درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۳۲: نهی از شیء مقتضی فساد هست یا خیر؟ ۴

 
۱

خطبه

۲

اضافی بودن صحت و فساد

کلام در این بود که آیا نهی از عبادت مقتضی فساد است؟ قبل از ورود در بحث مرحوم آقای آخوند فرمود اموری را باید متذکر شویم، امر اول این بود که صحّت و فساد، امر اضافی هستند، یعنی باید صحّت، نسبت به یک شئ آخری سنجیده شود، خودش فى حدّ نفسه معنا ندارد، مثلاً صحّت باید به لحاظ نظر فقیه یا نظر متکلّم یا نظر اصولی سنجیده شود، امورِ ذاتِ اضافه، بدون مضافٌ الیه، بی‌معنا هستند، مانند فوقیت،.... ولی فرمود این معنایش این نیست که صحّت و فساد، معانی متعدّد داشته باشد و مثل مشترک لفظی باشد، بلکه صحّت یک معنا دارد یعنی معنای تمام و فساد هم یک معنا دارد که به معنای ناقص باشد، منتهىٰ تمام باید نسبت به یک شیئی سنجیده شود.... بعد فرمود ما یک امر واقعی داریم و یک امر اضطراری و یک امر ظاهری داریم، صحّت و فساد هم یکی نسبت به متکلّم سنجیده می‌شود و یکی هم نسبت به فقیه سنجیده می‌شود، صحّت یک وقت هست که نسبت به معامله سنجیده می‌شود و یک وقت هست که نسبت به عبادات سنجیده می‌شود، صحّت یک وقت هست که نسبت به آن کلّی سنجیده می‌شود و یک وقت هست که نسبت به مصادیق سنجیده می‌شود، ما باید اوضاع و حکم همهٔ این‌ها را روشن کنیم.

پس صحّت و فساد، نسبت به امر واقعی و نسبت به امر ظاهری و امر اضطراری..... صحّت و فساد نسبت به عبادت و معامله.... صحّت و فساد نسبت به متکلّم و نسبت به فقیه.... صحّت و فساد نسبت به کلّی عبادت و کلّی معامله و نسبت به موارد خاص مثلاً یک وقت هست که می‌گوییم نمازِ با رکوع، صحیح است و یک وقت هست که می‌گوییم این نمازِ این آقا.... موارد خاص یعنی مصداق.

آخوند فرمود: صحّت عند المتکلّم، به معنای موافقتِ امر و به معنای مخالفت امر، موافقِ امر شارع، این امر انتزاعی است، و از منشأ انتزاع انتزاع می‌شود، صحّت انتزاع می‌شود از موافقت، پس صحّت عند المتکلّم یعنی صحّتِ مأمورٌ به واقعی عن الأمر الواقعى و صحّتِ مأمورٌ به الظاهری عن الأمر الظاهری، و صحّتِ مأمورٌ به الإضطراری عن الأمر الإضطراری، هر سه تا، امر انتزاعی هستند، یعنی عقل، انتزاع می‌کند از موافقتِ این مأتی به با مأمورٌ به، موافقت را... نه امر شرعی است و نه به حکم عقل است بلکه امر انتزاعی است.

امّا صحّت، نسبت به فقیه، منتهىٰ صحّتِ مأتی به نسبت به امر واقعی اوّلی، یعنی یک کسی، نمازِ با همهٔ أجزاء و شرایط اختیاریهٔ اوّلی آورده، می‌خواهیم بگوییم این عند الفقیه صحیح است، یعنی قضاء و إعاده ندارد، این را مرحوم آخوند می‌فرماید به حکم عقل است، و انتزاعی نیست و به جعلِ شارع هم نیست، چرا به حکم عقل است؟ چون می‌گوید این امر واقعی، خدایا برای چه نمازِ ۱۱ جزئی با اجزاء و شرایطِ اختیاری را واجب کردی، می‌فرماید من ملاک و غرضی در این نماز دیدم، حالا که من إتیان کردم، آن غرض آیا حاصل شد یا نشد؟ اگر حاصل شد، پس دیگر قضاء و إعاده معنا ندارد، و اگر حاصل نشد که این محال است، اگر این صلاةِ ۱۱ جزئی، محصِّلِ غرضِ شما نیست، پس چرا به این امر کردی؟ زیرا هر چیزی که در غرض دخیل است، مولا آن را در متعلَّق، أخذ می‌کند، پس اینجا عقل حکم می‌کند به إجزاء و سقوطِ اعاده و قضاء، منتهىٰ این إجزاء و سقوط إعاده و قضاء، این انتزاعی نیست، بلکه به حکم عقل است، مثل استحالهٔ دور یا استحالهٔ اجتماع نقیضین، استحالهٔ اجتماع نقیضین با فوقیت فرق می‌کند، این حکم مستقلّ عقل است.

امّا صحّت نسبت به امر اضطراری و امر ظاهری عن المأمور به الواقعی، مثلاً یک کسی الآن آب ندارد، تیمُّم کرد و نماز خواند، بعد آب پیدا شد، می‌خواهیم ببینیم که فقیه، آیا این نمازِ با تیمُّم را صحیح می‌داند، یعنی مُسقطِ إعاده و قضاء باشد،........ اصل اوّلی به حکم عقل این است که هیچ چیزی مُسقِطِ از هیچ چیزی نیست... اگر شارع روزه را واجب کرده، یک کسی بگوید من می‌خواهم به جای روزه، به جهاد بروم و ماه رمضان از جنگ برگردد، خدا به او می‌گوید روزه بگیر، می‌گوید خدایا من یازده ماه جنگ کرده ام، می‌فرماید جنگ چه ربطی به روزه دارد،.... اگر شارع بخواهد بفرماید این مُسقِط است، این را شارع باید جَعل کند، اگر او جَعل نکند و ما باشیم و حکم عقل، معنا ندارد که جهاد، مُسقِطِ صوم باشد، شارع فرموده نمازِ با وضوء بخوان، شما می‌گویی من نمازِ با تیمُّم خواندم و این‌ها ربطی به هم ندارند...... بله ممکن است که شارع، جَعلِ صحّت کند... پس صحّت عند الفقیه نسبت به حکم مأمورٌ به اضطراری و ظاهری عن الأمر الواقعی، این به جعلِ شارع و به تعبُّدِ شارع می‌شود.... اصلاً چه بسا ممکن است واقعاً مقتضی قضاء و إعاده هم باشد... مثلاً خداوند سبحان می‌بیند این بندهٔ خدا صبح از خواب بلند شده و جُنُب است و رفت و دید که شیرِ آب یخ زده و همهٔ آب‌ها یخ زده و تیمُّم کرد و نماز خواند و یک دفعه دید که آبِ شیر باز شد، حالا خداوند سبحان می‌فرماید، ما نمازِ صبحِ تو را قبول کردیم، ملائکه می‌گویند خدایا هنوز ملاک نمازِ با غسل، باقی مانده، خداوند می‌فرماید ما به این بندهٔ خود لطف می‌کنیم و نمازش را قبول می‌کنیم و قضایش لازم نیست.... پس چه بسا ممکن است ملاک إعاده و قضاء باشد ولی شارع، امتناناً علىٰ العباد و رحمةً، جَعْلِ صحّت می‌کند، پس صحّت در امر اضطراری و امر ظاهری نسبت به واقعی، به جعلِ شارع شد......... این صحّت که به جَعلِ شارع است، این بر دو قسم است:

یک قسمش این است که کلّی مأمورٌ به ظاهری را عن المأمور به واقعی، صحیح قرار می‌دهد، می‌فرماید: ‹مَن صلّىٰ الصلاةُ مع التیمُّم، یسقُطُ به القضاء والإعادة› و این را جعل می‌کند، بعد این بنده می‌گوید که خدایا این نمازِ من تکلیفش چه می‌شود، یعنی این مورد خاصّ... می‌فرماید صحّت نسبت به این مورد خاصّ، این به حکم عقل است که انتزاعی است، یعنی عقل وقتی ببیند که آن کبرىٰ بر این تطبیق می‌کند، حکم به صحّتِ این می‌کند یا انتزاع می‌کند.... پس صحّت عبادات در همان امر ظاهری و اضطراری، کلّی اش نسبت به واقعی، به جعلِ شارع است، امّا نسبت به موارد خاصّ یعنی مصادیق، این باز به حکم عقل است.

۳

صحت در معاملات

امّا صحّت در معاملات، مثلاً کسی استفتاء می‌کند که حکم بیع أزمانی چه است؟ بیع أزمانی یعنی هر سال از اول اسفند تا ۱۰ اسفند یک خانه در مشهد می‌خرد یعنی ۱۰ روز در طول سال تا ابد، این بیع آیا صحیح است یا صحیح نیست، صحّت در اینجا به چه معناست؟ می‌فرماید صحّت در معاملات، کلّاً و مطلقا به حکم شارع و به جعلِ جاعل است، زیرا صحّت یعنی ترتیبِ اثر، یعنی آیا این بیعِ أزمانی، مِلک می‌شود یا نه، این ملکیت را باید شارع جعل کند، شارع باید ملکیتِ این را برای مشتری و ملکیت ثمن را برای بایع جعل کند... پس چون صحّت در معاملات به معنای ترتیبِ اثر است و ترتیبِ اثر هم به حکم شارع است، پس صحّت کلاًّ در معاملات به جعل شارع و به تعبُّدِ شارع می‌شود.

امّا صحّت در موارد خاصّه، باز این هم به حکم عقل است، زیرا عقل، آن کلّی را منطبق بر این مورد خاصی می‌کند که شما خریدی.

۴

تطبیق اضافی بودن صحت و فساد

(فالصحّة بهذا المعنىٰ فیه) أى فى الإتیان بالمأمور به الواقعى، (وإن کان لیس [وإن کانت لیست] بحکمٍ وضعىٍّ مجعولٍ بنفسه أو بِتَبَعِ تکلیفٍ، إلّا أنّه لیس [إلّا أنّها لیست] بأمرٍ إعتبارىٍّ ینتزع، کما تُوُهِّمَ، بل ممّا یستقلُّ به العقل کما یستقلُّ باستحقاقِ المثوبة به وفى غیره)، پس صحّت به این معنا (.... این طوری شد که صحّت به معنای سقوط قضاء و اعاده، این از لوازم است، بعد می‌فرماید صحّت به این معنایی که سقوط اعاده و قضاء باشد) در این إتیان به مأمورٌ به واقعی، این مثل وکالت و ولایت نیست که خودش جعل شود،... مجعول بنفسه یعنی خودش را شارع جَعل کند، مثلِ قضاوت که خودش مجعول شرعی است یا مثل وکالت، یا مثل طهارت و نجاست... می‌فرماید این صحّت، مثل طهارت و نجاست نیست که یک حکم وضعی باشد که مجعولِ بنفسه باشد... و حکم وضعی به تبع تکلیف هم نیست (بعضی از احکام وضعیه هستند که مجعولِ بنفسه می‌باشند، مثل طهارت و نجاست، قضاوت، وکالت، ولایت، نکاح، زوجیت و... امّا بعضی از احکام وضعیه هستند که این‌ها به تبع تکلیف هستند یعنی مثلِ جزئیت، شرطیت... شارع، جزئیت را مستقلّاً نمی‌تواند جعل کند (این خیلی مسئلهٔ مهمّی است، این در واقع چاشنی چندین مسئلهٔ فقهی است) یعنی شارع بیاید امر را روی ده جزء ببرد و بعد بفرماید من می‌خواهم جزء یازهم را هم جزء قرار دهم، این نمی‌شود... جزئیت، به تبع تکلیف است یعنی وقتی خداوند سبحان امر را روی ۱۱ جزء برد، از هر کدام از این‌ها، عقل انتزاعِ جزئیت می‌کند، پس جزئیتِ رکوع للصلاة، مجعول بنفسه نیست، بلکه به تبع تکلیف است، و تکلیف، امر به آن مرکب و آن یازده جزء است... صحّت، از این قبیل هم نیست.... پس صحّت نه از قبیل طهارت و نجاست است و نه از قبیل جزئیت و شرطیت است.... إلّا أنّه لیس... باز این صحّت، مثل فوقیت هم نیست که انتزاعی باشد، صحّت در این سقوط اعاده و قضاء، مثل فوقیت نیست که انتزاع و اعتبار عقل باشد کما این که بعضی‌ها این را توهُّم کرده‌اند،.... پس صحّت، از قبیل طهارت و نجاست که نیست، مجعول بنفسه هم که نیست، جزئیت و شرطیت هم که نیست، مجعول به تبع هم که نیست، از قبیل فوقیت هم که نیست، پس چه است؟ می‌فرماید) بلکه صحّت، از مستقّلات عقلیه است و مثل إستحالهٔ دور است و مثل استحالهٔ اجتماع نقیضین است،... کما یستقلُّ... همان طوری که عقل مستقلّ است به استحقاق مثوبة، یعنی می‌گوید اگر شما مأمورٌ بهِ واقعی را إتیان کردی، مستحقّ ثوابی، عقل، همان طوری که حکم به استحقاق ثواب می‌کند، حکم به صحّت هم می‌کند یعنی سقوطِ قضاء و إعادة... سرّش هم این است که می‌فرماید، یا این عمل محصِّلِ غرض هست یا نیست، اگر هست، قضاء و إعادة لغو است و اگر نیست، پس چرا به این امر کردی؟!!.... وفى غیره... یعنی در غیر إتیان به مأمورٌ به به امر واقعی اوّلی، یعنی مأمورٌ به به امر اضطراری یا به امر ظاهری.... (فالسقوط ربما یکون مجعولاً، وکان الحکم به تخفیفاً ومِنّةً علىٰ العِباد، مع ثبوت المقتضى لثبوتهما، کما عرفتَ فى مسألة الإجزاء)، (چرا می‌گوید ربما یکون مجعولاً...؟ زیرا آنجایی که تمام مصلحت استیفاء شده باشد، دیگر مجعول شرعی معنا ندارد.... آنجایی که محصِّلِ کلِّ غرض باشد، او باز به حکم عقل است، چون یا غرض باقی است و یا باقی نیست، ولی آنجایی که غرض باقی است، آنجا... و حکم به این سقوط، از باب تخفیف و منّت بر عباد است و از باب لُطف است، با این که مقتضی برای سقوط قضاء و إعاده هست (اگر شارع امر بکند که إعاده بکن و قضاء بکن، ملاک هست)... (کما رُبما یحکم بثبوتهما، فیکون الصحّة والفساد فیه) أى فى غیر المأمور به الواقعى (حکمین مجعولین، لا وصفین انتزاعیین)، کما این که گاهی اوقات حکم به ثبوتشان می‌کند (مثل این می‌ماند که می‌گوید من رفتم مسجد و شما فرمودی که اگر شک داری که وضوء داری یا نداری، استصحابِ بقاءِ وضوء می‌کنی، و شما استصحابِ بقاء وضوء کردی و رفتی طواف را به جای آوردی و صلاة طواف خواندی و بعد معلوم شد که وضوء نداشتی، شارع اینجا حکم به ثبوت اعاده و قضاء می‌کند و باید دو مرتبه انجام بدهی) پس صحّت و فساد در این غیرِ مأمورٌ به واقعی، دو حکم مجعول هستند، و دو وصف انتزاعی نیستند (این مثل عند المتکلّم نمی‌شود که اگر از موافقتِ مأمورٌ به با مأتی به، انتزاع کرد، در آن عند المتکلّم، از موافقت مأتی به با مأمورٌ به، انتزاع می‌کرد ولی این آن طوری نیست).

(نعم، الصحّة والفساد فى الموارد الخاصّة، لا یکاد یکونان مجعولین، بل إنّما هى تتّصف بهما بمجرّدِ الإنطباق علىٰ ما هو المأمور به)، بله، صحّت و فساد در موارد خاصّه (یعنی نماز من و نماز شما و این مصادیق) هیچ گاه مجعول نیستند (یعنی این طور نیست که شارع، برای خصوص نمازِ زید، صحّت جعل کند و امر جعل کند)، بلکه این موارد خاصه، متّصف به این صحّت و فساد می‌شوند به مجرّدِ این که این عمل، منطبق با مأمورٌ به شد که در این صورت حکم به صحّت می‌شود و امر انتزاعی می‌شود یعنی از این انطباق، عقل انتزاع صحّت می‌کند... این در موارد خاصّه، مَثَلش مَثَلِ عند المتکلّم می‌شود (هذا فى العبادات).

۵

تطبیق صحت در معاملات

(وأمّا الصحّة فى المعاملات فهى تکون مجعولة)، صحّت در معاملات، مجعول می‌شود زیرا صحّت در معاملات یعنی اثر و اثر را هم باید شارع جَعل کند... ان قلت صحّت یعنی چه؟ یعنی اثر... و این را به خاطر وضوحش ذکر نکرده (حیث کان ترتُّبُ الأثر علىٰ معاملةٍ إنّما هو بِجَعْلِ الشارع وترتیبِهِ علیها ولو إمضاءً‌)، زیرا ترتُّبِ اثر بر معامله، همانا به جعل شارع و ترتیبِ شارع است این اثر را بر معامله (اگر بگویی پس بیع و امثال آن چه می‌شود، می‌گوید اشکالی ندارد ولو امضاءً یعنی دلیل خاصّ ندارد، بلکه سیره بر این است و شارع، این سیره را إمضاء کرده، إمضاء یعنی این ملکیتی که عُقلاء دارند، شارع هم مثل این ملکیت را جَعْل می‌کند... (ضرورةَ أنّه لولا جعلُهُ لَما کان یترتّب) الأثر (علیه [علیها]، لأصالةِ الفساد)، زیرا اگر جَعْلِ شارع نمی‌بود، این اثر بر این معامله مترتّب نمی‌شد، به خاطر اصالةُ الفساد (این چه اصلی است؟ استصحاب نیست زیرا ما که شک نداریم، کلامِ ما در حکم واقعی است، ایشان می‌خواهد بفرماید لولا جَعْلُهُ... یعنی اگر شارع جعل نکند، از آسمان که نمی‌آید، آن وقت این را تعبیر می‌کند به اصالةُ الفساد) (تحقیق کنید که این چه اصلی است؟؟؟؟)

(نعم، صحّةُ کلّ معاملةٍ شخصیة وفسادِها، لیس إلّا لأجلِ انطباقها مع ما هو المجعول سبباً وعدمه، کما هو الحال فى التکلیفیة مِن الأحکام)، بله، صحّت و فساد هر معاملهٔ شخصیه‌ای یعنی در افراد و مصادیق، این که می‌گوییم این بیع، صحیح است، به خاطر این است که این منطبق است بر آن بیعی که شارع، آن را سبب قرار داده، یا وقتی می‌گوییم این بیع صحیح نیست، یعنی منطبق نیست... لأجل... به خاطر انطباق این معامله با آنچه که شارع، آن را سبب قرار داده (مثلاً شارع، بیع غیر ربوی را سبب قرار داده که منطبق بر این است) یا منطبق نباشد (مثلاً شارع بیع غیر ربوی را سبب قرار داده و این بیع ربوی است)، کما این که در آن احکام تکلیفی هم همین طور است، یعنی وقتی که شارع، طبیعی نماز را واجب می‌کند، نه نمازِ من را (نماز من از باب انطباق با آن مکلَّف..... مثلاً کسی می‌گوید بر شما نماز، واجب است، می‌گویی روایتش را بیار که یجب الصلاة علىٰ احمدى الشاهرودى، می‌گوید روایت نمی‌خواهد، همین قدر که می‌گوید تجب الصلاة علىٰ البالغِ العاقل القادر... همین بر شما منطبق است... یعنی همان طوری که در احکام تکلیفیه، نسبت به موضوع که منطبق می‌شود، این دیگر به جعل شارع نیست بلکه بخاطر انطباق است، در احکام وضعیه هم همین طور است (ضرورةَ أنّ اتّصافَ المأتىِّ به بالوجوب أو الحرمة أو غیرهما، لیس إلّا لانطباقه مع ما هو الواجب أو الحرام)، الآن می‌خواهی بگویی این نمازی که من خواندم، واجب است، این شرب خمری که الآن می‌خواهم بکنم، حرام است، این نیست مگر به خاطر انطباق مأتىِّ به با آنچه که واجب است یا حرام است، یعنی این، باز انتزاعی عقلی است که از این انطباق، عقل حکم می‌کند به وجوب یا حکم به حرمت می‌کند.

۶

اصل در مسئله

امّا امر سابع این است که اگر ما شک کردیم که نهی آیا دلالت بر فساد می‌کند یا نه، اصلی در ما نحن فیه آیا هست یا نیست؟ می‌فرماید (السابع: لا یخفىٰ أنّه لا أصلَ فى المسألة) الاُصولیة (یعَوَّل علیه لو شُکَّ فى دلالةِ النهى علىٰ الفساد)، اگر شک کردیم که نهی آیا دلالت بر فساد دارد یا نه، اینجا اصلی نداریم، زیرا اگر بین حرمت و فساد، ملازمه هست، پس از ازل هست و اگر نیست، از ازل نیست، پس یک جایی نیست که یقینِ سابق داشته باشیم تا شک بکنیم... در معاملات یک قولی بود که: نهی از معامله که مقتضی فساد است، این از باب دلالتِ لفظیه است، خب بنا بر این که لفظ دلالت در فساد می‌کند، آنجا ما آیا اصل عملی نداریم؟ شک می‌کنیم که این لفظ آیا دلالت می‌کند یا نمی‌کند،...... این تحقیق شود..... آیا دلالت، شک بر دار هست؟

فالصحّة بهذا المعنى فيه وإن كان ليس بحكمٍ وضعيٍّ مجعولٍ بنفسه أو بتبع تكليفٍ، إلّا أنّه ليس (١) بأمرٍ اعتباريِّ يُنتزع - كما تُوهّم (٢) -، بل ممّا يستقلّ به العقل، كما يستقلّ باستحقاق المثوبة به.

وفي غيره، فالسقوط ربما يكون مجعولاً، وكان الحكم به تخفيفاً ومنّةً على العباد، مع ثبوت المقتضي لثبوتهما - كما عرفت في مسألة الإجزاء (٣) - كما ربما يحكم بثبوتهما، فيكون الصحّة والفساد فيه حكمين مجعولين، لا وصفين انتزاعيّين.

نعم، الصحّة والفساد في الموارد الخاصّة لا يكاد يكونان مجعولين، بل إنّما هي تتّصف بهما بمجرّد الانطباق على ما هو المأمور به (٤).

هذا في العبادات.

وأمّا الصحّة في المعاملات: فهي تكون مجعولة ؛ حيث كان ترتّب الأثر على معاملة إنّما هو بجعل الشارع، وترتيبه عليها ولو إمضاءً ؛ ضرورة أنّه لولا جعله (٥) لما كان يترتّب عليه ؛ لأصالة الفساد.

نعم، صحّة كلّ معاملة شخصيّةٍ وفسادُها ليس إلّا لأجل انطباقها مع ما

__________________

(١) الأولى: « وإن كانت ليست بحكم وضعي... إلّا أنّها ليست » ؛ لرجوع الضمائر إلى الصحّة. راجع منتهى الدراية ٣: ٢٦٠.

(٢) في مطارح الأنظار ١: ٧٣٧.

(٣) في إجزاء المأمور به الاضطراري عن الأمر الواقعي ؛ حيث قال: وإن لم يكن وافياً، وقد أمكن تدارك الباقي... راجع الصفحة: ١٢٣.

(٤) حقّ العبارة أن تكون هكذا: بمجرّد انطباق المأمور به عليها. ( منتهى الدراية ٣: ٢٦٢ ).

(٥) من قوله في الصفحة: ٢١٧: العاشر: « أنّه لا إشكال في سقوط الأمر... ». إلى هنا سقط من الأصل.

هو المجعول سبباً وعدمِه (١)، كما هو الحال في التكليفيّة من الأحكام ؛ ضرورة أنّ اتّصاف المأتيّ به بالوجوب أو الحرمة أو غيرهما، ليس إلّا لانطباقه مع ما هو الواجب أو الحرام (٢).

٧ - لا أصل في المسألة

السابع: لا يخفى: أنّه لا أصل في المسألة يعوّل عليه لو شكّ في دلالة النهي على الفساد. نعم، كان الأصل في المسألة الفرعيّة: الفساد، لو لم يكن هناك إطلاق أو عموم يقتضي الصحّة في المعاملة.

وأمّا العبادة فكذلك ؛ لعدم الأمر بها مع النهي عنها، كما لا يخفى (٣).

__________________

(١) الأولى أن يقال: ليس إلّا بانطباق ما هو المجعول سبباً أو عدم انطباقه عليها. راجع منتهى الدراية ٣: ٢٦٤.

(٢) الأولى - كما عرفت - أن يقال: لانطباق ما هو الواجب أو الحرام عليه. ( المصدر السابق: ٣٦٣ ).

(٣) هذه العبارة وردت في « ق » في الهامش، وكُتب آخرها: « نسخة بدل ». وأُدرج في المتن بدلها ما يلي: وأما العبادة فكذلك، لو كان الشك في أصل ثبوت الأمر، أو في صحّة المأتيّ به وفساده، لأجل الشك في انطباقه مع ما هو المأمور به حين إتيانه، وإلّا فأصالة الصحة بعد فراغه متّبعة. وأمّا لو كان الشك لأجل دوران الواجب بين الأقل والأكثر، فقضية الأصل بحكم العقل وإن كانت هو الاشتغال - على ما حقّقناه في محلّه - إلّا أنّ النقل - مثل حديث الرفع - يقتضي صحة الأقل والبراءة عن الأكثر، فتدبّر جيّداً.

وقال في حقائق الأُصول ١: ٤٣٢: ثمّ إنّ في بعض النسخ بدل قوله: « وأما العبادة فكذلك لعدم الأمر بها مع النهي عنها » قوله: « وأما العبادة فلذلك لو كان الشك في أصل ثبوت الأمر... » وقد ضرب عليها في بعض النسخ. ولعلّ الوجه فيه: أنّ الصور المذكورة فيها كلّها مشتركة في كون الشك في الصحة من جهة الشك في المشروعية، وهو خارج عن محل الكلام ؛ لأنّ الكلام في الشك في اقتضاء النهي، فلاحظ.