درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۱۴: مقدمه مباحث حجت ۱۳

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

مقدمه‌ی اول برای جواب به اشکال

در مقدمه‌ی دوازدهم بحث در اشکالی بود که در رابطه با حجیت امارات وارد شده است، اشکال را اولین کسی که متعرض آن شده است مرحوم ابن قبه است که از علمای اهل سنت بوده است و بعد شیعه شده است، اشکال را ایشان مطرح فرموده‌اند و در حقیقت به قول مرحوم مظفر این عویصه‌ی مشکله را ایجاد کرده‌اند، اشکال این بود که شما که میگویید امارات حجت هستند مطلقا حتی در صورت انفتاح باب علم نتیجه‌ی این حجیت امارات در صورت انفتاح باب علم قطعا تفویت مصلحت واقع است، و تفویت مصلحت واقع هم از ناحیه‌ی مولا قبیح است پس لازمه‌اش این است که امارات در صورت انفتاح باب علم حجت نباشند. مرحوم مظفر در مقام جواب از این اشکال بر میایند.

برای وضوح مطالب ایشان باز اشاره میکنیم به دو مقدمه که این دو مقدمه را خود ایشان بعد از یکی دو صفحه در کتاب بیان میکنند:

مقدمه‌ی اول: این است که حجیت امارات یعنی چه؟ و بعبارت دیگر ما که میگوییم امارات حجت هستند مرادمان از این حجیت چیست؟ این مقدمه را اگر یادتان باشد در جلد اول در مبحث اجزاء هم به آن اشاره کردیم، جواب این است که حجیت امارات به سه تفسیر ذکر شده است، که ما اینجا دو تفسیر آن را فعلا توضیح میدهیم:

قول اول: اکثر علمای شیعه گفته‌اند حجیت امارات به معنای طریقیت است، طریقیت معنایش این است که این اماره و این خبر واحد طریق به واقع است، یعنی مارا راهنمایی میکند به طرف واقع، بعد این اماره از دو حال خارج نیست، یا مطابق با واقع از کار در میاید، یعنی اماره که میگوید نماز جمعه واجب نیست در واقع هم مطلب همین است، گفتیم اینجا به توسط اماره ما به حکم واقعی و مصلحت واقع رسیدیم، و این اماره منجز واقع است برای ما. ۲. این است که این اماره مطابق با واقع نباشد، اماره میگوید نماز جمعه واجب نیست ولی در واقع نماز جمعه واجب بوده است اینجا کسانی که قائل به طریقیت هستند میگویند شما که بر طبق این اماره عمل کرده‌اید به مصلحت واقع نرسیدید و آن مصلحت از شما فوت شده است، و فقط این اماره کاری که میکند این است که شما در مقابل خداوند عذر دارید یعنی شما عقاب ندارید والا هیچ مصلحتی به دست شما نرسیده است از عمل بر طبق این اماره در اینجا میگویند که اماره در صورت مخالفت با واقع فقط معذر است، مصلحت واقع از شما فوت شده است فقط خداوند شما را عقاب نمیکند. پس معنای حجیت اماره یعنی اماره فقط طریق به واقع است اگر واقع را پیدا کردیم با اماره مصلحت دارد و اگر پیدا نکردیم هیچ مصلحتی ما نداریم.

قول دوم: قول به تبعیت است میگویند اماره حجیتش به معنای سببیت یا موضوعیت است، سببیت معنایش این است که میگویند به مجردی که اماره و خبر واحد یک چیزی را بیان کرد مثلا اماره گفت نماز بدون سوره واجب است، فورا در خود اماره یک حکم جعل میشود که اسم آن را میگوییم حکم ظاهری و یک مصلحت هم بر طبق این اماره جعل میشود، حالا با این فرض اگر اماره موافق با واقع بود خب این حکم میشود حکم واقعی و مصلحت هم میشود همان مصحلت واقعی، ولی اگر آمد و اماره مخالف با واقع شد یعنی در واقع نماز با سوره واجب بود ولی اماره گفت نماز بدون سوره واجب است، در اینجا قائلین به سببیت میگویند خداوند فورا بر طبق این اماره یک حکمی را جعل میکند یعنی وجوب نماز بدون سوره جعل شده است، و در همین جا هم خداوند یک مصلحتی در این نماز بدون سوره قرار میدهد یا مطابق با آن مصلحت واقع است و یا از او بیشتر است، مثلا فرض کنید اگر نماز با سوره صد درجه مصلحت دارد خداوند در اینجا فورا صد درجه یا صد و بیست درجه مصلحت بر طبق این نماز بدون سوره به شما میدهد، یعنی در حقیقت شما مصلحت واقع ازتون فوت نشده است، یک مصلحتی آمده بجای مصلحت واقع را پر کرده است، این را میگویند قول به سببیت.

فعلا ما در مقام بیان این دو قول هستیم، در رد یا اثباتش کاری نداریم این یک مقدمه پس ما معنای طریقیت و سببیت را با این مقدمه متوجه میشویم، اماره طریق به واقع است، یعنی مصلحتی در مودای اماره نیست حکم نیست در مودای، قول به سببیت میگوید اماره سبب است یعنی سبب جعل حکم است، سبب جعل مصلحت است مثل مصلحت واقع یا بیشتر از آن.

۴

مقدمه‌ی دوم برای جواب به اشکال

مقدمه‌ی دوم: این است که اصل اولیه در اماره چیست؟ آیا امارات طریق هستند یا سبب هستند؟ مرحوم مظفر میفرمایند اصل اولیه در امارات این است که امارات طریق هستند و نه سبب، چرا؟ به دو دلیل، دلیل اول لسان خود اماره است، شما اگر در خود اماره دقت کنید این معنا برایشان واضح میشود، طرف که میاید میگوید زید مرده و فوت کرده است که این یک اماره است «زید مات»، آیا مرادش این است که میخواهد از واقع خبر بدهد یعنی طریق است یا نه مرادش این است که تا من گفتم زید گفته است خداوند حکم مردن زید را جعل میکند، زید یعنی الان میمیرد، خود لسان اماره چه میگوید؟ لسان اماره طریق به واقع است شما از خود زراره که بپرسید بگویید شما که میگویید نماز جمعه واجب است، مرادتان این است که تا من از امام صادق نقل کردم یک حکمی جعل شد ولو در واقع اینگونه نبود، و یک مصلحت جعل شد، دارم از واقع خبر میدهم که امام صادق فرموده‌اند که در واقع نماز جمعه واجب است، پس با دقت در خود اماره انسان متوجه میشود که اماره طریق است، دلیل دوم بنا عقلا و سیره‌ی عقلا است، شما از عقلای عالم بپرسید که شما که به امارات عمل میکنید آیا امارات را طریق میدانید یا سبب میدانید؟ خب این خیلی واضح است که مردم وقتی به اماره عمل میکنند بخاطر اینکه میگویند اماره از واقع خبر میدهد اگر زیدی خبر میدهد که جمعی از عقلا گفته‌اند که فردا درس تعطیل است، آیا عقلا در مقابل این خبر چه فکر میکنند، میگویند از واقع دارد خبر میدهد یا نه تا اینکه این آقا گفت فردا درس تعطیل است حکم تعطیلی درس با یک مصلحت در کنارش جعل میشود، خب معلوم است عقلا که به این اماره عمل میکنند میگویند چون خبر از واقع میدهد چون طریق به واقع است، لذا گاهی هم میبینیم که دروغ از کار درمیاید، دیگر به دنباله‌اش تعطیلی درس بر آن بار نمیشود، پس بنابراین بنای عقلا بر این است که میگویند اماره حجیتش به معنای طریقیت است.

بنابراین مقدمه‌ی دوم این شد که اصل در اماره طریقیت است به دو دلیل یکی بنای عقلا و دیگری تفکر در خود امارات ظنیه، این دو مقدمه‌ای بود که در یک صفحه‌ی بعد مرحوم مظفر ذکر میکنند.

۵

علت قول به سببیت

حالا بعد از این دو مقدمه وارد اصل مطلب میشویم مطلب این است که اگر اصل اولیه در اماره طریقیت است چرا گروهی از علما قائل به سببیت هستند، علتش چیست؟

مرحوم مظفر میفرمایند علت اینکه عده‌ای قائل به سببیت شده‌اند این است که با نظریه‌ی طریقیت نتوانسته‌اند اشکال ابن قبه را جواب بدهند، چون با نظریه‌ی طریقیت نتوانسته‌اند اشکال ابن قبه را جواب بدهند مجبور شدند بیایند نظریه‌ی سببیت را قبول کنند، بیان مطلب این است که اشکال این بود که اماره در صورت انفتاح علم موجب تفویت واقع میشود، خب طریقیت هم همینطور است یعنی طریقیت هم میگوید اگر اماره مطابق با واقع نبود مصلحت واقع از دست شما رفته است، و اماره فقط معذر است، خب با این مسئله چیکار کنیم؟ نتوانسته‌اند جواب بدهند مجبور شدند با قول به سببیت اشکال را به سادگی حل کنند، یعنی گفته‌اند ما میگوییم اماره اگر مخالف با واقع باشد خداوند حکم ظاهری در آنجا جعل میکند و یک مصلحتی جعل میکند که یا آن مصلحت مطابق با مصحلت واقع است و یا از آن بیشتر است، پس بنابراین میگویند هیچ وقت اماره موجب تفویت مصلحت نمیشود، چون هر جا اماره موجب فوت شدن مصلحت واقع بشود جای آن مصلحت را خداوند با یک مصلحت دیگری مثل او یا بیشتر از او پر میکند پس بنابراین این اشکال شما که اماره موجب فوت مصلحت است با قول به سببیت حل میشود، یعنی اماره موجب تفویت مصلحت نمیشود، مثلا اگر صد درجه مصلحت در نماز با سوره بود و فوت شد میگویند خدا در نماز بدون سوره همین صد درجه مصلحت را به شما میدهد پس مصلحت واقع در حقیقت فوت نشده است.

مرحوم مظفر میفرمایند ما هم اگر نتوانیم بنابر قول به طریقیت جواب این اشکال را بدهیم مجبوریم ما هم قائل به سببیت بشویم چون چاره‌ای نداریم، از این طرف اماره که قطعا حجت است هم در صورت انفتاح و هم در صورت انسداد باب علم، چون اماره قطعا حجت است یا باید با اینکه قائل به طریقیت هستید از این سوال جواب بدهید، اگر جواب قانع کننده نداشته باشید مجبوریم ما هم قائل به سببیت بشویم، ولی میفرمایند ما با اینکه قائل به طریقیت هستیم از اشکال ابن قبه جواب قانع کننده‌ای هم داریم، لذا دیگر نوبت به قول به سببیت نمیرسد.

۶

تطبیق (علت قول به سببیت)

وهذه الشبهة هي التي ألجأت بعض الأصوليّين إلى القول بأنّ الأمارة مجعولة على نحو «السببيّة» (و همین شبهه‌ی ابن قبه اشکالی است که ناچار نموده است بعضی از اصولیین را به قول به اینکه اماره جعل شده بر نحو سببیت، همین شبهه باعث شده که عده‌ای از اصولیین قائل به سبب بودن اماره بشوند، چرا؟)، إذ عجزوا عن تصحيح جعل الأمارة على نحو «الطريقيّة» (زیرا عاجز شده‌اند عده‌ای از علما از تصحیح کردن حجیت اماره بر نحو طریقیت) التي هي الأصل في الأمارة (آنچنان طریقیتی که اصل در اماره است) على ما سيأتي شرح ذلك قريبا. (که ما از خارج توضیح دادیم سببیت یعنی چه، طریقیت یعنی چه، اصل در اماره طریقیت است یعنی چه)

والحقّ معهم (حق با همین علما است، یعنی با قائلین به سببیت است)؛ إذا نحن عجزنا عن تصحيح جعل الأمارة على نحو الطريقيّة (اگر ما هم عاجز بشویم از تصحیح کردن حجیت اماره بر نحو سببیت باید ما هم قائل به سببیت بشویم چرا؟)؛ لأنّ المفروض أنّ الأمارة قد ثبتت حجّيّتها قطعا (مفروض این است که اماره این است که اماره به تحقیق ثابت شده است حجیتش قطعا، اینکه حرفی در آن نیست، این بعدا هم خواهد آمد که اماره حجت است مطلقا، هم در صورت انفتاح باب علم و هم در صورت انسداد باب علم، خب این را اگر کنار گذاشتیم بنابراین)، فلا بدّ أن يفرض ـ حينئذ ـ (چاره‌ای نیست که فرض کنیم در این هنگام) في قيام الأمارة، أو في اتّباعها مصلحة (یا در اتباع اماره مصلحتی است) يتدارك بها ما يفوت من مصلحة الواقع (که تدارک میشود به این مصلحت آن مصلحتی که فوت شده است که بیان است از مصلحت واقع) على تقدير خطئها (بر تقدیر خطای اماره، در هر صورت ما هم که میگوییم اماره حجت است اگر بنابر طریقیت نتوانیم جواب بدهیم باید همین حرف را بزنیم)، (چرا ما هم باید بگوییم در اماره مصلحت وجود دارد؟) حتى لا يكون إذن الشارع بتفويت الواقع قبيحا (تا اینکه اذن شارع به تفویت واقع قبیح نباشد، تا اینکه بتوانیم آن اشکال را جواب بدهیم، ابن قبه میگوید شارع با اینکه باب علم مفتوح بوده است گفته به ظن عمل کن، یعنی شارع گفته واقع را فوت کن، خب حالا ما اگر قائل به سببیت باشیم از این اشکال جواب میدهیم، میگوییم بله شارع گفته تفویت واقع عیبی ندارد چون همان مصلحت واقع را در ضمن اماره به شما میدهم)، (فوت شدن واقع کی قبیح نیست؟) ما دام أنّ تفويته له (مادامی که فوت شدن واقع برای آن مکلف) يكون لمصلحة أقوى وأجدى (بیشتر) أو مساوية لمصلحة الواقع (یا مصلحتی که مساوی با آن مصلحت واقع است)، فينشأ (پس انشا میشود) على طبق مؤدّى الأمارة حكم ظاهريّ (اینها توضیح سببیت است) بعنوان أنّه الواقع (به عنوان اینکه واقع و وظیفه‌ی مکلف همین نماز بدون سوره است)، إمّا أن يكون مماثلا للواقع عند الإصابة (این حکم یا مثل حکم واقعی است در نزد اصابت با واقع، یعنی اگر ثواب باشد و درست باشد خب این حکم میشود مثل حکم واقعی)، أو مخالفا له عند الخطأ. (یا این حکم میشود مخالف با آن حکم واقعی در وقت خطای اماره)

ونحن ـ بحمد الله (تعالى) ـ نرى (ما شکر خدا میبینیم) أنّ الشبهة يمكن دفعها على تقدير الطريقيّة (میفرمایند با اینکه ما قائل به طریقیت بشویم این شبهه را میتوانیم دفع بکنیم)، فلا حاجة إلى فرض السببيّة. (نیازی نداریم به اینکه حجیت امارات را از باب سببیت بدانیم)

۷

جواب مرحوم مظفر بنابر قول به طریقیت

پس بابراین مرحوم مظفر قائل هستند به طریقیت و با قول به طریقیت میخواهند از این اشکال جواب بدهند.

ایشان دو جواب از این اشکال دارند یک جواب اجمالی و یک جواب تفصیلی:

جواب اجمالی: مرکب است از دو مقدمه، مقدمه‌ی اول میفرمایند یک مطلب قطعی و اتفاقی است و آن مطلب این است که اماره حجت است مطلقا حتی در صورت انفتاح باب علم این مطلب قطعی است. پس یقین داریم شارع امارات را حجت قرار داده است حتی در صورت انفتاح باب علم. مقدمه‌ی دوم: شاید اینکه شارع امارات را حجت قرار داده حتی در صورت انفتاح باب علم بخاطر یک فائده و یک ملاکی است که آن فائده و ملاک را ما نمیفهمیم، مگر همه جا لازم است ما علت حکم و فلسفه‌ی حکم را بدانیم، ما از دلیل قطعی به دست آوردیم که امارات ظنیه در صورت انفتاح باب علم حجت هستند، وقتی این دلیل قطعی را داریم چکار به این دارید که به دنبال علت آن بگردید، بگویید چرا شارع گفته امارات حجت هستند با اینکه تفویت واقع میشود، قطعا این حکم شارع یک ملاکی دارد که ما آن ملاک را نمیدانیم، درست مثل این است که ما سوال کنیم چرا شارع میگوید اول نماز صبح باید نماز صبح بخوانیم با اینکه موجب عسر و حرج است و چون موجب عسر و حرج است قبیح است مولا همچین حرفی را بزند، باید شارع بگوید اول ساعت ۸ نماز بخوان تا بر کسی عسر و حرج و مشکلی نباشد، این جواب اجمالی بود.

جواب تفصیلی: میفرمایند ما علت این مطلب را هم میدانیم، ما میدانیم که شارع که گفته در صورت مفتوح بودن باب علم شما میتوانید به ظن عمل کنید علتش چیست؟ دوتا علت دارد:

۱. ایشان از ابن قبه سوال میکند میفرمایند شما که میگویید {صدای استاد قط میشود..} اماره را حجت قرار داده است، خب ما سوال میکنیم از شما، شارع چیکار میکرد خوب بود؟ خوب بود شارع میگفت به علم عمل کنید، علم همیشه مطابق با واقع است ما در گذشته گفتیم علم گاهی جهل مرکب است، بسیاری از اوقات انسان به یک چیزی یقین دارد بعد میفهمد که اشتباه کرده است، پس علم هم درش خطا و اشتباه و مخالفت با واقع وجود دارد، وقتی این نکته را ثابت کردیم میفرمایند که شارع علام القلوب است، آمده سنجیده در صورتی که باب علم مفتوح است اگر شما به علمتان علم کنید در علمتان ده درصد خطا میشود، دیده اگر شما به صد تا مسئله بر اساس علمتان علم کنید در درصد آن میشود جهل مرکب و خطا، از این طرف شارع عمل به اماره را هم سنجیده دیده است که اماره هم که امکان دارد مخالف با واقع بشود، در صد تا حکم اماره هم امکان دارد در درصدش مخالف با واقع باشد، چون دیده مخالفت با واقع در اماره و در علم مثل هم است، بلکه امکان دارد گاهی مخالفت اماره با واقع از علم هم کمتر باشد، شارع گفته است اینجا میخواهی به علم عمل کن یا به اماره عمل کن، پس علت اینکه شارع گفته است اماره حجت است شارع دیده است خطای اماره مساوی است با خطای علم یا کمتر از خطای علم، این یک علت بود.

۲. علت دوم میفرمایند امکان دارد علتش چیز دیگری باشد و آن علت این است که میفرمایند دین اسلام دین سهل و راحتی است، در موارد مختلفی ذکر شده است «یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر» «الدین دین سهل..» خداوند تبارک و تعالی دیده است ولو علم ممکن است ولی تحصیل آن موجب عسر و حرج میشود، چون شارع مقدس دیده است تحصیل علم برای مردم سخت است لذا گفته است به امارات ظنیه میتوانید عمل کنید. به این مثال دقت کنید، الان مقلدین ما برای به دست آوردن تکالیف ما از راه ادله‌ی ظنیه وارد میشوند یعنی ما در یک مسئله‌ی مبتلابه که میخواهیم فتوای امام امت را پیدا کنیم کتابش را میخوانیم، از رو تحریر به حکم میرسیم، این عمل بر طبق توضیح المسائل عمل به طریق ظنی است، یعنی امکان دارد برداشتمان از این مسئله غلط باشد امکان دارد که اشتباه تایپی باشد و...... یا میرویم از یک نفر سوال میکنیم و میگوییم فتوای امام در این مسئله چیست؟ با اینکه راه علم هم برای ما مفتوح است ولی علما گفته‌اند نمیخواهد تحصیل علم نیازی نیست بروید و از خود امام سوال کنید، چرا؟ چون موجب عسر و حرج میشود، اگر در تک تک مسائل ما بخواهیم از مقلَّد خودمان بپرسیم، این عسر و حرج میاورد، لذا گفته‌اند به این ادله‌ی ظنیه به جای تحصیل علم میتوانید عمل بکنید، همین مطلب را در زمان حضور امام معصوم پیاده کنید، اگر میگفتند در زمان انفتاح باب علم حتما باید تحصیل علم بکنید، لازمه‌اش این است که هر روز در مقابل خانه‌ی امام معصوم یک صف چند کیلومتری از مردم باشند، هم عسر و حرج است برای سائل و هم برای مسول، لذا برای اینکه این عسر و حرج ازبین برود شارع گفته به همین دلیل ظنی عمل کنید و تحصیل علم واجب نیست. پس علت دومی که شارع گفته نیازی نیست به دلیل علمی عمل کنید بخاطر سهل گیری به مردم است، و مصلحت اصلی یک مصلحت نوعیه است، و مصلحت نوعیه بر مصلحت شخصیه مقدم است، امکان دارد شخص شما به این اماره عمل کرده‌اید مخالف با واقع در بیاید مصلحت واقع تفویت بشود میگویند این را قبول داریم اما قبیح نیست، چرا قبیح نیست؟ چون عمل به امارات ظنیه یک مصلحت اقوایی دارد و آن مصلحت اقوا مصلحت تسهیل بر عموم مردم است، میخواهند در یک شهری یک جاده‌ای بسازند اما وسط جاده یک خانه وجود دارد، اینجا تخریب این خانه درست است که برای آن شخص ضرر دارد اما چون برای شهر مفید است و مصلحت دارد اشکالی ندارد. در اینجا پس معلوم شد که بخاطر تسهیل بر مردم و مصلحت نوعیه شارع عمل به اماره را جایز کرده و این مصلحت نوعیه بر مصلحت شخصیه مقدم است.

خوب است بدانید این جواب هارا مرحوم مظفر از لابلای حرف‌های شیخ انصاری در رسائل به دست آورده‌اند.

۸

تطبیق (جواب مرحوم مظفر بنابر قول به طریقیت)

والوجه في دفع الشبهة أنّه بعد أن فرضنا أنّ القطع قام (بعد از اینکه فرض کردیم ما بر اینکه دلیل قطعی قائم شده است) على أنّ الأمارة الكذائيّة (بر اینکه اماره‌ی کذائیه)، كخبر الواحد حجّة يجوز اتّباعها (جایز است اتباع این اماره) مع التمكّن من تحصيل العلم (از اینجا شروع میکنند به مطرح کردن جواب اجمالی، میفرمایند پس این نکته که مشخص است که بعد از اینکه ما یقین داریم که اماره‌ی کذاییه حجت است حتی در صورت تمکن از تحصیل علم، چون همچین یقینی داریم)، فلا بدّ أن يكون الإذن من الشارع (پس چاره‌ای نیست از اینکه بوده باشد اذن از شارعی که) ـ العالم بالحقائق الواقعيّة ـ لأمر علم به (خب شارع که اذن داده است گفته با وجود علم شما به ادله‌ی ظنیه علم کنید باید به خاطر قاعده‌ای باشد که شارع آن قاعده را میداند)، وغاب عنّا علمه. (و ما آن امر را نمیدانیم و لازم هم نیست همه جا ما ملاک احکام شارع را بدانیم، این جوابی که اجمالا مطرح میکنند بعد تفصیلا میفرمایند) ولا يخرج هذا الأمر عن أحد شيئين (درست است ما نمیدانیم اما از این دو حال خارج نیست)، لا ثالث لهما، وكلّ منهما جائز عقلا (و هر یک از این دو عقلا جایز است و مانعی ندارد)، لا مانع منه:

١. أن يكون قد علم (اینکه شارع میداند) بأنّ إصابة الأمارة للواقع (به اینکه اصابه‌ی اماره با واقع) مساوية لإصابة العلوم (مساوی است با اصابه‌ی علوم) التي تتّفق للمكلّفين (آن علومی که اتفاق میفتند برای مکلفین)، أو أكثر منها (یا بیشتر از آنها؛ شارع سنجیده دیده است که در بین علم‌های ما نود درصدش مطابق با واقع است اگر بر طبق اماره هم علم بکنیم نود درصد احکامی که عمل میکنیم مطابق با واقع است)، بمعنى أنّ العلوم التي يتمكّن المكلّفون من تحصيلها (به این معنا که علم‌هایی که متمکن هستند مکلفین از تحصیل کردن آن علم‌ها) يعلم الشارع بأنّ خطأها (شارع میداند که خطای آنها) سيكون مساويا لخطأ الأمارة المجعولة (مساوی است با خطای اماره‌ای که جعل شده است)، أو أكثر خطأ منها. (یا نه خطای آن علوم بشتر است از خطای آن اماره، چون این را میدانسته است شارع گفته پس علم با ظن مساوی است و به هر کدام که خواستید عمل کنید؛ {استاد در حال جواب دادن به سوال شاگردان...}) 

٢. أن يكون قد علم بأنّ في عدم جعل أمارات خاصّة (شارع میداند که در جعل نکردن و حجت نکردن امارات خاصه) لتحصيل الأحكام، والاقتصار على العلم (و اکتفا کردن به علم)، تضييقا على المكلّفين ومشقّة عليهم (سختی و مشقت بر مکلفین است)، لا سيّما بعد أن كانت تلك الأمارات (مخصوصا میفرمایند بعد از اینکه همین امارات ظنیه مردم عادت کرده‌اند سلوک بر طبق این امارات) قد اعتادوا سلوكها والأخذ بها في شئونهم الخاصّة (و اخذ به این امارات ظنیه را در شئون خاصه) وأمورهم الدنيويّة (و در امور آنها که مربوط به دنیای آنها هست؛ ما میبینیم که عقلا در امور دنیوی به امارات ظنیه عمل میکنند دنبال علم نمیروند، یک نفر میاید در خانه یک خبر میدهد آن را قبول میکنند و نمیگویند که حتما باید این خبر را از صد نفر بشنویم تا اینکه علم برای ما حاصل بشود)، وبناء العقلاء كلّهم كان عليها. (بنای تمام عقلا بر همین عمل به امارات ظنیه است)

وهذا الاحتمال الثاني قريب إلى التصديق جدّا (و این احتمال دوم نزدیک به تصدیق است جدا)؛ فإنّه لا نشكّ (شک نداریم) في أنّ تكليف كلّ واحد من الناس بالرجوع إلى المعصوم (تکلیف کردن هر یک از مردم را به رجوع به امام معصوم) أو الأخبار المتواترة في تحصيل جميع الأحكام أمر (این «امر» خبر برای آن «انّ» است، «انّ تکلیف...»)، فيه ما لا يوصف من الضيق والمشقّة (اینکه شارع مردم را تکلیف کند که حتما در همه‌ی مسائل باید رجوع به امام معصوم کنید تا علم برای شما حاصل بشود این یک امری است که در این امر چیزی است که وصف نمیشود از ضیق و مشقت)، لا سيّما أنّ ذلك على خلاف ما جرت عليه طريقتهم (لا سیما که این تحصیل علم بر خلاف آن چیزی است که جاری شده است طریقه‌ی مردم) في معرفة ما يتعلّق بشئونهم الدنيويّة. (در شناخت آنچیزی که متعلق میشود به امور دنیایی آنها)

وعليه (بنابراین)، فمن القريب (نزدیک است) ـ جدّا ـ أنّ الشارع إنّما رخّص في اتّباع الأمارات الخاصّة (شارع همانا اجازه داده است در متابعت کردن امارات خاصه) لغرض تسهيل الأخذ بأحكامه (بخاطر غرض تسهیل اخذ به احکام خودش)، والوصول إليها. (و راحتی وصول به احکام خودش) ومصلحة التسهيل من المصالح النوعيّة المتقدّمة في نظر الشارع (مقدم است در نظر شارع) على المصالح الشخصيّة التي قد تفوت أحيانا على بعض المكلّفين (آن مصلحت‌های شخصیه‌ای که فوت میشود گاهی بر بعضی از مکلفین) عند العمل بالأمارة لو أخطأت. (وقتی به اماره علم میکنند و اماره خطا میکند، پس ما قبول داریم که اگر اماره خطا کند گاهی امکان دارد که از یک شخص واحدی مصلحت واقع فوت بشود اما چون مصلحت تسهیل در میان است این مصلحت بر مصلحت شخصی مقدم است) وهذا (اینکه شارع به دنبال تسهیل برای مکلفین است نه تضییق) أمر معلوم من طريقة الشريعة الإسلاميّة التي بنيت في تشريعها على التيسير والتسهيل. (آنچنان شریعتی که بنا شده بر تیسیر و تسهیل)

وعلى التقديرين والاحتمالين؛ فإنّ الشارع في إذنه باتّباع الأمارة (پس به درستی که شارع در اذن داده به متابعت کردن اماره) ـ طريقا إلى الوصول إلى الواقع من أحكامه (بعنوان طریق به وصول به واقع بعنوان احکام شارع) ـ لا بدّ أن يفرض فيه أنّه قد تسامح في التكاليف الواقعيّة (شارع به علت آن مصلحت تسهیل یا آن یکی مسئله آخر تسامح کرده در تکالیف واقعیه) عند خطأ الأمارة (در وقت خطای اماره، یعنی شارع گفته است اشکالی ندارد اگر مخالفت واقع هم شد دیگر اشکالی ندارد و عقابی نداری) ـ أي إنّ الأمارة تكون معذّرة للمكلّف، فلا يستحقّ (پس مکلف مستحق عقاب نیست) العقاب في مخالفة الحكم، كما لا يستحقّ ذلك (چنانچه مکلف مستحق آن عقاب نیست) عند المخالفة في خطأ القطع (در وقت مخالفت در خطای قطع و علم، همانطوری که اگر علم داشت و عمل کرد بعدا مشخص شد که مخالف با واقع بوده است در اینجا خداوند عقاب نمیکند در اماره هم عقابی نیست) ـ ، لا أنّه بقيام الأمارة (از اینجا میخواهند به قول به سببیت اشکال بکنند، میفرمایند نه اینکه به سبب اماره) يحدث حكم آخر ثانويّ (حادث بشود حکم دیگر ثانویه‌ای، اینگونه نیست ما که میگوییم اماره حجت است معنایش این است که شارع گفته اشکالی ندارد اگر مصلحت از تو فوت شد، نه اینکه حتما در هر اماره‌ای یک حکم ثانوی و مصلحت دومی داشته باشد)، بل شأنها في هذه الجهة شأن القطع، بلا فرق. (بلکه شأن این اماره در این جهت یعنی در جهت حجیت شأن قطع است بلا فرق)

(بعد هم یک موید میاورند میفرمایند موید اینکه میگوییم شارع معمولا در احکام خودش که گفته است به اماره عمل کنید به علت مصلحت تسهیل است، علتش این است که در پاره‌ای از جاها هست که چون مطلب بسیار مهم است شارع گفته ظن کافی نیست و باید حتما علم به حکم پیدا کیند، از این معلوم میشود که در بقیه‌ی جاها شارع سهل گرفته مطلب را) ولذا (بخاطر همین مصلحت تسهیل است)، إنّ الشارع ـ في الموارد التي يريد فيها المحافظة على تحصيل الواقع على كلّ حال (در مواردی که شارع اراده میکند تحصیل واقع را در هر حالی) ـ أمر باتّباع الاحتياط (امر کرده گفته در اینجا حتما باید احتیاط کنید)، ولم يكتف بالظنون فيها (و در این موارد خاص به ظن عمل نکرده است)، وذلك كموارد الدماء، والفروج. (مثل مسائل دماء و فروج که شارع گفته عمل به ظن کافی نیست و باید علم داشته باشید)

۹

مقدمه سیزدهم: اماره طریق است یا سبب؟

مقدمه‌ی ۱۳ اماره طریق است یا سبب است؟

در این مقدمه مرحوم مظفر چهار پنج مطلب را تذکر میدهند:

مطلب اول: معنای سببیت و طریقیت است. مطلب دوم: منشأ قول به سببیت است. مطلب سوم: دلیل قائلین به طریقیت است. مطلب چهارم: یک دلیل برای قول به سببیت است. مطلب پنجم: جواب از این دلیل است.

که ما سه مطلب اول را در آن دو مقدمه‌ی قبلی توضیح دادیم، معنای سببیت و معنای طریقیت را در مقدمه ذکر کردیم، علت اینکه چرا عده‌ای قائل به سببیت شدند را هم ذکر کردیم، علتش این بود که جواب از اشکال ابن قبه را نتوانستند بدهند، دلیل بر طریقیت را هم که در مقدمه ذکر کردیم که اینجا باز به آن اشاره میکنیم.

۱۰

تطبیق (مقدمه سیزدهم: اماره طریق است یا سبب؟)

١٣. الأمارة طريق أو سبب؟

قد أشرنا في البحث السابق إلى مذهبي السببيّة والطريقيّة في الأمارة، وقد عقدنا هذا البحث لبيان هذا الخلاف (ما آماده کرده‌ایم این بحث را برای بیان همین اختلاف)؛ فإنّ ذلك (این خلاف) من الأمور التي وقعت أخيرا موضع البحث، والردّ والبدل (اینکه اماره طریق است و یا سبب است از آن اموری است که واقع شده اخیرا موضع بحث و رد و جدل) عند الأصوليّين، فاختلفوا في أنّ الأمارة هل هي حجّة مجعولة (علما اختلاف کرده‌اند که آیا این اماره حجتی است که جعل شده) على نحو الطريقيّة، أو أنّها حجّة مجعولة على نحو السببيّة، أي إنّها طريق أو سبب؟

والمقصود من كونها (اماره) «طريقا» أنّها مجعولة لتكون موصلة فقط إلى الواقع (اینکه این اماره حجت شده برای اینکه برساند ما را) للكشف عنه (برای کشف از آن واقع، اماره طریق به واقع است)؛ فإن أصابته (اگر اماره ما را به آن واقع رساند) فإنّه يكون منجّزا بها (پس این واقع میشود منجَّز به سبب این اماره) وهي منجّزة له (و این اماره تنجیز کننده‌ی این واقع است)، وإن أخطأته (اگر اماره خطا کرد واقع را) فإنّها حينئذ تكون صرف معذّرة للمكلّف (پس این اماره در آن هنگام میباشد صرفا معذر مکلف) في مخالفة الواقع. (نه اینکه یک حکم ثانوی جعل بشود)

والمقصود من كونها «سببا» (مراد از اینکه اماره سبب است) أنّها تكون سببا (این بودن اماره سبب و علت میشود) لحدوث مصلحة في مؤدّاها (برای حادث شدن مصلحتی در مودای اماره، که آن نماز بدون سوره باشد) تقاوم (که برابری میکند همین مصلحت) تفويت مصلحة الأحكام الواقعيّة (فوت شدن مصلحت احکام واقعیه را) على تقدير الخطأ، فينشئ الشارع (پس انشاء میکند شارع حکم ظاهری را) حكما ظاهريّا على طبق ما أدّت إليه الأمارة. (بر طبق آنچه که منجر شده است به او اماره)

والحقّ أنها مأخوذة على نحو «الطريقيّة». (حق این است که حجیت اماره به نحو طریقیت است) 

(اول منشأ قول به سببیت را بیان میکنند و بعد علت طریقیت را) والسرّ في ذلك واضح بعد ما تقدّم (علت بر اینکه ما قائل به طریقیت هستیم واضح است بعد از حرفهایی که زدیم)؛ فإنّ القول بالسببيّة ـ كما قلنا ـ مترتّب على القول بالطريقيّة (قول به سببیت مترتب به قول به طریقیت است، یعنی در طول قول به طریقیت است، یعنی اول قول به طریقیت است حتی کسانی که قائل به سببیت هستند همه میگویند اصل اولیه در امارات طریقیت است ولی چون نتوانستیم اشکال را حل کنیم قائل به سببیت میشویم)، يعني أنّ منشأ قول من قال بالسببيّة هو العجز عن تصحيح جعل الطرق على نحو الطريقيّة (منشا قول کسی که قائل به سببیت است عاجز بودن او از تصحیح کردن جعل امارات بر نحو طریقیت است چون دیده اگر بگوید امارات طریق هستند جواب آن اشکال را نمیتواند بدهد لذا گفته است امارات سبب هستند)، فيلتجئ إلى فرض السببيّة. (پس از فرض سببیت کمک میگیرد)

أمّا: إذا أمكن (اما اگر ممکن باشد) تصحيح الطريقيّة (اگر بنابر قول طریقیت ممکن باشد جواب آن اشکال را بدهیم) فلا يبقى دليل على السببيّة (باقی نمیماند دلیلی بر قول به سببیت)، ويتعيّن كون الأمارة طريقا محضا (اگر ما توانستیم جواب آن اشکال را بدهیم دیگر اماره طریق محض است، چرا؟)؛ لأنّ الطريقيّة هي الأصل فيها. (بخاطر اینکه طریقیت اصل در اماره است، دقت کنید پس ایشان قائل به قول طریقیت هستند و دلیلشان هم خلاصه میشود در یک کلمه میفرمایند اصل در اماره طریقیت است و مانعی هم وجود ندارد بر اینکه ما قائل به طریقیت بشویم، چون مانعی وجود ندارد قائل به طریقیت میشویم، حالا چرا اصل در اماره طریقیت است به دو دلیل که ما در مقدمه ذکر کردیم)

ومعنى أنّ الطريقيّة هي الأصل أنّ طبع الأمارة ـ لو خلّيت ونفسها (اگر تنها و بدون مانع باشد) ـ يقتضي أن تكون طريقا محضا إلى مؤدّاها (خود اماره اقتضا میکند اینکه طریق محض باشد به متعلق خودش)؛ لأنّ لسانها التعبير عن الواقع (چون لسان از اماره تعبیر از واقع است و حکایت و کشف از واقع، اماره فقط کشف میکند از واقع نه اینکه تا اماره بر یک چیزی قائم شد فورا در آنجا حکم و مصلحتی هم بوجود بیاید، این یک دلیل)، والحكاية والكشف عنه؛ (دلیل دوم) على أنّ العقلاء إنّما يعتبرونها (عقلا همانا معتبر میدانند اماره را)، ويستقرّ بناؤهم عليها (و مستقر است بنای عقلا بر آن اماره)، لأجل كشفها عن الواقع (علما که به اماره عمل میکنند به خاطر کشف از واقع است)، ولا معنى لأن يفرض في بناء العقلاء أنّه على نحو السببيّة (شما به یک عاقل بگویید تو که به اماره علم میکنی به این علت است که تا خبر واحد یک خبری را گفت جعل حکم میشود خب میخنده به این حرف، میگوید من به اماره عمل میکنم بخاطر اینکه طریق به واقع است)، وبناء العقلاء هو الأساس الأوّل في حجّيّة الأمارة (در باب حجیت اماره خواهد آمد که یکی از ادله‌ی مهم ما سیره و بنای عقلا است)، كما سيأتي. 

نعم، إذا منع مانع (بله پس اصل اولیه در امارات طریقیت است اگر مانعی آمد جلو ما از طریقیت دست بر میداریم، اما در اینجا مانعی وجود ندارد مانع اشکال ابن قبه بود ما از اشکال او جواب دادیم پس بر اصل اولیه باقی میمانیم) عقليّ من فرض الأمارة طريقا من جهة الشبهة المتقدّمة (از جهت اشکال گذشته باشد) أو نحوها، فلا بدّ أن تخرج على خلاف طبعها (چاره‌ای نیست که اماره خارج بشود از خلاف طبعش)، ونلتجئ إلى فرض السببيّة. (آنجا مجبوریم قائل به سببیت بشویم)

ولمّا كنّا دفعنا الشبهة (اما چون که ما دفع کردیم این اشکال را) في جعلها على نحو الطريقيّة (در جعل امارات بر نحو طریقیت) فلا تصل النوبة إلى التماس دليل على سببيّتها، أو طريقيّتها (دیگر ایشان میخواهد بگوید اصلا معنا ندارد که شما بگویید دلیل بیاورید که اماره طریق است، اصل اولیه این است که اماره طریق است و مانعی وجود ندارد پس قطعا اماره طریق خواهد بود)؛ إذ لا موضع للترديد والاحتمال لنحتاج إلى الدليل، هذا. (زیرا موضعی برای تردید و احتمال نیست تا اینکه احتیاج به دلیل داشته باشیم)

١٢. تصحيح جعل الأمارة

بعد ما ثبت أنّ جعل الأمارة يشمل فرض انفتاح باب العلم ـ مع ما ثبت من اشتراك الأحكام بين العالم والجاهل ـ تنشأ «شبهة عويصة» في صحّة جعل الأمارة قد أشرنا إليها فيما سبق ، (١) وهي أنّه في فرض التمكّن من تحصيل الواقع والوصول إليه كيف جاز أن يأذن الشارع باتّباع الأمارة الظنّية ، وهي ـ حسب الفرض ـ تحتمل الخطأ المفوّت للواقع ، والإذن في تفويته قبيح عقلا ؛ لأنّ الأمارة لو كانت دالّة على جواز الفعل ـ مثلا ـ وكان الواقع هو الوجوب أو الحرمة ، فإنّ الإذن باتّباع الأمارة ـ في هذا الفرض ـ يكون إذنا بترك الواجب ، أو فعل الحرام ، مع أنّ الفعل لا يزال باقيا على وجوبه الواقعيّ ، أو حرمته الواقعيّة ، مع تمكّن المكلّف من الوصول إلى معرفة الواقع حسب الفرض ، ولا شكّ في قبح ذلك من الحكيم؟!

وهذه الشبهة هي التي ألجأت بعض الأصوليّين إلى القول بأنّ الأمارة مجعولة على نحو «السببيّة» (٢) ، إذ عجزوا عن تصحيح جعل الأمارة على نحو «الطريقيّة» التي هي الأصل في الأمارة على ما سيأتي شرح ذلك قريبا. (٣)

والحقّ معهم ؛ إذا نحن عجزنا عن تصحيح جعل الأمارة على نحو الطريقيّة ؛ لأنّ المفروض أنّ الأمارة قد ثبتت حجّيّتها قطعا ، فلا بدّ أن يفرض ـ حينئذ ـ في قيام الأمارة ، أو في اتّباعها مصلحة يتدارك بها ما يفوت من مصلحة الواقع على تقدير خطئها ، حتى لا يكون إذن الشارع بتفويت الواقع قبيحا ، ما دام أنّ تفويته له يكون لمصلحة أقوى وأجدى (٤) أو مساوية لمصلحة الواقع ، فينشأ على طبق مؤدّى الأمارة حكم ظاهريّ بعنوان أنّه الواقع ، إمّا أن يكون مماثلا للواقع عند الإصابة ، أو مخالفا له عند الخطأ.

__________________

(١) راجع الصفحة : ٣٨٦.

(٢) وهذا منسوب إلى بعض الإماميّة ، كما في فوائد الأصول ٤ : ٧٥٨.

(٣) سيأتي في المبحث الآتي.

(٤) الأجدى أي الأنفع.

ونحن ـ بحمد الله (تعالى) ـ نرى أنّ الشبهة يمكن دفعها على تقدير الطريقيّة ، فلا حاجة إلى فرض السببيّة.

والوجه في دفع الشبهة أنّه بعد أن فرضنا أنّ القطع قام على أنّ الأمارة الكذائيّة ، كخبر الواحد حجّة يجوز اتّباعها مع التمكّن من تحصيل العلم ، فلا بدّ أن يكون الإذن من الشارع ـ العالم بالحقائق الواقعيّة ـ لأمر علم به ، وغاب عنّا علمه. ولا يخرج هذا الأمر عن أحد شيئين ، لا ثالث لهما ، وكلّ منهما جائز عقلا ، لا مانع منه :

١. أن يكون قد علم بأنّ إصابة الأمارة للواقع مساوية لإصابة العلوم التي تتّفق للمكلّفين ، أو أكثر منها ، بمعنى أنّ العلوم التي يتمكّن المكلّفون من تحصيلها يعلم الشارع بأنّ خطأها سيكون مساويا لخطأ الأمارة المجعولة ، أو أكثر خطأ منها.

٢. أن يكون قد علم بأنّ في عدم جعل أمارات خاصّة لتحصيل الأحكام ، والاقتصار على العلم ، تضييقا على المكلّفين ومشقّة عليهم ، (١) لا سيّما بعد أن كانت تلك الأمارات قد اعتادوا سلوكها والأخذ بها في شئونهم الخاصّة وأمورهم الدنيويّة ، وبناء العقلاء كلّهم كان عليها.

وهذا الاحتمال الثاني قريب إلى التصديق جدّا ؛ فإنّه لا نشكّ في أنّ تكليف كلّ واحد من الناس بالرجوع إلى المعصوم أو الأخبار المتواترة في تحصيل جميع الأحكام أمر ، فيه ما لا يوصف من الضيق والمشقّة ، لا سيّما أنّ ذلك على خلاف ما جرت عليه طريقتهم في معرفة ما يتعلّق بشئونهم الدنيويّة.

وعليه ، فمن القريب ـ جدّا ـ أنّ الشارع إنّما رخّص في اتّباع الأمارات الخاصّة لغرض تسهيل الأخذ بأحكامه ، والوصول إليها. ومصلحة التسهيل من المصالح النوعيّة المتقدّمة في نظر الشارع على المصالح الشخصيّة التي قد تفوت أحيانا على بعض المكلّفين عند العمل بالأمارة لو أخطأت. وهذا أمر معلوم من طريقة الشريعة الإسلاميّة التي بنيت في تشريعها على التيسير والتسهيل. (٢)

__________________

(١) قوله : «تضييقا ...» اسم أنّ ، وقوله : «ومشقّة عليهم» عطف عليه.

(٢) ويدلّ عليه قوله (تعالى) : ﴿يُرِيدُ اللهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ. البقرة (٢) الآية : ١٨٥.

وعلى التقديرين والاحتمالين ؛ فإنّ الشارع في إذنه باتّباع الأمارة ـ طريقا إلى الوصول إلى الواقع من أحكامه ـ لا بدّ أن يفرض فيه أنّه قد تسامح في التكاليف الواقعيّة عند خطأ الأمارة ـ أي إنّ الأمارة تكون معذّرة للمكلّف ، فلا يستحقّ العقاب في مخالفة الحكم ، كما لا يستحقّ ذلك عند المخالفة في خطأ القطع ـ ، لا أنّه بقيام الأمارة يحدث حكم آخر ثانويّ ، بل شأنها في هذه الجهة شأن القطع ، بلا فرق.

ولذا ، إنّ الشارع ـ في الموارد التي يريد فيها المحافظة على تحصيل الواقع على كلّ حال ـ أمر باتّباع الاحتياط ، ولم يكتف بالظنون فيها ، وذلك كموارد الدماء ، والفروج.

١٣. الأمارة طريق أو سبب؟

قد أشرنا في البحث السابق إلى مذهبي السببيّة والطريقيّة في الأمارة ، وقد عقدنا هذا البحث لبيان هذا الخلاف ؛ فإنّ ذلك من الأمور التي وقعت أخيرا موضع البحث ، والردّ والبدل عند الأصوليّين ، فاختلفوا في أنّ الأمارة هل هي حجّة مجعولة على نحو الطريقيّة ، أو أنّها حجّة مجعولة على نحو السببيّة ، أي إنّها طريق أو سبب؟

والمقصود من كونها «طريقا» أنّها مجعولة لتكون موصلة فقط إلى الواقع للكشف عنه ؛ فإن أصابته فإنّه يكون منجّزا بها وهي منجّزة له ، وإن أخطأته فإنّها حينئذ تكون صرف معذّرة للمكلّف في مخالفة الواقع.

والمقصود من كونها «سببا» أنّها تكون سببا لحدوث مصلحة في مؤدّاها تقاوم تفويت مصلحة الأحكام الواقعيّة على تقدير الخطأ ، فينشئ الشارع حكما ظاهريّا على طبق ما أدّت إليه الأمارة.

والحقّ أنها مأخوذة على نحو «الطريقيّة». (١)

والسرّ في ذلك واضح بعد ما تقدّم ؛ فإنّ القول بالسببيّة ـ كما قلنا ـ مترتّب على القول بالطريقيّة ، يعني أنّ منشأ قول من قال بالسببيّة هو العجز عن تصحيح جعل الطرق على

__________________

(١) وهذا ما ذهب إليه كثير من المتأخّرين ، منهم : المحقّق الخراسانيّ في الكفاية : ٤٩٩ ، والمحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٣ : ١٠٨ ، والمحقّق العراقيّ في نهاية الأفكار ٤ (القسم الأوّل) : ١١١.

نحو الطريقيّة ، فيلتجئ إلى فرض السببيّة.

أمّا : إذا أمكن تصحيح الطريقيّة فلا يبقى دليل على السببيّة ، ويتعيّن كون الأمارة طريقا محضا ؛ لأنّ الطريقيّة هي الأصل فيها.

ومعنى أنّ الطريقيّة هي الأصل أنّ طبع الأمارة ـ لو خلّيت ونفسها ـ يقتضي أن تكون طريقا محضا إلى مؤدّاها ؛ لأنّ لسانها التعبير عن الواقع ، والحكاية والكشف عنه ؛ على أنّ العقلاء إنّما يعتبرونها ، ويستقرّ بناؤهم عليها ، لأجل كشفها عن الواقع ، ولا معنى لأن يفرض في بناء العقلاء أنّه على نحو السببيّة ، وبناء العقلاء هو الأساس الأوّل في حجّيّة الأمارة ، كما سيأتي. (١)

نعم ، إذا منع مانع عقليّ من فرض الأمارة طريقا من جهة الشبهة المتقدّمة أو نحوها ، فلا بدّ أن تخرج على خلاف طبعها ، ونلتجئ إلى فرض السببيّة.

ولمّا كنّا دفعنا الشبهة في جعلها على نحو الطريقيّة فلا تصل النوبة إلى التماس دليل على سببيّتها ، أو طريقيّتها ؛ إذ لا موضع للترديد والاحتمال لنحتاج إلى الدليل ، هذا.

وقد يلتمس الدليل على السببيّة من نفس دليل حجّيّة الأمارة ، بأن يقال : إنّ دليل الحجّيّة لا شكّ أنّه يدلّ على وجوب اتّباع الأمارة. ولمّا كانت الأحكام تابعة لمصالح ومفاسد في متعلّقاتها فلا بدّ أن تكون في اتّباع الأمارة مصلحة تقتضي وجوب اتّباعها ، وإن كانت على خطأ في الواقع. وهذه هي السببيّة بعينها.

أقول : والجواب عن ذلك واضح ؛ فإنّا نسلّم أنّ الأحكام تابعة للمصالح والمفاسد ، ولكن لا يلزم في المقام أن تكون في نفس اتّباع الأمارة مصلحة ، بل يكفي أن ينبعث الوجوب من نفس مصلحة الواقع ، فيكون جعل وجوب اتّباع الأمارة لغرض تحصيل مصلحة الواقع ، بل يجب أن يكون الحال فيها كذلك ؛ لأنّه لا شكّ أنّ الغرض من جعل الأمارة هو الوصول بها إلى الواقع ، فالمحافظة على الواقع والوصول إليه هو الباعث على جعل الأمارة ؛ لغرض تنجيزه وتحصيله ، فيكون الأمر باتّباع الأمارة طريقا إلى تحصيل الواقع.

ولذا نقول : إذا لم تصب الواقع لا تكليف هناك ، ولا تدارك لما فات من الواقع ، وما هي

__________________

(١) يأتي في الصفحة : ٤٤٦ ـ ٤٤٧ من هذا الجزء.