درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۶۴: عام و خاص ۹

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در این بود که مرحوم آخوند فرمود تارة مخصص لفظی است و اخری لبی است.

در مخصص لفظی تمسک به عام در شبهه مصداقیه جایز نبود. در شبهه مفهومیه یک قسمش فقط جایز بودT آن هم زمانی که مخصص منفصل باشد , دائر بین اقل و اکثر باشد.

اما مخصص لبی آخوند رحمت الله علیه دو قسم کرد. یک قسم این است که مخصص لبی اینقدر واضح و آشکار است که جلوی ظهور را می‌گیرد. یعنی اگر مولا قصدش این است که تفهیم کند «اکرم العلماء العدول» آنقدر آن قرینه واضح و آشکار است که می‌تواند کلمه عدول را ذکر نکند و در مقام تخاطب اتکا کند به آن قرینه و گویا گفته است «اکرم العلماء العدول». این قرینه‌ای بود که خیلی واضح و آشکار است و جلوی ظهور عام را می‌گیرد و کالمخصص المتصل به حساب می‌آید. در این قسم فرمود شبهه‌ای نیست که جای تمسک به عموم عام نیست. به خاطر اینکه اصلا به ظهور منعقد نشده است در عموم و از اول ظهور در خاص منعقد شده است. اینجا مثل مخصص لفظی متصل می‌شود اجمال هم سرایت می‌کند.

۲

حجیّت عام در اجمالِ مصداقیِ مخصّصِ لبّیِ کالمنفصل

اما اگر مخصص لبی اینقدر روشن نیست که جلوی ظهور خطاب را بگیرد و نگذارد برای خطاب ظهور منعقد شود مراد جدی را کوچک می‌کند یعنی مَثَل آن مَثَل مخصص منفصل است. اینجا آخوند می‌فرماید باید فرق بگذاریم بین مخصص لبی و بین مخصص لفظی. اگر مخصص لفظی بود و خطابی مانند «اکرم العلماء» آمد و خطاب دیگری آمد مانند «لاتکرم الفساق من العلماء» که معنای فاسق هم روشن بود و می‌دانیم یقیناً به مرتکب کبیره فاسق می‌گویند و زید خارجی را نمی‌دانیم مرتکب کبیره است یا خیر، به عموم عام نمی‌توان تمسک کرد به خلاف مخصص لبی قسم دوم. اگر مولا گفت «اکرم جیرانی» و ما می‌دانیم اعداء مولا مقصود مولا نیستند چون این مولا آنقدر مولای علیه السلامی نیست که دشمنش را هم بگوید اکرام کن. اینجا می‌فرماید آن فردی که قطع داریم عدو مولا است قطعاً تخصیص می‌خورد ولی آن فردی که شک داریم و شبهه مصداقیه است اینجا آخوند می‌فرماید به عموم عام تمسک می‌شود.

۳

دلیلِ حجیت عام در اجمالِ مصداقیِ مخصّص لبِی کالمنفصل

اینجا هم یک اشکال و یک جواب است:

اشکال

اشکال این است که چه فرقی است بین مخصص لفظی و مخصص لبی؟ همان طوری که اگر مولا بفرماید «اکرم العلماء» و بعد بفرماید «لاتکرم الفساق من العلماء» شک داریم که این زید فاسق است یا خیر، شما می‌فرمایید تمسک به عموم عام جایز نیست چون همانطوری که شک داریم دخول این مشکوک را تحت خاص، شک داریم دخول این مشکوک را تحت عام حجت و عام غیر حجت به درد نمی‌خورد؛ اینجا هم همانطور. وقتی که جیران تخصیص خورد به عدو، همانطور که مشکوک است که داخل مخصص است یا نه، مشکوک است که داخل در عام و حجت است یا نه. چرا شما بین مخصص لفظی و مخصص لبی فرق می‌گذارید؟

پاسخ:

ایشان از این اشکال یک جواب خیلی واضح و روشن می‌دهد. خلاصه آن جواب این است که در مخصص لفظی شارع که دو خطاب القاء کرده است یک خطاب «اکرم العلماء» و یک خطاب «لاتکرم الفساق» و هر دو هم فی حد نفسه حجت است. چون خاص ظهورش اقوی است مقدم می‌شود و عام قید می‌خورد. وقتی که قید خورد در مقام حجیت، همانطور که مشکوک دخولش در خاص محرز نیست، در عام حجت هم محرز نیست. بخلاف مخصص لبی که آن مقداری که عقل قید می‌زند به افراد مقطوع است نه به افراد مشکوک. چون مولا یک کلام بیشتر القاء نکرده است «اکرم جیرانی». این خطاب حجت است. عقل می‌گوید مادامی که علم به خلاف داری به این ظهور عمل نکن. هر جا علم به خلاف نداری عمل کن. اگر یقین دارم این جیران عدو است علم دارم به خلاف، ولی اگر شک دارم که عدو است یا نه، علم به خلاف ندارم بلکه شک در خلاف دارم و کلامی که مولا القاء کرده است حجت است ما لم یعلم خلافه. نگویید همین حرف را در مخصص لفظی بزنید. یعنی بگویید در مخصص لفظی یک عام القاء کرده است و این خطاب حجت است مالم یحرز خلافه. چون اشکال این است که همانطوری که یک عام القاء کرده یک خاص هم القاء کرده است. اگر قرار است این عام حجة مالم یحرز خلافه، خاص هم همین طور است حجة مالم یحرز خلافه. آنجا دو خطاب شده است و دو حجت است به خلاف مخصص لبی که یک حجت بیشتر نیست. لذا فقط به افراد مقطوع قید می‌خورد. پس در مخصص لبی که به منزله مخصص منفصله است در افراد مشکوک و شبهه مصداقیه تمسک می‌کنیم، فقط از تحت آن خارج می‌شود افراد مقطوعی که قطع داریم عقلاً تخصیص خورده‌اند.

پرسش و پاسخ: شاگرد: مخصص لبی را در شبهه مفهومیه مطرح نکردند. استاد: وقتی در شبهه مصداقیه می‌شود تمسک کرد، شبهه مفهومیه، جای شبهه ندارد که می‌توان تمسک کرد و واضح است که عام حجت است. آن چیزی که جای شبهه دارد شبهه مصداقیه بود.

شاگرد: حکم عقل این نیست که آنچه که قطع دارید عدو است نباید اکرام کرد بلکه حکم عقل این است که عدو را نباید اکرام کرد. استاد: عقل می‌گوید عدو یا آنی که محرز است عداوتش؟ شارع فرموده «اکرم العلماء» هر جایی که عقل این را تخصیص بزند درست است. عقل می‌گوید من چه می‌دانم شاید در مشکوک العدو مولا اکرامش را خواسته باشد. آیا احتمال نمی‌دهد کسی که شک دارد عدو مولا است، اکرامش را خواسته باشد؟ شاگرد: شبهه مفهومیه است؟ شک داریم که مقطوع العدو تخصیص خورده یا مشکوک العدو هم تخصیص خورده است. استاد: درست است ولی مفهوم عدو را شک نداریم. احسنت! این لبّش برمی گردد به شبهه مفهومیه البته ملاک شبهه مفهومیه. ولی این طور نیست که معنای عدو واضح نباشد. والا اگر این طور باشد در شبهه مصداقیه مخصص لفظی هم می‌شود شبهه مفهومیه. چون نمی‌دانیم آیا مقطوع الفسق تخصیص خورده یا مشکوک الفسق هم تخصیص خورده است. ولی در مخصص لفظی تمسک جایز نیست ولی در مخصص لبی تمسک جایز است.

شاگرد: اگر یک کسی عقلش حکم کند که مولایی که من دارم عدو را نمی‌خواهد اکرام کنم. اصلا ما قُطِعَ اَنَّه عَدُو را نیاوریم. استاد: این نمی‌شود و از محل بحث خارج است. در واقع عقل قطع دارد که مشکوک العدو را هم نمی‌خواهد. چون عقل که شک در آن معنا ندارد. عقل یا حکم دارد یا ندارد. در خطاب لفظی اطلاق معنا دارد «لاتکرم الفساق» حکم رفته است روی عنوان فاسق. چه بدانیم و چه ندانیم. ولی در عقل می‌گوییم آقای عقل! این آقا را شک دارم که عدو است یا نه یقین داری که مولا اکرام این فرد را نخواسته یا شک داری؟ او نمی‌تواند بگوید من کار ندارم حکم رفته روی عنوان عدو چون حکم را کی برده است؟ شمای عقل داری می‌بری. بله در خطاب لفظی دیگری حکم کرده می‌توان گفت من چه می‌دانم. ولی عقل یا باید بگوید بله من یقین دارم که مشکوک العدو را هم نخواسته است یا باید بگوید من اینجا حکم نمی‌کنم پس عام به قوت خودش باقی است. چون شما گفتید عام حجت است ما لم یزاحمه حجة اقوی. اگر این عرضی که من کردم روشن شود، دیگر پانصد نفر مثل مرحوم آقای خویی رضوان الله تعالی علیه هم نمی‌توانند جواب آقای آخوند را بدهند. ولو آنها اشکال کرده‌اند. شما خود ما هم در بحث خارج به آخوند اشکال کرده باشیم. ولی این نکته‌ای که الان عرض می‌کنم که آخوند چقدر دقیق و باریک است یک کلمه است. آقای عقل شما یقین دارید عنوان مخصص عنوان عدو است؟ اگر بگوید یقین دارم حقش این است که بگوییم تو عقل نیستی بلکه بی‌عقلی! اگر بگوید شک دارم. پس قدر متیقن از تخصیص مقطوع العداوه است. یعنی اگر بپرسیم عقل احتمال می‌دهی مولی مشکوک را هم اکرامش را خواسته باشد؟ می‌گوید بله. ممکن است مولا بخاطر اینکه حفظ کند همه جیرانش را مشکوک را هم خواسته باشد. -این که عرض می‌کنم اگر معلوم شود آن وقت معلوم می‌شود چرا آخوند همه چی را با خودش برد- اگر بگوید من یقین دارم آن که دیگر عقل نیست بلکه بی‌عقلی است! اگر بگوید من شک دارم، شک که دیگر معنا ندارد یعنی من دیگر حکم نمی‌کنم آنی که من می‌فهمم مقطوع العدو خارج است. این کلام مرحوم آخوند رحمة الله علیه است.

۴

تطبیق: حجیّت عام در اجمالِ مصداقیِ مخصّصِ لبّیِ کالمنفصل

وإن لم يكن كذلك (ضمیر «کان» به مخصص لبی بر می‌گردد. «کذلک» یعنی طوری نباشد که یصح ان یتّکل علیه المتکلم و خیلی واضح و آشکار نباشد. به منزله مخصّص منفصل باشد که فقط مراد جدی را قیچی می‌کند) فالظاهر بقاء العامّ في المصداق المشتبة على حجّيّته (ظاهر این است که عام بر حجیت خودش باقی است) كظهوره فيه (چطوری که آن مخصص آنقدر واضح نیست که ظهور را در مصداق مشتبه به هم زند، حجیت را هم در آن مصداق به هم نمی‌زند. «فیه» به مصداق مشتبه بر می‌گردد)

۵

تطبیق: دلیلِ حجیت عام در اجمالِ مصداقیِ مخصّص لبِّی کالمنفصل

والسرّ في ذلك: أنّ الكلام الملقى من السيّد حجّةً (کلامی که از مولا القا شده و حجت است) ليس إلّاما اشتمل على العامّ الكاشف بظهوره عن إرادته للعموم (نیست الّا آنچه که مشتمل است بر عامی که کاشف است بظهورش -یعنی عام- از اینکه مولا اراده کرده عموم را. مولی یک خطاب بیشتر القا نکرده است به خلاف مخصص لفظی. چون آنجا همین طوری که «اکرم العلماء» گفته «لاتکرم الفساق» هم گفته است. بنابراین) فلابدّ من اتّباعه (باید دنبالش رفت) ما لم يقطع بخلافه (تا زمانی که قطع به خلاف آن عام پیدا شود) مثلاً، إذا قال المولى: « أكرم جِيراني »، وقُطِعَ بأنّه لا يريد إكرامَ من كان عدوّاً له منهم (مقطوع است که اراده نمی‌کند مولا اکرام کسی که عدو است برای مولا از آن جیران. اینجا) كان أصالة العموم باقيةً على الحجّيّة بالنسبة إلى من لم يعلم بخروجه (نسبت به کسی که معلوم نیست خروجش) عن عموم الكلام (از عموم کلام. چرا معلوم نیست؟) للعلم بعداوته («للعلم» نمی‌خواهد بگوید چون علم داریم به عداوتش خروجش معلوم نیست بلکه می‌خواهد بگوید چون مخصص آنی است که علم داریم به عدواتش، این مصداق را هم علم نداریم و مشکوک است و عموم بر حجیت باقی است. چرا باقی است بر حجیت؟) لعدم حجّة أُخرى (بخاطر اینکه حجت دیگری نیست) بدون ذلك (بدون علم) على خلافه (بر خلاف عام)

بخلاف ما إذا كان المخصِّص لفظيّاً (بخلاف آنجایی که مخصص لفظی باشد)؛ (چرا؟) فإنّ قضيّة تقديمه (تقدیم خاص) عليه (بر عام) هو كون الملقى إليه (وقتی دو خطاب گفته و خاص بر عام مقدم است، اقتضایش این است که ملقی الیه یعنی کلام) كأنّه كان من رأس لا يعمّ الخاصّ (گویا از اول فرموده «اکرم الجیران غیر العدو») كما كان كذلك حقيقةً (کما اینکه من رأس اینطوری گفته است) في ما كان الخاصّ متّصلاً (چطوری که اگر فاسق متصل باشد اصلا از اول کلام خاص ملقی شده است، اگر منفصل هم باشد مقتضای تقدمش این است که گویا همین طور است. فقط فرقش این است که در متصل ظهورش همین است و در منفصل حجیتش همین است)

والقطعُ بعدم إرادة العدوّ (آنی که عقل یقین دارد) لا يوجب انقطاع حجيّته (حجیت عام را) إلّافي ما قطع أنّه عدوُّهُ (آن مقداری که مقطوع است آن جیران عدوش است) لا في ما شكّ فيه (آنی که مشکوک است آنرا عقل یقین ندارد که نخواسته است. یک کلمه است: عقل می‌گوید من یقین ندارم که مخصص در مقام ثبوت رفته روی عنوان عدو شاید رفته باشد روی عنوان مقطوع العداوه. این عینا مثل همان شبهه مفهومیه است که در مازاد گفتیم تمسک می‌کنیم بلکه واضح‌تر از آن چون ما در آن شبهه مفهومیه اشکال کردیم، اینجا اشکال هم ندارد) كما يظهر صدق هذا (تا اینجا بصورت فنی گفتیم از اینجا عوامانه می‌گوییم! اگر یک مولایی به عبدش بگوید «اکرم جیرانی» بعد همسایه عزیزش زنگ زد و گفت عبد شما به همه همسایه‌ها غذا داده و به ما نداده است. اگر عبد گفت من شک داشتم این همسایه عدو شما است یا نه. مولا می‌گوید قسم بخور که من مشکوک العداوه را نمی‌خواستم و عذر عبد پذیرفته نمی‌شود) من صحّة مؤاخذة المولى لو لم يكرم (اگر اکرام نکند عبد) واحداً من جيرانه (یکی از جیران مولا را) لاحتمال عداوته له (به اینکه بگوید من احتمال دادم دشمن تو است) وحُسْنِ عقوبته على مخالفته («حسن» عطف به «صحة» است. و حسن عقوبت این عبد در مخالفت این مولا) وعدَمِ صحّة الاعتذار عنه (صحیح نیست که اعتذار بجوید عبد از اینکه اکرام نکرده) بمجرّد احتمال العداوة (بگوید چون من شک داشتم) كما لا يخفى على من راجع الطريقة المعروفة (هر کس مراجعه کند به طریقه معروفه عند علماء و عقلاء) والسيرةَ المستمرّة المألوفة بين العقلاء الّتي هي ملاك حجّيّة أصالة الظهور (اصلا چرا می‌گوییم ظهور حجت است؟ چون سیره ملاکش است و آن سیره اینجا هم هست. آن سیره مستمره مألوفه‌ای که ملاک حجیت اصالة الظهور است) 

وبالجملة: كان بناء العقلاء على حجّيّتها (حجیت عموم و اصالة الظهور) بالنسبة إلى المشتبه هاهنا (نسبت به فرد مشتبه در آنجایی که مخصص لبی است) بخلافه هناك (به خلاف عام در مخصص لفظی) ولعلّه لما أشرنا إليه، من التفاوت بينهما (شاید این مطلب یعنی سیره و بناء عقلا بخاطر آن چیزی است که ما اشاره کردیم به آن چیز که تفاوتی بود بین مخصص لفظی و لبی. و آن تفاوت این است که) بإلقاء حجّتين هناك (در مخصص لفظی دو حجت القاء کرده است) تكون قضيّتهما (اقتضای این دو حجت) بعد تحكيم الخاصّ (بعد از اینکه خاص مقدم می‌شود) وتقديمه على العامّ كأنّه (عام) لم يعمّه حكماً من رأس (اصلا عمومیت ندارد خاص را منتها حکما. «حکما» در مقابل حقیقتا است در متصل است. «من رأس» یعنی از اول) وكأنّه لم يكن بعامّ (گویا از اول عامی نبوده است)

بخلافه هاهنا (بخلاف عام در اینجا. چرا؟) فإنّ الحجّة الملقاة (حجتی که القاء شده است) ليست إلّاواحدةً. (نیست مگر یکی) والقطعُ بعدم إرادة إكرام العدوّ في « أكرم جيراني » - مثلاً - (اگر بگویید ما قطع داریم که اراده نکرده عدو را، می‌گوییم ما قطع داریم اراده نکرده مقطوع العداوه را. اگر این را یاد بگیرید پاسخ آقای خویی رحمت الله علیه را می‌دهید. «والقطع...» ان قلت مقدَّر است: همان طور که آنجا دو حجت القا کرده اینجا هم دو تا است. یکی لفظی است و یکی عقلی. در جواب گفته می‌شود دلی عقلی مختصر است[۱]) لا يوجب رفعَ اليد عن عمومه إلّا في ما قُطع بخروجه من تحته (در آنچه قطع داریم به خروجش از تحت عام و فقط مقطوع العدو را قطع داریم. چرا؟) فإنّه على الحكيم إلقاء كلامه على وفق غرضه ومرامه (ممکن است شما بگویید مشکوک هم خارج شده است. در جواب می‌گوییم: خیر. اگر الان فردی هندوانه می‌خواهد و مقصودش هندوانه است. بگوید خربزه بیاور و مامور رفت خربزه آورد. مامور گناهی ندارد چون آمر باید کلامش را صحیح بیان کند. درست است که شنونده باید عاقل باشد ولی معنایش این است که باید کلام را درست تحویل بگیرد نه اینکه معنایی غیر صحیح از کلام استنباط کند. اگر مولا گفت «اکرم جیرانی» و مقصودش این است که مشکوک العداوه هم اکرام نشود، مثل همان است که مقصودش هندوانه است و می‌گوید خربزه بیاور. حکیم باید کلامش را بر طبق غرضش القاء کند یعنی وقتی کلامش را عام می‌گوید به مقتضای این برهان معنایش این است که غرض و مرام من عام است. اگر حجت اقوی داشتیم تبعیت می‌کنیم. اگر مقصود مولا این است که مشکوک العداوه اکرام نشود، او کلامش را درست القاء نکرده است) فلابدّ من اتّباعه (اتباع این کلام) ما لم تقم حجّة أقوى على خلافه (خلاف کلام).


فقط مقطوع را می‌گوید (مقرر)

۶

تمسک به عام برای رفع شک در مصداق مشکوک

بلکه اصلا به عموم عام تمسک می‌کنیم و کشف می‌کنیم که این فرد اصلا عدو نیست. اثرش این است که مثلا مولا دو خطاب گفته است: یک خطاب گفت «اکرم جیرانی» و در خطاب دیگر گفت: آنهایی که عدو من نیستند به آنها پول هم بده. آخوند می‌فرماید در مشکوک العداوه به عموم تمسک می‌کنیم و اکرامش می‌کنیم و از عموم کشف می‌کنیم که عدو هم نیست و باید پول هم به او داده شود. چون مثبتات اماره حجت است. لازمه عقلی وجوب اکرام این است که این فرد عدو نیست.

وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

وإن لم يكن كذلك، فالظاهر بقاء العامّ في المصداق المشتبة على حجّيّته كظهوره (١) فيه.

والسرّ في ذلك: أنّ الكلام الملقى من السيّد حجّةً، ليس إلّا ما اشتمل على العامّ الكاشف (٢) بظهوره عن إرادته للعموم، فلابدّ من اتّباعه ما لم يقطع بخلافه. مثلاً، إذا قال المولى: « أكرم جِيراني »، وقَطَعَ بأنّه لا يريد إكرامَ من كان عدوّاً له منهم، كان أصالة العموم باقيةً على الحجّيّة بالنسبة إلى من لم يعلم بخروجه عن عموم الكلام، للعلم بعداوته ؛ لعدم حجّة أُخرى بدون ذلك على خلافه.

بخلاف ما إذا كان المخصِّص لفظيّاً ؛ فإنّ قضيّة تقديمه عليه هو كون الملقى إليه كأنّه كان من رأس لا يعمّ الخاصّ، كما كان كذلك حقيقةً في ما كان الخاصّ متّصلاً.

والقطعُ بعدم إرادة العدوّ لا يوجب انقطاع حجيّته إلّا في ما قطع أنّه عدوُّهُ، لا في ما شكّ فيه، كما يظهر صدق هذا من صحّة مؤاخذة المولى لو لم يكرم واحداً من جيرانه ؛ لاحتمال عداوته له، وحُسْنِ عقوبته على مخالفته، وعدَمِ صحّة الاعتذار عنه بمجرّد احتمال العداوة، كما لا يخفى على من راجع الطريقة المعروفة، والسيرةَ المستمرّة المألوفة بين العقلاء الّتي هي ملاك حجّيّة أصالة الظهور.

وبالجملة: كان بناء العقلاء على حجّيّتها بالنسبة إلى المشتبه هاهنا، بخلافه (٣) هناك ؛ ولعلّه لما أشرنا إليه، من التفاوت بينهما بإلقاء حجّتين هناك،

__________________

(١) في « ر »: لظهوره.

(٢) في « ر »: ما اشتمل العامّ على اللفظ الكاشف.

(٣) أثبتناها من « ش »، وفي غيرها: بخلاف.

تكون قضيّتهما - بعد تحكيم الخاصّ وتقديمه على العامّ - كأنّه لم يعمّه حكماً من رأس، وكأنّه لم يكن بعامّ.

بخلافه (١) هاهنا ؛ فإنّ الحجّة الملقاة ليست إلّا واحدةً. والقطعُ بعدم إرادة إكرام العدوّ في « أكرم جيراني » - مثلاً - لا يوجب رفعَ اليد عن عمومه إلّا في ما قُطع بخروجه من تحته، فإنّه على الحكيم إلقاء كلامه على وفق غرضه ومرامه، فلابدّ من اتّباعه ما لم تقم حجّة أقوى على خلافه.

بل يمكن أن يقال: إنّ قضيّة عمومه للمشكوك أنّه ليس فرداً لما عُلم بخروجه من حكمه بمفهومه، فيقال في مثل « لعن الله بني اميّة قاطبة » (٢): إنّ فلاناً وإن شُكّ في إيمانه يجوز لعنه ؛ لمكان العموم، وكلُّ من جاز لعنه لا يكون مؤمناً، فيُنتج: أنّه ليس بمؤمن، فتأمّل جيّداً.

إحراز المشتبه بالأصل الموضوعي

إيقاظ (٣):

لا يخفى: أنّ الباقي تحت العامّ بعد تخصيصه بالمنفصل، أو كالاستثناء من المتّصل، لمّا كان غيرَ معنونٍ بعنوان خاصّ، بل بكلّ عنوانٍ لم يكن ذاك بعنوان الخاصّ، كان إحراز المشتبه منه بالأصل الموضوعيّ في غالب الموارد – إلّا ماشذّ - ممكناً، فبذلك يحكم عليه بحكم العامّ، وإن لم يجز التمسّك به بلا كلام ؛ ضرورة أنّه قلَّما لا يوجد عنوان يجري فيه أصل يُنقّح به أنّه ممّا بقي تحته.

__________________

(١) أثبتناها من « ش » وفي غيرها: بخلاف.

(٢) كامل الزيارات: ٣٢٩، وبحار الأنوار ٩٨: ٢٩٢.

(٣) الأنسب: ذكر هذا الايقاظ عقيب المخصّص اللفظيّ المجمل مصداقاً، الذي لا يكون العام حجة فيه. ( منتهى الدراية ٣: ٥٣٨ ).