درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۸۵: مقدمه واجب ۵

 
۱

مقدمه مقارنه و متاخره

مقدّمهٔ متقدّم و مقدّمهٔ مقارن و مقدّمهٔ متأخِّر:

یکی دیگر از تقسیمات مقدّمه، تقسیم آن به مقدّمهٔ متقدّم و مقدّمهٔ متأخِّر و مقدّمهٔ مقارن می‌باشد.

مقدّمهٔ مقارن مثلِ طهارت نسبت به صلاة که مقارن با صلاة می‌باشد؛ امّا مقدّمهٔ متقدّم مانند غسلِ لیالی ماضیه برای صوم مستحاضه، بنا بر این قول که زنِ مستحاضه اگر بخواهد امروز روزه‌اش درست باشد، مشروط به این است که غسلِ دیشبش را انجام داده باشد؛ امّا مقدّمهٔ متأخره مانند غسلِ لیالی لاحقه برای صحّتِ روزهٔ امروزِ مستحاضه، بنا بر این قول که مستحاضه اگر بخواهد روزهٔ امروزش درست باشد، باید امشب غسل کند، یا مثلِ زنی که روزه می‌گیرد که صحّتِ روزه‌اش منوط به این است که تا شب، پاک باشد، در این صورت اگر ولو ۵ دقیقه مانده به غروب آفتاب حیض شود، روزه‌اش از صبح باطل است، پس صحّتِ صوم از صبح منوط است به طهارتِ آخرِ وقت.

امّا مقدّمهٔ مقارن، مشکلی ندارد،

۲

اشکال در مقدمه متاخره

ولی مقدّمهٔ متأخِّر عقلاً محال است زیرا مقدّمه از اجزاء ذى المقدّمه و علّت برای ذى المقدّمه است، حالا یا تمام العلّة است و یا جزء العلّة می‌باشد، بنا بر این عقلاً ممکن نیست که ذى المقدّمه و معلول، مقدَّم بر علّت شود، به همین جهت در مقدّمهٔ متأخّره از لحاظ فنّی اشکال وجود دارد؛ عین این اشکال در مقدّمهٔ متقدّمه هم وجود دارد زیرا أجزاءِ علّت نیز نمی‌توانند مقدَّم بر معلول شوند، بله ممکن است بعضی از أجزاءِ علّت، مقدَّم و موجود شوند ولی باید این أجزاء تا زمانِ معلول باقی باشند و اگر یک جزئی موجود شود و بعد از بین برود، این جزء دیگر نمی‌تواند جزءِ علّتِ معلول باشد، پس اشکال در مقدّمهٔ متأخّره پُر واضح است و در مقدّمهٔ متقدّمه این اشکال کم رنگ‌تر است ولی در آنجا هم اشکال وارد است و فقط مقدّمهٔ مقارن بدون اشکال می‌باشد.

۳

تطبیق مقدمه مقارنه و متاخره

(ومنها: تقسیمها إلیٰ المتقدِّم والمقارن والمتأخِّر، بحسبِ الوجود) لا بحسبِ الرُّتبة؛ و یکی دیگر از تقسیمات مقدّمه، تقسیمِ مقدّمه به مقدّمهٔ متقدِّم و مقدّمهٔ مقارن و مقدّمهٔ متأخِّر می‌باشد، که مراد از متقدِّم و متأخِّر، به حسبِ وجود می‌باشد؛ زیرا هر مقدّمه‌ای به حسبِ رتبه، مقدَّم است، حتّی آن مقدّمه‌ای که زماناً متأخِّر باشد، پس در اینجا مقدّمه را به لحاظِ وجود، تقسیم می‌کنیم که گاهی وجودش متأخِّر است و گاهی متقدِّم است، و آن را به لحاظِ رتبه تقسیم نمی‌کنیم زیرا به لحاظِ رتبه، ما مقدّمه‌ای که مقارن یا متأخِّر باشد نداریم؛ امّا این متقدِّم و متأخِّر، نسبت به چیزی می‌باشد؟ می‌فرماید: (بالإضافةِ إلیٰ ذى المقدّمة)، یعنی مقدّمه نسبت به ذى المقدّمه، متقدِّم یا متأخِّر می‌باشد.

۴

تطبیق اشکال در مقدمه متاخره

حالا اشکال شروع می‌شود: (وحیث أنّها) أى أنّ المقدّمة (کانت مِن أجزاء العلّة، ولابدّ مِن تقدُّمها بجمیعِ أجزائها علیٰ المعلول، اُشکلَ الأمر فى المقدّمة المتأخّرة)، و از آنجا که مقدّمه از أجزاءِ علّت است (زیرا در تعریفِ مقدّمه گفته‌اند ‹ما یتوقّفُ وجودُ ذى المقدّمة علیها›) و باید علّت بر معلول مقدَّم باشد با تمام أجزائش (یعنی مقتضی و مانعش و همهٔ اجزائش)، پس در مقدّمهٔ متأخّره اشکال می‌شود (به خاطر این که مقدّمهٔ متأخره، هم أجزاءِ علّت است و هم متأخِّر بوده و بعد از معلول می‌آید) (کالأغسالِ الیلیةِ المعتبرة فى صحّةِ صوم المستحاضة عند بعضٍ)، مانند أغسال لیلیه که در صحّتِ روزهٔ مستحاضه در نزد بعضی معتبر است؛ یعنی دو قول در اینجا وجود دارد: یک قول این است که غسلِ دیشب شرطِ صحّتِ روزهٔ امروز برای مستحاضه است که با این قول کاری نداریم، و امّا یک قول این است که غسلِ امشب شرطِ صحّتِ روزهٔ امروز است که بنا بر این قول، غسل، مقدّمهٔ متأخره می‌باشد، (والإجازة فى صحّةِ العقد علیٰ الکشف کذلک) أى کذلک اُشکل الأمر؛ در مورد إجازه در عقدِ فضولی اختلاف است، بعضی‌ها قائلند که اجازه، ناقل است یعنی اگر آقای زید دیروز کتابِ ما را فضولةً فروخت، امروز اگر بیعِ او را اجازه دهیم، آن وقت ملکیتِ ثمن برای ما از امروز می‌آید، یعنی نقل از حینِ إجازه می‌آید، امّا یک قول این است که اجازه، کاشف است یعنی این اجازه کشف می‌کند که نقل از دیروز صورت گرفته باشد، در اینجا اجازه شرطِ صحّتِ عقد می‌باشد ولی عقد، قبلش حاصل شده، پس اجازه در این صورت، شرطِ متأخِّر و مقدّمهٔ متأخّره می‌شود، یعنی اجازهٔ لاحقه، ملکیتِ از زمانِ عقد را به دنبال می‌آورد؛ لذا مرحوم آخوند می‌فرماید: و نیز در مورد اجازه که معتبر در صحّتِ عقدی که مقدّم بر کشفِ ملکیت توسط اجازه شده، اشکال می‌شود.

تا اینجا اشکال فقط در مقدّمهٔ متأخّره بود، امّا از اینجا به بعد می‌فرماید: (بل) اُشکل الأمر (فى الشرط أو المقتضى المتقدِّم علیٰ المشروط زماناً، المتصرِّمِ حینَه) أى حین المشروط؛ بلکه در مقدّمهٔ متقدِّم هم اشکال می‌باشد، منتهی نه آن مقدّمهٔ متقّدمی که تا زمانِ ذى المقدّمه موجود است، بلکه آن متقدّمی که متصرّم الوجود است یعنی از بین رفته، زیرا باید جمیعِ أجزاءِ علّت در زمانِ معلول جمع باشند، حالا اگر یک جزئی از علّت در دیروز بوده، این هم محال است؛ می‌فرماید: بلکه امر مشکل می‌شود در شرط و مقتضی متقدِّم بر مشروط از لحاظِ زمان، که آن شرط و مقتضی در حینِ مشروط از بین رفته باشد، (کالعقدِ فى الوصیة والصرف والسَّلَم)، مثلاً اگر فردی وصیت کرد که خانهٔ من مالِ پسرم باشد، این ملکیت موقعی محقَّق می‌شود که آن شخص بمیرد و حال آن که علّت و مقدّمهٔ این ملکیت، عقد می‌باشد که این عقد هم در زمانِ قبل از ملکیت بوده و از بین رفته است، زیرا وصیت، صِرفِ لفظ است و لفظ هم از بین می‌رود و متصرّم الوجود است ولو این که مکتوب باشد، پس اگر مقدّمه و شرط به گونه‌ای باشد که در زمان مشروط از بین رفته باشد، اشکال دارد و إلّا اگر مثلاً این آتش یک ساعت قبل در اینجا روشن باشد و بعد یک کاغذ در آن بیفتد و بسوزد، این اشکالی ندارد زیرا آتش، بقاء داشته است.

در عقد صرف و سَلَم هم ملکیت در حینِ قبضِ ثمن یا مثمن می‌آید، ولی مقتضی ملکیت که عقد باشد قبل از قبضِ ثمن در سَلَم و قبل از قبضِ مثمن در صرف می‌باشد، مثلاً شما یک واحدِ آپارتمان پیش خرید می‌کنید، در اینجا وقتی قولنامه را می‌نویسی و تمام می‌کنی تا وقتی که بخواهی پولش را بدهی ممکن است چند ساعت طول بکشد، در اینجا ملکیتِ شما از حینِ پول دادن می‌آید ولی عقد که چند ساعت پیش متقدِّم بوده، در این ملکیتِ متأخِّر تأثیر گذاشته است (تمام معاملاتِ پیش فروش و اکثر بازارِ بورسِ سهام، خلافِ شرع می‌باشند به خاطر این که در عقد سلم، این آپارتمانی که الآن موجود نیست، می‌گویند که قبضِ ثمن باید در مجلسِ عقد باشد یعنی از جایت بلند نشوی و این که الآن این آپارتمان را می‌فروشد و یک مقدارش را نقد می‌گیرد و مقدارِ دیگرش را چک می‌گیرد و... این خلافِ شرع است).

در معاملهٔ صرف یعنی نقدین و ذهب و فضّه هم همین طور است و باید عقد و قبضِ ثمن و مثمن در مجلس باشد، مرحوم آخوند می‌فرماید بلکه در هر عقدی این گونه است و این شرطِ متقدِّم، در جمیعِ عقود وجود دارد، زیرا عقد، ایجاب و قبول می‌باشد و ملکیت هم بعد از قبول می‌آید پس یک جزءِ عقد که ایجاب است، متقدِّم می‌باشد و در هر عقدی این گونه می‌باشد، (بل فى کلِّ عقدٍ بالنسبة إلیٰ غالبِ أجزائه، لتصرُّمها حین تأثیره، مع ضرورةِ اعتبار مقارنتها معه زماناً)، بلکه در هر عقدی به نسبت به غالبِ أجزائش این اشکال وجود دارد زیرا غالبِ أجزاءِ هر عقدی، ایجاب می‌باشد که مقدَّم بر تأثیر عقد می‌باشد و این اجزاء در هنگام تأثیر عقد از بین می‌روند، زیرا ایجاب و قبول تأثیرشان بعد از قبول است در حالی بعد از قبول، دیگر ایجابی نیست، با این که ضرورت دارد که معتبر است مقارنتِ أجزاءِ عقد با آن چیزی که می‌خواهد اثر بگذارد که عقد باشد؛ یعنی نمی‌شود فردی بگوید ‹بعتُ› و دیگری بعد از ۵ سال بگوید ‹قبلتُ›، زیرا ایجاب و قبول باید با عقد، مقارن باشند ولی اینجا این گونه نیست زیرا نه قبول در زمان ایجاب است و نه ایجاب در زمان قبول است، بنا بر این (فلیس إشکال انخرام القاعدةِ العقلیة مختصّاً بالشرط المتأخِّر فى الشرعیات ـ کما اشتُهر فى الألسنة ـ بل یعُمُّ الشرطَ والمقتضى المتقدّمین المتصرّمین حینَ الأثر)، پس این که بعضی‌ها خیال کرده‌اند که انخرام قاعدهٔ عقلیه فقط در شرطِ متأخِّر است، این غلط است بلکه هم در شرطِ متأخِّر، این قاعدهٔ عقلیه شکسته شده و هم در شرطِ متقدِّم؛ زیرا قاعدهٔ عقلیه می‌گوید که جمیعِ أجزاءِ علّت باید در زمانِ معلول باشند، امّا در متأخِّر که این أجزاء هنوز نیامده‌اند و در متقدِّم هم بوده‌اند ولی در زمان معلول از بین رفته‌اند، پس اشکالِ انخرام و نقضِ قاعدهٔ عقلیه عمومیت دارد بر شرط و مقتضی متقدِّم که در هنگامِ اثر از بین رفته‌اند، امّا شرطِ متقدِّم مثلِ غسلِ دیشب برای صحّتِ روزهٔ امروزِ مستحاضه، و امّا مقتضی مانند عقد. (در قبلتُ نیز مقارنت با عقد وجود ندارد و ‹ق ب ل› مقدم بر ‹تُ› می‌باشد›).

۵

جواب از اشکال در صورتی که شرط تکلیف و وضع باشد

مرحوم آخوند می‌فرماید: (والتحقیق فى رفعِ هذا الإشکال أن یقال: إنّ الموارد الّتى تُوُهِّمَ انخرام القاعدةِ فیها، لا یخلو إمّا یکون المتقدِّم أو المتأخِّر شرطاً للتکلیف، أو الوضع، أو المأمور به)، آن مواردی که انخرامِ قاعدهٔ عقلیه در آن موارد توهُّم شده، از سه قسم خالی نیست، گاهی هست که آن متقدِّم یا متأخِّر، شرطِ تکلیف است (شرطِ متأخِّرِ تکلیف مانند صلاةِ مضطربه که وجوبِ صلاة در روز هفتم مشروط بر این است که خون دیدن از ۱۰ روز بگذرد که اگر گذشت، معلوم می‌شود که از روز هفتم نماز بر او واجب بوده که این شرطِ تکلیف است) امّا گاهی اوقات شرطِ متأخِّر، برای وضع یعنی برای حکم وضعی می‌باشد (مانند إجازه در عقد فضولی که إجازهٔ متأخِّر، شرطِ صحّتِ چنین عقدی می‌باشد) و گاهی نیز شرطِ متأخِّر، برای مأمورٌ به می‌باشد (مانند غسلِ امشب برای صحّتِ روزهٔ امروزِ مستحاضه)؛ بنا بر این شرطِ متأخِّر یا شرطِ متقدِّم، یا شرطِ تکلیف است و یا شرطِ حکم وضعی و یا شرطِ مأمور می‌باشد، لذا مرحوم آخوند در سه مقام بحث می‌کند، تکلیف، وضع، مأمور به و هرکدام را مفصَّل وارد می‌شود.

مقدّمة الوجود والصحّة والوجوب والعلم

ومنها: تقسيمها إلى مقدّمة الوجود، ومقدّمة الصحّة، ومقدّمة الوجوب، ومقدّمة العلم.

لا يخفى رجوع مقدّمة الصحّة إلى مقدّمة الوجود، ولو على القول بكون الأسامي موضوعةً للأعمّ ؛ ضرورةَ أنّ الكلام في مقدّمة الواجب لا في مقدّمة المسمّى بأحدها، كما لا يخفى.

ولا إشكال في خروج مقدّمة الوجوب عن محلّ النزاع، وبداهةِ (١) عدم اتّصافها بالوجوب من قِبَل الوجوب المشروط بها.

وكذلك المقدّمة العلميّة وإن استقلّ العقلُ بوجوبها، إلّا أنّه من باب وجوب الإطاعة إرشاداً، ليؤمن من العقوبة على مخالفة الواجب المنجّز، لا مولويّاً من باب الملازمة، وترشُّحِ الوجوب عليها من قِبَل وجوب ذي المقدّمة.

المقدّمة المتقدّمة والمقارنة والمتأخّرة

ومنها: تقسيمها إلى المتقدّم، والمقارن، والمتأخّر (٢)، بحسب الوجود بالإضافة إلى ذي المقدّمة.

الإشكال في الشرط المتأخّر بل المتقدّم أيضاً

وحيث إنّها كانت من أجزاء العلّة - ولابدّ من تقدّمها بجميع أجزائها على المعلول - اشكل الأمر في المقدّمة المتأخّرة، كالأغسال الليليّة المعتبرة في صحّة صوم المستحاضة عند بعضٍ، والإجازةِ في صحّة العقد على الكشف كذلك، بل في الشرط أو المقتضي المتقدّم على المشروط زماناً، المتصرِّم حينه، كالعقد في الوصيّة والصرف والسّلَم، بل في كلّ عقد بالنسبة إلى غالب أجزائه ؛ لتصرّمها حين تأثيره، مع ضرورةِ اعتبار مقارنتها (٣) معه زماناً.

__________________

(١) في « ر »: عن محلّ النزاع ؛ بديهة.

(٢) كذا، والأولى التأنيث: المتقدمة والمقارنة و....

(٣) في الأصل: مقارنتهما، وفي « ن » وسائر الطبعات كما أثبتناه.

فليس إشكال انخرام القاعدة العقليّة مختصّاً بالشرط المتأخّر في الشرعيّات - كما اشتهر في الألسنة -، بل يعمّ الشرطَ والمقتضي المتقدّمَين المتصرّمين حين الأثر.

التحقيق في رفع الإشكال:

والتحقيق في رفع هذا الإشكال أن يقال: إنّ الموارد الّتي تُوهّم انخرام القاعدة فيها لا يخلو: إمّا أن يكون المتقدّم أو المتأخّر شرطاً للتكليف، أو الوضع، أو المأمور به.

الجواب عن الإشكال في شرط التكليف والوضع

أمّا الأوّل: فكونُ أحدهما شرطاً له ليس إلّا أنّ للحاظه دخلاً في تكليف الآمر، كالشرط المقارن بعينه، فكما أنّ اشتراطه بما يقارنه ليس إلّا أنّ لتصوّره دخلاً في أمره، بحيث لولاه لما كاد يحصل له الداعي إلى الأمر، كذلك المتقدّم أو المتأخّر.

وبالجملة: حيث كان الأمر من الأفعال الاختياريّة، كان من مبادئه - بما هو كذلك - تصوُّرُ الشيء بأطرافه، ليرغب في طلبه والأمر به، بحيث لولاه لما رغب فيه، ولَما أراده واختاره، فيسمّى كلُّ واحد من هذه الأطراف - الّتي لتصوّرها دخْلٌ في حصول الرغبة فيه وإرادته -: « شرطاً » ؛ لأجل دخْلِ لحاظه في حصوله (١)، كان مقارناً له أو لم يكن كذلك، متقدّماً أو متأخّراً، فكما في المقارن يكون لحاظه في الحقيقة شرطاً، كان فيهما كذلك، فلا إشكال.

وكذا الحال في شرائط الوضع مطلقاً، ولو كان مقارناً ؛ فإنّ دَخْلَ شيءٍ في الحكم به، وصحّةِ انتزاعه لدى الحاكم به، ليس إلّا ما كان بلحاظه يصحّ انتزاعه، وبدونه لا يكاد يصحّ اختراعه عنده، فيكون دخل كلٍّ من المقارن

__________________

(١) أي: حصول الرغبة، فالأولى: تأنيث الضمير. ( منتهى الدراية ٢: ١٣٦ ).