درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۷۹: اوامر ۲۹

 
۱

تطبیق عدم اجزاء در اصول و امارات جاریه در اثبات اصل تکلیف

(وأمّا ما یجرى فى إثباتِ أصلِ التكلیف، كما إذا قام الطریق أو الأصل علىٰ وجوبِ صلاةِ الجمعة یومُها) أى یومُ الجمعة (فى زمانِ الغیبة، فانكشفَ بعدَ أدائِها وجوبُ صلاةِ الظهر فى زمانِها) أى فى زمانِ الغیبة، (فلا وجهَ لإجزائِها مطلقاً)، امّا آن امارات و اصول عملیه‌ای که در إثبات اصل تکلیف جاری شوند، مانند این که قائم شود اماره یا اصلی بر وجوب نماز جمعه در روز جمعه در زمان غیبت، پس بعد از أداءِ نماز جمعه، کشف شود که در زمان غیبت، نماز ظهر واجب است، پس در این صورت وجهی برای إجزاء وجود ندارد مطلقاً؛ یعنی چه قائل شویم که امارات از باب طریقیت حجّت است و چه قائل شویم که از باب سببیت حجّت است، زیرا اگر از باب سببیت حجّت باشد، معنای این اماره این است که صلاةِ جمعه، مصلحت دار می‌شود، و مصلحت داشتن صلاة جمعه ربطی به وجوب صلاة ظهر ندارد، مثل این می‌ماند که به کسی بگویند که آقا! شما که نمازِ صبحت قضاء شده، قضایش را بخوان، می‌گوید که من روزه گرفتم، به او می‌گوییم که روزه به جای خودش و نمازِ صبح هم به جای خودش، در اینجا هم اماره‌ای قائم شده بر این که نمازِ جمعه واجب است، این اماره باعث می‌شود که صلاةِ جمعه مصلحت دار شود، پس نمازِ جمعه یک واجب و صلاةِ ظهر هم یک واجب دیگر می‌شود و ربطی با یکدیگر ندارند که بگوییم شما چون نماز جمعه خواندی، پس دیگر نمازِ ظهر بر شما واجب نباشد که قضایش را به جای آوری، لذا مرحوم آخوند می‌فرماید:

(غایةُ الأمر) علىٰ السببیة (أن تَصیرَ صلاةُ الجمعة فیها) أى فى زمان الغیبة (ـ أیضاً ـ ذاتُ مصلحةٍ لذلک، ولا ینافى هذا بقاء صلاةِ الظهر علىٰ ما هى علیه مِن المصلحة، كما لا یخفىٰ، إلّا أن یقوم دلیلٌ بالخصوص علىٰ عدمِ وجوبِ صلاتین فى یومٍ واحد)، نهایتش این است که حتّی بنا بر سببیة هم نماز جمعه در زمان غیبت نیز صاحب مصلحت شود (یعنی اگر ما قائل شدیم که اماره از باب سببیت حجّت است، نهایتش این است که نمازِ جمعه هم مصلحت دار می‌شود، مثل این می‌ماند که شارع روزه را واجب کرده چون مصلحت دارد و نماز را واجب کرده چون مصلحت دارد، امّا اگر از باب طریقیت باشد، این گونه نیست) پس نماز جمعه مُجزی نمی‌شود مگر این که دلیلی از خارج قائم شود بر این که در هر روز پنج تا نماز بیشتر واجب نیست و اگر قرار باشد که نمازِ جمعه هم بنا بر سببیت واجب شود، آن وقت شش تا واجب خواهیم داشت.

بنا بر این اگر کسی گفت که هر روزی پنج تا نماز واجب است، پس اماره‌ای که بر وجوب نماز جمعه قائم می‌شود، این اماره در واقع داخل در قسم اول می‌شود یعنی می‌گوید ‹متعلَّقِ آن وجوبی که تو داری، صلاةِ جمعه است› و دیگر وجوبِ آخر را إثبات نمی‌کند بلکه می‌گوید ‹آن وجوبی که بر گردنِ تو هست، او متعلَّقَش صلاةِ جمعه است›، مگر این که دلیلی بالخصوص قائم شود بر این که دو تا صلاة در یک روز واجب نمی‌باشد یعنی هم نمازِ ظهر واجب باشد و هم نمازِ جمعه.

۲

عدم اجزاء در صورت قطع به امر خطا

تذنیبان:

تذنیب یعنی دنباله و ‹ذَنَب› یعنی دُم.

تذنیبِ اول: إجزاء در امر ظاهری و إجزاء در امر اضطراری هم بحث شد، حالا صحبت بر سرِ این است که اگر کسی قطع داشت و به قطعش عمل کرد یعنی یقین داشت که وضوء دارد و نماز خواند و بعد از نماز فهمید که وضوء ندارد، آیا نمازش مُجزی هست یا نه؟

مرحوم آخوند می‌فرماید: اگر کسی به قطعش عمل کند و بعد کشفِ خلاف شود، اینجا اصلاً جای توهُّمِ إجزاء نیست و اصلاً فکر إجزاء نباید کرد، به خاطر این که وقتی می‌گوییم مُجزی هست یا نه، به این معناست که به یک امری عمل کردیم در حالی که امرِ دیگری بوده و نمی‌دانیم که این امر آیا از امرِ دیگر مُکفی هست یا نیست، امّا در باب قطع که أصلاً امری نیست، بلکه یک امر بوده که صلاةِ با وضوء باشد و جنابعالی به واقع عمل نکردی، امرِ ظاهری هم که نداشتی که بگویی ‹من امرِ ظاهری را امتثال کردم و حالا نمی‌دانم مُجزی هست یا نه› زیرا در باب قطع که اصلاً امری نیست، امّا در باب استصحاب و در باب طُرُق و امارات جای این بحث هست؛ پس در ما نحن فیه اگر کسی به قطعش عمل کرد، فعلِ او امری نداشته که به این امر عمل بکند و بعد بگوییم که عمل کردن به این امر ظاهری آیا مُجزی هست یا نه، و هیچ کاری نکرده بلکه یک توهُّم و خیالِ محض بوده است.

۳

تطبیق عدم اجزاء در صورت قطع به امر خطا

تذنیبان:

(الأوّل: لا ینبغى توهُّمُ الإجزاء فى القطع بالأمر فى صورةِ الخَطَأ)، سزاوار نیست توهُّمِ إجزاء شود در آنجایی که فردی قطع پیدا کرده به این که یک امری بوده و بعد معلوم شود که خطا کرده است؛ مانند این که خیال می‌کرده که شارع، نماز جمعه را واجب کرده یا خیال می‌کرده که امروز روز جمعه است و نماز جمعه خواند و بعد معلوم شود که روز چهارشنبه بوده، در اینجا إجزاء وجود ندارد، زیرا در اینجا یک امر واقعی بوده که به آن عمل نکرده و امرِ ظاهری هم که در کار نبوده است، (فإنّه لا یكون موافقةً للأمر فیها) أى فى صورةِ الخطأ (وبقى الأمر بلا موافقةٍ أصلاً، وهو أوضح مِن أن یخفىٰ)، پس عمل به قطع، در صورتِ خطا، موافقتِ با امر نمی‌باشد و این امر أصلاً بدون موافقت باقی می‌ماند (یعنی نه به امر واقعی و به خودش عمل کرده و نه به امر دیگری عمل کرده که او به جای این باشد) و این واضح‌تر از این است که مخفی بماند.

بله، اگر خودِ قطع موجب شود که این فعل، مصلحت دار شود، و آن مصلحت هم وافی به تمامِ مصلحتِ واقع بود، اینجا عملِ قطع، خودش مُجزی خواهد بود، زیرا مصلحتِ واقع درک شده است، مانند این که شخصی یقین دارد که نماز ظهر را باید جَهر بخواند، حالا یا یقین دارد که باید جهر خواند و یا یقین دارد که جهر خواندن هم جایز است، این مُجزی است، به خاطر این که خودِ این قطع، باعث می‌شود که نمازِ جهریهٔ ظهر مصلحت دار شود، درست است که موافقتِ با امر نشده و امری هم در کار نبوده، امّا مصلحت و ملاک امرِ به واقع استیفاء شده است، یا ممکن است اگر قطع پیدا کردی و به این قطع عمل کردی، این باعث شود که دیگر مصلحتِ واقع را نتوان استیفاء کرد، مثلِ این می‌ماند که دکتر بگوید ‹این قرصی که شما می‌خواهی بخوری، باید نیم ساعت قبل از این قرص، ماست بخوری، و قرص را هم رأسِ ساعتِ ۲ باید بخوری و إلا نه تنها که قُرص فایده ندارد، ضرر هم دارد›، حالا این فرد قطع پیدا کرد که الآن ساعت ۵/۱ است و ماستش را خورد و بعد دید که این ساعت خراب است و همان وقتی که ماست را خورده ساعتِ ۲ بوده، در اینجا این قرص فایده ندارد، درست است که مصلحتِ واقع درک نشده ولی مصلحتِ واقع دیگر قابلِ استیفاء نیست، پس چه این که قطع باعث شود که انسان مصلحتِ واقع را درک کند و یا عمل به این قطع باعث شود که واقع، امکانِ تدارک نداشته باشد، در هر دو صورت ما قائل به إجزاء می‌شویم، کما این که در جهر و إخفات، بعضی‌ها می‌گویند که از قسم دوم است و اگر کسی نمازِ جهری را إخفاتاً خواند، لازم نیست که إعاده کند، چرا؟

توضیح مطلب این که: در باب جهر و إخفات دو مبنا وجود دارد: یک این که اگر جاهلِ مقصِّر بوده یعنی تعلُّم نکرده و نمازش را جهراً بخواند، إجماع داریم که نمازش صحیح است و از طرفی هم إجماع داریم که مستحقِّ عقاب است، می‌گویند که اگر او مصلحتِ واقع را درک می‌کند پس چرا مستحقِّ عِقاب باشد؟ و اگر ممکن است که مصلحتِ واقع استیفاء شود پس چرا دو دفعه نمازش را نخواند؟ جمعِ بین این دو تا که هم عِقابت می‌کنیم و هم این که دو دفعه لازم نیست بخوانی، این گونه می‌شود که این نمازی که خوانده، باعث شود که واقع را دیگر نتواند استیفاء کند، و عقابت می‌شود چون تفویت غرضِ شارع کرده است، مثل کسی می‌ماند که مثلاً ساعت را جلو کشید که مولا نفهمد که ماستش را چه موقع بخورد، در اینجا او را چوب می‌زنند که تو باعث شدی که غرضِ ما تفویت شود.

(نعم، ربما یكون ما قُطع بكونه مأموراً به، مشتملاً علىٰ المصلحة فى هذا الحال) أى فى حالِ الخطأ (أو) مشتملاً (علىٰ مقدارٍ منها ولو فى غیرِ الحال، غیرِ ممكنٍ مع استیفائه) أى مع إستیفاءُ هذا المقدار، (استیفاءُ الباقى منها) أی مِن المصلحة، (ومعه لا یبقىٰ مجالٌ لامتثالِ الأمر الواقعى)، بله، یک وقت ممکن است که آن چیزی که قطع پیدا می‌شود که مأمورٌ به است، در حالِ خطا مشتمل بر تمام مصلحت باشد (یعنی این قطع باعث می‌شود که این فعل، مشتمل بر مصلحت شود در حالِ خطا) یا مشتمل بر مقداری از مصلحت شود و لو در غیرِ حال خطا (یعنی نمازِ إخفاتیهٔ ظهر ۸۰ درجه ملاک دارد و نمازِ جهریهٔ ظهر ۳۰ درجه ملاک دارد ولو برای کسی که عمداً جهراً بخواند) منتهىٰ با استیفاءِ این ۳۰ درجه، دیگر استیفاءِ آن ۸۰ درجه، غیر ممکن و محال شود، و در این صورت دیگر مجالی برای امتثال امر واقعی باقی نمی‌ماند (و در اینجا هم إجزاء لازم می‌آید، زیرا مصلحتِ واقع قابلِ تدارک نمی‌باشد).

پس در دو صورت إجزاء وجود دارد: یکی این که آنچه که قطع داریم مأمورٌ به است، مشتمل بر تمام مصلحت باشد و دیگر این که مشتمل بر مقداری از این مصلحت باشد ولو در غیرِ حالِ خطا، مثل این که یقین دارد که نماز ظهر را باید إخفاتاً بخواند ولی در همان حال، نمازِ جهریه هم ۳۰ درجه ملاک دارد، حالا اگر نماز جهریه هم ملاک دارد پس باید مجتهد در رساله بنویسد که واجب است که نماز ظهر را إخفاتاً بخواند و نیز مستحب است که جهراً بخواند زیرا جهراً هم دارای یک مصلحت است.

مرحوم آخوند در اینجا با قیدِ ‹غیرِ ممکنٍ› از این اشکال جواب می‌دهد به این که: در صورتی که استیفاء بقیهٔ مصلحت، غیرِ ممکن باشد یعنی اگر این ۳۰ درجه را خواندی دیگر آن ۸۰ درجه را نمی‌توانی استیفاء کنی، (ومعه لا یبقىٰ...) و با این دو صورت، مجالی نیست که دیگر بخواهد امتثالِ امر واقعی کند؛ زیرا در صورتِ اول، کلّ مصلحت استیفاء شده و دیگر غرض باقی نیست و در صورت دوم نیز امکان استیفاء وجود ندارد.

(وهكذا الحال فى الطُرُق)، می‌فرماید: این حرفی که ما گفتیم، در طُرُق هم می‌آید، چرا؟ زیرا اگر شما در طُرُق حتّی قائل به طریقیت شدید، باز هم إجزاء وجود دارد؛ مثل این می‌ماند که از کسی سؤال کنید که آقا! نماز ظهر را جهراً بخوانیم یا إخفاتاً، بگوید که جهراً باید بخوانی، می‌گوییم ما شنیدیم که باید إخفاتاً خواند و آیا شما اشتباه نمی‌کنید، می‌گوید نه، حالا بعد از این که نماز را خواندیم آن وقت تلفن زنگ بزند و آن آقا بگوید که من اشتباه کردم و باید إخفاتاً بخوانی، به او می‌گوییم که ما نماز را خواندیم، می‌گوید که اشکال ندارد، زیرا همین نمازِ جهریه‌ای که بر آن طریق واقع شده، خودِ این طریق باعث می‌شود که مشتمل بر مصلحت شود.

پس طُرُق هم مثلِ قطع می‌باشند که در این دو صورت، إجزاء وجود دارد، امّا در طُرُق، در واقع إجزاء ربطی به آن امر ظاهری ندارد کما این که می‌بینید در قطع هم این إجزاء هست با این که امر ظاهری نیست، بلکه این إجزاء به خاطرِ یک خصوصیتِ اتّفاقی است، یعنی إتّفاقاً این نمازِ جهر و إخفات این طوری است که خصوصیت پیدا می‌کند، لذا می‌فرماید: (فالإجزاء لیس لأجلِ اقتضاءِ امتثالِ الأمرِ القطعى أو الطریقى للإجزاء)، این إجزاء در این دو صورت یعنی آنجایی که قطع واقع شود که مشتمل بر کلّ مصلحت باشد یا این که ما بقی قابلِ استیفاء نباشد، یا این که طریق قائم شود، این به جهتِ این نیست که امرِ قطعی یا امرِ طریقی موجبِ إجزاء شده، (بل إنّما هو لخصوصیةٍ اتّفاقیةٍ فى متعلّقهما)، بلکه این إجزاء، اتّفاقی است در متعلّقِ امری که طریقی باشد یا قطعی باشد (و اینجا استثناءً این گونه است)، (كما فى الإتمام والقصر، والإخفات والجهر)، کما این که این خصوصیت در إتمام و قصر، و جهر و إخفات نیز وجود دارد؛ لذا گفته‌اند کسی که نمی‌داند نماز مسافر شکسته است اگر تمام بخواند، مُجزی است، در اینجا خودِ قطع به تمام باعث می‌شود که در این تمام خواندن، مصلحت ایجاد شود یا باعث می‌شود که بقیهٔ ملاک استیفاء نشود.

۴

اجزا موجب تصویب نیست

امّا تذنیب دوم این است که: آقای آخوند! کم کم ما را سنّی کردی، زیرا اگر إجزاء هست یعنی در آنجایی که امر ظاهری بنا بر سببیت حجّت باشد یا آنجایی که مصلحت داشته باشد، در اینجا تصویب لازم می‌آید، زیرا می‌گوید که نماز جهر بر کسی واجب است که قطع به خلاف پیدا نکند و إلّا آن کسی که قطع به خلاف پیدا کرد را نیز همان اشکال را برایش می‌نویسیم، و حال آن که إجماع بر بطلانِ تصویب داریم؛ پس آیا إجزاء مستلزمِ تصویبی که إجماع بر خلافش هست می‌باشد یا نه؟

مرحوم آخوند می‌فرماید: آن تصویبی که إجماع بر بطلانش هست، بر دو نحو می‌باشد، یک نحو این است که لوحِ واقع پاک باشد، یعنی شارع مقدس هیچ حکمی جَعل و إنشاء نکرده و فقط هر چیزی که اماره و نظر مجتهد به او منتهی می‌شود، همان را به عنوان حکم واقعی قرار دهد، این یک نوع تصویب است که باطل است، تصویبِ دوّمی که باطل است این است که لوحِ واقع، یک احکامی دارد منتهىٰ اگر نظرِ مجتهد بر خلاف شد، حکم واقعی عوش می‌شود و مطابق با آنچه که نظر مجتهد است و یا آنچه که اماره بر طبقش واقع شده می‌شود که این حرف هم محال می‌باشد.

امّا یک وقت هست که می‌گوییم حکم واقعی به جای خودش هست، یعنی اگر مثلاً نماز جهر واجب است پس برای جاهل و عالم یا برای کسی که اماره بر خلاف برایش رفته یا نرفته، این حکم وجود دارد و این مطلب، واقع را عوض نمی‌کند، منتهىٰ اگر جایی کسی قطع بر خلاف پیدا کرد یا این که مجتهد بر خلاف رفت، آن حکم واقعی، فعلی نمی‌شود، امّا آن تصویبی که محال است این است که احکام واقعیه حتی به مرتبهٔ إنشاء برای جاهل نباشد، یعنی یا پاک پاک باشد و یا این که دائم پاک کنند و چیزِ جدید بنویسند، امّا آنجایی که ما ملتزم شویم که احکام واقعیه به مرتبهٔ إنشاء، إجزاء می‌آورد، این گونه نیست، غایة الأمر هرکس که حکمش وارد إجزاء شود، آن حکم واقعی در حقّ این‌ها فعلی نمی‌شود و این منافاتی با تصویب ندارد.

پس در ما نحن فیه مرحوم آخوند می‌فرماید: این إجزاء، مستلزمِ این دو نوع از تصویب نیست، زیرا در مواردِ إجزاء ما ملتزِم می‌شویم که حکمِ انشائی واقعی، مشترک بین عالم و جاهل است یعنی شارع مقدس مثلاً شُربِ خمر را حرام کرده چه برای عالم و چه برای جاهل و چه اماره بر طبقش برود و چه نرود، در اینجا حکمِ واقعی انشائی، مشترک است، غایةُ الأمر، قائلین به إجزاء می‌گویند در صورتی که اماره بر خلاف شد یا اصلی بر خلاف شد، آن حکم واقعی در مرحلهٔ إنشاء باقی می‌ماند و به فعلیت نمی‌رسد.

مرحوم آخوند برای حکم، چهار مرحله قائل است: مرحلهٔ اول، مرحلهٔ ملاکات و إقتضاء می‌باشد، یعنی شارع می‌بیند که شُربِ خمر مفسده دارد و این مفسده به حدّی است که باید برایش حرمت جَعل شود، یا مثلاً می‌بیند که نمازِ صبح مصلحتِ ملزمه دارد، لذا برایش وجوب جَعل می‌کند، مرحلهٔ دوم، مرحلهٔ انشاء است، انشاء یعنی اعتبار، یعنی شارع مقدس، وجوبِ صلاةِ صبح را برای همهٔ مکلّفین چه عالم و چه جاهل اعتبار می‌کند، مرحلهٔ سوم مرحلهٔ فعلیت است یعنی الآن مولا اراده کرده که عبد، این فعل را انجام دهد، فعلیت به مسلک مرحوم آخوند یعنی تعلُّقِ ارادهٔ مولا به فعلِ عبد، و مرحلهٔ چهارم، مرحلهٔ تنجُّز است که یعنی اگر انجام ندهی و مخالفت کنی، مستحقّ عقاب می‌شوی.

مرحوم آخوند می‌فرماید آن مقداری که ما اجماع داریم، این است که حکم واقعی در مرحلهٔ انشاء است یعنی حکم انشائی بین همه مشترک است، امّا این که اجماع داشته باشیم که حکم فعلی هم مشترک باشد، چنین اجماعی نداریم؛ آنچه که در إجزاء محال است این است که در موارد إجزاء، حکم واقعی نباید فعلی باشد، این را ما اجماع بر بطلانش نداریم، ما اجماع نداریم که حکم واقعی باید در مرتبهٔ فعلیت، مشترک باشد، بلکه آنچه که اجماع بر طبقش داریم، حکم واقعی انشائی است که او منافات با إجزاء ندارد، إجزاء به جای خودش و حکم واقعی به مرتبهٔ انشاء هم به جای خودش، پس قولِ به إجزاء مستلزمِ آن تصویبی که إجماع بر بطلانش هست نمی‌باشد.

۵

تطبیق اجزا موجب تصویب نیست

(الثانى: لا یذهَبْ علیک أنّ الإجزاء فى بعضِ مواردِ الاُصول والطُرُق والأمارات ـ علىٰ ما عرفتَ تفصیلَه ـ لا یوجبُ التصویبَ المُجمَع علىٰ بُطلانه فى تلک الموارد)، إجزاء در بعضِ مواردِ طرق و اصول و امارات[۱]، موجبِ آن تصویبی نمی‌شود که إجماع بر بطلانش داریم؛ لذا سنّی‌ها می‌گویند که حکم واقعی آن است که ‹أدّىٰ إلیه الأمارة› یا ‹أدّىٰ إلیه نظرُ المُفتى›، یعنی هر چه که مفتی بگوید، واقع را بر همان می‌نویسند، مرحوم آخوند می‌فرماید: این إجزائی که ما می‌گوییم لازمه‌اش آن نیست، چرا؟ (فإنّ الحكمَ الواقعى بمرتبته) أى بمرتبةِ الإنشاء (محفوظٌ فیها) أى فى تلک الموارد؛ زیرا حکم واقعی به مرتبهٔ إنشاء در این موارد محفوظ است و حال آن که آنچه که در تصویب محال است این است که حکم به مرتبهٔ إنشاء هم نیست و هیچ است یعنی همان طوری که مثلاً شخصی که مستطیع نیست اصلاً حجّ بر او واجب نیست، مصوّبه می‌گویند شخصی که بر خلاف رفته، مثلِ همان غیر مستطیع است.

مرحوم آخوند می‌گوید که آن تصویب محال است امّا این إجزاء می‌گوید که حکم واقعی به مرتبهٔ انشاء وجود دارد، یعنی جَعل شده ولی فعلی نیست، و به مسلک مرحوم آخوند، فعلیت یعنی این که إرادهٔ مولا به آن تعلُّق می‌گیرد، مثلِ این که مثلاً در حکومت‌ها می‌گویند که این قانون در سوم اسفند تصویب شد ولی از سالِ آینده به إجراء گذاشته می‌شود، در ما نحن فیه نیز یک وقت هست که شارع یک حکمی را جَعل کرده و هست ولی فعلی نیست یعنی به إجراء نگذاشته یعنی إراده ندارد که عبد، آن را انجام دهد، مرحوم آخوند می‌فرماید آن تصویبِ باطل، آنجایی است که اصلاً حکمِ إنشائی نباشد، ولی در این موارد طرق و اصول و امارات، این حکم واقعی به مرتبهٔ خودش یعنی به مرتبهٔ إنشاء محفوظ است.

در اینجا اشکال شده که آقای آخوند! داری ما را گمراه می‌کنی، زیراحکمی که بین عالم و جاهل و غافل و ملتفت مشترک است، آن حکمِ فعلی است نه حکمِ انشائی.

مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید: (فإنّ الحكمَ المشترک بین العالم والجاهل والملتفت والغافل، لیس إلّا الحكم الإنشائى المدلول علیه بالخطاباتِ المشتملةِ علىٰ بیانِ الأحكام للموضوعات بعناوینها الأوّلیة)، آن مقداری که ما دلیل داریم و اجماع داریم، این است که آن حکمی که مشترک است فقط حکم انشائی است (حکم انشائی یعنی اعتبار، یعنی مولا استعمال می‌کند صیغهٔ إفعل را در این طلبِ إنشائی به قصدِ این که این طلبِ انشائی در عالَمِ إنشاء، ایجاد شود، پس اعتبارِ محض است، این اجماع بیشتر از این نیست) که دلالت می‌شود بر آن حکم انشائی با خطاباتِ مشتمله بر بیان احکام مثلِ آیهٔ مثل « اقیموا الصلاة » یا « کتب علیکم الصیام » یا « لله علىٰ الناس حِجُّ البیت مَن استطاع إلیه سبیلاً »، که این آیه دلالت می‌کند بر وجوبِ إنشائی حجّ برای مستطیع، پس همهٔ خطاباتِ احکام فقط مشتمل بر احکامِ انشائی هستند، که این احکام انشائی بر موضوعات با عناوین اوّلیه شان بار می‌شوند (بحسب ما یكون فیها مِن المُقتضیات)، به حسب آنچه که می‌باشد در این موضوعات که بیان باشد از مقتضیات یعنی همان ملاکات، یعنی شارع می‌بیند که خمر، مفسده دارد و لذا برای آن حرمت جَعل کرده و یا صلاةِ صبح را می‌بیند که مصلحت دارد و این باعث می‌شود که وجوب جَعل شود.

مثلاً می‌گوییم این مایع، یک عنوان اوّلی دارد که خمر باشد و آیهٔ شریفه هم که می‌فرماید « إنّما الخمر والمیسر والأنصاب والأزلام رِجسٌ مِن عملِ الشیطان فاجتنبوه »[۲]، در اینجا حکم إنشائی داده که آن حکم انشائی ثابت می‌شود برای این مایع به عنوان خمر، امّا اگر عنوان ثانوی باشد مثلِ مضطرّ یا مثلِ شک یعنی اگر شک داشتی که این مایع آیا خمر است یا نه، خطابِ آیه اصلاً متکفِّلِ حکم فعلی نیست، بلکه می‌گوید که خمر بما هو خمر برای همه حرمتِ انشائی دارد، غایةُ الأمر اگر یک عنوان ثانوی عارض شد مثلِ شک، پس آن حکم انشائی، فعلی نمی‌شود.

خلاصه این که: ما یک عنوان اولی داریم و یک عنوان ثانوی داریم، عنوان اوّلی یعنی عنوانی که از خودِ شئ انتزاع می‌شود بدون در نظر گرفتنِ شئ خارجی، مثلاً این موکت، عنوان اولی می‌شود، زیرا خودِ این جسم را که نگاه می‌کنی، از آن، عنوان موکت انتزاع می‌شود، و یکی از عنواینی که هم بر این موکت بار می‌شود ‹فرشِ مِلک مدرسه› می‌باشد، پس وقتی به این موکت ‹مملوک مدرسه› بگوییم، این مملوکیت که از این انتزاع می‌شود، به لحاظِ سنجیدنش با مدرسه است و اگر مالکیتِ مدرسه را در نظر نگیریم، این عنوان انتزاع نمی‌شود، یا مثلاً گاهی می‌گوییم این کتاب، کفایه است، و گاهی می‌گوییم این کتاب، بهترین کتابِ اصول است، در اینجا عنوان ‹بهترین›، عنوان ثانوی است زیرا باید این کتاب را با کتاب‌های دیگر در نظر بگیریم تا عنوان بهترین، انتزاع شود، و... پس هر عنوانی که از شیئی انتزاع می‌شود به لحاظِ شئ آخر، آن را عنوان ثانویه گویند و هر عنوانی که از شئ انتزاع می‌شود به لحاظِ خودش فى حدّ نفسه، آن را عنوان اوّلی می‌نامند؛ امّا خطاباتی که مشتمل بر بیان احکام است، این خطابات، حکم را برای موضوع بار می‌کند به عنوان اوّلی، مثل خمر که این خمر به عنوان اوّلیه حرام است ولی منافات ندارد که به عنوان ثانویه یک حکم دیگری داشته غیر از حرمت داشته باشد.

(وهو) أى الحکم الإنشائى (ثابتٌ فى تلک الموارد) أى مواردِ الإجزاء (كسائر موارد الأمارات)، و این حکم انشائی ثابت است در این موارد إجزاء مانند سائرِ مواردی که اماره بر خلاف قائم می‌شود؛ یعنی در موارد إجزاء ما نمی‌خواهیم بگوییم که حکم انشائی نیست که اگر این را بگوییم مستلزمِ تصویب می‌شود، مانند سائر موارد امارات یعنی همان طور که در آنجایی که ما قائل به إجزاء نیستیم، حکم انشائی محفوظ است، پس جایی هم که ما قائل به إجزاء هستیم، حکم انشائی باز هم محفوظ است؛ حالا اگر حکم انشائی فرقی نمی‌کند، پس فرقش در إجزاء و غیر إجزاء در چیست؟


بعض موارد یعنی یکی بنا بر سببیّت و یکی بنا بر طریقیت منتهی در دو مورد یکی آنجایی که اتّفاقاً مشتمل بر مصلحت باشد و دیگر این که مشتمل بر نباشد و لکن واقع، قابلِ استیفاء نباشد.

المائدة: ۹۰

ثمّ إنّ هذا كلّه في ما يجري في متعلّق التكاليف، من الأمارات الشرعيّة والأُصول العمليّة.

عدم الإجزاء في الأُصول والأمارات الجارية في إثبات أصل التكليف

وأمّا ما يجري في إثبات أصل التكليف - كما إذا قام الطريق أو الأصلُ على وجوب صلاة الجمعة يومها في زمان الغيبة، فانكشف بعد أدائها وجوبُ صلاة الظهر في زمانها - فلا وجه لإجزائها مطلقاً، غاية الأمر أن تصير صلاة الجمعة فيها أيضاً ذاتَ مصلحة لذلك، ولا ينافي هذا بقاء صلاة الظهر على ما هي عليه من المصلحة، كما لا يخفى، إلّا أن يقوم دليلٌ بالخصوص على عدم وجوب صلاتين في يومٍ واحد.

تذنيبان:

١ - عدم الإجزاءفي صورة القطع بالأمر خطأً

الأوّل: لا ينبغي توهّم الإجزاء في القطع بالأمر في صورة الخطأ ؛ فإنّه لا يكون موافقة للأمر فيها، وبقي الأمر بلا موافقة أصلاً، وهو أوضح من أن يخفى.

نعم، ربما يكون ما قطع بكونه مأموراً به مشتملاً على المصلحة في هذا الحال، أو على مقدارٍ منها ولو في غير الحال، غير ممكن مع استيفائه استيفاءُ الباقي منها (١)، ومعه لا يبقى مجال لامتثال الأمر الواقعيّ، وهكذا الحال في الطرق.

فالإجزاء ليس لأجل اقتضاء امتثال الأمر القطعيّ أو الطريقيّ للإجزاء، بل إنّما هو لخصوصيّة اتّفاقيّة في متعلّقهما، كما في الإتمام والقصر، والإخفات والجهر.

٢ - الإجزاء لا يوجب التصويب

الثاني: لا يذهب عليك أنّ الإجزاء في بعض موارد الأُصول والطرق والأمارات - على ما عرفت تفصيله - لا يوجبُ التصويبَ المجمعَ على بطلانه في

__________________

(١) أثبتنا الكلمة كما وردت في « ن » وسائر الطبعات، وفي الأصل: منه.

تلك الموارد (١) ؛ فإنّ الحكم الواقعيّ بمرتبة (٢) محفوظٌ فيها (٣) ؛ فإنّ الحكم المشترك بين العالم والجاهل، والملتفت والغافل، ليس إلّا الحكم الإنشائيّ المدلول عليه بالخطابات المشتملة على بيان الأحكام للموضوعات بعناوينها الأوّليّة، بحسب ما يكون فيها من المقتضيات، وهو ثابت في تلك الموارد كسائر موارد الأمارات.

وإنّما المنفيّ فيها ليس إلّا الحكم الفعليّ البعثيّ، وهو منفيّ في غير موارد الإصابة وإن لم نقل بالإجزاء.

فلا فرق بين الإجزاء وعدمه إلّا في سقوط التكليف بالواقع بموافقة الأمر الظاهريّ، وعدمِ سقوطه بعد انكشاف عدم الإصابة.

وسقوط التكليف - بحصول غرضه، أو لعدم إمكان تحصيله - غيرُ التصويب المجمع على بطلانه - وهو خلوّ الواقعة عن الحكم غير ما أدّت إليه الأمارة -.

كيف (٤) ؟ وكان الجهل بها - بخصوصيّتها أو بحكمها - مأخوذاً في موضوعها، فلابدّ من أن يكون الحكمُ الواقعيُّ بمرتبة محفوظاً فيها، كما لا يخفى.

__________________

(١) دفع لما يفهم من ظاهر الرسالة ( فرائد الأُصول ١: ١١٩ ) تبعاً لما نقله عن تمهيد القواعد ( ١: ٣٢٢ - ٣٢٣ ) من أن الإجزاء لازم مساوٍ للتصويب الباطل، وعدمُه لازم مساوٍ للتخطئة ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ١: ٤٤٣ ).

(٢) أوردنا اللفظة هنا وفي السطر الأخير من البحث وفقاً لما هو المحتمل قوياً من نسخة الأصل، وكما جاءت في نهاية الدراية وحقائق الأُصول ومنتهى الدراية. وفي « ن » وسائر الطبعات: « بمرتبته ».

(٣) هذا مناسبٌ تقريباً لعدم التنافي بين تضادّ الأحكام الواقعية والظاهرية وبين التخطئة... وأما ما يناسب المقام من عدم منافاة الإجزاء للتخطئة، فهو ما أفاده بقوله في آخر بيانه: « وسقوط التكليف... ». ( حقائق الأُصول ١: ٢١٣ ).

(٤) هذا يشبه أن يكون ردّاً على التصويب، لا عدم المنافاة بين الإجزاء والتخطئة. ( حقائق الأُصول ١: ٢١٥ ).