درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۳۳: نهی از شیء مقتضی فساد هست یا خیر؟ ۵

 
۱

اصل در مسئله

کلام در این بود که اگر شک کردیم که آیا نهی در عبادت یا در معامله، مقتضی فساد هست یا نه، مقتضای اصل عملی چیست؟ آخوند فرمود: در خودِ این مسألهٔ اصولی، اصلی نداریم، زیرا ملازمه اگر هست، از اَزَل هست و اگر نیست، از اَزَل نیست، امّا در مسألهٔ فرعی، معامله‌ای که کردید، این معامله را نمی‌دانید که آیا فاسد است یا نه، یا این عبادت آیا فاسد است یا فاسد نیست، فرمود مقتضای اصل عملی در مسألهٔ فرعی، فساد است، امّا در معاملات زیرا اصالةُ الفساد درست است، یعنی شک می‌کنیم و استصحابِ عدمِ ترتُّبِ اثر جاری می‌کنیم... یک کسی وقت النداء، معامله کرد، موقعِ ظهر جمعه، معامله کرد، فرض کنید که معامله هم در ظهر جمعه حرام است، الآن نمی‌دانیم که آیا این معامله صحیح است یا صحیح نیست، استصحابِ عدمِ ترتُّبِ اثر جاری می‌شود... معاملهٔ صحیح یعنی این که ثمن ملک بایع می‌شود و مثمن هم ملک مشتری می‌شود... اگر شک کردیم، استصحاب می‌گوید که ثمن هم ملک بایع نمی‌شود، مثمن هم ملک مشتری نمی‌شود... این نسبت به معامله بود

امّا در عبادت هم می‌فرماید که فاسد است، زیرا شک می‌کنیم که مثلاً صلاةِ در موضع تهمت، اگر حرام باشد، نمی‌دانیم آیا این فاسد است یا فاسد نیست، اصل عملی در اینجا هم فساد است، به خاطر این که شک می‌کنیم که آیا این صلاة، امر دارد یا ندارد، اصل می‌گوید که امر ندارد... یک وقتی این صلاة امر نداشت، الآن نمی‌دانیم این صلاة آیا امر دارد یا ندارد، می‌گوییم امر ندارد...

سؤال: این که امر ندارد، چه دلیلی بر فساد می‌شود و اصلاً آیا اینجا می‌شود گفت که امر ندارد یا نمی‌شود گفت؟ تحقیق شود.

البته این به شرطی است که یک عمومی یا یک اطلاقی نداشته باشیم، امّا مثلِ ‹أحلّ الله البیع› می‌گوید که معامله صحیح است، چه معاملهٔ منهی عنه و چه غیرِ منهی عنه، خب اگر شک داریم که نهی در معامله آیا مقتضی فساد هست یا نه، این در واقع معنایش این است که شک داریم در تقیید أحلَّ الله البیع، خُب به اطلاقش تمسُّک می‌کنیم... پس این اصالةُ الفساد، مالِ جایی است که عمومی یا اطلاقی که مقتضی صحّت باشد نداشته باشیم.

یک اشکالی دیگر باز در کفایه هست که باید توضیح دهید: در معاملات گفت به شرط این که عموم یا اطلاقی نباشد، ولی در عبادات، صدایش را در نمی‌آورد و این حرف را نمی‌زند... چه فرقی هست بین عبادت و معامله که در عبادات نمی‌گوید اگر عموم و اطلاقی که مقضی صحّت باشد در بین نباشد، ولی در معاملات می‌گوید؟ تحقیق کنید.

۲

اقسام متعلق نهی در عبادات و احکام آن

امّا امر ثامن این است که مرحوم آخوند می‌فرماید: متعلّق نهی گاهی ذات عبادت است و گاهی جزء عبادت است و گاهی شرط عبادت است و گاهی وصف عبادت است و وصف عبادت هم گاهی این وصف، وصفِ ملازم است که از او جدا نمی‌شود و یک وقت هست که وصفِ مفارق است یعنی گاهس اوقات جدا می‌شود و گاهی اوقات جدا نمی‌شود، امّا آنجایی که نهی به اصلِ عبادت بخورد، او مقتضی فساد است و شبهه‌ای ندارد، امّا اگر به جزء عبادت خورد در این صورت آن جزء، فاسد می‌شود به خاطر این که ما عبادتِ منهی عنه نداریم، امّا آیا فسادِ جزء مستلزمِ فسادِ کلّ هست؟ نه،... مثلاً فرض کنید که این رکوع را حرام کند و منهی عنه باشد، خب یکی دیگر می‌آورم... فسادِ جزء مستلزمِ فسادِ کلّ نیست، مگر این که در آن عبادت یک شرطی أخذ شده باشد که این فسادِ جزء اگر بخواهد دو مرتبه بیاوری، ضرر به آن شرط می‌خورد، مثلِ صلاة، مثلاً صلاة باید زیاده در آن نباشد، مثلاً اگر یک نفر آمد در خانه که وجوهات بدهد، و آقای روحانی هم یک حمدِ ریائی بخواند، این حرام است، و آن شخص برود و آن آقا بگوید که خدایا یک غلطی کردیم و دو دفعه حمد را می‌خوانیم، این نمی‌شود، زیرا دو دفعه که بخوانی، زیادهٔ در عبادت می‌شود... ولی اگر در وضوء، شما مثلاً صورتت را ریائاً شستی، خب دو دفعه می‌شوری، یا اگر مسح را ریائاً کشیدی، دو دفعه می‌کشی، زیرا در وضوء که زیاده، مبطِل نیست.... پس خودِ فسادِ جزء فى حدّ نفسه موجبِ فساد کلّ نمی‌شود مگر این که یک محذورِ دیگری لازم بیاید مثل این زیاده که در نماز هست...

امّا نهی از شرط مستلزمِ فسادِ مشروط می‌شود، زیرا اگر شرط، عبادت شد، این شرط، فاسد می‌شود و شرط که فاسد شد، المشروط ینتفی بانتفاءِ شرطه... ولی اگر شرط، معامله باشد یعنی خودِ شرط، تعبّدی نباشد، مثل این که مثلاً من رو به قبله ایستادم ریائاً، و شارع گفته رو به قبله نایست، ولی وقتی من ایستادم، شروع می‌کنم به نماز خواندن و این اشکالی ندارد، زیرا خودِ إستقبالِ إلىٰ القبله که تعبّدی نیست،.... یا مثل جماعت، مثلاً فردی نمازِ جماعت را ریائاً خواند، یا اصلاً ریائاً نخواند بلکه به یک غرضِ دنیوی خواند، این نماز آیا درست است یا نه؟ یا مثلاً کسی با امام جماعت یا با فردی از اهل مسجد کاری دارد و به نماز جماعت برود که جماعتش قصد قربت ندارد ولی اصلِ نمازش قصد قربت دارد، یا جماعتش را ریائی می‌خواند، این‌ها چطور است؟

مرحوم آخوند می‌فرماید: این شرط، یا از این قبیل است که عبادت است که اگر عبادت شد، نهی از عبادت مقتضی فساد است، در این صورت شرط می‌شود فاسد و مشروط هم فاسد می‌شود، ولی اگرعبادت نشد، خُب شرطش حرام است و اشکالی ندارد... امّا در مورد وصف می‌فرماید: اگر وصفِ ملازِم باشد، مثلِ قرائتِ جهریة که قرائتِ جهریه مأمورٌ به باشد و خودِ جهر، منهی عنه باشد، در اینجا جهر، ملازم با قرائت جهریه است نه این که جهر را با اصلِ قرائت بسنجی، بلکه قرائتِ جهریة مأمورٌ به است و جهرش منهی عنه است، خب این جور در نمی‌آید، به خاطر این که این اجتماع امر و نهی می‌شود تازه از اجتماع هم خراب‌تر است، زیرا اجتماع امر و نهی این بود که به دو تا عنوان باشد ولی این یک عنوان است، شارع نمی‌تواند بفرماید که قرائتِ جهریة واجب است ولی جهرش حرام است، این چون ممکن نیست، قطعاً آن قرائتِ جهریه هم باطل می‌شود و امر ندارد و فاسد می‌شود............. ولی اگر وصف، وصفِ غیر ملازم باشد، مثل صلاة و غصب، که ممکن است که صلاة با غصب جمع شود و ممکن است که با غیر غصب جمع شود، این مبتنی بر قولِ به اجتماع امر و نهی است.

۳

تطبیق اصل در مسئله

امّا امر سابع این است که اگر ما شک کردیم که نهی آیا دلالت بر فساد می‌کند یا نه، اصلی در ما نحن فیه آیا هست یا نیست؟ می‌فرماید (السابع: لا یخفىٰ أنّه لا أصلَ فى المسألة) الاُصولیة (یعَوَّل علیه لو شُکَّ فى دلالةِ النهى علىٰ الفساد)، اگر شک کردیم که نهی آیا دلالت بر فساد دارد یا نه، اینجا اصلی نداریم، زیرا اگر بین حرمت و فساد، ملازمه هست، پس از ازل هست و اگر نیست، از ازل نیست، پس یک جایی نیست که یقینِ سابق داشته باشیم تا شک بکنیم... در معاملات یک قولی بود که: نهی از معامله که مقتضی فساد است، این از باب دلالتِ لفظیه است، خب بنا بر این که لفظ دلالت در فساد می‌کند، آنجا ما آیا اصل عملی نداریم؟ شک می‌کنیم که این لفظ آیا دلالت می‌کند یا نمی‌کند،...... این تحقیق شود..... آیا دلالت، شک بر دار هست؟

(نعم، کان الأصل فى المسألةِ الفرعیة الفساد، لو لم یکن هناک إطلاقٌ أو عمومٌ یقتضى الصحّة فى المعاملة)، بله، اصلِ عملی در مسألهٔ فرعیه فساد است یعنی استصحابِ عدم ترتُّبِ اثر، (یعنی این نمازی که من خواندم، اصل، فساد است.......) منتهی در صورتی که در اینجا اطلاق یا عمومی که اقتضای صحّت در معامله را داشته باشند وجود نداشته باشد؛ اگر عموم بود مثل احلّ الله البیع یا أوفوا بالعقود یا تجارةً عن تراض، به عموم أخذ می‌کنیم، امّا اگر عموم نبود یا اطلاق نبود، آن وقت نوبت به اصل عملی می‌رسد.

(وأمّا العبادة فکذلک)، یعنی اصل در مسألهٔ فرعیه در عبادت هم، فساد است (لعدم الأمر بها مع النهى عنها، کما لا یخفىٰ)، چون امری به این عبادت نیست با وجود نهی به این عبادت،... چرا امر نیست؟ چون از دو حال خارج نیست، این عبارتِ مرحوم آخوند یعنی چی؟ یعنی شک داریم و استصحابِ عدم امر جاری می‌کنیم (یعنی یک وقتی مثلاً چندین میلیارد سال پیش خداوند سبحان هیچ امری نکرده بود و حالا شک می‌کنیم که امر کرد یا نکرد، استصحاب می‌گوید که امر نکرد)، اینجا نمی‌خواهد بفرماید که یقیناً امر ندارد، زیرا اگر بگوید یقیناً امر ندارد، پس دیگر اصل عملی نمی‌خواهد، این لعدم الأمر بها... بر این فرض است که شک می‌کنید... مثل این می‌ماند که کسی بگوید من شک کردم که اجتماع امر و نهی آیا جایز است یا جایز نیست، خُب استصحابِ عدم امر جاری می‌کنیم، شک دارد که این امر دارد یا نه، استحابِ عدم امر می‌کند، این لعدم الأمر بها... نه این که قطع داری، بلکه شک داری و استصحاب می‌گوید که امر ندارد.

۴

تطبیق اقسام متعلق نهی در عبادات و احکام آن

(الثامن: أنّ متعلَّقَ النهى إمّا أن یکون نفسَ العبادة أو جزءَها أو شرطَها الخارج عنها أو وصفَها الملازم لها کالجَهر والإخفات للقراءة، أو وصفَها الغیر الملازم کالغصبیة لأکوان الصلاة المنفکة عنها)، همانا متعلّق نهی گاهی نفس عبادت است یا جزء عبادت است یا شرطی است که خارج از عبادت است (بعضی از شروط، داخل هستند مثل وصفِ ملازم، منتهی ‹الخارج عنها› توضیح است،... یک وقت ممکن است کسی بگوید که ما همان جهر را هم شرط می‌گوییم یعنی قرائت به شرطِ این که جهر باشد... می‌گوید اشکالی ندارد، اگر می‌خواهیاسم آن را شرط بگذاری، مقصودِ ما از این شرط‌ها یعنی شرطی‌هایی که خارج از مأمورٌ به است) یا وصفِ این عبادت است که ملازم با این عبادت است (ملازم یعنی جدا بشو نیست) مثل جهر و إخفات برای قرائت (این دو معنا دارد و اینجا دو جور می‌شود عبارتِ کفایه را معنا کرد: یکی این که شارع امر بکند به قرائت و نهی بکند هم از جهر و هم از إخفات، زیرا جهر و اخفات هر دو وصفِ ملازم هستند نه یکی زیرا یکی از آن‌ها که ملازم نیست پس مقصود این است که امر بکند به قرائت و نهی بکند هم از جهر و هم از اخفات، خُب اگر چنین نهیی بکند، این وصف ملازم است زیرا قرائت، یا جهریه است و یا إخفاتیة، این یک احتمال است... احتمال دیگر این است که ‹للقراءة› یعنی جهر نسبت به قرائتِ جهریة و إخفات نسبت به قرائتِ إخفاتیه.... اگر آن ذیلش نبود که از خارج توضیح دادیم، آن وقت ما عبارت را به همان طورِ اوّل معنا می‌کردیم و می‌گفتیم قرائت یعنی این که خودش مأمورٌ به باشد و جهر و إخفات، هر دو منهی عنه باشند، ولی چون آن ذیل را دارد، احتمال دارد که مرادِ مرحوم آخوند این باشد که جهر منهی عنه باشد و قرائتِ جهریة، مأمورٌ به باشد، و این که إخفات، منهی به باشد و قرائت إخفاتیه، مأمورٌ به باشد و إلّا اگر بخواهد که قرائت مأمورٌ به باشد و هر کدام از جهر و إخفات یکی از آن‌ها منهی عنه باشد، این وصفِ ملازم نیست، زیرا إخفات که ملازم با قرائت نیست، زیرا ممکن است که قرائت، جهریه باشد و همین طور جهر که ملازم با قرائت نیست، ممکن است که قرائت إخفاتیه باشد) یا وصفِ غیر ملازم باشد مثل غصبیة برای اکوان صلاة یعنی مثل رکوعش و قرائت و... (مقصود از اکوان، آناتِ متخلّله نیست، بلکه کون صلاة یعنی نسبت به آن چیزی که صلاة مکان می‌خواهد، چون مکان هم خودش از مادهٔ کون است، اکوان صلاة یعنی نسبت به مکان صلاة، زیرا صلاة باید در یک مکانی باشد، حالا آن مکان یا غصبی است و یا غیر غصبی.... البتهٔ سجدهٔ صلاة با خودِ غصب متّحد است زیرا خود سجده‌اش کون است سجده یعنی اعتماد علىٰ الأرض و نسبت به اعتماد علی الأرض، عینش می‌باشد).

(لا ریب فى دخول القسم الأوّل فى محلّ النزاع)، شبهه‌ای نیست که قسم اوّل، داخل در محلّ نزاع می‌باشد یعنی نهی به نفس عبادت خورده (نفسِ عبادت اگر منهی عنه باشد مثلِ نفسِ صلاة در ایام حیض یا مثل صوم عیدین یا مثا صلاة در موضع تهمت بنا بر این که خودِ صلاة، منهی عنه باشد) (وکذا القسمُ الثانى بلحاظ أنّ جزءَ العبادة عبادةٌ)، و همین طور قسم دوم هم در محلّ نزاع است منتهىٰ به لحاظ این که جزء عبادت، عبادت باشد (جزء عبادت فرقش با شرط عبادت در این است که شرط عبادت، ممکن است که عبادت نباشد ولی جزء قطعاً عبادت است) (إلّا أنّ بُطلانَ الجزء لا یوجب بُطلانَها إلّا مع الإقتصار علیه لا مع الإتیان بغیره ممّا لا نهىَ عنه)، إلّا این که بُطلان جزء، موجب بطلان عبادت نمی‌شود و دو دفعه می‌تواند بیاورد، مگر این که اگر بخواهد همین را بیاورد و دیگر نیاورد مثلاً یک رکوع ریائی آورده و دیگر هم نیاورد، اینجا درست است و سبب بطلان عبادت می‌شود (زیرا المرکب ینتفی بانتفاء أحد أجزائه) نه با إتیان به غیرِ این جزء، یعنی اگر غیرِ این جزء را إتیان کند که آن غیر، خودش منهی عنه نیست (نه این که دو دفعه یک جزئی بیاورد که باز هم منهی عنه باشد) این موجب نمی‌شود که عبادت، فاسد شود (می‌گوید خدایا سجدهٔ من ریائی بود، خاک بر سرم، دو دفعه می‌آورم، می‌فرماید نمی‌شود (إلّا أن یستلزم محذوراً آخر) مگر این که این دو دفعه آوردن، موجبِ یک محذور دیگری شود مثل زیادهٔ در عبادت شود.

(امّا القسمُ الثالث، فلا یکون حرمةُ الشرط والنهىُ عنه موجباً لفسادِ العبادة إلّا فیما کان عبادةً، کى تکون حرمتُهُ موجبةً لِفساده، المستلزم لِفساد المشروط به)، امّا در قسم سوم که شرط اگر حرام شد و از شرط، نهی شد، این موجبِ فساد عبادت نمی‌شود مگر آنجایی که خودِ شرط، عبادت باشد تا باشد حرمتِ آن شرط موجبِ فسادِ آن شرط (چون خودش عبادت است) که مستلزمِ فساد مشروط به این شرط می‌باشد (این هم باز مبتنی بر این است که شرط دیگری را نیاورد و إلّا یک وضوء گرفته و منهی عنه بوده و می‌تواند دو دفعه وضوء بگیرد که اگر دو دفعه بگیرد،.....).

(وبالجملة: لا یکاد یکون النهى عن الشرط موجباً لِفساد العبادة المشروط به، لو لم یکن) النهىُ (موجباً لفساده، کما إذا کان عبادةً)، خلاصه این که نهی از شرط، موجب نمی‌شود که عبادتی که مشروط به آن شرط است، فاسد شود، اگر آن نهی، موجبِ فسادِ این شرط نباشد مثلِ آنجایی که اگر شرط، عبادت باشد، نهی از او موجب فسادش می‌شود.

(وأمّا القسمُ الرابع، فالنهىُ عن الوصف اللازم مساوقٌ للنهى عن موصوفه)، امّا در قسم چهارم، پس نهی از وصف ملازم، مساوی با نهی از موصوفش می‌باشد (زیرا شارع نمی‌تواند از جهر نهی کند و امر کند به قرائت جهریة) (فیکون النهىُ عن الجهرِ فى القراءة ـ مثلاً ـ مساوقاً للنهى عنها،

هو المجعول سبباً وعدمِه (١)، كما هو الحال في التكليفيّة من الأحكام ؛ ضرورة أنّ اتّصاف المأتيّ به بالوجوب أو الحرمة أو غيرهما، ليس إلّا لانطباقه مع ما هو الواجب أو الحرام (٢).

٧ - لا أصل في المسألة

السابع: لا يخفى: أنّه لا أصل في المسألة يعوّل عليه لو شكّ في دلالة النهي على الفساد. نعم، كان الأصل في المسألة الفرعيّة: الفساد، لو لم يكن هناك إطلاق أو عموم يقتضي الصحّة في المعاملة.

وأمّا العبادة فكذلك ؛ لعدم الأمر بها مع النهي عنها، كما لا يخفى (٣).

__________________

(١) الأولى أن يقال: ليس إلّا بانطباق ما هو المجعول سبباً أو عدم انطباقه عليها. راجع منتهى الدراية ٣: ٢٦٤.

(٢) الأولى - كما عرفت - أن يقال: لانطباق ما هو الواجب أو الحرام عليه. ( المصدر السابق: ٣٦٣ ).

(٣) هذه العبارة وردت في « ق » في الهامش، وكُتب آخرها: « نسخة بدل ». وأُدرج في المتن بدلها ما يلي: وأما العبادة فكذلك، لو كان الشك في أصل ثبوت الأمر، أو في صحّة المأتيّ به وفساده، لأجل الشك في انطباقه مع ما هو المأمور به حين إتيانه، وإلّا فأصالة الصحة بعد فراغه متّبعة. وأمّا لو كان الشك لأجل دوران الواجب بين الأقل والأكثر، فقضية الأصل بحكم العقل وإن كانت هو الاشتغال - على ما حقّقناه في محلّه - إلّا أنّ النقل - مثل حديث الرفع - يقتضي صحة الأقل والبراءة عن الأكثر، فتدبّر جيّداً.

وقال في حقائق الأُصول ١: ٤٣٢: ثمّ إنّ في بعض النسخ بدل قوله: « وأما العبادة فكذلك لعدم الأمر بها مع النهي عنها » قوله: « وأما العبادة فلذلك لو كان الشك في أصل ثبوت الأمر... » وقد ضرب عليها في بعض النسخ. ولعلّ الوجه فيه: أنّ الصور المذكورة فيها كلّها مشتركة في كون الشك في الصحة من جهة الشك في المشروعية، وهو خارج عن محل الكلام ؛ لأنّ الكلام في الشك في اقتضاء النهي، فلاحظ.

٨ - أقسام متعلّق النهي في العبادات وأحكامها

الثامن: إنّ متعلّق النهي: إمّا أن يكون نفسَ العبادة، أو جزأَها، أو شرطَها الخارج عنها، أو وصفَها الملازم لها، كالجهر والإخفات للقراءة (*)، أو وصفَها غيرَ الملازم، كالغصبيّة لأكوان الصلاة المنفكّة عنها.

لا ريب في دخول القسم الأوّل في محلّ النزاع، وكذا القسم الثاني، بلحاظ أنّ جزء العبادة عبادة، إلّا أنّ بطلان الجزء لا يوجب بطلانها إلّا مع الاقتصار عليه، لا مع الإتيان بغيره ممّا لا نهي عنه، إلّا أن يستلزم محذوراً آخر.

وأمّا القسم الثالث: فلا تكون حرمة الشرط والنهي عنه موجباً لفساد العبادة إلّا في ما كان عبادةً، كي تكون حرمته موجبة لفساده، المستلزمِ لفساد المشروط به.

وبالجملة: لا يكاد يكون النهي عن الشرط موجباً لفساد العبادة المشروطة به لو لم يكن موجباً لفساده، كما إذا كان عبادةً.

وأمّا القسم الرابع: فالنهي عن الوصف اللازم مساوقٌ للنهي عن موصوفه، فيكون النهي عن الجهر في القراءة - مثلاً - مساوقاً للنهي عنها ؛ لاستحالة كون القراءة الّتي يجهرُ بها مأموراً بها، مع كون الجهر بها منهيّاً عنه فعلاً، كما لا يخفى.

وهذا بخلاف ما إذا كان مفارقاً - كما في القسم الخامس - ؛ فإنّ النهي عنه لا يسري إلى الموصوف إلّا في ما إذا اتّحد معه وجوداً، بناءً على امتناع الاجتماع. وأمّا بناءً على الجواز فلا يسري إليه، كما عرفت في المسألة السابقة.

__________________

(*) فإنّ كلّ واحد منهما لايكاد ينفكّ عن القراءة، وإن كانت هي تنفكّ عن أحدهما، فالنهي عن أيّهما يكون مساوقاً للنهي عنها، كما لايخفى. ( منه قدس‌سره ).

هذا حال النهي المتعلّق بالجزء أو الشرط أو الوصف.

وأمّا النهي عن العبادة لأجل أحد هذه الامور: فحاله حال النهي عن أحدها إن كان من قبيل الوصف بحال المتعلّق، وبعبارةٍ أُخرى: كان النهي عنها بالعرَض.

وإن كان النهي عنها (١) على نحو الحقيقة والوصف بحاله - وإن كان بواسطة أحدها، إلّا أنّه من قبيل الواسطة في الثبوت، لا العروض - كان حالُه حالَ النهي في القسم الأوّل، فلا تغفل.

وممّا ذكرنا في بيان أقسام النهي في العبادة يظهر حال الأقسام في المعاملة، فلا يكون بيانها على حِدَة بمهمّ. كما أنّ تفصيل الأقوال في الدلالة على الفساد وعدمها - الّتي ربما تزيد على العشرة، على ما قيل (٢) - كذلك.

[ تحقيق المسألة في مقامين ]

إنّما المهمّ بيان ما هو الحقّ في المسألة، ولابدّ في تحقيقه - على نحوٍ يظهر الحال في الأقوال - من بسط المقال في مقامين:

الأوّل: في العبادات

النهي في العبادة يقتضي الفساد

فنقول - وعلى الله الاتّكال -: إنّ النهي المتعلّق بالعبادة بنفسها، ولو كانت

__________________

(١) في الأصل و « ن » و « ر » كما أثبتناه وفي « ق »، « ش »، حقائق الأُصول ومنتهى الدراية: عنه، وقال في منتهى الدراية ٣: ٢٧٤: ضمير « عنه » راجع إلى العبادة، والصواب تأنيث الضمير.

(٢) قاله في مطارح الأنظار ١: ٧٤٩.