درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۷: مقدمه مباحث حجت ۶

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

مقدمه هفتم: حجیت علم ذاتی است

بحث در مقدمات مباحث حجیت بود، در مقدمه سابق فرمودند که حجیت ظن عرضی است و حجیت علم ذاتی است، مقدمه‌ی هفتم میخواهند این کلام را معنا کنند و دلیل اقامه بفرمایند برای این کلامی که در گذشته به آن اشاره کرده‌اند و آن کلام این است که حجیت علم ذاتی است، چند مطلب را ایشان بیان میفرمایند:

۱. علم یعنی چه؟ مقدمة عرض میکنیم که علم دارای اصطلاحات مختلف و معانی متفاوتی است، تارة علم به معنا ملکه است، میگویند فلانی دارای علم فقه است، یعنی ملکه‌ی استنباط احکام شرعیه را دارد، تارة علم معنای قواعد و قوانین است، میگوییم علم اصول، یعنی قوانین و قواعد اصولی، گاهی علم را بکار میبریم در معنای اعتقاد راجح و بعبارت دیگر علم به معنای احتمال قوی، چه به مرحله‌ی قطع برسد یا در همان مرحله‌ی ظن و گمان راحج بماند، مرتبه‌ی چهارم علم را بکار میبریم به معنای قطع و جزم و یقین به طوری که ابدا احتمال خلاف انسان در آن مطلب نمیدهد من عالم به موت زید هستم، یعنی قطع دارد و احتمال خلافی هم در آن نیست، حالا این قطع گاهی مطابق با واقع است، که به آن قطع و یقین گفته میشود و گاهی مخالف به واقع است، من علم دارم که اینکه زید فوت کرده ولی بعد این علم و یقین من مخالف با واقع درمیاید، که به این قطع مخالف با واقع میگویند جهل مرکب، حالا ما که بحث از علم داریم در این مقدمه مرادمان کدام یک از این معانی اربعه‌ی علم است، آیا مرادمان از علم ملکه است، آیا مرادمان از علم یعنی سلسله قوانین و قواعد است، یا مرادمان از علم ظن راجح و احتمال راجح است یا نه مرادمان از علم قطع است، میفرمایند ما در این مبحث هر جا کلمه‌ی علم را بکار ببریم مرادمان همین معنای آخر است، یعنی قطع و یقین که ابدا در آن احتمال خلافی نرود، حالا چه این قطع مطابق با واقع باشد، یا مخالف با واقع باشد، پس بنابراین مراد از علم یعنی قطع و یقینی که احتمال خلاف در آن وجود نداشته باشد.

۲. اگر ما توانستیم در این مقدمه اثبات کنیم که حجیت قطع ذاتی است، اگر این نکته را اثبات کردیم سه نتیجه و سه لازمه دارد این مطلب، این کلمه که بگوییم حجیت قطع ذاتی است، سه نتیجه و سه لازمه دارد، نتیجه‌ی اول این است که، اگر حجیت ذاتی قطع باشد، مشخص است معنایش این است که حجیت عرضی نیست، یعنی غیر از قطع شیء دیگری این حجیت را به آن نداده بلکه حجیت سرچشمه‌اش ذات خود قطع است، این یک لازمه، لازمه‌ی دوم این است که در نتیجه جعل حجیت و اثبات حجیت برای قطع نیاز به جعل جاعل ندارد، ببینید مثلا انسانیت ذاتی انسان است، انسانیت که ذاتی انسان است هرجا که انسان باشد انسانیت یا ناطقیت با او است، چرا چون ذاتی آن است، نیازی نیست که یک جاعلی بیاید این را برای انسان جعل کند، هرجا انسان وجود داشته باشد، ناطقیت هم در کنار انسان وجود دارد، پس بنابراین حجیت اگر ذاتی قطع باشد یعنی همه جا با قطع حجیت وجود دارد، نمیخواهد کسی بیاید بگوید «جعلت هذه الحجیة للقطع»؛ لازمه‌ی سومی که در اینجا وجود دارد این است که اگر قطع حجیتش ذاتی باشد عمل نمودن بر طبق قطع نیازی به امر شارع ندارد، بلکه به حکم عقل انسان باید بر طبق آن شیء که قطع به آن پیدا کرده عمل کند، مثلا شما الان قطع پیدا کرده‌اید، به اینکه نماز واجب است، یقین دارید الصلاة الصوم واجبة، نماز واجب است، با همین قطع تان باید بروید به دنبال خواندن نماز، دیگر نمیخواهد شارع بیاید به شما یک دستور دومی بدهد و بگوید «اعمل بقطعک و صل» به این قطعت عمل بکن و نماز بخوان، پس بنابراین اگر حجیت قطع ذاتی باشد عمل بر طبق آن مقطوع به حکم عقل است، عقل میگوید این نماز واجب است، بخوان، لازم نیست شارع یک دستور دومی یک امر دومی صادر بکند.

بعد از این نکته یک عبارتی را از مرحوم شیخ انصاری نقل میکنند، مرحوم شیخ انصاری در صفحه‌ی اول رسائلشان میفرمایند شکی نیست که متابعت قطع واجب است، واجب است انسان به قطع خودش عمل کند چرا؟ بخاطر اینکه قطع طریق به واقع است ذاتا، قطع ذاتا واقع را برای ما روشن و آشکار میکند و وقتی واقع روشن و آشکار شد ما باید به آن واقع عمل بکنیم، و بعد هم اشاره میکنند به همین لازمه‌ای که ما گفتیم میفرمایند چون حجیت و طریقیت قطع ذاتی است دیگر نیازی به جعل جاعل ندارد، قطع تا پیدا شد حجت است، نیازی نیست که شارع بگوید «جعلت هذا القطع حجة» دقت بفرمایید که همه‌ی اینها مدعا است، و ما فقط مدعا را ذکر میکنیم اگر برای شما جایی از آن ابهام دارد بخاطر این است که اثبات ندارد، دلیلش را در دنباله‌ی مطلب ذکر میکنند.

۴

تطبیق (مقدمه هفتم: حجیت علم ذاتی است)

٧. حجّية العلم ذاتيّة

كرّرنا في البحث السابق (ما مکرر نمودیم در بحث گذشته این قول را) القول بأنّ «حجّيّة العلم ذاتيّة»، ووعدنا ببيانها (و وعده دادیم که این مطلب را بیان میکنیم)، وقد حلّ هنا الوفاء بالوعد (حالا وقت آن است که به وعده‌ی خود عمل کنیم)؛ فنقول:

قد ظهر ممّا سبق معنى كون الشيء حجّيّته ذاتيّة (از این مقدمه‌ی گذشته واضح شد که معنای اینکه یک شیء حجیتش ذاتی باشد چیست، ما در مقدمه‌ی گذشته گفتیم که حجیت شیء یا ذاتی است و یا عرضی است، معنای ذاتی و عرضی بودن مشخص شد، ما در مقدمه‌ی گذشته گفتیم که حجیت ظن عرضی است، یعنی استفاده میشود حجیتش از غیر، از این جمله واضح شد که حجیت یک شیء اگر ذاتی باشد یعنی نیازی برای اثبات حجیتش به غیر ندارد)؛ فإنّ معناه (معنای این جمله این است که) أنّ حجّيّته منبعثة من نفس طبيعة ذاته (حجیت قطع استفاده میشود از خود طبیعت ذاتش، قطع بنفسه کاشف از ذات است حجت است، دیگر ماوارای علم چیز دیگری نیست، وقتی یقین پیدا کردی فلان شیء بر تو حرام است، خب حرام میشود)، فليست مستفادة من الغير (پس این حجیت قطع استفاده نمیشود از غیر خودش، گفتیم که اگر حجیت شیء ذاتی باشد سه تا لازمه دارد، لازمه‌ی اولش این بود که بیان شد)، ولا تحتاج إلى جعل من الشارع (لازمه‌ی دوم این است که حجیت قطع نیازی به جعل شارع ندارد)، ولا إلى صدور أمر منه باتّباعه (و محتاج نیست حجیت قطع و عمل بر طبق قطع به صدور امری از آن شارع به اعتبار قطع، شما که یقین پیدا کردید نماز واجب استباید نماز را بخوانید دیگر لازم نیست که شارع به شما حکم کند که بر طبق یقینت عمل کن)، بل العقل هو الذي يكون حاكما بوجوب اتّباع ذلك الشيء (بلکه عقل چیزی است که حکم میکند به وجوب متابعت آن شیء؛ دقت کنید این «ذلک الشیء» را به قطع برنگردانید در صفحه‌ی بعد بیان میکنیم، عقل میگوید حالا که یقین دارید نماز واجب است باید به این نماز و وجوب نماز عمل کنید)؛ وما هذا شأنه ليس هو إلاّ العلم. (چیزی که این سه تا خصوصیت را دارد فقط علم است، نه ظن نه وهم و نه شک این خصوصیات را ندارد) 

ولقد أحسن الشيخ العظيم الأنصاريّ قدس‌سره (عبارت خوبی بکار برده است مرحوم شیخ انصاری) مجلّي هذه الأبحاث (روشن کننده‌ی این بحث‌ها) في تعليل وجوب متابعة القطع (جمله‌ی نیکویی فرموده است در وجوب متابعت قطع)، فإنّه بعد أن ذكر أنّه «لا إشكال في وجوب متابعة القطع (اشکالی نیست بر وجوب متابعت قطع) والعمل عليه ما دام موجودا» (و عمل کنیم بر طبق آن قطع مادامی که موجود باشد) علّل ذلك بقوله: (علت آورده برای این مدعای خودشان به این قول) «لأنّه بنفسه طريق إلى الواقع. (ایشان فرموده است که قطع به نفسه طریق به واقع است) وليست طريقيّته قابلة لجعل الشارع (طریقیت قطع قابلیت جعل شارع را ندارد، گفتیم وقتی طریقیت و حجیتش ذاتی بود دیگر قابل جعل شارع نیست) إثباتا أو نفيا». (نه شارع میتواند بگوید قطع را حجت قرار دادم و نه میتواند بگوید من قطع را حجت قرار ندادم)

۵

توضیح دقیق عبارت شیخ انصاری

وهذا الكلام فيه شيء من الغموض بعد أن اختلفت تعبيرات الأصوليّين من بعده، فنقول لبيانه:

مرحوم مظفر میفرمایند این عبارت شیخ انصاری یک مقداری پیچیده گی و ابهام دارد باید یک نکته‌ای را ذکر بکنیم که ابهام این عبارت بر طرف بشود، قبل از بیان مطلبی که ایشان ذکر میفرمایند دو مقدمه که از کلام ایشان استفاده میشود عرض کنیم بعد اشاره کنیم به اصل مطلب:

۱. در جلد اول به طور فراوان اشاره کردیم که امر بر دو قسم است، امر ارشادی و امر مولوی، امر ارشادی یعنی امری که شارع ما را ارشاد میکند به حکم عقل، خود شارع از طرف خودش حکمی ندارد، قبلا این حکم را عقل درک کرده شارع ما را ارشاد میکند به این حکم، فرض کنید که شارع میفرماید شرب خمر نکن، اینجا قبل از گفته‌ی شارع عقل درک میکند که شرب خمر مفسده دارد و کار درستی نیست، این نهی شارع را میگوییم نهی ارشادی، و همینطور است امر شارع، شارع میگوید «اعدلوا اقربوا لتقوا» شما عدالت را پیشه کنید، این امر ارشادی است، ارشاد به حکم عقل است، قسم دوم امر مولوی است، یعنی امری که شارع خودش جعل امر میکند بدون اینکه عقل قبل از شارع در این ضمینه حکمی داشته باشد، مثلا اگر شارع نباشد، عقل درک نمیکند که نماز ظهر واجب است و باید چهار رکعت هم خوانده بشود، شارع امر میکند که نماز ظهر بخوان چهار رکعت، این امر را امر مولوی میگویند.

۲. در باب ظن که ما میگوییم ظن حجیت دارد و شارع ظن را حجت قرار داده است، یا در مقدمه‌ی قبلی گفتیم حجیت ظن عرضی است، شارع که برای ظن حجیت قرار ندهد دو مرحله و دو مرتبه را میپیماید، شارع با دو مرحله حجیت را برای ظن قرار میدهد، مرحله‌ی اول: ظن طریق به واقع نیست، ظن بنفسه واقع را برای ما روشن نمیکند، شما الان اگر یک نفر خبر واحدی بیاید به شما بگوید فردا دروس تعطیل است، خبر واحدی که بیاید این جمله را به شما بگوید موجب کشف واقع نمیشود، پس ظن طریق به واقع نیست، یعنی بذاته و بنفسه با ظن واقع روشن نمیشود، خب اولین عملی که شارع انجام میدهد این است که شارع جعل میکند برای ظن طریقیت به واقع را، یعنی شارع میگوید این ظن را به منزله‌ی علم قرار دادم، شارع میگوید اگر خبر واحدی به تو حکم شرعی را رساند درست است تو به واقع علم پیدا نمیکنی با این خبر واحد ولی من این ظن خاص را بجای علم طریق به واقع قرار دادم یعنی تو بگو از این ظن خاص هم به واقع میرسم، پس اولین کاری که شارع انجام میدهد جعل میکند طریقیت الی الواقع را برای ظن، میگوید ظن هم مثل علم طریق به واقع است، ظن هم واقع نماست، تو بگو با خبر واحد واقع برای من روشن میشود این یک مرحله، بعد از این مرحله مرحله‌ی دومی را که شارع میپیماید این است که شارع میگوید حالا که ظن برای تو طریق به واقع است، من جعل کردم طریقیت را برای ظن حالا «یجب عمل بهذه الظن» مرحله‌ی دوم شارع امر میکند و میگوید عمل بر طبق ظن واجب است، واجب است که به این گمان راجح عمل بکنید.

پس اینجا شما همین نکته را درست دقت کنید شارع در باب حجیت ظن یک جعل دارد و یک امر، در مرحله‌ی اول جعل میکند طریقیت را برای ظن، در مرحله‌ی دوم شارع امر میکند به وجوب متابعت ظن، حالا بعد از این مقدمه در باب ظن، ما هر جا میگوییم شارع برای ظن حجیت را جعل کرده است، مرادمان این است که شارع گفته است «یجب اتباع الظن» پس هر جا میگوییم شارع حجیت را برای ظن قرار داده است، مرادمان مرحله‌ی دوم است نه مرحله‌ی اول، این دو مقدمه بود.

بعد از این مقدمات در باب قطع هم امکان دارد همین سوال وجود داشته باشد، شما که میگویید «القطع حجة ذاتا» قطع ذاتا حجت دارد، مرادمان کدوم یک از این دو مرحله است، یعنی قطع ذاتا طریق به واقع است، یا نه مرادتان این است که قطع ذاتا درش وجود اتباع است، یعنی قطع میگوید یکی از لوازم ذاتی من این است که متابعت از من واجب است، {صدای استاد قط میشود..} این دو مرحله وجود دارد ولی در باب قطع این دو مرحله وجود ندارد، در باب قطع غلط است که این دو مرحله را درست بکنیم، یکی طریقیت قطع و دیگری وجوب اتباع قطع، حالا دلیلش را بیان میکنیم.

۶

تطبیق (توضیح دقیق عبارت شیخ انصاری)

وهذا الكلام فيه شيء من الغموض (کلام مرحوم شیخ انصاری شیء از ابهام است) بعد أن اختلفت تعبيرات الأصوليّين من بعده (بعد از اینکه تعبیرهای اصولیین هم بعد از مرحوم شیخ انصاری در کلام ایشان مختلف است، تفسیرها و برداشت‌هایی که از کلام ایشان شده مختلف است که ما میخواهیم بیان کنیم)، فنقول لبيانه: (برای بیان کلام شیخ انصاری میگوییم)

إنّ هنا شيئين أو تعبيرين: (در اینجا دو چیز یا دو تعبیر است، خوب دقت کنید اول میگویند در اینجا دو شیء است یعنی دو واقعیت است، بعد میگویند نه دو تعبیر است)

أحدهما: وجوب متابعة القطع والأخذ به. (یکی از این دوتا تعبیر این است وجوب متابعت قطع، انسان واجب است از قطع متابعت کند)

ثانيهما: طريقيّة القطع للواقع. (آن شیء و تعبیر دوم طریقیت قطع است برای واقع، یعنی قطع واقع را برای ما آشکار میکند)

فما المراد من كون القطع حجّة بذاته؟ (مراد از اینکه میگویید قطع حجت است بذاته چیست؟ مراد از حجیت آن مرحله‌ی اول است یعنی وجوب متابعت است یا مراد از حجیت طریقیت قطع برای واقع است) هل المراد أنّ وجوب متابعته أمر ذاتيّ له، كما وقع في تعبيرات بعض الأصوليّين المتأخّرين (چنانچه واقع شده است همین مطلب در تعبیرات بعضی از اصولیین متاخرین، مثلا مرحوم آخوند صاحب کفایه، ایشان فرموده است حجیت قطع یعنی وجوب متابعت قطع، فرموده است وجوب متابعت قطع امر ذاتی است برای او)، أم أنّ المراد أنّ طريقيّته ذاتيّة؟ (یا نه وقتی میگوییم قطع حجت است مراد آن مرحله‌ی دوم است که طریقیت قطع ذاتی باشد؛ حالا میفرمایند این دو مرحله را از کجا درآوردید اصلا وجوب متابعت قطع و طریقیت قطع؟ میفرمایند کسانی که این دو مرحله را ذکر کرده‌اند، قیاس کرده‌اند باب قطع را به باب ظن، خیال میکنند چون در باب ظن دو مرحله وجود دارد در باب قطع هم همین دو مرحله وجود دارد)

وإنّما صحّ أن يسأل هذا السؤال (همانا صحیح است که این سوال پرسیده شود)، فمن أجل قياسه على الظنّ (بخاطر قیاس قطع است به ظن) حينما نقول: «إنّه حجّة» (وقتی ما میگوییم ظن حجت است)، فإنّ فيه جهتين: (در باب ظن دو مرحله و دو جهت است)

١. جهة طريقيّته للواقع: فحينما نقول: (وقتی ما میگوییم) «إنّ حجّيّته مجعولة» (وقتی میگوییم حجیت ظن مجعول است به جعل شارع است)، نقصد أنّ طريقيّته مجعولة (امکان دارد قصدمان این باشد ظن طریقیتش مجعوله است)؛ لأنّها ليست ذاتيّة له (بخاطر اینکه این طریقیت ذاتی برای آن ظن نیست، طریقیت یعنی کشف واقع، ذاتا ظن برای ما واقع را کشف نمیکند)؛ لوجود احتمال الخلاف. (یک نفر به شما خبر میدهد فردا یک قضیه‌ای اتفاق میفتد، شما از قول این یک نفر علم پیدا نمیکنید، احتمال خلاف در آن است، چون در ظن احتمال خلاف است طریق واقع نیمشود، حالا که ذاتا طریق به واقع نیست) فالشارع يجعله طريقا إلى الواقع (شارع قرار میدهد آن ظن را برای واقع)؛ بإلغاء احتمال الخلاف (به اینجور که ملغا میکند احتمال خلاف را، شارع میگوید «الغ احتمال خلاف» بگو که خبر واحد حجت است)، كأنّه لم يكن (گویا احتمال خلافی نیست)، فتتمّ بذلك طريقيّته الناقصة (پس تمام میشود به سبب این جعل شارع طریقیت ناقص آن ظن) ليكون كالقطع (تا اینکه بشود مثل قطع) في الإيصال إلى الواقع. (چنانچه که قطع ما را به واقع میرساند ظن هم طریقیت به واقع دارد) وهذا المعنى هو المجعول للشارع. (آنچه که آن را جعل میکند همین طریقیت است، یعنی شارع میگوید «نزل ظن منزلة القطع» یا اینکه میگوید «الغ احتمال الخلاف» اگر خبر واحد عادل یک خبر را آورد بگو که حتما درست است)

٢. جهة وجوب متابعته (بعد از اینکه شارع جعل میکند طریقیت را برای ظن، یک امر هم دارد شارع، میگوید حالا که خبر عادل طریق به واقع است شما واجب است متابعت کنید خبر عادل را): فحينما نقول: «إنّه حجّة»، نقصد أنّ الشارع أمر بوجوب متابعة ذلك الظنّ (قصد میکنیم که شارع امر نموده است به وجوب متابعت این ظن و اخذ این ظن)، والأخذ به، أمرا مولويّا (امر مولوی ام هست، آن مقدمه‌ای که گفتیم اشاره به همین است در مقدمه‌ای که گفتیم اشاره به همین نکته است فقط که عقل نمیگوید که یک نفر خبر آورد بگویید خبرش درست است حتما، فرض میکنیم اگر عادل خبری آورد عقل نمیگوید خبر عادل را تصدیق کن و بگو حتما درست است، اما شارع اینجا امر میکند که چون من طریق دادم به خبر واحد پس به آن عمل کن)؛ فينتزع من هذا الأمر (پس انتزاع میشود از این امر شارع) أنّ هذا الظنّ موصل إلى الواقع (از این امر ما انتزاع میکنیم که این ظن ما را به واقع میرساند)، ومنجّز له (و تنجیز کننده‌ی واقع است)؛ فيكون المجعول هذا الوجوب (پس آنچه که از ناحیه‌ی شارع جعل شده است همین وجوب و امر است)، ويكون هذا معنى حجّيّة الظنّ. (معنای حجیت ظن هم این است که شارع بعد از طریقیت امر کرده است و گفته «یجب متابعت ظن» حالا پس در باب ظن دو مرحله وجود دارد، مرحله طریقیت و مرحله‌ی وجوب متابعت، وقتی ما میگوییم ظن حجت است مرادمان همین مرحله‌ی دوم است، یعنی شارع امر کرده که متابعت ظن واجب است)

وإذا كان هذا حال الظنّ (اگر در ظن این دو مرحله وجود دارد) فالقطع ينبغي أن يكون له أيضا هاتان الجهتان (میفرمایند قطع هم سزاوار است که این دو جهت برای او هم وجود داشته باشد)، فنلاحظهما حينما نقول (پس ملاحظه میکنیم همین دو جهت را وقت که میگوییم) ـ مثلا ـ : «إنّ حجّيّته ذاتيّة» (شما که تیر میزنید و عنوان میزنید که حجیت قطع ذاتی است، یعنی کدام یک از این دو مرحله برای قطع ذاتی است؟) إمّا من جهة كونه طريقا بذاته (اینکه میگویید قطع بذاته حجت است، یعنی بذاته طریق به واقع است، یعنی واقع را برای شما کشف میکند، ذاتا در قطع طریقیت وجود دارد)، وإمّا من جهة وجوب متابعته لذاته. (یا نه یعنی در ذات قطع وجود دارد که یجب متابعت قطع، یا از جهت وجوب متابعت آن قطع است بذاته، یعنی واجب است انسان قطع را متابعت کند بذاته، در ذات قطع این مطلب است که واجب است قطع را متابعت کنید)

۷

تعبیر به متابعت قطع

ولكن في الحقيقة أنّ التعبير بوجوب متابعة القطع لا يخلو عن مسامحة ظاهرة

مرحوم مظفر میفرمایند در باب قطع هر جا کلمه‌ی حجیت را بکار میبریم حجیت قطع ذاتی است، مرادمان آن مرحله‌ی اول است، یعنی طریقیت القطع ذاتیه، یعنی چه؟ یعنی مرادمان این است که قطع ذاتا واقع را برای ما کشف میکند، قطع ذاتا عین کشف واقع است، میفرمایند اگر کسی حجیت قطع را به وجود متابعت تفسیر کند، این تفسیر غلط است و انسان باید آن را توجیه کند، باید بگوید مسامحه است چون عبارت کم داشته همچین عبارتی را ذکر کرده است، والا اینکه بگوییم قطع ذاتا وجوب متابعت دارد این تعبیر درستی نیست، چرا؟ علتش این است که ایشان با کمال صراحت میفرماید بگوییم وجوب متابعت قطع، این کلمه غلط است، چرا؟ وجه در این این است که میفرمایند قطع ذاتا طریق به واقع است، وقتی قطع طریق به واقع بود یعنی واقع نما بود، واقع را برای ما روشن کرد اینجا عقل حکم میکند که به مقطوع خودت عمل کن، دیگر وجوب اتباع قطع معنا ندارد، در باب قطع وجوب اتباع قطع ابدا وجود ندارد، ببینید باز مقایسه‌اش کنید با باب ظن، اینجا جایی است که خیلی‌ها اشتباه کرده‌اند و حرف شیخ انصاری و مرحوم مظفر را نفهمیدند، دقت کنید، مقایسه کنید با باب ظن، در باب ظن برای من مکلف سه مرحله است، مرحله‌ی اول میبینم شارع ظن را طریق به واقع قرار داده است، مرحله‌ی دوم میبینم شارع گفته از این ظن متابعت کن، مرحله‌ی سوم بعد من عمل میکنم بر طبق آن مظنون، یعنی اگر خبر واحد گفته نماز جمعه واجب است من نماز جمعه میخوانم، پس اینجا من در حقیقت دو عمل انجام میدهم:

۱. متابعت میکنم این ظن را، یعنی چون شارع گفته است این ظن درست است من هم میگویم این ظن صحیح است و موصل به واقع است.

۲. عمل میکنم بر طبق این مظنون، اما در باب قطع این مرحله‌ی وسط وجود ندارد، مرحله‌ی اول است، یعنی قطع ذاتا طریق به واقع است.

یعنی وقتی من یقین کردم نماز ظهر واجب است نماز ظهر برای من واجب میشود، به دنباله‌ی این مرحله دیگر من نمیگویم فکر نمیکنم نمی‌ایستم که آیا کسی این قطع را حجت قرار داده است، به دنبال وجوب متابعت قطع نمیگردم فورا میروم نماز میخوانم، دیگر نمیخواهد اثبات کنم که وجوب متابعت قطع ذاتی است یا به حکم عقل است یا به حکم شارع است، یک مثال عرفی بزنیم: کتابتان را گم کرده‌اید، یک مرتبه از در وارد میشوید میبینید کتابتان روی این میز گذاشته شده است، چیکار میکنید؟ میگویید خب فکر کنم ببینم به حکم عقل این یقین من حجت است یا نه؟ خیر دیگر این مرحله وجود ندارد تا کتاب خودتان را دیدید میروید آن را ورمیدارید، یعنی دیگر مرحله‌ی وجوب متابعت نیست، وجوب متابعت مقطوع است، بخلاف باب ظن که در باب ظن اول میگویند شارع ظن را طریق به واقع قرار داده است، بعد در مدلول دوم آیا این ظن حجت است یا نه، آیا من باید بر طبق این ظن عمل کنم یا نه؟ این مرحله را هم اثبات میکنند بعد میروند عمل میکنند به آن مظنون، اما در قطع این مرحله وجود ندارد، آیا قطع حجت است یا نه؟ آیا من باید به قطع خود عمل کنم یا نه؟ پس شما یک مرحله‌ی وسطی ندارید برای اینکه منتظر بمانید که به این قطع عمل کنید یا نه؟ وجوب اتباع قطع یعنی عمل کردن به آن مقصود یعنی نماز خواندن.

۸

تطبیق (تعبیر به متابعت قطع)

ولكن في الحقيقة أنّ التعبير بوجوب متابعة القطع لا يخلو عن مسامحة ظاهرة (لکن در حقیقت تعبیر کردن به وجوب متابعت قطع خالی نیست از مسامحه، اینکه ما بگوییم قطع وجوب متابعت دارد، قطع وجوب متابعت ندارد، قطع دو مرحله دارد یکی طریقیت به واقع، یکی عمل بر طبق مقطوع، بخلاف باب ظن که باب ظن طریقیت به واقع و وجوب متابعت بعد عمل بر طبق ظن دارد، این مرحله‌ی دوم را که وجوب متابعت ظن باشد دیگر قطع ندارد)، منشؤها ضيق العبارة عن المقصود (منشاء آن کمی در عبارت است)؛ إذ يقاس على الظنّ. (زیرا قیاس میشود قطع به ظن) والسرّ في ذلك واضح (علتی که این وجوب متابعت در قطع نیست واضح است)؛ لأنّه ليس للقطع متابعة مستقلّة (زیرا برای قطع متابعت مستقلی نیست) غير الأخذ بالواقع المقطوع به (یعنی وجوب متابعت قطع معنایش وجوب متابعت مقطوع است)، فضلا عن أن يكون لهذه المتابعة وجوب مستقلّ (فضلا از اینکه این متابعت قطع یک وجوب مستقلی داشته باشد) غير نفس وجوب الأخذ بالواقع المقطوع به (غیر از خود وجوب اخذ به واقع مقطوع به، یعنی وجوب متابعت قطع همان وجوب اخذ به واقع مقطوع به است، وقتی علم پیدا کردیم نماز واجب است میرویم نماز میخوانیم دیگر دنبال این نکته نمیگردیم که قطع حجة اما لا؟) ـ أي وجوب طاعة الواقع المنكشف بالقطع من وجوب (پس بنابراین وجوب متابعت قطع یعنی وجوب اطاعت کردن واقعی است که کشف میشود به سبب قطع از وجوب نماز)، أو حرمة (یا حرمت شرب خمر)، أو نحوهما ـ ؛ إذ ليس وراء انكشاف الواقع شيء ينتظره الإنسان (زیرا وراء کشف واقع چیزی نیست که انسان او را انتظار بکشد، شما در باب ظن، احتمال قوی میدهید که نماز جمعه واجب است، اینجا هوز حالت منتظره دارید، یعنی میاستید که آیا این ظن خاص حجت است یا نه، من ببینم حجت است یا نه، اگر اثبات شد که واجب است متابعتش بعد به دنبالش میروید، والا نمیروید، اما در باب قطع همین حالت منتظره وجود ندارد، شما واقع را دیدید بدنبال واقع میروید کتاب را که اینجا دیدید میروید آن را بر میدارید، دیگر فکر نمیکنید که آیا قطع من حجت است یا حجت نیست، آن بنده‌ی خدا در حاشیه‌ی رسایل مثال میزند که در یک بیابان اسب خود را گم کردید، بعد یه مدتی دنبال آن گشتید بعد یه لحظه اسب خود را دیدید، خب بایستید بگویید این قطع من حجت است یا نه؟ آیا من واجب است این قطع را دنبال کنم یا نه؟ میگوید این حالت منتظره در هیچ عاقلی نیست، میروید فورا اسب را میگیرید و با خود میبرید، پس وجوب اتباع قطع همچین چیزی ندارید، در باب قطع طریقیت قطع است و وجوب اتباع مقطوع)، فإذا انكشف الواقع له فلا بدّ أن يأخذ به. (اگر واقع برای انسان کشف بشود باید آن واقع را بگیرد)

وهذه اللابدّيّة لابدّيّة عقليّة (اینکه شما واقع را اخذ میکنید چرا اخذ میکنید؟ به حکم عقل است) منشؤها أنّ القطع بنفسه طريق إلى الواقع (قطع به نفسه طریق به واقع است، چون قطع به نفسه واقع را نشان میدهد شما تا قطع به واقع پیدا کردید سریع به دنبال واقع میروید)، وعليه، فيرجع التعبير بوجوب متابعة القطع إلى معنى كون القطع بنفسه طريقا إلى الواقع (میفرمایند افرادی مثل مرحوم آخوند که تعبیر به وجوب متابعت قطع کرده‌اند، باید کلام اینها را توجیه کنیم و بگوییم وجوب متابعت قطع یعنی مرحله‌ی اول که جهت طریقت قطع باشد)، وأنّ نفسه نفس انكشاف الواقع (خود قطع خود انکشاف واقع است)، فالجهتان فيه جهة واحدة في الحقيقة. (پس این دو جهت که طریقیت و وجوب متابعت باشد یک چیز بیشتر نیست، در باب قطع هر دو جهت برمیگردد به هر دو جهت)

وهذا هو السرّ في تعليل الشيخ الأعظم الأنصاريّ رحمه‌الله لوجوب متابعته بكونه طريقا بذاته (ایشان میفرمایند روی عبارت شیخ انصاری دقت کنید، مرحوم شیخ انصاری فرمودند قطع وجوب متابعت دارد، در وقتی که میخواستند علت ذکر کنند نگفتند به علت اینکه قطع «یجب متابعته» فرمودند به علت اینکه قطع طریق به واقع است، این کلمه‌ی طریقیت را آوردند و کلمه‌ی وجوب متابعت را نیاوردند)، ولم يتعرّض في التعليل لنفس الوجوب. (و متعرض نشد مرحوم شیخ انصاری در ذکر علت برای خود وجوب، نگفت «لانه یجب متابعته» مثلا) ومن أجل هذا ركز البحث كلّه على طريقيّته الذاتيّة. (بخاطر همین است که مرحوم شیخ انصاری خلاصه نمود همه‌ی بحث را در طریقیت ذاتیه، علتش این است که جهت وجوب متابعت قطع دیگر بحثش معنا ندارد)

ويظهر لنا ـ حينئذ ـ أنّه لا معنى لأن يقال في تعليل حجّيّته الذاتيّة: «إنّ وجوب متابعته أمر ذاتيّ له». (بعضی‌ها گفته‌اند چرا قطع حجیت ذاتی دارد چون که قطع وجوب متابعت دارد، میگوییم اصلا این وجوب متابعت در باب قطع اصلا معنا ندارد، ظاهر میشود برای ما در این هنگام اینکه معنایی نیست برای اینکه گفته شود در تعلیل حجیت ذاتی قطع اینکه وجوب متابعت قطع امر ذاتی است برای او)

وإذا اتّضح ما تقدّم (زمانی که این گفتار گذشته واضح شد) وجب علينا توضيح معنى كون القطع طريقا ذاتيّا (ما باید این نکته را اثبات کنیم که چگونه قطع طریقیتش ذاتی است یعنی واقع را برای ما ذاتا کشف میکند)، وهو كلّ البحث عن حجّيّة القطع (همه‌ی بحث از حجیت قطع بر میگردد به همین بحث)، وما وراءه من الكلام فكلّه فضول (غیر از این کلام همه‌ی حرف‌هایی که بقیه گفته‌اند اضافی است)، وعليه فنقول: (پس بنابراین ما باید این نکته را در حقیقت اثبات کنیم که چرا قطع ذاتا طریق به واقع است و چرا قابلیت جعل شارع را ندارد؛ پس نتیجه‌ای که تا اینجا گرفتیم این است که هر وقت گفتیم «قطع حجت ذاتا» یعنی القطع ذاتا طریق به واقع، و نیازی به جعل شارع ندارد)

٧. حجّية العلم ذاتيّة

كرّرنا في البحث السابق القول بأنّ «حجّيّة العلم ذاتيّة» ، ووعدنا ببيانها ، وقد حلّ هنا الوفاء بالوعد ؛ فنقول :

قد ظهر ممّا سبق معنى كون الشيء حجّيّته ذاتيّة ؛ (١) فإنّ معناه أنّ حجّيّته منبعثة من نفس طبيعة ذاته ، فليست مستفادة من الغير ، ولا تحتاج إلى جعل من الشارع ، ولا إلى صدور أمر منه باتّباعه ، بل العقل هو الذي يكون حاكما بوجوب اتّباع ذلك الشيء ؛ وما هذا شأنه ليس هو إلاّ العلم.

ولقد أحسن الشيخ العظيم الأنصاريّ قدس‌سره مجلّي (٢) هذه الأبحاث في تعليل وجوب متابعة القطع (٣) ، فإنّه بعد أن ذكر أنّه «لا إشكال في وجوب متابعة القطع والعمل عليه ما دام موجودا» علّل ذلك بقوله : «لأنّه بنفسه طريق إلى الواقع. وليست طريقيّته قابلة لجعل الشارع إثباتا أو نفيا». (٤)

وهذا الكلام فيه شيء من الغموض (٥) بعد أن اختلفت تعبيرات الأصوليّين من بعده ، فنقول لبيانه :

إنّ هنا شيئين أو تعبيرين :

أحدهما : وجوب متابعة القطع والأخذ به.

ثانيهما : طريقيّة القطع للواقع.

فما المراد من كون القطع حجّة بذاته؟ هل المراد أنّ وجوب متابعته أمر ذاتيّ له ،

__________________

(١) والأولى : معنى كون حجيّة الشيء ذاتيّة.

(٢) المجلّي : موضح هذه الأبحاث.

(٣) ممّا يجب التنبيه عليه أنّ المراد من العلم هنا هو «القطع» ، أي الجزم الذي لا يحتمل الخلاف ، ولا يعتبر فيه أن يكون مطابقا للواقع في نفسه ، وإن كان في نظر القاطع ليس إلاّ مطابقا للواقع ، فالقطع ـ الذي هو حجّة تجب متابعته ـ أعمّ من اليقين والجهل المركّب ، يعني أنّ المبحوث عنه هو العلم من جهة أنّه جزم لا يحتمل الخلاف عند القاطع ـ منه قدس‌سره ـ.

(٤) فرائد الأصول ١ : ٤.

(٥) ولعلّ الوجه في الغموض أنّه لا معنى لوجوب متابعة القطع إلاّ كون القطع بنفسه طريقا إلى الواقع ، كما سيأتي.

كما وقع في تعبيرات بعض الأصوليّين المتأخّرين ، (١) أم أنّ المراد أنّ طريقيّته ذاتيّة؟

وإنّما صحّ أن يسأل هذا السؤال ، فمن أجل قياسه على الظنّ حينما نقول : «إنّه حجّة» ، فإنّ فيه جهتين :

١. جهة طريقيّته للواقع : فحينما نقول : «إنّ حجّيّته مجعولة» ، نقصد أنّ طريقيّته مجعولة ؛ لأنّها ليست ذاتيّة له ؛ لوجود احتمال الخلاف. فالشارع يجعله طريقا إلى الواقع ؛ بإلغاء احتمال الخلاف ، كأنّه لم يكن ، فتتمّ بذلك طريقيّته الناقصة ليكون كالقطع في الإيصال إلى الواقع. وهذا المعنى هو المجعول للشارع.

٢. جهة وجوب متابعته : فحينما نقول : «إنّه حجّة» ، نقصد أنّ الشارع أمر بوجوب متابعة ذلك الظنّ ، والأخذ به ، أمرا مولويّا ؛ فينتزع من هذا الأمر أنّ هذا الظنّ موصل إلى الواقع ، ومنجّز له ؛ فيكون المجعول هذا الوجوب ، ويكون هذا معنى حجّيّة الظنّ.

وإذا كان هذا حال الظنّ فالقطع ينبغي أن يكون له أيضا هاتان الجهتان ، فنلاحظهما حينما نقول ـ مثلا ـ : «إنّ حجّيّته ذاتيّة» إمّا من جهة كونه طريقا بذاته ، وإمّا من جهة وجوب متابعته لذاته.

ولكن في الحقيقة أنّ التعبير بوجوب متابعة القطع لا يخلو عن مسامحة ظاهرة ، منشؤها ضيق العبارة عن المقصود ؛ إذ يقاس على الظنّ. والسرّ في ذلك واضح ؛ لأنّه ليس للقطع متابعة مستقلّة غير الأخذ بالواقع المقطوع به ، فضلا عن أن يكون لهذه المتابعة وجوب مستقلّ غير نفس وجوب الأخذ بالواقع المقطوع به ـ أي وجوب طاعة الواقع المنكشف بالقطع من وجوب ، أو حرمة ، أو نحوهما ـ ؛ إذ ليس وراء انكشاف الواقع شيء ينتظره الإنسان ، فإذا انكشف الواقع له فلا بدّ أن يأخذ به.

وهذه اللابدّيّة لابدّيّة عقليّة (٢) منشؤها أنّ القطع بنفسه طريق إلى الواقع ، وعليه ، فيرجع

__________________

(١) كالمحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٣ : ٦.

(٢) هذه اللابدّيّة العقليّة هي نفس وجوب الطاعة الذي هو وجوب عقليّ ؛ لأنّه داخل في الآراء المحمودة التي تتطابق عليها آراء العقلاء بما هم عقلاء ، كما شرحناه في الجزء الثاني * ـ منه قدس‌سره ـ.

__________________

* راجع المقصد الثاني : ٢٤٤ ـ ٢٤٥.

التعبير بوجوب متابعة القطع إلى معنى كون القطع بنفسه طريقا إلى الواقع ، وأنّ نفسه نفس انكشاف الواقع ، فالجهتان فيه جهة واحدة في الحقيقة.

وهذا هو السرّ في تعليل الشيخ الأعظم الأنصاريّ رحمه‌الله لوجوب متابعته بكونه (١) طريقا بذاته ، ولم يتعرّض في التعليل لنفس الوجوب. ومن أجل هذا ركز البحث كلّه على طريقيّته الذاتيّة.

ويظهر لنا ـ حينئذ ـ أنّه لا معنى لأن يقال في تعليل حجّيّته الذاتيّة : «إنّ وجوب متابعته أمر ذاتيّ له».

وإذا اتّضح ما تقدّم وجب علينا توضيح معنى كون القطع طريقا ذاتيّا ، وهو كلّ البحث عن حجّيّة القطع ، وما وراءه من الكلام فكلّه فضول ، وعليه فنقول :

تقدّم أنّ القطع حقيقته انكشاف الواقع ؛ لأنّه حقيقة نوريّة محضة لا غطش (٢) فيها ، ولا احتمال للخطإ يرافقها ؛ فالعلم نور لذاته [و] نور لغيره ، فذاته نفس الانكشاف (٣) لا أنّه شيء له الانكشاف. (٤)

وقد عرفتم في مباحث الفلسفة أنّ الذات أو الذاتيّ يستحيل جعله بالجعل التأليفيّ ؛ (٥) لأنّ جعل شيء لشيء إنّما يصحّ أن يفرض فيما يمكن فيه التفكيك بين المجعول والمجعول له. وواضح أنّه يستحيل التفكيك بين الشيء وذاته ـ أي بين الشيء ونفسه ـ وكذا بينه وبين ذاتيّاته. وهذا معنى قولهم المشهور : «الذاتيّ لا يعلّل» (٦) وإنّما المعقول من

__________________

(١) أي القطع. واختلفت كلمات المتأخّرين في معنى وجوب متابعة القطع ، فراجع الحاشية على الرسائل «للمحقّق الخراسانيّ» : ٤ ؛ نهاية الدراية ٢ : ٣١ ؛ نهاية الأفكار ٣ : ٧ ؛ فوائد الأصول ٣ : ٦.

(٢) الغطش : الظلمة.

(٣) كما قال به المحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٣ : ٦ ـ ٧ ، والمحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ٢ : ٣١ ، والعلاّمة العراقيّ في نهاية الأفكار ٣ : ٦.

(٤) كما يظهر من كلام المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٢٩٧.

(٥) اعلم أنّ الجعل قسمان :

الأوّل : الجعل البسيط وهو مفاد «كان» التامّة ، أي جعل الشيء وإيجاده ، كجعل الإنسان.

الثاني : الجعل التأليفيّ وهو مفاد «كان» الناقصة ، أي جعل الشيء شيئا ، كجعل الإنسان كاتبا.

(٦) كما قال الحكيم السبزواريّ : «ذاتيّ شيء لم يكن معلّلا». شرح المنظومة (قسم المنطق) : ٢٩.