درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۱۲: مقدمه مباحث حجت ۱۱

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

دلیل اول و دوم برای اشتراک احکام بین عالم و جاهل

در مقدمه‌ی یازدهم بحث در اشتراک احکام بین عالم و جاهل بود، مرحوم مظفر فرمودند حق این است که احکام مشترک اند بین عالم و جاهل، سه دلیل بر مدعای خودشان اقامه میفرمایند:
دلیل اول ادعای اجماع بود که در گذشته ذکر شد. دلیل دوم احکام متواتره‌ای است که این اخبار دلالت میکنند بر اشتراط احکام بین عالم و جاهل قبل از ذکر دلیل اشاره کنیم به یک مقدمه و آن مقدمه این است که مشهور علما میگویند تواتر بر دو قسم است تواتر لفظی و تواتر معنوی، در «معالم» هم این نکته ذکر شده است، تواتر لفظی یعنی یک لفظ خاص با سند‌های فراوان نقل بشود به حدی که انسان علم پیدا بکند که این لفظ به عینه از امام معصوم مثلا یا از پیامبر صادر شده است، نظیر حدیث ثقلین، حضرت رسول فرمودند «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» خود این جمله بعینه با حدود صد و چند سند در نزد شیعه و اهل سنت بعینه و بلفظه این جمله از پیامبر نقل شده است، اینجا تواتر لفظی است، یعنی عین این جمله را پیامبر فرموده است و به سند‌های مختلفی نقل شده است، قسم دوم تواتر معنوی است، تواتر معنوی معنایش این است که قضایای مختلفی را روایات مختلفی را انسان میبیند یک لفظ در این روایات ذکر نشده است ولی یک معنای خاصی را انسان از جمع این روایات استفاده میکند، مثال معروفش انسان جنگ‌های پیامبر را مطالعه میکند و میبنید در هر جنگی این نکته ذکر شده است که امیرالمومنین علی علیه السلام اولین حمله کننده بود عده‌ی زیادی از دشمن را حضرت کشتند در جنگ خندق و در جنگ احزاب و در جنگ احد و در بقیه‌ی جنگ‌های پیامبر، از مجموعه‌ی این قضایا که به تواتر نقل شده است انسان به یک نکته میرسد و آن نکته این است که «علی علیه السلام اشجع الصحابه» امیرالمومنین علی علیه السلام شجاع‌ترین اصحاب پیامبر بوده است، این جمله بشخصه فرض کنید در روایتی ذکر نشده است اما از مجموعه‌ی این قضایا ما به این معنا و مفهوم دست پیدا میکنیم، به این تواتر معنوی میگویند.

مرحوم آخوند صاحب کفایه قسم ثالثی بر خلاف مشهور برای تواتر ذکر کرده‌اند تحت عنوان تواتر اجمالی، توضیح این قسم و اشکالی که بر این تقسیم وارد است انشالله در بحث حجیت خبر واحد که مرحوم مظفر در حاشیه‌ی کتاب اشاره میکنند به این تواتر آنجا تعریف و اشکال به این تواتر ذکر خواهد شد، پس به طور کلی آنچه که مشهور علما قبول دارند تواتر بر دو قسم است تواتر لفظی و معنوی، حالا ایشان میفرمایند دلیل دوم بر اشتراک احکام بین عالم و جاهل روایاتی است که این روایات متواتر هستند معنا، یعنی تواتر معنوی دارند، این چنین نیست که ما ده تا روایت داشته باشیم که در هر روایتی به این لفظ تصریح شده باشد که «الاحکام مشترکة بین العالم و الجاهل» به این لفظ ما روایت نداریم ولی روایات فراوانی داریم که از اطلاق ادله‌اش مثلا مولا گفته است «اقیموا الصلاة» فرموده «و لله علی الناس حج البیت» قید نکرده است «لمن علم» از مجموعه‌ی اطلاق این روایاتی که متواتر هم هستند استفاده میکنیم که احکام بین عالم و بین جاهل مشترک هستند.

۴

تطبیق (دلیل اول و دوم اشتراک احکام بین عالم و جاهل)

وعن الشيخ الأنصاريّ رحمه‌الله، وعن غيره أيضا ـ كصاحب الفصول رحمه‌الله ـ : أنّ أخبارنا متواترة معنى (اخبار ما شیعه متواتر است از حیث معنا، یعنی تواتر معنوی دارد) في اشتراك الأحكام بين العالم والجاهل. وهو كذلك. (ایشان میفرمایند مطلب همین است یعنی درست است که ما بین اخبارمان اخباری داریم که تواتر معنوی دارند بر اینکه احکام مشترک است بین عالم و جاهل، مرحوم شیخ انصاری در اول رسائل، صاحب فصول در اواخر کتاب فصول ذکر میکنند، البته اضافه کنیم مرحوم آخوند هم در بحث اجتهاد و تقلید به مناسبت اشاره میکنند و میگویند که اخبار ما متواتر است معنا که احکام مشترک هستند بین عالم و جاهل)

۵

دلیل سوم بر اشتراک احکام بین عالم و جاهل

سومین دلیلی که مرحوم مظفر اقامه میکنند بر اشتراک احکام بین عالم و جاهل یک دلیل عقلی است، این دلیل ایشان مرکب از چهار مقدمه است:

مقدمه‌ی اول در حقیقت بیان مدعای خصم است، ایشان به طرف مقابل اینگونه میفرمایند که در باب اشتراک احکام کلا انسان در مقام فرض امکان دارد سه تصور و سه فرض را داشته باشیم: ۱. انسان قائل بشود به اشتراک احکام بین عالم و جاهل. ۲. انسان قائل بشود به اختصاص احکام به جاهل بگوید که حکم فقط مختص به جاهل است اگر کسی عالم به حکم شد او مکلف به حکم نیست. ۳. حکم مختص به عالم است.

از این سه فرض دیگر ما فرض رابعی نداریم، خب ایشان میفرمایند شما قائل به فرض اول که نیستید یعنی میگویید احکام مشترک بین عالم و جاهل نیست، هیچ انسان عاقلی هم نمیشود قائل به فرض دوم باشد، بگوید حکم مختص به جاهل است، یعنی آن شخصی که علم پیدا کرده روزه بر او واجب است، نمیخواهد بگیرد، آن شخصی که علم ندارد به وجوب روزه او مکلف به حکم است، خب این قول هم بالضروره باطل است، پس مدعای شما این است که حکم مختص به عالم است، پس مقدمه‌ی اول در حقیقت بیان مدعای خصم است، شما میگویید حکم مختص به عالم است.

مقدمه‌ی دوم: باز ذکر مدعای خصم است با یک توضیح، میفرمایند شما که قائلید به اینکه حکم مختص به عالم است معنای حرفتان این است که حکم مقید به علم است، حکم معلق به علم است این را که قبول دارید، یعنی میگویید هرجا علم بود آنجا برای شخص حکم هست، اگر علم نبود برای مکلف حکم هم نیست، پس مقدمه‌ی دوم نتیجه‌ی حرف شما این است که حکم مقید به علم است.

مقدمه‌ی سوم: میفرمایند مقید بودن حکم به علم محال است، چون مستلزم خلف است، حکم نمیشود مقید به علم باشد، لازمه‌اش خلف و محال است.

مقدمه‌ی چهارم: پس وقتی مقید به علم نبود یعنی حکم مختص به عالم نیست، وقتی حکم مختص به عالم نبود یعنی حکم مشترک بین عالم و جاهل است.

بنابراین چهار چوب استدلال با این چهار مقدمه ایشان میخواهند ثابت کنند حکم مشترک بین عالم وجاهل است، حالا آنچه که باید اثبات بشود مقدمه‌ی سوم است، مرحوم مظفر میفرمایند اگر حکم مقید به علم باشد لازمه‌اش خلف است و محال است، چرا لازمه‌اش خلف است؟ قبل از بیان خلف اشاره به یک نکته‌ی کوتاهی داشته باشیم، فلاسفه میگویند علم از امور تعلقیه‌ی ذات الاضافه است، و به عبارت روشن‌تر میگویند علم نیاز به معلوم دارد، علم قوام و ایستادگی اش به معلوم است، علم از امور تعلقیه‌ی ذات الاضافه است، بعبارت سوم علم پا در هوا معنا ندارد، پس باید معلوم باشد تا علم من به او تعلق پیدا بکند، حالا بعد از این مقدمه بیان خلف این است که میفرمایند اگر ما بگوییم حکم مقید به علم است لازمه‌اش این است که افعال و اشیاء و عبادات فی نفسه هم حکم داشته باشند و هم حکم نداشته باشند و این هم محال است، پس ببینید مدعا به عبارت آخر این است، میفرمایند اگر ما بگوییم احکام مقید به علم است لازمه‌اش این میشود که افعال و اشیاء فی نفسه هم حکم داشته باشند و هم حکم نداشته باشند که این هم محال است.

بیان خلف: بیان مطلب این است که شما میگویید حکم مقید است به علم یعنی چه؟ یعنی حکم تعلق میگیرد همیشه به نمازی که معلومة الوجوب است، یعنی تا علم به وجوب نداشته باشید حکمی نیست، حکم مقید به علم است وقتی علم داشتی حکم میاید، پس حکم تعلق میگیرد به صلاة با قید معلومة الوجوب است، حکم به صلاة تنها تعلق نمیگیرد حکم وقتی میاید که شما علم به آن حکم داشته باشید، خب ما انگشت میگذاریم روی این وجوبی که در کنار صلاة است، صلاتی که معلومة الوجوب است، تا این صلاة قبلا فی نفسه وجوب نمیداشت شما میتوانستید علم به این وجوب پیدا کنید؟ قبل از علم شما باید این صلاة وجوب داشته باشد تا بعد شما علم به آن پیدا کنید، پس بنابراین باید قبل از علم شما حکم تعلق بگیرد به خود آن شیء، از این طرف شما الان گفتید حکم به خود شیء تعلق نمیگیرد حکم به شیء تعلق میگیرد با قید علم، شما الان گفتید حکم تعلق میگیرد به شیء با قید علم، پس از یک طرف شما میگویید حکم تعلق میگیرد به صلاة با قید علم به وجوب، از این طرف میگویید قبل از این باید حکم تعلق بگیرد به خود صلاة، لازمه‌اش این است که حکم هم تعلق گرفته است به آن عبادت و هم تعلق نگرفته است به آن عبادت و این خلف است و محال است، پس بنابراین ایشان میفرمایند تقیید حکم به علم مستلزم محال است، و مستلزم محال محال است، بنابراین خودش محال است و لازمه‌اش این است که اختصاص احکام به عالم محال است، پس احکام بین عالم و جاهل مشترک است.

۶

تطبیق (دلیل سوم بر اشتراک احکام بین عالم و جاهل) (۱)

والدليل على هذا الاشتراك ـ مع قطع النظر عن الإجماع وتواتر الأخبار ـ واضح، وهو أن نقول: (این دلیل واضح این است که بگوییم، چهار مقدمه دارد عرض کردیم، به دو بیان ایشان ذکر میکنند)

١. إنّ الحكم لو لم يكن مشتركا لكان مختصّا بالعالم به (ذکر مدعای خصم است، میفرمایند حکم اگر مشترک نباشد قطعا مختص به عالم به آن حکم است)؛ إذ لا يجوز أن يكون مختصّا بالجاهل به (چون ممکن نیست که حکم مختص به جاهل باشد، ما سه فرض داریم یا حکم مشترک بین عالم و جاهل است یا مختص به جاهل است یا مختص به عالم است، شما میگویید که حکم مشترک بین عالم و جاهل نیست، نمیتوانید بگویید هم که حکم مختص به جاهل است، چون بالضروره باطل است، پس قطعا مدعای شما این است که حکم مختص به عالم است)، وهو واضح. (بگوییم آدم جاهل مکلف است اما آدم عالم مکلف نیست، اینکه بالضروره باطل است)

٢. وإذا ثبت أنّه مختصّ بالعالم به (اگر ثابت شد که حکم مختص به عالم است) فإنّ معناه تعليق الحكم على العلم به. (معنای اختصاص حکم به عالم این است که مقید میشود حکم بر علم به حکم، یعنی وقتی حکم بر روی مکلف هست که مکلف علم به حکم داشته باشد)

٣. ولكن تعليق الحكم على العلم به محال (مقید بودن و معلق بودن حکم بر علم به حکم محال است)؛ لأنّه يلزم منه الخلف. (چون مستلزم خلف است)

٤. إذن يتعيّن أن يكون مشتركا بين العالم والجاهل. (نتیجه این میشود که حکم متعین بشود بین عالم و جاهل)

بيان لزوم الخلف أنّه لو كان الحكم معلّقا على العلم به (اگر حکم مقید و معلق باشد بر علم به آن حکم، یعنی اگر تا علم به حکم نباشد حکم هم نباشد که حرف شماست)، كوجوب الصلاة ـ مثلا ـ مثل وجوب صلاة مثلا، وجوب صلاة بر انسان مکلف وجوب ندارد تا وقتی که انسان عالم به حکم بشود)، فإنّه يلزم ـ بل هو نفس معنى التعليق (در پرانتز میگویند نه تنها لازمه‌ی مطلب بلکه خود معنای تعلیقی که شما ذکر میکنید این است) ـ عدم الوجوب لطبيعيّ الصلاة (معنای این حرف شما این است که طبیعی صلاة حکم نداشته باشد، چرا؟)؛ إذ الوجوب يكون حسب الفرض (زیرا صلاة به حسب فرض شما برای صلاة تنها نیست، شما گفتید وجوب به قید علم است، حکم مقید به علم است) للصلاة المعلومة الوجوب بما هي معلومة الوجوب (پس وجوب برای صلاتی است که معلوم الوجوب است بما هی معلوم الوجوب، شما میگویید وجوب صلاة وقتی میاید که علم به این وجوب داشته باشید، پس حکم مقید به صلاة معلومة الوجوب است)، بينما أنّ تعلّق العلم بوجوب الصلاة (از این طرف شما میگویید صلاة معلومة الوجوب، خب ما روی این «وجوب معلومة الوجوب» انگشت میگذاریم و میگوییم معلومة الوجوب یعنی صلاتی که وجوبش معلوم است، پس باید قبل از این مرحله وجوب به خود صلاة تعلق گرفته باشد، این خلف فرض است، شما میگویید حکم به شیء با قید علم تعلق میگیرد، لازمه‌ی این حرف این است که وجوب تعلق میگیرد به آن شیء بدون قید علم این خلف فرض است) لا يمكن فرضه إلاّ إذا كان الوجوب متعلّقا بطبيعيّ الصلاة. (ممکن نیست شما علم پیدا کنید به نمازی که معلومة الوجوب است مگر اینکه وجوب در مرحله‌ی قبلی تعلق بگیرد به خود صلاة) فما فرضناه متعلّقا بطبيعيّ الصلاة (آنچه را که فرض کردیم، حکمی را که فرض کردیم متعلق به طبیعی صلاة است) لم يكن متعلّقا بطبيعيّها (تعلق نگرفته است به طبیعی صلاة)، بل بخصوص المعلومة الوجوب. (بلکه شما از این طرف فرض میکنید و میگویید حکم تعلق میگیرد به معلومة الوجوب) وهذا هو الخلف المحال. (و این خلف فرض است و محال است)

۷

تطبیق (دلیل سوم بر اشتراک احکام بین عالم و جاهل) (۲)

وببيان آخر في وجه استحالة تعليق الحكم على العلم به، نقول: (نتیجه‌ی همان بیان است)

إنّ تعليق الحكم على العلم به يستلزم المحال (تعلیق حکم بر علم به آن حکم مستلزم محال است، محال چیست؟)، وهو استحالة العلم بالحكم (لازمه‌اش این است که علم به حکم محال است)، والذي يستلزم المحال محال (آنچه که مستلزم محال باشد محال است)، فيستحيل نفس الحكم. (پس گویا خود حکم محال خواهد بود) وذلك لأنّه (با این بیان ایشان میخواهند بجای خلف یک محذور دیگری را درست کنند، مرحوم شیخ هم در رسائل همین بیان را ذکر میکنند که این بیان خیلی ساده و واضح و خلاصه است؛ ایشان میفرمایند که شما میگوییدحکم تعلق میگیرد به علم یعنی حکم وقتی هست که علم باشد، از این طرف حکم میگویید تعلق میگیرد به علم، از این طرف علم به حکم وقتی است که حکم باشد، علم از امور تعلقیه‌ی ذات الاضافه است، تا حکم نباشد چگونه میخواهد علم به حکم تعلق بگیرد، لازمه‌اش توقف شیء و دور است یا بگویید لازمه‌اش تقدم شیء علی نفسه است، لازمه‌اش این است که حکم وقتی فرض میکنیم نیست هست بشود، شما میگویید حکم تعلق میگیرد به علم یعنی تا علم نباشد حکم نیست، از این طرف علم باید تعلق بگیرد به یک چیزی باید شما علم داشته باشید به وجوب نماز، خب لازمه‌اش این است که در مرحله‌ی قبل از علم حکم باشد، در حالی که شما میگویید در مرحله‌ی قبل از علم حکمی نیست) قبل حصول العلم لا حكم ـ حسب الفرض ـ (شما میگویید تا علمی نباشد حکمی نیست چون حکم مقید به علم است) فإذا أراد أن يعلم (حالا اگر حکم نیست، انسان میخواهد علم پیدا کند)، يعلم بما ذا؟ (علم پیدا کند به چی؟ وقتی حکمی نیست) فلا يعقل حصول العلم لديه بغير متعلّق مفروض الحصول (معقول نیست که علم حاصل بشود در نزد مکلف به غیر متعلق مفروض الحصولی، پس قبل از علم مکلف باید حکمی باشد)، وإذا استحال حصول العلم (اگر حصول علم به حکم محال است) استحال حصول الحكم المعلّق عليه (محال است حصول حکمی که معلق است بر آن علم)؛ لاستحالة ثبوت الحكم بدون موضوعه. (بخاطر محال بودن ثبوت حکم بدون موضوعش، حکم بدون موضوع محال است که وجوب داشته باشد) وهو واضح.

وعلى هذا (نتیجه‌ی مطلب)، فيستحيل تقييد الحكم بالعلم به. (محال است که حکم مقید باشد به علم به حکم) وإذا استحال ذلك (پس بنابراین محال است که حکم مقید به علم باشد یعنی حکم مختص به عالم باشد)، تعيّن أن يكون الحكم مشتركا بين العالم والجاهل (معین است اینکه حکم مشترک باشد بین عالم و جاهل)، ـ أي [القول] بثبوته واقعا (یعنی حکم در لوح محفوظ ثابت است) في صورتي العلم والجهل ـ (در صورت علم و جهل، نهایت حکم در لوح محفوظ ثابت است بعد علم پیدا میکنم به آن علم یا اینکه جهل دارم نسبت به آن علم)، وإن كان الجاهل القاصر معذورا (اگرچه جاهل قاصر معذور است)، أي إنّه لا يعاقب على المخالفة. (جاهل قاصر عقاب نمیشود در مخالفت واقع) وهذا شيء آخر (این مرتبه‌ی عذر و تنجز شیء دیگری است) غير نفس عدم ثبوت الحكم في حقّه. (غیر از خود عدم ثبوت حکم در حق جاهل، پس حکم در حق جاهل ثابت است واقعا، نهایت جاهل چون معذور است عقاب نمیشود در حقیقت مرحله‌ی تنجز نسبت به جاهل وجود ندارد)

۸

مقدماتی برای بیان اشکال به دلیل سوم

ولكنّه قد يستشكل في استكشاف اشتراك الأحكام من هذا الدليل.

بر دلیل عقلی مرحوم مظفر اشکالی وارد شده است برای بیان اشکال باید به یک نکته‌ای اشاره کنیم که در جلد اول این نکته را خوانده‌اید، و آن مسئله این است که در دو جا در جلد اول ذکر شد که اطلاق و تقیید بینشان از اقسام تقابل، تقابل عدم و ملکه است، در بحث تعبدی و توصلی گفتیم که با این بیان که هر جا در هر شیء که ملکه ممکن نباشد، عدم ملکه هم در آن شیء ممکن نیست، مثلا این میز که فرض کنید شأنیت ندارد امکان ندارد که این میز بصیر باشد، چون امکان ندارد لذا امکان هم ندارد که اعما باشد، یعنی به این میز گفته نمیشود اعما چرا؟ چون شأنیت بصر را ندارد، آنجا اثبات کردیم که هر جا ملکه ممکن باشد عدم ملکه هم ممکن خواهد بود، نکته‌ی بعدی در بحث تعبدی و توصلی ذکر کردیم که بعضی از قیود هست که مولا ممکن نیست آن قید را در امر خودش لحاظ کند، مثلا به قصد امر و قصد قربت، گفتیم قصد قربت را مولا ممکن نیست در کنار امر خودش لحاظ کند مولا که میگوید «صل» ممکن نیست این امرش را مقید کند به قصد قربت، یعنی ممکن نیست مولا در امرش بگوید «صل مع قصد قربت»، امکان دارد بگوید «صل مع الطهارة» اما نسبت به یک قید خاص که قصد قربت باشد ممکن نیست که انسان بگوید «صل مع قصد قربت» پس تقیید حکم به این قید ممکن نیست، آنجا گفتیم چون تقیید ممکن نیست اطلاق هم ممکن نیست، یعنی دلیل صل نسبت به قصد قربت نه مطلق است و نه مقید، بعد یک سوال مطرح شد آنجا گفتیم در رابطه با قیدی که اطلاق کلام ممکن نیست چون تقیید کلام امکان ندارد، اگر مولا خواست آن قید را ذکر کند و در کنار تکلیفش بیاورد باید چه راهی را برود و به چه شکلی آن را ذکر کند، قصد قربت با «صل» ممکن نیست ذکر بشود، خب مولا هم قصد قربت را میخواهد، باید چیکار کند؟ آنجا هم بیان کردیم که مرحوم نائینی میفرمایند باید به یک امر دومی این قید را تذکر بدهد، مولا نمیتواند در امر اولیه‌اش قصد قربت را لحاظ کند چون مستلزم محالیت است، از این طرف میخواهد این قید را ذکر کند گفتیم مولا باید با امر دومی این قید را ذکر کند، یک بار امر به صلاة کند و بار دوم بگوید «صل ذاک الصلاة مع قصد قربت» آن نماز را با قصد قربت بخوان، دقت کنید مرحوم نائینی اسم این امر دوم را گذاشتند «متتم الجعل» این امر دوم متمم جعل است، یعنی متمم حکم اولی است، در قانون گذاری‌ها ما متمم قانون داریم، این را هم میگویند متتم الجعل یعنی متمم آن جعل است، نهایت گاهی این متمم الجعل دلیل اول را توسعه میدهد یعنی مطلقش میکند مثلا، میگوید «صل ذاک الصلاة بدون قصد قربت» قصد قربت نمیخواهد اینجا نتیجه‌ی این دلیل میشود اطلاق، گاهی نتیجه‌ی این دلیل دوم تقیید است، میگوید «صل ذاک الصلاة مع قصد قربت» خب این مطلبی است که ما در گذشته به آن اشاره کردیم.

پس خلاصه‌ی این مقدمه‌ای شد که بین اطلاق تقیید تقابل عدم و ملکه است، هر جا ملکه ممکن باشد عدم ممکن است، هر جا ملکه امکان نداشته باشد عدم امکان ندارد، نسبت به قیودی که مولا امکان ندارد با امر اولی آن قید را در کلام ذکر کند، چون امکان ندارد کلام نه مطلق است نه مقید و اگر مولا بخواهد یک قیدی را ذکر کند باید با امر دومی که به آن متمم جعل گفتیم ذکر کند، این حرف مرحوم نائینی بود که در آنجا بیان کردیم.

۹

اشکال به دلیل سوم و جواب مرحوم نائینی

حالا دقت کنید بعد از این مقدمه دیگر اشکال واضح خواهد شد، اشکالی که به این دلیل عقلی مرحوم مظفر وارد شده است این است که مستشکل میگوید شما نتیجه‌ی دلیلتان این شد که احکام شرعیه ممکن نیست مقید به علم باشد، و معلق به علم باشد چون ممکن نیست مقید به علم باشند پس مطلق است، پس بنابراین مشترک هستند بین عالم و جاهل، مستشکل میگوید این نتیجه را از این دلیل نمیتوانید بگیرید، نتیجه‌ی دلیل شما این میشود احکام شرعیه ممکن نیست مقید به علم باشد پس ممکن نیست مطلق باشند، چون در مقدمه گفتیم بین اطلاق و تقیید عدم و ملکه است، هرجا تقیید ممکن نباشد اطلاق هم آنجا ممکن نیست، پس نتیجه‌ی دلیل شما باید این باشد چون تقیید ممکن نیست اطلاق هم ممکن نیست، شما چرا میگویید چون تقیید به علم ممکن نیست پس دلیل مطلق است، نه مطلق هم نیست ادله‌ی احکام شرعیه نسبت به علم مجمل است، نمیدانیم آیا مقید به علم هست یا نیست، این اشکال مطرح شده بود.

مرحوم نائینی این اشکال را قبول کرده‌اند و فرموده‌اند اشکال خوبی است اما ما اشتراک احکام را با متمم الجعل اثبات میکنیم، ادله‌ی احکام شرعیه نه مطلق است و نه مقید، مولا که میگوید «اقیموا الصلاة» نه مقید به علم است و نه مطلق است، در دلیل اول مولا میگوید «اقیموا الصلاة» بعد دلیل دومی داریم که آن دلیل دوم میگوید «ذاک الحکم مشترک بین عالم و جاهل» این حکم مشترک بین عالم و جاهل است، پس با متمم الجعل ما اطلاق دلیل اول را اثبات میکنیم، والا دلیل اول فی نفسه مطلق نیست، بعد مثال میزنند و میفرمایند ما در بعضی مقامات تقیید را با دلیل دوم اثبات میکنیم اینجا اطلاق را با دلیل دوم اثبات میکنیم، مثلا در باب جهر و اخفات ما تقیید را با دلیل دوم اثبات میکنیم، تمام علما میگویند واجب است انسان نماز ظهر را به حالت اخفات بخواند و نماز مغرب را با صدای بلند و جهری بخواند، اما این حکم مقید به علم است، یعنی اگر شما علم داشتید این حکم برای شما میاید اگر علم نداشتید و از روی جهل نماز ظهر را بلند خواندید هیچ اشکالی ندارد و نماز شما صحیح است، خب در اینجا ایشان میفرمایند ما این تقیید حکم را به علم از دلیل دوم استفاده میکنیم، یک دلیل میگوید «اقرأ صلاة المغرب جهرا» هیچ علم و جهلی در آن نیست، دلیل دوم میگوید «ذاک الحکم انت مکلف به اذا علمت» تقیید آن دلیل اول را با متمم جعل و دلیل دوم استفاده میکنیم، خب آنجا شما تقیید را از دلیل دوم استفاده میکنید در کل احکام هم ما اطلاق را از دلیل دوم اثبات میکنیم.

پس بنابراین مرحوم نائینی آن اشکال را قبول دارند و برای جواب از آن اشکال به متمم تمسک میکنند، میفرمایند اثبات اطلاق اشتراط احکام بین عالم و جاهل با متمم است، متتم چیست؟ همان احکام متواتره‌ای که مرحوم شیخ انصاری فرمودند و به همان اخبار متواتره تمسک میکنیم.

۱۰

تطبیق (مقدماتی برای بیان اشکال به دلیل سوم و بیان اشکال)

ولكنّه قد يستشكل في استكشاف اشتراك الأحكام من هذا الدليل بما تقدّم منّا (لکن اشکال میشود در کشف اشتراک احکام از این دلیل ما، این دلیل عقلی ایشان نتیجه‌اش این شد که احکام مشترک بین عالم و جاهل هستند، میفرمایند به این دلیل ما اشکال میشود به آنچه که گذشت از ما در جزء اول صفحه‌ی ۷۳ و ۱۷۳) في الجزء الأوّل، من أنّ الإطلاق والتقييد متلازمان في مقام الإثبات (اطلاق و تقیید تلازم دارند در مقام اثبات)؛ لأنّهما من قبيل العدم والملكة (چون اطلاق و تقیید از قبیل عدم و ملکه هستند، هرجا تقیید ممکن باشد اطلاق ممکن است)، فإذا استحال التقييد في مورد استحال معه الإطلاق أيضا. (اگر تقیید محال باشد اطلاق هم محال میشود) فكيف ـ إذن ـ نستكشف (خب در این مورد شما نتیجه گرفتید تقیید حکم به علم محال است، اگر تقیید حکم به علم محال است باید نتیجه بگیرید که اطلاق هم محال است، نه اینکه نتیجه بگیرید که پس اطلاق هست) اشتراك الأحكام من إطلاق أدلّتها (اشتراک احکام را از اطلاق ادله‌اش) لامتناع تقييدها بالعلم؟! (بخاطر ممتنع بودن تقیید این احکام به علم، شما از امتناع تقیید این احکام به علم کشف میکنید اشتراک را، از این احکام اشتراک کشف نمیشود)، والإطلاق كالتقييد محال (اطلاق هم مثل تقیید محال است) بالنسبة إلى قيد العلم في أدلّة الأحكام. (چون بین اسطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است)

۱۱

تطبیق (جواب مرحوم نائینی به اشکال)

وقد أصرّ شيخنا النائينيّ رحمه‌الله (استاد ما مرحوم نائینی اصرار دارند) على امتناع الإطلاق في ذلك (بر ممتنع بودن اطلاق در این ادله)، وقال ـ بما محصّله ـ (ایشان مطلبی را فرموده‌اند که خلاصه‌اش این است): إنّه لا يمكن أن نحكم بالاشتراك من نفس أدلّة الأحكام (ما از ادله‌ی احکام شرعی نمیتوانیم به اشتراک احکام برسیم، چرا؟ علتش همین اشکال است، میگویند چون تقیید ادله به علم ممکن نیست اطلاق ادله هم به علم محال است)، بل لا بدّ لإثباته من دليل آخر (پس چاره‌ای نداریم برای اثبات این اشتراک از یک دلیل دیگری) سمّاه «متمّم الجعل»، على أن يكون الاشتراك من باب «نتيجة الإطلاق» (به این صورت که از باب نتیجه‌ی اطلاق آن دلیل دوم باشد)، كاستفادة تقييد الأمر العباديّ بقصد الامتثال من دليل ثان (همانطوری که در باب قصد امتثاب امر گفتیم مولا با دلیل اول نمیتواند کلامش را مقید کند، بگوید «صل مع قصد قربت» چون نمیتواند باید تقیید را از دلیل دوم استفاده کند، اینجا هم اطلاق را باید از دلیل دوم استفاده کند) متمّم للجعل، على أن يكون ذلك من باب «نتيجة التقييد» (که از اینجا دلیل دوم نتیجه‌ی تقیید است، یعنی نتیجه‌ی این دلیل دوم تقیید آن امر اول میشود)، وكاستفادة تقييد وجوب الجهر، والإخفات، والقصر، والإتمام بالعلم بالوجوب من دليل آخر متمّم للجعل (همانطوری که در باب قصر و اتمام هم همین است، واجب است انسان در سفر نمازش را قصر بخواند که این وجوب مقید است به علم یعنی اگر علم نداشتید و در سفر نماز را تمام خواندید اشکالی ندارد یعنی مکلف به این حکم نیستید، خب این تقیید را از دلیل دوم استفاده میکنیم مولا در دلیل اول میگوید «قصّر صلاتک فی السفر» بعد در دلیل دوم میگوید «ذلک الحکم مشروط بعلم» خب اینجا هم اطلاق را از دلیل دوم استفاده میکنیم)، على أن يكون ذلك أيضا من باب «نتيجة التقييد». (خب در اینجا هم این دلیل دوم نتیجه‌ی تقیید است یعنی مقید میکند حکم را به علم، خب آن دلیل دومی که میخواهید اطلاق را از آن استفاده کنید چیست؟)

وقال ـ بما خلاصته ـ : «يمكن استفادة الإطلاق في المقام (ممکن استفاده‌ی اطلاق در این مقام) من الأدلّة التي ادّعى الشيخ الأنصاريّ تواترها، فتكون هي المتمّمة للجعل». (پس این ادله‌ای که مرحوم شیخ انصاری ذکر کرده‌اند متمم الجعل میشود)

ومن هؤلاء من يذهب إلى تصويب المجتهد ؛ إذ يقول : «إنّ كلّ مجتهد مصيب» (١). وسيأتي بيانه في محلّه إن شاء الله (تعالى) في هذا الجزء (٢).

وعن الشيخ الأنصاريّ رحمه‌الله (٣) ، وعن غيره أيضا ـ كصاحب الفصول رحمه‌الله (٤) ـ : أنّ أخبارنا متواترة معنى في اشتراك الأحكام بين العالم والجاهل. وهو كذلك. والدليل على هذا الاشتراك ـ مع قطع النظر عن الإجماع وتواتر الأخبار ـ واضح ، وهو أن نقول :

١. إنّ الحكم لو لم يكن مشتركا لكان مختصّا بالعالم به ؛ إذ لا يجوز أن يكون مختصّا بالجاهل به ، وهو واضح.

٢. وإذا ثبت أنّه مختصّ بالعالم به فإنّ معناه تعليق الحكم على العلم به.

٣. ولكن تعليق الحكم على العلم به محال ؛ لأنّه يلزم منه الخلف.

٤. إذن يتعيّن أن يكون مشتركا بين العالم والجاهل.

بيان لزوم الخلف أنّه لو كان الحكم معلّقا على العلم به ، كوجوب الصلاة ـ مثلا ـ ، فإنّه يلزم ـ بل هو نفس معنى التعليق ـ عدم الوجوب لطبيعيّ الصلاة ؛ إذ الوجوب يكون حسب الفرض للصلاة المعلومة الوجوب بما هي معلومة الوجوب ، بينما أنّ تعلّق العلم بوجوب الصلاة لا يمكن فرضه إلاّ إذا كان الوجوب متعلّقا بطبيعيّ الصلاة. فما فرضناه متعلّقا بطبيعيّ الصلاة لم يكن متعلّقا بطبيعيّها ، بل بخصوص المعلومة الوجوب. وهذا هو الخلف المحال.

وببيان آخر في وجه استحالة تعليق الحكم على العلم به ، نقول :

إنّ تعليق الحكم على العلم به يستلزم المحال ، وهو استحالة العلم بالحكم ، والذي يستلزم المحال محال ، فيستحيل نفس الحكم. وذلك لأنّه قبل حصول العلم لا حكم

__________________

(١) وهذا مذهب جماعة من الأشاعرة والمعتزلة ، كالقاضي أبي بكر ، والشيخ الأشعريّ ، والجبّائي ، وابنه ، وأبي الهذيل ، راجع الإحكام (للآمدي) ٤ : ٢٤٦ ؛ فواتح الرحموت (المطبوع بهامش المستصفى ٢ : ٣٨٠).

(٢) يأتي في المبحث الرابع عشر : ٤٠٢ ـ ٤٠٣.

(٣) فرائد الأصول ١ : ٤٤.

(٤) راجع الفصول الغرويّة : ٤٢٩. إلاّ أنّه لم يصرّح بتواتر الأخبار في الاشتراك ، بل يظهر ذلك من بعض كلماته ، فراجع كلماته في الفصول : ٤٢٧ ـ ٤٣٣.

ـ حسب الفرض ـ فإذا أراد أن يعلم ، يعلم بما ذا؟ فلا يعقل حصول العلم لديه بغير متعلّق مفروض الحصول ، وإذا استحال حصول العلم استحال حصول الحكم المعلّق عليه ؛ لاستحالة ثبوت الحكم بدون موضوعه. وهو واضح.

وعلى هذا ، فيستحيل تقييد الحكم بالعلم به. وإذا استحال ذلك ، تعيّن أن يكون الحكم مشتركا بين العالم والجاهل ، ـ أي [القول] بثبوته واقعا في صورتي العلم والجهل ـ ، وإن كان الجاهل القاصر معذورا ، أي إنّه لا يعاقب على المخالفة. وهذا شيء آخر غير نفس عدم ثبوت الحكم في حقّه.

ولكنّه قد يستشكل في استكشاف اشتراك الأحكام من هذا الدليل بما تقدّم منّا في الجزء الأوّل (١) ، من أنّ الإطلاق والتقييد متلازمان في مقام الإثبات ؛ لأنّهما من قبيل العدم والملكة ، فإذا استحال التقييد في مورد استحال معه الإطلاق أيضا. فكيف ـ إذن ـ نستكشف اشتراك الأحكام من إطلاق أدلّتها لامتناع تقييدها بالعلم؟! ، والإطلاق كالتقييد محال بالنسبة إلى قيد العلم في أدلّة الأحكام.

وقد أصرّ شيخنا النائينيّ رحمه‌الله على امتناع الإطلاق في ذلك ، وقال ـ بما محصّله ـ : إنّه لا يمكن أن نحكم بالاشتراك من نفس أدلّة الأحكام ، بل لا بدّ لإثباته من دليل آخر سمّاه «متمّم الجعل» ، على أن يكون الاشتراك من باب «نتيجة الإطلاق» ، كاستفادة تقييد الأمر العباديّ بقصد الامتثال من دليل ثان متمّم للجعل ، على أن يكون ذلك من باب «نتيجة التقييد» ، وكاستفادة تقييد وجوب الجهر ، والإخفات ، والقصر ، والإتمام بالعلم بالوجوب من دليل آخر متمّم للجعل ، على أن يكون ذلك أيضا من باب «نتيجة التقييد».

وقال ـ بما خلاصته ـ : «يمكن استفادة الإطلاق في المقام من الأدلّة التي ادّعى الشيخ الأنصاريّ تواترها ، فتكون هي المتمّمة للجعل». (٢)

أقول : ويمكن الجواب عن الإشكال المذكور ـ بما محصّله ـ : إنّ هذا الكلام صحيح لو كانت استفادة اشتراك الأحكام متوقّفة على إثبات إطلاق أدلّتها بالنسبة إلى العالم بها ،

__________________

(١) راجع المقصد الأوّل : ٨٦ و ١٨٤.

(٢) انتهى محصّل كلام المحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٣ : ١١ ـ ١٢.