درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۴۶: مفهوم شرط ۷

 
۱

خلاصه جلسه قبل

کلام در این بود که اگر شرط بخواهد مفهوم داشته باشد باید حکمی که در جزاء است سنخ حکم باشد نه شخص حکم. بعد مستشکل اشکال کرد اصلا آمدن سنخ حکم در جزاء محال است، چون جزاء انشاء است. انشاء هم مساوی با تشخّص است. همیشه آن حکمی که در جزاء انشاء می‌شود شخص است و جزئی. یک وجود خاص انشاء می‌شود.

آخوند جواب داد: آن خصوصیتی که ناشی از انشاء می‌شود، آن خصوصیت در مستعمل فیه دخیل نیست. مستعمل فیه عام است. غایة الامر بعد از انشاء خاص می‌شود. کما اینکه در اخبار هم همین طور است. مخبر به عام است. اخبار ملازم با خصوصیت است و آن خصوصیت در مستعمل فیه دخیل نیست. مانند حروف و اسماء که لحاظ آلی و لحاظ استقلالی داخل در معنا نبود و هر کدام از اینها کیفیت استعمال بود، ما نحن فیه هم همین طور است.

۲

کلام شیخ انصاری

مرحوم شیخ انصاری از این اشکال (اصل اشکال) یک جواب داده است و به جوابی هم که آخوند داده است، هم اشکال کرده است. پس الآن مرحوم شیخ انصاری در مقام دو فرمایش دارند. یک فرمایش از اصل اشکال است. و آن اشکال این بود که باید در جزاء سنخ حکم باشد و انشاء مساوق با تشخّص است. و یک اشکال هم دارد از جوابی که مرحوم آخوند از اشکال دادند.

اما جوابی که خود شیخ از اشکال می‌دهد. می‌فرماید این قضایای شرطیه دو قسم هستند. یک قسمش اخباری هستند و یک قسمش انشائی هستند. آن قسم اخباری مخبر به کلی است. قسم انشائی، منشأ جزئی است. چرا؟ چون انشاء مساوق با تشخّص است. خصوصیت دخیل در منشأ است. ولی مع ذلک در هر دو تا مفهوم دارد. چرا؟ می‌فرماید: مفهوم طریقش منحصر نیست در اینکه منشأ سنخ حکم و کلی باشد. برای این مفهوم دو راه وجود دارد. یک راه اینکه ثابت کنیم جزاء کلی است یک راه این است که ثابت کنیم شرط علت منحصره است. ما در باب قضایای شرطیه اخباریه ملتزم می‌شویم که مفهوم دارد. چرا؟ بخاطر اینکه مخبر به کلی و عام است. در قضایای شرطیه انشائیه، ملتزم می‌شویم که مفهوم دارد. چون شرط علت منحصره‌ی جزاء است. بله اگر مفهوم منحصر می‌شد به سنخ حکم اشکال شما وارد بود. این نکته اول بود.

اما نکته دوم اینکه بعضی جواب دادند از اشکال که این خصوصیتی که داخل در انشاء است، داخل در منشأ نیست، نه این طور نیست داخل در منشأ است. خصوصیت اخبار داخل مخبر به نیست ولی خصوصیت انشاء داخل در منشأ است. اینکه گفته‌اند وضع هیئت مثل وضع حروف عام است، این درست نیست.

۳

اشکال به شیخ انصاری

مرحوم آخوند به این قسمت دوم فرمایش شیخ اشکال می‌کند. قسمت دوم چیست؟ اشکالی که به مثل مرحوم آخوند داد. می‌فرماید من تعجب می‌کنم از شیخ، چه فرقی بین اخبار و انشاء است؟ اگر قرار است آن خصوصیتی که ناشی می‌شود از انشاء، موجب جزئیت شود، آن خصوصیتی که ناشی از اخبار می‌شود هم باید موجب جزئیت شود. چگونه وقتی بنده اخبار می‌دهم به قتل زید یا به موت زید این اخبار به موت زید خاص است. یک خبری است از ساعت هشت مثلا با چه کیفیتی. اگر این خصوصیت دخیل در مخبر به نیست، خصوصیت انشاء هم دخیل در منشأ نیست. لذا می‌فرماید تعجب من منقضی نمی‌شود. - مازال لاینقضی تعجبی - که چطور می‌شود که شیخ بین اخبار و انشاء فرق بگذارد.

۴

تطبیق: کلام شیخ انصاری

خوب عبارت را دقت کنید که ممکن است مقداری عبارت پیچ داشته باشد. وبذلك قد انقدح فساد ما يظهر من التقريرات في مقام التفصّي عن هذا الإشكال (از این بیان ما روشن شد فساد آنچه که از تقریرات مرحوم شیخ ظاهر می‌شود در مقام تفصّی از این اشکال. کدام اشکال؟ که نمی‌تواند سنخ باشد آن جزاء. چون خصوصیت انشاء و اخبار مساوق با تشخّص است) من التفرقة (این «من تفرقة»، این بیان از آن «ما» است. اینجا یک مقدار عبارت را آخوند بد آورده است مثلا باید می‌گفت «حیث دفع الاشکال فی الوجوب الإخباری لأنه کلّی و فی الوجوب الإنشائی بانحصار العلة» عبارت یک مقدار به هم ریخته است ولی مهم نیست. «من» بیان از آن «ما یظهر» است) بين الوجوب الإخباريّ والإنشائيّ (بین آن وجوب اخباری و انشائی را جدا می‌کنیم) بأنّه كلّيٌّ في الأوّل (تفرقه انداخته است. در وجوب اخباری جزاء کلی است. سنخ است. مفهوم هم دارد) وخاصٌّ في الثاني حيث دفع الإشكال (کدام اشکال را؟ این اشکالی که خصوصیت لازمه‌ی منشأ است. انشاء مساوق با تشخّص است. پس جزاء سنخ حکم نیست) بأنّه لا يتوجّه في الأوّل (این اشکال اصلا در اولی پیش نمی‌آید اول یعنی چی؟ وجوب اخباری. چرا؟) لكون الوجوب كلّيّاً (چون آنجا وجوب کلی است. جزاء کلی است) وعلى الثاني (و بر ثانی هم) بأنّ ارتفاع مطلق الوجوب فيه من فوائد العلّيّة المستفادة من الجملة الشرطيّة (دفع کرده اشکال را بنابر ثانی. ثانی یعنی انشاء. به چی دفع کرده است؟ به اینکه مرتفع می‌شود مطلق وجوب در این ثانی -یعنی در انشائی- ارتفاع مطلق وجوب از فوائد علیت منحصره است که این علیت استفاده می‌شود از جمله‌ی شرطیه. چرا؟ خوب دقت کنید! می‌فرماید: اگر ما گفتیم شرط علت منحصره جزاء است، فایده این علت منحصره چی است؟ اگر شما بگوئید: فایده این است که شخص این وجوبی که در جزاء انشاء شده است، شخص این وجوب مرتفع می‌شود. می‌فرماید که ارتفاع شخص وجوب که احتیاجی به علت منحصره ندارد. در لقب هم شخص وجوب می‌رود. در وصف هم شخص وجوب می‌رود. چون شخص وجوب به موضوعش چسبیده است. موضوع که رفت حکم هم می‌رود. پس اگر شما بگوئید علت منحصره فائده‌اش این است که جزاء که شخص است می‌رود، این علت منحصره لغو است، چون علت منحصره هم نبود شخص می‌رفت. پس قطعا باید یک چیزی از علت منحصره در بیاد که اگر علت منحصره نبود، آن نباشد. و آن هم این است که کل وجوب می‌رود.) حيث كان (این حیث تعلیل برای این است که چطور می‌شود ارتفاع مطلق وجوب از فوائد علیت می‌شود.) ارتفاع شخص الوجوب (چون که ارتفاع شخص وجوب) ليس مستنداً إلى ارتفاع العلّة المأخوذة فیها (ارتفاع شخص وجوبی که در جزاء است این مستند نیست به ارتفاع آن علت منحصره که اخذ شده در جمله شرطیه. ضمیر فیها به چه بر می‌گردد؟ به جمله شرطیه. چرا مستند نیست؟) فإنّه (بخاطر اینکه این شخص وجوب) يرتفع (رفع می‌شود) ولو لم يوجد في حيال أداة الشرط (شخص وجوب برداشته می‌شود ولو اینکه به نحو قضیه شرطیه نباشد. یعنی اگر بگوید: «اکرم زیدا.» آن وجوب اکرامی که مربوط به زید است، زید رفت آن هم می‌رود. پس نمی‌تواند آن شخص ربطی به علت منحصره داشته باشد) كما في اللقلب والوصف. (این نکته اول).

وأُورد على ما تُفُصّي به عن الإشكال، بما ربما يرجع إلى ما ذكرنا (اورد شیخ بر آنچه که تفصی شده از اشکال. به چی تفصی شده است؟ این «بما ربما یرجع بما ذکرنا» یعنی آن جوابی که داده‌اند دیگران که شیخ در صدد رد آن است، آن جواب دیگران شبیه جواب ما است. این «بما ربما یرجع» متعلق به چیست؟ به «تفصی». این متعلق به «اورد» نیست. شخصی از این اشکال جواب داده است. شیخ به آن جواب اشکال کرده است. اشکال شیخ به آن جواب نظیر حرف ما نیست. جوابی که دیگران داده‌اند که شیخ به آن جواب اشکال کرده است، آن جواب شبیه حرف ما است. پس «بما» متعلق به چی است؟ «تفصّی». این «بما»ی دوم متعلق به «اورد» است. اورد) بما حاصله: أنّ التفصّي لا يبتني على كلّيّة الوجوب؛ («بما حاصله» حاصل ایراد است. حاصل ایراد چیست؟ آن آقای متفصی که مثل آخوند بوده است، گفته است: در واقع وجوبی که در قضیه انشائیه انشاء شده، کلی است و تا آن وجوب کلی نشود، مفهوم ندارد. می‌فرماید: نه مبتنی بر آن نیست. چرا؟) لما افاده (چی گفت؟ جواب داد: به خاطر اینکه تفصی از اشکال به دو راه ممکن است. یک راه این است که ما ثابت کنیم جزاء عام است یک راه این است که ثابت کنیم شرط علت منحصره است) وكونُ الموضوع له في الإنشاء عامّاً (این اشکالش است. اینکه این متفصی گفته است: موضوع در انشاء عام است) لم يقم عليه دليل (ما دلیلی نداریم که موضوع در انشاء یعنی آن وجوبی که انشاء شده است، در قضیه انشائیه عام است. دلیلی بر آن نیست) لو لم نقل بقيام الدليل على خلافه (اگر نگوئیم که دلیل بر خلافش داریم. یعنی چی دلیل بر خلافش است. یعنی آن وجوبی که استفاده می‌شود از قضیه شرطیه آن خاص است. چرا؟) حيث إنّ الخصوصيّات بأنفسها مستفادة من الألفاظ (این حیث چیست؟ این حیث کلام شیخ انصاری است. خوب دقت کنید. اینکه مولی می‌فرماید: «ان جاءک زید فاکرم زیدا.» این شخص وجوبی که فهمیده می‌شود، شخص وجوب، از خود این لفظ فهمیده می‌شود نه از قرائن خارجی. خب وقتی که از لفظ فهمیده می‌شود اگر آن چیزی که انشاء شده به این صیغه «افعل» کلی است، این شخص وجوب را شما از کجا می‌فهمید؟ یک دفعه دیگر عرض می‌کنم دقت کنید. اگر مولی گفت: «ان جائک زید فاکرمه». شما از این می‌فهمید یک وجوب خاص اکرام زید را یا نه؟ می‌گوید می‌فهمیم. حرف این است که این وجوب خاص را که می‌فهمید، از خود لفظ می‌فهمیم یا از جاهای دیگر می‌فهمیم. شیخ می‌فرماید از خود لفظ می‌فهمیم. خب اگر از خود لفظ می‌فهمیم، اگر معنای این «اکرم» سنخ وجوب است، پس کجای این لفظ دلالت می‌کند بر شخص. اگر قرار باشد که این شخص از لفظ فهمیده شود، نمی‌شود معنای صیغه «افعل» در اینجا و جزا سنخ باشد. چون اگر سنخ باشد شخص از کجا فهمیده می‌شود؟ فرض این است که از غیر لفظ که فهمیده نمی‌شود. از لفظ فهمیده می‌شود. پس قطعا باید بگوییم جزاء شخص وجوب است. این اشکال شیخ است)

۵

تطبیق: اشکال به شیخ انصاری

وذلك (یعنی وجه فساد) لما عرفت (این کلام آخوند است. بخاطر آنچه که شناختی) من أنّ الخصوصيّات في الإنشاءات والإخبارات، إنّما تكون ناشئة من الاستعمالات (شیخ فرمود: شخصیت وجوب و شخص وجوب از خود لفظ فهمیده می‌شود. آخوند می‌فرماید: نه. این لازمه استعمال است. لازمه انشاء است. انشاء یعنی ایجاد. هر شیئی بعد از وجود قطعا شخص می‌شود. ایجاد مساوق با تشخّص است. پس خصوصیات ناشی شده است از استعمالات) بلاتفاوت اصلا بینهما (بدون اینکه هیچ گونه تفاوتی باشد بینهما. «بینهما» یعنی چه؟ انشاء و اخبار) ولعمري لا يكاد ينقضي تعجّبي، كيف تُجعل خصوصيّات الإنشاء من خصوصيّات المستعمل فيه؟ مع أنّها - كخصوصيّات الإخبار - تكون ناشئة من الاستعمال (می‌فرماید: این تعجبم برداشته نمی‌شود. بعد از اینکه خصوصیات انشاء مثل خصوصیات اخبار است. یعنی چه؟ یعنی همان طوری که لازمه اخبار خصوصیت است، لازمه انشاء هم خصوصیت است. وقتی که لازمه انشاء خصوصیت است، چطور می‌شود که شما می‌گوئید که خصوصیاتی که از اخبار است داخل مستعمل فیه نیست ولی خصوصیاتی که ناشی از انشاء است داخل در مستعمل فیه است؟ این کلمه اینکه چرا اخبار و انشاء لازمه‌اش خصوصیت است. دیروز عرض کردم اخبار تصور و ابراز است. تصور و ابراز هر دو خصوصیت دارند چون تصور فعل نفس است. فعل نفس در یک ساعتی واقع می‌شود. چون انسان وجودش زمانی است. در یک ساعتی واقع می‌شود ساعت سه بعد از ظهر. در یک حالتی واقع می‌شود ابرازش هم همین طور است. انشاء هم همین طور است. انشاء هم در واقع تصور است و ابراز است به قصد ایجاد. خب تصور یک خصوصیتی دارد. همیشه تصور ملازم با خصوصیت است. چون تصور ساعت سه واقع می‌شود. تصور مثلا ممکن است این آقا با عبا باشد ممکن است خوابیده باشد ولی این خصوصیاتی که لازمه تصور و ابراز و انشاء است، اینها داخل منشأ نیست. کما اینکه آن خصوصیاتی که داخل ابراز و اخبار است، آنها داخل مخبر به نیست. آن وقت شیخ یکی داخل مخبر به نگرفته یکی را داخل منشأ گرفته است. آخوند می‌فرماید من فرقش را نفهمیدم.)

(در اینجا پرسش یکی از شاگردان و پاسخ استاد مطرح شد. شاگرد: این انشاء کاری به آن خصوصیات ندارد. منشأ خودش وجود است. آخوند می‌فرمودند معنای انشاء ایجاد آن مفهومش در خارج است. منشأ خودش یک وجود است و وجود جزئی است. استاد: چرا جزئی است؟ شاگرد: وجود است و وجود جزئی است. مثل اخبار نیست که مخبر به مثلا یک امر کلی ممکن است باشد. آن -اخبار- حکایت است و این -انشاء- ایجاد است. استاد: همین را که توضیح دادم بخاطر همین بود. خود اخبار یعنی حکایت. شما دارید یک چیزی را به ذهن مخاطب می‌کشانید. حکایت می‌کنید. آن هم وجود است. شاگرد: آنجا همان وجود کلی را حکایت می‌کنیم. استاد: اینجا هم همان وجود کلی را داریم انشاء می‌کنیم. ولی لازمه انشاء جزئیت است. مثل این ماند که من قصدم این است که میز بسازم. ولی میز بخواهد ساخته شود مساوق با تشخّص است. قصد من میز خاص نیست ولی لازمه ایجاد میز خاص است. و یک جواب دیگر هم این است که ما در وجودها سه قسم داریم. یک وجود وجود خارجی است که تکوینی است. آن مساوق با تشخّص است. یک وجود، وجود ذهنی است. آن هم مساوق با تشخّص است چون امر تکوینی است. یک وجود وجود اعتباری است. ما قبول نداریم وجود اعتباری مساوق با تشخّص باشد. چون من اعتبار می‌کنم در خارج کلی وجود را. می‌گوئید که کلی وجود که در خارج نمی‌شود موجود شود. می‌گوئید محال است. خب بله می‌شود فرض محال. فرض محال که محال نیست. لذا توضیح دادم که چطور انشاء مساوق با تشخّص است. تشبیهش هم همین است. خصوصیاتی که ناشئة من الاستعمالات من الإخبار و الإنشاء. چون حقیقت استعمال تصوّر است و ابراز. هم تصوّر جزء می‌شود و هم ابراز جزء می‌شود. و لکن معنای متصوّر به قید تصوّر جزئی است ولی من لفظ را در معنای متصوّر به قید که استعمال نمی‌کنم و الّا اگر این استعمال شود که به قول آقای آخوند همان اشکالاتی پیش می‌آید که قابل امتثال نیست و لحاظ داخل می‌شود و.... من در ذات معنای متصوّر استعمال می‌کنم. چطوری که در اخبار در ذات معنای متصوّر استعمال می‌کنم، در انشاء هم صیغه را در ذات آن وجود استعمال می‌کنم به قصد ایجاد. شاگرد: اخبار اگر حکایت باشد، می‌تواند حکایت یک امر کلی باشد؟ استاد: بله. شاگرد: اگر مانعی نباشد در کلی گفتن، یعنی حکایت کنیم یک شیء کلی را. بعد چطور فرق بندازیم بین انشاء و اخبار؟ چون انشاء حتما باید یک امر جزئی باشد. استاد: چرا؟ شاگرد: چون داریم ایجاد می‌کنیم. ایجاد با جزئیت و تشخّص است. استاد: جواب دادم دیگر. گفتم این حرفی که می‌زنند که ایجاد با تشخّص و... همراه است، این از آن حرفهایی است که باید خراب شود. ایجاد تکوینی مساوق با تشخّص است. ایجاد ذهنی مساوق با تشخّص است ولی ایجاد اعتباری مساوق با تشخّص نیست. شاگرد: ایجاد اعتباری یعنی چی؟ استاد: یعنی وجود فرضی. همان کلی را فرض می‌کنم. ایجاد اعتباری یعنی فرضی. بله نفس اعتبار تشخّص است. چون نفس اعتبار تکوینی است. ولی امر معتبر ممکن است کلی باشد. بنده اعتبار می‌کنم کلی را. می‌گوید نمی‌شود. می‌گویم یک سوال می‌کنم: اعتبار کلی سخت‌تر است یا اعتبار اجتماع نقیضین؟ یعنی کلی نمی‌شود در خارج موجود شود از اجتماع نقیضین هم بدتر است؟ وقتی شما می‌گویید اجتماع نقیضین محال است یعنی چی؟ یعنی اجتماع نقیضین را در خارج تصور می‌کنید و فرض می‌کنید و می‌گویید محقق نمی‌شود.

ولا يكاد يمكن أن يدخل في المستعمل فيه ما ينشأ من قِبَل الاستعمال كما هو واضح لمن تأمّل (آنکه از ناحیه استعمال می‌آید، محال است در مستعمل فیه اخذ شود. عینا شبیه تعبدی و توصلی می‌شود. در تعبدی و توصلی چه گفتیم؟ گفتیم قصد قربت نمی‌شود در متعلق اخذ شود. مستعمل فیه باید قبل از استعمال لحاظ شود و حال اینکه فرض این است که آن قیود تازه بعد از استعمال می‌آید، چیزی که متفرّع بر استعمال است و آن هم متأخّر بر مستعمل فیه است، چطور ممکن است در مستعمل فیه اخذ شود؟! این همان اشکالی است که در قصد قربت گفتند اینجا هم هست.)

۶

امر دوم: تعارض مفهوم و منطوق هنگام تعدد شرط و وحدت جزاء

الأمر الثاني: امر ثانی این است که اذا تعدد الشرط. وقتی ما یک دلیل داریم «اذا خفی الاذان فقصّر» یک دلیل هم داریم «اذا خفیت الجدران فقصّر» اینجا بنابر مفهوم اینها با هم تعارض دارند. چرا؟ چون اذا «خفی الاذان» می‌گوید: اذان اگر مخفی نشد، قصر نیست چه خفاء جدران شود چه خفاء جدران نشود. «خفاء جدران» می‌گوید: چنانچه خفاء جدران نشد، قصر نیست، اطلاق دارد چه خفاء شود چه خفاء اذان نشود. لذا اینها بناءا علی المفهوم با هم تعارض دارند. چهار راه آخوند می‌فرماید هست. یکی از چهار راه باید برویم.

۷

راه حل اول برای رفع تعارض

یکی اینکه بگوئیم مفهوم هر کدام به منطوق دیگری تخصیص می‌خورد یعنی اذا لم یخف الاذان فلا تقصّر الا اذا خفیت الجدران. این یک راه.

۸

راه حل دوم برای رفع تعارض

یک راه این است که بگوئیم: اصلا قضیه شرطیه در ما نحن فیه مفهوم ندارد مثل وصفیه. این دو راه. فرق دومی با اولی چی شد؟ در اولی اگر خفاء اذان نشد مفهوم می‌گوید سایر سایر خفاءها بدرد نمی‌خورد ولی در دومی نه خفاء اذان هم نشود باز این خفاء جدارن نمی‌گوید غیر این چیزی بدرد نمی‌خورد.

۹

راه حل سوم برای رفع تعارض

راه سوم این است که منطوق‌ها را تقیید بزنیم. یعنی بگوئیم اذا خفی الاذان و خفیت الجدران فقصّر. یعنی شرط قصر دو جزء دارد: مجموع خفاء اذان و خفاء جدران.

۱۰

راه حل چهارم برای رفع تعارض

راه چهارم این است که بگوئیم اصلا شرط، خفاء اذان نیست. شرط، خفاء جدران نیست. شرط چیست؟ جامع. جامع بین خفاء اذان و خفاء جدران شرط است. این شرط که رفت مفهوم هم دارد.

۱۱

اوفق بودن راه حل چهارم با حکم عقل

اوفق به عقل این وجه چهارم است، چون لما ذکرنا. کجا؟ قاعده الواحد. نمی‌شود یک وجوب از اسباب متعدد صادر شود. معلول اگر واحد شد علت هم قطعا واحد است. لذا کشف می‌کنیم که آنکه شرط است جامع استف چون باید بین علت و معلول سنخیّت باشد. و الا لازم می‌آید هر چیزی از هر چیزی صادر شود.

۱۲

تطبیق: امر دوم: تعارض مفهوم و منطوق هنگام تعدد شرط و وحدت جزاء

انّه إذا تعدّد الشرط مثل: « إذا خفي الأذانُ فقصِّر » و « إذا خفي الجدران فقصِّر »، فبناءً على ظهور الجملة الشرطيّة في المفهوم (بنابر اینکه جمله شرطیه مفهوم دارد) لابدّ من التصرّف ورفع اليد عن الظهور (باید تصرف کنیم و از ظهور رفع ید کنیم) 

۱۳

تطبیق: راه حل اول برای رفع تعارض

 إمّا بتخصيص مفهوم كلّ منهما بمنطوق الاخرى (تصرف اول این است که مفهوم هر کدام را تخصیص بزنیم. «اذا خفی الاذان» مفهومش این است: اذا لم یخفی الاذان فلا تقصّر الّا إذا خفیت الجدران. تخصیص بخورد) مفهوم کل منهما بمنطوق الآخر. فيقال بانتفاء وجوب القصر عند انتفاء الشرطين (قصر منتفی می‌شود وقتی هر دو شرط برود یعنی هم خفاء جدارن برود هم خفاء اذان برود. این یک راه) 

۱۴

تطبیق: راه حل دوم برای رفع تعارض

 وإمّا برفع اليد عن المفهوم فيهما (راه دوم این است که بگوئیم نه اصلا مفهوم ندارد. هیچ. یعنی چه؟ یعنی اگر خفاء اذان نشد، خفاء جدران اگر نشد، قصر هست قصر نیست ساکت است. هیچی.) فلا دلالة لهما (دلالتی ندارد برای این دو جمله شرطیه) على عدم مدخليّة شيءٍ آخر في الجزاء (اینها نمی‌گویند چیز دیگری در جزاء دخیل نیست) بخلاف الوجه الأوّل (ولی وجه اول این را داشت. گفت غیر از این دو، هیچ چیز دیگری دخیل در جزاء نیست) فإنّ فيهما الدلالة على ذلك (علی ذلک یعنی علی الوجه الاول)[۱]


به نظر مشارالیه ذلک عدم مدخیلت چیز دیگر در جزاء است.

۱۵

تطبیق: راه حل سوم برای رفع تعارض

وإمّا بتقييد إطلاق الشرط في كلّ منهما بالآخر (راه سوم هم این است که شرط‌ها را تقیید بزنیم. یعنی بگوئیم اذا خفی الاذان و خفی الجدران) فيكون الشرط هو خفاء الأذان والجدران معاً فإذا خفیا (هر دو مخفی شد) وجب القصر ولا يجب عند انتفاء خفائهما، ولو خفي أحدهما (ولی اگر خفاء هر دو منتفی شد، قصر واجب نیست. حالا خفاء هر دو ولو انتفائش به چی باشد، به خفاء یکی باشد. یعنی اگر خفاء شد، ولی خفاء اذان نشد، قصر نیست. لذا در اصول فقه هم خواندید یک وقت هست می‌گویند: هر قضیه شرطیه یک استقلال «واوی» دارد یک استقلال «أوی». این سومی «واوی» را از بین می‌برد آن اولی «أوی» را از بین می‌برد)

وبالجملة: كما لا يكون المخبَر به المعلّق على الشرط خاصّاً بالخصوصيّات الناشئة من قِبَل الإخبار به، كذلك المُنشأ بالصيغة المعلّق عليه، وقد عرفت بما حقّقناه في معنى الحرف وشبهه (١): أنّ ما استعمل فيه الحرف عامّ كالموضوع له، وأنّ خصوصيّة لحاظِه بنحو الآليّة والحاليّة لغيره من خصوصيّة الاستعمال، كما أنّ خصوصيّة لحاظ المعنى بنحو الاستقلال في الاسم كذلك، فيكون اللحاظ الآليّ - كالاستقلاليّ - من خصوصيّات الاستعمال، لا المستعمل فيه.

جواب الشيخ الأنصاري عن التوهّم والكلام فيه

وبذلك قد انقدح فساد ما يظهر من التقريرات (٢) - في مقام التفصّي عن هذا الإشكال - من التفرقة بين الوجوب الإخباريّ والإنشائيّ، بأنّه كلّيٌّ في الأوّل وخاصٌّ في الثاني، حيث دفع الإشكال بأنّه لا يتوجّه في (٣) الأوّل ؛ لكون الوجوب كلّيّاً (٤)، وعلى الثاني بأنّ ارتفاع مطلق الوجوب فيه من فوائد العلّيّة المستفادة من الجملة الشرطيّة ؛ حيث كان ارتفاع شخص الوجوب ليس مستنداً إلى ارتفاع العلّة المأخوذة فيها، فإنّه يرتفع ولو لم يوجد في حيال أداة الشرط، كما في اللقلب والوصف.

وأُورد (٥) على ما تُفُصّي به عن الإشكال، بما (٦) ربما يرجع إلى ما ذكرنا

__________________

(١) تقدّم ذلك في الصفحة: ٢٥ وما بعدها.

(٢) مطارح الأنظار ٢: ٣٨ - ٣٩.

(٣) الأولى: تبديل « في » ب « على ». ( منتهى الدراية ٣: ٣٥١ ).

(٤) حقّ العبارة أن تكون هكذا: « حيث دفع الإشكال على الأول بكون الوجوب كلّياً... ». ( المصدر السابق: ٣٥٠ ).

(٥) في مطارح الأنظار ٢: ٣٩.

(٦) الظاهر أنّ أصل العبارة: « ممّا ربما » ؛ ليكون بياناً لما تُفصّي. ( حقائق الأُصول ١: ٤٥٨ ).

بما حاصله: أنّ التفصّي لا يبتني على كلّيّة الوجوب ؛ لما أفاده. وكونُ الموضوع له في الإنشاء عامّاً لم يقم عليه دليل، لو لم نقل بقيام الدليل على خلافه ؛ حيث إنّ الخصوصيّات بأنفسها مستفادة من الألفاظ.

وذلك لما عرفت من أنّ الخصوصيّات في الإنشاءات والإخبارات، إنّما تكون ناشئة من الاستعمالات بلا تفاوتٍ أصلاً بينهما.

ولعمري لا يكاد ينقضي تعجّبي، كيف تُجعل خصوصيّات الإنشاء من خصوصيّات المستعمل فيه ؟ مع أنّها - كخصوصيّات الإخبار - تكون ناشئة من الاستعمال، ولا يكاد يمكن أن يدخل في المستعمل فيه ما ينشأ من قِبَل الاستعمال، كما هو واضح لمن تأمّل.

٢ - إذا تعدّد الشرط واتّحد الجزاء فلابدّ من التصرّف في ظهور الجملة

الأمر الثاني: انّه إذا تعدّد الشرط مثل: « إذا خفي الأذانُ فقصِّر » و « إذا خفي الجدران فقصِّر »، فبناءً على ظهور الجملة الشرطيّة في المفهوم، لابدّ من التصرّف ورفع اليد عن الظهور:

وجوه التصرّف في الظهور

 - إمّا بتخصيص مفهوم كلّ منهما بمنطوق الاخرى، فيقال بانتفاء وجوب القصر عند انتفاء الشرطين.

 - وإمّا برفع اليد عن المفهوم فيهما، فلا دلالة لهما على عدم مدخليّة شيءٍ آخر في الجزاء، بخلاف الوجه الأوّل، فإنّ فيهما الدلالة على ذلك.

 - وإمّا بتقييد إطلاق الشرط في كلّ منهما بالآخر، فيكون الشرط هو خفاء الأذان والجدران معاً، فإذا خفيا وجب القصر، ولا يجب عند انتفاء خفائهما، ولو خفي أحدهما.

 - وإمّا بجعل الشرط هو القدر المشترك بينهما، بأن يكون تعدّد الشرط قرينة على أنّ الشرط في كلٍّ منهما ليس بعنوانه الخاصّ، بل بما هو مصداق لما يعمّهما من العنوان.

مساعدة العرف على الوجه الثاني وحكم العقل بتعيين الوجه الرابع

ولعلّ العرف يساعد على الوجه الثاني، كما أنّ العقل ربما يعيّن هذا الوجه، بملاحظة أنّ الأُمور المتعدّدة - بما هي مختلفة - لا يمكن أن يكون كلّ منها (١) مؤثّراً في واحد ؛ فإنّه لابدّ من الربط الخاصّ بين العلّة والمعلول، ولا يكاد يكون الواحد بما هو واحد مرتبطاً بالاثنين - بما هما إثنان -، ولذلك أيضاً لا يصدر من الواحد إلّا الواحد.

فلابدّ من المصير إلى أنّ الشرط في الحقيقة واحد، وهو المشترك بين الشرطين، بعد البناء على رفع اليد عن المفهوم، وبقاءِ إطلاق الشرط في كلّ منهما على حاله، وإن كان بناء العرف والأذهان العاميّة على تعدّد الشرط، وتأثير كلّ شرط بعنوانه الخاصّ، فافهم (٢).

٣ - إذا تعدّدالشرط واتّحد الجزاء فهل يلتزم بتعدّد الجزاء أم بتداخله ؟

الأمر الثالث: إذا تعدّد الشرط واتّحد الجزاء، فلا إشكال على الوجه الثالث. وأمّا على سائر الوجوه، فهل اللازم الإتيان (٣) بالجزاء متعدّداً، حَسَبَ تعدُّدِ الشروط، أو يتداخل، ويُكتفى بإتيانه دفعةً واحدةً ؟ فيه أقوال:

__________________

(١) في « ر » و « ش »: كلّ منهما.

(٢) هنا زيادة مشطوبٌ عليها في الأصل و « ن »، ولكنها مثبتةٌ في « ق » و « ش »، وهي: « وأمّا رفع اليد عن المفهوم في خصوص أحد الشرطين وبقاء الآخر على مفهومه، فلا وجه لأن يصار إليه، إلّا بدليل آخر، إلّا أن يكون ما أُبقي على المفهوم أظهر، فتدبّر جيّداً ».

وقد علّق المصنف عليها بقوله: « ولازمه تقييد منطوقها بمفهوم الآخر، فلا يكون عند ثبوت شرطها ثبوت الجزاء إلّا إذا كان شرط الآخر يلزم ثانياً ».

وفي نهاية الدراية ٢: ٤٢٢ تعقيباً على الزيادة: « ضُرب عليه خطّ المحو في النسخة المصحّحة، ولعلّه أنسب ». أيضاً يراجع نهاية النهاية ١: ٢٦٣.

(٣) في الأصل وبعض طبعاته: فهل اللازم لزوم الإتيان. وفي « ر » وحقائق الأُصول ومنتهى الدراية مثل ما أثبتناه.