درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۷۱: عام و خاص ۱۶

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث قبل

کلام در این بود که آیا خطاباتی که در قرآن کریم یا در روایات شریفه وارد شده است مختص مشافهین است یا غایبین بلکه معدومین را هم شامل می‌شود. «یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلاة» نه تنها مختص کسانی که در مجلس خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم تشریف داشتند نبوده، بلکه غائبین را هم شامل می‌شده بلکه معدومین را هم شامل می‌شود. کسانی که می‌خواهند بگویند خطابات مختص مشافهین است یکی از سه ادعا را علی سبیل مانعة الخلو باید بکنند:

۱. چون خطاب مشتمل بر تکلیف است مثلا در «یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلاة»، «اقیموا الصلوة» وجوب نماز را می‌فهماند و تکلیف جعلش برای معدوم محال است. نمی‌شود از کسی که وجود ندارد صلاة را طلب کرد.

چون طلب یعنی بعث و زجر. بعث و زجر فعلی از کسی مقدور است که قابل انبعاث باشد کسی که قابل انبعاث نیست معنا ندارد به او گفته شود نماز بخوان.

۲. وجه دوم این است که این خطابات چون در آن خطاب است و خطاب با کسی که حاضر و روبه روی انسان و مشافه است امکان دارد و با غائب خطاب نمی‌شود فضلا عن المعدومین. چون خطاب عقلا با کسی معقول است که ملتفت با خطاب باشد. الان به کسی که در خیابان است بگویید «به تو می‌گویم» چنین چیزی امکان ندارد.

۳. وجه سوم این است که خود ادات خطاب مثل «یا»‌ی ندا و امثال ذلک دلالت می‌کند که الفاظی که عقب این ادات خطاب هستند آن الفاظ مختص حاضرین هستند. چون «یا»‌ی ندا وضع شده است برای خطاب حاضرین.

مرحوم آخوند فرمود دو وجه اول نزاع عقلی است این که تکلیف عقلاً ممکن است یا نه و این که خطاب عقلا ممکن است یا نه. بنابر وجه سوم نزاع می‌شود لغوی و عرفی.

اما وجه اول مرحوم آخوند فرمود باید تفصیل دهیم:

اگر مراد از تکلیف تکلیف فعلی باشد، یعنی تکلیفی که مولا الان اراده دارد مثلا اگر بنده الان اراده دارم که زید برای من آب بیاورد و زید اصلاً به دنیا نیامده است این معنا ندارد. بعث و زجر فعلی به مسلک مرحوم آخوند یعنی تعلق اراده مولا عبد. {و در ما نحن فیه یعنی} تعلق اراده مولا به فعل عبدی که اصلاً الان وجود ندارد و این عقلا محال است.

اما اگر تکلیف تکلیف انشایی باشد اعتبار محض است الان می‌تواند اعتبار کند وجوب را برای معدومین. کی فعلی می‌شود؟ وقتی که معدوم به دنیا بیاید.

ممکن است شما بگویید این چه کاری است که تکلیف را الان جعل کند تا بعد که به دنیا آمد فعلی شود؟ همان زمان که به دنیا آمد تکلیف را جعل کند.

در جواب می‌فرماید اگر صبر کند همان زمانی که به دنیا آمد تکلیف را جعل کند چنین چیزی خیلی مؤونه زائد دارد. چون معدومین یک نفر که نیستند. در هر ثانیه‌ای ممکن است در عالم صد هزار نفر به دنیا بیایند. در این صورت باید در هر ثانیه تکلیف جعل شود ولی یک تکلیف به نحوه قضیه حقیقیه جعل می‌کند. آن افرادی از موضوع که در خارج محقق هستند حکم در مورد آن‌ها فعلی می‌شود. افرادی که الان نیستند و بعد محقق می‌شوند به تدریج در زمانِ تحقق و وجود شرایط - چون تنها به دنیا آمدن هم نیست. بالغ باید عاقل باید باشد حیض نباشد قدرت داشته باشد- تکلیف در حقش فعلی می‌شود. نسبت به هر کسی وقتی شرایط محقق شد و موانع برطرف شد تکلیف در حق او فعلی می‌شود.

۳

امکان تعلق تکلیف انشائی به معدومین

دقت کنید آخوند یک کلمه باریک دارد گاهی مولا تکلیف انشایی را که جعل می‌کند و می‌خواهد در زمان وجود مکلف فعلی شود، خود این تکلیف انشایی را مقید جعل می‌کند. یعنی می‌گوید: «اذا وجد فی الخارج زید و صار بالغا و قادرا و.... یجب علیه....» یعنی تکلیف انشایی را جعل کرده است مشروطا به تحقق موضوع و شرایط. آخوند می‌فرماید اینکه هیچ اشکالی ندارد. یعنی اگر انشاء مشروط باشد که در ظرف وجود فعلی شود اینکه هیچ اشکالی ندارد. بلکه یک جمله بالاتری آخوند دارد. آخوند می‌فرماید مولا می‌تواند تکلیفی را مطلق انشا کند و فعلیتش مشروط به وجود باشد. مثل اینکه بگوید «یا ایها الذین آمنوا الی یوم القیامه صلوا» کسانی که ایمان آورده‌اید تا روز قیامت -هر کسی می‌آید- نماز بخوانید. این تکلیف اکنون مشروط نیست. اگر پرسیده شود آن فردی که در سال ۱۶۰۰ هجری به دنیا می‌آید آیا او را هم شامل می‌شود؟ در پاسخ گفته می‌شود بله تکلیف انشایی الان است ولی فعلیتش زمانی است که مکلف به دنیا آمد و بالغ و عاقل بود. این هم می‌فرماید اشکال ندارد. یک پله آخوند بالا رفت. یک وقت هست تکلیفی مولا جعل می‌کند آن تکلیف خود انشائش مشروط است. مثل اینکه اگر موجود شد، عاقل و بالغ بود، اینکه هیچ اشکال ندارد. یک موقع تکلیفی جعل می‌کند انشائش هیچ قیدی ندارد ولی به مرور زمان در شرایط خودش فعلی می‌شود. یعنی فعلیت قید دارد ولی انشا قید ندارد. این را هم آخوند می‌فرماید اشکالی ندارد. چون می‌فرماید انشاء خفیف الموونه است. انشاء یعنی اعتبار. اعتبار می‌کنید که این تخته بشود کوه ۵۰۰ میلیارد تنی طلا چون انشاء یک اعتبار ذهن و فرض است و یک ابراز. در صحبت کردن انسان می‌تواند لب‌های خود را باز کند و صحبت کند. اعتبار کردن هم که در ذهن صورت می‌گیرد. الان انسان می‌تواند اعتبار کند مالک کل دنیا است. آنچه که در علم اصول و فقیه مهم است تشخیص موضوع است و الا کبریات را خیلی‌ها می‌دانند همه فقها می‌گویند استصحاب حاکم بر استصحاب محکوم مقدم است. عمده این است که انسان بتواند تشخیص بدهد این استصحاب حاکم و این استصحاب محکوم است. آن چیزی که هنر است این است که انسان بتواند تشخیص بدهد. آخوند می‌فرماید اعتبار خفیف المؤونه است. بنده اعتبار می‌کنم وجوب صلات را برای کسی که بیست سال مانده به قیامت به دنیا بیاید ولو اینکه نمی‌دانیم چقدر دیگر مانده است. اصلاً نمی‌تواند اعتبار کند وجوب صلات را برای کسی که تا ابد به دنیا نمی‌آید. عقلا محذور ندارد منتها می‌گویند این اعتبار لغو است. پس بنابراین اگر محذور از ناحیه تکلیف باشد، محذور از ناحیه تکلیف برطرف شد. چون گفت آن چیزی که عقلا محال است تکلیف فعلی است ولی تکلیف انشایی اشکالی ندارد.

۴

بررسی وجه دوم

پرسش و پاسخ: شاگرد: اعتبار زمانی اشکال ندارد که به صورت قضیه حقیقیه بگوید نه به صورت خطاب استاد: آن اشکال دوم است گفتیم کسی که مدعی است خطابات مختص مشافهین است به یکی از سه جهت می‌گوید. یک جهت این است که خطاب مشتمل بر تکلیف است. یعنی خود نفس تکلیف مشکل دارد. ولی این فرمایش شما جهت دوم است که کسی می‌گوید خطاب مختص مشافهین است نه به جهت اینکه تکلیف به معدومین نمی‌تواند تعلق بگیرد، از این جهت که خطاب با معدوم محال است. این جهت را آخوند می‌فرماید درست است خطاب حقیقی عقلا با معدوم بلکه با غایب محال است. چون خطاب یعنی تفهیم به طرف مقابل. کسی که ملتفت نیست، موجود نیست، مثل این می‌ماند تفهیم اتهام در سال ۱۳۵۹ به کسی شود به خودش متولد سال ۱۳۶۴ باشد. خطاب با غایب عقلا محال است تا چه برسد به معدوم. منتها این در مورد خطاب حقیقی است. ما در مقابل خطاب حقیقی خطاب ایقاعی و انشایی داریم. یعنی اعتبار خطاب. مثل افرادی که می‌خواهند منبر بروند و تمرین کنند مانند مرحوم آیت الله فلسفی پشتی‌ها را عنوان مستمع می‌چیده است و روی منبر صحبت می‌کرده است. چنین فردی که با این پشتی‌ها صحبت می‌کند خطاب حقیقی نیست بلکه خطاب انشایی است. یعنی اعتبار خطاب است. می‌فرماید خطاب ایقاعی با معدوم اشکالی ندارد. لذا می‌بینید شخصی که یکی از نزدیکانش فوت کرده است با او صحبت می‌کند یا در خیابان راه می‌رود و با کسی که خیلی به او علاقه دارد ولی غائب است صحبت می‌کند. مانند افرادی که عاشق می‌شوند. اینها خطاب حقیقی که نیست بلکه اعتباری است اشکالی ندارد.

۵

بررسی وجه سوم

اما نزاع سوم. نزاع سوم وضعش از از نزاع دوم معلوم شد. اگر کسی گفت ادات خطاب وضع شده است برای خطاب حقیقی، قطعاً این خطابات غائبین را شامل نمی‌شود. اما اگر کسی گفت این ادات خطاب وضع شده است برای خطاب انشایی یعنی برای اعتبار خطاب، معدومین را هم شامل می‌شود. آخوند می‌فرماید ما در اول کفایه در مقدمات گفتیم حق این است که ادات انشاء، ادات ترجی، ادات تمنی، ادات استفهام، همه اینها وضع شده است برای استفهام انشایی، ترجی انشایی، تمنی انشایی وهکذا....

۶

انصراف خطابات بر داعی بودن خطاب حقیقی

بله یک مطلب هست که ظهور انصرافی این خطابات این است که داعی بر تمنی انشایی و داعی بر طلب انشایی و داعی بر استفهام انشایی استفهام حقیقی این ظهور، ظهور انصرافی است ولی زمانی که قرینه باشد، ظهور انصرافی هم در کار نیست. و این ادات خطابی که در قرآن کریم و لسان معصومین علیهم السلام وارد شده است قرینه وجود دارد و آن قرینه این است که کسی احتمال نمی‌دهد در مثل «یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلاة» فقط برای چند نفری که در مجلس حاضر بوده‌اند بوده باشد. مسلم است که تکالیف و احکام اسلام منحصر به آن چند نفر نیست. بر فرض بگوییم معدومین را شامل نمی‌شده است، غائبین را که یقیناً شامل می‌شود.

۷

تنظیر برای طلب انشائی

و «نظیره» را دقت کنید. عرض کردیم مرحوم آخوند می‌فرماید جعل تکلیف فعلی برای معدوم محال است ولی جعل تکلیف انشایی که به مرور زمان فعلی شود اشکالی ندارد. شارع یک حکمی جعل می‌کند انشایی مثلاً «یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلاة» را انشاء می‌کند. این انشاء نسبت به موجودین فعلی می‌شود. نسبت به معدومین انشایی است وقتی موجود شدند فعلی می‌شود. می‌فرماید نظیر این مطلب وقف نسبت به بطون متأخره است. مثلا اگر کسی الان بگوید کتاب را وقف کردم برای ذریه ام نسلا بعد نسل. این نسلی که الان موجود است الان مالک کتاب می‌شود. وقتی این نسل مرد نسل بعدی این کتاب را که مالک می‌شود، این ملکیتش از نسل قبل نیست بلکه ملکیتش از خود واقف است. اثر عملی و فقهی این مطلب این است که اگر مثلا نسل سوم منقرض شد، این کتاب به ورثه واقف می‌رسد. اما اگر بگوییم هر نسلی ملکیت این کتاب را از نسل قبلی تلقی می‌کند، در این صورت با انقراض نسل به ورثه همان نسل می‌رسد. فرض کنید کتاب را وقف کرده برای اولاد ذکور خود که مثلاً طلبه باشند. اگر واقف یک اولاد ذکور داشت که طلبه بود و آن اولاد ذکور هم اولاد ذکوری داشت که طلبه بود ولی خود این طلبه اولادی نداشت که طلبه باشد، آیا این کتاب به ورثه این اولاد ذکور آخر {که طلبه است} می‌رسد یا به ورثه پدر اول که واقف بوده است؟ فرض کنید واقف الان چند خواهر دارد که می‌شوند عمه‌های {پدرِ} این بچه {یعنی اولاد ذکور آخر که طلبه است}. ارث به این عمه‌ها می‌رسد نه به {ورثه‌ی} این بچه. ولی اگر گفتیم هر کسی مِلک را تلقی می‌کند از طبقه قبل، ورثه این بچه {یعنی اولاد ذکور آخر که طلبه است} مالک می‌شوند نه ورثه واقف یعنی عمه‌ها.

۸

تطبیق: تنظیر برای طلب انشائی

ونظيره من غير الطلب إنشاءُ التمليك في الوقف على البطون، فإنّ المعدوم منهم (معدوم مثل اینکه می‌گوید طبقة بعد طبقة و نسلا بعد نسل. آن نسلی که الان موجود نیست و معدوم است) يصير مالكاً للعين الموقوفة بعد وجوده (وقتی که موجود شد مثلاً صد سال بعد. او مالک می‌شود) بإنشائه (به همین انشاء)، ويتلقّى لها (و او تلقی می‌کند این عین موقوفه را) من الواقف بعقده (از خود واقف تلقی می‌کند به عقد وقف)، فيؤثّر (این عقد) في حقّ الموجود منهم الملكيّةَ الفعليّة (بین نسلی که الان موجود هستند ملکیت فعلیه پیدا می‌کنند)، ولا يؤثّر في حقّ المعدوم فعلاً (این ملکیت در حق معدوم فعلی نیست. مثل اینکه گفته است این کتاب وقف بر اولاد ذکور طلبه من نسلا بعد نسل. الان این واقف پسری دارد که طلبه است اتفاقاً این پسر هم پسری دارد که طلبه است و نوه واقف می‌شود. این نوه تا وقتی پدرش است حقی در این وقت ندارد حتی موجود هم باشد حقی ندارد کی حق پیدا می‌کند؟ وقتی پدرش بمیرد. اگر این نوه موجود نیست و موجود شود و پدرش فوت کند {حق پیدا می‌کند}) إلّااستعدادَها (مگر اینکه استعداد دارد این عین) لأن تصير ملكاً له (ملک شود برای معدوم. ضمیر «له» به معدوم می‌خورد) بعد وجوده (بعد از اینکه موجود شود).

۹

تطبیق: امکان تعلق تکلیف انشائی به معدومین

هذا إذا أُنشئ الطلب مطلقاً. (این که ما گفتیم طلب انشایی نسبت به معدوم امکان دارد در صورتی است که طلب را مطلق انشاء کند یعنی مثلاً بگوید «یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلاة» بدون هیچگونه قیدی.)

وأمّا إذا أُنشئ مقيّداً بوجود المكلّف ووجدانه الشرائط (اما اگر بگوید «یا ایها الذین آمنوا اذا وجدتم وبلغتم وصرتم قادرين فيجب عليكم الصلاة» و مشروط جعل کند)، فإمكانه بمكانٍ من الإمكان. (اینکه اصلا هیچ گونه شبهه‌ای ندارد. پس دو گونه آخوند تقریر می‌کند هم انشای مطلق و هم انشای مقید. تا اینجا محذور اگر از ناحیه تکلیف باشد، بیان شد)

۱۰

تطبیق: بررسی وجه دوم

وكذلك لا ريب (محذور دوم: شکی نیست) في عدم صحّة خطاب المعدوم (چطوری که گفتیم تکلیف فعلی به معدوم محال است، خطاب فعلی هم به معدوم محال است و تنها به معدوم محال است) - بل الغائب (به غائب هم نمی‌شود خطاب کرد) - حقيقةً (منتها عدم الخطاب حقیقتا. خطاب حقیقی در مقابل خطاب انشایی)، وعدم إمكانه (شبهه‌ای نیست که امکان ندارد خطاب. چرا؟)؛ ضرورةَ عدم تحقّق توجيه الكلام نحو الغير حقيقةً (چون معقول نیست حقیقتاً کلامی را به غیر توجیه کنیم) إلّا إذا كان موجوداً (مگر موجود باشد. تازه موجود بودن تنها به درد نمی‌خورد بلکه باید) وكان بحيث يتوجّه إلى الكلام (چون توجیه خطاب یعنی تفهیم خطاب. بنابراین باید حواسش هم باشد). ويلتفت إليه. (هم متوجه شود و هم ملتفت شود به کلام. عطف «يلتفت» به «يتوجّه» عطف تفسیری است)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: این بحثی که اینجا داشتند بحث لغوی است. خطاب را طوری ترجمه و تفسیر کردید که باید حتما طرف اگر حواسش هم نباشد، خطاب نسبت به او امکان نداشته باشد. با اینکه گفتیم بحث خطاب بحث عقلی است. استاد: خطاب را باید معنا کنیم بعد ببینیم آیا آن معنا عقلا ممکن است یا خیر. معنای خطاب یعنی تفهیم. اگر طرف حواسش نیست نمی‌شود گفت تفهیم عقلا. اگر این گونه باشد همه بحث‌های عقلی به لغوی بر می‌گردد.)

۱۱

تطبیق: بررسی وجه سوم

ومنه قد انقدح (از این روشن شد نزاع سوم): أنّ ما وضع للخطاب (الفاظی که وضع شده است برای خطاب) - مثل أدوات النداء (مثل «یاء» ندا و «ای») - لو كان موضوعاً للخطاب الحقيقيّ (اگر گفتیم اینها برای خطاب حقیقی وضع شده است)، لأوجب (ایجاب می‌کند) استعمالُه (ضمیر«استعماله» به «ما وضع» بر می‌گردد یعنی ادات خطاب) فيه (یعنی در خطاب حقیقی) تخصيصَ ما يقع في تلوه بالحاضرين (ایجاب می‌کند کلماتی که در عقب این ادات واقع شده مانند «الناس» و «الذین آمنوا»، مختص شود به حاضرین). كما أنّ قضيّة إرادة العموم منه (اگر کسی بگوید اراده شده است عموم از این کلمات) لغيرهم (برای غیر حاضرین) استعماله في غيره. (مقتضایش این است که ادوات خطاب در غیر خطاب حقیقی استعمال شده باشد)

لكنّ الظاهر: أنّ مثل أدوات النداء لم يكن موضوعاً لذلك (ادوات ندا وضع برای خطاب حقیقی نشده است)، بل للخطاب الإيقاعيّ الإنشائيّ (بلکه وضع شده است برای خطاب ایقاعی انشایی). فالمتكلّم ربما يُوقع الخطاب (متکلم گاهی خطاب را ایقاع می‌کند) بها تحسّراً (برای حسرت خوردن مثلاً عکس فردی را می‌بیند که به دیوار زده‌اند و مرده است و می‌گوید «ای حیف شد حیف شد») وتأسّفاً وحزناً (یا کسی که مثلاً حاجتی داشت و کسی را می‌خواست نشد، می‌گوید: «کجا رفتی؟ دختر! از دست ما رفت! یا مثل این شعر: «يا كوكبا ما كان اقصر عمره!» چقدر عمرت کوتاه شد.)، أو شوقاً ونحو ذلك، كما يوقعه (گاهی ایقاع و انشاء می‌کند این خطاب را) مخاطِباً لمن يناديه حقيقةً (یعنی داعی اش خطاب حقیقی است مثل اینکه می‌گوید: «آقای فلانی! خوب بابا این جا را جارو کن» در اینجا «یا» در همان خطاب انشایی استعمال شده منتها داعی گوینده خطاب حقیقی است. بنابراین)، فلا يوجب استعماله (ایجاب نمی‌کند استعمال مثل این ادات خطاب) في معناه الحقيقيّ (در معنای حقیقی) حينئذٍ (یعنی آن وقتی که ادات خطاب معنایش خطاب انشایی شد و مختص به حاضرین نیست) التخصيصَ بمن يصحّ مخاطبته (موجب نمی‌شود که بگوییم «یا» چون استعمال شده است در معنای حقیقی، موجب می‌شود که «الناس»، «الناس» حاضر باشند. چون معنای حقیقی یعنی همان خطاب ایقاعی انشایی است).

۱۲

تطبیق: انصراف خطابات بر داعی بودن خطاب حقیقی

نعم، لا يبعد (بعید نیست) دعوى الظهور - انصرافاً - في الخطاب الحقيقيّ (یعنی وقتی این الفاظ استعمال می‌شود، درست است که مستعمل فیه آنها انشایی است ولی داعی اش بر انشاء خطاب، خطاب حقیقی است. پس اگر قرینه‌ای برخلاف نباشد، داعی اش بر این خطاب می‌شود خطاب حقیقی.)

أو في عموم الألفاظ الواقعة عقيبَ أداة الخطاب للغائبين، بل المعدومين، وعدمِ عمومها لهما بقرينة تلك الأداة (١).

ولا يخفى: أنّ النزاع على الوجهين الأوّلين يكون عقليّاً، وعلى الوجه الأخير لغويّاً (٢).

حكم النزاع على الوجوه الثلاثة

إذا عرفت هذا، فلا ريب في عدم صحّة تكليف المعدوم عقلاً، بمعنى بعثه أو زجره فعلاً ؛ ضرورة أنّه بهذا المعنى يستلزم الطلب منه حقيقةً، ولا يكاد يكون الطلب كذلك إلّا من الموجود ضرورةً.

نعم، هو بمعنى مجرّد إنشاء الطلب - بلا بعثٍ ولا زجرٍ - لا استحالة فيه أصلاً ؛ فإنّ الإنشاء خفيف المؤونة، فالحكيم - تبارك وتعالى - يُنشئ على وفق الحكمة والمصلحة طلَبَ شيءٍ - قانوناً - من الموجود والمعدوم حين الخطاب، ليصير فعليّاً بعد ما وُجد الشرائط وفُقد الموانع، بلا حاجة إلى إنشاء آخر، فتدبّر.

ونظيره من غير الطلب إنشاءُ التمليك في الوقف على البطون، فإنّ المعدوم منهم يصير مالكاً للعين الموقوفة بعد وجوده بإنشائه، ويتلقّى لها من الواقف بعقده، فيؤثّر في حقّ الموجود منهم الملكيّةَ الفعليّة، ولا يؤثّر في حقّ المعدوم فعلاً إلّا استعدادَها لأن تصير ملكاً له بعد وجوده.

هذا إذا أُنشئ الطلب مطلقاً.

وأمّا إذا أُنشئ مقيّداً بوجود المكلّف ووجدانه الشرائط، فإمكانه بمكانٍ من الإمكان.

__________________

(١) وهذا هو الظاهر من مطارح الأنظار ٢: ١٨٣ في تحرير العنوان.

(٢) اشارة إلى ما ورد في مطارح الأنظار ٢: ١٨٦ من أنّ النزاع المذكور هل هو عقليّ أو لغويّ ؟... فظاهر جملة من الامارات يشهد للثاني، وظاهر جملة أُخرى يشهد للأول.

وكذلك لا ريب في عدم صحّة خطاب المعدوم - بل الغائب - حقيقةً، وعدم إمكانه ؛ ضرورةَ عدم تحقّق توجيه الكلام نحو الغير حقيقةً إلّا إذا كان موجوداً، وكان بحيث يتوجّه إلى الكلام ويلتفت إليه.

الكلام في ماوُضعت له أدوات الخطاب

ومنه قد انقدح: أنّ ما وضع للخطاب - مثل أدوات النداء - لو كان موضوعاً للخطاب الحقيقيّ، لأوجب استعمالُه فيه تخصيصَ ما يقع في تلوه بالحاضرين. كما أنّ قضيّة إرادة العموم منه لغيرهم استعماله في غيره.

لكنّ الظاهر: أنّ مثل أدوات النداء لم يكن موضوعاً لذلك، بل للخطاب الإيقاعيّ الإنشائيّ. فالمتكلّم ربما يُوقع الخطاب بها تحسّراً وتأسّفاً وحزناً، مثل « يا كوكباً ما كان أقصر عمره » (١)، أو شوقاً ونحو ذلك، كما يوقعه مخاطِباً لمن يناديه حقيقةً، فلا يوجب استعماله في معناه الحقيقيّ حينئذٍ التخصيصَ بمن يصحّ مخاطبته.

نعم، لا يبعد دعوى الظهور - انصرافاً - في الخطاب الحقيقيّ، كما هو الحال في حروف الاستفهام والترجّي والتمنّي وغيرها، على ما حقّقناه في بعض المباحث السابقة (٢) من كونها موضوعةً للإيقاعيّ منها بدواعٍ مختلفة، مع ظهورها في الواقعيّ منها انصرافاً، إذا لم يكن هناك ما يمنع عنه، كما يمكن دعوى وجوده غالباً في كلام الشارع ؛ ضرورة وضوح عدم اختصاص الحكم في مثل: « يا أيّها الناس اتّقوا » و « يا أيّها المؤمنون » بمن حضر مجلسَ الخطاب، بلا شبهة ولا ارتياب.

__________________

(١) وتمام البيت: « وكذاك عمر كواكب الأسحار »، وهو من رائيّة أبي الحسن التهامي في رثاء ولده الذي مات صغيراً، راجع الكنى والألقاب ١: ٤٨ - ٤٩.

(٢) في المبحث الأول من مباحث صيغة الأمر في الصفحة: ١٠٠ ؛ قال: إيقاظ: لا يخفى أنّ ما ذكرناه في صيغة الأمر جارٍ في سائر الصيغ الانشائية....