درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۳: مقدمه مباحث حجت ۲

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه جلسه گذشته

اولین مقدمه از مقدمات مطرح شده‌ی در مباحث حجت این بود که موضوع مباحث حجت چه چیز است؟ در این زمینه بحث‌هایی بود که ذکر شد و نتیجه گرفتیم که موضوع مباحث حجت «کل شیء یصلح ان یکون دلیلا و حجتا» هر چیزی که صلاحیت دارد اینکه دلیل و حجت شرعی باشد موضوع علم اصول و موضوع مباحث حجت است، بعد هم فرمودند محمول مباحث حجت هم خود حجیت است، یعنی ما در مباحث حجت بحث میکنیم «الکتاب حجة ام لا» «السیرة حجة ام لا».

۴

بحث تعادل و تراجیح در ضمن مباحث حجت

بقی الکلام در یک نکته‌ای که ایشان در آخر بحث به این نکته اشاره میکنند، برای بیان این نکته اشاره کنیم به منهج قوم در مباحث حجت، اگر شما کتب علمای علم اصول را مراجعه بفرمایید صاحب معالم، مرحوم آخوند صاحب کفایه، صاحب رسائل و دیگران، وقتی که مباحث حجت تمام میشود یک خاتمه ذکر میکنند به این عنوان «خاتمة فی التعادل و تراجیح» خاتمه‌ی علم اصول که در باب تعادل و تراجیح است، بعبارت دیگر خاتمه‌ی علم اصول که در احکام باب تعارض است.

مرحوم مظفر هم در جلد اول این کتاب فرمودند که مباحث علم اصول خلاصه میشود در پنج بحث، فرمودند چهار مقصد داریم و یک خاتمه که خاتمه‌ی بحث در باب تعادل و تراجیح است، خاتمه‌ی بحث در باب تعارض است، اینجا ایشان میفرمایند که ما بحث تعادل و تراجیح را در کتابمان تحت عنوان خاتمه ذکر نخواهیم کرد بلکه بحث تعادل و تراجیح را در ضمن مباحث حجت بحث میکنیم، چرا؟ علتش این است که میفرمایند در باب تعادل و تراجیح هم بحث ما از حجیت است، یعنی ما بحث میکنیم اگر دو خبر با یکدیگر تعارض داشتند کدام یک از این دو خبر دارای مرجح است و در نتیجه حجت است، پس باز در باب تعارض و باب تعادل و تراجیح بحث ما از حجیت خبر است، چون بحث از حجیت است دیگر این بحث را جدای از مباحث حجت ذکر نمیکنیم بلکه در ضمن مباحث حجت این بحث را هم ذکر خواهیم کرد.

خب اینجا یک سوالی پیش میاید که اگر اینگونه است چرا در اول جلد اول در تقسیم بندی این کتاب شما فرمودید که تعادل و تراجیح را به عنوان خاتمه ذکر میکنیم، میفرمایند اینکه آنجا به آن شکل بحث را تقسیم بندی کردیم بخاطر این است که شیوه و طریقه‌ی علما را رعایت کردیم و بعبارت دیگر اجماع در این مورد را ازبین نبرده باشیم، اما اینجا که بحث تعادل و تراجیح را در مباحث حجت ذکر میکنیم به دو جهت است، یکی بعلت اینکه واقعا این بحث جزء مباحث حجت است، همانطور که ذکر کردیم، دلیل دومی که میاوردند این است که بخاطر اینکه رعایت کرده باشیم اختصار را، البته این دلیل دوم ایشان را نفهمیدیم یعنی چه، اینکه بخاطر رعایت اختصار ما این بحث را جدا ذکر نکردیم و تحت مباحث حجت مطرح کردیم این دیگر معنا ندارد، چون مباحث که همان مباحث است، حالا فقط شما گاهی اولش یک کلمه‌ی خاتمة ذکر میکردید حالا که در ذیل این مباحث است همین کلمه را ذکر نمیکنید و در ضمن همین مباحث نقل میکنید.

البته باز میشود اینگونه توجیه کرد که شاید مرادشان این است که اگر یک باب مستقل بود نیاز به عنوان بندی و تیتر بندی و مقدمه داشت و اینها برای خودش باعث طولانی شدن میشد اما حالا که در ضمن این عنوان بحث میشود دیگر نیاز به اینها ندارد، ایشان میفرمایند مسائل تعادل و تراجیح را ضمن مباحث حجت بیان میکنیم چون در حقیقت جزء همان مباحث میباشند.

۵

تطبیق (تعادل و تراجیح در ضمن مباحث حجت)

كما يدخل فيه أيضا البحث عن مسألة التعادل والتراجيح (چنانچه داخل میشود در همین بحث حجت نیز بحث از مسئله‌ی تعادل و تراجیح، یا بحث از مسئله‌ی باب تعارض، اگر دو خبر با یکدیگر تعارض کردند کدام یک جحت است)؛ (چرا بحث از تعادل و تراجیح داخل در مباحث حجت است، میفرمایند) لأنّ البحث فيها (بخاطر اینکه بحث در این مسئله‌ی تعادل و تراجیح) ـ في الحقيقة ـ عن تعيين ما هو حجّة (ما بحث میکنیم بین این دو خبر کدام یک حجت است) ودليل من بين المتعارضين (بحث از تعیین کردن آن دلیلی که آن دلیل حجت است و او دلیل است از بین متعارضین، کدام یک از این دو خبر حجت است و دلیل است)، فتكون المسألة من مسائل مباحث الحجّة. (پس بنابراین مسئله از مسائل مباحث حجت میشود)

ونحن جعلناها في الجزء الأوّل (ما قرار دادیم این مسئله را در جزء اول صفحه‌ی ۸ خاتمه‌ی برای علم اصول، آنجا گفتیم که ما چهار مبحث داریم، خاتمه‌ی این مباحث که بحث پنجم بشود بحث تعادل و تراجیح است، چرا آنجا بعنوان یک بحث مستقل ذکر کردیم؟) خاتمة لعلم الأصول؛ اتّباعا لمنهج القوم (بخاطر متابعت کردن از شیوه‌ی قوم، مثل مرحوم صاحب معالم، صاحب رسائل، صاحب کفایه و...، که مسائل تعادل و تراجیح را به طور مستقل ذکر کرده‌اند)، ورأينا الآن العدول عن ذلك (اما الان میبینیم بهتر است عدول از این تقسیم بندی)؛ رعاية لواقعها (چرا عدول کردیم؟ به دو دلیل اول رعایت کردن واقع این مسئله، این مسئله واقعا از مباحث و مسائل حجت است)، وللاختصار. (برای اینکه خلاصه‌تر باشد)

۶

مقدمه دوم: معنای حجت

١. الحجّة لغة: كلّ شيء يصلح أن يحتجّ به على الغير. 

دومین مقدمه‌ای که در اول این مباحث باید ذکر بشود معنای کلمه‌ی حجت است، خود کلمه‌ی حجت یعنی چه؟ کلمه‌ی حجت در اصل دو معنا دارد یک معنای لغوی و دوم معنای اصطلاحی، و در اصطلاح هم کلمه‌ی حجت دو معنا دارد اول اصطلاح منطقی و دوم اصطلاح اصولی، و خلاصه کلمه‌ی حجت سه معنا دارد، معنای لغوی، معنای منطقی و معنای اصولی.

۱. اما معنای لغوی حجت: ایشان میفرمایند حجت در لغت یعنی هر دلیل و هر مدرکی که باعث احتجاج و غلبه‌ی بر غیر بشود، هر مدرکی که انسان در مقابل غیر قرار میدهد و با این مدرک و دلیل بر دیگری پیروز میشود به این مدرک و دلیل میگوییم حجت، حالا این غیری که ما گفتیم گاهی دشمن انسان است که انسان گاهی با کسی در مقام دعوا و منازعه است، مثلا میروید پیش قاضی شما ادعا میکنید کتاب مال من است، طرف مقابل شما هم ادعا میکند که کتاب مال من است، شما دو شاهد اقامه میکنید که کتاب مال شماست، به این دو شاهد در لغت میگویند حجت یعنی دلیل شما، مدرک شما، این دو شاهد دلیل بر مدعای شماست و در حقیقت باعث ساکت کردن و باطل کردن حرف طرف مقابل شما میباشد. پس این غیر گاهی خصم شماست یا این غیر خصم نیست بلکه فرد بزرگتری است که از شما چیزی را بازخواست میکند، مثلا مسئول یک موسسه‌ای است که به فرد زیر دستش میگوید چرا غیبت کردی؟ و آن فرد نسخه‌ی دکتر نشان میدهد، این نسخه‌ی دکتر در مقابل مولا و بزرگتر باعث قبول عذر این فرد است، به این ورقه حجت گفته میشود چون مدرک این فرد است برای قبول عذرش در مقابل فرد بزرگتر، پس خلاصه معنای لغوی حجت یعنی دلیل و مدرکی که در رابطه با غیر انسان ارائه میدهد و بر او غلبه میکند، این معنای لغوی حجت است.

۲. معنای منطقی حجت: کلمه‌ی حجت نزد منطقین دو معنا دارد، ۱. گاهی میگویند حجت و مرادشان همانطور که مشهور گفته است مرادشان از این کلمه حجت آن قضایای مرتبه‌ای است که انسان را به نتیجه و قضیه‌ی مجهولی میرساند، شما قضایای معلومه‌ای را کنار هم میگذارید و از این قضایا به یک امر مجهولی دست پیدا میکنید، به این قضایا و این قیاس‌ها حجت گفته میشود، در منطق خواندیه‌ایم که چه بنحو استقراء باشد و چه بنحو قیاس باشد، و چه بنحو تمثیل باشد. ۲. معنای دوم گاهی علمای منطق به حد وسط قیاس حجت میگویند، «العالم متغیر و کل متغیر حادث، فالعالم حادث» به آن «متغیر» که حد وسط است به آن حجت میگویند، چرا؟ بخاطر اینکه مدرک اثبات اکبر برای اصغر همین حد وسط است، حد وسط است که مدرک و دلیل اثبات کبری است برای صغری؛ پس خلاصه نزد منطقیین کلمه‌ی «حجت» گاهی به قضایای که باعث نتیجه میشوند میگویند و گاهی به حد وسط قیاس میگویند.

۷

تطبیق (مقدمه دوم: معنای حجت)

٢. معنى الحجّة

١. الحجّة لغة: كلّ شيء يصلح أن يحتجّ به على الغير. (حجت در لغت هر دلیل و مدرکی است که صلاحیت دارد که به وسیله‌ی آن شیء استدلال شود بر غیر)

وذلك بأن يكون به الظفر (معنای احتجاج این است که به وسیله‌ی حجت پیروزی بر غیر حاصل بشود) على الغير عند الخصومة معه. (وقتی که خصومت و دشمنی با آن غیر وجود دارد) والظفر على الغير على نحوين (ظفر بر غیر بر دو قسم است): إمّا بإسكاته وقطع عذره وإبطاله (یا به ساکت کردن او و قطع عذر او باطل کردن عذرش، شما در دادگاه با طرف مقابل خودتان وقتی دلیل و مدرک و شاهد میاورید ادعای او را باطل کردید و او را ساکت کرده‌اید و حرف او را ابطال کرده‌اید)، وإمّا بأن يلجئه (و یا به این است که مجبور میسازد آن غیر را بر قبول قول صاحب حجت) إلى [قبول] عذر صاحب الحجّة (یعنی مدرکی که غیر را به قبول قول صاحب حجت مجبور میکند)، فتكون الحجّة معذّرة له لدى الغير. (پس حجت معذر و شفیع این صاحب حجت میشود در نزد غیر)

٢. وأمّا الحجّة في الاصطلاح العلميّ فلها معنيان أو اصطلاحان: (منظور از دو معنا همان دو اصطلاح است، چون حجت یک معنا بیشتر ندارد اما اصطلاحات مختلفی دارد)

أ: ما عند المناطقة. (آن اصطلاحی که در نزد منطقیین است) ومعناها: «كلّ ما يتألّف من قضايا تنتج مطلوبا» (هر چه که درست میشود از قضایای مختلفی که نتیجه‌ی مطلوبی را میدهد)، أي مجموع القضايا المترابطة (مجموع قضایایی که در ارتباط به یکدیگر هستند) التي يتوصّل بتأليفها (آنچنان قضایایی که انسان میرسد به درست کردن آنها) وترابطها (و ربط دادن این قضایا با یکدیگر) إلى العلم بالمجهول (میرسد به علم مجهول)، سواء كان في مقام الخصومة مع أحد أم لم يكن. (این «سواء کان» در حقیقت برای بیان فرق بین حجت منطقی و حجت لغوی است، حجت لغوی همیشه در مقابل غیر و خصم است، اما حجت منطقی همیشه در مقام خصم و در مقابل غیر نیست، شما امکان دارد در کتابخانه نشسته باشید، پیش خودتان یک قیاس منطقی درست کنید، این قیاس برای این است که شما به یک مطلب مجهولی برسد، نه غیری است و نه خصمی، این قیاس برای این است که شما به آن مجهول برسید، پس چه در مقام خصومت با احدی باشد یا نباشد فرقی ندارد) وقد يطلقون الحجّة أيضا على نفس «الحدّ الأوسط» في القياس. (گاهی حجت را اطلاق میکنند به حد وسط در قیاس، علتش را هم از خارج گفتیم که چرا به آن حجت میگویند بخاطر اینکه مدرک و دلیل در قیاس همان حد وسط است) 

۸

معنای حجت نزد اصولیین

اما حجت در نزد اصولیین به چه معناست، برای بیان معنای حجت در نزد اصولیین یک مقدمه را عرض میکنیم تا مطلب واضح بشود:

مقدمه: فقیه برای به دست آوردن حکم شرعی و برای پی بردن به وظیفه‌ی خود و مقلدینش سه را و سه دلیل و سه مدرک دارد، و بعبارت دیگر فقیه استنباط حکم شرعی و برای به دست آوردن وظیفه‌ی خودش از یکی از این سه راه باید برود: ۱. ادله‌ی قطعیه، گاهی فقیه برای اثبات حکم شرعی تمسک میکند به دلیلی که مفید قطع است|، مثل خبر متواتر ما هزار تا روایت صحیح داریم که نماز واجب است، خب از این هزار روایت به وجوب نماز که حکم شرعی است میرسد. ۲. ادله‌ی ظنیه، یعنی ادله‌ای که مفید ظن هستند، مثل خبر واحد یا ظاهر قرآن. ۳. اصول عملیه، اصول عملیه در مقام شک و حیرت، وقتی دست فقیه از ادله‌ی قطعیه و ظنیه قطع شده است نوبت میرسد به اصول عملیه.

این سه دلیل با یکدیگر در بعضی از مسائل تفاوت دارند و در بعضی از مسائل باهم مشترک هستند، مثلا هر سه‌ی اینها حجت هستند به معنای لغوی، هر سه مورد معذر هستند نزد مولا، یعنی اگر شارع مقدس گفت چرا نماز ظهر را چهار رکعت خواندید؟ میگوییم چون مفاد ادله‌ی قطعیه بود، یا مفاد ادله‌ی ظنیه بود، یا مفاد اصول عملیه بود، پس هر سه‌ی این سه دلیل حجت هستند به معنای لغوی، اما دقت کنید یک فرق است و تفاوت است بین قطع و ظن یعنی ادله‌ی قطعیه و ادله‌ی ظنیه با اصول عملیه، ادله‌ی قطعیه و ظنیه یک طرف واقع میشوند و اصول عملیه هم یک طرف، و فرق بین اینها چنانچه در جلد اول هم در پاره‌ای از موارد تذکر داده شده است، فرقشان این است که ادله‌ی قطعیه و ادله‌ی ظنیه طریق هستند به حکم واقعی، یعنی خبر متواتر و خبر واحد امکان دارد ما را برساند به حکم واقعی، اما اصول عملیه طریق به حکم واقعی نیستند، اما اصول عملیه خودشان با کمال صراحت میگویند ما در مقام شک و حیرت هستیم، وقتی شما حکم واقعی را نداستید و کارت مختل شد و نمیدانستی که چه کاری بکنی باید به اصول عملیه مراجعه کنید.

علما همین مطلب را به یک عبارت علمی ذکر میکنند، میگویند ادله‌ی قطعیه و ادله‌ی ظنیه «یثبت متعلقه» میگویند ادله‌ی ظنیه متعلق خودش را ثابت میکند، متعلق ادله همیشه حکم شرعی است، خبر واحد که دلیل است متعلقش وجوب نماز جمعه است، خبر متواتر متعلقش وجوب نماز ظهر است، حالا علما میگویند ادله‌ی ظنیه و ادله‌ی قطعیه متعلق خودشان را ثابت میکنند، یعنی آنها طریق به حکم واقعی هستند، اما اصول عملیه «لا یثبت متعلقه» یعنی طریق به حکم واقعی نیست، خب پس یک فرق بین اصول عملیه و ادله‌ی قطعیه و ظنیه مشخص شد.

یک فرق هم هست بین ادله‌ی قطعیه و ادله‌ی ظنیه، و آن فرق این است که ادله‌ای که مفید قطع هستند ذاتا حجت هستند، نیازی به اینکه شارع برای ادله‌ی قطعیه جعل حجیت بکند نداریم، یعنی شارع نمیخواهد بگوید اگر تو یقین پیدا کردی به یقینت عمل کن، یقیین خودش حجت است، البته یک بحث مفصلی در این ضمینه داریم که در یکی از مقدمات میاید، ادله‌ی قطعیه فرقش با ادله‌ی ظنیه این است که ادله‌ی قطعیه در حجیتش نیاز به جعل شارع ندارد، یعنی لازم نیست شارع بگوید بر طبق یقیینت عمل کن، یقیین ذاتا خودش حجت است، اما دلیل ظنی برای حجیتش نیاز به جعل حجیت دارد، یعنی خبر واحد که مفید ظن است فی نفسه حجت نیست، باید به دنبال این بگردیم یک دلیلی پیدا بکنیم برای حجیت خبر واحد، بخلاف خبر متواتر که برای حجیتش نیاز به دلیل و مدرک نداریم، همین که اثبات شد که خبر متواتر است نیازی به اثبات ندارد.

بعد از این مقدمه مراد ما از کلمه‌ی حجت که در علم اصول میگوییم مباحث حجت که مراد ما ادله‌ی ظنیه است، ما در مباحث حجت میخواهیم بحث کنیم از ادله‌ی ظنیه، از خبر واحد از اجماع از ظاهر قرآن از سیره از شهرت، که اینها مفید ظن هستند، در این مباحث حجت بحث از اصول عملیه نمیکنیم، اصول عملیه یک باب مستقل داریم، پس خلاصه معنای حجت در علم اصول یعنی ادله‌ی ظنیه، همین را ایشان به یک عبارت علمی بیان میکنند میفرمایند مراد از حجت یعنی «کل شیء یثبت متعلقه» هر دلیلی که متعلق خودش را اثبات میکند، یعنی چه؟ یعنی هر دلیلی که طریق به حکم واقعی است، با این قید اصول عملیه خارج شد، چون اصول عملیه طریق به واقع نیست، اما قطع هنوز داخل است، با یک قید دیگر ادله‌ی قطعیه را نیز خارج میکنند میفرمایند: «کل شیء یثبت متعلقه ولا یبلغ درجة القطع» هر دلیلی که اثبات متعلق میکند و به درجه‌ی قطع هم نمیرسد.

بعد ایشان در ضمن بحث بیان میکنند که ما سه کلمه داریم در علم اصول که مرادف با کلمه‌ی حجت است، ۱. کلمه‌ی دلیل: مراد ما در علم اصول از این کلمه دلیل ظنی است ۲. کلمه‌ی اماره، ۳. طریق: این کلمه ام مراد معنای حجت است. پس بنابراین شما عنوان این بحث را میتوانید بگویید مباحث حجت یا امارات یا مباحث طرق که یعنی دلیل ظنی، و میتوانید بگویید مباحث ادله چون گفتیم دلیل هم معنای حجت را میدهد.

۹

تطبیق (معنای حجت نزد اصولیین)

ب: ما عند الأصوليّين. (اصطلاح دوم که در معنای حجت است نزد اصولیین است) ومعناها عندهم حسب تتبّع استعمالها (یعنی تتبع کردیم موارد استعمال کلمه‌ی حجت را در علم اصول مرادشان این است): «كلّ شيء يثبت متعلّقه (هر دلیلی که متعلق خودش را اثبات میکند) ولا يبلغ درجة القطع» (و به درجه‌ی قطع هم نرسیده است)، أي لا يكون سببا للقطع بمتعلّقه (یعنی مرادمان از این دلیل دلیلی است که سبب قطع به متعلق و سبب قطع به حکم شرعی نمیشود)، وإلاّ (و الا اگر این دلیل سبب قطع به حکم شرعی بشود) فمع القطع يكون القطع هو الحجّة (قطع حجت است)، ولكن هو حجّة بمعناها اللغويّ. (لکن به معنای لغوی حجت است، یعنی اگر شما قطع به حکم شرعی پیدا کردید و در مقابل شارع معذر است اما مراد ما در این مباحث آن حجتی که باعث قطع بشود نیست) أو قل بتعبير آخر (یا به تعبیر دیگری اینگونه بگو): «الحجّة: كلّ شيء يكشف عن شيء آخر (هر دلیلی که کشف نماید از شیء آخر یعنی حکم شرعی)، ويحكي عنه (حکایت کند از آن حکم شرعی) على وجه يكون مثبتا له». (بر وجهی که بوده باشد مثبت به آن حکم شرعی)

ونعني بكونه مثبتا له (و ما قصد میکنیم به بودن آن شیء مثبت آن شیء آخر، مرادمان از اینکه اثبات کند او را این است): أنّ إثباته له يكون بحسب الجعل من الشارع (از اینجا در حقیقت ایشان میخواهند اشاره کنند به فرق بین ادله‌ی ظنیه و ادله‌ی قطعیه، میفرمایند به بودن آن شیء اثبات کننده‌ی شیء دیگر یعنی اثبات آن شیء بوده باشد به حسب جعل از شارع) لا بحسب ذاته. (اثبات آن شیء و حجیتش بحسب قرارداد از ناحیه‌ی شارع باشد نه بحسب ذاتش، که قطع حجیتش به حسب ذاتش است) ويكون معنى «إثباته له» حينئذ أنّه يثبت الحكم الفعليّ في حقّ المكلّف بعنوان أنّه هو الواقع. (پس میباشد معنای اثبات آن شیء شیء دیگر را، این است که آن دلیل اثبات میکند حکم فعلی را در حق مکلف بعنوان اینکه آن حکم فعلی حکم واقعی است، یعنی میفرمایند که ادله‌ی ظنیه ادله‌ای است که حجیتش باید از ناحیه‌ی شارع باشد، تا شارع نگوید که حجت است ادله‌ی ظنیه حجت نمیشود، خبر واحد که شارع گفت حجت است خبر واحد برای ما حجت نمیشود، شارع که گفت خبر واحد حجت است، خبر واحد متعلق خودش را اثبات میکند) وإنّما يصحّ ذلك ويكون مثبتا له بضميمة الدليل (و همانا صحیح است این اثبات و میباشد این دلیل اثبات کننده آن حکم شرعی را پس به ضمیمه‌ی دلیل بر اعتبار این خبر واحد) على اعتبار ذلك الشيء الكاشف الحاكي (وقتی میتوانیم بگوییم این خبر واحد حجت است و مثبت است که دلیلی بر اعتبار بر خود خبر واحد داشته باشیم، آنچنان خبر واحدی که کاشف و حاکی از خبر واحد است و دلیل داشته باشیم)، وعلى أنّه حجّة من قبل الشارع. (بر اینکه آن خبر واحد و آن شیء حجت است از طرف شارع؛ پس بنابراین خلاصه بحثمان در اینجا از دلیلی است که در حجیتش نیاز به شارع دارد شارع باید آن را حجت قرار بدهد و ضمنا ادله‌ی ظنیه اثبات میکند که متعلقش حجت است)

۱۰

تطبیق (معنای حجت نزد اصولیین ۲)

وسيأتي إن شاء الله (تعالى) تحقيق معنى الجعل للحجيّة (بزودی در بعضی از مقدمات خواهد آمد تحقیق معنای جعل حجیت، اینکه شارع میگوید جعل کند حجیت را برای خبر واحد یعنی چه؟)، و [أنّه] كيف يثبت الحكم بالحجّة؟ (و اینکه چگونه ثابت میشود حکم به این حجت و دلیل اینها بعدا خواهد آمد)

وعلى هذا (نتیجه‌ای که میگیرند)، فالحجّة بهذا الاصطلاح لا تشمل القطع (حجت به این اصطلاح شامل قطع نمیشود) ـ أي: إنّ القطع لا يسمّى حجّة بهذا المعنى (قطع نامیده نمیشود حجت به این معنا، یعنی به این معنای اصولی که بیان شد)، بل بالمعنى اللغويّ (بل که قطع حجت است به معنای لغوی)؛ لأنّ طريقيّة القطع (بخاطر اینکه قطع هم مثل ظن طریق به واقع است اما طریقیت قطع چنانچه خواهد آمد) ـ كما سيأتي ـ ذاتيّة غير مجعولة من قبل أحد. (ذاتا حجت است و نیازی به این ندارد که کسی برای قطع حجیت را جعل کند و بگوید قطع حجت است، این بحث مفصل خواهد آمد که قطع ذاتا حجت است، شارع محال است بگوید که قطع حجت است یا نیست)

وتكون الحجّة بهذا المعنى الأصوليّ مرادفة لكلمة «الأمارة» (هر جا میگوییم اماره مراد همین حجت است، یعنی خلاصه دلیل ظنی)، كما أنّ كلمة «الدليل» (چنانچه کلمه‌ی دلیل)، وكلمة «الطريق» تستعملان في هذا المعنى (به همین معنا استعمال میشوند)، فتكونان مرادفتين لكلمة «الأمارة»، و «الحجّة» (پس میباشد این دو کلمه‌ی دلیل و طریق مرادف با کلمه‌ی اماره و حجت، هر جا گفتیم دلیل به همان معنای اماره است)، أو كالمرادفتين. (یا مثل مترادف هستند، چرا ایشان گفتند مثل مترادف، اول فرمودند مترادف هستند بعد فرمودند مثل مترادف؟ برای اینکه این کلمه‌ی دلیل همه جا به معنای دلیل ظنی نیست، و بعضی مواقع استفاده میشود در دلیل قطعی، درست است اغلب اوقات از کلمه‌ی دلیل ادله‌ی ظنی است، اما گاهی اوقات هم در دلیل قطعی بکار میرود، در کلمه‌ی طریق هم همینطور است، چون گاهی اوقات کلمه‌ی طریق در اصول عملیه نیز بکار میرود، میگویند اصول عملیه طریق است، پس بنابراین کلمه‌ی دلیل و کلمه‌ی طریق غیر از معنای دلیل ظنی به معنای دلیل قطعی و اصول عملیه نیز بکار میروند، لذا ایشان از آن عبارت اولیه خود عدول کردند و فرمودند کالمترادف)

وعليه، (بنابراین وقتی این کلمات با یکدیگر مترادف بودند) فلك أن تقول في عنوان هذا المقصد بدل كلمة «مباحث الحجّة» (در عنوان این مقصد میتوانی به جای کلمه مباحث حجت بگویید): مباحث الأمارات، أو مباحث الأدلّة، أو مباحث الطرق. وكلّها يؤدّي معنى واحدا. (تمام اینها یک معنای واحد را در خودش دارند)

۱۱

نقل کلمه حجت از معنای لغوی به معنای اصطلاحی

آخرین مطلبی که مرحوم مظفر بیان میکنند این است که: کلمه‌ی حجت تا اینجا نتیجه گرفتیم به معنای دلیل ظنی است، میفرمایند خب کلمه‌ی حجت در لغت به معنای مطلق مدرک و دلیل است، اینجا که علمای علم اصول کلمه‌ی حجت را به معنای اماره یا دلیل ظنی گرفتند از چه راه است، آیا کلمه‌ی حجت مشترک لفظی است یا مشترک معنوی است، یا اینجا کلمه‌ی حجت نقل داده شده است از معنای لغوی به این معنای اصطلاحی؟

از فحوای کلام ایشان استفاده میشود که میخواهند بگویند کلمه‌ی حجت کلمه‌ی منقول است، یعنی از معنای لغوی نقل داده شده به معنای اصطلاحی بخاطر مناسبتی که بین معنای لغوی و معنای اصطلاحی وجود دارد، و آن مناسبت این است که حجت در لغت به معنای دلیل و مدرک معذر است، یعنی دلیلی که سبب قبول عذر میشود، خب امارات و ادله‌ی ظنیه هم دلیل و مدرک معذر هستند، در پیشگاه شارع مقدس اگر شما طبق خبر واحد عمل کردید و شارع از شما سوال کرد این عمل به خبر واحد برای شما حجت و معذر است، یعنی باعث قبول عذر شما در پیشگاه خداوند میشود، یا برعکس اگر شما به خبر واحد علم نکردید خداوند به شما خواهد گفت که چرا شما به خبر واحدی که حجت معذر بود عمل نکردی؟ پس خلاصه کلمه‌ی حجت از معنای لغوی به معنای اصطلاحی نقل داده شده است بخاطر مناسبتی که بین این دو معنا وجود دارد، ما در عرف هم زیاد داریم که طائره به معنای کل پرنده است، در عرف عرب‌ها نقل داده شده است به یک نوع پرنده‌ی خاصی که هواپیما باشد و از این کلمات زیاد است.

۱۲

تطبیق (نقل کلمه‌ی حجت از معنای لغوی به اصطلاحی)

وممّا ينبغي التنبيه عليه في هذا الصدد (از چیزهایی که سزاوار است تنبیه به آن در این صدد و این باب) أنّ استعمال كلمة «الحجّة» (استعمال نمودن کلمه حجت) في المعنى الذي تؤدّيه كلمة «الأمارة» (در معنایی که مودای آن معنا کلمه‌ی اماره است) مأخوذ من المعنى اللغويّ (یعنی کلمه‌ی حجت را که بجای کلمه‌ی اماره و دلیل ظنی ما بکار میبریم اینجا اخذ شده است از معنای لغوی) من باب تسمية الخاصّ باسم العامّ (از باب تسمیه خاص به اسم عام)؛ نظرا (نظر، حجت معنای عامش دلیل و مدرک معذر است، مگر دلیل ظنی هم معذر است؟ میفرمایند بله!)، إلى أنّ الأمارة ممّا يصحّ أن يحتجّ المكلّف بها (از چیزهایی است که صحیح است، اینکه مدرک قرار دهد ملکف او را) إذا عمل بها (اگر عمل کنه بر طبق این امارات) وصادفت مخالفة الواقع (و بعد هم مصادف بشود با مخالف با واقع، خبر واحد گفته نماز جمعه حجت است، شما هم نماز جمعه خواندید، بعد معلوم شد که نماز ظهر واجب است)، فتكون معذّرة له (اینجا خبر واحد معذر میشود، و شفیع شما میشود، شما در پیشگاه خداوند میگویید که خبر واحد میگفت که نماز جمعه واجب است، ما از طبق آیات قرآن به دست آوردیم که خبر واحد حجت است، پس این دلیل ظنی معذر میشود)، كما أنّها ممّا يصحّ (چنانچه این اماره و ادله‌ی ظنیه، از چیزهایی است که) أن يحتجّ بها المولى على المكلّف (صحیح است اینکه استدلال کند به این اماره مولا بر علیه مکلف) إذا لم يعمل بها (اگر عمل نکند مکلف بر طبق این اماره)، ووقع في مخالفة الحكم الواقعيّ (و واقع بشود در مخالفت حکم واقعی)، فيستحقّ العقاب على المخالفة. (و واقع بشود بر مخالفت حکم واقعی، پس استحقاق دارد عقاب بر مخالفت واقعی، اگر عمل نکند بر طبق اماره، اماره حجت میشود از سوی مولا بر علیه مکلف، پس بنابراین کلمه‌ی حجت را در دلیل ظنی بکار میبرید، از آن معنای لغوی خودش... {صوت تمام میشود...})

ولو كان الموضوع هي الأدلّة بما هي هي ـ كما ذهب إليه صاحب الفصول ـ لما كان معنى لتخصيصه بخصوص الأربعة ، ولوجب تعميمه لكلّ ما يصلح أن يبحث عن دليليّته ، وإن ثبت بعد البحث أنّه ليس بدليل.

والخلاصة أنّه إمّا أن نخصّص الموضوع بالأدلّة الأربعة فيجب أن نلتزم بما التزم به صاحب القوانين ، فتخرج مباحث هذا المقصد الثالث عن علم الأصول ، وإمّا أن نعمّم الموضوع ـ كما هو الصحيح ـ لكلّ ما يصلح أن يدّعى أنّه دليل فلا يختصّ بالأربعة ، وحينئذ يصحّ أن نلتزم بما التزم به صاحب الفصول ، وتدخل مباحث هذا المقصد في مسائل العلم.

فالالتزام بأنّ الموضوع هي [الأدلّة] الأربعة فقط ، ثمّ الالتزام بأنّها بما هي هي ، لا يجتمعان. (١)

وهذا (٢) أحد الشواهد على تعميم موضوع علم الأصول لغير الأدلّة الأربعة ، وهو الذي نريد إثباته هنا. وقد سبقت الإشارة إلى ذلك. (٣)

والنتيجة أنّ الموضوع ـ الذي يبحث عنه في هذا المقصد ـ هو «كلّ شيء يصلح أن يدّعى أنّه دليل وحجّة» ، فيعمّ البحث كلّ ما [يصلح أن] يقال : إنّه حجّة ، فيدخل فيه البحث عن حجّيّة خبر الواحد ، والظواهر ، والشهرة ، والإجماع المنقول ، والقياس ، والاستحسان ، ونحو ذلك ، بالإضافة إلى البحث عن أصل الكتاب ، والسنّة ، والإجماع ، والعقل.

فما ثبت أنّه حجّة من هذه الأمور أخذنا به ، وما لم يثبت طرحناه.

كما يدخل فيه أيضا البحث عن مسألة التعادل والتراجيح ؛ لأنّ البحث فيها ـ في الحقيقة ـ عن تعيين ما هو حجّة ودليل من بين المتعارضين ، فتكون المسألة من مسائل مباحث الحجّة.

__________________

(١) قوله : «لا يجتمعان» خبر للالتزامين.

(٢) أي عدم اجتماع الالتزامين.

(٣) راجع المقصد الأوّل : ٢١.

ونحن جعلناها في الجزء الأوّل خاتمة لعلم الأصول (١) ؛ اتّباعا لمنهج القوم ، ورأينا الآن العدول عن ذلك ؛ رعاية لواقعها ، وللاختصار.

تمرينات (٤٣)

١. ما هو موضوع المقصد الثالث؟

٢. لم لا يصحّ أن يجعل موضوع هذا المقصد الدليل بما هو دليل ، أو الحجّة بما هي حجّة؟

٣. ما الفرق بين مفاد «كان» التامّة ، و «كان» الناقصة؟

٤. ما هو رأي صاحب الفصول في موضوع علم الأصول؟

٥. ما الدليل على تعميم موضوع علم الأصول لغير الأدلّة الأربعة؟

٦. كيف تدخل مسألة التعادل والتراجيح في مباحث الحجّة؟

__________________

(١) راجع المقصد الأوّل : ٢٢.

٢. معنى الحجّة

١. الحجّة لغة : كلّ شيء يصلح أن يحتجّ به على الغير. (١)

وذلك بأن يكون به الظفر على الغير عند الخصومة معه. والظفر على الغير على نحوين : إمّا بإسكاته وقطع عذره وإبطاله ، وإمّا بأن يلجئه إلى [قبول] عذر صاحب الحجّة ، فتكون الحجّة معذّرة له لدى الغير.

٢. وأمّا الحجّة في الاصطلاح العلميّ فلها معنيان أو اصطلاحان :

أ : ما عند المناطقة. ومعناها : «كلّ ما يتألّف من قضايا تنتج مطلوبا» ، أي مجموع القضايا المترابطة التي يتوصّل بتأليفها وترابطها إلى العلم بالمجهول ، سواء كان في مقام الخصومة مع أحد أم لم يكن. وقد يطلقون الحجّة أيضا على نفس «الحدّ الأوسط» في القياس. (٢)

ب : ما عند الأصوليّين. ومعناها عندهم حسب تتبّع استعمالها : «كلّ شيء يثبت متعلّقه ولا يبلغ درجة القطع» ، أي لا يكون سببا للقطع بمتعلّقه ، وإلاّ فمع القطع يكون القطع هو الحجّة ، ولكن هو حجّة بمعناها اللغويّ. أو قل بتعبير آخر : «الحجّة : كلّ شيء يكشف عن شيء آخر ، ويحكي عنه على وجه يكون مثبتا له».

ونعني بكونه مثبتا له : أنّ إثباته له يكون بحسب الجعل من الشارع لا بحسب ذاته. ويكون معنى «إثباته له» حينئذ أنّه يثبت الحكم الفعليّ في حقّ المكلّف بعنوان أنّه (٣) هو الواقع. وإنّما يصحّ ذلك ويكون مثبتا له بضميمة الدليل على اعتبار ذلك الشيء الكاشف الحاكي ، وعلى أنّه حجّة من قبل الشارع.

وسيأتي إن شاء الله (تعالى) تحقيق معنى الجعل للحجيّة ، و [أنّه] كيف يثبت

__________________

(١) كما قال في مجمع البحرين ١٥٥ : «الحجّة ـ بضمّ الحاء ، ـ : الاسم من الاحتجاج».

(٢) راجع حاشية ملاّ عبد الله : ٣٧. وقال في فوائد الأصول ٣ : ٧ : «الحجّة باصطلاح المنطقي عبارة عن الوسط الذي بينه وبين الأكبر ـ الذي يراد إثباته للأصغر ـ علقة وربط ثبوتي».

(٣) أي ذلك الحكم الفعليّ.

الحكم بالحجّة؟ (١)

وعلى هذا ، فالحجّة بهذا الاصطلاح لا تشمل القطع ـ أي : إنّ القطع لا يسمّى حجّة بهذا المعنى ، بل بالمعنى اللغويّ ؛ لأنّ طريقيّة القطع ـ كما سيأتي (٢) ـ ذاتيّة غير مجعولة من قبل أحد.

وتكون الحجّة بهذا المعنى الأصوليّ مرادفة لكلمة «الأمارة» ، كما أنّ كلمة «الدليل» ، وكلمة «الطريق» تستعملان في هذا المعنى ، فتكونان مرادفتين لكلمة «الأمارة» ، و «الحجّة» ، أو كالمرادفتين.

وعليه ، فلك أن تقول في عنوان هذا المقصد بدل كلمة «مباحث الحجّة» : مباحث الأمارات ، (٣) أو مباحث الأدلّة ، (٤) أو مباحث الطرق. (٥) وكلّها يؤدّي معنى واحدا. (٦)

وممّا ينبغي التنبيه عليه في هذا الصدد أنّ استعمال كلمة «الحجّة» في المعنى الذي تؤدّيه كلمة «الأمارة» مأخوذ من المعنى اللغويّ (٧) من باب تسمية الخاصّ باسم العامّ ؛ نظرا إلى أنّ الأمارة ممّا يصحّ أن يحتجّ المكلّف بها إذا عمل بها وصادفت مخالفة الواقع ، فتكون معذّرة له ، كما أنّها ممّا يصحّ أن يحتجّ بها المولى على المكلّف إذا لم يعمل بها ، ووقع في مخالفة الحكم الواقعيّ ، فيستحقّ العقاب على المخالفة.

__________________

(١) سيأتي في المبحث الثاني عشر.

(٢) يأتي في المبحث السابع.

(٣) كما في كفاية الأصول : ٢٩٥.

(٤) كما في كتاب دروس في علم الأصول ١ : ١٩١ و ٢ : ٤٥.

(٥) كما في فوائد الأصول ٣ : ٨٨.

(٦) وهو الكاشفيّة عن شيء آخر ، والحكاية عنه على وجه يكون مثبتا له.

(٧) وهو الاحتجاج المطلق.