درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۵۹: عام و خاص ۴

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در الفاظی بود که برای عموم وضع شده بود. مرحوم آقای آخوند در فصلی که دیروز خواندیم فرمود: الفاظی مختص عموم هست. اینطور نیست که لفظی برای عموم وضع نشده باشد.

۲

فصل سوم: الفاظ عموم

در این فصل الفاظی را که برای عموم هست را می‌شمارد.

۳

ادعای بودنِ «نکره در سیاق نفی یا نهی» از الفاظ عموم

می‌فرماید بعضی‌ها گفته‌اند یکی از الفاظ عموم، نکره در سیاق نفی است. وقتی می‌گوییم «ما جائنی رجل» هیچ مردی پیش من نیامد. این خودش می‌شود مفید عموم. چون طبیعت منعدم نمی‌شود مگر به انعدام جمیع افرادش. اگر یک نفر بیاید، «ما جائنی رجل» غلط است. پس نکره در سیاق نفی مفید عموم است.

۴

اشکال بودنِ «نکره در سیاق نفی یا نهی» از الفاظ عموم

مرحوم آقای آخوند می‌فرماید نکره در سیاق نفی مفید عموم هست به شرطی که مراد از نکره ماهیت مرسله و مطلقه باشد. یعنی هیچ قیدی نداشته باشد. چون الطبیعه تنعدم بانعدامِ جمیعِ افرادی که مراد از آن طبیعت باشد. الان اگر کسی گفت «ما جائنی رجل عالم» هیچ رجل عالمی پیش من نیامد. اگر صد تا رجل جاهل هم پهلوی من آمد این جمله صحیح است. چون اینکه می‌گویند الطبیعه تنعدم بانعدام جمیع افراده یعنی جمیع افرادی که مراد از مدخول است. اگر در «ما جائنی رجل» مراد از مدخول مطلق رجل بود. هیچ قیدی نداشت «ما جائنی رجل» مفید عموم است. ولی اگر ما قرینه داشتیم «ما جائنی رجل» قید دارد -مثلاً رجل عالم- اگر رجل جاهل بیاید، منافات ندارد. پس اینکه نکره در سیاق نفی مفید عموم است این منافات ندارد که باید اثبات شود مراد از نکره طبیعت مطلق است و قید نباید داشته باشد. چون نکره در سیاق نفی دلالت می‌کند بر انعدام جمیع افراد مراد از مدخول. اول باید ثابت شود مراد از مدخول طبیعت مطلقه است و هیچ قیدی ندارد. الان اگر کسی بگوید «ما جائنی رجل» و ما قرینه داریم که مقصودش از این رجل، رجل سید است. اینجا یقیناً دلالت نمی‌کند که رجل غیر سید هم نیامد. این فقط دلالت می‌کند رجل سید نیامد. ارسال ماهیت را با مقدمات حکمت باید اثبات کنیم. اما اگر یک جایی مقدمات حکمت جاری نشود و مراد از این نکره و مدخول، ماهیت مبهمه مهمله باشد، اینجا مفید عموم نیست. چون ماهیت مبهمه مهمله در قوه جزئیه است. یعنی اگر دو تا مرد هم پیش انسان نیاید، صحیح است که بگوییم «ما جائنی رجل» البته نه «ما جائنی رجل» مطلق بلکه «ماجائنی رجل» که مراد از رجل طبیعت مبهمه مهمله باشد. پس اول باید مقدمات حکمت در مدخول جاری شود. و ثابت شود مدخول هیچ قیدی ندارد و طبیعت ساریه مرسله است آن وقت نفی موجب می‌شود عموم همه افراد را.

۵

عموم در محلی به «ال» به معنای ما یراد من المدخول است

بعد آخوند می‌فرماید مفرد محلی به الف لام هم همینطور است. وقتی می‌گوییم »احل الله البیع» این «ال» یا مفرد و جمع محلی الف لام دلالت می‌کند بر جمیع افرادی مراد از مدخول است نه جمیع افرادی که یصلح ان ینطبق علیه المدخول. اگر الان کسی گفت: «احلّ الله البیع غیر ربوی»، این مفرد محلی به الف و لام که مفید عموم است منظور این نیست که مفید عموم ما یصلح ان ینطبق علیه المدخول باشد.

ما دو جمله داریم یک جمله این است که آیا عموم، یعنی عموم ما یصلح ان ینطبق علیه المدخول یا عموم، یعنی عموم ما یراد من المدخول؟ اگر کسی گفت مراد از عموم، عموم ما یصلح ان ینطبق علیه المدخول است، وقتی می‌گوییم «احل الله البیع» یا «احل الله کل بیع غیر ربوی» این عام نیست. چون مدخول که بیع است صلاحیت دارد که بر بیع ربوی هم منطبق شود و حال آنکه بیع ربوی مراد نیست. اما اگر گفتیم عموم یعنی شمول افرادی که ما یراد من المدخول اگر گفته شود «احل الله کل بیع غیر ربوی» مراد از این مدخول بیع غیر ربوی است و همه‌ی افراد هم شاملش می‌شود.

دو تا مطلب خلط نشود، عموم معنایش شمول جمیع ما یصلح ان ینطبق علیه المدخول نیست. و الا اگر این طور باشد، احل الله کل بیع غیر الربوی، عام نیست. چون مدخول که بیع است صلاحیت دارد که منطبق شود بر بیع ربوی ولی بیع ربوی مراد نیست. اما اگر عموم را تعریف کردیم جمیع افراد ما یراد من المدخول، مراد از این بیع که مدخول است بیع غیر ربوی است بنابراین عام خواهد بود.

پرسش و پاسخ: شاگرد: ایشان که عموم را أن ینطبق علیه المفهوم معنا کرد. استاد: اشکال ندارد. الفاظ عموم را تعریف کردند. یعنی «کل» اینطوری است. منتها یصلح ان ینطبق علیه المفهوم بما یراد من المفهوم. یک قید باید اضافه کنیم. نه اینکه آخوند غلط نوشته است. چون آخوند آنجا در صدد این جهت نبود. فرمود این تعاریف فقط تعاریف شرح اللفظی است. تعریف شرح الاسمی ناقص هم بود اشکال ندارد. اینکه تعریف باید مطرد باشد منعکس باشد آن برای تعاریف حقیقی است. دیگران هم که اشکال می‌کردند می‌گفتند تعاریف ناقص است. آخوند می‌فرمود این اشکالات به تعریف شرح الاسمی راه ندارد. چون غرض تقریب به ذهن است.

شاگرد: قبول است که عموم یعنی شمول ما یراد من اللفظ. ولی صحبت ما این است که «کل» می‌آید این ما یراد من اللفظ را روشن می‌کند. استاد: نه. اگر ما گفتیم «کل عالم عادل» مجاز است؟ ولی اگر جمیع یصلح ان ینطبق علیه المدخول باشد این می‌شود مجاز. چون عالم بر عالم فاسق هم صدق می‌کند ولی مراد نیست. شاگرد: بله مراد از عالم یعنی عالم عادل ولی آن قسمت که ایشان می‌فرمایند ما باید مقدمات حکمت را جاری کنیم. استاد: آن مطلب را در نکره در سیاق نفی فرمود در «کل» نفرمود. آن جمله‌ای که شما می‌فرمایید خودش دارد در پایان دارد: «نعم». بعید نیست که لفظ «کل» دلالت کند که مراد من از مدخول جمیع ما یصلح ان ینطبق علیه است. آنرا خودش در آخر سر می‌فرماید.

۶

تطبیق: فصل سوم: الفاظ عموم

فصل

۷

تطبیق: ادعای بودنِ «نکره در سیاق نفی یا نهی» از الفاظ عموم

ربما عُدّ من الألفاظ الدالّة على العموم (چه بسا شمرده می‌شود از الفاظی که دال بر عموم است،) النكرةُ في سياق النفي أو النهي (نکرده در سیاق نفی و نهی) 

ودلالتها (یعنی دلالت این نکره) عليه (یعنی بر عموم) لا ينبغي أن ینكر عقلاً (این سزاوار نیست که انکار شود. اگر «تنکر» بود بهتر بود ولی مهم نیست. چرا؟) لضرورة أنّه لا يكاد يكون طبيعةٌ معدومةً (چون اصلا طبیعت معدوم نمی‌شود) إلّا إذا لم يكن فردٌ منها (فردی از آن طبیعت) بموجود (کی می‌گویند طبیعت رجل در خارج معدوم است؟ وقتی یک فردش هم نباشد. اگر یک فردش باشد، دیگر طبیعت رجل معدوم نیست) وإلّا كانت موجودة.

۸

تطبیق: اشکال بودنِ «نکره در سیاق نفی یا نهی» از الفاظ عموم

لكن لا يخفى (از اینجا شروع می‌کند به اشکال. مخفی نیست که) أنّها (یعنی این نکره در سیاق نفی) تفيده (مفید عموم است) إذا أُخذت مرسلةً (وقتی که مقدمات حکمت جاری شود و مراد از این طبیعت مطلق باشد یعنی هیچ قیدی نداشته باشد) - لا مبهمة - قابلةً للتقييد (نه اینکه مراد از این نکره مبهم باشد که قابل تقیید باشد. اگر ما گفتیم «ما جائنی رجل عالم» و «رجل» استعمال شده باشد در طبیعت مرسله مطلقه، این قابل تقیید نیست. چون اگر بگوید این رجل هیچ قیدی ندارد بعد بگوید قید دارد اجتماع نقیضین می‌شود. ولی اگر «رجل» استعمال شود در موضوع له خودش، یعنی ماهیت مبهمه مهمله، اما قید دارد یا ندارد ساکت است. این منافات ندارد که یک دال دیگری بیاید قیدش بزند. می‌فرماید اینکه ما می‌گوییم نکره سیاق نفی مفید عموم است، وقتی است که مراد از این نکره، طبیعت مرسله باشد.

پرسش و پاسخ: شاگرد: اگر ارسال را از مقدمات حکمت بخواهیم بفهمیم، مقدمات حکمت هیچ موقع تام نمی‌شود. چون همیشه احتمال قرینه می‌دهیم. استاد: می‌گوییم مولی در مقام بیان است و اصل هم این است که قرینه هم نیاورده است. در سایر موارد چطور مقدمات حکت جاری می‌شود؟! احتمال قرینه که مضر نیست. مولی در مقام بیان است و اگر مقصودش مقید بود قرینه ذکر می‌کرد، قرینه ذکر نکرده می‌شود مطلق.

این «مبهمه» یعنی چه؟ ماهیت مبهمه مهمله یعنی لفظ وضع شده برای طبیعت رجل. قیدی دارد؟ ابهام دارد. ندارد؟ ابهام دارد. اصلا نسبت به لحاظ قید ابهام دارد. هیچی هیچی فقط همین مقدار که طبیعت رجل که قابل تقیید باشد.) وإلّا (یعنی اگر این نکره مبهمةً اخذ شد) فسلبها (سلب این نکره) لا يقتضي إلّا استيعابَ السلب لما أُريد منها (فقط می‌گوید این سلب شامل می‌شود آن چیزی که مراد از این نکره است) یقیناً (یقینا می‌شود در قوه جزئیه) لا استيعابَ ما يصلح انطباقها عليه من أفرادها (نه اینکه این نکره سلبش، اقتضاء کند استیعاب آن چیزی که صلاحیت دارد انطباق این نکره را بر آن چیز. الان وقتی می‌گوییم «ما جائنی رجل» و مقدمات حکمت جاری نشد، فهمیدیم مراد از این رجل طبیعت مهمله مبهمه است این رجل صلاحیت دارد هم بر عالم منطبق شود هم بر فاسق هم بر عادل هم بر کارگر هم بر استاد هم بر طلبه هم بر غیر طلبه ولی در عین حال این عموم معنایش این نیست که هیچ کدام از این افراد نیستند. عموم یعنی آنی که مراد از این نکره است و چون نکره ماهیت مبهمه مهمله است، همیشه می‌گویند ماهیت مبهمه مهمله در قوه جزئیه است. دو فرد هم نباشد کافی است)

(خوب آقای آخوند شما که ما را گیج کردی. اول بحث فرمودی دلالت نکره در سیاق نفی یا نهی بر عموم، مما لایکاد ینکر است، اینجا باز می‌گویی دلالت نمی‌کند. می‌فرماید:) وهذا (یعنی اینکه اگر بخواهد عموم باشد باید مدخول مرسله اخذ شده باشد اگر مرسله نشد فقط استیعاب ما یراد من المدخول است، این مطلب) لا ينافي كونَ دلالتها عليه عقليّةً (منافات ندارد که دلالت این نکره بر عموم عقلی باشد. چرا؟) فإنّها (یعنی این دلالت که عقلی است) بالإضافة إلى أفراد ما (آنچه که) يراد (اراده می‌شود) منها (از این نکره. چون اگر کسی گفت «ما جائنی رجل» فهمیدیم مراد از مدخول رجل عالم است و از قرائن فهمیدیم، چیست که دلالت می‌کند هیچ فرد عالمی نیامده است؟ نکره در سیاق نفی است. منافات ندارد هم دلالت عقلی باشد هم باید مدخول مطلق اخذ شود. چون خود همین مطلب که ما یراد من المدخول همه‌ی افرادش مراد است، نکره در سیاق نفی بر آن دلالت می‌کند. اگر همین نکره در سیاق نفی نبود و کسی می‌گفت «جائنی رجل» و از قرائن فهمیدیم که مراد از این رجل، رجل عالم است می‌گفتید همه مردهای عالم آمدند؟ نمی‌گفتیم بلکه می‌گفتید اگر یک نفر هم آمده باشد کافی است. پس منافات ندارد که هم دلالت بر عموم عقلی باشد هم مقدمات حکمت بخواهیم. منتها دلالت بر عموم عقلی است. یعنی دلالت بر عموم ما یراد من المدخول نه دلالت بر عموم ما یصلح ان ینطبق علیه المدخول.) لا الأفرادِ الّتي يصلح لانطباقها عليها (نه بالاضافه نسبت به افرادی که صلاحیت دارد این نکره برای انطباقش بر آن افراد)

۹

احتیاج دلالت «کل» بر عموم به مرسله بودن مدخول

کما اینکه منافات ندارد مثل لفظ «کل» دلالت بر عموم می‌کند ولی در عین حال وقتی دلالت بر عموم می‌کند که مدخول مرسله مطلقه اخذ شود. اما اگر جایی مقیده اخذ شد «کل» دلالتش بر عموم مثل عالم است. «کل» یعنی جمیع افراد ما یراد من المدخول اما مراد از مدخول چیست با «کل» کاری ندارد. مثل این می‌ماند که گفته شود همه‌ی افرادی که در حیاط بودند آمدند. اما چه کسانی در حیاط بودند من چه می‌دانم. چطوری که «کل» از ادات عموم است ولی در عین حال احتیاج دارد که اثبات شود اطلاق مدخولش، نکره هم همین طور است.

۱۰

تطبیق: احتیاج دلالت «کل» بر عموم به مرسله بودن مدخول

كما لا ينافي دلالةَ مثل لفظ «كلّ» (منافات ندارد که مثل لفظ «کل» دلالت کند) على العموم وضعاً (لا ینافی این دلالت) كونُ عمومه بحسب ما يراد من مدخوله (اینکه عموم این «کل» بحسب آن چیزی که اراده می‌شود از مدخولش نه به حسب آن چیزی که منطبق می‌شود بر مدخول) ولذا لا ينافيه تقييد المدخول بقيود كثيرة.

پرسش و پاسخ: شاگرد: این مطلب با تخصیص «کل» بر عموم که نمی‌سازد. چون ما آمدیم عموم را ضیق کردیم. عموم را خودمان تعیین کردیم که چه عمومی باشد در عین حال ما می‌گوییم وضع شده «کل» برای عموم. استاد: عموم یعنی چی؟ شاگرد: یعنی عموم افراد دیگر. استاد: می‌دانم عموم چی؟ شاگرد: ما ینطبق علیه باید باشد دیگر. استاد: نه از کجا این را می‌گویید. منافات ندارد که ما یراد باشد. ما گفتیم عموم جمیع افراد مدخول ولی یراد من المدخول یا ینطبق علیه؟ شاگرد: این اصلا عموم نیست این خصوص است. چون آمدیم معین کردیم چه کسانی باشند. استاد: مراد از مدخول مطلق است -رجل- اگر این «کل» نبود، چی دلالت می‌کرد که همه‌ی افراد؟ «کل» است که دلالت می‌کند دیگر. عموم است منافات ندارد. مثل اینکه می‌گویند همه‌ی اهل قم. این هم عموم است. همه‌ی ملت ایران این هم عموم است همه‌ی ملت جهان این هم عموم است. عموم یعنی مراد از مدخول دیگر. پس اگر غیر این باشد ما دیگر هیچ عمومی در عالم نداریم چون هر عامی شما بگویید ضیق است. بگویید عموم مردها، زنها را شامل نمی‌شود. بگویید عموم انسانها، ملائکه را شامل نمی‌شود. فقط باید بگویید ما یک دانه عموم داریم آن هم عموم موجودات و حال آن که اینطور نیست.

۱۱

شاهد احتیاج دلالت «کل» بر عموم به مقدمات حکمت

شاهدش چیست؟ شاهدش یک کلمه است. شاهد بر اینکه کل مفید عموم ما یراد من المدخول است نه مفید عموم ما یصلح ان ینطبق علیه المدخول، اگر ما مدخول «کل» را قید زدیم. گفتیم «اکرم کل رجل عالم» این مجاز می‌شود؟ نه. و حال آنکه اگر قرار باشد عموم ما ینطبق علیه المدخول باشد، باید کل رجل عالم مجاز باشد. چون رجل بر رجل فاسق هم صدق می‌کند و حال آنکه اینجا عموم جاهل را نمی‌گیرد.

۱۲

تطبیق: شاهد احتیاج دلالت «کل» بر عموم به مقدمات حکمت

ولذا لا ينافيه (منافات ندارد این عموم را) تقييد المدخول بقيود كثيرة. (اینکه مدخول را بگوییم اکرم کل رجل عالم هاشمی عابد محصل ساکن قم. هر چه قید بزنیم منافات با عموم ندارد و مجاز نمی‌شود و حال آنکه اگر قرار بود این «کل» دلالت می‌کرد بر جمیع افرادی که یصلح ان ینطبق علیه المدخول مجاز می‌شد. چون رجل صلاحیت دارد که منطبق شود بر جاهل بر غیر هاشمی بر غیر عادل و حال آنکه اینها را شامل نمی‌شود.)

۱۳

ظهور «کل» در عدم مقید بودن مدخول آن

نعم، لا يبعد أن يكون (این «کل») ظاهراً - عند إطلاقها (یعنی «کل» وقتی مطلق آورده می‌شود و قیدی با آن نیست. عند اطلاق این نکره) في استيعاب جميع أفرادها (در اینکه همه‌ی افرادش را شامل می‌شود. یعنی خود این کل دلالت می‌کند مدخول من هیچ قیدی ندارد)

۱۴

تطبیق: عموم در محلی به «ال» به معنای ما یراد من المدخول است

وهذا («هذا» یعنی اینکه عموم به جهت ما یراد من المدخول است نه به جهت ما یصلح ان ینطبق علیه المدخول) هو الحال في المحلّى باللام (یکی دیگر از صیغ عموم، جمع محلی به الف و لام است که همه گفتند و مفرد محلی را بعضی گفته‌اند. اینها هم همین طور.) جمعاً كان أو مفرداً (منتها در مفرد) بناءً على إفادته للعموم (این «بناء علی افادته للعموم» دو احتمال دارد. یک احتمالی که خیلی خیلی نزدیک است این است که به مفرد بخورد. چون مفرد را بعضی‌ها اشکال کرده‌اند جمع را کسی اشکال نکرده است ولی خود آخوند به هر دو اشکال می‌کند هم مفرد را و هم جمع را. لذا یک احتمال خیلی ضعیف هم هست که «افادته» ضمیر بخورد به محلی به لام ولی نه همان مفرد اقرب است ولی آن هم احتمالش هست) ولذا (یعنی چون در مفرد و جمع محلی به الف و لام مراد از عموم یعنی عموم ما یراد من المدخول) لا ينافيه (منافات ندارد این عموم و استعیاب را) تقييد المدخول بالوصف وغيره. (اینکه مدخول را قید بزنیم به وصف. وصف مثل اینکه می‌گوییم «احل الله البیع غیر الربوی» غیر وصف مثل «احل الله البیع فی الصیف»)

۱۵

اشکال و جواب

اشکال: ممکن است شما بگویید آقای آخوند همه فرمایشات شما قبول ولی ما قسم قمر بنی هاشم سلام الله علیه را قبول کنیم یا دم خروس را؟! شما الان دارید قسم می‌خورید استدلال می‌کنید درست. ولی یک دم خروس هم هست و آن این است که می‌گویند در «احل الله البیع غیر الربوی» بیع تخصیص خورده است. تخصیص یعنی باید عامی باشد تا تخصیص بخورد. اینطوری که شما معنا کردید اصلا عامی از اول نیست. تخصیص یعنی باید عامی باشد تا تخصیص بخورد.

جواب: ایشان می‌فرماید این منافات ندارد. اطلاق تخصیص در این موارد اگر مخصص متصل باشد مثل این مثال «احل الله البیع غیر الربوی» این تخصیص متصل از باب ضیق فم الرکیه است. چاه را سرش را تنگ کن. مقصود این نیست که اول یک چاه گشادی بکن بعد یواش یواش بیا سر چاه را داربست بزن و کوچک کن کوچک کن که بعد بیفتی در چاه و یک اتفاقی هم برایت بیافتد. بلکه یعنی از اول یک چاه تنگ موجود کن. نه اول چاه گشاد بگیر بعد تنگ کن. تخصیص در اینجا در واقع مجاز است و در واقع تخصیص نیست. یعنی از اول خاص موجود شده است.

۱۶

تطبیق: اشکال و جواب

وإطلاق التخصيص على تقييده (اینکه تخصیص اطلاق می‌شود بر تقیید این مدخول که مثلا می‌گوییم «احل الله البیع غیر الربوی» بیع تخصیص خورد به غیر ربوی) ليس إلّامن قبيل: ضَيِّقْ فم الرَكيّة. (این از باب ضَيِّقْ فم الرَكيّة است یعنی تخصیص که می‌گوییم تسامح است از اول خاص است از اول کوچک است. نه اینکه از اول عام است بعد تنگش کنی و کوچکش کنی.)

۱۷

عدم وضع محلی به «ال» برای عموم

بعد آخوند می‌فرماید دلالت محلّی به لام -چه مفردش و چه جمعش- بر عموم محل اشکال است. ما قبول نداریم که مفرد و جمع محلی به الف و لام مفید عموم باشد. چون محلی به الف و لام یک «ال» دارد، یک مدخول دارد و یکی هم مجموعش است. کسی که بخواهد بگوید مفرد یا جمع محلی به الف و لام مفید عموم است، یا باید ادعا کند «ال» مفید عموم است یا باید ادعا کند مدخول مفید عموم است یا باید اداعا کند مجموعش وضع شده است. «ال» که برای عموم وضع نشده است. مدخول هم که وضع شده برای طبیعت مبهمه مهمله. جمعش هم که وضع ندارد. پس عموم از کجا می‌خواهد بیاید؟!

۱۸

تطبیق: عدم وضع محلی به «ال» برای عموم

لكن دلالته على العموم وضعاً (وضعا یعنی در مقابل اطلاقا. اطلاقش -مقدمات حکمت- را قبول دارد ولی وضعا) محلّ منْعٍ، بل (چرا؟) إنّما يفيده (این محلی به لام مفید عموم است) في ما إذا اقتضته الحكمة (آن وقتی که مقدمات حکمت اقتضای عموم کند) أو قرينةٌ أُخرى (یا یک قرینه‌ی دیگری. مثلا «احل الله البیع» این قرینه‌ی دیگری هست که مقصود عام است. چون اگر قرار باشد شارع فقط یک بیعی را در عالم امضا کرده باشد خب به چه دردی می‌خورد؟ یا مثلا «اکرم العالم» قرینه است که عالم عام است. چون مناسبت حکم و موضوع می‌گوید علم ارزش اکرام دارد. آخوند می‌گوید باید قرینه باشد یا قرینه عام مثل مقدمات حکمت یا قرینه‌ی خاص. مفید عموم وضعا نیست.) وذلك (چرا می‌گویید محلی به «ال» وضع نشده برای عموم؟) لعدم اقتضائه وضعُ «اللام» (چون اقتضا نمی‌کند این عموم را نه وضع الف و لام) ولا مدخولِه (نه آن اسم جنس وضع شده برای عموم چون اسم جنس وضع شده برای ماهیت مهمله مبهمه) ولا وضعٌ آخر للمركّب منهما (جمع جنس و الف و لام هم که وضعی ندارد. یعنی مجموع »العلماء» یا مجموع «العالم») كما لا يخفى.

وربما يأتي في المطلق والمقيّد بعض الكلام ممّا يناسب المقام (ان شاء الله خواهد آمد که چرا می‌گوییم مفید عموم نیست؟ چون ماهیت وضع شده برای ماهیت مبهمه مهمله) 

۱۹

فصل چهارم: حجیت عام مخَصَّص

فصل بعدی این است که اگر ما یک عامی داشتیم مثل «اکرم العلماء» که تخصیص خورد؛ چه تخصیص به متصل خورد و خاص به همراه عام آمد مثل «اکرم العلماء العدول» چه تخصیص به منفصل خورد مثل اینکه بعد از عام در یک مخصص منفصل دیگری گفته شود «لاتکرم الفساق من العلماء». اینجا دو بحث است:

بحث اول: اینکه عام مخصَّص، حجت است فی ما بقی یا خیر؟ در توضیح اینکه منظور از فی ما بقی چیست باید گفت در مثالی که ذکر کردیم یک افرادی هستند که یقینا تحت خاص نیستند مثل «نحویین عدول» که قطعا داخل فاسق نیستند. آیا اگر شک کردیم که این نحویین عدول هم اکرامشان واجب است یا نه می‌توانیم به عموم عام تمسک کنیم؟ پس مورد اول این شد که «حجیت عموم عام در ما عدای مخصِّص». این یک بحث.

بحث دوم: این است که یک شخصی را شک داریم که داخل مخصِّص هست یا نه. نمی‌دانیم فاسق است یا فاسق نیست. اینجا می‌توانیم به عموم تمسک کنیم یا خیر؟ پس دو بحث است.

یک بحث این است که افرادی که قطع داریم داخل مخصِّص نیستند، اگر شک کردیم از عام مراد هستند یا نه، آیا عام نسبت به آنها حجت است؟ منشأ شک این است که چون احتمال می‌دهیم یک مخصِّص دیگر هم باشد و احتمال می‌دهیم که شارع همان طور که فساق را تخصیص زده است عدول نحویین را هم تخصیص بزند.

بحث دوم نمی‌دانیم زید فاسق است یا نه آیا می‌توانیم در آن فردی که شک داریم داخل خاص است یا نه به عام تمسک کنیم یا نمی‌توانیم؟

۲۰

دلیل نافین حجیت عام مخصَّص

اما بحث اول بعضی‌ها اشکال کرده‌اند گفتند عام اگر تخصیص خورد دیگر در ما عدای مخصِّص اگر شک کردیم، به عموم عام نمی‌توانیم تمسک کنیم. چرا؟ چون گفته‌اند «اکرم العلماء» ظهورش در عموم است. وقتی یک مقداری خارج شد این می‌شود مجاز. یعنی لفظ عام استعمال شده در غیر عموم و می‌شود مجاز. وقتی که مجاز شد دیگر بین معانی مجازیه هیچ تقدم و تأخری نیست. «اکرم العلماء» معنای اولی اش همه‌ی علماء است. وقتی ما یقین داریم در این معنا استعمال نشده چون فساق خارج شدند، مجاز مراتب دارد یک مرتبه‌اش کل غیر فاسق، یک مرتبه‌اش خصوص فقهای عدول که یک مجاز است، یک مرتبه‌اش خصوص اصولیین عدول که این هم یک مجاز است، خب وقتی معنای حقیقی مراد نشد، آن چیزی که ما یقین داریم از سیره‌ی عقلاء حمل لفظ برای معنای حقیقی است که اگر حمل بر معنای حقیقی ممکن نشد، چه دلیلی داریم که بر یک مرتبه از مجازات حمل کنیم؟

۲۱

تطبیق: حجیت عام مخَصَّص

لا شبهة في أنّ العام المخصَّص - بالمتّصل أو المنفصل (شبهه‌ای نیست در اینکه عامی که تخصیص خورده به متصل -مثل «اکرم العلماء العدول»- یا منفصل -«مثل اکرم العلماء» و در خطاب دیگری می‌آید «لاتکرم الفساق من العلماء»-) حجّةٌ في ما بقي (در آنچه باقی مانده) مّا عُلم عدم دخوله في المخصِّص (در آنچه ما یقین داریم عدم آن چیز را در مخصص) مطلقاً (یعنی چه مخصص متصل باشد و یا منفصل. الان نحویین عدول یقین دارم داخل فساق نیستند. اگر شک کردم عام در آن حجت می‌شود. «مطلقا» یعنی:) ولو کان متصلا. (این یک نزاع).

وما احتمل دخوله فيه (و همچنین شبهه‌ای نیست که عام مخصَّص حجت است در آنچه که احتمال داده می‌شود دخول آن چیز در این مخصِّص) أيضاً (مثل اینکه نمی‌دانیم زید فاسق است یا فاسق نیست. البته) إذا كان منفصلاً (یعنی اگر یک خطابی آمد گفت «اکرم العلماء» بعد منفصل آمد گفت که «لاتکرم الفساق من العلماء» و معنای فاسق من شک داشتم که آیا مرتکب صغیره را شامل می‌شود یا نه این را احتمال می‌دهم داخل خاص باشد چون یقینا مرتکب صغیره است. اگر خاص منفصل باشد باز عموم عام حجت است) كما هو المشهور بين الأصحاب.

مع أنّ تيقّن إرادته لايوجب اختصاص الوضع به (١)، مع كون العموم كثيراً مّا يراد.

واشتهارَ التخصيص لا يوجب كثرة المجاز ؛ لعدم الملازمة بين التخصيص والمجازيّة، كما يأتي توضيحه (٢)، ولو سلّم فلا محذور فيه أصلاً إذا كان بالقرينة، كما لا يخفى.

فصل
[ الألفاظ الدالّة على العموم ]

دلالة النكرة في سياق النفي أو النهي على العموم

ربما عُدّ من الألفاظ الدالّة على العموم: النكرةُ في سياق النفي أو النهي.

ودلالتها عليه لا ينبغي أن تنكر عقلاً ؛ لضرورة أنّه لا يكاد يكون (٣) طبيعةٌ معدومةً إلّا إذا لم يكن فردٌ منها بموجود، وإلّا كانت موجودة.

لكن لا يخفى: أنّها تفيده إذا أُخذت مرسلةً (*) - لا مبهمة - قابلةً للتقييد، وإلّا فسلبها لا يقتضي إلّا استيعابَ السلب لما أُريد منها يقيناً، لا استيعابَ ما يصلح انطباقها عليه (٤) من أفرادها.

__________________

(١) في « ر »: له.

(٢) في الفصل الآتي.

(٣) في « ر »: لا يكون.

(*) وإحراز الإرسال في ما اضيفت إليه إنّما هو بمقدّمات الحكمة، فلولاها كانت مهملة، وهي ليست إلّا بحكم الجزئيّة، فلا تفيد إلّا نفي هذه الطبيعة في الجملة ولو في ضمن صنفٍ منها، فافهم، فإنّه لا يخلو من دقّة. ( منه قدس‌سره ).

(٤) حقّ العبارة أن تكون هكذا: ولا يقتضي استيعاب ما تصلح لانطباقها عليه وفاعل « تصلح » ضمير راجع إلى النكرة. ( منتهى الدراية ٣: ٤٧١ ).

وهذا لا ينافي كونَ دلالتها عليه عقليّةً، فإنّها بالإضافة إلى أفراد ما يراد منها، لا الأفرادِ الّتي يصلح (١) لانطباقها عليها.

كما لا ينافي دلالةَ مثل لفظ « كلّ » على العموم وضعاً، كونُ عمومه بحسب ما يراد من مدخوله، ولذا لا ينافيه تقييد المدخول بقيود كثيرة. نعم، لا يبعد أن يكون ظاهراً - عند إطلاقها - في استيعاب جميع أفرادها.

دلالة المحلّى باللام

وهذا هو الحال في المحلّى باللام، جمعاً كان أو مفرداً، - بناءً على إفادته للعموم -. ولذا لا ينافيه تقييد المدخول بالوصف وغيره.

وإطلاق التخصيص على تقييده ليس إلّا من قبيل: ضَيِّقْ فم الرَكيّة.

لكن دلالته على العموم وضعاً محلّ منْعٍ، بل إنّما يفيده في ما إذا اقتضته الحكمة أو قرينةٌ أُخرى ؛ وذلك لعدم اقتضائه وضعُ « اللام » ولا مدخولِه، ولا وضعٌ (٢) آخر للمركّب منهما (٣)، كما لا يخفى. وربما يأتي في المطلق والمقيّد بعض الكلام ممّا يناسب المقام (٤).

__________________

(١) الأولى أن يقال: « تصلح » ؛ لأنّ فاعله ضمير يرجع إلى النكرة... ( منتهى الدراية ٣: ٤٧٢ ).

(٢) في « ر »: ولا ثبت وضعٌ.

(٣) الأولى أن يقال: « لعدم اقتضاء وضع اللام ولا مدخوله ولا المركّب منهما للعموم »، بل الصواب: إسقاط « اقتضاء »... ؛ إذ لا معنى لعدم المقتضي في وضع اللام للعموم... ثمّ إنّ « اقتضائه » مصدر أُضيف إلى المفعول المراد به العموم، وقوله: « وضع » فاعله، يعني: لعدم اقتضاء وضع اللام للعموم. وإضافة المصدر إلى الضمير المفعول، ثمّ ذكر الفاعل بعده باسم الظاهر غير معهودة في المحاورات. ( منتهى الدراية ٣: ٤٧٦ ).

(٤) راجع الفصل الأول من مباحث المطلق والمقيّد، في بيان ألفاظ المطلق، منها: المفرد المعرّف باللام. الصفحة: ٣٣٩.

فصل
[ حجّيّة العامّ المخصَّص في الباقي ]

لا شبهة في أنّ العام المخصَّص - بالمتّصل أو المنفصل - حجّةٌ في ما بقي، ممّا (١) عُلم عدم دخوله في المخصِّص مطلقاً ولو كان متّصلاً، وما احتمل دخوله فيه أيضاً إذا كان منفصلاً، كما هو المشهور بين الأصحاب، بل لا ينسب الخلاف إلّا إلى بعض أهل الخلاف (٢).

وربما فصّل بين المخصّص المتّصل، فقيل بحجّيّته فيه، وبين المنفصل، فقيل بعدم حجّيّته فيه (٣)(٤).

احتجاج النافين والجواب عنه

واحتجّ النافي بالإجمال ؛ لتعدُّدِ المجازات حَسَبَ تعدّد (٥) مراتب الخصوصيّات، وتعيينُ (٦) الباقي من بينها بلا معيِّن، ترجيحٌ بلا مرجّح (٧).

والتحقيق في الجواب أن يقال: إنّه لا يلزم من التخصيص كون العامّ مجازاً:

أمّا في التخصيص بالمتّصل: فلما عرفت من أنّه لا تخصيص أصلاً، وأنّ

__________________

(١) في غير « ر »: في ما.

(٢) وإليه ميل الغزالي وكثير من المعتزلة وأصحاب أبي حنيفة، كعيسى بن أبان وغيره. راجع الإحكام ( للآمدي ) ٢: ٢٢٧.

(٣) لا توجد « فيه » في غير « ر ».

(٤) وهو اختيار القاضي أبي بكر، كما في المصدر المتقدم.

(٥) لا توجد « تعدّد » في غير « ر ».

(٦) أثبتنا الكلمة من حقائق الأُصول ومنتهى الدراية، وفي غيرهما: تعيّن.

(٧) ذكره في الفصول: ١٩٩.