل الشرعيّة الفرعيّة. وسلكوا لإثبات حجّيّته ثلاثة مسالك : الكتاب ، والسنّة ، والعقل.

ومن الطبيعي ألاّ يجعلوا الإجماع من مسالكه ؛ لأنّه يؤدّي إلى إثبات الشيء بنفسه ، وهو دور باطل.

أمّا مسلك الكتاب : فآيات استدلّوا بها [وهي] لا تنهض دليلا على مقصودهم. وأولاها بالذكر آية سبيل المؤمنين ، وهي قوله (تعالى) : ﴿وَمَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِيراً (٥). فإنّها توجب اتّباع سبيل المؤمنين ، فإذا أجمع المؤمنون على حكم فهو سبيلهم ، فيجب اتّباعه. وبهذه الآية تمسّك الشافعيّ على ما نقل عنه. (٦)

ويكفينا في ردّ الاستدلال بها ما استظهره الشيخ الغزاليّ منها ؛ إذ قال : «الظاهر أنّ المراد

__________________

(١) أي للبيعة.

(٢) راجع شرح المواقف ٨ : ٣٥٣ ، شرح المقاصد ٥ : ٢٦٤ ؛ الأربعين (للرازي) : ٤٣٧ ـ ٤٣٨.

(٣) راجع شرح المواقف ٨ : ٣٤٤ ؛ شرح المقاصد ٥ : ٢٣٢.

(٤) راجع التعليقة (٦) من الصفحة : ٤٥١.

(٥) النساء (٤) الآية : ١١٥.

(٦) راجع نهاية السئول ٣ : ٢٤٨ ؛ المستصفى ١ : ١٧٥ ؛ الإحكام (للآمدي) ١ : ٢٨٦.

بها أنّ من يقاتل الرسول ويشاقّه ويتّبع غير سبيل المؤمنين في مشايعته ونصرته ودفع الأعداء عنه نولّه ما تولّى ؛ فكأنّه لم يكتف بترك المشاقّة حتى تنضمّ إليه متابعة سبيل المؤمنين في نصرته ، والذبّ عنه ، والانقياد له فيما يأمر وينهى». ثمّ قال : «وهذا هو الظاهر السابق إلى الفهم». (١)

وهو كذلك كما استظهره.

أمّا : الآيات الأخرى فقد اعترف الغزاليّ (٢) كغيره (٣) بعدم ظهورها في حجّيّة الإجماع ، فلا نطيل بذكرها ، ومناقشة الاستدلال بها.

وأمّا مسلك السنّة : فهي أحاديث رووها بما يؤدّي مضمون الحديث «لا تجتمع أمّتي على الخطأ» (٤) ، وقد ادّعوا تواترها معنى ، فاستنبطوا منه عصمة الأمّة الإسلاميّة من الخطأ والضلالة ، (٥) ، فيكون إجماعها كقول المعصوم حجّة ومصدرا مستقلاّ لمعرفة حكم الله (تعالى).

وهذه الأحاديث (٦) ـ على تقدير التسليم بصحّتها ، وأنّها توجب العلم ؛ لتواترها معنى ـ لا تنفع في تصحيح دعواهم ؛ لأنّ المفهوم من اجتماع الأمّة كلّ الأمّة ، لا بعضها ، فلا تثبت بهذه الأحاديث عصمة البعض من الأمّة ، بينما أنّ مقصودهم من الإجماع ، إجماع خصوص الفقهاء ، أو أهل الحلّ والعقد في عصر من العصور ، بل خصوص الفقهاء المعروفين ، بل خصوص المعروفين من فقهاء طائفة خاصّة ، وهي طائفة أهل السنّة ، بل يكتفون باتّفاق جماعة ، ويطمئنّون إليهم ، كما هو الواقع في بيعة السقيفة.

فأنّى لنا أن نحصل على إجماع جميع الأمّة بجميع طوائفها وأشخاصها في جميع

__________________

(١) المستصفى ١ : ١٧٥.

(٢) المستصفى ١ : ١٧٤ ـ ١٧٥.

(٣) كالشوكاني في إرشاد الفحول : ٧٦ ـ ٧٨.

(٤) لم أجده في المصادر الحديثيّة بهذه العبارة.

(٥) راجع المستصفى ١ : ١٧٥ ؛ أصول الفقه (للخضري بك) : ٢٨٦ ؛ نهاية السئول ٣ : ٢٥٩.

(٦) إن شئت فراجع المستصفى ١ : ١٧٥ ؛ الإحكام (للآمدي) ١ : ٣١٣ ؛ أصول الفقه (للخضري بك) : ٢٨٦.