درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۸۶: مقدمه واجب ۶

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

گفتیم که مقدّمه به متقدّمه و مقارنه و متأخّره تقسیم می‌شود، سپس اشکال شد که مقدّمه با این که از اجزاء علّت است، چطور ممکن است چیزی هم مقدّمه باشد و هم متأخِّر باشد و حال آن که محال است که معلول بر علّت مقدَّم شود و قاعدهٔ عقلیهٔ تقدُّمِ علّت بر معلول، اینجا شکسته می‌شود و فرمود که این انخرام قاعدهٔ عقلیه فقط در مقدّمهٔ متأخّره نیست بلکه در مقدّمهٔ متقدّمه نیز چنین است که اگر بعضی از أجزاءِ علت، مقدَّم بر معلول باشند که در آن أجزاء در ظرفِ حصول معلول وجود نداشته باشند، این هم محال است زیرا علّت و معلول باید در یک ظرفِ زمانی با هم جمع شوند و فقط علّت، تقدُّمِ رتبی بر معلول دارد.

۳

حل اشکال در شرط تکلیف و وضع

مرحوم آخوند فرمود: ما برای حلّ این اشکال، سه مطلب را باید بیان کنیم: یکی شرطِ متأخِّر برای تکلیف و یکی شرطِ متأخِّر برای وضع و یکی هم شرطِ متأخِّر برای مأمورٌ به.

امّا شرطِ متأخِّر برای تکلیف، مثلاً این زنی که صبح هنگام فجر بر او روزه واجب می‌شود، وجوبِ روزه مشروط بر این است که تا غروب پاک باشد و اگر یک لحظه حائض شود و خون ببیند، معلوم می‌شود که از اوّلِ صبح برای او وجوب نبوده، یا در احکام وضعیه مثلِ بیعِ فضولی که بنا بر کشف، امروز صحّتِ بیع می‌آید به شرطِ این که در چند روزِ دیگر آقای مالک، این بیعِ فضولی را اجازه دهد؛ در این دو صورت هیچ انخرامِ قاعدهٔ عقلی نیست، زیرا امر و طلب، یک فعلِ اختیاری است و فعل اختیاری هم منوط به مقدّماتش می‌باشد و یکی از مقدّماتش، تصوُّر و لحاظِ شئ و تصدیقِ به فائده و اراده است که محرِّک عضلات می‌شود، پس تا تصوُّر و لحاظ نکند، اراده هم نمی‌کند و اصطلاحاً شرط به چیزی گفته می‌شود که برای لحاظ و تصوُّرِ او، دَخلی در آن فعلِ اختیاری است و دخلی در آن اراده است.

مثلاً بنده تا لحاظ نکنم که الآن ساعت، ۵ دقیقه به ۹ شده، کلاس را تمام نمی‌کنم و بلند نمی‌شوم، پس این ارادهٔ بلند شدن، منوط است به این که من تصوُّر کنم که ساعت، ۵ دقیقه به ۹ شده است، کما این که مولا اگر بخواهد یک شیئی را اراده و طلب کند، باید آن را لحاظ کند و تا آن را لحاظ نکند، آن را اراده نمی‌کند، و شرط هم آن چیزی است که لحاظش در تکلیف دخیل است نه وجودِ خارجی اش، حالا وقتی که شرط، لحاظ شد، درست که این شئ خودش متأخِّر است ولی لحاظِ امر متأخِّر که متأخِّر نیست، مثلاً الآن بنده مسافرتِ فردا را تصوُّر می‌کنم، در اینجا مسافرتِ فردا خودش متأخِّر است ولی لحاظش الآن می‌باشد.

پس همان طوری که در شرطِ مقارن، وجودِ خارجی شئ، دخیل در تکلیف نیست بلکه خودِ لحاظِ مقارنِ شئ دخیل است، همین طور در شرطِ متأخِّر و متقدِّم هم این گونه است، بنا بر این اصلاً انخرامِ قاعدهٔ عقلی نمی‌شود، زیرا آنچه که حقیقتاً شرط است، لحاظ و تصوُّر است ولی آنچه متأخِّر است آن اصلاً شرط نمی‌باشد، بنا بر این هیچ انخرامِ قاعدهٔ عقلیه‌ای به وجود نمی‌آید.

۴

تطبیق حل اشکال در شرط تکلیف و وضع

(أمّا الأوّل: فکونُ أحَدِهِما) أى المتقدِّم أو المتأخِّر (شرطاً له) أى للتکلیف، (لیس إلّا أنّ للحاظِهِ دَخْلاً فى تکلیفِ الآمِر)، اولین مورد از مواردِ توهُّمِ انخرام قاعدهٔ عقلیه که شرطِ متقدِّم یا متأخِّر، شرط برای تکلیف باشند این نمی‌باشد مگر این که برای لحاظِ آن شرط، دَخْلی در تکلیفِ آمِر باشد (یعنی هر چیزی که برای لحاظش دَخلی در تکلیفِ آمِر باشد، آن را شرط می‌نامیم) (کالشرطِ المقارنِ بعینِه)، مانند شرطِ مقارن که لحاظش دخیل است نه خودِ آن شیءِ خارجی، (فکما أنّ اشتراطَهُ بما یقارنُهُ لیس إلّا أنّ لتصوُّرِهِ دَخْلاً فى أمرِه، بحیث لولاه لما کادَ یحصُلُ له الداعى إلیٰ الأمر، کذلک المتقدِّم أو المتأخِِّر)، پس همان طور که اشتراطِ تکلیف به آنچه که مقارنت کند تکلیف را (مانند وقت برای وجوبِ صلاةِ ظُهر که این وقت، شرطِ مقارن برای وجوبِ صلاةِ ظهر می‌باشد)، پس همان طور که اشتراطِ این امرِ مقارن معنا ندارد مگر به خاطِر این که برای تصوُّرِ آن امرِ مقارن، دَخلی در امرِ آمِر وجود دارد به گونه‌ای که اگر آن تصوُّر و لحاظِ مقارِن نباشد، برای آمِر انگیزه‌ای برای امر کردن حاصل نمی‌شود، پس در شرطِ متقدِّم و متأخِّر هم همین طور است و تا وقتی آمِر این شرط را تصوُّر نکند، داعی برای امرش ایجاد نمی‌شود.

(وبالجملة: حیث کان الأمر مِن الأفعالِ الإختیاریة، کان مِن مبادئِهِ بما هو کذلک، تصوُّرُ الشىء بأطرافِه)، خلاصه این که: از آنجایی که امر از افعال اختیاریه است (یعنی از افعالی است که متقدِّم و منوط به اراده‌اند)، پس این امر بما هو فعلاً إختیاریاً، از مبادی اش تصوُّرِ آن شئ با جمیع قیود و شروطش می‌باشد (مثلاً نماز ظهر را همهٔ جهاتش را می‌سنجد که مثلاً مضرِّ به بدن نباشد و چه نباشد و....) و همه اطرافش را تصوُّر می‌کند تا این که (لِیرغَبَ فى طَلَبِهِ والأمر به)، تا این که رغبت و علاقه پیدا کند در طلبِ این شئ و این که امر به این شئ کند (بحیث لولاهُ) أى لولا هذا التصوُّر، (لَما رَغِبَ فیه ولَما أرادَهُ واختارَهُ)، به گونه‌ای که اگر این تصوُّر نبود، او رغبتی در این شئ نمی‌داشت و آن را اراده و اختیار نمی‌کرد که به آن امر کند، (فیسمّیٰ کلُّ واحدٍ مِن هذه الأطراف ـ الّتى لتصوُّرِها دَخْلٌ فى حصولِ الرغبة فیه وإرادتِهِ ـ شرطاً)، پس هرکدام از این اطراف ـ که برای تصوُّرشان دَخْلی در حصولِ رغبت در شئ و ارادهٔ آن شئ وجود دارد ـ شرط نامیده می‌شوند، (مثلاً آمرِ، اطرافِ صلاةِ ظهر را تصوُّر می‌کند که مثلاً وقت داخل شود یا نشود، هوا ابری باشد یا آقتابی باشد، در مسجد باشد یا نباشد و هر چیزی که برای تصوُّرش دَخلی در حصولِ رغبت برای آن شئ و ارادهٔ آن شئ وجود داشته باشد، آن را شرط می‌نامند)؛ چرا؟ (لأجلِ دَخْلِ لحاظِهِ فى حصولِه)، به خاطر دخالت داشتنِ این شئ در حصول رغبت و اراده نمودنِ امر، حالا (کان مقارناً له أو لم یکن کذلک)، چه این شرط، مقارن با أمر باشد و چه مقارن نباشد، و اگر مقارن نبود (متقدِّماً أو متأخِّراً)، چه متقدِّم بر أمر باشد و چه متأخِّر از أمر باشد، (فکما فى المقارِن یکون لحاظُهُ فى الحقیقة شرطاً، کان فیهما کذلک، فلا إشکالَ)، پس همان طور که در شرطِ مقارِن، حقیقتاً لحاظِ مقارن است که شرط می‌باشد نه خودِ آن شئِ خارجی، پس در متقدِّم و متأخِّر هم همین طور است، پس اشکالی نیست که در این دو نیز، حقیقتاً لحاظ است که شرط می‌باشد نه خودِ آن شئِ خارجی.

(وکذا الحال فى شرائطِ الوضع مطلقاً ولو کان) الشرطُ (مقارناً) للوضع؛ و همین طور است در احکام وضعیه مثلِ ‹صحّت› مطلقا یعنی و اگرچه آن شرط، مقارن با وضع باشد (حتّی مثلاً ایجاب و قبول که مقارن با وضع هستند همان طور که تصوُّرشان دخیل است، متقدِّم و متأخِّر هم تصوُّرشان دخیل است) (فإنّ دَخْلَ شىءٍ فى الحکم به وصحّةِ انتزاعِهِ لدیٰ الحاکم به، لیس إلّا ما کان بلحاظِهِ یصحُّ انتزاعُهُ، وبدونِهِ لا یکاد یصحُّ اختراعه عنده)، پس همانا دَخْلِ شیئی در حکم به آن وضع و صحّتِ انتزاعِ آن وضع در نزد حاکم به آن وضع، این نمی‌باشد مگر آنچه که با لحاظش، انتزاعش صحیح می‌شود (این که می‌گوییم این شئ در حکم دَخْل دارد، به این معناست که وقتی آن شئ را آمِر لحاظ کند، آن وقت انتزاعِ این حکم صحیح باشد یعنی تا وقتی که آن را لحاظ نکند، این حکم را انتزاع نمی‌کند) و بدونِ لحاظِ آن شئ، اختراعِ حکم در نزدِ حاکم صحیح نمی‌باشد، (فیکونُ دَخْلُ کلٍّ مِن المقارن وغیره، بتصوُّرِه ولحاظه، وهو مقارنٌ)، پس هر یک از شروطِ مقارِن و غیرِ مقارِن، دَخْلش به تصوُّرش و لحاظش می‌باشد که این تصوُّر و لحاظ هم مقارِن با امر می‌باشد، (پس آنچه در حکمِ به صحّت، دخیل می‌باشد، لحاظ و تصوُّرِ إجازهٔ مالک است و درست است که اجازه متأخِّر است ولی حقیقتاً لحاظش مقارن می‌باشد)، (فأینَ انخرامُ القاعدةِ العقلیة فى غیر المقارن؟! فتأمَّل تَعرِف)، پس کجا قاعدهٔ عقلیه در شرطِ غیرِ مقارن شکسته شد (زیرا همهٔ شروط حقیقتش به لحاظ برگشت و لحاظ هم که مقارن است) پس دقّت کن تا بدانی که در اینجا انخرامِ قاعدهٔ عقلیهٔ تقدُّمِ علّت بر معلول به وجود نمی‌آید بلکه آنچه که حقیقتاً شرط است، لحاظ است و لحاظ هم مقارن می‌باشد.

فليس إشكال انخرام القاعدة العقليّة مختصّاً بالشرط المتأخّر في الشرعيّات - كما اشتهر في الألسنة -، بل يعمّ الشرطَ والمقتضي المتقدّمَين المتصرّمين حين الأثر.

التحقيق في رفع الإشكال:

والتحقيق في رفع هذا الإشكال أن يقال: إنّ الموارد الّتي تُوهّم انخرام القاعدة فيها لا يخلو: إمّا أن يكون المتقدّم أو المتأخّر شرطاً للتكليف، أو الوضع، أو المأمور به.

الجواب عن الإشكال في شرط التكليف والوضع

أمّا الأوّل: فكونُ أحدهما شرطاً له ليس إلّا أنّ للحاظه دخلاً في تكليف الآمر، كالشرط المقارن بعينه، فكما أنّ اشتراطه بما يقارنه ليس إلّا أنّ لتصوّره دخلاً في أمره، بحيث لولاه لما كاد يحصل له الداعي إلى الأمر، كذلك المتقدّم أو المتأخّر.

وبالجملة: حيث كان الأمر من الأفعال الاختياريّة، كان من مبادئه - بما هو كذلك - تصوُّرُ الشيء بأطرافه، ليرغب في طلبه والأمر به، بحيث لولاه لما رغب فيه، ولَما أراده واختاره، فيسمّى كلُّ واحد من هذه الأطراف - الّتي لتصوّرها دخْلٌ في حصول الرغبة فيه وإرادته -: « شرطاً » ؛ لأجل دخْلِ لحاظه في حصوله (١)، كان مقارناً له أو لم يكن كذلك، متقدّماً أو متأخّراً، فكما في المقارن يكون لحاظه في الحقيقة شرطاً، كان فيهما كذلك، فلا إشكال.

وكذا الحال في شرائط الوضع مطلقاً، ولو كان مقارناً ؛ فإنّ دَخْلَ شيءٍ في الحكم به، وصحّةِ انتزاعه لدى الحاكم به، ليس إلّا ما كان بلحاظه يصحّ انتزاعه، وبدونه لا يكاد يصحّ اختراعه عنده، فيكون دخل كلٍّ من المقارن

__________________

(١) أي: حصول الرغبة، فالأولى: تأنيث الضمير. ( منتهى الدراية ٢: ١٣٦ ).

وغيره بتصوّره ولحاظه، وهو مقارن. فأين انخرام القاعدة العقليّة في غير المقارن ؟ فتأمّل تعرف.

الجواب عن الإشكال في شرط المأمور به

وأمّا الثاني: فكون شيءٍ شرطاً للمأمور به (١) ليس إلّا (٢) ما يحصّل لذات المأمور به بالإضافة إليه وجهاً وعنواناً (٣)، به يكون حَسَناً أو متعلّقاً للغرض، بحيث لولاها لما كان كذلك.

واختلاف الحُسن والقبح والغرض باختلاف الوجوه والاعتبارات الناشئة من الإضافات، ممّا لا شبهة فيه ولا شكّ يعتريه.

والإضافة كما تكون إلى المقارن، تكون إلى المتأخّر أو المتقدّم بلا تفاوتٍ أصلاً، كما لا يخفى على المتأمّل.

فكما تكون إضافة شيءٍ إلى مقارنٍ له موجباً لكونه معنوناً بعنوان، يكون بذلك العنوان حَسَناً ومتعلّقاً للغرض، كذلك إضافته إلى متأخّر أو متقدّم ؛ بداهةَ أنّ الإضافة إلى أحدهما ربما توجب ذلك أيضاً، فلولا حدوث المتأخّر في محلّه لما كانت للمتقدّم تلك الإضافةُ الموجبة لحُسنه الموجِب لطلبه

__________________

(١) لا يخفى: أنّ قضيّة العبارة هو جعله ثالثاً، إلّا أنّه لمّا قاس الوضع على التكليف من غير إفراده بعنوان مستقل جعل شرط المأمور به أمراً ثانياً. ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ١: ٤٧٢ ). وراجع حقائق الأُصول ١: ٢٢٦، ومنتهى الدراية ٢: ١٤٥.

(٢) في « ش »: ليس إلّا ( أنّ - نسخة بدل ).

(٣) وردت هذه العبارة بصياغات مختلفة في أصل الكتاب وطبعاته وشروحه:

- فالذي أثبتناه هو الوارد في الأصل وحقائق الأُصول ومنتهى الدراية، ولكن كتبت في الأصل فوق « وجهاً وعنواناً »: « وجهٌ وعنوانٌ ».

- وفي « ن » وبعض الطبعات: وجه وعنوان.

- وفي « ر »: ليس إلّا أنّ ما يحصل... وجهٌ مّا وعنوانٌ مّا.