درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۱۳: مقدمه مباحث حجت ۱۲

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه‌ی جلسه‌ی گذشته

بحث در اشتراک احکام بین عالم و جاهل بود، سومین دلیلی که مرحوم مظفر بیان فرمودند یک دلیل عقلی است، خلاصه‌ی این دلیل این شد که ادله‌ی احکام شرعیه ممکن نیست مقید به علم باشد، «اقیموا الصلاة» ممکن نیست مقید به علم باشد پس بنابراین مطلق است، وقتی مطلق بود یعنی مشترک است بین عالم و جاهل.

به این دلیل اشکال شد و خلاصه‌ی اشکال این بود که اطلاق و تقیید متقابلین هستند بنحو تقابل عدم و ملکه که اگر در دلیلی تقیید ممکن نبود کشف میکنیم که اطلاق هم ممکن نیست، اینجا شما میگویید تقیید ممکن نیست پس اطلاق هم امکان ندارد، مرحوم نائینی اشکال را قبول کردند و با متمم الجعل از اشکال جواب دادند، فرمودند که قبول داریم که دلیل احکام نه مطلق است و نه مقید اما اطلاق و اشتراک را از متمم الجعل استفاده میکنیم.

۴

جواب مرحوم مظفر از اشکال

مرحوم مظفر در حقیقت آن اشکال را به یک طریق بهتری امروز میخواهند دفع کنند و ازبین ببرند، و در حقیقت با این حرفشان هم اشکال را ازبین میبرند و در پایان به جواب مرحوم نائینی اشکال وارد میکنند، بیان جواب مرحوم مظفر این است که:

شمای مستشکل گفتید ما اشتراک احکام را از اطلاق ادله استفاده میکنیم، حرفشان این بود که اشتراک احکام را از اطلاق دلیل استفاده میکنیم و دلیل در اینجا اطلاق ندارد، بلکه دلیل مهمل است، ایشان میفرمایند اشتباه شما در همین نکته است، ما اشتراک احکام را از اطلاق ادله استفاده نمیکنیم، اصلا هیچ کاری ما به اطلاق دلیل نداریم، بلکه اشتراک احکام را از یک دلیل عقلی استفاده میکنیم نه از اطلاق ادله پس دقت کنید مرحوم نائینی میفرمودند اشتراک احکام را از متمم الجعل استفاده میکنیم، مستشکل میگفت شماها میخواهید اشتراک احکام را از اطلاق ادله استفاده کنید میگویید ادله مطلق هستند پس مشترک هستند، ایشان میفرمایند حرف هردو بزرگوار غلط است، ما اشتراک احکام را از اطلاق دلیل استفاده نمیکنیم اصلا شما بگویید دلیل مطلق نیست، ما به اطلاق دلیل کاری نداریم، نیاز به متمم الجعل هم نداریم، بلکه اشتراک احکام را از یک دلیل عقلی استفاده میکنیم.

بیان دلیل عقلی توقف دارد بر ذکر نکته‌ای که خود مرحوم مظفر هم به این نکته اشاره میکنند، تقابل چهار قسم دارد تقابل عدم و ملکه، سلب و ایجاب، تقابل تضاد و تقابل تضایف، شرح این چهار قسم را یک بار عرض کردیم، آنچه که اینجا مهم است این است که دو قسم از این تقابل هستند که خیلی به یکدیگر نزدیک هستند و آن دو قسم تقابل عدم و ملکه و سلب و ایجاب است، این دو قسم تقابل خیلی باهم نزدیک هستند، تقابل عدم و ملکه مثل اعما و بصر، تقابل سلب و ایجاب مثل انسان و لا انسان، خوب دقت کنید فرق بین این دو در یک نکته است و آن فرق این است که در عدم و ملکه در هر شیء که ملکه ممکن نباشد طرف مقابلش هم که عدم باشد امکان ندارد، بارها مثال زده‌ایم مثلا این کتاب که ممکن نیست بصیر باشد دیگر ممکن هم نیست اعما باشد، یعنی اطلاق بصیر یا اعما بر این کتاب غلط است، عدم و ملکه در امکان مترادف هستند، اما درست برعکس عدم و ملکه سلب و ایجاب است، تقابل سلب و ایجاب نسبت به یک شیء به این صورت است که اگر ایجاب بر یک شیء اطلاق نشود اگر ایجاب ممکن نباشد بر یک شیء اطلاق بشود بالضروره طرف مقابل بر آن اطلاق میشود و بالعکس این دو به این شکل هستند که هر یک طرف که ممکن نباشد بر این شیء اطلاق بشود طرف دیگر بر این شیء ضروری است، مثلا این کتاب انسان درش ممکن نیست اطلاق بشود پس حتما لا انسان است، این میز انسان ممکن نیست بر او اطلاق بشود پس حتما طرف مقابل بر او ضروری است اطلاق بشود، زید لا انسان ممکن نیست بر او اطلاق بشود نمیشود بگوییم زید لا انسان است پس حتما طرف مقابل بر آن اثبات میشود که انسان بودن است، پس بنابراین تقابل سلب و ایجاب به این شکل است که هر طرفی که ممکن نباشد آن طرف دیگر بر این شیء ضروری میشود.

حالا بعد از این مقدمه در بیان جواب دقت کنید، مرحوم مظفر میفرمایند در ما نحن فیه ما دو شیء داریم، اختصاص و عدم اختصاص که عدم الاختصاص یعنی اشتراک، بین این دو تقابل سلب و ایجاب است، یعنی یک شیء اگر امکان نداشت مختص باشد حتما مشترک بود یک شیء اگر امکان نداشت مشترک باشد حتما مختص است، حالا در ما نحن فیه شما به اطلاق دلیل هیچ کاری ندارید، «اقیموا الصلاة» کاری نداریم مطلق است یا مقید، ما حکم شرعی را میخواهیم بسنجیم ما به اطلاق لفظی کاری نداریم حکم شرعی که وجوب نماز است یا مختص است و یا مشترک است، ما به دلیل عقلی اثبات میکنیم که حکم شرعی مختص نیست پس نتیجه میگیریم حتما مشترک است، ما که نیامدیم تمسک کنیم به اطلاق لفظی «اقیموا الصلاة» که بعد شما اشکال کنید که این مطلق امکان ندارد مقید باشد پس مطلق هم نیست، ما به این کاری نداریم ما میگوییم عقلا حکم شرعی ممکن نیست مختص باشد، تقابل بین اختصاص و اشتراک هم تقابل بین سلب و ایجاب است اگر ممکن نبود مختص باشد حتما مشترک است، پس بنابراین ما اشتراک احکام را به دلیل عقلی اثبات میکنیم تمسک به اطلاق ادله‌ی احکام نمیکنیم نیازی هم به متمم الجعل نخواهیم داشت، پس احکام با تمسک به یک دلیل عقلی مشترک هستند.

۵

تطبیق (جواب مرحوم مظفر از اشکال)

أقول: ويمكن الجواب عن الإشكال المذكور ـ بما محصّله ـ (ممکن است جواب از اشکالی که ذکر شد به چیزی که خلاصه‌اش این است): إنّ هذا الكلام صحيح (حرف مستشکل درست است) لو كانت استفادة اشتراك الأحكام (در صورتی که ما بخواهیم اشتراک احکام را به اطلاق ادله درست کنیم ولی ما اشتراک احکام را به اطلاق ادله اثبات نمیکنیم) متوقّفة على إثبات إطلاق أدلّتها بالنسبة إلى العالم بها (اگر ما اشتراک را از اطلاق ادله اثبات بکنیم حرف درستی است)، غير أنّ المطلوب (غیر از اینکه مطلوب ما) الذي ينفعنا (مطلوبی که به نفع ماست) هو نفس عدم اختصاص الأحكام بالعالم (خود عدم اختصاص احکام است به عالم) على نحو السالبة المحصّلة (بر نحو سالبه‌ی محصله، اینجا اگر ایشان یک حکم عقل را اضافه میکردند دیگر مطلب کامل و تمام بود و بعضی‌ها به اشتباه هم نمیفتادند، غیر از اینکه مطلوبی که مورد نفع ما است تو خود عدم اختصاص احکام است به عالم بر نحو سالبه‌ی محصله به حکم عقل، خب سالبه‌ی محصله در مقابل موجبه‌ی معلولة المحمول است، میگوییم به حکم عقل الاحکام لیست مختصه، نمیگوییم به تمسک به اطلاق الاحکام لیست مختصه، میگوییم به حکم عقل الاحکام لیست مختصه، یک سالبه‌ی محصله‌ای درست میکنیم به حکم عقل، نتیجه)، فيكون التقابل بين اشتراك الأحكام واختصاصها بالعالم من قبيل تقابل السلب والإيجاب، لا من باب تقابل العدم والملكة (چرا؟)؛ لأنّ المراد من الاشتراك نفس عدم الاختصاص بالعالم. (مراد از اشتراک خود عدم الاختصاص است، ما از خارج گفتیم اختصاص و عدم الاختصاص داریم، عدم الاختصاص مساوی است با اشتراک است، شما به حکم عقل عدم الاختصاص را ثابت کردید که نتیجه‌اش میشود اشتراک)

وهذا السلب يكفي في استفادته من أدلّة الأحكام نفس إثبات امتناع الاختصاص (و این سلب که سلب کنید عدم اختصاص را، بگویید «الاحکام لیست مختصه» کافی است در استفاده‌ی این فرد را از ادله‌ی احکام نه از خود ادله‌ی احکام بلکه از خود اثبات امتناع اختصاص به حکم عقل، شما همین قدر که اثبات کردید امتناع اختصاص را نتیجه‌اش میشود اشتراک)، ولا يحتاج إلى مئونة زائدة لإثبات الإطلاق (نیازی به مئونه‌ی زائده نداریم برای اثبات اطلاق، بگوییم ادله‌ی «اقیموا الصلاة» مطلق است، ما کاری به ادله اقیموا الصلاة نداریم، میگوییم به حکم عقل احکام مولا مختص نیست، محال است مختص باشد پس مشترک است، لذا نه نیازی به تمسک به اطلاق ادله داریم و نه نیازی به تمسک به متمم جعلی که مرحوم نائینی میگفتند که نتیجه‌ی اطلاق بگیریم)، أو إثبات نتيجة الإطلاق بمتمّم الجعل من إجماع (که آن متمم جعل بیان باشد از اجماع) أو أدلّة أخرى (اینجا دقت کنید از این نکته‌ای که ایشان ذکر میکنند میفهمیم که ایشان میخواهند بگویند بر فرض اگر ما قائل به متمم جعل هم بشویم متمم جعل آن احکام متواتره نیست، بلکه متمم الجعل اجماع خواهد بود، چرا؟ چون ما از خارج گفتیم که اخبار متواتره معلوم نیست که متواتر باشد، لذا ایشان میفرمایند فرضا اگر قائل به متمم جعل شدیم آن متمم اجماع خواهد بود)؛ (چرا احتیاجی نداریم؟) لأنّه من نفس امتناع التقييد (ما از خود امتناع تقیید) نعلم أنّ الحكم مشترك، لا يختصّ بالعالم. (باز ایشان کلمه‌ی تقیید را آورده‌اند خیلی مناسب نیست، اگر به جای آن کلمه‌ی اختصاص را میاوردند بهتر بود، چون وقتی کلمه‌ی تقیید را میاورید باز حرف مستشکل درست میشود، بحث ما در اطلاق و تقیید نیست و در حقیقت مسامحه‌ی در عبارت است، بخاطر اینکه از خود امتناع اختصاص علم پیدا میکنیم که حکم مشترک است و اختصاص به عالم ندارد، پس بنابراین جواب ایشان این شد که ما به اطلاق ادله تمسک نمیکنیم تا اشکال وارد بشود، بلکه از حکم عقل استفاده میکنیم اشتراک احکام را)

۶

اشکال مرحوم مظفر بر مرحوم نائینی

نعم، يتمّ ذلك الإشكال لو كان امتناع التقييد ليس إلاّ من جهة بيانيّة، وفي مرحلة الإنشاء في دليل نفس الحكم.

از اینجا ایشان وارد میشوند در ذکر اشکالی بر جواب مرحوم نائینی، مرحوم نانئینی در ابواب مختلفی در اصول من جمله در این باب این کبرای کلی را ذکر کرده‌اند، ایشان فرموده‌اند هر جا تقیید ممکن نبود و هر جا تقیید ممتنع بود ما با متمم الجمع میتوانیم تقیید را ذکر کنیم، مرحوم مظفر میفرمایند این حرف ایشان را به طور کلی و در همه جا قبول نداریم، بیان مطلب این است که عدم امکان تقیید یا بعبارت دیگر ممتنع بودن تقیید بر دو قسم است و دو جور است، گاهی حکم مولا در واقع میشود مقید بشود به این قید ولی ذکر این قید در دلیل مولا ممتنع است، پس دقت بفرمایید گاهی حکم مولا ذاتا امکان دارد مقید به علم بشود اما مولا در دلیل اولش محذور دارد و نمیتوانید حکم خودش را در دلیل و لفظ مقید به این علم کند، مثل قصد قربت در قصد قربت ذاتا ممکن است حکم مولا مقید به قصد قربت بشود ولی در امر مولا ممکن نیست در کنار امر اول مولا این قید ذکر شود چون این قید از تقسیمات ثانویه است، قسم دوم جایی است که ذاتا حکم مولا نمیشود مقید به یک قیدی بشود مثلا از باب مثال مولا ذاتا نمیتواند بگوید در یک آن نماز بخوان هم رو و هم پشت به قبله، این ذاتا محال است، مولا نمیتواند حکم خودش را اینگونه مقید بکند یا در ما نحن فیه ذاتا ما اثبات کردیم که محال است که حکم مولا مقید به علم بشود.

حالا مرحوم مظفر میفرمایند اگر امتناع تقیید از قسم اول باشد با متمم الجمع کار درست میشود، اگر مولا ذاتا میتواند حکمش را قید به یک قیدی بکند اما در دلیل لفظی اولی نمیتواند آن را بیاورد، خب اینجا مثلا مولا ذاتا میتواند نماز را مقید به قصد قربت بکند اما در دلیل اول نمیتواند قصد قربت و قصد امتثال امر را بیاورد، اینجا متمم الجمع کار را درست میکند یعنی مولا دلیل دومی را میاورد و حکم را مقید میکند، اینجا قبول داریم در این صورت تقیید ممتنع است اینجا متمم الجمع کار را درست میکند، اما اگر قید یک قیدی بود که اصلا ذاتا حکم ممکن نبود که مقید به این قید بشود اگر مولا به قول ایشان هزار تا هم متمم الجمع بیاورد نمیتواند حکم را مقید به این قید بکند، پس بنابراین اینکه شما مرحوم نائینی فرمودید هر جا که تقیید ممتنع بود با متمم الجمع کار را درست میکنیم این به طور کلی درست نیست، باید یک قید به آن بزنیم و بگوییم هر جا تقیید در لفظ ممتنع بود اینجا کار را با متمم الجمع درست میکنیم، این اشکال مرحوم مظفر بر کبرای کلی مرحوم نائینی بود.

۷

تطبیق (اشکال مرحوم مظفر بر مرحوم نائینی)

نعم، يتمّ ذلك الإشكال (اینجا باز توی این صفحه یک مقدار عبارت ایشان مناسب نیست، ایشان باید میفرمودند «نعم یتم ذلک الجواب» نه «اشکال»، بله تمام میشود آن اشکال در نتیجه جواب هم درست است، ایشان میخواهند بفرمایند جواب مرحوم نائینی وقتی درست است) لو كان (یعنی وقتی جواب مرحوم نائینی درست است و متمم الجعل کار را درست میکند) امتناع التقييد ليس إلاّ من جهة بيانيّة (اگر امتناع تقیید فقط از جهت بیان و لفظ باشد)، وفي مرحلة الإنشاء في دليل نفس الحكم (و در مرحله‌ی انشاء در دلیل حکم، حرف مرحوم نائینی درست است وقتی که امتناع تقیید مستند به دلیل لفظی باشد، یعنی مولا نتواند مقید کند کلام را در مرحله‌ی انشاء در دلیل خود حکم)، وإن كان واقعه يمكن أن يكون مقيّدا، أو مطلقا (ولو حکم واقعا ممکن است مقید یا مطلق باشد)، مع قطع النظر عن أدائه باللفظ (با قطع نظر از اداء حکم به لفظ، مثل قصد قربت که امکان دارد واقعا وجوب نماز مقید یا مطلق نسبت به قصد قربت باشد، اینجا قبول داریم حرف مرحوم نائینی را)؛ فإنّه ـ حينئذ ـ لا يمكن بيانه بنفس دليله الأوّل (ممکن نیست بیان آن حکم به خود دلیل اول)، فنحتاج إلى استكشاف الواقع المراد (پس ما احتیاج داریم به کشف کردن مراد واقعی) من دليل آخر، نسمّيه «متمّم الجعل» (اسمش را میگذاریم متمم الجعل): ولأجل ذلك نسمّيه بـ «المتمّم للجعل» (ایشان اشاره میکنند به این علت که چرا مرحوم نائینی اسم دلیل دوم را متمم جعل میگذارد، یعنی این دلیل دوم متمم آن حکم اولی است)، فتحصل لنا (اینجا ما قبول داریم حاصل میشود برای ما از این دلیل دوم) نتيجة الإطلاق أو نتيجة التقييد، من دون أن يحصل تقييد أو إطلاق (بدون اینکه برای دلیل اول تقیید یا اطلاقی حاصل شود) المفروض أنّهما مستحيلان (که فرض میشود آن اطلاق و تقیید در آن دلیل اول محال هستند، اینجا دلیل اول مطلق نیست مقید هم نیست با این دلیل دوم نتیجه‌ی اطلاق و یا نتیجه‌ی تقیید را ثابت میکنیم)، كما كان الحال في تقييد الوجوب بقصد الامتثال في الواجب التعبّديّ. (در باب واجب تعبدی چون با امر اول قصد امتثال نمیشود باشد چون دور لازم میاید مولا نمیتواند بگوید «صل مع قصد امر» نماز بخوان با قصد امر، کدام قصد امر هنوز که امری نیامده است، پس باید این قصد امر را مولا قبلا لحاظ کند، که در باب تعبدی و توصلی توضیحش گذشت {صدای استاد قطع میشود...})

أمّا لو كان نفس الحكم واقعا ـ مع قطع النظر عن أدائه بأيّة عبارة كانت، كما فيما نحن فيه ـ يستحيل تقييده (اما اگر خود حکم محال باشد تقیید آن حکم)، سواء أدّى ذلك ببيان واحد (چه ادا کند مولا این تقیید را به یک بیان)، أو ببيانين، أو بألف بيان (یا به دو بیان یا به هزار بیان، اگر خود حکم محال باشد مقید شدنش ذاتا، خب اینجا وقتی حکم مقید شدنش ذاتا محال باشد خب اینجا لا محاله حکم مطلق است)؛ فإنّ واقعه لا محالة ينحصر في حالة واحدة، وهو أن يكون في نفسه شاملا لحالتي وجود القيد المفروض وعدمه. (و آن حالت این است که فی نفسه شامل باشد برای دو حالت وجود قید مفروض و عدم قید مفروض را، اینجا دیگر در این صورت متمم الجعل نمیتواند تقیید را درست کند، اینجا ذاتا حکم میشود مطلق دیگر مولا هزار تا متمم الجعل را بیاورد چون نمیشود این حکم مختص باشد لذا حکم قطعا مشترک است با متمم الجعل اختصاص حکم ثابت نمیشود)

وعليه (بنابراین)، فلا حاجة في مثله (در جایی که تقیید و اختصاص ذاتا محال باشد حاجتی نیست) إلى استكشاف الاشتراك من نفس إطلاق دليله الأوّل (کشف کردن اشتراک را از خود اطلاق دلیل اول، اینجا ما دیگر نیازی نداریم کشف کنیم اطلاق را از آن دلیل اول، به حک عقل استفاده میکنیم)، ولا من دليل ثان متمّم للجعل. (و نه از دلیل دومی که متمم جعل باشد، نه نیازی داریم به اینکه اصالت الاطلاق را در دلیل اول جاری کنیم و نه نیازی به متمم جعل داریم، اینجا ما اطلاق را به حکم عقل استفاده میکنیم، مرحوم مظفر میفرمایند شما مرحوم نائینی اینجا اسمش را میگذارید نتیجه الاطلاق اگر این تعبیر برای شما شیرین است اینجا هم ما میگوییم اطلاق نیست نتیجه‌ی اطلاق است به حکم عقل) ولا نمانع أن نسمّي ذلك «نتيجة الإطلاق» (منعی نیست که اسم این را بگذاریم نتیجه‌ی اطلاق، اسم هیچ استفاده‌ی عقلی ندارد) إذا حلا لكم هذا التعبير. (اگر برای شما این تعبیر شیرین است خب ما هم همین تعبیر را استفاده میکنیم، پس بنابراین تا اینجا ایشان یک اشکال به اصل اشکال وارد کردند و یک اشکال هم به آن کبرای کلی که مرحوم نائینی ذکر کرده بودند و گفتند ما آن کبرای کلی را قبول نداریم)

۸

اشکال دیگری بر مرحوم مظفر و جواب آن

ويبقى الكلام ـ حينئذ ـ في وجه تقييد وجوب الجهر.

آخرین مطلبی که اینجا باقی میماند در حقیقت ذکر یک اشکال کوچکی است که به حرف مرحوم مظفر وارد میشود، اشکال این است که شمای مرحوم مظفر فرمودید که به حکم عقل تقیید حکم به علم محال است، به حکم عقل احکام مولا مختص به عالم نیستند، حالا اشکال میشود که در بعضی از موارد هست که به اجماع علما حکم مولا مقید به علم است، مثل باب قصر و اتمام و جهر اخفات، که مرحوم نائینی اشاره میکنند، ما اجماع داریم که اینجا اگر انسان علم داشت حکم برای او هست، اگر علم نداشت و نمازش را تمام خواند اینجا حکم وجوب قصر برای او وجود ندارد، اینجا را چیکار میکنید؟ شما گفتید به حکم عقل احکام شرعیه محال است بقید به علم باشد.

مرحوم مظفر در مقام جواب میفرمایند اینجا ظاهر کلام مولا با یک حکم بدیهی در تضاد است ما ناچاریم ظاهر کلام مولا را توجیح کنیم، حالا توجیح کلام این است که در این دو مثالی که شما ذکر کردید اینجور نیست که حکم مقید به علم باشد، در همین دو مثال هم که ذکر کردیم حکم مشترک بین عالم و بین جاهل است، نهایت مولا از جاهل در این صورت عفو کرده است، مقام، مقام عفو و بخشش است، مولا میفرمایند این حکم مال عالم هم هست و از آن جاهل هم هست این حکم، ولی جاهل اگر خلاف این حکم را انجام داد من او را میبخشم، نگید که حکم تعلق به جاهل نگرفته باشد، حکم به جاهل هم تعلق گرفته است ولی مولا او را میبخشد، خب سوال میکنیم ما موید هم داریم؟ دلیل هم بر این توجیهتان؟ میفرمایند بله شاهد هم داریم بر این توجیهمان، شاهد این است که در روایات ذکر شده است اگر طرف جاهل بود و نماز قصر را تمام خواند «و لا اعادة» نمیخواهد اعاده کند، این کلمه‌ی اعاده یعنی چه؟ کلمه‌ی اعاده در جایی گفته میشود که یک حکمی بر گوش طرف و مکلف آمده باشد، مکلف درست امتثال نکرده است حالا باید اعاده کند، اینجا امام نمیفرمایند «ولا حکم له» «ولا وجوب له» میفرمایند «ولا اعادة له» نمیخواهد اعاده کند، حکم به دوش مکلف آمده اما مولا او را بخشیده نمیخواهد اعاده بکند، پس بنابراین این کلمه شاهد است بر اینکه حکم در اینجا هم مشترک بین عالم و جاهل است نهایت اگر جاهل به آن وظیفه‌ی اصلی خود عمل نکرد مولا او را میبخشد و عفو میکند.

۹

تطبیق (اشکال دیگری به مرحوم مظفر و جواب آن)

ويبقى الكلام ـ حينئذ ـ في وجه تقييد وجوب الجهر، والإخفات (خب نتیجه گرفتیم که احکام شرعیه محال است که مختص به علم باشد؛ باقی میماند کلام در این هنگام در وجه تقیید وجوب جهر و اخفات)، والقصر، والإتمام بالعلم (و وجوب قصر و اتمام به علم، چگونه در اینجا وجوب مقید به علم شده است)، مع فرض امتناعه، حتى بمتمّم الجعل (با فرض اینکه ممنوع است و ممتنع میباشد مقید شدن حکم به آن علم حتی به متمم جعل، شما الان گفتید که اینجا از آن جاهایی است که به حکم عقل ممکن نیست که حکم مقید به علم باشد)، والمفروض أنّ هذا التقييد ثابت في الشريعة (فرض هم این است که تقیید این حکم به علم در این صورت در شریعت ثابت است)، فكيف تصحّحون ذلك؟! (شما چطور تقیید حکم به علم را تصحیح میکنید؟) فنقول:

إنّه لمّا امتنع (به درستی چون که ممتنع است) تقييد الحكم بالعلم (مقید شدن حکم به علم، این اصلا مفروغ عنه است، تقیید حکم به علم به حکم عقل ممتنع است) فلا بدّ أن نلتمس توجيها لهذا الظاهر من الأدلّة (پس باید التماس کنیم توجیه را برای ظاهر این ادله)، وينحصر التوجيه (و تنها راه توجیح این است) في أن نفرض أن يكون هذا التقييد من باب إعفاء الجاهل بالحكم (این تقیید از باب عفو کردن جاهل به حکم است در این دومورد از اعاده و قضا، حکم به دوش جاهل آمده نهایت مولا جاهل را از اعاده و قضا عفو میکند) في هذين الموردين عن الإعادة، والقضاء، وإسقاطهما عنه (و ساقط میکند آن اعاده و قضا را از مکلف جاهل)، اكتفاء بما وقع (بخاطر اینکه مولا اکتفا میکند به آنچه که واقع شده)، كإعفاء الناسي (مثل عفو کردن شارع شخص فراموش کار را، شخصی که یادش رفت سوره‌ی توحید را بخواند و به رکوع رفت خب اینجا مثلا بعد از نماز یادش آمد سوره را نخوانده است اینجا شارع عفو میکند او را، نه اینکه اینجا تکلیف آن فرد وجوب نماز است بدون سوره، تکلیف او وجوب نماز است با سوره اما چون فراموش کرده شارع او را عفو میکند، اینجا هم همینطور است)، وإن كان الوجوب واقعا غير مقيّد بالعلم. (اگر وجوب واقعا مقید به علم نیست) والإعادة والقضاء بيد الشارع رفعهما ووضعهما. (و اعاده و قضا هم به دست شارع است، میتواند بگوید من از این فرد اعاده و قضا نمیخواهم)

ويشهد لهذا التوجيه (شاهد این توجیه این است) أنّ بعض الروايات ـ في البابين ـ عبّرت بسقوط الإعادة عنه (تعبیر نمودند بعضی از روایات به سقوط اعاده از این فرد)، كالرواية عن أبي جعفر عليه‌السلام فيمن صلّى في السفر أربعا: (بر کسی که در سفر نمازش را چهار رکعتی خوانده است) «إن كان قرئت عليه آية التقصير (اگر آیه‌ی تقصیر و قصر بر این شخص قرائت شده)، وفسّرت له (و برای او تفسیر شده، یعنی خلاصه علم داشته است) فصلّى أربعا أعاد (باید اعاده کند)، وإن لم يكن قرئت عليه (اگر این آیه و این حکم برای او خوانده نشده است)، ولم يعلمها فلا إعادة». (و علم به این حکم نداشته است نیازی به اعاده نیست، یعنی حکم بر او مسجل شده است ولی نیازی به اعاده ندارد) 

۱۰

مقدمه دوازدهم: چگونه اماره ظنیه با وجود احتمال خطا در آن حتی در فرض انفتاح باب علم حجت است؟

دوازدهمین مقدمه‌ای که ذکر میفرمایند در حقیقت جواب از اشکالی است که در مقدمه‌ی هشتم اشاره نمودند به این اشکال و فرمودند جواب از آن اشکال را بعدا ذکر میکنند، اصل اشکال این بود که ما در مقدمه‌ی هشتم اثبات کردیم که امارات ظنیه حجت هستند مطلقا چه در صورت منسد بودن باب علم و چه در صورت انفتاح باب علم، و از این طرف در مقدمه‌ی گذشته هم ما ثابت کردیم که احکام مشترک هستند بین عالم و جاهل، این دو مطلب مسلم را که کنار هم بگذاریم یک اشکال مهم و یک شبهه‌ی عویصه‌ای در این بین به وجود میاید، و آن اشکال این است که مولا احکام را بر مکلفین چه جاهل باشند و چه عالم جعل نموده است، جعل احکام برای وصول انسان است به مصلحت واقعی و دفع مفسده، پس جعل احکام برای وصول انسان است به مصلحت و دفع فساد و مفسده، خب حالا امارات ظنیه که حجت هستند گاهی خطا میکنند، و واقع را به ما نشان نمیدهد، در صورتی که ما علم نداریم خب ناچاریم به این امارات عمل بکنیم، اما سوال و اشکال این است که چرا مولا در صورتی که تحصیل علم ممکن است باز هم امارات ظنیه‌ای را که امکان دارد خطا بکنند برای ما حجت قرار میدهند، و در حقیقت مولا در اینجا با اینکه برای رسیده به مقصودش راه بهتری وجود دارد راه دیگری را برای ما قرار داده است که این راه ما را دقیقا به مقصود مولا نمیرساند، و اینکار کار قبیحی است و صدور قبیح از مولای حکیم محال است.

۱۱

تطبیق (مقدمه دوازدهم)

١٢. تصحيح جعل الأمارة

بعد ما ثبت (در مقدمه‌ی هشتم) أنّ جعل الأمارة يشمل فرض انفتاح باب العلم (جعل اماره شامل میشود فرض انفتاح باب علم را) ـ مع ما ثبت من اشتراك الأحكام بين العالم والجاهل ـ تنشأ «شبهة عويصة» (ناشی میشود شبهه‌ی مشکلی) في صحّة جعل الأمارة قد أشرنا إليها فيما سبق، وهي (شبهه این است) أنّه في فرض التمكّن من تحصيل الواقع والوصول إليه (و وصول به آن واقع که فرض مفتوح بودن باب علم باشد) كيف جاز أن يأذن الشارع باتّباع الأمارة الظنّية (چگونه جایز است که شارع اذن بدهد به متابعت اماره‌ی ظنیه را)، وهي ـ حسب الفرض ـ تحتمل الخطأ المفوّت للواقع (و این اماره‌ی ظنیه احتمال میدهد خطایی را که واقع را فوت میکند، احتمال دارد اماره‌ی ظنیه اشتباه بکند، نماز جمعه در واقع واجب باشد و به ما بگوید حرام است)، والإذن في تفويته قبيح عقلا (اذن در تفویت واقع هم قبیح است عقلا)؛ لأنّ الأمارة لو كانت دالّة على جواز الفعل (مثال برای اینکه چطور اماره موجب تفویت واقع میشود) ـ مثلا ـ وكان الواقع هو الوجوب (مثلا اماره بگوید حلق لحیه جایز است اما فرض کنید این حلق لحیه واجب یا حرام باشد) أو الحرمة، فإنّ الإذن باتّباع الأمارة ـ في هذا الفرض ـ (شارع اذن بدهد به متابعت اماره در این فرض) يكون إذنا بترك الواجب، أو فعل الحرام (یا اذن در فعل حرام است)، مع أنّ الفعل (با اینکه شما هم گفتید حکم در واقع هست) لا يزال باقيا على وجوبه الواقعيّ، أو حرمته الواقعيّة (آن فعل در واقع باقی است بر وجوب واقعی یا حرمت واقعی)، مع تمكّن المكلّف من الوصول إلى معرفة الواقع حسب الفرض (با اینکه مکلف راه علم هم بر او باز است)، ولا شكّ في قبح ذلك من الحكيم؟!

ـ حسب الفرض ـ فإذا أراد أن يعلم ، يعلم بما ذا؟ فلا يعقل حصول العلم لديه بغير متعلّق مفروض الحصول ، وإذا استحال حصول العلم استحال حصول الحكم المعلّق عليه ؛ لاستحالة ثبوت الحكم بدون موضوعه. وهو واضح.

وعلى هذا ، فيستحيل تقييد الحكم بالعلم به. وإذا استحال ذلك ، تعيّن أن يكون الحكم مشتركا بين العالم والجاهل ، ـ أي [القول] بثبوته واقعا في صورتي العلم والجهل ـ ، وإن كان الجاهل القاصر معذورا ، أي إنّه لا يعاقب على المخالفة. وهذا شيء آخر غير نفس عدم ثبوت الحكم في حقّه.

ولكنّه قد يستشكل في استكشاف اشتراك الأحكام من هذا الدليل بما تقدّم منّا في الجزء الأوّل (١) ، من أنّ الإطلاق والتقييد متلازمان في مقام الإثبات ؛ لأنّهما من قبيل العدم والملكة ، فإذا استحال التقييد في مورد استحال معه الإطلاق أيضا. فكيف ـ إذن ـ نستكشف اشتراك الأحكام من إطلاق أدلّتها لامتناع تقييدها بالعلم؟! ، والإطلاق كالتقييد محال بالنسبة إلى قيد العلم في أدلّة الأحكام.

وقد أصرّ شيخنا النائينيّ رحمه‌الله على امتناع الإطلاق في ذلك ، وقال ـ بما محصّله ـ : إنّه لا يمكن أن نحكم بالاشتراك من نفس أدلّة الأحكام ، بل لا بدّ لإثباته من دليل آخر سمّاه «متمّم الجعل» ، على أن يكون الاشتراك من باب «نتيجة الإطلاق» ، كاستفادة تقييد الأمر العباديّ بقصد الامتثال من دليل ثان متمّم للجعل ، على أن يكون ذلك من باب «نتيجة التقييد» ، وكاستفادة تقييد وجوب الجهر ، والإخفات ، والقصر ، والإتمام بالعلم بالوجوب من دليل آخر متمّم للجعل ، على أن يكون ذلك أيضا من باب «نتيجة التقييد».

وقال ـ بما خلاصته ـ : «يمكن استفادة الإطلاق في المقام من الأدلّة التي ادّعى الشيخ الأنصاريّ تواترها ، فتكون هي المتمّمة للجعل». (٢)

أقول : ويمكن الجواب عن الإشكال المذكور ـ بما محصّله ـ : إنّ هذا الكلام صحيح لو كانت استفادة اشتراك الأحكام متوقّفة على إثبات إطلاق أدلّتها بالنسبة إلى العالم بها ،

__________________

(١) راجع المقصد الأوّل : ٨٦ و ١٨٤.

(٢) انتهى محصّل كلام المحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٣ : ١١ ـ ١٢.

غير أنّ المطلوب الذي ينفعنا هو نفس عدم اختصاص الأحكام بالعالم على نحو السالبة المحصّلة ، فيكون التقابل بين اشتراك الأحكام واختصاصها بالعالم من قبيل تقابل السلب والإيجاب ، لا من باب تقابل العدم والملكة ؛ لأنّ المراد من الاشتراك نفس عدم الاختصاص بالعالم.

وهذا السلب يكفي في استفادته من أدلّة الأحكام نفس إثبات امتناع الاختصاص ، ولا يحتاج إلى مئونة (١) زائدة لإثبات الإطلاق ، أو إثبات نتيجة الإطلاق بمتمّم الجعل من إجماع أو أدلّة أخرى ؛ لأنّه من نفس امتناع التقييد نعلم أنّ الحكم مشترك ، لا يختصّ بالعالم.

نعم ، يتمّ ذلك الإشكال لو كان امتناع التقييد ليس إلاّ من جهة بيانيّة ، وفي مرحلة الإنشاء في دليل نفس الحكم ، وإن كان واقعه يمكن أن يكون مقيّدا ، أو مطلقا ، مع قطع النظر عن أدائه باللفظ ؛ فإنّه ـ حينئذ ـ لا يمكن بيانه بنفس دليله الأوّل ، فنحتاج إلى استكشاف الواقع المراد من دليل آخر ، نسمّيه «متمّم الجعل» : ولأجل ذلك نسمّيه بـ «المتمّم للجعل» ، فتحصل لنا نتيجة الإطلاق أو نتيجة التقييد ، من دون أن يحصل تقييد أو إطلاق المفروض أنّهما مستحيلان ، كما كان الحال في تقييد الوجوب بقصد الامتثال في الواجب التعبّديّ.

أمّا لو كان نفس الحكم واقعا ـ مع قطع النظر عن أدائه بأيّة عبارة كانت ، كما فيما نحن فيه ـ يستحيل تقييده ، سواء أدّى ذلك ببيان واحد ، أو ببيانين ، أو بألف بيان ؛ فإنّ واقعه لا محالة ينحصر في حالة واحدة ، وهو أن يكون في نفسه شاملا لحالتي وجود القيد المفروض وعدمه.

وعليه ، فلا حاجة في مثله إلى استكشاف الاشتراك من نفس إطلاق دليله الأوّل ، ولا من دليل ثان متمّم للجعل. ولا نمانع أن نسمّي ذلك «نتيجة الإطلاق» إذا حلا لكم هذا التعبير.

ويبقى الكلام ـ حينئذ ـ في وجه تقييد وجوب الجهر ، والإخفات ، والقصر ، والإتمام

__________________

(١) مئونة ومئونة بمعنى.

بالعلم ، مع فرض امتناعه ، حتى بمتمّم الجعل ، والمفروض أنّ هذا التقييد ثابت في الشريعة ، فكيف تصحّحون ذلك؟! فنقول :

إنّه لمّا امتنع تقييد الحكم بالعلم فلا بدّ أن نلتمس توجيها لهذا الظاهر من الأدلّة ، وينحصر التوجيه في أن نفرض أن يكون هذا التقييد من باب إعفاء الجاهل بالحكم في هذين الموردين عن الإعادة ، والقضاء ، وإسقاطهما عنه ، اكتفاء بما وقع ، كإعفاء الناسي ، وإن كان الوجوب واقعا غير مقيّد بالعلم. والإعادة والقضاء بيد الشارع رفعهما ووضعهما.

ويشهد لهذا التوجيه أنّ بعض الروايات ـ في البابين ـ عبّرت بسقوط الإعادة عنه ، كالرواية عن أبي جعفر عليه‌السلام فيمن صلّى في السفر أربعا : «إن كان قرئت عليه آية التقصير (١) ، وفسّرت له فصلّى أربعا أعاد ، وإن لم يكن قرئت عليه ، ولم يعلمها فلا إعادة». (٢)

تمرينات (٥٠)

١. اذكر أقوال العلماء في اشتراك الأحكام ، وعدمه.

٢. ما الدليل على الاشتراك ـ بعد الإجماع وتواتر الأخبار ـ؟ واذكر الجواب عن الإشكال الذي قد يرد عليه.

٣. ما هو مراد العلاّمة النائيني من دليل متمّم الجعل؟

٤. ما هو التوجيه في تقييد وجوب الجهر والإخفات ، والقصر والإتمام بالعلم؟

__________________

(١) وهي قوله (تعالى) : ﴿وَإِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا .... النساء (٤) الآية : ١٠١.

(٢) وسائل الشيعة ٥ : ٥٣١ ، الباب ١٧ من أبواب صلاة المسافر ، الحديث ٤. هذا في باب القصر والإتمام. وأمّا : في باب الجهر والإخفات ، كرواية أخرى عن أبي جعفر عليه‌السلام في رجل جهر فيما لا ينبغي الإجهار فيه ، وأخفى فيما لا ينبغي الإخفاء فيه : «... فإن فعل ذلك ناسيا ، أو ساهيا ، ولا يدري فلا شيء عليه ، وقد تمّت صلاته». راجع وسائل الشيعة ٤ : ٧٦٦ ، الباب ٢٦ من أبواب القراءة ، الحديث ١.

١٢. تصحيح جعل الأمارة

بعد ما ثبت أنّ جعل الأمارة يشمل فرض انفتاح باب العلم ـ مع ما ثبت من اشتراك الأحكام بين العالم والجاهل ـ تنشأ «شبهة عويصة» في صحّة جعل الأمارة قد أشرنا إليها فيما سبق ، (١) وهي أنّه في فرض التمكّن من تحصيل الواقع والوصول إليه كيف جاز أن يأذن الشارع باتّباع الأمارة الظنّية ، وهي ـ حسب الفرض ـ تحتمل الخطأ المفوّت للواقع ، والإذن في تفويته قبيح عقلا ؛ لأنّ الأمارة لو كانت دالّة على جواز الفعل ـ مثلا ـ وكان الواقع هو الوجوب أو الحرمة ، فإنّ الإذن باتّباع الأمارة ـ في هذا الفرض ـ يكون إذنا بترك الواجب ، أو فعل الحرام ، مع أنّ الفعل لا يزال باقيا على وجوبه الواقعيّ ، أو حرمته الواقعيّة ، مع تمكّن المكلّف من الوصول إلى معرفة الواقع حسب الفرض ، ولا شكّ في قبح ذلك من الحكيم؟!

وهذه الشبهة هي التي ألجأت بعض الأصوليّين إلى القول بأنّ الأمارة مجعولة على نحو «السببيّة» (٢) ، إذ عجزوا عن تصحيح جعل الأمارة على نحو «الطريقيّة» التي هي الأصل في الأمارة على ما سيأتي شرح ذلك قريبا. (٣)

والحقّ معهم ؛ إذا نحن عجزنا عن تصحيح جعل الأمارة على نحو الطريقيّة ؛ لأنّ المفروض أنّ الأمارة قد ثبتت حجّيّتها قطعا ، فلا بدّ أن يفرض ـ حينئذ ـ في قيام الأمارة ، أو في اتّباعها مصلحة يتدارك بها ما يفوت من مصلحة الواقع على تقدير خطئها ، حتى لا يكون إذن الشارع بتفويت الواقع قبيحا ، ما دام أنّ تفويته له يكون لمصلحة أقوى وأجدى (٤) أو مساوية لمصلحة الواقع ، فينشأ على طبق مؤدّى الأمارة حكم ظاهريّ بعنوان أنّه الواقع ، إمّا أن يكون مماثلا للواقع عند الإصابة ، أو مخالفا له عند الخطأ.

__________________

(١) راجع الصفحة : ٣٨٦.

(٢) وهذا منسوب إلى بعض الإماميّة ، كما في فوائد الأصول ٤ : ٧٥٨.

(٣) سيأتي في المبحث الآتي.

(٤) الأجدى أي الأنفع.