درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۱۱۱: مقدمه واجب ۲۲

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

خلاصه این که مرحوم آخوند فرمود آنچه که واجب است، ذات مقدّمه است، پس نه مقدّمهٔ موصله واجب است و نه مقدّمهٔ به قصد توصُّل، بله غرضِ از این مقدّمه، تمکن از إتیان ذى المقدّمه است نه وصول، زیرا غرض همیشه باید بر فعل مترتّب شود، آنچه که بر فعل مترتّب می‌شود، تمکن است نه وصولِ به ذى المقدّمه، زیرا مرحوم آخوند فرمود که در اکثرِ واجبات، بین مقدّمات و بین فعل، ‹اختیار› فاصله می‌باشد و اختیار اگرچه خودش جزو مقدّمات است ولی چون مقدّمهٔ غیرِ اختیاری است، شارع محال است که این مقدّمه را بتواند واجب کند.

۲

تطبیق ادامه اشکال بر دلیل دوم

(نعم إنّما یکون التفاوت بینهما) أى بین مقدّمه الموصلة و غیر الموصلة (فى حصولِ المطلوب النفسى فى إحداهما، وعدم حصوله فى الاُخریٰ، مِن دون دَخْلٍ لها) أى للمقدّمیت (فى ذلک أصلاً) أى فى حصول المطلوب النفسى (بل کان) حصوله (بحُسنِ اختیار المکلَّف وسوءِ اختیاره)، بله می‌توان گفت که تفاوتِ مقدّمهٔ موصله و غیر موصله در این است که در مقدّمهٔ موصله، مطلوب نفسی حاصل شده ولی در مقدّمهٔ غیر موصله، مطلوب نفسی حاصل نشده، بدون این که این مقدّمیت، دخالتی در حصولِ مطلوب نفسی داشته باشد، بلکه حصول مطلوب نفسی با حُسنِ اختیار مکلَّف و سوءِ اختیارش می‌باشد؛ یعنی آقای مکلَّف اگر آدمِ خوبی باشد، ذى المقدّمه را اختیار می‌کند و مطلوب نفسی را انجام می‌دهد و اگر آدمِ بدی باشد، ذى المقدّمه را اختیار نمی‌کند و نمی‌گذارد که مطلوب نفسی حاصل شود، (وجاز للآمِرِ أن یصرِّحَ بحصولِ هذا المطلوب فى إحداهما وعدم حصوله فى الاُخریٰ)، و برای آمر جایز است که تصریح کند و بگوید که مطلوبِ نفسی من در مقدّمهٔ موصله حاصل شد و در مقدّمهٔ غیر موصله حاصل نشد، (بل حیث إنّ الملحوظ بالذات هو هذا المطلوب ـ وإنّما کان الواجبُ الغیرى ملحوظاً إجمالاً بتَبَعِه، کما یأتى أنّ وجوبَ المقدّمة علیٰ الملازمة تَبَعی ـ جاز فى صورة عدم حصول المطلوب النفسى التصریح بعدم حصول المطلوب أصلاً)، (بلکه تسامحاً و مجازاً می‌تواند بگوید که مطلوبِ من أصلاً حاصل نشد، درست است که مطلوب غیری او حاصل شده ولی این مطلوب غیری ارزش نداشته زیرا همه به خاطر آن مطلوب نفسی اش بوده، وقتی غرضِ اصلی که آن مطلوب نفسی است حاصل نشود، می‌تواند بگوید که اصلاً مطلوبِ من حاصل نشد حتّی گویا مطلوبِ غیری من هم حاصل نشد زیرا به نتیجه نرسید، لذا می‌فرماید:) بلکه از آنجایی که غرضِ بالذات، همین مطلوب نفسی است ـ و همانا واجب غیری به تَبَعِ این مطلوب نفسی[۱]، اجمالاً لحاظ شده است[۲]، کما این که وجوب مقدّمه بنا بر ملازمه، به تبعِ وجوب ذى المقدّمه می‌باشد ـ پس در جایی که مطلوب نفسی حاصل نشود، جایز است که تصریح کند به این که مطلوبِ من اصلاً حاصل نشد، نه مطلوب غیری و نه مطلوب نفسی؛ چرا؟ (لعدم الإلتفات إلیٰ ما حَصَلَ مِن المقدّمة، فضلاً عن کونها مطلوبة)، زیرا آمِر ملتفت به مقدّمه نمی‌باشد و از اصلِ وجودِ مقدّمه غافل است چه رسد به این که این مقدّمه خودش مطلوب باشد و حواسش باشد که این مقدّمه را هم واجب کرده است؛ مثلاً فردی را می‌فرستی که نان بخرد، بر می‌گردد و می‌گوید که نان تمام شده بود، به او می‌گویی تو هیچ کار نکردی، می‌گوید من ماشین سوار شدم و به نانوایی رفتم و در زدم و خواهش کردم و... می‌گویی راست می‌گویی، حواسم نبود، بنا بر این انسان همیشه آن ذى المقدّمه را می‌بیند، (کما جاز التصریحُ بحصولِ الغیرى مع عدم فائدتِه لو التفَتَ إلیها، کما لا یخفیٰ، فافهم)، کما این که ممکن است تصریح کند و حواسش باشد (بگوید بله، به نانوایی رفتی و زحمت کشیدی، امّا فایده‌ای نداشت) و تصریح کند به حصولِ واجب غیری با این که این غیری فایده‌ای نداشت اگر ملتفت به این مقدّمیت و مطلوبیت باشد؛ یعنی اگر ملتفت شود که این مقدّمه موجود شده و مقدّمه هم مطلوب بوده، اگر به این دو تا ملتفت شود، می‌گوید بله مطلوبِ غیری ما حاصل شده ولی چه فایده‌ای دارد؟!! پس ‹لو التفت إلیٰ المقدّمة وإلیٰ مطلوبیتها جاز التصریح›.

این حرف‌ها منشأِ اشتباه مرحوم صاحب فصول شده، ایشان دیده وقتی که شخص کار را انجام نمی‌دهد، می‌بیند اصلاً مطلوبِ ما حاصل نشد، لذا از این کشف می‌کند که پس مطلوب غیری، موجود نبوده و إلّا اگر مطلوبی بود، باید حاصل می‌شد، مرحوم صاحب فصول گمان کرده که وقتی می‌گوید مطلوبِ من اصلاً حاصل نشد، پس معلوم می‌شود که آن مقدّمه، مطلوب نبوده است.


ما یک واجب نفسی داریم و یک واجیب غیری داریم، واجبِ نفسی یعنی آنچه که خودش مستقلاً ملحوظ است و غرض دارد، حالا این واجب نفسی، ممکن است اصلی باشد و ممکن است تَبَعی باشد، زیرا تَبَعی باشد، و اصلی بودن، به لحاظِ مقام إثبات است، مثلاً یک بار شارع می‌فرماید (نماز واجب است)، فرض کنید که ما از وجوب نماز، وجوب زکات را هم فهمیدیم، اینجا وجوبِ زکات، غیری نیست بلکه تَبَعی است مانند (فاعتزلوا النساءَ فی المحیض حتّی یطْهُرْنَ) در حیض از زن‌ها اجتناب کنید، که در اینجا از این حُرمت، یک حلّیت را می‌فهمیم و آن هم حلّیتِ بعد از طُهر می‌باشد، امّا این غیری نیست، در اینجا چون با مفهوم فهیمده شده و مستقلّاً مقصود به خطاب مقصود بالإفاده نبوده، این را واجب تَبَعی می‌گویند، ولی به نظر مرحوم آخوند، واجبِ غیری قطعاً تَبَعی است و واجبِ نفسی، ممکن است تَبَعی باشد و ممکن است اصلی باشد ولی واجب غیری بنا بر قول به ملازمه، همیشه تَبَعی می‌شود، زیرا وجوبش ذکر نشده و عقل آن را قهمیده است.

یعنی واجب غیری همیشه اجمالاً ملحوظ است به تبعِ واجب نفسی، به خلافِ واجب نفسی که ملحوظِ اجمالاً نیست بلکه استقلالاً است اگرچه ممکن است در مقام إفاده، تَبَعی باشد ولی در مقام لحاظ، مقصودِ اصلی است، پس واجبِ غیری ملحوظ است اجمالاً یعنی اصلاً چه بسا ممکن است اگر مولا مولای عُرفی باشد، مثل این که بگوید، فردا برو مشهد و بعد بگوید الآن هم برو تهران و برگرد، می‌گوید ای مولا! شما که می‌گویی فردا برو مشهد، اگر من امروز بلیط تهیّه نکنم، فردا نمی‌توانم بروم مشهد، و بعد بخواهم بلیط تهیّه کنم، تهران نمی‌توانم بروم، مولا می‌گوید اشکالی ندارد، الآن برو بلیط تهیه کن، الآن بلیط تهیه کردن، یک واجبِ غیری بود و ملحوظِ اجمالی بود، یعنی خودش حواسش نبود یعنی (لو التفَتَ) اگر ملتفت می‌شد، به آن امر می‌کرد.

۳

ان قلت و قلت

مرحوم آخوند می‌فرماید: مرحوم صاحب فصول ممکن است همین مطلب را بگوید که در آنجا می‌گوید مطلوب حاصل نشد ولی اینجا حاصل شد، و همین باعث می‌شود که آنچه که مطلوب با آن حاصل نمی‌شود، واجب نباشد و آنچه که مطلوب با آن حاصل می‌شود، واجب باشد.

(إن قلت: لعلّ التفاوت بینهُما)، اگر بگویی: شاید تفاوت بین دو مقدّمه‌ای که با یکی مطلوب نفسی حاصل می‌شود و با دیگری حاصل نمی‌شود، تفاوتشان در این که (فى صحّةِ اتّصافِ إحداهما بعنوان الموصلیة دون الاُخریٰ، أوجبَ التفاوت بینهما فى المطلوبیة وعدمها، و) أوجَبَ (جواز التصریح بهما وإن لم یکن بینهما تفاوتٌ فى الأثر، کما مرّ)، شاید تفاوت در این که یکی صحیح باشد که متّصف به عنوان موصله بودن شود به خلافِ دیگری، این تفاوت موجب می‌شود که در مطلوبیت و عدم مطلوبیت متفاوت شوند و موجب می‌شود که جایز باشد که تصریح کند اگر موصله شد، واجبِ غیری و مطلوب است و اگر موصله نشد، واجب غیری و مطلوب نیست، اگرچه که این دو تا مقدّمه در اثر هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند؛ زیرا اثرِ هر دو، توقُّف می‌باشد، همان طوری که مقدّمهٔ موصله متوقّف بود، مقدّمه غیر موصله هم متوقِّف می‌باشد و همان طوری که نتیجهٔ مقدّمهٔ موصله، تمکن از إتیان ذى المقدّمه است، در مقدّمهٔ غیر موصله نیز این گونه است.

(قلتُ: إنّما یوجِبُ ذلک تفاوتاً فیهما، لو کان ذلک لأجلِ تفاوتٍ فى ناحیة المقدّمة، لا فیما إذا لم یکن فى ناحیتها أصلاً ـ کما هاهنا ـ)، (اگر فردی بگوید این مقدّمه در شب حاصل شد و این مقدّمه در روز حاصل شد، پس مقدّمه در شب، وجوبِ غیری دارد و در روز وجوبِ غیری ندارد، می‌گوییم شب و روز چه ربطی در ملاک مقدّمیت دارد؟ ما می‌گوییم ذى المقدّمه حاصل شد یا حاصل نشد و مثلِ شب و روز ربطی در ملاک مقدّمیت ندارد، اگر قرار به گفتن است، پس می‌شود گفت که مقدّمه در شب وجوب غیری دارد و در روز ندارد،) همانا این تفاوت که یک مقدّمه، موصله و دیگری غیر موصله باشد، این موجبِ تفاوت در مطلوبیت و عدم مطلوبیت می‌شود اگر این تفاوت در موصلیت و عدم موصلیت به خاطرِ تفاوت در ناحیهٔ مقدّمه باشد نه این که این تفاوت اصلاً در ناحیهٔ مقدّمیت نباشد ـ که در ما نحن فیه این گونه است و تفاوت در ناحیهٔ سوءِ اختیار و حُسنِ اختیار مکلَّف است ـ (بله اگر این موصلیت و عدمِ موصلیت، به جهتِ تفاوت در مقدّمه باشد مثلِ این که انسان یک وضوء را بر عکس بگیرد و می‌گوییم این مقدّمه، موصله نیست و یک وضوء را درست می‌گیرد و می‌گوییم این مقدّمه، موصله است، در اینجا خوب است و می‌گوییم که وضوی بر عکس، وجوبِ غیری ندارد ولی آن یکی دارد، زیرا تفاوت در موصلیت و عدم موصلیت، تفاوت در خودِ ذاتِ مقدّمیت است، امّا یک وقت هست که تفاوت به جهتِ حُسنِ اختیار مکلَّف و سوءِ اختیار مکلَّف است، و این ربطی در مطلوبیتِ مقدّمه ندارد، مثلاً یک مکلَّفی از آبِ رودخانه وضوء بگیرد و دیگری با آب مقطَّر وضوء بگیرد، در اینجا نمی‌گوییم که آن مقدّمه متّصف می‌شود با آب رودخانه و این مقدّمه متّصف می‌شود با آب مقطَّر و آن مقدّمهٔ رودخانه واجب نیست ولی این واجب است، می‌گوییم این که با آب رودخانه وضوء بگیرد یا با آب مقطَّر این چه ربطی در ناحیهٔ مقدّمیت دارد؟ پس همان طوری که رودخانه و مقطَّر بودن دخالتی در ناحیهٔ مقدّمیت ندارد، حصولِ مطلوب نفسی و عدمِ حصولِ مطلوبِ نفسی هم از ناحیهٔ مقدّمیت نیست بلکه از ناحیهٔ حُسن اختیار مکلَّف و سوءِ اختیار مکلَّف است)؛ چرا؟ (ضرورةَ أنّ الموصلیة إنّما تُنتزع مِن وجود الواجب) النفسى (وترتُّبه علیها مِن دون اختلافٍ فى ناحیتها، وکونها فى کلا الصورتین علیٰ نحوٍ واحد وخصوصیةٍ واحدة)، زیرا موصلیت از وجود ذى المقدّمه و از وجودِ واجبِ نفسی انتزاع می‌شود (اگر آن واجبِ نفسی بیاید، از این مقدّمه، موصلیت انتزاع می‌شود و اگر نیاید، آن وقت غیر موصله می‌شود) بدون این که اختلافی در ناحیهٔ مقدّمیت باشد، و این مقدّمه در هر دو صورتِ موصله و غیر موصله بر یک نحو و بر یک خصوصیتِ واحد است (یعنی وجوبِ هر دو از ناحیهٔ شارع آمده است)؛ امّا چرا تفاوت در موصلیت و عدم موصلیت ربطی به ناحیهٔ مقدّمیت ندارد؟ (ضرروةَ أنّ الإتیان بالواجب، بعد الإتیان بها بالإختیار تارةً، وعدم الإتیان به کذلک اُخریٰ ـ لا یوجب تفاوتاً فیها، کما لا یخفیٰ)، زیرا إتیان شدنِ واجب، بعد از إتیانِ مقدّمه که گاهی إتیان واجب با اختیار مکلَّف است و گاهی هم این واجب، بعد از إتیان مقدّمه، با اختیار مکلَّف، إتیان نمی‌شود، این موجبِ تفاوتی در مقدّمه نمی‌شود.

۴

اشکال در دلیل سوم

امّا مرحوم صاحب فصول فرمود: اصلاً مولا که مقدّمه را واجب کرده است، به خاطر توصُّل به ذى المقدّمه بوده، حالا مرحوم آخوند می‌خواهد جوابِ ایشان را بدهد، می‌فرماید: (وأمّا ما أفادَهُ قدّس سرُّه مِن أنّ مطلوبیةَ المقدّمة حیث کانت بمجرّد التوصُّل بها، فلا جَرَم یکون التوصُّل بها إلیٰ الواجب معتبراً فیها)، أمّا آنچه که مرحوم صاحب فصول فرموده که مطلوبیت مقدّمه و علّتِ وجوب مقدّمه برای رسیدن به ذى المقدّمه است پس توصُّل به این مقدّمه به سوی واجب، در این مطلوبیت معتبر می‌باشد (یعنی این مقدّمه اگر بخواهد مطلوب باشد، باید قصد توصُّل به ذى المقدّمه در آن شود).

وأمّا ما أفادَهُ... (ففیه: أنّه إنّما کانت مطلوبیتها لأجلِ عدم التمکن مِن التوصُّل) إلیٰ ذى المقدّمه (بدونها، لا لأجلِ التوصُّل بها)، اشکالِ کلامِ ایشان این است که مطلوبیتِ مقدّمه به جهتِ تمکنِ از إتیان ذى المقدّمه است نه به جهتِ توصُّل (زیرا همیشه غرض باید بر ذو الغرض مترتّب باشد، اگر شما غرض را توصُّل بگیرید، بر آن مترتِّب نمی‌شود) پس شأن چنین است که همانا مطلوبیت مقدّمه به خاطر این است که مکلَّف بدون مقدّمه، تمکن از رسیدن به ذى المقدّمه پیدا نمی‌کند، و این مطلوبیت به خاطرِ توصُّل بوسیلهٔ مقدّمه به ذى المقدّمه نیست؛ چرا؟ (لِما عرفتَ مِن أنّه) أى أنّ التوصُّل (لیس مِن آثارِها) أى مِن آثار المقدّمیة (بل ممّا یترتَّب علیها) أى علیٰ المقدّمة (أحیاناً بالإختیار بمقدّماتٍ اُخریٰ، وهى مبادئ اختیاره، ولا یکاد یکون مثلُ ذا غایةً لمطلوبیتها وداعیاً إلیٰ إیجابها)، زیرا دانستی که توصُّل از آثارِ مقدّمیت نیست (چیزی فایده می‌شود که از آثارش باشد) بلکه گاهی اوقات این توصُّل بر این مقدّمه مترتّب می‌شود در صورتی که اختیار کند که ذى المقدّمه را بیاورد و باید اختیار بکند بوسیلهٔ مقدّمات دیگری که آن مقدّماتِ دیگر، مبادی اختیار هستند (خود اختیار با مبادی اختیار فرق می‌کند، مبادی اختیار یعنی تصوُّرِ شئ، تصدیقِ به فایدهٔ شئ، شوق، جزم و عزم و... این‌ها اگر بیاید، آن وقت ذى المقدّمه می‌آید)، و یک چیزی که غرض نیست و گاهی مترتّب می‌شود و گاهب مترتّب نمی‌شود یعنی مثلِ این توصُّل، محال است که غایت برای مطلوبیتِ مقدّمه و داعی برای ایجابِ مقدّمه باشد (این‌هایی که می‌روند نانوایی نان بخرند، برای چه می‌روند، غرض در اینجا شاید است و غرض، نان خریدن نیست، یعنی برای چه به نانوایی می‌روی، برای این که شاید نان باشد و بخرم، چون اگر غرض نان خریدن باشد، در صورتی می‌تواند حرکت کند که یقین داشته باشد که نان می‌خرد؛ پس محال است که توصُّل به ذى المقدّمه، غرض از وجوب مقدّمه باشد، بلکه غرض از وجوب مقدّمه، تمکن از إتیانِ ذى المقدّمه است و این تمکن همیشه پیدا می‌شود).

مرحوم آخوند می‌فرماید که اگر یک چیزی، واجب شود به خاطر یک غایتی و آن غایت به جهتی مترتّب نشود، مثل این که شما مثلاً رفتی نان خریدی به خاطر این که مهمان‌ها بخورند، اتّفاقاً تا نان را آوردی مهمان‌ها رفتند، قطعاً این نان خریدن ولو این که مجرّد از غایت شده و به غایت نرسیده، ولی قطعاً بر مطلوبیت باقی است و این طور نیست که بگوید این نان با آن نانی که از نانوایی می‌آوردند و مهمان‌ها می‌خورند، فرق می‌کند، حالا اگر یک نانی خوردنش به خاطر بعضی از موانع محقَّق نشده، این دلیل نمی‌شود که این نان، مطلوب نباشد بلکه آن نان مطلوب باشد و با هم فرقی نمی‌کنند.

(وصریحُ الوِجدان إنّما یقضى بأنّ ما اُریدَ لأجلِ غایةٍ وتَجَرَّدَ عن الغایة ـ بسبب عدم حصول سائر ما له دخْلٌ فى حصولِها ـ یقعُ علیٰ ما هو علیه مِن المطلوبیة الغیریة)، وصریحِ وجدان قضاوت می‌کند به این که آن چیزی که اراده شده به خاطر یک غایتی (که مقدّمه اراده شده برای توصُّل به ذى المقدّمه) و از آن غایت خالی شود ـ به سبب عدم حصولِ سائرِ آن چیزهایی که برای آن‌ها دَخْلی در حصولِ غایت است (مثلاً مهمان‌ها رفتند یا این که در اینجا اختیار نکرد یا مانعی پیش آمد) ـ آن چیز یعنی آن مقدّمه واقع می‌شود بر آنچه که آن مقدّمه بر آن چیز هست که بیان باشد از مطلوبیتِ غیری (یعنی مقدّمه، مطلوب غیری می‌شود)،

نعم، إنّما يكون التفاوت بينهما في حصول المطلوب النفسيّ في إحداهما، وعدمِ حصوله في الاخرى، من دون دخلٍ لها في ذلك أصلاً، بل كان بحُسْنِ اختيار المكلّف وسوء اختياره، وجاز للآمر أن يصرّح بحصول هذا المطلوب في إحداهما، وعدمِ حصوله في الاخرى.

بل وحيث (١) إنّ الملحوظ بالذات هو هذا المطلوب - وإنّما كان الواجب الغيريُّ ملحوظاً إجمالاً بتبعه، كما يأتي (٢) أنّ وجوب المقدّمة على الملازمة تبعيٌّ - جاز في صورة عدم حصول المطلوب النفسيّ التصريحُ بعدم حصول المطلوب أصلاً ؛ لعدم الالتفات (٣) إلى ما حصل من المقدّمة، فضلاً عن كونها مطلوبة، كما جاز التصريح بحصول الغيريّ مع عدم فائدته لو التفت إليها، كما لا يخفى، فافهم.

إن قلت: لعلّ التفاوت بينهما في صحّة اتّصاف إحداهما بعنوان الموصليّة دون الاخرى، أوجب التفاوتَ بينهما في المطلوبيّة وعدمِها، وجوازِ التصريح بهما، وإن لم يكن بينهما تفاوت في الأثر، كما مرّ (٤).

__________________

(١) المحتمل قوياً من الأصل هو ما أثبتناه. ولا يوجد: « بل » في « ن »، وفي « ق » و « ش »: بل من حيث.. وفي « ر »: بل حيث، وفي حقائق الأُصول ومنتهى الدراية: وحيث إنّ الملحوظ. وقال في منتهى الدراية: سوق البيان يقتضي وجود كلمة « بل » قبل قوله: « وحيث »... كما هي موجودة في بعض النسخ. ( منتهى الدراية ٢: ٣١٨ ).

(٢) يأتي في الواجب الأصلي والتبعي قوله: فإنّه يكون لا محالة مراداً تبعاً لإرادة ذي المقدمة على الملازمة. انظر الصفحة ١٧٢.

(٣) في الأصل وبعض الطبعات: لعدم التفات.

(٤) في ردّ كلام الشيخ القائل باعتبار قصد التوصّل في الصفحة ١٦١ وفي بداية مناقشته في أدلة الفصول الصفحة ١٦٦.

قلت: إنّما يوجب ذلك تفاوتاً فيهما لو كان ذلك لأجل تفاوتٍ في ناحية المقدّمة، لا في ما إذا لم يكن تفاوتٌ في ناحيتها أصلاً، كما هاهنا ؛ ضرورة أنّ الموصليّة إنّما تُنتزع من وجود الواجب وترتّبِه عليها، من دون اختلاف في ناحيتها، وكونها في كلتا (١) الصورتين على نحوٍ واحد وخصوصيّةٍ واحدة ؛ ضرورةَ أنّ الإتيان بالواجب بعد الإتيان بها بالاختيار تارةً، وعدمَ الإتيان به كذلك أُخرى، لايوجب تفاوتاً فيها، كما لا يخفى.

الإشكال على الدليل الثالث

وأمّا ما أفاده قدس‌سره: من أنّ مطلوبيّة المقدّمة حيث كانت بمجرّد التوصّل بها، فلا جرم يكون التوصّل بها إلى الواجب معتبراً فيها.

ففيه: أنّه إنّما كانت مطلوبيّتها لأجل عدم التمكّن من التوصّل بدونها، لا لأجل التوصّل بها ؛ لما عرفت (٢) من أنّه ليس من آثارها، بل ممّا يترتّب عليها (٣) أحياناً بالاختيار بمقدّمات أُخرى - وهي مبادئ اختياره (٤) -، ولا يكاد يكون مثل ذا غايةً لمطلوبيّتها، وداعياً إلى إيجابها.

وصريح الوجدان إنّما يقضي بأنّ ما أُريد لأجل غايةٍ، وتجرَّدَ عن الغاية - بسبب عدم حصول سائر ما له دَخْلٌ في حصولها -، يقعُ على ما هو عليه من المطلوبيّة الغيريّة، كيف ؟ وإلّا يلزم أن يكون وجودها من قيوده، ومقدّمةً

__________________

(١) أدرجنا المثبَت في حقائق الأُصول ومنتهى الدراية، وفي الأصل وبعض الطبعات: كلا الصورتين. وفي « ر »: وفي الصورتين.

(٢) عند قوله في ردّ كلام الشيخ: « وبالجملة يكون التوصّل بها... » في الصفحة ١٦٢.

(٣) في الأصل و « ن » وبعض الطبعات: « عليه » وفي « ر »، « ق »، « ش » ومنتهى الدراية ما أثبتناه.

(٤) الأولى أن يقول: « وهي سائر مقدّماته في الفعل التوليدي، أو هي مع مبادئ اختياره في المباشري » ؛ إذ الفعل التوليدي لا يحتاج إلى الاختيار عنده... ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ١: ٥٨٢ ).