درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۳۶: نهی از شیء مقتضی فساد هست یا خیر؟ ۸

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

گفتیم که صلاحیت للتقرُّب یعنی فعل باید در نزد مولا بهتر از ترک باشد ولو این که به نظر عبد، فعل در نزد مولا بهتر باشد لذا إنقیاد این است که عبد خیال می‌کند که مولا این فعل را دوست دارد.

بعد فرمود که مراد از عبادت، عبادت شأنی است یعنی لو امربها لکان امره عبادیاً، یا نسبت به آن عبادت‌هایی که ذاتاً عبادت است مثل سجود، زیرا عبادت بودنش به امر نیست، بلکه خود سجده ذاتاً عبادت است، چه مولا امر بکند و چه نکند ولی این عبادت را اگر نهی کرد، مبغوض مولاست و مفسده دارد.

۲

ادامه جوابها به ان قلت

بعد می‌فرماید بر فرض که این مواردی که نهی از عبادت می‌شود، بگوییم حرمت ذاتی ندارند بلکه حرمت تشریعی دارد، می‌فرماید اشکالی ندارد، همان حرمت تشریعی، کافیست برای این که این عبادت، فاسد باشد، زیرا رحمت تشریعی با امر جمع نمی‌شود، پس وقتی این عبادت، حرام تشریعی است، یعنی امر ندارد و عبادت هم که امر می‌خواهد،.... بله اگر این حرمت نبود مثلاً ‹دع الصلاة أیام اقراءک› نبود، آن عمومی که هر صلاتی امر دارد یا آن اطلاقی که هر صلاتی امر دارد، صلاةِ حائض را هم شامل می‌شد، ولی وقتی این نهی آمد، این عمومی که هر صلاتی امر دارد، تخصیص می‌خورد و صلاةِ حائض امر ندارد و لذا فاسد می‌شود چون عبادت، احتیاج به امر دارد.

۳

تطبیق ادامه جوابها به ان قلت

(مع أنّه لا ضیرَ فى اتّصافه) أى إتّصاف ما یقع عبادةً (بهذه الحرمة) أى الحرمة الذاتیة (مع الحرمة التشریعیة، بناءً علىٰ أنّ الفعل فیها) أى فى الحرمة التشریعیة (لا یکون فى الحقیقة متّصفاً بالحرمة، بل إنّما یکون المتّصف بها ما هو مِن أفعال القلب)، (آخوند می‌فرماید اینجا هم حرمت ذاتی دارد و هم تشریعی و اجتماع مثلین هم نمی‌شود، زیرا حرمت تشریعی، متعلّقش فعلِ قلب است، یعنی: این که انسان بنا بگذارد بر این که نمازر حائض، مأمورٌ به است، آن بناءِ قلبی حرام است، ولی حرمت ذاتی، متعلّق به خودِ این فعل خارجی و صلاة است، و اشکالی ندارد که وقتی متعلّق حرمت ذاتی یک چیز شود و متعلّق حرمت تشریعی چیزِ دیگری شود، که دیگر اجتماع مثلین نمی‌شود) با این که ضرری نیست در این که این فعلِ عبادی متّصف به حرمت ذاتی شود همراه با حرمت تشریعی، بناء بر این که فعل در حرمت تشریعی حقیقتاً متّصف به حرمت شود و حرمت تشریعی به فعل، تعلُّق نگرفته باشد، بلکه متّصف به حرمت تشریعی اونی است که از افعال قلب است یعنی بناءِ قلبی، این که انسان بناء بگذارد که این نمازِ حائض، مأمورٌ به است، این بناءِ قلبی حرام است و حال آن که حرمت ذاتی به فعل خارجی تعلُّق گرفته و اجتماع مثلین لازم نمی‌آید (کما هو الحال فى التجرّى والإنقیاد، فافهم)، کما این که حرمت تجرّی و إنقیاد هم این گونه است، یعنی همان طوری که در تجرّی آن فعل، هم واجب است چون ممکن است کسی فکر کند که صلاةِ جمعه حرام است و حال آن که فى علم الله واجب باشد، همان طوری که در آنجا فعل به وجوب خودش است و تجرّی هم حرام است و تجرّی، فعل قلب است و اونی که متعلّق حرمت است، فعل قلب است، و انقیاد هم همین طور است مثلاً کسی خیال می‌کند که نماز جمعه واجب است و می‌خواند و بعد فى علم الله حرام بوده، همان طوری که این نماز جمعه، هم فعلش حرام است و هم إنقیادش و احتیاطش حسن است، این إنقیاد یعنی فعل قلب، یعنی این که انسان قصدش به رجاء باشد یعنی به عنوان این که این مطلوب مولاست، من این را می‌آورم، این فعل قلب و این عقیده می‌شود مستحبّ و آن تجرّی می‌شود حرام، و فعل خارجی هم ممکن است حکم دیگری داشته باشد، ما نحن فیه هم همین طور است، آن حرمت تشریعی مال فعل قلب است و حرمت ذاتی مال فعل خارجی است.

فافهم به این که تشریع، عنوان خودِ عمل است، نه عنوان فعل قلب، شارع که تشریع را حرام کرده، چون آالله أذن لکم أم علىٰ الله تفترون، خودِ این فعلِ با این غصب، مصداقِ إفتراء است، تشریع عنوان خودِ فعل است، بله فعل در صورتی عنوان تشریع می‌شود که این بناء قلبی باشد و إلّا اگر کسی همین طور نماز جمعه را بخواند، این تشریع نمی‌شود ولی تشریع، عنوان فعل است ولی در صورتی این فعل مصداقِ تشریع می‌شود که آن قصد دنبالش باشد، تجرّی و إنقیاد هم همین است، لذا این جواب، غلط است.

جواب دیگر: (هذا مع أنّه لو لم یکن النهى فیها) أى فى العبادة المنهی عنها (دالّاً علىٰ الحرمة، لَکان دالّاً علىٰ الفساد، لدلالته علىٰ الحرمة التشریعیة)، (یک پلّه آمدیم پایین و گفتیم که) نهی در این عبادتِ منهی عنها، دلالت بر حرمت ذاتی نمی‌کند، زیرا با حرمت تشریعی جمع نمی‌شود، در این صورت باز هم دلالت بر فساد می‌کند، زیرا این نهی دلالت بر حرمت تشریعی می‌کند (یعنی امر ندارد..)؛ خب وقتی که نهی دلالت بر حرمت ذاتیه نکرد، برای چه می‌گویید دلالت بر حرمت تشریعیه می‌کند؟ و حالا حرمت تشریعیه برای چه دالِّ بر فساد است؟ می‌فرماید (فإنّه لا أقلّ مِن دلالته علىٰ أنّها لیست بمأمور بها، وإن عَمَّها إطلاقُ دلیلِ الأمر بها أو عمومه)، به خاطر این که کمترین چیزی که می‌شود گفت این است که دلالت می‌کند این نهی بر این که این عبادت، مأمورٌ به نیست، (زیرا امر با نهی که جمع نمی‌شود مخصوصاً نهیی که به خودِ عنوان عبادت خورده، حتّی اجتماع امر و نهیی‌ها هم اینجا را قبول ندارند) اگرچه که عمومیت دارد این عبادت را اطلاقِ دلیلِ امر به آن یا عموم دلیل (یعنی بله اگر ‹دع الصلاة أیام اقراءک› نبود، آن عامِّ ‹أقیموا الصلاة› یا إطلاقِ ‹إذا زالت الشمس فتجبت الصلاتان و أنت فى وقتٍ منهما حتّی تغرُبَ الشمس إلّا أن هذه قبل هذه› اگر این نهی نبود، آن عموم و اطلاق، صلاةِ حائض را هم شامل می‌شد و صلاة حائض هم مأمورٌ به بود ولی چون امر با نهی جمع نمی‌شود و حرمت تشریعی دارد پس امر ندارد، این عبادت باز باطل می‌شود.

یک وقت هست که نهی، حقیقتاً به این عبادت تعلُّق گرفته که در این صورت، این عبادت، فاسد می‌شود، چه بگوییم که نهی دلالت بر حرمت ذاتی می‌کند و چه بگوییم دلالت بر حرمت تشریعی می‌کند زیرا حدّ اقل این است که امر ندارد.... اگر کسی گفت بله یک جاهایی هست که نهی اصلاً حقیقتاً تعلُّق به عبادت نگرفته، بلکه بالعرض والمجاز است و إلّا حقیقتاً نهی مالِ چیزِ دیگر است، مثل این که شما الآن وارد مسجد می‌شوید و مسجد نجس است، إزالهٔ نجاست از مسجد هم واجب فوری است، حالا می‌خواهید نماز بخوانید، یک کسی می‌گوید این نماز حرام است، زیرا مستلزمِ ترک واجب است، یعنی در واقع اونی که حرام است، ترک واجب است و بالعرض والمجاز، او را به این عبادت نسبت می‌دهند چون مستلزمِ ترک واجب است، این نهی را نهی عرضی گویند، یعن حقیقتاً نهی مالِ عبادت نیست بلکه مالِ چیزِ دیگر است، بله این نهی دلالت بر فساد نمی‌کند.... بله اگر کسی گفت که امر به شئ مقتضی نهی از ضدّ است، یعنی اگر إزاله، مأمورٌ به بود، ضدّش که صلاة است، حرام می‌شود، اگر کسی این را گفت، این نهی، نهی ذاتی می‌شود نه این که حرمت ذاتی، بلکه نهی ذاتی یعنی نهیی که حقیقتاً به همین عبادت تعلُّق گرفته، این داخلِ محلِّ بحث است و موجب فساد می‌شود، امّا اگر کسی گفت که امر به شئ مقتضی نهی از ضدّ نیست ولو بالعرض والمجاز بگوییم این ضدّ، منهی عنه است، یعنی حقیقتاً اونی که حرام است، ترک واجب است، ولی مجازاً این حرمتی که مالِ ترک واجب است، این را به عبادت نسبت می‌دهند، این نهی که نهی بالعرض والمجاز است، مقتضی فساد نیست، زیرا جلوی امر را نمی‌گیرد، نهی عرض اصلاً نهی نیست نه این که نهی غیری باشد.

(نعم لو لم یکن النهى عنها إلّا عَرَضاً ـ کما إذا نُهىَ عنها فیما کانت ضدَّ الواجب مثلاً ـ لا یکون) النهى (مقتضیاً للفساد)، بله اگر نهی از عبادت نباشد مگر عرضاً ـ مثل هنگامی که نهی شود از عبادت در آنجایی که این عبادت، ضدِّ واجب باشد ـ این نهی، مقتضی فساد نمی‌شود (بناءً علىٰ عدم إقتضاءِ الأمر بالشىء للنهى عن الضدّ إلّا کذلک ـ أى عَرَضاً ـ فیخصَّص به أو یقید)، بنابر این که بگوییم امر به شئ مقتضی نهی از ضدّ نیست مگر عرضاً (یعنی اونی که حرام است، ترک واجب است، و حرمت را عرضاً به این فعل نسبت می‌دهند چون ملازم با این است) پس عمومات امر به این نهی تخصیص می‌خورد یا اطلاقات با این نهی، مقید می‌شوند (این عبارت آخوند، یک پیچی دارد، در نهی تشریعی، آخوند فرمود که این عبادت باطل است، زیرا امر ندارد، و در این نهی عرضی هم می‌گوید که امر ندارد چون ضدّین با هم نمی‌توانند امر داشته باشند، خب اگر حرمت تشریعی هم امر ندارد، لا اقلَّ من دلالته علی أنّها لیست بمأمور به، چه فرقی می‌کند بین حرمت تشریعی و حرمت عرضی، در هر دو که امر ندارد؟!!!........ إلّا عرضاً.. بعضی‌ها می‌گویند امر به شئ مقتضی نهی از ضدّ هست ذاتاً ولی یک عدّه می‌گویند عرضاً یعنی اونی که حرام است، ترک واجب است ولی چون ترک واجب، ملازم است با فعل ضدِّ آخر، عَرَضاً این نهی را به این نسبت می‌دهند ولی همین نهی عرضی کافیست که امر نداشته باشد لذا در ضدّین، هر دو ضدّ که امر ندارند بلکه فقط یک ضدّ، امر دارد آن إزاله امر دارد نه صلاة... فیخصّص... پس آن عمومی که می‌گفت صلاة، مأمورٌ به است تخصیص می‌خورد، یا آن دلیلی که می‌گوید صلاة امر دارد اگر اطلاق باشد، مقید می‌شود به این نهی عرضی و آن وقت دیگر اینجا امر نیست.

(آن امر به اهم که موجب تخصیص می‌شود به خاطر این است که در شکمش این نهی عرضی را دارد)

اگر قرار است که امر نداشتن موجب فساد عبادت شود، چه فرقی می‌کند که حرمت تشریعی باشد یا عرضی، چون در هر دو، فعل عبادی، امر ندارد؟)

۴

نهی در معامله موجب فساد نیست

(المقامُ الثانى فى المعاملات:)

مرحوم آخوند می‌فرماید: نهی در معامله، دلالت بر فساد نمی‌کند، زیرا نه عقلاً ملازمه دارد و نه لغةً و نه عُرفاً، مثلاً بیعِ وقت النداء، حرام باشد، در عین حال، صحیح هم باشد، مثل کسی که نذر می‌کند این گوسفند را جلوی دستهٔ عزا بکشد و بعد شیطان او را گول بزند و آن گوسفندِ نذری را فروخت، می‌گویند معامله‌اش صحیح است، در اینجا فعلش حرام بوده چون منافات ندارد، چون در معامله که قصد قربت لازم نیست و صلاحیتِ للتقرُّب نمی‌خواهد و اشکالی ندارد که شارع، این معامله را إمضاء کند.

۵

تطبیق نهی در معامله موجب فساد نیست

(ونُخبةُ القول: أنّ النهى الدالّ علىٰ حرمتها) أى حرمة المعاملات (لا یقتضى الفساد، لعدم الملازمة فیها) أى فى المعاملات (ـ لغةً ولاعُرفاً ـ بین حرمتها وفسادها أصلاً)، همانا نهیی که دلالت بر حرمتِ معاملات می‌کند، اقتضای فساد ندارد، زیرا در معاملات ملازمه‌ای بین حرمتشان و فسادشان وجود ندارد، نه ملازمهٔ لغوی (یعنی در کتاب لغت ننوشته: النهی فى المعاملة أى الفساد) و نه ملازمهٔ عُرفی (یعنی عُرف، چنین ملازمه‌ای را قبول ندارد) أصلاً و به هیچ وجه (کانت الحرمة متعلِّقةً بنفس المعاملة بما هو فعلٌ بالمباشرة أو) متعلّقةً (بمضمونها بما هو فعلٌ بالتسبیب أو بالتسبُّب بها إلیه) أى إلىٰ المضمون؛ چه حرمت متعلِّق به نفس معامله باشد، بما هو فعلٌ بالمباشرة، مثل نهی از صلاة وقت النداء، یعنی خود این بعتُ هذا الکتاب و قبلتُ و خودِ این فعلی که از متعاقدین صادر می‌شود، خودِ این فعل، حرام باشد،... یا این که حرمت متعلّق به مضمون معامله باشد (مثلاً اگر کسی قرآنی را به کافر فروخت، مضمون این معامله این است که این قرآن، ملک کافر شده و این که قرآن ملک کافر شود، حرام است و این حرمت به مضمون معامله تعلُّق گرفته... بما هو فعلٌ بالتسبیب... یعنی بما این که این بعتُ گفتن، سبب تملیک است و آن تملیک، حرام است، نهی شده... أو بالتسبب... یا این که نهی به معامله خورده به جهتِ تسبُّب به این معامله إلىٰ المضمون،... مانند این که کسی بخواهد معاملهٔ ربوی بکند، در اینجا تملیک به غیر، حرام نیست، بعتُ و قبلتُ گفتن هم حرام نیست، ولی این که بخواهی سبب ملکیت را این بیع ربوی قرار دهی، این حرام است،... بالتسبب به این معامله به آن مضمون (وإن لم یکن السبب ولا المسبّب بما هو فعلٌ مِن الأفعال بحرامٍ)، (در بیع ربوی، گفتنِ بعتُ حرام نیست و خودِ تملیک هم حرام نیست، بلکه اگر بخواهد آن تملیک را با آن سبب، ایجاد کند، این حرام است)........ بله در یک جا هست که این نهی، مقتضی فساد است، مثل این که مثلاً می‌گوید ‹ثمنُ العذرةِ سُحتٌ› ‹لا تأکل ثمنَ العذرة› این دالِّ بر فساد است، چون حرمتِ ثمن عذره موقعی معقول است که این معامله، فاسد باشد و إلّا اگر معامله صحیح باشد، خب مالِ خودش است: (وإنّما یقتضى) النهىُ (الفسادَ فیما إذا کان دالّاً علىٰ حرمةِ ما لا یکاد یحرم مع صحّتها)، و همانا نهی در معامله اقتضای فساد دارد در آنجایی که این نهی دلالت کند بر حرمتِ چیزی که آن چیز حرام نمی‌شود با صحّتِ معامله (یعنی وقتی آن چیز حرام می‌شود که معامله، فاسد باشد) (مثلُ النهى عن أکل الثمن أو المثمن فى بیعٍ أو بیعِ شىءٍ)، مانند این که نهی بکند از أکلِ ثمن و مثمن در هر بیعی (کما این که در بیع ربوی همین طور است، هر چیزی را که بفروشی، آن ثمن و مثمنش منهی عنه است) یا در بیعِ یک شئِ خاصّی، مثل ‹ثمن العذرة سُحتٌ›.... پس این معلوم شد که یک قسم هست که نهی دلالت بر فساد می‌کند، آن هم جایی که حرمتِ این متعلّقِ نهی با صحّتِ معامله نسازد که این هم منحصر می‌شود در نهی از ثمن و مثمن......

الجواب الثاني

مع أنّه لا ضير في اتّصافه بهذه الحرمة مع الحرمة التشريعيّة، بناءً على أنّ الفعل فيها لا يكون في الحقيقة متّصفاً بالحرمة، بل إنّما يكون المتّصف بها ما هو من أفعال القلب، كما هو الحال في التّجرّي والانقياد، فافهم، هذا.

الجواب الثالث

مع أنّه لو لم يكن النهي فيها دالّاً على الحرمة لكان دالّاً على الفساد ؛ لدلالته على الحرمة التشريعيّة، فإنّه لا أقلّ من دلالته على أنّها ليست بمأمورٍ بها، وإن عمّها إطلاق دليل الأمر بها أو عمومه.

نعم، لو لم يكن النهي عنها إلّا عَرَضاً، كما إذا نهي عنها في ما كانت ضدّاً لواجبٍ - مثلاً - لا يكون مقتضياً للفساد، بناءً (١) على عدم اقتضاء الأمر بالشيء للنهي عن الضدّ إلّا كذلك - أي عَرَضاً -، فيخصَّص به أو يقيَّد (٢).

المقام الثاني: في المعاملات

النهي في المعاملة لايقتضي الفساد

ونخبة القول: أنّ النهي الدالّ على حرمتها لا يقتضي الفساد ؛ لعدم الملازمة فيها - لغةً ولا عرفاً - بين حرمتها وفسادها أصلاً: كانت الحرمة متعلّقةً بنفس

__________________

(١) ظاهره: - بمقتضى الأقربيّة - كونه علّة لعدم اقتضاء النهي العرضي للفساد، لكنّه غير سديد ؛ إذ لا علّية في النهي العرضي - الذي يقتضيه الأمر بالشيء - لعدم الفساد، بل علّة عدم الفساد: عدم الملازمة بين النهي العرضي وبين الفساد، فقوله: « بناءً على عدم الاقتضاء » علّة لكون النهي عن ضدّ الواجب نهياً عرضيّاً. فحقّ العبارة أن تكون هكذا: « في ما كانت ضدّاً لواجب مثلاً، - بناءً على عدم الاقتضاء للأمر بالشيء للنهي عن الضد إلّا كذلك، أي: عرضاً - لا يكون مقتضياً للفساد ». ( منتهى الدراية ٣: ٢٨٤ ) وراجع حقائق الأُصول ١: ٤٣٨.

(٢) الظاهر: أنّ هذا في أصل العبارة واقع قبل قوله: نعم لو لم.... ( حقائق الأُصول ١: ٤٣٩ ).

المعاملة بما هي فعلٌ بالمباشرة، أو بمضمونها بما هو فعلٌ بالتسبيب، أو بالتسبّب بها إليه، وإن لم يكن السبب ولا المسبَّب - بما هو فعل من الأفعال - بحرام.

وإنّما يقتضي الفساد في ما إذا كان دالّاً على حرمة ما لا يكاد يحرم مع صحّتها، مثل النهي عن أكل الثمن أو المثمن في بيع، أو بيع شيءٍ.

نعم، لا يبعد دعوى ظهور النهي عن المعاملة في الإرشاد إلى فسادها، كما أنّ الأمر بها يكون ظاهراً في الإرشاد إلى صحّتها، من دون دلالته على إيجابها أو استحبابها، كما لا يخفى. لكنّه في المعاملات بمعنى العقود والإيقاعات، لا المعاملات بالمعنى الأعمّ المقابل للعبادات.

فالمعوّل هو: ملاحظة القرائن (١) في خصوص المقامات، ومع عدمها لا محيص عن الأخذ بما هو قضيّة صيغة النهي من الحرمة، وقد عرفت أنّها غير مستتبعة للفساد لا لغةً ولا عرفاً.

توهّم دلالة الروايات على الاقتضاء

نعم، ربما يتوهّم (٢) استتباعها له شرعاً من جهة دلالة غير واحد من الأخبار عليه:

منها: ما رواه في الكافي والفقيه عن زرارة عن الباقر عليه‌السلام: سألته عن مملوكٍ تزوَّجَ بغير إذن سيّده، فقال: « ذاك إلى سيّده، إن شاء أجازه وإن شاء

__________________

(١) هذا ينافي قوله: « نعم لا يبعد دعوى ظهور النهي عن المعاملة في الإرشاد إلى فسادها » فكيف يجعله متفرعاً عليه ؟ إذ مع الظهور لا حاجة إلى القرينة، ليكون عند عدم القرينة محكوماً بالتحريم فقط، إلّا أن يكون مراده: الاحتياج إلى القرينة في المعاملات بالمعنى الأعم، لكن ينافيه ذيل العبارة، والتمسك لاستتباع الفساد شرعاً بأخبار نكاح العبد. ( نهاية النهاية ١: ٢٥٣ )، وراجع منتهى الدراية ٣: ٢٨٩.

(٢) كما في الفصول: ١٤٤.