درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۱۱۹: برائت ۵

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در حدیث شریف: «كلُّ شيءٍ مطلقٌ حتّى يرِدَ فيه نهي» بود. مرحوم آقای آخوند فرمود به این حدیث استدلال کرده‌اند برای برائت.

بعد اشکال کرد و فرمود که این در صورتی دلیل بر برائت می‌شود که «یرد» به معنای یصل باشد. اما اگر به معنای یصدر باشد، یعنی صادر شده باشد ولو اینکه به خاطر بعضی از جهات به ما نرسیده باشد، مشکل می‌شود. چون می‌شود تمسک به عام در در شبهه مصداقیه. مثلاً ممکن است نسبت به شرب تتن شارع نهی کرده باشد و به ما نرسیده باشد.

بعد فرمود ممکن است کسی بگوید با استصحاب عدم صدور نهی، حکم می‌کنیم به برائت و اینکه نهی وارد نشده است.

آخوند جواب داد اگر شما استصحاب عدم نهی کردید این روایت دلالت می‌کند بر اباحه آن شیئی که نهی از آن وارد نشده است ولو به تعبد و حال آنکه مدعای شما این است که اباحه برای مجهول الحرمه ثابت شود. اگر یک حکمی ثابت شد به عنوان اینکه نهی از شارع صادر نشده است، شما نمی‌توانید تعدی کنید و بگویید این فعل به عنوان مجهول الحرمه مباح است.

۲

تصحیح تمسک به استصحاب برای استدلال به حدیث اطلاق

سپس مستشکل جواب می‌دهد: چه اثر عملی دارد؟! مثلاً اگر فردی باشد که هم طلبه است و هم سید. ممکن است کسی بگوید به او که شهریه می‌دهند به عنوان سیادتش است. به او باید گفت به هر حال او شهریه می‌گیرد و نمی‌شود زمانی بیاید که او سید نباشد و اثر عملی ندارد که به چه عنوانی به او شهریه بدهند. در اینجا هم هرجا که شد مجهول الحرمه، استصحاب که می‌گوید نهی ندارد. پس اثر عملی اش چیست؟ مجهول الحرمه مباح می‌شود نهایتش این است که شما می‌گویید به عنوان عدم صدور نهی.

۳

اشکال تصحیح تمسک به استصحاب برای استدلال به حدیث اطلاق

آخوند در جواب می‌فرماید: خیر. اگر این مجهول الحرمه به عنوان این که نهی وارد نشده است مباح باشد نه به عنوان مجهول الحرمه، آن وقت ما در آنجایی که حالتین متعاقبین است گیر می‌کنیم. نهیی وارد شده است و یک اباحه وارد شده است. ما نمی‌دانیم نهی مقدم بوده است یا اباحه مقدم بوده است. اینجا دیگر استصحاب عدم صدور نهی جاری نمی‌شود و زمانی که استصحاب جاری نشد، حکم به اباحه نمی‌توان کرد. ولی اگر گفتیم حکم به اباحه به عنوان مجهول الحرمه است، اینجا هم مجهول الحرمه است و حکم به اباحه می‌توان کرد. پس این طور نیست که اثر عملی نداشته باشد. اثر عملی دارد در مواردی که استصحاب جاری نمی‌شود. مواردی هم که استصحاب جاری نمی‌شود حالتین متعاقبین است.

۴

تطبیق: تصحیح تمسک به استصحاب برای استدلال به حدیث اطلاق

لا يقال: نعم (گفته نشود که حکم به اباحه مجهول الحرمه اگرچه به عنوان مجهول الحرمه صادر نمی‌شود ولی که به عنوان ما لم یرد النهی صادر می‌شود)، ولكنّه لا يتفاوت في ما هو المهمّ (ولی تفاوت نمی‌کند در آنچه که مهم است در مقام.) من الحكم بالإباحة في مجهول الحرمة (به خاطر اینکه آنچه که مهم است حکم به اباحه در مجهول الحرمه است)، كان بهذا العنوان (به این عنوان باشد یعنی مجهول الحرمه) أو بذاك العنوان (یا به عنوان لم یرد فیه النهی واقعا).

۵

تطبیق: اشکال تصحیح تمسک به استصحاب برای استدلال به حدیث اطلاق

فإنّه يقال: (درست است ولی اینجا اثر دارد. این طور نیست اثر نداشته باشد) حيث أنّه (این حکم به اباحه) بذاك العنوان (به عنوان لم یرد فیه نهی) لاختصّ بما لم يعلم ورود النهي عنه أصلاً (حکم به اباحه اختصاص پیدا می‌کند به آنچه که ورود نهی در آن اصلاً دانسته نشود)، ولا يكاد يعمّ ما إذا ورد النهي عنه في زمان (دیگر این حکم عمومیت ندارد آنجایی که وارد شود نهی از آن شیء -مجهول الحرمه- یعنی یک وقتی قطعاً نهی داشته است)، وإباحتُه في آخر (یک وقتی هم قطعاً مباح بوده است)، واشتبها (حرمت مشتبه شده است) من حيث التقدّم والتأخّر (اگر حرمت مقدم باشد، قطعاً مباح است. اگر اباحه مقدم باشد، قطعاً الان حرام است. در اینجا دیگر استصحاب جاری نمی‌شود و حال آنکه اگر شما گفتید حکم به اباحه به عنوان مجهول الحرمه است، اینجا را هم شامل می‌شود. ولی اگر شما گفتید حکم به اباحه به عنوان مجهول الحرمه نیست و به عنوان مما لم یرد فیه النهی اصلا است، اینجا را شامل نمی‌شود چون استصحاب ندارد)

۶

تمسک به اجماع مرکب برای استدلال به حدیث اطلاق

کسی می‌گوید درست است که اینجا استصحاب ندارد، ولی ما یک قول بعدم فصل داریم. یعنی در شبهات تحریمیه یا مطلقا قائل به برائت شده‌اند یا مطلقا قائل به احتیاط. تفصیل نداده‌اند بین اینکه اصلاً شک داشته باشیم ورود نهی را، و بین آنجایی که یقین داریم نهی را و در تقدم و تأخر شک داریم. اینجا قائل به فصل نداریم. بنابراین به قول به عدم فصل تمسک می‌کنیم و این جایی که شما اشکال کردید که یقین داریم حکم به حرمت کرده و تقدم و تأخر را نمی‌دانیم، بازهم حکم به اباحه می‌کنیم. پس به قول عدم فصل مشکل را حل می‌کنیم.

۷

اشکال تمسک به اجماع مرکب

آخوند جواب می‌دهد قول به عدم فصل در احکام واقعیه است نه در احکام ظاهری. در احکام ظاهری قول به عدم فصل نداریم. مثلاً اگر الان در عبای خودم شک دارم که نجس است یا پاک و سابقه‌اش نجاست بوده است، حکم به نجاست می‌شود. اگر عبای شما باشد، شک می‌کنید پاک است یا نجس، سابقه نجاست نداشته باشد، حکم به طهارت می‌شود و حال آنکه قطع داریم عبای من و شما در حکم واقعی فرقی ندارند. اگر ملاقات با بول کرده باشد هر دو نجس است، اگر ملاقات نکرده باشد، هر دو پاک است. این طور نیست که احتمال دهیم بول عبای من را نجس می‌کند، ولی عبای شما را نجس نمی‌کند. در حکم واقعی ولو احتمال فصل نیست، ولی در حکم ظاهری چون ارکان استصحاب تمام است، در عبای من حکم به نجاست می‌شود؛ در ثوب شما ارکان استصحاب تمام نیست، حکم به طهارت می‌شود. درما نحن فیه هم حکم ظاهری است. چون شما به ضمیمه استصحاب عدم نهی مشکل را می‌خواهید حل کنید و حال آنکه استصحاب عدم نهی معلوم است که در آنجایی که حالتین متعاقبین نباشد، این استصحاب جاری می‌شود و جایی که حالتین متعاقبین باشد، این استصحاب جاری نمی‌شود و در احکام ظاهری ما قول به عدم فصل نداریم.

۸

تطبیق: تمسک به اجماع مرکب برای استدلال به حدیث اطلاق

لا يقال: هذا («هذا» یعنی عدم حکم به اباحه درمتعاقبتین) لولا عدم الفصل بين أفراد ما اشتبهت حرمته. (در صورتی است که قول به عدم فصل نباشد. اما بین افرادی که ما اشتبهت حرمته، قول به عدم فصل داریم. یعنی این طور نیست که کسی گفته باشد در شبهات تحریمیه در حالیتین متعاقبتین، اباحه جاری نمی‌شود و در غیر آن جاری می‌شود. چنین قولی نداریم. وقتی چنین قولی نداریم، جایی که شما اشکال کردید که حالتین متعارضتین است، بوسیله عدم فصل می‌گیریم و حکم به اباحه‌اش می‌کنیم.)

۹

تطبیق: اشکال تمسک به اجماع مرکب

فإنّه يقال: (آخوند جواب می‌دهد) وإن لم يكن بينها الفصل (اگرچه بین این افراد فصل نیست یعنی اینطور نیست که گفته باشند شبهات تحریمیه‌ای که حالتین متعاقبتین باشد -هم نهی رسیده است و هم اباحه رسیده است- قائل شده باشند به عدم اباحه، آنجایی که شک داریم در اصل حرمت، قائل شده باشند به اباحه. بله ما قول به فصل نداریم)، إلّا أنّه (الا اینکه این عدم فصل) اإنّما يُجدي في ما كان المُثبِت للحكم بالإباحة (در آنجایی که مثبت حکم به اباحه) في بعضها الدليل، لا الأصل (در بعضی‌هایش دلیل باشد نه اصل باشد. اگر دلیل آمد و گفت شبهه تحریمیه‌ای که اصلا شک داریم در صدور نهی، حکمش اباحه است. اما اگر اماره‌ای آمد ما قبول می‌کردیم می‌گفتیم قول به عدم فصل است، چون مفصل وجود ندارد، در مقام تعدی می‌کردیم به متعاقبتین. می‌گفتیم دلیل ولو اینجا را نمی‌گیرد، ولی به قول عدم فصل اینجا را هم شامل می‌شود. اما اگر دلیل ما بر اباحه اصل عملی و استصحاب شد، اینجا جای عدم فصل نیست. چون در یکی از ارکان تمام است و حکم به اباحه می‌شود و در یکی از ارکان تمام نیست حکم به اباحه نمی‌شود)

۱۰

ناتمام بودن اشکال تمسک به اجماع مرکب

فافهم (فافهم به اینکه در همین حکم ظاهری عدم فصل وجود دارد. یعنی ما قائلی نداریم که بگوید در شبهات تحریمیه برائت جاری می‌شود اگر حالتین متعاقبتین نباشد، اگر حالتین متعاقبتین باشد حکم برائت نمی‌کنیم. چون عدم فصل در حکم ظاهری وجود دارد، لذا این اشکال وارد نیست. آن اشکال در صورتی وارد است که کسی بگوید عدم فصل در حکم واقعی است. در این حالت اگر استصحاب در یک طرف ثابت شد، نمی‌شود تعدی کرد به دیگری. اما اگر کسی بگوید عدم فصل در حکم واقعی تنها نیست، بلکه حتی در حکم ظاهری است، اینجا فرقی نمی‌کند اصل یا غیر اصل باشد همه یک کاسه است)

۱۱

اشکال تمسک به اجماع برای برائت

اجماع فایده‌ای ندارد. اجماع بر فرض حجت باشد، اینجا قطعاً نمی‌توانیم بگوییم حجت است. چون اجماع در صورتی حجت است کاشف از رای و نظر امام باشد. آن اجماعی کاشف از رای و نظر امام است مدرک اجماع مشخص نباشد. اما اگر مدرک اجماع مشخص باشد، دیگر کاشف نیست و به آن مدرک نگاه می‌کنیم. و درما نحن فیه اجماع مدرکی است. یعنی نمی‌توانیم یقین کنیم این اجماع تعبدی است. اجماع تعبدی یعنی فقها یک فتوایی داده‌اند و حال آنکه هیچ دلیلی برایش پیدا نمی‌شود. اجماع مدرکی یعنی فقها یک فتوایی داده‌اند، ولی یک دلیلی برایش پیدا می‌شود. ما نحن فیه قطعاً اجماعش مدرکی است وقتی که عقل حکم به برائت می‌کند، روایاتی که خواندیم حکم به برائت می‌کند، لعّل نظر مجمعین هم به همین عقل و روایات باشد. در این حالت ما باید به مدرک نگاه کنیم. اگر مدرک صحیح بود، قبول کنیم. اگر مدرک فاسد بود، رد می‌کنیم. محتمل المدرک هم کافی نیست و کاشف قطعی نیست.

۱۲

تطبیق: اشکال تمسک به اجماع برای برائت

وأمّا « الإجماع »: فقد نقل على البراءة (اجماع نقل شده است بر برائت که هر وقت شک دارید در حکم برائت جاری می‌شود)، إلّا أنّه موهونٌ (الا اینکه این اجماع موهون است. چرا؟)، ولو قيل باعتبار الإجماع المنقول في الجملة (حتی اگر ما بگوییم اجماع منقول فی الجمله حجت است، باز اینجا را شامل نمی‌شود فی الجمله. یعنی گفته‌اند در اجماع منقول اگر نظر ناقل و منقول الیه مشترک باشد، مثلاً هر دو حدسی هستند، اجماع منقول حجت است. ولو ما این را قبول کنیم ولی درما نحن فیه حجت نیست. چرا؟)؛ فإنّ تحصيله (تحصیل اجماع) في مثل هذه المسألة - ممّا للعقل إليه سبيل (از آن مسئله‌هایی که عقل در مورد آن حکم می‌کند)، ومن واضح النقل عليه دليل (و روایت واضح دلالت بر برائت می‌کند) - بعيدٌ جدّاً. (تحصیل اجماع در مثل این موارد بعید است. انسان اطمینان پیدا می‌کند که این فرد نرفته است فتوای فقها را بررسی کند. یعنی گفته‌اند اجماع منقول حجت است چون ناقل تحصیل کرده است یکی یکی فتوای فقها را دیده است و نقل اجماع کرده است. اگر پرسیده شود از کجا می‌گویید؟ در پاسخ باید گفت شک هم داشته باشیم کافی است. چون هر وقت کسی خبری را نقل می‌کند، اصل این است که این خبر حمل بر حس می‌شود. اذا دار الامر بین الحس و الحدس، خبر حمل می‌شود بر حس. مثلاً آقایی می‌گوید اینجای فرش نجس است. احتمال می‌دهیم این اخبار به نجاست حدس و اجتهاد باشد که مثلاً دیروز رنگی اینجا ریخته است و خیال کرده است آن رنگ خون است. اینجا گفته‌اند اصل، اصالة الحس است. این طور نیست که مخبر حدس زده باشد بلکه دیده است. درما نحن فیه شک داریم که این ناقل آیا رفته است یکی یکی کتاب‌ها را دیده است و یا نه در خانه نشسته است اجتهاد کرده است. به این صورت که گفته شرب تتن که دلیلی برایش پیدا نشد. عقل هم که می‌گوید هر وقت دلیلی پیدا نشد، برائت جاری می‌شود. فقها هم که عاقل هستند، پس همه قبول دارند و می‌شود اجماع. صغرایش را که دیده دلیلی نداریم. کبرایش هم دیده است، عقل حکم به برائت می‌کند، از این طرف هم همه عقل دارند، پس مطلب اجماعی است. لذا خیلی مواقع ناقل اجماع نقل اجماع می‌کند و حال آنکه نرفته است نظرات فقها را ببیند و علی القاعده صحبت کرده است. مثل اینکه در رساله می‌نویسد حدید-آهن- اجماعا طاهر است. چون می‌گوید در حدید شک داریم درطهارتش، اجماع هم بر این است هر چیزی در طهارتش شک داریم طاهر است، پس می‌شود اجماع. نه اینکه که حدید را بررسی کرده باشد. در ما نحن فیه احتمال می‌دهیم که مجمعین بررسی نکرده‌اند، فقط دیده‌اند چون حکم عقل است. و عقل هم که واضح است روایت هم که واضح هست فقها هم که عقل و روایت را قبول دارند پس می‌نویسند اجماع. می‌فرماید اینجا اصالة الحس جاری نمی‌شود چون اصالة الحس در جایی جاری می‌شود که قرینه واضحه‌ای نباشد. اما اگر مثلاً آقایی گفت این جای فرش نجس است چون در ساعت ۱۰ صبح دیدم من دیدم خون بود خونش مثل رنگ خودکار بود. این قرائنی که ذکر می‌کند انسان مطمئن می‌شود که او رنگ را اشتباه دیده است. چون همه‌اش به رنگ می‌خورد. اینجا جای اصالة الحس نیست. درما نحن فیه هم حرف این است چون عقل بالوضوح دلالت می‌کند و روایات بالوضوح دلالت می‌کند، ممکن است که منشاء نقل اجماع عقل و حدس باشد نه این که رفته باشد قول فقها را بررسی کرده باشد. اینجا جای اصالة عدم الحدس نیست.)

۱۳

تمسک به دلیل عقل برای برائت

اما دلیل عقل. گفته‌اند قبح عقاب بلابیان. هر جایی که تکلیف واصل نشود عبد مخالفت کند عبد معذور است و استحقاق عقاب ندارد و نمی‌شود عقابش کرد.

۱۴

تطبیق: تمسک به دلیل عقل برای برائت

اوأمّا « العقل »: فإنّه قد استقلّ (عقل مستقل است به) بقبح العقوبة والمؤاخذة على مخالفة التكليف المجهول (اگر الان مردم بیایند بگویند یک مولایی عبدی را می‌زند چون صبح نان نخریده است و عبد بگوید چون به من نگفته بود نخریدم، به مولا اعتراض می‌کنند که بدون بیان او را عقاب می‌کند. پس از این احتجاج و اعتراض معلوم می‌شود که عقل عقوبت و مواخذه مخالفت بر تکلیف مجهول را قبیح می‌داند)، بعد الفحص واليأس عن الظفر بما كان حجّةً عليه (بله این عبد نمی‌تواند در خانه بنشیند هر جا شک کرد بگوید من دلیل ندارم. پس عقاب بلا بیان جاری کند. باید برود فحص کند اینقدر فحص کند تا مایوس شود از اینکه ظفر پیدا کند بر حجتی. اگر فحص کرد و مایوس شد از ظفر به حجتی که مخالف است، آن زمان قبح عقاب بلا بیان جاری می‌شود)، فإنّهما (مواخذه وعقاب) بدونها (بدون حجت) عقابٌ بلا بيان، ومؤاخذةٌ بلابرهان، وهما قبيحان بشهادة الوجدان. (وجدان هم می‌گوید قبیح است)

۱۵

عدم جریان قاعده دفع ضرر محتمل در شبهات بدویه

اینجا یک اشکالی مطرح است. بعضی گفته‌اند قبح عقاب بلابیان معارض است با دفع ضرر محتمل. مثلاً الان که من احتمال می‌دهم شرب تتن حرام باشد، احتمال ضرر می‌دهم. یک قاعده داریم که عقل می‌گوید ضرر محتمل را دفع کن و و یک قاعده داریم که عقل می‌گوید عقاب بلا بیان قبیح است.

آخوند جوابش این است مقصود شما از وجوب دفع ضرر چیست؟ اگر ضرر دنیوی است، ضرر دنیوی واجب الدفع نیست. اگر مقصود دفع ضرر و عقاب اخروی است، وقتی عقل قبح عقاب بلابیان را گفت، این دلیل حاکم می‌شود بر وجوب دفع ضرر محتمل. چون با وجود این قاعده، ضرر محتمل نداریم.

دو مطلب نباید خلط شود. تکلیف محتمل غیر از از عقاب محتمل است. در شبهات بدویه برائت، احتمال تکلیف می‌دهیم ولی احتمال عقاب قطعاً نمی‌دهیم چون قاعده قبح عقاب بلابیان گفته است اگر فردی تکلیفی به او بیان و واصل نشود و بخواهند عقابش کنند قبیح است و قبیح از خداوند سبحان صادر نمی‌شود پس ضرر محتملی نیست تا شما بگویید این بیان می‌شود برای قبح عقاب بلابیان.

۱۶

تطبیق: عدم جریان قاعده دفع ضرر محتمل در شبهات بدویه

ولا يخفى: أنّه (شان چنین است) مع استقلاله بذلك (با وجود استقلال عقل به حکم عقاب بلا بیان) لا احتمال لضرر العقوبة في مخالفته (دیگر احتمال عقوبت و ضرر اخروی نمی‌دهیم. بنابراین)، فلا يكون مجال هاهنا لقاعدة وجوب دفع الضرر المحتمل، كي يتوهّم أنّها تكون بياناً (مجالی نیست که کسی بگوید چون دفع ضرر محتمل بیان است، دفع ضرر محتمل مقدم بر عقاب بلابیان است. آخوند جواب می‌دهد اصلاً کسی که تکلیفی پیدا نکرد، عقل حکم می‌کند به عقاب بلا بیان. دیگر ضرری در مقام نیست تا شما بگویید دفعش واجب است) كما أنّه مع احتماله (کما اینکه با احتمال ضرر) لا حاجة إلى القاعدة (لازم نیست که بگوییم دفع ضرر محتمل واجب است. چون خود احتمال عقاب کافی است. اگر من شک دارم که شرب تتن حرام است یا خیر، اگر شما بگویید احتمال عقاب می‌رود چون در صورت مصادفت عقابت می‌کنند، دیگر باید کنار بروی، احتیاج به قاعده دفع ضرر محتمل نیست. خود ضرر محتمل کافی است انسان کنار برود و احتیاط کند. دیگر لازم نیست یک قاعده عقلی درست کنیم به نام وجوب دفع ضرر محتمل است)، بل في صورة المصادفة استحقّ العقوبة على المخالفة (شخصی که احتمال عقوبت می‌دهد، اگر شرب تتن مصادف با واقع باشد، یعنی حرام باشد، این فرد مستحق عقوبت بر مخالفت است)، ولو قيل بعدم وجوب دفع الضرر المحتمل. (کسی که احتمال ضرر می‌دهد، مستحق عقوبت است، چه عقل حکم کند به وجوب دفع ضرر محتمل و چه حکم نکند. پس قاعده دفع ضرر محتمل در ما نحن فیه، کالحجر فی جنب الانسان است)

نعم، لو كان الاحتياط واجباً نفسيّاً كان وقوعهم في ضيقه بعد العلم بوجوبه، لكنّه عرفت أنّ وجوبه كان طريقيّاً، لأجل أن لا يقعوا في مخالفة الواجب أو الحرام أحياناً، فافهم.

٥ - حديث الإطلاق

ومنها: قوله عليه‌السلام: « كلُّ شيءٍ مطلقٌ حتّى يرِدَ فيه نهي » (١). ودلالته تتوقّف على عدم صدق الورود إلّا بعد العلم أو ما بحكمه، بالنهي عنه، وإن صدر عن

الإشكال في دلالة الرواية

الشارع ووصل إلى غير واحد (٢)(٣)، مع أنّه ممنوع ؛ لوضوح صدقه على صدوره عنه، سيّما بعد بلوغه إلى غير واحد، وقد خفي على من لم يعلم بصدوره.

لا يقال: نعم، ولكن بضميمة أصالة العدم صحّ الاستدلال به وتمّ.

فإنّه يقال: وإن تمّ الاستدلال به بضميمتها، ويُحكم بإباحة مجهول الحرمة وإطلاقه، إلّا أنّه لا بعنوان أنّه مجهول الحرمة شرعاً، بل بعنوان أنّه ممّا لم يرد عنه النهي واقعاً.

لا يقال: نعم، ولكنّه لا يتفاوت في ما هو المهمّ من الحكم بالإباحة في مجهول الحرمة، كان بهذا العنوان أو بذاك العنوان.

فإنّه يقال: حيث أنّه بذاك العنوان لاختصّ (٤) بما لم يعلم ورود النهي عنه أصلاً، ولا يكاد يعمّ ما إذا ورد النهي عنه في زمان، وإباحتُه (٥)

__________________

(١) الفقيه ١: ٣١٧، وسائل الشيعة ٦: ٢٨٩، الباب ١٩ من أبواب القنوت، الحديث ٣.

(٢) في « ش »: ووصل غير واحد.

(٣) وهذا هو ما أفاده الشيخ الأعظم في الاستدلال بالمرسلة. انظر فرائد الأُصول ٢: ٤٣.

(٤) الأولى: تبديله ب « يختص » ؛ لأنّه جعله جواباً ل « حيث » المتضمّن لمعنى الشرط، ولم يُعهد دخول اللام على جوابه. ( منتهى الدراية ٥: ٢٨٧ )

(٥) في الأصل وبعض الطبعات كما أثبتناه. وفي « ن » وبعض الطبعات الأُخرى: إباحة.

في آخر، واشتبها من حيث التقدّم والتأخّر.

لا يقال: هذا لولا عدم الفصل بين أفراد ما اشتبهت حرمته.

فإنّه يقال: وإن لم يكن بينها الفصل، إلّا أنّه إنّما يُجدي في ما كان المُثبِت للحكم بالإباحة في بعضها الدليل، لا الأصل، فافهم.

دعوى الإجماع على البراءةوالكلام فيها

وأمّا « الإجماع »: فقد نقل على البراءة (١)، إلّا أنّه موهونٌ، ولو قيل باعتبار الإجماع المنقول في الجملة ؛ فإنّ تحصيله في مثل هذه المسألة - ممّا للعقل إليه سبيل، ومن واضح النقل عليه دليل - بعيدٌ جدّاً.

حكم العقل بالبراءة

وأمّا « العقل »: فإنّه قد استقلّ بقبح العقوبة والمؤاخذة على مخالفة التكليف المجهول، بعد الفحص واليأس عن الظفر بما كان حجّةً عليه، فإنّهما بدونها عقابٌ بلا بيان، ومؤاخذةٌ بلابرهان، وهما قبيحان بشهادة الوجدان.

عدم جريان قاعدة دفع الضرر المحتمل في الشبهات البدويّة

ولا يخفى: أنّه مع استقلاله بذلك لا احتمال لضرر العقوبة في مخالفته، فلا يكون مجال هاهنا لقاعدة وجوب دفع الضرر المحتمل، كي يتوهّم أنّها تكون بياناً (٢). كما أنّه مع احتماله لا حاجة إلى القاعدة، بل في صورة المصادفة استحقّ (٣) العقوبة على المخالفة، ولو قيل بعدم وجوب دفع الضرر المحتمل.

وأمّا ضرر غير العقوبة، فهو وإن كان محتملاً، إلّا أنّ المتيقّن منه

__________________

(١) راجع فرائد الأُصول ٢: ٥٠.

(٢) إشارة إلى ما قد يتوهّم في المقام من ورود قاعدة دفع الضرر المحتمل على قاعدة قبح العقاب بلا بيان، أورده الشيخ في فرائده وأجاب عليه. انظر فرائد الأُصول ٢: ٥٦ - ٥٧.

(٣) الأولى: « يستحق ». ( منتهى الدراية ٥: ٣١٥ ).

- فضلاً عن محتمله - ليس بواجب الدفع شرعاً ولا عقلاً ؛ ضرورةَ عدمِ القبح في تحمّل بعض المضارّ ببعض الدواعي عقلاً، وجوازِه شرعاً.

مع أنّ احتمال الحرمة أو الوجوب لا يلازم احتمالَ المضرّة (١)، وإن كان ملازماً لاحتمال المفسدة أو ترك المصلحة ؛ لوضوح أنّ المصالح والمفاسد الّتي تكون مناطات الأحكام - وقد استقلّ العقل بحسن الأفعال الّتي تكون ذات المصالح، وقبحِ ما كان ذات المفاسد - ليست براجعةٍ إلى المنافع والمضارّ، وكثيراً مّا يكون محتمل التكليف مأمونَ الضرر. نعم، ربما تكون المنفعة أو المضرّة مناطاً للحكم شرعاً وعقلاً.

إن قلت: نعم، ولكنّ العقل يستقلّ بقبح الإقدام على ما لا تؤمن مفسدته، وأنّه كالإقدام على ما علم مفسدته، كما استدلّ به شيخ الطائفة قدس‌سره على أنّ الأشياء على الحظر أو الوقف (٢).

قلت: استقلاله بذلك ممنوع، والسند: شهادة الوجدان، ومراجعة ديدن العقلاء من أهل الملل والأديان، حيث إنّهم لا يحترزون ممّا لا تؤمن مفسدته، ولا يعامِلون معه معاملةَ ما علم مفسدته، كيف ؟ وقد أذِن الشارع بالإقدام عليه، ولا يكاد يأذن بارتكاب القبيح، فتأمّل.

__________________

(١) الأولى: سوق العبارة هكذا: « لا يلازم احتمال المضرّة أو المنفعة.... ( منتهى الدراية ٥: ٣١٧ ).

(٢) استدلّ الشيخ الطوسي بهذا الحكم العقلي على القول بالوقف، فقال: « وذهب كثير من الناس إلى أنها على الوقف... وهو الذي يقوى في نفسي » لكنّه قال - قبل هذا -: وذهب كثير من البغدادييّن وطائفة من أصحابنا الإماميّة إلى أنّها على الحظر، ووافقهم على ذلك جماعة من الفقهاء. ( العدّة ٢: ٧٤٢ ).