درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۶۳: عام و خاص ۸

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در این بود که اگر عامی مانند «اکرم العلماء» وجود داشت و خاصی داشتیم مانند «لاتکرم الفساق من العلماء» و خاص مجمل بود. تمسک به عام در مورد اجمال خاص جایز است یا خیر. عرض کردیم هشت شقّ دارد. تارة مخصص لفظی است و اخری لبّی است. مخصص لفظی ممکن است متصل باشد و ممکن است منفصل باشد و هر کدامش ممکن است شبهه مفهومیه باشد و ممکن است شبهه مصداقیه باشد و هرکدامی ممکن است دوران بین متباینین باشد و ممکن است دوران بین اقل و اکثر باشد. اگر مخصص لفظی بود و منفصل بود و شبهه مفهومیه بود و دوران بین اقل و اکثر بود با همه این قیود آخوند فرمود در مورد اجمال خاص به عام تمسک می‌کنیم. چون فرمود «الخاص الحجة یزاحم العام». به مقداری که خاص حجت است از عام رفع ید می‌کنیم. چون در مشکوک خاص حجت نیست، لذا عام مزاحم ندارد.

۲

عدم حجیت عام در اجمال مصداقی مخصّص

امروز مرحوم آخوند می‌فرماید شبهه مصداقیه با شبهه مفهومیه فرق می‌کند. یعنی اگر ما خطابی داشتیم مانند «اکرم العلماء» و خاصی داشتیم مانند «لاتکرم الفساق من العلماء». معنای خاص روشن باشد. فاسق یعنی مرتکب الکبیره. زید را می‌دانیم مرتکب کبیره است و عمرو را هم می‌دانیم. خالد را شک داریم آیا مرتکب کبیره هست یا خیر، آخوند می‌فرماید عام در شبهه مصداقیه مخصص لفظی منفصل دائر بین اقل و اکثر حجت نیست.

۳

اشکال به عدم حجیت عام در اجمال مصداقی مخصّص

یک اشکال است و یک جواب. اشکال این است که شما در شبهه مفهومیه فرمودید «العام حجة ما لم یزاحمه الخاص الحجة» الان این «لاتکرم الفساق» در خالد مشکوک، حجت است یا خیر؟ حجت نیست. پس باید عام حجت باشد. این لِمَّش چیست؟

۴

پاسخِ اشکال به عدم حجیت عام در اجمال مصداقی مخصّص منفصل

فرقش با شبهه مفهومیه یک کلمه است. آخوند جواب می‌دهد: خاص به نحوه قضیه حقیقیه جعل شده است. (اگر این نکته‌ای که الان می‌گویم بفهمید ۲۰ جلسه درس خارج عام و خاص، اشکال آخوند، اشکال آقای صدر و آقای خویی همه اینها را زیر پا می‌گذارید). توضیح کلام آخوند این است که خاص قضیه حقیقیه است. کلیدی که می‌خواهم بگویم این است که جای تمسک به عمومِ عام وقتی است که شک در تخصیص زائد باشد. مثلاً ما می‌دانیم که عام به فاسق تخصیص خورده است. احتمال می‌دهیم به نحوی هم تخصیص خورده باشد. اینجا جای تمسک به عام است. خاص قضیه حقیقیه است. قضیه حقیقیه یعنی کاری با افراد خارجی ندارد. آن چیزی که تخصیص می‌خورد عنوان فاسق است. مفهوم فاسق است. یعنی جمع بین عام و خاص این می‌شود: «اکرم العلماء غیر مرتکب الکبیرة». چون خاص در مرتکب کبیره حجت است. نگویید در خالد حجت نیست. اصلاً خاص با خالد کاری ندارد. قضیه حقیقیه با افراد خارجی کاری ندارد. الان دو مولای غیر حقیقی اگر وجود داشته باشند و یکی گفت «اکرم العلماء» بعد گفت «لاتکرم الفساق من العلماء» این مولا فهمید که خالد فاسق است و آن مولای دیگر هم گفت «اکرم العلماء» و بعد گفت «لاتکرم الفساق من العلماء» ولی یقین پیدا کرد که خالد فاسق نیست. آیا در این دو خطاب در تخصیص فرقی وجود دارد؟ آنی که فکر می‌کرده خالد فاسق نیست و چه آنی که یقین کرده خالد فاسق است، هر دوی آن‌ها می‌گویند ما گفتیم علماء فاسق را اکرام نکن. منتها علمای فاسقِ آن مولا در خارج مثلاً ۳۵ نفر هستند و این مولا به نظرش ۳۴ نفر هستند. نه اینکه در واقع آن تخصیصش بیشتر باشد تا بگوییم اینجا شک می‌شود در تخصیص زائد. درست است که «العام حجة ما لم یزاحمه الخاص الحجة»، ولی در ما نحن فیه خاص در مرتکب کبیره حجت است. وقتی که جمع بین عام و خاص می‌کنیم از آن دو خطاب در می‌آید «اکرم العلماء غیر مرتکب الکبیرة» و «لاتکرم العلماء مرتکب الکبیرة.» همان طوری که دخول این مشکوک تحت این خاص مشکوک است، دخول این مشکوک تحت العام الحجة هم مشکوک است. اگر می‌فرمایید به خاص نمی‌توان تمسک کرد چون احراز نشده است، به عام هم نمی‌شود تمسک کرد چون احراز نشده است. پس سه کلمه است است: ۱. العام حجة ما لم یزاحمه الخاص الحجة ۲. «لاتکرم الفساق من العلماء» قضیه حقیقیه است. قضیه حقیقیه یعنی کاری با افراد خارجی ندارد. ۳. اگر این دو را منضم کنیم، دو خطاب در خواهد آمد: «اکرم العلماء غیر مرتکب الکبیرة» و «لاتکرم العلماء مرتکب الکبیرة». همانطور که خالد مشکوک است دخولش تحت این خاص، مشکوک است دخولش در عام. به خلاف شبهه مفهومیه که اگر فاسق معنایش مرتکب کبیره باشد از تحتش در می‌آید «اکرم العلماء غیر مرتکب الکبیرة» اگر فاسق معنایش اعم از مرتکب کبیره و صغیره باشد، از تحتش در می‌آید «اکرم العلماء غیر مرتکب الکبیرة و الصغیرة» پس در مرتکب صغیره شک در تخصیص زائد داریم و به عام تمسک می‌کنیم.

پرسش و پاسخ: شاگرد: خود عام بذاته چرا این فرد مشکوک را دربر نمی‌گیرد؟ استاد: عام حجت را می‌شود تمسک کرد. مراد جدی باید درست باشد. درست است که این عام بما هو مراد استعمالی، فاسق را می‌گیرد ولی به درد نمی‌خورد. مثل این می‌ماند که یقین دارید زید فاسق است. عام به مدلول استعمالی او را می‌گیرد ولی فایده ندارد. اینجا هم فایده ندارد. چون باید العام الحجة را تمسک کنیم نه عامی که ولو حجت نباشد.

۵

تطبیق: عدم حجیت عام در اجمال مصداقی مخصّص

وأمّا إذا كان مجملاً بحسب المصداق (خاص مجمل باشد) بأن اشتبه (به اینکه مشتبه شود) فردٌ، وتردّد بين أن يكون فرداً له («له» یعنی برای خاص) أو باقياً تحت العامّ (یعنی نمی‌دانیم خالد مرتکب الکبیره است که در شکم خاص باشد یا مرتکب الکبیره نیست که تحت عام باقی باشد) فلا كلام في عدم جواز التمسّك بالعامّ لو كان متّصلاً به (این خاص به عام. آنجایی که متصل است که واضح است مثل اینکه گفته «اکرم العلماء الّا الفساق». چرا؟) ضرورةَ عدم انعقاد ظهورٍ للكلام إلّافي الخصوص، (چون وقتی می‌گوید اکرم العلماء غیر فاسق، اصلا این ظهور در خالد ندارد.) كما عرفت.

وأمّا إذا كان منفصلاً عنه (اگر خاص از عام منفصل باشد) ففي جواز التمسّك به (به عام) خلافٌ.

والتحقيق: عدم جوازه (عدم جواز تمسک)

۶

تطبیق: اشکال به عدم حجیت عام در اجمال مصداقی مخصّص منفصل

(اشکال سه کلمه است. کلمه اول:) إذ غاية ما يمكن أن يقال في وجه جوازه (اگر آسمان و زمین جمع شوند و همه علماء بیایند یک چیز بیشتر نمی‌توانند بگویند. همان یک کلمه را تطبیق می‌کند:) أنّ الخاصّ إنّما يزاحم العامّ في ما كان (این خاص) فعلاً حجّةً فيه (همان کبرای کلی. شما گفتید در شبهه مفهومیه: «العام حجة ما لم یزاحمه الخاص الحجة». اینجا خاص در خالد حجت است؟ خیر. پس قطعا عام می‌شود حجت. «فعلا» را برای این گفت که می‌گویند احکام انشائی با هم تعارض ندارند. تعارض در مقام فعلیت است. حکم زمانی فعلی می‌شود که موضوعش در خارج احراز شود. به نظر آخوند علم شرط فعلیت است. لذا می‌فرماید وقتی اماره بر خلاف رفت حکم فعلی نیست. چون اگر خاص فعلا حجت نباشد، خاص انشائی با عام انشائی که تنافی ندارد. ما در جایی از عام رفع ید می‌کنیم که خاص حکم فعلی را دلالت کند.

پرسش و پاسخ: شاگرد: حجت انشائی نداریم. استاد: حجت انشائی نداریم حکم انشائی داریم. فعلا یعنی خاص. یعنی این حکم خاص حجت باشد. یعنی اثبات حکم فعلی شود. حکم فعلی هم ممکن است به حجت ثابت شود. مثل اینکه اماره قائم شود بر حرمت خمر و این مایع هم خمر باشد. ما که یقین نداریم خمر حرام است. حجت قائم شده بر حکم فعلی.) ولا يكون (این خاص. در فعلیت به مسلک آخوند علم شرط است. اگر جهل داشته باشیم ولو فی علم الله فاسق باشد حکم فعلی نیست) حجّةً في ما اشتبه أنّه من أفراده (نمی‌دانیم این مورد از افراد خاص است یا نه. «انّه» به «ما»ی موصوله می‌خورد یعنی آن مشتبه) فخطاب «لا تكرم فسّاق العلماء» لا يكون دليلاً على حرمة إكرام مَن شُكّ في فسقه من العلماء، (خطاب «لاتکرم» دلیل بر حرمت مشکوک نیست. بنابراین) فلا يزاحم مثلَ «أكرم العلماء» (چرا؟ چون ما گفتیم انما یزاحم العام الخاص الحجة) ولا يعارضه (معارضه نمی‌کند این خاص این عام را -ضمیر به عام می‌خورد- یا این «لاتکرم» این «اکرم» را. چرا لا یعارضه؟ بخاطر اینکه الخاص الحجة یعارض العام بعد یقدم علی العام تحکیما للنص او الاظهر علی الظاهر. لذا) فإنّه يكون من قبيل مزاحمة الحجّة بغير الحجّة (این در واقع مثل این می‌ماند که یک خبر صحیح آمده است بر نجاست خمر. یک خبر ضعیف آمده بر طهارت خمر مثلا. یک کسی بگوید این خبر ضعیف معارضه می‌کند با خبر صحیح. آیا درست است؟! درست نیست چون خبر ضعیف حجت نیست.) 

۷

تطبیق: پاسخِ اشکال به عدم حجیت عام در اجمال مصداقی مخصّص

وهو في غاية الفساد (می‌فرماید این وجه در نهایت فساد است. چرا؟) فإنّ الخاصّ وإن لم يكن دليلاً في الفرد المشتبه فعلاً (قبول است خاص در این فرد مشتبه فعلا حجت نیست چون مشکوک است.) إلّا أنّه (این خاص) يوجب اختصاصَ حجّيّة العامّ بغير عنوانه (به غیر عنوان خاص) من الأفراد (یعنی خاص قضیه حقیقیه است. اگر قضیه خارجیه بود خوب بود. چون در قضیه خارجیه می‌شود اکرم العلماء الّا زیدا و عمروا و بکرا ولی خالد مشکوک است. ولی اینجا قضیه حقیقیه است. عنوان خاص -مثلا فاسق- تخصیص خورده است.

پرسش و پاسخ: شاگرد: این سخن چگونه با انحلال عام جمع می‌شود؟ استاد: اشکال ندارد. یعنی هر فردی که تحت عنوان خاص است خارج است. اما آنها چه افرادی هستند خاص آنرا بیان نمی‌کند. لذا گفته‌اند قول مولا در شبهه مصداقیه حجت نیست. در رساله نوشته‌اند اگر یک مجتهدی آمد گفت این آب نجس است فایده ندارد. فتوایش حجت است. بله اگر کسی گفت خبر عدل واحد در موضوعات حجت است، آن هم می‌شود یک نفر مثل بقیه.) فيكون « أكرم العلماء » دليلاً وحجّةً في العالِم غيرِ الفاسق. فالمصداق المشتبة وإن كان مصداقاً للعامّ بلا كلام (اگر چه مصداق مشتبه، مصداق عام بما هو عام هست یعنی مصداق مراد استعمالی و ظهور عام) إلّا أنّه (این مصداق مشتبه) لم يعلم أنّه من مصاديقه (مصادیق عام) بما هو حجّة (چون ما به عامی می‌توانیم تمسک کنیم که حجت باشد نه عامی که حجت نیست. چرا لم یعلم؟) لاختصاص حجّيّته (حجیت عام) بغير الفاسق.

وبالجملة: العامّ المخصَّص («مخصَّص» بخوانید) بالمنفصل (عامی که تخصیص خورده به منفصل) وإن كان ظهوره (ظهور عام) في العموم كما إذا لم يكن مخصَّصاً (بله مخصص منفصل کاری با ظهور عام ندارد. چطوری که اگر عام اصلا تخصیص نمی‌خورد ظهور عام به قوت خودش باقی بود، حالا هم که تخصیص خورده باز ظهور عام به قوت خودش باقی است) -بخلاف المخصَّص بالمتّصل (مخصص متصل ظهور عام را از بین می‌برد) كما عرفت- إلّا أنّه (عام) في عدم الحجّيّة (در اینکه حجت نیست) -إلّافي غير عنوان الخاصّ (اینکه عام حجت نیست مگر در غیر فاسق) - مثلُهُ (مثل آن مخصص متصل است. فرق مخصص متصل و منفصل در ظهور است نه در حجیت) فحينئذٍ (وقتی عام شد حجت در غیر خاص) يكون الفرد المشتبه (جناب خالد) غيرَ معلوم الاندراج تحت إحدى الحجّتين (همانطوری که معلوم نیست تحت «لاتکرم الفساق» داخل است، همان طور معلوم نیست که تحت «اکرم العلماء غیر الفساق» داخل باشد. یعنی تحت عام حجت. خب چکار کنیم آقای آخوند؟) فلابدّ من الرجوع إلى ما هو الأصل في البين. (باید رجوع کنیم به اصل عملی.

اصل عملی به نظر آخوند اصل عدم فسق در آنجایی که از اول مشکوک بوده است، خواهد بود و آنجایی که فاسق بوده شک می‌کنیم عادل شده یا خیر، استصحاب بقاء فسق جاری می‌شود. این اصل در موضوع است.

اما اصل در حکم دو صورت دارد. یک صورت این است که وقتی عام آمده بود قطعا فاسق نبود بعد احتمال می‌دهیم فاسق شده باشد، استصحاب بقاء وجوب اکرام جاری می‌شود. اگر از همان حین عام مشکوک باشد، آنجا ُ«رفِعَ ما لایعلمون» از وجوب اکرام جاری می‌کنیم.)

هذا إذا كان المخصّص لفظيّاً (اجمال مخصص لفظی تمام شد)

۸

مخصّص لبّی کالمتّصل

مخصص لبّی را مرحوم آخوند دو قسم می‌کند. یک قسم از مخصص لبی این قدر واضح و آشکار است که جلوی ظهور عام را می‌گیرد. یعنی متکلم در مقام افاده و در مقام بیان می‌تواند به آن اکتفاء کند. مثل این می‌ماند که مثلا بگوید: «اکرم العلماء». بعد مامور با خود بگوید پس شیطان را هم باید اکرام کنم! شارع می‌تواند بگوید آخر تو نمی‌فهمی شیطان وجوب اکرام ندارد؟! اینقدر واضح است که مولا حتی زیر بار نمی‌رود که من گفتم اکرامش کن. یک وقت هست می‌گوید: من گفتم ولی می‌گوید عقلت کجا رفته است؟! یعنی مراد جدی را فقط محدود می‌کند. یک وقت هست قرینه آنقدر واضح است که کار گفتن را می‌کند. این قسم را می‌فرماید قطعا تمسک به عموم عام جایز نیست. چون این مثل مخصص لفظی متصل است.

۹

تطبیق: مخصص لبّی کالمتّصل

وأمّا إذا كان لبّيّاً: فإن كان ممّا يصحّ أن يتّكل عليه (اینکه اتکا کند بر آن مخصص لبی) المتكلّم إذا كان بصدد البيان في مقام التخاطب (یعنی به گونه‌ای است که در مقام تخاطب می‌تواند به آن اتکا کند و آن را مثل گفتن حساب کند) فهو كالمتّصل (این مخصص لبی مانند متصل است) حيث لا يكاد ينعقد معه («معه» به «ما»ی موصولی که در «مما یصح ان یتکل» آمده می‌خورد. منعقد نمی‌شود با آن چیز) ظهور للعامّ إلّا في الخصوص.

۱۰

مخصص لبّی کالمنفصل

وإن لم يكن كذلك (اما اگر مخصص لبی به این وضوح نبود. مثل این می‌ماند که مولا گفت «اکرم العلماء» و یک عالمی است که با مولا دشمن است ولی این دشمنی را ابراز نمی‌کند. مامور این عالم را اکرام کرد. مولا می‌کوید درست است که من گفتم «اکرم العلماء» ولی تو نباید بفهمی که مقصودم آن آقا نبود؟! اینکه می‌گوید گفتم ولی مقصودم آن آقا نبود، یعنی قرینه آنقدر واضح نیست که ظهور کلام را از بین ببرد. اگر از این قبیل بود، می‌فرماید) فالظاهر بقاء العامّ في المصداق المشتبة (ظاهر این است که عام در مصداق مشتبه) على حجّيّته (بر حجیت باقی است) كظهوره فيه (چطوری که ظهور عام در مصداق مشبه به هم نمی‌خورد، حجیت آن هم در مصداق مشتبه به هم نمی‌خورد. اما سرّش چیست؟ فرق بین مخصص لفظی و لبی چیست که در مخصص لفظی آخوند زیر بار نرفت ولی در مخصص لبی زیر بار می‌رود؟)

(وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین)

والأكثر في ما كان متّصلاً، فيسري إجماله إليه حكماً في المنفصل المردّد بين المتباينين، وحقيقةً في غيره:

أمّا الأوّل: فلأنّ العامّ - على ما حقّقناه (١) - كان (٢) ظاهراً في عمومه، إلّا أنّه لا يتّبع ظهورُه في واحدٍ من المتباينين اللّذين علم تخصيصه بأحدهما.

وأمّا الثاني: فلعدم انعقاد ظهور من رأس للعامّ ؛ لاحتفاف الكلام بما يوجب احتماله لكلّ واحدٍ من الأقلّ والأكثر، أو لكلّ واحدٍ من المتباينين، لكنّه حجّة في الأقلّ ؛ لأنّه المتيقّن في البين.

فانقدح بذلك: الفرق بين المتّصل والمنفصل. وكذا في المجمل بين المتباينين، والأكثر والأقلّ، فلا تغفل.

المخصّص اللفظي المجمل مصداقاً: عدم جواز التمسّك بالعام سواءً كان المخصّص متصلاً أو منفصلاً

وأمّا إذا كان مجملاً بحسب المصداق - بأن اشتبه فردٌ، وتردّد بين أن يكون فرداً له أو باقياً تحت العامّ - فلا كلام في عدم جواز التمسّك بالعامّ لو كان متّصلاً به (٣) ؛ ضرورةَ عدم انعقاد ظهورٍ للكلام إلّا في الخصوص، كما عرفت (٤).

وأمّا إذا كان منفصلاً عنه، ففي جواز التمسّك به خلافٌ.

__________________

(١) في أوائل الفصل السابق، الصفحة: ٣٠١، إذ قال: وأمّا في المنفصل، فلأنّ إرادة الخصوص واقعاً، لا تستلزم استعمالَه فيه.

(٢) الأولى أن يقال: « وإن كان » حتى يلائمه قوله: « إلّا أنّه لا يتبع ظهوره ». ( منتهى الدراية ٣: ٥٠١ ).

(٣) قد يظهر من مطارح الأنظار ٢: ١٣٦ دخوله في محلّ النزاع. يراجع أيضاً حقائق الأُصول ١: ٤٩٦.

(٤) آنفاً، إذ قال: أو بين الأقلّ والأكثر في ما كان متصلاً فيسري إجماله إليه.

والتحقيق: عدم جوازه ؛ إذ غاية ما يمكن أن يقال في وجه جوازه: أنّ الخاصّ إنّما يزاحم العامّ في ما كان فعلاً حجّةً فيه (١)، ولا يكون حجّةً في ما اشتبه أنّه من أفراده، فخطاب « لا تكرم فسّاق العلماء » لا يكون دليلاً على حرمة إكرام مَن شُكّ في فسقه من العلماء، فلا يزاحم مثلَ « أكرم العلماء » ولا يعارضه ؛ فإنّه يكون من قبيل مزاحمة الحجّة بغير الحجّة.

وهو في غاية الفساد ؛ فإنّ الخاصّ وإن لم يكن دليلاً في الفرد المشتبه فعلاً، إلّا أنّه يوجب اختصاصَ حجّيّة العامّ بغير (٢) عنوانه من الأفراد، فيكون « أكرم العلماء » دليلاً وحجّةً في العالِم غيرِ الفاسق. فالمصداق المشتبة وإن كان مصداقاً للعامّ بلا كلام، إلّا أنّه لم يعلم أنّه من مصاديقه بما هو حجّة ؛ لاختصاص حجّيّته بغير الفاسق.

وبالجملة: العامّ المخصَّص بالمنفصل وإن كان ظهوره في العموم كما إذا لم يكن مخصَّصاً - بخلاف المخصَّص بالمتّصل، كما عرفت - إلّا أنّه في عدم الحجّيّة – إلّا في غير عنوان الخاصّ - مثلُهُ. فحينئذٍ يكون الفرد المشتبه غيرَ معلوم الاندراج تحت إحدى الحجّتين، فلابدّ من الرجوع إلى ما هو الأصل في البين.

هذا إذا كان المخصّص لفظيّاً.

المخصّص اللبّي المجمل مصداقاً: التفصيل بين ما إذا كان ممّا يصحّ ان يتّكل عليه وما لم يكن كذلك

وأمّا إذا كان لبّيّاً: فإن كان ممّا يصحّ أن يتّكل عليه المتكلّم إذا كان بصدد البيان في مقام التخاطب، فهو كالمتّصل، حيث لا يكاد ينعقد معه ظهور للعامّ إلّا في الخصوص.

__________________

(١) أثبتنا « فيه » من « ر ».

(٢) في غير « ر »: في غير.

وإن لم يكن كذلك، فالظاهر بقاء العامّ في المصداق المشتبة على حجّيّته كظهوره (١) فيه.

والسرّ في ذلك: أنّ الكلام الملقى من السيّد حجّةً، ليس إلّا ما اشتمل على العامّ الكاشف (٢) بظهوره عن إرادته للعموم، فلابدّ من اتّباعه ما لم يقطع بخلافه. مثلاً، إذا قال المولى: « أكرم جِيراني »، وقَطَعَ بأنّه لا يريد إكرامَ من كان عدوّاً له منهم، كان أصالة العموم باقيةً على الحجّيّة بالنسبة إلى من لم يعلم بخروجه عن عموم الكلام، للعلم بعداوته ؛ لعدم حجّة أُخرى بدون ذلك على خلافه.

بخلاف ما إذا كان المخصِّص لفظيّاً ؛ فإنّ قضيّة تقديمه عليه هو كون الملقى إليه كأنّه كان من رأس لا يعمّ الخاصّ، كما كان كذلك حقيقةً في ما كان الخاصّ متّصلاً.

والقطعُ بعدم إرادة العدوّ لا يوجب انقطاع حجيّته إلّا في ما قطع أنّه عدوُّهُ، لا في ما شكّ فيه، كما يظهر صدق هذا من صحّة مؤاخذة المولى لو لم يكرم واحداً من جيرانه ؛ لاحتمال عداوته له، وحُسْنِ عقوبته على مخالفته، وعدَمِ صحّة الاعتذار عنه بمجرّد احتمال العداوة، كما لا يخفى على من راجع الطريقة المعروفة، والسيرةَ المستمرّة المألوفة بين العقلاء الّتي هي ملاك حجّيّة أصالة الظهور.

وبالجملة: كان بناء العقلاء على حجّيّتها بالنسبة إلى المشتبه هاهنا، بخلافه (٣) هناك ؛ ولعلّه لما أشرنا إليه، من التفاوت بينهما بإلقاء حجّتين هناك،

__________________

(١) في « ر »: لظهوره.

(٢) في « ر »: ما اشتمل العامّ على اللفظ الكاشف.

(٣) أثبتناها من « ش »، وفي غيرها: بخلاف.