درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۱۱۳: ظواهر ۶

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در این بود که مرحوم آخوند فرمود اختلاف در قرائت اگر موجب اختلاف در ظهور شود دیگر نمی‌توان به ظهور تمسک کرد چون از باب اشتباه حجت بلا حجت می‌شود و ما نمی‌دانیم کدام یک ظهور قرآن است تا به آن اخذ کنیم.

فرمود بله در دو صورت می‌توان تمسک کرد یکی اینکه قائل شویم به تواتر قرائات و یا قائل شویم به جواز استدلال به هر قرائتی و فرمود که هر دو هم در جای خودش منقح است که درست نیست.

اما تواتر قرائات معنایش این است که قران ۶۶۶۷ آیه دارد بلکه بیشتر چون اختلاف قرائت فقط در این آیه شریفه نیست پس معلوم می‌شود که آیات قرآن خیلی بیشتر از این حرف‌ها است.

اما جواز استدلال آن چیزی که ما دلیل داریم این است که جایز است هر قرائتی در نماز «اقرئوا کما یقرئون الناس» اما استدلال در مقام عمل دلیل نداریم.

۲

وظیفه مجتهد در صورت جواز استدلال به تمام قرائات

بعد می‌فرماید بله اگر جواز استدلال به هر قرائتی درست می‌شد این دو آیه از قبیل متعارضین می‌شدند ولی ما نمی‌توانستیم از مرجحاتی که در روایات وجود دارد تعدی کنیم به اینجا چون آن مرجحات موردش روایت است. «یجیء عنکم روایتان متعارضان»، اطلاقی در ادله ترجیح نیست که آیه شریفه را هم شامل شود و ما هم نمی‌توانیم بگوییم احتمال فرق بین روایت و آیه قرآن نیست. شاید شارع آن مرجحات را در روایات را قبول دارد، اما در آیات شریفه قبول ندارد.

لذا می‌فرماید باید رجوع کنیم به اصل اولی. در باب حجیت خبر واحد اختلاف است بین عامه و بین علماء شیعه. عامه نظرشان این است که اخبار از باب سببیت حجت است یعنی خبر که قائم می‌شود موجب می‌شود حکم خداوند سبحان همین باشد، حال یا تصویب معتزلی و یا تصویب اشعری. خاصه و علماء شیعه می‌فرمایند خیر خبر واحد واقع را تغییر نمی‌دهد، فقط از باب طریقیت حجت است. یعنی اگر مصادف با واقع شد اهلا و سهلا و اگر نشد هیچ و پوچ است واقع تغییر پیدا نمی‌کند.

بنابر مسلک خاصه و علماء شیعه در مدلول مطابقی و در مودی قطعاً تعارض می‌کند و تساقط می‌کند ولی مدلول التزامی و نفی ثالث اختلاف است. آخوند می‌فرماید نفی ثالث می‌کند و مدلول التزامی حجت است. لذا می‌فرماید اگر جواز استدلال به هر آیه‌ای ثابت شد، آنجا بنابر طریقیت ملتزم می‌شویم به سقوط دو آیه در مؤدا ولی برای نفی ثالث و مدلول التزامی حجت است.

یعنی اگر یک آیه می‌فرماید «حتی یطهُرن» و یک آیه می‌فرماید «حتی یطَّهرن» اینها در این جهت مشترک هستند که قبل از نقاء از دم هر دو می‌فرمایند وطی جایز نیست. ما نسبت به این مدلولی که نفی ثالث می‌کند تمسک می‌کنیم. نسبت به مدلول مطابقی تعارض و تساقط می‌کنند.

ولی بنابر سببیت که مسلک عامه باشد تخییر می‌شود. چون بنابر سببیت می‌شود از باب تزاحم. این اماره قائم می‌شود خودش حکم واقعی می‌شود، آن اماره هم قائم می‌شود خودش حکم واقعی می‌شود. می‌شوند شبیه متزاحمین. وقتی که شد شبیه متزاحمین اصل در متزاحمین تخییر است.

۳

تطبیق: وظیفه مجتهد در صورت جواز استدلال به تمام قرائات

ولو فرض جواز الاستدلال بها (به هر قرائتی)، فلا وجه لملاحظة الترجيح بينها (بین قرائات)، بعد كون الأصل في تعارض الأمارات (بعد از اینکه اصل در تعارض امارات)، هو سقوطها (سقوط امارات) عن الحجّيّة (از حجیت است) في خصوص المؤدّى (در خصوص مؤدا. بعداز اینکه اصل سقوط است ترجیح دلیل می‌خواهد. دلیل بر مرجحات در باب روایات وارد شده است به آیات نمی‌توانیم تعدی کنیم)، بناءً على اعتبارها من باب الطريقيّة (البته اینکه اصل سقوط اماره است از حجیت در خصوص مؤدا، بنابر اعتبار اماره از باب طریقیت است)، والتخييرُ بينها بناءً على السببيّة (اما اگر قائل به سببیت شدید مانند عامه، اصل در امارات تخییر می‌شود. سببیت یعنی هر اماره‌ای موجب می‌شود که مصلحتی در متعلق حکم ایجاد شود و حکم واقعی همین شود)، مع عدم دليلٍ على الترجيح في غير الروايات من سائر الأمارات (دلیل بر ترجیح فقط در روایات است اما سایر امارات مانند کتاب شریف مثل اجماع و.. دلیل بر ترجیح نداریم)، فلابدّ من الرجوع حينئذٍ (حینی که تعارض می‌کنند) إلى الأصل أو العموم، حَسَب اختلاف المقامات. (پس اینجا چه کار باید کرد؟ اگر عموم بود به عموم رجوع می‌شود و نوبت به اصل نمی‌رسد و در غیر صورت وجود عموم به اصل رجوع می‌شود. مثلا در ما نحن فیه یک قرائت می‌فرماید وطی جایز نیست تا وقتی نقاء دم حاصل شود، آن قرائت می‌فرماید وطی جایز نیست تا وقتی که غسل شود. بین نقاء دم و غسل و آن فترتی که خون ایستاده و غسل هم نشده شک داریم که حرمت هست یا خیر، مقتضای قاعده رجوع به عمومات جواز وطی مرأه است: «النساء حرث لکم فأتوا حرثکم انّی شئتم». با وجود عموم نوبت به اصل عملی نمی‌رسد. اگر اینجا عموم نبود استصحاب جاری نمی‌شد بلکه باز هم به اصل برائت رجوع می‌شد.)

۴

مقدمه طرق احراز ظهور

فصل بعدی این است که تا اینجا ثابت شد که ظواهر حجت است. حال ما از کجا ثابت کنیم ظهور را. بله اگر ظهور محرز شد، حجت است. تا الان کبرا را ثابت کردیم که ظواهر حجت است اکنون بحث در مورد تشخیص صغرا است. ما از کجا بفهمیم که ظهور این کلام چیست؟

می‌فرماید در سیره عقلا اصلی هست که منقِّح ظهور است و یک اصلی است منقح حجیت ظهور است. الان فردی می‌گوید هندوانه می‌خواهم، می‌گوییم ظهور این کلام این است که هندوانه می‌خواهم. ممکن است کسی بگوید از کجا می‌گویید، شاید ظهورش این است که خربزه می‌خواهد. ظهور را چطور تعیین کنیم؟ بعد که ظهور را تعیین کردیم عقلا می‌گویند که این ظهور حجت است.

اصلی عقلاء دارند که هر وقت قرینه‌ای نباشد، ظاهر این است که این لفظ استعمال شده است در همان معنای حقیقی خودش. اگر قرینه‌ای بر خلاف نباشد اصل این است که این لفظ استعمال شده است در معنای موضوع له. موضوع له لفظ هندوانه چیست؟ اگر قرینه‌ای متکلم نیاورده است اصل این است که این لفظ را استعمال کرده است در همین هندوانه.

اگر ما موضوع له را شناختیم که شناختیم. اگر نشناختیم بعضی گفته‌اند، به قول لغوی تمسک می‌کنیم و ثابت میکنیم ظهور را. آیا قول لغوی حجت است یا خیر اکنون باید بحث کنیم.

۵

حجیت ظهور در صورت قطع به ظهور

فصل [طُرُق إحراز الظهور]

قد عرفت حجّيّة ظهور الكلام في تعيين المرام (تا اینجا شناختی که کلام ظهورش حجت است در تعیین مرام. یعنی مراد جدی این متکلم چیست. ما یک مراد استعمالی داریم که اسمش ظهور است و یک مراد جدی داریم. حجیت این ظهور -یعنی مراد استعمالی- حجت است در تعیین مراد جدی. اگر کسی بگوید من هنداوند می‌خواهم وقتی هندوانه بردی بگوید مقصود من خربزه بود، عبد می‌تواند احتجاج کند و بگوید بیخود می‌گویی خودت گفتی هندوانه می‌خواهم. اگر بگوید من گفتم هندوانه می‌خواهم ولی مقصود من خربزه بود، عبد می‌گوید خیر قرینه باید می‌آوردی. این معنای حجیت ظهور است. حجیت ظهور یعنی مراد استعمالی اگر قرینه نباشد، مطابق مراد جدی است. ظهور یعنی مراد استعمالی): فإن أُحرز بالقطع (اگر با قطع احراز شود)، وأنّ المفهوم منه جزماً - بحسب متفاهم أهل العرف - هو ذا (و احراز شود که مفهوم از این لفظ و معنای این کلام به حسب متفاهم عرفی این است. مقصود از این کلام هندوانه می‌خواهم این است که هندوانه می‌خواهم)، فلا كلام. (چون ظهور محرز شده است و حجیت ظهور هم ثابت شده است)

۶

اصل در هنگام شک در وجود قرینه

وإلّا (اما اگر این ظهور محرز نشد یعنی مراد استعمالی هم محرز نشد، دو صورت دارد)، فإن كان لأجل احتمال وجود قرينة (گاهی الان که ظهور محرز نیست به خاطر این است که احتمال می‌دهیم قرینه‌ای بر خلاف را. یعنی مثلا آن آقا گفت هندوانه می‌خواهم، می‌گوییم مقصودش معلوم نیست که چیست، چون احتمال می‌دهیم که یک قرینه‌ای بر هندوانه ابوجهل بوده است)، فلا خلاف في أنّ الأصل عدمها. (هیچ اختلافی نیست که اصل عدم این قرینه است)

۷

دو مبنا در هنگام شک در وجود قرینه

اینجا که ما شک داریم در مراد استعمالی و ظهور و احتمال قرینه هم می‌دهیم که آخوند فرمود است اصل عدم قرینه است، دو مبنا وجود دارد:

یکی اینکه اول اصل عدم قرینه را جاری می‌کنیم و سپس به ظهور اخذ می‌کنیم. یعنی اصل عدم قرینه است و بعد می‌گوییم ظهور حجت است.

یک مبنای دیگر می‌گوید ما از ابتدا به ظهور این کلام اخذ می‌کنیم، یعنی می‌گوییم این ظهور اگر قرینه نبود حجت بود، الان هم که احتمال قرینه است، حجت است. دیگر چیزی به نام اصل عدم قرینه را جاری نمی‌کنیم.

آخوند می‌فرماید این مبنا درست است. اینطور نیست که اول اصالة عدم القرینه جاری شود و بعد بگوییم حال که اصل عدم قرینه است ظهور حجت است.

۸

تطبیق: دو مبنا در هنگام شک در وجود قرینه

لكنّ الظاهر أنّه (شأن چنین است که) معه (با احتمال وجود قرینه) يُنبى على المعنى الّذي لولاها كان اللفظ ظاهراً فيه ابتداءً (ظاهر این است که با احتمال وجود قرینه بنا گذاشته می‌شود بر آن معنایی که اگر آن قرینه نبود، لفظ ظهور در آن معنا داشت ابتدائا)، لا أنّه (نه اینکه شأن چنین است) يُبنى عليه (بنا گذاشته می‌شود بر معنایی که لولا القرینه) بعد البناء على عدمها (یعنی اول اصل عدم قرینه جاری کنیم و بعد بگوییم اصل عدم قرینه است وبعد بگوییم ظهور حجت است، چنین چیزی نیست)، كما لا يخفى، فافهم. (این «فافهم» را پیدا کنید. فرق بین این دو مسلک چیست؟ چه اول بگوییم که اصل عدم قرینه است و بعد بگوییم ظهور حجت است و یا اینکه بگوییم ابتدائا بنا گذاشته می‌شود بر آن معنایی که لولا القرینه است. مسأله دوم این است که دلیل اینها سیره عقلاء است سیره عقلاء هم که کتاب ندارد که ما ورق بزنیم ببینیم اصل این است یا آن. ما از کجا احراز کنیم آقای آخوند که سیره بر این است که بنا می‌گذارند بر معنای لولا القرینه ابتدئا یا بنا می‌گذارند بر اصالة عدم القرینه، بعد از آن اصالة عدم قرینه بنا می‌گذارند بر اینکه مراد جدی آن معنا است. این «فافهم» اشاره به این دو مسأله دارد. این را پیدا کنید.)

۹

اصل در هنگام احتمال قرینیت موجود

وإن كان لاحتمال قرينيّة الموجود (اما اگر ظهور که ما شک داریم بخاطر قرینیت موجود است. یعنی مثلا فرموده «لاتکرم العلماء الفساق» من نمی‌دانم این «فاسق» معنایش چیست. احتمال می‌دهیم که «فاسق» قرینه باشد که معنایی این لفظ عالمی است که نه مرتکب کبیره است و نه مرتکب صغیره. قرنیت موجود یعنی لفظی در کلام است و احتمال می‌دهم آن لفظ قرینه باشد)، فهو (اصل عدم قرینه) وإن لم يكن بخالٍ عن الإشكال (اگر چه خالی از اشکال نیست) - بناءً على حجّيّة أصالة الحقيقة من باب التعبّد - (حتی اگر ما قائل شویم که اصالة الحقیقه از باب تعبد حجت است، باز هم اشکال دارد ولی اشکالش آن قدر نیست و می‌پذیریم. اگر احتمال قرینیت موجود بود، ممکن است ما بگوییم اصل عدم قرینه جاری می‌شود.

در باب حجیت ظهور دو مسلک است:

یک مسلک این است که اصالة الحقیقه حجیت دارد از باب تعبد، یعنی هر لفظی که شک کنیم معنای حقیقی اش مراد است یا معنای غیر حقیقی، حمل می‌کنیم بر معنای حقیقی. این را می‌گویند اصالة الحقیقه حجت است از باب تعبد. بنابر این مسلک اینجا هم شک داریم، احتمال می‌دهیم که این قرینه نباشد و شک داریم، اصالة الحقیقه حجت است.

اما یک مسلک است که اصالة الحقیقه حجت نیست از باب تعبد بلکه از باب کاشفیت حجت است، یعنی ار باب اینکه کاشف از اینکه مراد جدی این است و از باب ظن نوعی که لفظ در این معنا استعمال شده است. بنابر این مسلک اصل عدم قرینه جاری نمی‌شود. بنابر اینکه اصالة الحقیقه حجت باشد از باب ظن نوعی با احتمال قرینیت موجود، اصالة الحقیقه جاری نمی‌شود چون ما ظن نوعی نداریم و یک لفظی هست که احتمال می‌دهیم معنایش این باشد)، إلّا أنّ الظاهر (الا اینکه ظاهر این است که) أن يُعامل معه (معامله می‌شود با این کلام) معاملة المجمل. (چون اصالة الحقیقه از باب تعبد حجت نیست از باب ظن نوعی حجت است، یعنی از این جهت که کاشف از مراد جدی است نوعا)

۱۰

شک در معنای موضوع له

تا الان دو قسم را گفتیم. عدم احراز ظهور گاهی به خاطر احتمال وجود قرینه است و گاهی به خاطر احتمال قرینیت موجود است. یعنی مثلاً اگر می‌گوید هندوانه می‌خواهم، معنای هندوانه برای ما مجمل نیست منتها احتمال می‌دهم کلمه ابوجهل هم بوده است و یا اگر می‌گوید «لا تکرم العلماء الفساق» معنای «عالم» برای ما مجمل نیست، «عالم» معنای واضح است. ولی لفظی که کنارش وجود دارد که کلمه «فاسق» باشد احتمال می‌دهیم قرینه باشد. این دو قسم.

قسم سوم این است که شک داریم در ظهور، احراز نمی‌کنیم ظهور را، نه به خاطر وجود قرینه، قطعاً قرینه‌ای در کار نیست و نه به خاطر احتمال قرینیت موجود، قطعاً لفظی کنارش نیست که شک داشته باشیم بلکه به خاطر اینکه معنای موضوع له را نمی‌دانیم.

۱۱

تطبیق: شک در معنای موضوع له

وإن كان لأجل الشكّ في ما هو الموضوع له (اما اگر عدم احراز ظهور به خاطر شک در آن چیزی که آن چیز موضوع له است) لغةً (نمی‌دانیم این لفظ برای چه وضع شده است) أو المفهوم منه عرفاً (معنای لغوی را می‌دانیم ولی الان نمی‌دانیم عرف از این لفظ چه می‌فهمد. گاهی ممکن است معنای لغوی معلوم باشد ولی منصرف باشد به یک معنای دیگری عرفا)

۱۲

عدم حجیت ظن هنگام شک در معنای موضوع له

فالأصلُ يقتضي عدم حجّيّة الظنّ فيه (اصل این است که ظن در اینکه معنای کلام چیست، حجت نیست. ظن در اینکه موضوع له چیست، حجت نیست. چون اصالة الظهور موضوعش ظهور است. اگر ظهوری را ظن دارید که مراد جدی اش همین است یا نه، این ظن معتبر است. اصل این است که همین است، ولی اگر ظهور خودش برایتان واضح و محرز نیست، شک دارید که این ظهور هست یا خیر، دلیلی نداریم که ظهور احراز شود. ظن داریم به ظاهر و ظن به ظهور به درد نمی‌خورد)؛ فإنّه ظنٌّ في أنّه ظاهر (در واقع ظن به این است که ظهور کلام این است. مثل این می‌داند که ظن دارم که این خمر است یقین ندارم. موضوع محرز نیست)، ولا دليل إلّا على حجّيّة الظواهر. (در سیره عقلا هیچ دلیلی نیست مگر اینکه ظهور احراز شود، وقتی احراز شد، شک کردم در حجیتش، اصل حجیت است. اما اگر ظهور را شک دارم، اصلی نیست که بگوید این ظن معتبر است و ظهور را تشخیص بدهد)

۱۳

بحث حجیت قول لغوی

نعم، نسب إلى المشهور حجّيّة قول اللغويّ (بعضی گفته‌اند قول لغوی حجت است. اگر شک کردیم معنای موضوع له چیست، به کتاب لغت رجوع می‌کنیم) - بالخصوص - (انسدادی که حجت می‌داند ولی آنی هم که حجت نمی‌داند می‌گوید قول لغوی از آن چیزهایی است که دلیل خاص بر اعتبارش قائم شده است) في تعيين الأوضاع.

۱۴

استدلال به اتفاق عقلاء و اجماع علماء برای حجیت قول لغوی

واستدلّ لهم (استدلال شده است برای قول مشهور) باتّفاق العلماء - بل العقلاء - على ذلك (اجماع داریم اتفاق علماء هست)، حيث لايزالون يستشهدون بقوله (به قول لغوی) في مقام الاحتجاج، بلا إنكارٍ من أحد (شاهدش این است که کتاب لغت را در مقام احتجاج شاهد می‌آورند و طرف مقابل هم ساکت می‌شود وهمین دلیل بر این است که این را حجت می‌دانند)، ولو مع المخاصمة واللجاج (نگویید اینها که قبول می‌کنند از باب مخاصمه نیست چرا گفته می‌شود ولو در باب نزاع و دعوا و مخاصمه باشد تا قول لغوی را نشان دهد ساکت می‌شود)

وعن بعضٍ دعوى الإجماع على ذلك. (بعضی‌ها هم ادعا کرده‌اند که اجماع داریم بر قول لغوی)

۱۵

اشکال به استدلال به اتفاق عقلاء و اجماع علماء برای حجیت قول لغوی

(آخوند اشکال می‌کند) وفيه: أنّ الاتّفاق - لو سلّم اتّفاقه - فغير مفيد. (گیریم که همه عقلاء اتفاق دارند، اتفاق عقلاء به چه درد می‌خورد. همه عقلاء هم اتفاق دارند که باید رفت دنبال دزدی و دنبال بی‌دینی و.. اتفاق عقلاء دلیل حجیتش چیست؟ اگر چنین اتفاقی باشد مفید نیست چون دلیل بر حجیت ندارد)

مع أنّ المتيقّن منه (متقین از اتفاق عقلاء) هو الرجوع إليه مع اجتماع شرائط الشهادة (اجتماع شرائط شهادت باشد. گاهی دو لغوی عادل شهادت می‌دهند که معنای لفظ این است. این داخل بینه و حجت است. اینکه ما بگوییم قول لغوی حجت است یا خیر، یعنی اگر یک لغوی مثلا فاسق فاجر آمد گفت معنای لفظ این است، این محل بحث است که حجت است یا خیر، ولی اگر شروط بینه در آن باشد اینکه محل بحث نیست) من العدد والعدالة (شرائط شهادت این است که هم باید دو نفر باشند و هم باید عدالت باشد. اما آنجایی که یک لغوی که خودش دین ندارد می‌گوید معنای این لفظ این است، اتفاقی بر حجیت قولش نیست)

والإجماع المحصَّل غير حاصل (اما اگر اجماع محصل ادعا می‌کنید که حاصل نیست)

والعلم بوقوعه فيها أو في غيرها من الآيات، غير ضائر بحجّيّة آياتها ؛ لعدم حجّيّة ظاهر سائر الآيات. والعلم الإجماليّ بوقوع الخلل في الظواهر إنّما يمنع عن حجّيّتها إذا كانت كلُّها حجّةً، وإلّا لا يكاد ينفكّ ظاهرٌ عن ذلك، كما لا يخفى، فافهم.

نعم لو كان الخلل المحتمل فيه، أو في غيره بما اتّصل به، لأخلّ بحجّيّته ؛ لعدم انعقاد ظهور له حينئذٍ، وإن انعقد له الظهور لولا اتّصاله.

اختلاف القراءات وأثره في التمسّك بظواهر الكتاب

ثمّ إنّ التحقيق: أنّ الاختلاف في القراءة بما يوجب الاختلاف في الظهور - مثل « يطهرن » (١) بالتشديد والتخفيف - يوجب الإخلال بجواز التمسّك والاستدلال ؛ لعدم إحراز ما هو القرآن.

ولم يثبت تواترُ القراءات، ولا جوازُ الاستدلال بها، وإن نُسب إلى المشهور تواترها (٢)، لكنّه ممّا لا أصل له، وإنّما الثابت جواز القراءة بها، ولا ملازمة بينهما، كما لا يخفى.

ولو فرض جواز الاستدلال بها، فلا وجه (٣) لملاحظة الترجيح بينها، بعد كون الأصل في تعارض الأمارات، هو سقوطها عن الحجّيّة في خصوص المؤدّى، بناءً على اعتبارها من باب الطريقيّة، والتخييرُ بينها بناءً على السببيّة، مع عدم دليلٍ على الترجيح في غير الروايات من سائر الأمارات، فلابدّ من الرجوع حينئذٍ إلى الأصل أو العموم، حَسَب اختلاف المقامات.

__________________

(١) في قوله تعالى: ﴿ وَلا تَقْرَبُوهنَّ حَتّى يَطْهُرْنَ فإذا تَطَهَّرْنَ فآتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ الله البقرة: ٢٢٢.

(٢) نسبه إليهم المحقّق القمّي في قوانين الأُصول ١: ٤٠٦ والشيخ الأعظم في فرائد الأُصول ١: ١٥٧ وغيرهما.

(٣) في « ش »: فلا حاجة.

فصل
[ طُرُق إحراز الظهور ]

قد عرفت حجّيّة ظهور الكلام في تعيين المرام: فإن أُحرز بالقطع، وأنّ المفهوم منه جزماً - بحسب متفاهم أهل العرف - هو ذا، فلا كلام.

الشك في وجود القرينة وحكمه

وإلّا، فإن كان لأجل احتمال وجود قرينة، فلا خلاف في أنّ الأصل عدمها.

لكنّ الظاهر أنّه معه يُنبى على المعنى الّذي لولاها كان اللفظ ظاهراً فيه ابتداءً، لا أنّه يُبنى عليه (١) بعد البناء على عدمها (٢)، كما لا يخفى، فافهم.

الشك في قرينيّة الموجود وحكمه

وإن كان لاحتمال قرينيّة الموجود، فهو وإن لم يكن مجالاً للإشكال (٣) - بناءً على حجّيّة أصالة الحقيقة من باب التعبّد -، إلّا أنّ الظاهر أن يُعامل معه (٤) معاملة المجمل.

__________________

(١) العبارة لا تخلو عن استخدام ؛ فإنّ ضمير « عليه » لا يرجع إلى ما ذكره من المعنى بما أُريد منه هناك، بل إلى مطلق المعنى. ( نهاية النهاية ٢: ٥٩ ).

(٢) تعريض بما أفاده الشيخ الأعظم من إرجاع أصالة العموم ونحوها إلى أصالة عدم القرينة، انظر فرائد الأُصول ١: ١٣٥.

(٣) أدرجنا ما في حقائق الأُصول ومنتهى الدراية، وفي « ر »: « بمحلٍّ من الإشكال »، وفي الأصل وأغلب الطبعات: « وإن لم يكن بخالٍ عن الإشكال ». ولا يستقيم المعنى على هذا الأخير. راجع منتهى الدراية ٤: ٣٢٥ - ٣٢٦ وعناية الأُصول ٣: ١٣٦.

(٤) في « ر »: معها.

الشك في ما هو الموضوع له لغة وحكمه

وإن كان لأجل الشكّ في ما هو الموضوع له لغةً، أو المفهوم منه عرفاً، فالأصلُ يقتضي عدم حجّيّة الظنّ فيه ؛ فإنّه ظنٌّ في أنّه ظاهر، ولا دليل إلّا على حجّيّة الظواهر (١).

الاستدلال على حجّية قول اللغوي والمناقشة فيه

نعم، نسب إلى المشهور (٢) حجّيّة قول اللغويّ - بالخصوص - في تعيين الأوضاع.

الدليل الأول: الاتفاق والإجماع

واستدلّ لهم (٣) باتّفاق العلماء - بل العقلاء - على ذلك، حيث لا يزالون يستشهدون بقوله في مقام الاحتجاج، بلا إنكارٍ من أحد، ولو مع المخاصمة واللجاج.

وعن بعضٍ (٤) دعوى الإجماع على ذلك.

وفيه: أنّ الاتّفاق - لو (٥) سلّم اتّفاقه - فغير مفيد.

مع أنّ المتيقّن منه هو الرجوع إليه مع اجتماع شرائط الشهادة من العدد والعدالة (٦).

والإجماع المحصَّل غير حاصل، والمنقول منه غير مقبول، خصوصاً في

__________________

(١) في « ر »: ولا دليل على حجّية الظنّ بالظواهر.

(٢) نسبه الشيخ الأعظم إليهم في فرائد الأُصول ١: ١٧٣.

(٣) في « ر »: واستدلالهم.

(٤) قال الشيخ الأعظم: وقد حكي عن السيّد - في بعض كلماته - دعوى الإجماع على ذلك، بل ظاهر كلامه المحكيّ: اتفاق المسلمين ( فرائد الأُصول ١: ١٧٤ ). ولكن لم نظفر به في كلمات السيّد المرتضى، ولا بالحاكي. نعم، ادّعاه المحقّق التقي في هداية المسترشدين ١: ٢١٣ - ٢١٤، والسيّد المجاهد في مفاتيح الغيب: ٦١.

(٥) في « ر »: الاتفاق ممنوع ولو.

(٦) هذا الجواب ذكره الشيخ الأنصاري في فرائده ١: ١٧٤.