درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۷۰: عام و خاص ۱۵

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در این بود که مرحوم آقای آخوند فرمود فحص هم در اصول عملیه است و هم در عمل به عام. منتها فرقش این است که فحص در اصول عملیه شرط حجیت است، یعنی تا فحص نشده است، مقتضی حجیت وجود ندارد، ولی فحص در اینجا فحص از مزاحم است. مقتضی حجیت هست فحص می‌کنیم که آیا مزاحم دارد یا خیر.

۲

عدم لزوم فحص از مخصص متصل

اینکه مرحوم آخوند فرمود تفصیل دادیم عموماتی که در معرض تخصیص است، این عمومات بایستی فحص شود، مراد از فحص، فحص از چیست؟

در جواب می‌فرماید: مقصود فحص از مخصص منفصل است. اما اگر احتمال بدهیم عام یک مخصص متصلی داشته است و افتاده است مثلاً دلیل «الصلح جائز بين المسلمين» احتمال می‌دهیم مخصص متصلی داشته است و افتاده است اینجا دیگر لازم نیست فحص کنیم. اینکه می‌گوییم باید فحص کنیم، فحص از مخصص منفصل است.

۳

تطبیق: عدم لزوم فحص از مخصص متصل

ثمّ إنّ الظاهر: عدم لزوم الفحص عن المخصّص المتّصل، باحتمال أنّه كان ولم يصِل (احتمال می‌دهیم مخصص متصل داشته و افتاده است)، بل حاله (حال این مخصص متصل) حال احتمال قرينة المجاز (مثل این می‌ماند که در جمله «رايت اسدا» که کسی گفت شاید یک قرینه مجاز وجود داشته و افتاده است، مثلاً «رايت اسدا في الحمام» بوده است، چطور در اینجا - احتمال قرینه مجاز- کسی قائل به وجوب فحص نیست، احتمال مخصص متصل هم مانند احتمال قرینه مجاز است)، وقد اتّفقت كلمتهم (متفق است کلمات علما و اصولیین) على عدم الاعتناء به (مخصص متصل) مطلقاً (مطلقا یعنی چه؟) ولو قبل الفحص عنها (یعنی احتمال قرینه مجاز اصلا احتیاج به فحص ندارد ولو قبل از فحص از قرینه. به مجرد اینکه خطاب به انسان رسید قرینه و مخصص متصل ندارد به آن اخذ می‌کند)، كما لا يخفى.

۴

تطبیق: فرق بین فحص در اصول عملیه و فحص در اصول عملیه لفظیه

إيقاظ:

لا يذهب عليك الفرق بين الفحص هاهنا، وبينه في الأُصول العلميّة (اشتباه نشود بر تو که فحص در دو جا است یکی در اصول عملیه یکی در مقام -عمل به عام- و اینها با هم فرق دارند. چرا؟)؛ حيث إنّه هاهنا (چون فحص در اینجا یعنی فحص از مخصص منفصل) عمّا يزاحم الحجة (فحص از مزاحم حجت است یعنی بدون فحص مقتضی حجیت هست، می‌خواهیم بدانیم مزاحم دارد یا نه)، بخلافه (به خلاف فحص) هناك (در اصول عملیه. چرا؟)، فإنّه (به خاطر اینکه شأن چنین است) بدونه (بدون فحص) لا حجّة (حجت در اصول عملیه نیست. چرا؟ چون حجت در اصول عملیه یا برائت عقلی است یا برائت شرعی. اما برائت عقلی - قبح عقاب بلا بیان- می‌گوید نیست. چرا؟) ضرورة أنّ العقل بدونه (بدون فحص) يستقلّ باستحقاق المؤاخذة على المخالفة (عقل می‌گوید اگر فحص نکنی، و به مخالفت بیفتی من عقابت را صحیح می‌دانم و قبیح نمی‌دانم. مستقل است به استحقاق مواخذه بر مخالفت. بنابراین) فلا يكون العقاب بدونه (بدون فحص) بلا بيان (این دیگر عقاب بلا بیان نمی‌شود. چون خود عقل می‌گوید مستحق عقاب هستی. عقاب بلا بیان یعنی آنجایی که بیان نیست، عقل می‌گوید من عقاب را قبیح می‌دانم. وقتی که گفتیم قبل از فحص خود عقل می‌گوید مستحق عقاب هستی، اینجا عقاب بلا بیان نمی‌شود بلکه عقاب می‌شود مع البیان. بار دیگر عرض می‌کنم: الان اگر دلیل معتبری آمد و گفت خمر حرام است، اینجا قبح عقاب بلابیان نیست. چون دلیل داریم. خوب همان طور که آنجا دلیل داریم، اینجا هم دلیل داریم. چون فرض این است که خود عقل گفته است که قبل از فحص مستحق عقاب هستی. وقتی عقل خودش حکم می‌کند قبل از فحص مستحق عقاب هستی، دیگر عقاب بلابیان نمی‌شود بلکه عقاب مع البیان خواهد بود. منتها اینجا بیان عقلی است، آنجا بیان شرعی بود)، والمؤاخذةُ عليها (بر این مخالفت) من غير برهانٍ. (بلکه مؤاخذه بر برهان می‌شود. برهانش خود حکم عقل بر استحقاق عقاب می‌شود. خود حکم عقل بر استحقاق عقاب در صورت عدم فحص این خودش برهان و بیان بر عقاب است. این مربوط به برائت عقلی بود.) والنقل (اما نقل) وإن دلّ على البراءة أو الاستصحاب في موردهما مطلقاً (این نقل اگر چه دلالت می‌کند بر برائت یا استصحاب در مورد این برائت و استصحاب مطلقا. «مطلقا» یعنی شارع فرموده «رفع ما لا یعلمون» این بیان اطلاق دارد. در جایی که فحص نکردیم ما لا یعلم هست پس اطلاق دارد. اگر چه اطلاق دلیل نقلی می‌گوید حتی قبل از فحص هم برائت و استصحاب است)، إلّا أنّ الإجماع بقسميه (الا اینکه اجماع به دو قسمش یعنی محصل و منقول) على تقييده به (بر تقیید این نقل است به فحص. چرا در رساله می‌نویسند اگر آبی در مکان تاریکی بود و اگر چراغ را روشن کنیم می‌فهمیم خون در آن افتاده یا خیر، ولی لازم نیست چراغ را روشن کنیم به دلیل اطلاق «رفع ما لا یعلمون». در شبهات موضوعیه مقید وجود ندارد ولی در شبهات حکمیه مقید وجود دارد. پس بنابر این مقتضی برای حجیت در باب اصول عملیه نیست چون اصل عقلی که جاری نمی‌شود، نقلش هم اگر چه اطلاق دارد ولی مقید می‌شود به اجماع.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: اجماع مدرکی نیست؟ استاد: مدرکی هم باشد، مدرکش صحیح است. «یؤتی بعبد یوم القیامة فیقال له هلا عملت.-چرا این کار را کردی؟» می‌گوید: «ما علمت. نمی‌دانستم.» می‌فرماید: «هلا تعلمت؟ چرا نرفتی یاد بگیری؟» الان در خانه نشستی می‌خواهی «رفع ما لایعلمون» جاری کنی. شارع فرموده است جهل عذر نیست و این تخصیص «رفع ما لایعلمون» است.)

۵

تطبیق: اشکال فرق بین فحص در اصول عملیه و فحص در اصول عملیه لفظیه

فافهم. (دیروز عرض کردیم چطوری که مقتضی حجیت در اصول عملیه نیست، مقتضی حجیت در عمومات قبل از فحص هم نیست. چون دلیل حجیت در عمومات سیره عقلا است. و عقلا هم قبل از فحص به عموم اخذ نمی‌کنند)

۶

شمول یا عدم شمول خطاب نسبت به غیر حاضرین

فصل بعدی درباره این است که خطابات شفاهیه مانند «یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود» آیا فقط مختص مشافهین است یا اینکه معدومین را هم شامل می‌شود؟ فضلا عن الغائبین. وقتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این آیه شریفه را در مسجد قرائت می‌فرموده است، آیا مخاطبین را فقط می‌فرموده است و با آنها کلامشان بوده یا اینکه معدوم این راهم می‌فرموده؟ فضلا عن الغائبین. چون سه طائفه بودند. یک طائفه مثل ما که معدوم بودیم. یک طائفه موجود بودند منتها غائب بودند و در محضر حضرت نبودند. یک طائفه هم که حاضر بودند. حال می‌خواهیم بدانیم که این خطابات شفاهیه قران آیا اینها شامل می‌شود امثال ما را یا شامل نمی‌شود.

۷

مقدمه بیان وجوه سه گانه برای شمول خطاب نسبت به غیر حاضرین

آخوند می‌فرماید کسی که می‌گوید این خطابات مختص مشافهین است یکی از این سه حرف حسابی را ممکن است داشته باشد یا هر سه را علی سبیل مانعة الخلو:

۸

وجه اول عدم شمول خطاب نسبت به غیر حاضرین

یا باید بگوید خطابات معدومین را شامل نمی‌شود چون خطابات مشتمل بر تکلیف است. تکلیف هم برای معدوم جعلش محال است. مثلا «یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلاة». کسی که هزار سال بعد به دنیا می‌آید جعل تکلیف برایش محال است. این یک وجه.

۹

وجه دوم برای عدم شمول خطاب نسبت به غیر حاضرین

وجه دوم این است که بگوید عقلاً خطاب به غائب محال است چون مخاطب عقلاً باید روبرو باشد مثل اینکه کسی در خانه بگوید مرد حسابی! بی‌وجدان! این چه وضع درس خواندن است؟! این چه وضع زندگی کردن است؟! اگر کسی از او بپرسد: ببخشید پشت پرده کسی هست که با او صحبت می‌کنید؟ و او در پاسخ بگوید خیر با آن نوه ام صحبت می‌کنم! به او می‌گویند: با کدام نوه؟! شما که پسرت هنوز ده، دوازده سالش است! می‌گوید بله انشاالله ۳۵ سال دیگر به دنیا می‌آید و بزرگ می‌شود! به چنین فردی می‌گویند یک دکتر برو! اعصابت به هم ریخته است! با انسان غائب و معدوم که کسی این گونه صحبت نمی‌کند. خطاب عقلا باید نسبت به حاضر باشد.

۱۰

وجه سوم برای عدم شمول خطاب نسبت به غیر حاضرین

وجه سوم این است که تکلیف به معدوم اشکال ندارد عقلا و خطاب با معدوم هم عقلا اشکال ندارد. مثل این می‌ماند که انسان در خانه یاد پدرش می‌کند یاد برادرش می‌کند یاد اولادش می‌کند همین طور دارد حرف می‌زند با عکسش. ولکن الفاظ خطاب وضع شده‌اند برای خطاب مشافهین. یعنی مثل «یا ایها الذین آمنوا» وضع شده است برای مشافهین. این هم وجه سوم.

۱۱

عقلی بودن نزاع بنابر دو وجه اول و لغوی بودن بنابر وجه سوم

بنابر وجه اول و دوم نزاع عقلی می‌شود. بنابر وجه سوم نزاع می‌شود لغوی و عرفی.

۱۲

بررسی وجه اول

آخوند رحمت الله علیه می‌فرماید: تکلیف دو مقام دارد؛ یک مقام انشاء و یک مقام فعلیت. مقام فعلیت یعنی مقامی که مولا اراده می‌کند فعل عبد را. جعل تکلیف فعلی به معدوم محال است. الان اگر کسی بگوید آب بیاور، در حالی که فردی وجود ندارد که امر او را انجام دهد، امکان نخواهد داشت. بله تکلیف انشائی اشکال ندارد یعنی اگر موجود شد فعلی شود. مثل اینکه می‌گوید بر همه مردم واجب است نماز بخوانند الی یوم القیامه ولو نسل سوم افرادی که در هنگام جعل وجود ندارند. تکلیف انشائی جعل شده است وقتی که موجود شد می‌شود فعلی. تکلیف انشائی اشکال ندارد چرا که انشاء اعتبار است. اعتبار یعنی فرض و خفیف المؤونه است. انسان می‌تواند تکلیف انشایی به بخاری هم بکند.

پرسش و پاسخ: شاگرد: بحث بر سر خطاب بود. استاد: خطاب از این جهت که مشتمل بر تکلیف است این خطاب به معدوم محال است. در جواب این اشکال گفته می‌شود اگر مشتمل بر تکلیف انشایی باشد از این حیث اشکالی ندارد و خطابش می‌آید. فعلا ما این محاذیر را یکی یکی بررسی می‌کنیم محذور اول این بود که فقط از حیث تکلیف و کاری با خطاب نداریم.

۱۳

تطبیق: شمول یا عدم شمول خطاب نسبت به غیر حاضرین

هل الخطابات الشفاهيّة - مثل « يا أيّها المؤمنون » - تختصّ بالحاضر مجلسَ التخاطب (این خطابات آیا مختص به کسی است که حاضر باشد در مجلس تخاطب)، أو تعمّ غَيره (یا عمومیت دارد این خطاب غیر حاضر را. حالا آن غیر) من الغائبين (آنهایی که هستند منتها در مجلس تخاطب نیستند مثلاً در زمین آمر کار می‌کنند)، بل المعدومين (بلکه نه آنهایی که نیستند را هم شامل می‌شود)؟ فيه خلاف (در این موضوع خلاف است).

۱۴

تطبیق: مقدمه بیان وجوه سه گانه برای شمول خطاب نسبت به غیر حاضرین

(سر بی‌صاحب که نمی‌شود تراشید این هنر استاد است. الان اگر ما بگوییم خطاب به غائب صحیح است آن هم می‌گوید صحیح نیست. پس باید ببینیم آن کسی که می‌گوید صحیح است چه چیزی در نظرش است آن چیزی که محل نقض و ابرام است چیست، ببینیم ایراد کار کجاست. یعنی آن کسی که می‌گوید خطاب غیر حاضر یا معدوم را شامل نمی‌شود، گیرش کجاست، بعد از آن گیر را بررسی کنیم. لذا) ولابدّ - قبل الخوض في تحقيق المقام - من بيان ما يمكن أن يكون محلّاً للنقض والإبرام بين الأعلام (ببینیم آنکه یک عده گفته‌اند صحیح است و یک عده گفته‌اند صحیح نیست، کجاست. محل مناقشه پیدا کنیم بعد ببینیم که آیا آن اشکال درست است یا خیر) فاعلم: أنّه يمكن أن يكون النزاع (نزاع ممکن است در سه چیز باشد:)

۱۵

تطبیق: وجه اول عدم شمول خطاب نسبت به غیر حاضرین

(یک:) في أنّ التكليف المتكفّل له الخطاب (نگویید آقای آخوند بحث ما در خطاب بود با تکلیف چه کار دارید؟ آخوند می‌فرماید درست است ولی اصول آن خطاباتی را بحث می‌کند که مشتمل بر تکلیف باشد و الا اگر خطابی مشتمل بر تکلیف نباشد مثل «یا ایها الذین آمنوا آسمان چهار طبقه دارد» این خطاب شامل بشود یا خیر به درد اصولی چه می‌خورد؟ پس تکلیف از کجا آمد؟ از اینجا که اصول با آن خطاباتی سر و کار دارد که متکفل تکلیف است، لذا بحث می‌کند که این خطابات شامل می‌شود معدومین را، از این جهت تکلیف آیا به معدومین ممکن است یا خیر)، هل يصحّ تعلّقه (تعلق تکلیف) بالمعدومين (آیا به معدومین تکلیف صحیح است)، كما صحّ تعلّقه بالموجودين (همه قبول دارند که تکلیف به موجودین صحیح است. می‌خواهیم بدانیم به موجودین که صحیح است به معدومین هم صحیح است یا خیر. اگر کسی گفت تکلیف به معدومین صحیح نیست، می‌فهمیم که خطابات معدومین را شامل نمی‌شود. چون مشتمل بر تکلیفی است که آن تکلیف نمی‌تواند به معدوم بخورد) أم لا؟

۱۶

تطبیق: وجه دوم عدم شمول خطاب نسبت به غیر حاضرین

 أو (دوم: یا) في صحّة المخاطبة معهم (یا نزاع در این است که صحیح است مخاطبه با معدومین) بل مع الغائبين عن مجلس الخطاب (نه تنها که با معدومین خطاب صحیح نیست یا هست بلکه با غائبین هم همین طور است) بالألفاظ الموضوعة للخطاب (مخاطبه یا با الفاظ موضوعه برای خطاب صورت می‌گیرد مانند «یا»، «ای»)، أو بنفس توجيه الكلام إليهم (یا اینکه خطاب با نفس توجیه کلام بسوی غائبین است. گاهی خطاب با ادات است مانند «یا ایها الذین آمنوا» یا «ای مرد»، گاهی هم ادات خطاب در کار نیست، نفس کلام خودش خطاب است، مثل اینکه می‌گوییم «گفتم نرو» در «گفتم نرو» کلام به نحو مخاطبه است. کلام به نحوی است که توجیه به مخاطب شده است)، وعدمِ صحّتها (یا حطاب به غائبین صحیح نیست. این دو نزاع)

۱۷

تطبیق: وجه سوم عدم شمول خطاب نسبت به غیر حاضرین

أو في عموم الألفاظ الواقعة عقيبَ أداة الخطاب للغائبين (اینها عموم دارد للغائبین)، بل المعدومين، وعدمِ عمومها (یا نه عموم ندارد) لهما (برای غائبین ومعدومین. نزاع در این است که آن چیزی که پشت سر این خطاب آمده است شامل این دو گروه هم می‌شود یا خیر. پشت سر «یا ایها الذین آمنوا» چه آمده است؟ «الذین آمنوا». پشت سر «یا ایها الناس» چه آمده؟ «الناس». بحث می‌کنیم که این الفاظی که عقیب این ادات واقع شده است، مانند «الذین آمنوا» و «الناس» این الفاظ آیا معدومین را شامل می‌شود یا خیر. اگر کسی بگوید آقای آخوند «الناس» را از قدیم گفته‌اند لفظ عموم است و شامل همه می‌شود، در جواب می‌فرماید:) بقرينة تلك الأداة (بله «الناسِ» تنها همه را شامل می‌شود ولی «الناس»ی که پشت سر «یا ایها» است آن محل نزاع است. پس شد سه نزاع)

۱۸

تطبیق: عقلی بودن نزاع بنابر دو وجه اول و لغوی بودن بنابر وجه سوم

ولا يخفى: أنّ النزاع على الوجهين الأوّلين (شبهه‌ای نیست که بنابر دو وجه اول -یعنی تکلیف معدومین صحیح است و همچنین خطاب به معدومین صحیح است- نزاع) يكون عقليّاً (عقلی خواهد بود)، وعلى الوجه الأخير (یعنی آیا این الفاظ عمومیت دارد یا نه) لغويّاً (نزاع لغوی است).

۱۹

تطبیق: بررسی وجه اول

إذا عرفت هذا (حالا که ما فهمیدیم محل نزاع کجاست، باید بحث کنیم ببینیم آیا این محذور، محذور هست یا خیر)، فلا ريب في عدم صحّة تكليف المعدوم عقلاً (معدوم را عقلا نمی‌شود تکلیف کرد، منتها تکلیف فعلی نمی‌شود کرد، یعنی بعث و زجر. بعث و زجر فعلی نسبت به کسی عقلاً امکان دارد که قابل انبعاث است)، بمعنى (بمعنى برای دوخط بعد می‌گوید که تکلیف انشایی ایرادی ندارد) بعثه (بعثِ معدوم) أو زجره (زجرِ معدوم) فعلاً؛ (چرا صحیح نیست؟) ضرورة أنّه (تکلیف) بهذا المعنى (یعنی به معنای بعث و زجر فعلی) يستلزم الطلب منه (استلزام دارد طلب را از این معدوم. از معدوم طلب کنید آب بیاور) حقيقةً، ولا يكاد يكون الطلب كذلك (یعنی طلب حقیقی در مقابل طلب انشایی ممکن نیست) إلّامن الموجود ضرورةً.

نعم (در مقابل آن معنا تکلیف به معنای مجرد انشا اشکال ندارد)، هو بمعنى مجرّد إنشاء الطلب (به مجرد اینکه طلب را انشاء و اعتبار کند) - بلا بعثٍ ولا زجرٍ (بدون اینکه بعث و زجری در آن باشد) - لا استحالة فيه أصلاً (محال نیست اصلاً به دیوار هم می‌شود گفت. چرا؟)؛ فإنّ الإنشاء خفيف المؤونة (چون انشاء خفیف المؤونه است. انشاء یعنی اعتبار. اعتبار یعنی فرض. اگر کسی بگوید دیوار آب بیاور و منظورش این باشد فرض می‌کنم آب بیاور، صحیح است. فرض که اشکال ندارد)، فالحكيم - تبارك وتعالى - يُنشئ على وفق الحكمة (این چند خط آخوند یک دنیا مطلب است: خداوند سبحان اگر بخواهد تکلیف را وقتی جعل کند که افراد در خارج موجود باشند، باید یک وزارتخانه‌ای درست کند به نام وزارت تکالیف شرعیه و ۵۰۰، ۶۰۰ میلیارد مَلَک و به همین تعداد خط تلفن که اشغال نباشد برای ابلاغ تکالیف در نظر بگیرد! اینکه اصلاً عاقلانه نیست. به همین سبب احکام را به نحوه قضیه حقیقیه جعل می‌کند. خود به خود هر کس در خارج موجود و بالغ شد تکلیف در حقش فعلی می‌شود. لذا «یا ایها الذین آمنو اقیموا الصلاة» برای شما فعلی شده است اما برای فرزندتان خیر) والمصلحة طلَبَ شيءٍ - قانوناً - (قانون جعل می‌کند) من الموجود والمعدوم حين الخطاب، (چرا؟) ليصير فعليّاً (تا این تکلیف فعلی شود) بعد ما وُجد الشرائط وفُقد الموانع (بعد از اینکه شرایط موجود شد مثل اینکه بالغ شد، عاقل شد و موانع برطرف شد مثلاً زن حیض بود و حیضش برطرف شد)، بلا حاجة إلى إنشاء آخر (دیگر این طور نیست این زن تا حیضش تمام شد خطاب مستقل نیاز داشته باشد خودش اتوماتیک وار مشمول خطاب می‌شود)، فتدبّر.

ألسنة أهل المحاورات - فلا شبهة في أنّ السيرة على العمل به بلا فحص عن مخصّص.

الكلام في مقدارالفحص اللازم

وقد ظهر لك بذلك: أنّ مقدار الفحص اللازم، ما به يخرج عن المعرضيّة له. كما أنّ مقداره اللازم منه (١) - بحسب سائر الوجوه الّتي استدلّ بها، من العلم الإجماليّ به (٢)، أو حصولِ الظنّ بما هو التكليف (٣)، أو غيرِ ذلك - رعايتُها، فيختلف مقداره بحسبها، كما لا يخفى.

عدم لزوم الفحص عن المخصّص المتصل

ثمّ إنّ الظاهر: عدم لزوم الفحص عن المخصّص المتّصل، باحتمال أنّه كان ولم يصِل، بل حاله حال احتمال قرينة المجاز، وقد اتّفقت كلمتهم (٤) على عدم الاعتناء به مطلقاً، ولو قبل الفحص عنها، كما لا يخفى (٥).

الفرق في الفحص بين الأُصول اللفظيّة والعمليّة

إيقاظ:

لا يذهب عليك الفرق بين الفحص هاهنا، وبينه في الأُصول العلميّة ؛ حيث إنّه هاهنا عمّا يزاحم الحجة (٦)، بخلافه (٧) هناك، فإنّه بدونه لا حجّة ؛

__________________

(١) كلمة « منه » زائدة ؛ لأنّه بمنزلة أن يقال: مقدار الفحص اللازم من الفحص. ( منتهى الدراية ٣: ٥٧٣ ).

(٢) وهو الذي جعله العمدة في مطارح الأنظار ٢: ١٦٨.

(٣) كما جاء في زبدة الأُصول: ٩٧.

(٤) أثبتناها من الأصل. وفي طبعاته: كلماتهم.

(٥) قال في المعالم: ١٢٠: احتجّ مجوّز التمسّك به ( العام ) قبل البحث، بأنّه لو وجب طلب المخصص في التمسّك بالعام، لوجب طلب المجاز في التمسّك بالحقيقة... لكن اللازم - أعني طلب المجاز - منتفٍ، فإنه ليس بواجب اتفاقاً. انظر أيضاً مطارح الأنظار ٢: ١٧٣.

(٦) في « ن »، « ق » و « ش » وبعض الطبعات الأُخرى: الحجيّة. وفي الأصل وبعض طبعاته مثل ما أثبتناه.

(٧) في الأصل: « بخلاف »، وفي طبعاته مثل ما أدرجناه.

ضرورة أنّ العقل بدونه يستقلّ باستحقاق المؤاخذة على المخالفة، فلا يكون العقاب بدونه بلا بيان، والمؤاخذةُ عليها من غير برهانٍ.

والنقل وإن دلّ على البراءة أو الاستصحاب في موردهما مطلقاً، إلّا أنّ الإجماع بقسميه على تقييده به (١)، فافهم.

فصل
[ هل الخطابات الشفاهيّة تعمّ غير الحاضرين ؟ ]

هل الخطابات الشفاهيّة (٢) - مثل « يا أيّها المؤمنون » - تختصّ بالحاضر مجلسَ التخاطب، أو تعمّ (٣) غَيره من الغائبين، بل المعدومين ؟ فيه خلاف.

بيان الوجوه التي يمكن أن تكون محلاًّ للنزاع

ولابدّ - قبل الخوض في تحقيق المقام - من بيان ما يمكن أن يكون محلّاً للنقض والإبرام بين الأعلام:

فاعلم: أنّه يمكن أن يكون النزاع في أنّ التكليف المتكفّل له (٤) الخطاب، هل يصحّ تعلّقه بالمعدومين، كما صحّ تعلّقه بالموجودين، أم لا ؟

أو في صحّة المخاطبة معهم - بل مع الغائبين عن مجلس الخطاب - بالألفاظ الموضوعة للخطاب، أو بنفس توجيه الكلام إليهم، وعدمِ صحّتها (٥).

__________________

(١) هذا الفرق بين المقامين في الفحص، مذكور في مطارح الأنظار ٢: ١٦٠ - ١٦١.

(٢) الأولى: التعبير ب « الشَفَهيّة ». راجع منتهى الدراية ٣: ٥٧٨.

(٣) في غير « ش »: يعمّ.

(٤) كذا، والمناسب: به.

(٥) الظاهر من الفصول: ١٧٩: أنّ النزاع في المقام هو بهذا الوجه.

أو في عموم الألفاظ الواقعة عقيبَ أداة الخطاب للغائبين، بل المعدومين، وعدمِ عمومها لهما بقرينة تلك الأداة (١).

ولا يخفى: أنّ النزاع على الوجهين الأوّلين يكون عقليّاً، وعلى الوجه الأخير لغويّاً (٢).

حكم النزاع على الوجوه الثلاثة

إذا عرفت هذا، فلا ريب في عدم صحّة تكليف المعدوم عقلاً، بمعنى بعثه أو زجره فعلاً ؛ ضرورة أنّه بهذا المعنى يستلزم الطلب منه حقيقةً، ولا يكاد يكون الطلب كذلك إلّا من الموجود ضرورةً.

نعم، هو بمعنى مجرّد إنشاء الطلب - بلا بعثٍ ولا زجرٍ - لا استحالة فيه أصلاً ؛ فإنّ الإنشاء خفيف المؤونة، فالحكيم - تبارك وتعالى - يُنشئ على وفق الحكمة والمصلحة طلَبَ شيءٍ - قانوناً - من الموجود والمعدوم حين الخطاب، ليصير فعليّاً بعد ما وُجد الشرائط وفُقد الموانع، بلا حاجة إلى إنشاء آخر، فتدبّر.

ونظيره من غير الطلب إنشاءُ التمليك في الوقف على البطون، فإنّ المعدوم منهم يصير مالكاً للعين الموقوفة بعد وجوده بإنشائه، ويتلقّى لها من الواقف بعقده، فيؤثّر في حقّ الموجود منهم الملكيّةَ الفعليّة، ولا يؤثّر في حقّ المعدوم فعلاً إلّا استعدادَها لأن تصير ملكاً له بعد وجوده.

هذا إذا أُنشئ الطلب مطلقاً.

وأمّا إذا أُنشئ مقيّداً بوجود المكلّف ووجدانه الشرائط، فإمكانه بمكانٍ من الإمكان.

__________________

(١) وهذا هو الظاهر من مطارح الأنظار ٢: ١٨٣ في تحرير العنوان.

(٢) اشارة إلى ما ورد في مطارح الأنظار ٢: ١٨٦ من أنّ النزاع المذكور هل هو عقليّ أو لغويّ ؟... فظاهر جملة من الامارات يشهد للثاني، وظاهر جملة أُخرى يشهد للأول.