درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۳۶: مباحث حجت ۱۸

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

سوال الثانی

عرض شد در باب اجماع دو سوال برای ما مطرح است، سوال اول را مطرح کردیم و ریشه یابی کردیم اولین اجماعی را که در مکتب اسلام به عنوان حجت مطرح شده بود، اما سوال دوم قبل از اینکه وارد سوال دوم بشوند ابتدا خلاصه گیری میکنند بحث گذشته را و بعد وارد سوال دوم میشوند.

خلاصه‌ی بحث گذشته این شد که سه دلیل علمای اهل سنت بر حجیت اجماع داشتند هر سه دلیل غیر کامل و ناتمام بود و بر فرض اینکه ما آن سه دلیل را حجت بدانیم آن سه دلیل دلالت میکنند بر اینکه اجماع امت تماما یا اجماع جمیع العلماء و المومنین حجت میباشد، بنابراین اگر یک نفر از بین مسلمانان رای مخالفی داشته باشد دیگر آنجا اجماع محقق نیست و اجماعی وجود ندارد، خوب دقت کنید میگویند این نتیجه باز به درد اهل سنت نمیخورد چون آنها در بیعت ابوبکر مخالف زیاد دارند، و از یک طرف این بیعت را میخواهند با اجماع توجیه و تصحیح کنند، لذا آمدند اجماع را از اتفاق همه‌ی امت تنزّل داده‌اند و جور دیگری تفسیر نموده‌اند که دیگر در اینجا این تفاسیر مختلف میشود، بعضی از علمایشان گفته‌اند اجماع اهل مدینه حجت است، بعد هم گفته‌اند اهل مدینه با ابوبکر بیعت کرده‌اند، این یک قول، بعضی دیگر گفته‌اند که اجماع حرمین یعنی مکه و مدینه حجت است، بعضی‌ها گفته‌اند اضافه بر این دو شهر کوفه و بصره هم لازم است، بعضی گفته‌اند اجماع اهل حلّ و عقد حجت است، بعضی‌ها گفته‌اند اجماع فقهای اصولی حجت است، بعضی هاهم گفته‌اند اجماع صحابه فقط حجت است، و غیر از این اقوال که فکر میکنم در حدود نوزده قول در بین اهل سنت وجود دارد.

مرحوم مظفر میفرمایند تمام این اقوال بدون دلیل است و هیچ سندی ندارد و این اقوال فقط پشتوانه‌ی سیاسی دارد بخاطر مسائل سیاسی مطرح شده است و مشکلی را هم حل نمیکند، یعنی بیعت با ابوبکر با همه‌ی این حرف‌ها هم قابل توجیه نیست، پس بنابراین نتیجه این میشود که بین مدعای اهل سنت که همین اقوالی که گفتیم باشد و بین دلیلشان که آن سه دلیل گذشته باشد از زمین تا آسمان فاصله است و آن ادله با این مدعا و این اقوال هیچگونه مناسبتی ندارند، این تمام کلام در بحث اجماع در نزد اهل سنت بود.

۴

تطبیق (سوال الثانی) (۱)

وأمّا السؤال الثاني:

فالذي يثيره (آن چیزی که بر می‌انگیزاند و مطرح میکند این سوال را) أنّ ظاهر تلك المسالك الثلاثة المتقدّمة (اینکه ظاهر آن راه‌های گذشته دلیل عقل و آیات قرآن و سنت) يقضي (حکم میکند) بأنّ الحجّة إنّما هو إجماع الأمّة كلّها (به اینکه حجت اجماع تمام امت است)، أو جميع المؤمنين بدون استثناء (یا تمام مسلمانان بدون استثنا)، فمتى ما شذّ واحد منهم (هر گاه که کم باشد یکی از امت، یعنی یک نفر از امت داخل اجماع نباشد) ـ أيّ [مخالف] كان ـ (هر جوری که باشد این شخص) فلا يتحقّق الإجماع الذي قام الدليل على حجّيّته (پس محقق نمیشود آن اجماعی که دلیل قائم شده است بر حجیتش)؛ فإنّه مع وجود المخالف (با وجود مخالف) ـ وإن كان واحدا ـ لا يحصل القطع بحجّيّة إجماع من عداه (حاصل نمیشود قطع به حجیت اجماع غیر از او) مهما كان شأنهم (هر جور که شأنشان باشد، عالم باشند فاضل باشند)؛ لأنّ العصمة ـ على تقدير ثبوتها بالأدلّة المتقدّمة ـ (معصوم بودن امت بر فرض ثبوتش با دلیل‌های گذشته) إنّما ثبتت لجميع الأمّة، لا لبعضها. (ثابت میشود برای جمیع امت بما هو جمیع، نه برای بعضی از امت؛ {استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان...})

ولكن ما توقّعوه من ذهابهم إلى حجّيّة الإجماع (لکن آنچه را که توقع داشتند آن را علمای اهل سنت از رفتن به سمت حجیت اجماع) ـ وهو إثبات شرعيّة بيعة أبي بكر ـ (که آن چیز اثبات مشروع بودن بیعت ابی بکر) لم يحصل لهم (با آن ادله آن چیزی که مورد انتظارشان بوده برایشان حاصل نمیشود)؛ لأنّه قد ثبتت من طريق التواتر (چون به طریق تواتر ثابت شده است) مخالفة عليّ عليه‌السلام وجماعة كبيرة من بني هاشم وباقي المسلمين، (پس بنابراین شما گفتید اجماع حجت است که ثابت کنید بر بیعت ابی بکر اجماع بوده است، میگوییم نخیر خیلی از افراد مخالف با این بیعت بودند) ولئن التجأ أكثرهم بعد ذلك إلى البيعة (اهل سنت جواب میدهند که آن عده‌ی زیاد اول بیعت نکردند اما بعدا آمدند بیعت کردند و اجماع درست شد، ایشان میفرمایند نه! اگر مجبور شدند اکثر آن مخالفین بعد از مخالفتشان به بیعت کردن)، فإنّه بقي منهم من لم يبايع حتى مات (باز به تواتر در نزد شیعه و اهل سنت ثابت شده است که باقی ماند از آن مسلمانان کسانی که بیعت نکردند با شخص ابی بکر تا اینکه مردند)، مثل سعد بن عبادة (قتيل الجنّ!). (این قتیل الجنّ یک نکته دارد، تاریخ ائمه را که مطالعه میکنید همچنین زمان خلفا، شگردهای سیاسی یکی بوده است، که افرادی را که میخواستند بکشند اما نمیتوانستند به صورت ظاهر او را بکشند، نیمه شب میرفتند ترور میکردند و بعد فورا بین مردم خرافی یک قضیه درست میکردند که دیشب آقای سعد رفته در بیابان تنها بوده است و جن‌ها آمدند کشتن او را، ما زیاد داریم تنها سعد نیست از این افراد زیاد هستند، سعد انسان بسیار شجاع عجیبی بود که تا آخرین ساعات مرگش با ابی بکر مخالف بود و مخالفتش بسیار شدید بود، از هیچ راهی نتوانستند ساکتش کنند و مجبور شدند ترورش کنند، بعد هم گفتند جن او را کشته است. {استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان...})

۵

تطبیق (سوال الثانی) (۲)

ولأجل هذه المفارقة بين أدلّة الإجماع وواقعه الذي أرادوا تصحيحه كثرت الأقوال في هذا الباب لتوجيهها (میفرمایند بخاطر این مفارقت و جدایی بین ادله‌ی اجماع و آن واقعیتی که علمای اهل سنت خواستند تصحیح کنند آن واقعیت را، اقوال زیاد شده در این باب برای توجیه آن ادله، اینها از یک طرف دلیل بر اجماع آوردند از یک طرف میگویند این دلیل مدعایشان را اثبات نمیکند لذا دست به توجیه زدند)، فقال مالك ـ على ما نسب إليه ـ : «إنّ الحجّة هو إجماع أهل المدينة فقط». (اهل مدینه هم که با ابی بکر بیعت کردند پس درست شد دیگر) وقال قوم: «الحجّة إجماع أهل الحرمين: مكّة، والمدينة. والمصرين: الكوفة، والبصرة ». (کوفه و بصره برای آوردند که میخواهند بیعت با بعضی از علمای بنی العباس را درست کنند) وقال قوم: «المعتبر إجماع أهل الحلّ والعقد ». وقال بعض: «المعتبر إجماع الفقهاء الأصوليّين خاصّة ». وقال بعض: «الاعتبار بإجماع أكثر المسلمين ». واشترط بعض في المجمعين (در اجماع کننده‌ها) أن يحقّقوا عدد التواتر. (اینکه محقق کنند عدد تواتر را، گفتند اگر اجماع کننده‌ها به حد تواتر برسند حجت است) وقال آخرون: «الاعتبار بإجماع الصحابة فقط دون غيرهم ممّن جاءوا بعد عصرهم»، كما نسب ذلك إلى داود وشيعته. (یکی از علمای اهل سنت و دنبال کننده‌های او) إلى غير ذلك من الأقوال التي يطول ذكرها، المنقولة في جملة من كتب الأصول. (که نقل شده است در کتب اصولی)

وكلّ هذه الأقوال تحكّمات، لا سند لها ولا دليل (تمام این اقوال تحکّم است، سندی ندارد دلیلی ندارد)، ولا ترفع الغائلة من تلك المفارقة الصارخة. (و این اقوال مشکل را برطرف نمیکند از این فرق واضح، این فرق واضحی که بین ادله و بین این اقوال هست شما هر چقدر هم از این اقوال بگویید آن فرق را برطرف نمیکند) والذي دفع أولئك القائلين بتلك المقالات (آنچه که وادار نموده است این گویندگان را به این گفتار‌ها) أمور وقعت في تأريخ بيعة الخلفاء (اموری است که واقع شده است در تاریخ بیعت خلفاء)، يطول شرحها (شرحش طولانی است)، أرادوا تصحيحها بالإجماع. (اراده نموده‌اند تصحیح آنها را به اجماع، عرض کردم این بحث‌ها، بحث‌های اجتماعی جالبی است، مطالعه کنید تاریخ را که از این نظریه‌ها بسیار پیدا میشود که بخاطر انگیزه‌ی سیاسی بیان شده است و رنگ علم به آن داده‌اند {استاد در حال بیان بحث‌های تاریخی...})

هذه هي الجذور العميقة للمسألة (اینها ریشه‌های عمیق مسئله است) التي أوقعت القائلين بحجّيّة الإجماع في حيص بيص (که واقع نموده است گویندگان به حجیت اجماع را در حیص و بیض، که اصطلاح امست یعنی مضطرب بودن) لتصحيحه وتوجيهه (در مشکل برای تصحیح و توجیه اجماع)، وإلاّ فتلك المسالك الثلاثة (و الا آن ادله‌ی سه گانه) ـ إن سلّمت ـ لا تدلّ على أكثر من حجّيّة إجماع الكلّ بدون استثناء (دلالت نمیکند بر حجیت بر اجماع کل بدون استثنا)، فتخصيص حجّيّته ببعض الأمّة دون بعض (و تخصیص حجیت اجماع به بعضی از امت دون بعضی) بلا مخصّص. (این بلا مخصص است) نعم، المخصّص هو الرغبة في إصلاح أصل المذهب (مخصص رغبت و دوست داشتن اصل مذهب و حفظ آن مذهب است بر هر حالی، اهل سنت دیده‌اند ریشه‌ی مذهبشان برمیگردد به بیعت کردن با ابی بکر و این اصل وقتی حفظ میشود که این اجماع را درست کنند)، والمحافظة عليه على كلّ حال. ({صدای استاد قطع میشود...})

۶

اجماع نزد امامیه

وارد بحث اجماع میشوند در نزد علمای شیعه، میفرمایند اولین مطلب این است که اجماع بما هو اجماع در نزد علمای شیعه هیچگونه ارزش و هیچگونه قیمتی در اثبات حکم الله ندارد، چون قبلا گفتیم هیچ ملازمه‌ای بین اتفاق نظر گروهی از مردم با حکم الله نمیباشد، بله اگر اجماع آمد و کاشف از رای معصوم بود اینجا شکی نیست که این اجماع حجت است ولی همینجا هم در حقیقت رای معصوم حجت است و اجماع یک طریقی است که کشف میکند از رای امام معصوم، پس نتیجتا اجماع میشود مثل خبر متواتر چنانچه خبر متواتر تا به معصوم نرسد حجت نیست، اجماع هم تا کاشف از رای معصوم نباشد حجت نخواهد بود، در ذیل این مطلب مرحوم مظفر نکاتی را تذکر میدهند:

اولین نکته: پس اجماع شد مثل خبر متواتر، حالا نکته این است که میفرمایند البته یک فرق بین اجماع و خبر متواتر هست، و آن فرق این است که خبر متواتر ما را به لفظ و قول معصوم میرساند، ولی اجماع ما را به رای و عقیده‌ی معصوم میرساند، نه به لفظ و قول معصوم، لذا ما خبر متواتر را میگوییم دلیل لفظی ولی اجماع را میگوییم دلیل لبی، کلمه‌ی «لُب» یعنی مغز، مثلا گردو را که انسان میشکند و آن قشر و پوستش را جدا میکند به مغز گردو میگویند لب، خبر متواتر حکایت از قشر و پوست و لفظ میکند ولی اجماع حکایت از لب و واقعیت یعنی رای معصوم میکند.

دومین نکته: مگر بین دلیل لفظی و دلیل لبی فرقی هم هست که اسم یکی را میگذارید لفظی و دیگری را میگذارید لبی؟ میفرمایند بله، در باب عام و خاص گفتیم که در تمسک به عام در شبهه‌ی مصداقیه اگر مخصص لبی باشد تمسک به عام صحیح است، اگر مخصص لبی نباشد و لفظی باشد تمسک به عام صحیح نیست، اینهم نکته‌ی دوم در بحث بود.

سومین نکته: میفرمایند پس بنابراین تفصیل که از اجماع مطرح کردیم ملاک در اجماع کشف از رای امام معصوم است، نتیجه اگر از رای پنج نفر کشف کردیم رای امام را، به آن میگوییم اجماع و حجت است، اگر دو هزار نفر از علما فرضا نظری دادند و کاشف از رای معصوم نبود این نظر آنها حجت نخواهد بود، بعد هم دو موید بر این مطلب سوم از مرحوم محقق و سید مرتضی نقل میکنند.

۷

تطبیق (اجماع نزد امامیه) (۱)

الإجماع عند الإماميّة

إنّ الإجماع بما هو إجماع لا قيمة علميّة له عند الإماميّة (اجماع بما هو اجماع هیچ ارزش علمی در نزد امامیه ندارد) ما لم يكشف عن قول المعصوم، كما تقدّم وجهه (وجهش این بود که ملازمه‌ای بین قول مردم و خداوند متعال نیست). فإذا كشف على نحو القطع عن قوله (اگر کشف نماید اجماع بنحو قطع از قول معصوم) فالحجّة في الحقيقة هو المنكشف لا الكاشف (حجت در حقیقت آن چیزی است که کشف شده است یعنی قول معصوم نه اینکه کاشفی که اجماع باشد)، فيدخل حينئذ في السنّة (پس در حقیقت اجماع میشود یکی از افراد سنت مثل خبر متواتر)، ولا يكون دليلا مستقلاّ في مقابلها. (اجماع دلیل مستقلی در مقابل سنت نمیباشد)

وقد تقدّم أنّه لم تثبت عندنا (ثابت نشده در نزد ما شیعه‌ها) عصمة الأمّة عن الخطأ (معصوم بودن امت از خطا، ما آن دلیل معصوم بودن امت از خطا را قبول نکردیم)، وإنّما أقصى ما يثبت عندنا من اتّفاق الأمّة (نهایت چیزی که در نزد ما ثابت میشود از اتفاق امت) أنّه يكشف عن رأي من له العصمة (اتفاق امت کشف میکند از رای کسی که برای آن شخص عصمت است، اتفاق امت کشف میکند از رای امام معصوم نه اینکه خود امت معصوم باشد)، فالعصمة في المنكشف لا في الكاشف. (باز هم تکرار میکنند که عصمت در چیزی است که کشف شده باشد یعنی رای معصوم، نه در کاشف که خود اجماع باشد)

وعلى هذا، فيكون الإجماع منزلته منزلة الخبر المتواتر (پس بنابراین اجماع جایگاهش میباشد به منزله‌ی جایگاه خبر متواتر)، الكاشف بنحو القطع عن قول المعصوم (آنچنان خبر متواتری که کشف میکند به صورت قطعی از قول معصوم)، فكما أنّ الخبر المتواتر (چنانچه خبر متواتر) ليس بنفسه دليلا على الحكم الشرعيّ رأسا (خودش بنفسه دلیل بر حکم شرعی نیست)، بل هو دليل على الدليل على الحكم (بلکه خبر متواتر دلیل است بر قول معصوم آنچنان قول معصومی که آن قول معصوم دلیل بر حکم است)، فكذلك الإجماع ليس بنفسه دليلا (اجماع هم بنفسه دلیل بر حکم شرعی نیست)، بل هو دليل على الدليل. (بلکه آن اجماع دلیل بر دلیل است که آن دلیل رای معصوم میباشد)

غاية الأمر أنّ هناك فرقا بين الإجماع والخبر المتواتر (یک فرق بین اجماع و خبر متواتر است): إنّ الخبر دليل لفظيّ على قول المعصوم (خبر دلیل لفظی است بر قول معصوم)، أي إنّه يثبت به نفس كلام المعصوم (ثابت میشود به این خبر متواتر کلام امام معصوم) ولفظه فيما إذا كان التواتر للّفظ. (وقتی که تواتر تواتر لفظی باشد)

۸

تطبیق (اجماع نزد امامیه) (۲)

أمّا: الإجماع فهو دليل قطعيّ على نفس رأي المعصوم (اجماع دلیل قطعی است بر خود عقیده‌ی معصوم)، لا على لفظ خاصّ له (نه بر لفظ خاصی از معصوم، یک لفظ خاصی از معصوم صادر نشده است، اجماع داریم که نماز جمعه واجب است این اجماع کشف از عقیده‌ی امام معصوم میکند)؛ لأنّه لا يثبت به (شان چنین است که ثابت نمیشود به این اجماع) ـ في أيّ حال ـ أنّ المعصوم قد تلفّظ بلفظ خاصّ معيّن في بيانه للحكم (ما از اجماع نمیفهمیم که امام معصوم تلفظ کرده به یک لفظ خاص معینی در بیان خودش بلکه ما کشف میکنیم عقیده‌ی امام معصوم را)؛ ولأجل هذا (بخاطر اینکه اجماع کشف از لفظ نمیکند) يسمّى الإجماع بـ «الدليل اللبّيّ»، نظير الدليل العقليّ. (که به دلیل عقل هم میگویند دلیل لبی) يعني: أنّه يثبت بهما (یعنی شأن چنین است که ثابت میشود به آن اجماع و دلیل عقل) نفس المعنى والمضمون من الحكم الشرعيّ (خود معنا و مضمون از حکم شرعی) الذي هو كاللبّ (آنچنان لفظ و مضمونی که مثل لبّ و واقعیت و مغز یک شیء است) بالنسبة إلى اللفظ الحاكي عنه الذي هو كالقشر له. (نسبت به آن لفظی که حکایت میکند از آن شیء آنچنان لفظی که آن لفظ مثل قشر است برای آن لبّ، لفظی که امام معصوم میفرمایند مثل پوسته ایست برای آن مغز و واقعیت، پس بنابراین خبر متواتر دال بر لفظ است و میشود دلیل لفظی، و اجماع و دلیل عقل که دلیل بر مغز و واقعیت شیء هستند میشود دلیل لبّی)

والثمرة بين الدليل اللفظيّ واللبّيّ تظهر في المخصّص (ظاهر میشود در باب مخصص) إذا كان لبّيّا أو لفظيّا، على ما ذكره الشيخ الأنصاريّ ـ كما تقدّم ـ (در جلد اول صفحه‌ی ۱۴۱) لذهابه (چون شیخ انصاری قائل شدند به جواز تمسک به عام در شبهه‌ی مصداقیه اگر مخصص لبی باشد) إلى جواز التمسّك بالعامّ في الشبهة المصداقيّة، إذا كان المخصّص لبّيّا، دون ما إذا كان لفظيا. (اگر مخصص لبّی باشد نه زمانی که لفظی باشد، خب انشالله آنجا مراجعه میکنید بحث مفصل است)

وإذا كان الإجماع حجّة من جهة كشفه عن قول المعصوم (اگر اجماع حجت باشد از جهت کشفش از قول معصوم) فلا يجب فيه اتّفاق الجميع بغير استثناء (لازم نیست در باب اجماع اتفاق همه بدون استثنا باشد)، كما هو مصطلح أهل السنّة على مبناهم (چنانچه اصطلاح اهل سنت بنابر مبنای علمی آنها اینگونه است، یعنی باید اتفاق کل باشد)، بل يكفي اتّفاق كلّ من يستكشف من اتّفاقهم قول المعصوم (بلکه کافی است اتفاق کسانی که کشف میشود از اتفاق آنها قول معصوم)، كثروا أم قلّوا (زیاد باشند یا کم باشند)، إذا كان العلم باتّفاقهم يستلزم العلم بقول المعصوم (اگر علم به اتفاق به آنها مستلزم علم به قول معصوم باشد)، كما صرّح بذلك جماعة من علمائنا.

قال المحقّق في «المعتبر» ـ بعد أن أناط حجّيّة الإجماع بدخول المعصوم ـ (بعد از اینکه مناط حجیت اجماع را دخول رای معصوم گرفته است اینگونه فرموده است): «فلو خلا المائة من فقهائنا من قوله لما كان حجّة (اگر خالی باشد نظر صدتا از علمای ما از قول معصوم، آن قول صد نفر حجت نیست)، ولو حصل في اثنين كان قولهما حجّة». (اگر رای معصوم در ضمن قول دو نفر کشف شد، قول همان دو نفر میشود حجت)

وقال السيّد المرتضى ـ على ما نقل عنه ـ : «إذا كان علّة كون الإجماع حجّة (سید مرتضی فرموده است اگر حجت بودن اجماع) كون الإمام فيهم فكلّ جماعة (بودن امام است در بین جماعت) ـ كثرت أو قلّت ـ كان الإمام في أقوالها فإجماعها حجّة». (هر جماعتی چه زیاد باشند یا کم باشند، بودن امام در اقوال باعث میشود اجماع حجت شود)

إلى غير ذلك من التصريحات المنقولة عن جماعة كثيرة من علمائنا. ولكن سيأتي أنّه على بعض المسالك في الإجماع لا بدّ من إحراز اتّفاق الجميع. (بر بعضی از مسالک از اجماع‌ها لازم است اتفاق همه‌ی علما باشد والّا بر طبق آن مبنا در نظر شیعه هم کاشف از رای معصوم نخواهد بود، که بحث آن خواهد آمد)

أو المسلمين ، أو علماء طائفة خاصّة ، من دون باقي الناس ، وسائر الأمم؟ إلاّ إذا ثبت من دليل آخر اختصاص المسلمين ، أو بعض منهم بمزيّة خاصّة ليست للأمم الأخرى ، وهي العصمة من الخطأ. فإذن ، ـ على هذا التقدير ـ لا يكون الدليل على الإجماع إلاّ هذا الدليل الذي يثبت العصمة للأمّة المسلمة ، أو بعضها ، لا الطريق العقلي المدّعى. وهذا رجوع إلى المسلك الأوّل والثاني ، وليس هو مسلكا مستقلاّ عنهما.

وبالختام نقول : إذا كانت هذه المسالك الثلاثة لم تتمّ لنا أدلّة على حجّيّة الإجماع من أصله من جهة أنّه إجماع فلا يظهر للإجماع قيمة من ناحية كونه حجّة ، ومصدرا للتشريع الإسلاميّ مهما بالغ الناس في الاعتماد عليه. وإنّما يصحّ الاعتماد عليه إذا كشف لنا عن قول المعصوم ، فيكون حينئذ كالخبر المتواتر الذي تثبت به السنّة. وسيأتي البحث عن ذلك. (١)

وأمّا السؤال الثاني :

فالذي يثيره أنّ ظاهر تلك المسالك الثلاثة المتقدّمة يقضي بأنّ الحجّة إنّما هو إجماع الأمّة كلّها ، أو جميع المؤمنين بدون استثناء ، فمتى ما شذّ واحد منهم ـ أيّ [مخالف] كان ـ فلا يتحقّق الإجماع الذي قام الدليل على حجّيّته ؛ فإنّه مع وجود المخالف ـ وإن كان واحدا ـ لا يحصل القطع بحجّيّة إجماع من عداه مهما كان شأنهم ؛ لأنّ العصمة ـ على تقدير ثبوتها بالأدلّة المتقدّمة ـ إنّما ثبتت لجميع الأمّة ، لا لبعضها.

ولكن ما توقّعوه من ذهابهم إلى حجّيّة الإجماع ـ وهو إثبات شرعيّة بيعة أبي بكر ـ لم يحصل لهم ؛ لأنّه قد ثبتت من طريق التواتر مخالفة عليّ عليه‌السلام وجماعة كبيرة من بني هاشم وباقي المسلمين ، ولئن التجأ أكثرهم بعد ذلك إلى البيعة ، فإنّه بقي منهم من لم يبايع حتى مات ، مثل سعد بن عبادة (قتيل الجنّ!).

ولأجل هذه المفارقة بين أدلّة الإجماع وواقعه الذي أرادوا تصحيحه كثرت الأقوال

__________________

(١) يأتي في الصفحة : ٤٩١.

في هذا الباب لتوجيهها (١) ، فقال مالك ـ على ما نسب إليه (٢) ـ : «إنّ الحجّة هو إجماع أهل المدينة فقط». وقال قوم : «الحجّة إجماع أهل الحرمين : مكّة ، والمدينة. والمصرين : الكوفة ، والبصرة (٣)». وقال قوم : «المعتبر إجماع أهل الحلّ والعقد (٤)». وقال بعض : «المعتبر إجماع الفقهاء الأصوليّين خاصّة (٥)». وقال بعض : «الاعتبار بإجماع أكثر المسلمين (٦)». واشترط بعض في المجمعين أن يحقّقوا عدد التواتر. (٧) وقال آخرون : «الاعتبار بإجماع الصحابة فقط دون غيرهم ممّن جاءوا بعد عصرهم» ، كما نسب ذلك إلى داود (٨) وشيعته (٩). إلى غير ذلك من الأقوال التي يطول ذكرها ، المنقولة في جملة من كتب الأصول. (١٠)

وكلّ هذه الأقوال تحكّمات ، لا سند لها ولا دليل ، ولا ترفع الغائلة من تلك المفارقة الصارخة. والذي دفع أولئك القائلين بتلك المقالات أمور وقعت في تأريخ بيعة الخلفاء ، يطول شرحها ، أرادوا تصحيحها بالإجماع.

هذه هي الجذور العميقة للمسألة التي أوقعت القائلين بحجّيّة الإجماع في حيص بيص لتصحيحه وتوجيهه ، وإلاّ فتلك المسالك الثلاثة ـ إن سلّمت ـ لا تدلّ على أكثر من حجّيّة

__________________

(١) أي لتوجيه الأدلّة.

(٢) نسب إليه في نهاية السئول ٣ : ٢٦٣ ، والمستصفى ١ : ١٨٧ ، والإحكام (للآمدي) ١ : ٣٤٩.

(٣) وهذا منسوب إلى زعم بعض أهل الأصول. والناسب الشوكاني في إرشاد الفحول : ٨٣.

(٤) هذا ما اختاره صاحب نهاية السئول ٣ : ٢٣٧ ، والفخر الرازي في المحصول في علم الأصول ٢ : ٣.

(٥) ذهب إليه الخضري بك في كتابه أصول الفقه : ٢٧١ و ٢٧٦.

(٦) هذا ما نسبه الآمدي إلى محمد بن جرير الطبريّ ، وأبي بكر الرازيّ ، وأبي الحسين الخيّاط ، وأحمد بن حنبل. راجع الإحكام (للآمدي) ١ : ٣٣٦.

(٧) وهذا القول نسبه الآمدي إلى من استدلّ على حجيّة الإجماع بدلالة العقل ، كإمام الحرمين ، راجع الإحكام ١ : ٣٥٨.

(٨) وهو أبو سفيان داود بن خلف الأصبهاني ، المعروف بالظاهرىّ ، وهو إمام الظاهريّة.

(٩) نسب إليه ، وإلى ابن حيّان ، وأحمد بن حنبل في إرشاد الفحول : ٨١ ـ ٨٢ ، وفواتح الرحموت «المطبوع بهامش المستصفى ٢ : ٢٢٠».

ونسب إليه وشيعته في المستصفى ١ : ١٨٩ ، والإحكام (للآمدي) ١ : ٣٢٨.

(١٠) راجع بعض المصادر المتقدّمة.

إجماع الكلّ بدون استثناء ، فتخصيص حجّيّته ببعض الأمّة دون بعض بلا مخصّص. نعم ، المخصّص هو الرغبة في إصلاح أصل المذهب ، والمحافظة عليه على كلّ حال.

الإجماع عند الإماميّة

إنّ الإجماع بما هو إجماع لا قيمة علميّة له عند الإماميّة ما لم يكشف عن قول المعصوم ، كما تقدّم وجهه (١). فإذا كشف على نحو القطع عن قوله فالحجّة في الحقيقة هو المنكشف لا الكاشف ، فيدخل حينئذ في السنّة ، ولا يكون دليلا مستقلاّ في مقابلها.

وقد تقدّم أنّه لم تثبت عندنا عصمة الأمّة عن الخطأ ، (٢) وإنّما أقصى ما يثبت عندنا من اتّفاق الأمّة أنّه يكشف عن رأي من له العصمة ، فالعصمة في المنكشف لا في الكاشف.

وعلى هذا ، فيكون الإجماع منزلته منزلة الخبر المتواتر ، الكاشف بنحو القطع عن قول المعصوم ، فكما أنّ الخبر المتواتر ليس بنفسه دليلا على الحكم الشرعيّ رأسا ، بل هو دليل على الدليل (٣) على الحكم ، فكذلك الإجماع ليس بنفسه دليلا ، بل هو دليل على الدليل.

غاية الأمر أنّ هناك فرقا بين الإجماع والخبر المتواتر : إنّ الخبر دليل لفظيّ على قول المعصوم ، أي إنّه يثبت به نفس كلام المعصوم ولفظه فيما إذا كان التواتر للّفظ.

أمّا : الإجماع فهو دليل قطعيّ على نفس رأي المعصوم ، لا على لفظ خاصّ له ؛ لأنّه لا يثبت به ـ في أيّ حال ـ أنّ المعصوم قد تلفّظ بلفظ خاصّ معيّن في بيانه للحكم ؛ ولأجل هذا يسمّى الإجماع بـ «الدليل اللبّيّ» ، نظير الدليل العقليّ. يعني : أنّه يثبت بهما نفس المعنى والمضمون من الحكم الشرعيّ الذي هو كاللبّ بالنسبة إلى اللفظ الحاكي عنه الذي هو كالقشر له.

والثمرة بين الدليل اللفظيّ واللبّيّ تظهر في المخصّص إذا كان لبّيّا أو لفظيّا ، على ما ذكره الشيخ الأنصاريّ ـ كما تقدّم ـ (٤) لذهابه إلى جواز التمسّك بالعامّ في الشبهة

__________________

(١ و ٢). تقدّم في الصفحة : ٤٤٥ ـ ٤٤٨.

(٣) وهو قول المعصوم مثلا. فالخبر المتواتر كاشف عن قول المعصوم ـ مثلا ـ الذي هو الدليل على الحكم الشرعيّ.

(٤) تقدّم في المقصد الأوّل : ١٦٥.

المصداقيّة ، إذا كان المخصّص لبّيّا ، دون ما إذا كان لفظيا. (١)

وإذا كان الإجماع حجّة من جهة كشفه عن قول المعصوم فلا يجب فيه اتّفاق الجميع بغير استثناء ، كما هو مصطلح أهل السنّة على مبناهم ، بل يكفي اتّفاق كلّ من يستكشف من اتّفاقهم قول المعصوم ، كثروا أم قلّوا ، إذا كان العلم باتّفاقهم يستلزم العلم بقول المعصوم ، كما صرّح بذلك جماعة من علمائنا.

قال المحقّق في «المعتبر» ـ بعد أن أناط حجّيّة الإجماع بدخول المعصوم ـ : «فلو خلا المائة من فقهائنا من قوله لما كان حجّة ، ولو حصل في اثنين كان قولهما حجّة» (٢).

وقال السيّد المرتضى ـ على ما نقل عنه ـ : «إذا كان علّة كون الإجماع حجّة كون الإمام فيهم فكلّ جماعة ـ كثرت أو قلّت ـ كان الإمام في أقوالها فإجماعها حجّة». (٣)

إلى غير ذلك من التصريحات المنقولة عن جماعة كثيرة من علمائنا. (٤) ولكن سيأتي أنّه على بعض المسالك في الإجماع لا بدّ من إحراز اتّفاق الجميع. (٥)

وعلى هذا ، فيكون تسمية اتّفاق جماعة من علماء الإماميّة بالإجماع مسامحة ظاهرة ؛ فإنّ الإجماع حقيقة عرفيّة في اتّفاق جميع العلماء من المسلمين على حكم شرعيّ. ولا يلزم من كون مثل اتّفاق الجماعة القليلة حجّة أن يصحّ تسميتها بالإجماع. ولكن قد شاع هذا التسامح في لسان الخاصّة من علماء الإماميّة على وجه أصبح لهم اصطلاح آخر فيه ، فيراد من الإجماع عندهم كلّ اتّفاق يستكشف منه قول المعصوم ، سواء كان اتّفاق الجميع أو البعض ، فيعمّ القسمين.

والخلاصة [أنّ] التي نريد أن ننصّ عليها ، وتعنينا من البحث أنّ الإجماع إنّما يكون حجّة إذا علم بسببه ـ على سبيل القطع ـ قول المعصوم ، فما لم يحصل العلم بقوله ـ وإن

__________________

(١) مطارح الأنظار : ١٩٤ ، ولكن في نسبته إليه نظر ، كما مرّ في التعليقة (٢) من الصفحة ١٦٥.

(٢) المعتبر في شرح المختصر ١ : ٦.

(٣) انتهى كلامه ملخّصا على ما نقل عنه الشيخ الأنصاريّ في : فرائد الأصول ١ : ٨٠ ، وراجع كلامه في الذريعة إلى أصول الشريعة ٢ : ٦٣٠.

(٤) وإن شئت فراجع فرائد الأصول ١ : ٧٩ ـ ٨٠.

(٥) وهو مسلك الحدس ، كما يأتي في الصفحة : ٣٦١.