درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۳۱: نهی از شیء مقتضی فساد هست یا خیر؟ ۳

 
۱

معنای صحت و فساد

امر سادس این است که معنای صحّة و فساد در عنوان بحث، چه می‌باشد؟ مرحوم آخوند می‌فرماید: صحّة و فساد، یک امر اضافی هستند که نسبت به أنظار و آثار فرق می‌کنند، مثلاً کسی می‌پرسد، این نمازی که شما خواندید آیا صحیح است؟ می‌گوییم به چه معنا صحیح است، اگر به این معنا که مُسقطِ قضاء و إعاده باشد، پس صحیح است ولی اگر به این معنا که ‹قربان کلّ تقی› باشد، نسبت به این اثر معلوم نیست صحیح باشد......

بعد می‌فرماید: أنظار مختلف است، مثلاً فقیه وقتی از صحّت و فساد بحث می‌کند، به لحاظ سقوط قضاء و اعاده بحث می‌کند، متکلّم وقتی بحث می‌کند، به لحاظ موافقتِ امر بحث می‌کند، حالا آیا این صحّة و فساد، دو معنا دارد که این دو معنا فرق می‌کند، مثلاً صحیح عند الفقیه یعنی ‹ما یسقط به الإعادة والقضاء› و در نزد متکلّم یعنی ‹ما یوافق الأمر و فساد یعنی ما لا یوافق الأمر› یا این که صحّة و فساد، یک معنا بیشتر ندارد و آن معنا هم در صحّة به معنای تمام می‌باشد و در فاسد به معنای ناقص می‌باشد، ولی از لحاظ مصداق فرق می‌کنند مثلاً آقای متکلّم، تمام را به آن چیزی می‌گوید که موافق با شریعت باشد و آقای فقیه تمام را به چیزی می‌گوید که ‹یسقط به القضاء والإعادة›.... آخوند می‌فرماید صحّة و فساد، یک معنا بیشتر ندارند ولی مصادیقِ آن معنا نسبت به أنظار مختلف است و إلّا این طور نیست که صحّة، مشترک لفظی باشد و فقیه برایش یک معنا بکند و متکلّم هم یک معنا بکند، بله هم فقیه و هم متکلّم هر دو صحّة را به معنای تمام می‌دانند ولی مصداقِ تمام در نظر هر کدام فرق می‌کند و مصداق را به لحاظ اثرش می‌سنجد، یعنی اثرِ فقیه، سقوطِ قضاء و إعادة است و اثرِ متکلّم، موافقِ شریعت و مخالفت شریعت است، پس هر کدام به آن اثر نگاه می‌کنند و إلّا این طور نیست که معنایش فرق بکند.

۲

تطبیق ادامه تحریر امر نزاع

(فالمرادُ بالشىء فى العنوان هو العبادة بالمعنىٰ الذى تَقَدَّم، والمعاملة بالمعنىٰ الأعمّ، ممّا یتّصف بالصحّة والفساد، عقداً کان أو إیقاعاً أو غیرهما)، پس مراد از شئ در عنوان مسأله (که نهی از شى مقتضی فساد هست یا نه) مراد، عبادت می‌باشد به آن معنایی که مقدّم شد (که آن معنا این بود که یا عبادتِ ذاتی باشد مثل سجده و رکوع و تسبیح و...، یا عبادتِ شأنی باشد به این معنا که او تَعَلَّقَ به الأمر لکان أمرُهُ عبادیاً) و مراد از شئ، معامله می‌باشد به معنای اعمّ (معامله سه تا اصطلاح دارد، یک معاملهٔ بالمعنىٰ الأعمّ داریم و یک معاملهٔ بالمعنىٰ الأخص داریم و یک معاملهٔ بالمعنىٰ الأعمِّ الأعمّ داریم، معاملهٔ بالمعنىٰ الأخص یعنی عقد که ایجاب و قبول می‌خواهد، و معاملهٔ بالمعنىٰ الأعم، ایقاعات را هم شامل می‌شود که قبول نمی‌خواهند، امّا معاملهٔ بالمعنىٰ الأعمّ الأعمّ مثل این که آن تطهیر کردن را هم شامل شود یعنی شستنِ لباس را هم شامل شود، یعنی تمام چیزهایی که اثر شرعی دارد و اثری بر آن بار است و قصد قربت در آن معتبر نیست،.... این معاملهٔ بالمعنىٰ الأعمّ که مرحوم آخوند اینجا می‌فرماید، مقصودش معاملهٔ بالمعنىٰ الأعمّ الأعمّ است... در اصطلاحات مرحوم آخوند از معاملهٔ نوع سوم، تعبیر به اعمّ الأعمّ نکرده ولی در مورد معاملهٔ بالمعنىٰ الأعمّ معمولاً توضیح می‌دهد و اینجا توضیحی که داده، مقصودش آن اعمِّ اعمّ است) از آن چیزهایی که متّصف به صحّة و فساد می‌شود (چرا می‌گوید ممّا یتّصف...؟ زیرا باید چیزی باشد که قابلیت اتّصاف به صحّة و فساد را داشته باشد، به خلافِ مثلِ إتلاف که معاملهٔ بالمعنىٰ الأعمّ هست ولی قابلیت اتّصاف به صحّة و فساد را ندارد)، چه عقد باشد و چه ایقاع و چه غیرِ این‌ها، (فافهم)، اشاره به این است که در بحث صحیح و اعمّ مرحوم آخوند فرمود که معاملات و عبادات برای صحیح وضع شده‌اند، پس اگر وضعشان برای صحیح شد، دیگر نهی معنا ندارد، زیرا این یا اثر دارد و یا اثر ندارد، هیچ وقت بیع، متّصف به فساد نمی‌شود، زیرا اگر بیع هست که قطعاً صحیح است و اگر صحیح نیست پس بیع هم نیست.... و همین طور در عبادت فرمود که صلاة برای صلاةِ صحیح وضع شده، خب صلاةِ صحیح یعنی صلاتی که اثر دارد، اگر نهی شد، این دیگر اصلاً صلاة نیست..... می‌فرماید فافهم که این اشکال وارد نیست... تحقیق شود.

۳

تطبیق معنای صحت و فساد

(أنّ الصحّةَ والفساد وصفان إضافیان یختلفان بحسب الآثار والأنظار)، این‌ها دو امر اضافی اند (بعضی‌ها امر حقیقی هستند مثل حجر که نمی‌شود کسی بگوید این سنگ در نظرِ من حجر نیست، به خلاف فوق که الآن این سقف به نسبت به ما که زیرِ آن هستیم، فوق می‌شود ولی اگر کسی بالای پشت بام باشد، می‌گوید من قبول ندارم که سقف فوق باشد و ما به او حقّ می‌دهیم و می‌گوییم نسبت به تو، فوق نیست، این را امر اضافی گویند، امر اضافی یعنی صدثش نسبت به انظارِ مختلف یا أشخاص مختلف فرق می‌کند) (آثار مثل این می‌ماند که نسبت به قضاء و اعاده آن را بسنجیم، و انظار مثل این که نسبت به نظر فقیه و نظر متکلّم، آن را بسنجیم) (فربما یکون شىءٌ واحدٌ صحیحاً بحسبِ أثرٍ أو نظرٍ، وفاسداً بحسبٍ آخر)، پس چه بسا ممکن است یک شئِ واحدی به حسب اثری صحیح باشد مثل این می‌ماند که بگوید من یک بلندگوی صحیح می‌خواهم، می‌گوییم برای چه می‌خواهی می‌گوید برای این که صدایش تا شش متر برود می‌گوییم این بلندگو صحیح است، ولی گاهی یک فردی می‌آید و می‌گوید منیک بلندگویی می‌خواهم که صدایش تا صد متر برود، می‌گوییم نداریم، می‌گوید این بلندگو چه است، می‌گوییم این صدایش فقط تا شش متر می‌رود، پس همین بلندگو نسبت به یک اثر صحیح است و نسبت به اثر و نظرِ دیگر فاسد است، (ومِن هنا صحَّ أن یقال: إنّ الصحّة فى العبادة والمعاملة لا تختلف، بل فیهما بمعنی واحد وهو التمامیة)، پس صحیح یک معنا بیشتر ندارد که تمام باشد، ولی تمام نسبت به افراد فرق می‌کند، (وإنّما الإختلافُ فیما هو المرغوب منهما مِن الآثار التى بالقیاس علیها تتّصف [تتّصفان] بالتمامیة وعدمها)، (اصلاً خودِ تمام، یک امر اضافی است، اگر کسی بگوید این خانه تمام شد می‌گوییم یعنی چه، می‌گوید یعنی بنّایی اش تمام شد... اصلاً اموری که معنای اضافی دارند، تا غیر را در نظر نگیرید اصلاً معنا ندارند... یک کسی بگوید این مطلب تمام شد، می‌گوییم ما که نفهمیدیم، می‌گوید نسبت به گفتنِ من تمام شد یا یک کسی بگوید نسبت به فهم من تمام شد.... این امور اضافی نه تنها که نسبت به انظار فرق می‌کنند، خودش هم اصلا بدون غیر معنا ندارد) و همانا اختلاف در آن اثری است که مرغوبِ از این عبادت و معامله است، آن آثاری که با قیاس به آن آثار، معامله و عبادت متّصف به تمامیت و عدم تمامیت می‌شود، (اینجا اختلاف به لحاظ اثر بود امّا به لحاظ نظر:) (وهکذا الإختلاف بین الفقیه والمتکلّم فى صحّة العبادة، إنّما یکون لأجل الإختلاف فیما هو المهمّ لکلٍّ منهما مِن الأثر، بعد الإتّفاق ظاهراً علىٰ أنّها بمعنىٰ التمامیة)، و همچنین اختلاف فقیه و متکلم در صحّت عبادت، همانا این اختلاف به خاطر اختلاف در آن اثر مهم برای هر کدام از فقیه و متکلّم می‌باشد (و هر کدام دنبال یک اثر هستند، فقیه دنبال اثر سقوط اعاده و قضاء است، و متکلّم دنبال اثر موافقت کردن با امر می‌باشد) بعد از این که هر دو در ظاهر اتّفاق دارند بر این که این صحّت، به معانی تمامیة است (کما هى معناها لغةً وعُرفاً)، کما این که صحّت در لغت و در عرف هم به همین معناست (فرق بین لغةً و عُرفاً چه است؟ ممکن است یک معنایی لغةً صحیح باشد ولی عُرفاً صحیح نباشد، مثل حیوان، که لغةً برای انسان صحیح است ولی عُرفاً به انسان، حیوان نمی‌گویند یا ممکن یک چیزی معنای عرفی داشته باشد ولی معنای لغتی نداشته باشد مثل معناهایی که مجاز مشهور می‌شود).

(فلَمّا کان غرضُ الفقیه هو وجوبُ القضاء أو الإعادة، أو عدم الوجوب، فَسَّرَ صحّةَ العبادة بسقوطهما)، پس چون غرضِ فقیه، وجوب قضاء و اعاده هست، یا عدم وجوب، تفسیر کرده صحّتِ عبادت را به آنچه که قضاء و اعاده را ساقط کند و فاسد یعنی اونی که لا یسقط... (و) لمّا (کان غرضُ المتکلّم هو حصولُ الإمتثال الموجِب عقلاً لاستحقاقِ المثوبة، فَسَّرها بما یوافق الأمر تارةً، وبما یوافق الشریعة اُخرىٰ)، و چون غرضِ متکلّم این است که امتثالی که عقلاً موجبِ استحقاقِ مثوبت می‌شود حاصل شود، لذا صحّت را تفسیر کرده به آنچه که موافقِ امر باشد، و یک بار هم گفته به آنچه که موافق شریعت باشد.

حالا این زمینه چینی را برای چه می‌گوید؟ برای این که الآن یک کسی شک دارد که وضوء دارد یا ندارد و استصحاب کرد و گفت وضوء دارم و نماز خواند، می‌پرسندکه این نماز آیا صحیح است یا صحیح نیست، می‌گوییم از چه کسی می‌پرسی؟ اگر از متکلّم می‌پرسی می‌گوید که صحیح است چون امر ظاهری دارد و با آن موافقت کرده‌اید، و اگر از فقیه بپرسی می‌گوید صبر کن، اگر در بحث إجزائ گفتیم که موافقتِ امر ظاهری مُجزی از موافقتِ امر واقعی است ولو مع تبینِ الخلاف، پس این نماز صحیح است، ولی اگر گفتیم که امر ظاهری مُجزی از امر واقعی نیست، پس صحّتِ این نماز به نظرِ من مراعىٰ است به این که ببینیم فى علم الله آیا مطابق با واقع است یا مخالف با واقع.... این چون همه به انظار فرق کرد، لذا اتّصافش به صحّت و فساد هم فرق می‌کند.

(وحیث أنّ الأمر فى الشریعة یکون علىٰ أقسام: مِن الواقعی الأوّلى، والثانوى، والظاهرى، والأنظار تختلف فى أنّ الأخیرَین یفیدان الإجزاء أو لا یفیدان، کان الإتیان بعبادةٍ موافقةً لأمرٍ ومخالفةً لآخر أو) کان الإتیان بعبادةٍ (مُسقطاً للقضاء والإعادة بنظرٍ وغیر مسقطٍ لهما بنظرٍ آخر)، و چون امر در شریعت، اقسامی دارد که بیان باشد از امر واقعی اوّلی (مثل نماز با وضوء) و ثانوی (مثل نماز با تیمُّم) و ظاهری (مثل نماز با استصحاب وضوء)، و انظار هم مختلف است در این که دو امر آخری یعنی واقعی ثانوی و ظاهری، آیا مفیدِ إجزاء هستند یا نه، پس إتیانِ یک عبادتی، موافق با یک امر می‌شود (مثلاً موافق با واقعی ثانوی یا ظاهری می‌شود) و مخالف با امر دیگر می‌شود (یعنی با امر واقعی اوّلی)، یا این که إتیانِ یک عبادتی، بنا بر یک نظر، مُسقِطِ قضاء و إعادة می‌شود (به نظر آن کسانی که می‌گویند امر ظاهری، مُجزی از امر واقعی هست و امر واقعی اوّلی مُجری از امر واقعی اوّلی هست) و بنا بر نظرِ دیگر، غیر مُسقِط برای قضاء و اعاده می‌شود،...... حیث إنّ... (فالعبادةُ الموافقةُ للأمرِ الظاهرى تکون صحیحةً عند المتکلّم والفقیه) پس آن عبادتی که موافق با امر ظاهری است، در نزد متکلم و فقیه صحیح می‌شود (چون متکلم گفت، صحیح یعنی موافقِ امر و این هم امر دارد) بناءً به هر دو می‌خورد (یعنی آقای متکلم شما که می‌گویی صحیح یعنی موافق امر، آیا مقصودت موافقِ امر اعمّ از امر واقعی و ظاهری و ثانوی و اوّلی است یا نه موافقِ امر یعنی خصوصِ امر واقعی.... یا از فقیه می‌پرسیم که آیا قبول داری که امر ظاهری مُجزی است یا نه..... اگر متکلّم گفت که امر من اعمّ است، و آن فقیه گفت که من قائل به إجزاء هستم، آن وقت این عبادتِ موافقِ امرِ ظاهری یا موافقِ امرِ واقعی ثانوی، صحیح می‌شود عند کلیهما) (بناءً علىٰ أنّ الأمر فى تفسیر الصحّة بموافقةِ الأمر) که متکلّم قائل به این شده بود (أعمٌّ مِن الظاهرى)، بنا بر این که امر که در تفسیر صحّت به موافقِ امر در نزد متکلّم بیان شده بود، اعمّ از امر ظاهری باشد، (مع اقتضائه للإجزاء)، با این که اقتضاءِ إجزاء هم داشته باشد که در این صورت این امر، در نزد متلکم و فقیه، صحیح می‌شود پس برای این که در نزد متکلّم و فقیه صحیح شود، دو تا شرط دارد، این که هم باید امر اعمّ از ظاهری باشد و هم این که قائل به إجزاء شویم... (وعدمُ اتّصافِها بها عند الفقیه بموافقته) یکون (بناءً علىٰ عدمِ الإجزاء، وکونِهِ مراعىٰ بموافقة الأمر الواقعى)، و این که عبادت با موافقت کردنِ امر ظاهری متّصف به صحّت نشود در نزد فقیه، بنا بر عدمِ اجزاء می‌باشد، و این که این عبادت، مراعىٰ می‌باشد که اگر موافق با امر واقعی فى علم الله باشد، مُجزی می‌شود و صحّتش هم مراعىٰ می‌شود.... ([و]) عدم اتّصافها بها (عند المتکلّم) یکون (بناءً علىٰ کون الأمر فى تفسیرها خصوص الواقعى)، و این که عبادت در نزد متکلم متّصف به صحت نشود، مبنی بر این می‌باشد که امر در تفسیر صحّت، خصوصِ واقعی باشد (یعنی آن آقا که گفت صحیح یعنی موافقِ امر، مرادش موافقِ امر واقعی باشد و امر ظاهری به درد نمی‌خورد، خب قطعاً این آقا، نمازِ با طهارتِ استصحابی را صحّتش را مراعىٰ می‌داند، می‌گوید اگر مطابقِ امر واقعی هم بود، می‌شود صحیح و اگر نبود که هیچی...)

۴

تنبیه

تنبیه:

این صحّت و فساد آیا امر اعتباری است یا حقیقی است یا مجعول، خلاصه چه است؟ می‌فرماید صحّت و فساد عند المتکلّم، اعتباری عقلی است چون امور اعتباری دو قسم هستند، یکی اعتباری بَحت و یکی اعتباریاتِ عقلیه که از آن تعبیر به انتزاعیات می‌کنند، مثلاً فوق، اعتباری عقلی است ولی رئیس جمهور، اعتباری بَحت است، ممکن است یک کسی الآن اعتبار کند که این بلندگو، رئیس جمهور است،

۵

تطبیق تنبیه

(تنبیهٌ: وهو أنّه لا شُبهةَ فى أنّ الصحّة والفساد عند المتکلّم، وصفان اعتباریان ینتزعان مِن مطابقةِ المأتىُّ به مع المأمور به وعدمها)، شبهه‌ای نیست که صحّت و فساد در نزد متکلّم، دو وصف اضافی هستند که اگر مأتی به با مأمورٌ به موافق باشد، وصفِ صحیح انتزاع می‌شود و اگر مطابق نباشد، وصف فساد انتزاع می‌شود، (وأمّا الصحّة بمعنىٰ سقوط القضاء والإعادة عند الفقیه، فهى مِن لوازم الإتیان بالمأمور به بالأمر الواقعى الأوّلى عقلاً)، امّا صحّت به معنای سقوط قضاء و اعاده در نزد فقیه، این حکم عقل است و اعتباری نیست (انتزاعی یعنی از او انتزاع می‌شود و بر او حمل می‌شود و لکن حکم عقلی مثلِ کلّ اعظم من الجزء و محال بودن اجتماع نقیضین که این امر انتزاعی نیست) می‌گوید نسبت به امر واقعی اوّلی (یعنی اگر کسی نمازش مطابق با امر واقعی اوّلی بود، این قطعاً صحیح است و مُسقِطِ قضاء و إعادة هست و إلّا لغو می‌شود،.... الآن مولا بفرماید نمازِ با وضوء بخوان و خواندیم، بعد بگوید مُجزی نیست، می‌گوییم اگر این مأمورٌ به محصِّلِ غرضِ شما هست، پس مُسقِطِ غرض می‌شود و اگر نیست پس چرا به آن امر کردی) پس این صحّت از لوازم إتیان به مأمورٌ به با امر واقعی اولی می‌باشد عقلاً (حیث لا یکاد یعقَل ثبوت الإعادة أو القضاء معه جزماً)، زیرا معقول نیست که با إتیانِ مأمورٌ به، اعاده و قضاء ثابت باشد... محال است که اعاده و قضاء باشد چون می‌گوییم اگر این امر محصِّلِ غرضِ شماست، پس قضاء و اعاده برای چه است و اگر محصِّلِ غرض شما نیست، پس چرا امر کردی، لذا إتیان مأمورٌ به واقعی از امر به واقعی، قطعاً و جزماً مُجزی است...

لا ما أُمر به لأجل التعبّد به (١)، ولا ما يتوقّف صحّته على النيّة (٢)، ولا ما لا يُعلم انحصار المصلحة فيه في شيءٍ (٣) - كما عُرّفت بكلٍّ منها العبادةُ - ؛ ضرورةَ أنّها بواحدٍ منها لا يكاد يمكن أن يتعلّق بها النهي.

مع ما أُورد عليها بالانتقاض طرداً أو عكساً، أو بغيره - كما يظهر من مراجعة المطوّلات (٤) -. وإن كان الإشكال بذلك فيها في غير محلّه ؛ لأجل كون مثلها من التعريفات ليس بحدٍّ ولا برسمٍ، بل من قبيل شرح الإسم، كما نبّهنا عليه غير مرّة، فلا وجه لإطالة الكلام بالنقض والإبرام في تعريف العبادة، ولا في تعريف غيرها كما هو العادة.

٥ - تحرير محلّ النزاع

الخامس: أنّه لا يدخل في عنوان النزاع إلّا ما كان قابلاً للاتّصاف بالصحّة والفساد، بأن يكون تارةً تامّاً، يترتّب عليه ما يُترقّب عنه من الأثر، وأُخرى لا كذلك ؛ لاختلال بعض ما يعتبر في ترتّبه.

أمّا ما لا أثر له شرعاً، أو كان أثره ممّا لا يكاد ينفكّ عنه - كبعض أسباب الضمان - فلا يدخل في عنوان النزاع ؛ لعدم طروء الفساد عليه، كي ينازع في أنّ النهي عنه يقتضيه أو لا.

فالمراد ب « الشيء » - في العنوان - هو: العبادة بالمعنى الّذي تقدّم، والمعاملة بالمعنى الأعمّ، ممّا يتّصف بالصحّة والفساد، عقداً كان أو إيقاعاً أو غيرهما، فافهم.

__________________

(١) وهذا ما جعله هو الأجود في مطارح الأنظار ١: ٧٢٩.

(٢) وهو مختار المحقّق القمّي في القوانين ١: ١٥٤.

(٣) تعريف آخر عن المحقّق القمّي، راجع المصدر السابق.

(٤) يراجع الفصول: ١٣٩ - ١٤٠، ومطارح الأنظار ١: ٧٢٨ - ٧٣٠.

٦ - اختلاف الصحّة والفساد بحسب الآثار والأنظار

السادس: إنّ الصحّة والفساد وصفان إضافيّان، يختلفان بحسب الآثار والأنظار، فربما يكون شيءٌ واحد صحيحاً بحسب أثرٍ أو نظرٍ، وفاسداً بحسب آخر.

ومن هنا صحّ أن يقال: إنّ الصحّة في العبادة والمعاملة لا تختلف، بل فيهما بمعنى واحد وهو « التماميّة »، وإنّما الاختلاف في ما هو المرغوب منهما، من الآثار الّتي بالقياس عليها (١) تتّصف بالتماميّة وعدمها.

وهكذا الاختلاف بين الفقيه والمتكلّم في صحّة العبادة (٢) إنّما يكون لأجل الاختلاف في ما هو المهمّ لكلٍّ منهما من الأثر، بعد الاتّفاق ظاهراً على أنّها بمعنى التماميّة، كما هي معناها لغةً وعرفاً.

فلمّا كان غرض الفقيه هو: وجوب القضاء أو الإعادة، أو عدمُ الوجوب، فَسَّر صحّة العبادة بسقوطهما. وكان غرض المتكلّم هو: حصول الامتثال - الموجب عقلاً لاستحقاق المثوبة - فَسَّرها بما يوافق الأمر تارةً، وبما يوافق الشريعة أُخرى.

وحيث إنّ الأمر في الشريعة يكون على أقسام - من الواقعيّ الأوّليّ والثانويّ، والظاهريّ -، والأنظار تختلف في أنّ الأخيرين يفيدان الإجزاء، أو لا يفيدان، كان الإتيان بعبادةٍ موافقةً لأمرٍ، ومخالفةً لآخر، أو مسقطاً للقضاء والإعادة بنظرٍ، وغيرَ مسقطٍ لهما بنظرٍ آخر.

فالعبادة الموافقة للأمر الظاهريّ تكون صحيحةً عند المتكلّم والفقيه، بناءً

__________________

(١) الأولى: تبديل « عليها » ب « إليها ». ( منتهى الدراية ٣: ٢٥١ ).

(٢) هذا تعريض بمن نسب الاختلاف إلى الفقهاء والمتكلمين في معنى الصحّة، كالمحقّق القمّي في القوانين ١: ١٥٧.

على أنّ « الأمر » في تفسير الصحّة بموافقة الأمر، أعمُّ من الظاهريّ (١) مع اقتضائه للإجزاء، وعدمُ اتّصافها بها (٢) عند الفقيه بموافقته (٣)، بناءً على عدم الإجزاء، وكونُه مراعى بموافقة الأمر الواقعيّ عند المتكلّم (٤)، بناءً على كون الأمر في تفسيرها خصوصَ الواقعيّ (٥).

هل الصحّة والفساد من الأُمور المجعولة أو العقليّة أو الاعتباريّة ؟

تنبيه:

وهو أنّه لا شبهة في أنّ الصحّة والفساد عند المتكلّم وصفان اعتباريّان، ينتزعان من مطابقة المأتيّ به مع المأمور به وعدمها.

وأمّا الصحّة - بمعنى سقوط القضاء والإعادة - عند الفقيه: فهي من لوازم الإتيان بالمأمور به بالأمر الواقعيّ الأوّليّ عقلاً ؛ حيث لا يكاد يعقل ثبوت الإعادة أو القضاء معه جزماً.

__________________

(١) في « ر » و « ش »: يعمّ الظاهري.

(٢) لا يخفى عدم صحة تركيبه النحوي، والأولى أن يقول: وغير متصفة بها ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ٢: ٢٢٥ ).

(٣) لا يخفى استدراكها ( بموافقته ) والاستغناء عنها. ( منتهى الدراية ٣: ٢٥٦ ).

(٤) في « ق » و « ش »: وعند المتكلم.

(٥) حقّ العبارة أن تكون هكذا: فالعبادة الموافقة للأمر الظاهري تكون صحيحة عند المتكلم والفقيه، بناءً على أن « الأمر » في تفسير الصحة ب « موافقة الأمر »، أعم من الظاهري مع اقتضائه للإجزاء، ولا تكون صحيحة عند الفقيه، بناءً على عدم الإجزاء في الأمر الظاهري، وكذا عند المتكلم، بناءً على إرادته خصوص الأمر الواقعي، إلّا إذا انكشف وجود الأمر الواقعي في مورده. ( منتهى الدراية ٣: ٢٥٦ - ٢٥٧ ).