درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۷۵: اوامر ۲۵

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

خلاصهٔ بحث این شد که مرحوم آخوند فرمود ما در دو موضع باید بحث کنیم: موضع اوّل در إجزاءِ امر واقعی از امر واقعی و إجزاءِ امر اضطراری از امر اضطراری و إجزاء امر ظاهری از امر ظاهری، یعنی هر امری از خودش، که در این مقام، مرحوم آخوند فرمود که إجزاء قهری است و جای شبهه ندارد.

خلاصهٔ فرمایشِ ایشان این شد که بله، یک مطلب هست و آن هم این که در دو جا برای عبد، جوازِ تبدیلِ امتثال وجود دارد که اگر امر را امتثال کرده از آن امتثالِ اوّلی رفع ید کند و فردِ دیگر را به عنوان امتثال بیاورد: یکی آنجایی بود که علم دارد با إتیانِ این فرد و با امتثالِ عبد، غرضِ مولا حاصل نشده (مثل این که مولا گفته آب بیاور تا بخورد و عبدش آب آورد ولی هنوز مولا آب را نخورده)، مورد دوم آنجایی است که مکلَّف احتمال می‌دهد که با امتثالِ امر، غرضِ مولا حاصل نشود، یعنی احتمال می‌دهد که این امتثال، علّتِ تامّهٔ حصولِ غرضِ مولا نباشد، در این صورت هم مرحوم آخوند فرمود که برای عبد جوازِ تبدیلِ امتثال وجود دارد.

حالا در صورت احتمال، چگونه جوازِ تبدیلِ امتثال دارد؟ به یکی از دو راه:

یک راه این است که احتمال می‌دهد که غرضِ مولا باقی باشد و در نتیجه احتمال می‌دهد که امر مولا باقی باشد و فعل دوم را می‌آورد به رجاءِ امتثالِ امر، نه به عنوان این که واقعاً متعبِّد شود که این مأمورٌ به است، زیرا اگر بخواهد واقعاً متعبِّد شود که این فعل دوم صد در صد مأمورٌ به است، تشریع لازم می‌آید، بلکه باید به رجاءِ امتثال امر انجام دهد، راه دیگرش هم این است که اگر احتمال می‌دهد که غرضِ مولا باقی باشد، در اینجا استصحاب جاری کند و بگوید که هنوز هم غرضِ مولا باقی است و امرِ مولا هم باقی است و استصحاب کند بقاءِ امر مولا را و وقتی که بقاء امرِ مولا را استصحاب کرد، آن وقت به قصدِ تقرُّب به این امر، فعل دوم را می‌آورد و اگر بخواهیم مثلِ موردِ قطع باشد، باید به این استصحاب تمسُّک کنیم که استصحاب کند بقاءِ امر مولا را و امر مولا باقی است و امرِ مولا که باقی بود آن وقت می‌تواند متعبِّد شود.

۲

تطبیق اجزاء امر اضطراری

الموضع الثانى وفیه مقامان:

(المقام الأوّل: فى أنّ الإتیان بالمأمور به بالأمر الإضطرارى، هل یجزى عن الإتیان بالمأمور به بالأمر الواقعى ثانیاً، بعدَ رفعِ الإضطرار فى الوقت إعادةً، وفى خارجهقضاءً، أو لا یجزى؟)، یعنی اگر شما با تیمُّم نماز خواندی و بعد رفع اضطرار شد آیا کفایت می‌کند از این که دوباره نمازِ با وضوء بخوانی و اگر در وقت، رفعِ اضطرار شده بود نمازت را إعاده کنی یا اگر در خارج از وقت رفع اضطرار شده بود نمازت را قضاء کنی، یا کفایت نمی‌کند؟ (در اینجا امر واقعی بعد از رفعِ اضطرار می‌آید و إلاّ در صورتِ اضطرار، همان نمازِ با تیمُّم مُجزی است همان طوری که در موضع اول گفته شد که إتیان به مأمورٌ به اضطراری از امرِ اضطراری مُجزی است).

(تحقیقُ الكلام فیه یستدعى التكلُّم فیه:) تحقیق کلام در این مقام، دعوت می‌کند تکلُّم در این مقام را (تارةً فى بیان ما یمكن أن یقَعَ علیه الأمرُ الإضطرارى مِن الأنحاء، و بیان ما هو قضیةُ كلٍّ منها) أى مِن الأنحاء (مِن الإجزاء وعدمه)، تارةً ثبوتاً بحث می‌شود که مأمورٌ به اضطراری بر چند نحو ممکن است واقع شود (آیا مشتمل بر جمیعِ ملاک واقع است یا مشتمل بر بعضِ آن است و آن بعضِ دیگر که باقی مانده آیا قابلِ تدارک هست یا نیست و اگر هست آیا به حدّی است که لزومِ استیفاء داشته باشد یا به آن حدّ نیست؟) و بیان شود که هر کدام از این صورت‌های امر اضطراری چه چیزی را اقتضاء دارند که بیان باشد از این که کدام صورتش مساوق با إجزاء است و کدام یک مقتضی إجزاء نیست، (واُخرىٰ فى تعیینِ ما وَقَعَ) المأمور به الاضطراری (علیه)، و ثانیاً در مقام إثبات بحث شود که این مأمورٌ به اضطراری که ثبوتاً چهار صورت فرض دارد، دلیلِ ما بر کدام یک از این چهار صورت دلالت می‌کند، و باید بحث کنیم در تعیین آن صورتی که مأمورٌ به اضراری بر آن صورت واقع می‌شود که کدام نحو است.

(فاعلَم أنّه یمكن أن یكون التكلیفُ الإضطرارى فى حال الإضطرار كالتكلیفِ الإختیارى فى حالِ الإختیار، وافیاً بتمامِ المصلحة وكافیاً فیما هو المهمّ والغرض)، (این که ما می‌گوییم ممکن است نمازِ با تیمُّم همان ملاک نمازِ با وضوء را داشته باشد، این فقط در صورتِ اضطرار است نه این که در حالِ إختیار هم به جای وضوء گرفتن، تیمُّم کند و همان ملاک نمازِ با وضوء هم نصیبش گردد) می‌فرماید: ممکن است که تکلیف اضطراری در حالِ إضطرار مثلِ تکلیفِ اختیاری باشد در حالِ اختیار از جهتِ این که وافى به تمام مصلحت باشد (یعنی تمام ملاکی که در نمازِ با وضوء هست، در نمازِ با تیمُّم هم باشد در صورت اضطرار) و آن غرضی که مولا از نمازِ با وضوء دارد، این مأمورٌ به اضطراری از آن غرض کفایت کند، (ویمكن أن لا یكون وافیاً به كذلک) أى لا یکون وافیاً بتمام الغرض (بل یبقىٰ منه شىءٌ أمكن استیفاءُهُ أو لا یمكن)، و ممکن است که مأمورٌ به اضطراری در حال اضطرار وافی به تمام غرض نباشد بلکه مقداری از غرض باقی می‌ماند که آن مقدار باقی مانده یا ممکن است استیفائش و یا ممکن نیست؛ مثلاً دکتر می‌گوید اگر قبل از آن که آب بخوری این قرص را بخوری، خونت رقیق می‌شود و برایت خوب است و تو حواست نبود و آب خوردی، در اینجا دیگر نمی‌شود استیفاء کرد و قرص را خورد، امّا آنجایی که ملاک، قابلِ استیفاء باشد مانند این که مولا به عبدش گفته این فرش را در این اتاق بینداز و عبدش حواسش نبود و در یک اتاق دیگر انداخت در اینجا استیفاءِ ملاک ممکن است و فرش را جمع می‌کند و در همان اتاقی که مولا گفته بود می‌اندازد، (وما أمكن) استیفاءُهُ (كان بمقدارٍ یجب تداركُهُ، أو یكون بمقدارٍ یستحبُّ) تدارکهُ؛ حالا آن مقداری که استیفائش ممکن است، به مقداری باشد که تدارکش واجب باشد (مثلاً ۷۰ درجه از ملاک باقی مانده باشد)، یا به مقداری باشد که لزوم تدارک نداشته باشد بلکه تدارکش مستحب باشد (مثلاً ۳۰ درجه از ملاک باقی مانده باشد).

پس چهار صورت به دست آمد: ۱ ـ تکلیف اضطراری وافی به تمام غرض باشد ۲ ـ وافی به بعض غرض بوده و مقدار باقی مانده قابل تدارک نباشد ۳ ـ وافی به بعض غرض بوده و مقدار باقی مانده قابل تدارک بوده و تدارکش واجب باشد ۴ ـ وافی به بعض غرض بوده و مقدار باقی مانده قابل تدارک بوده و تدارکش مستحب باشد؛ حالا باید بحث کنیم که کدام یک از این صُوَر مقتضی إجزاء است و کدام نیست.

(ولا یخفىٰ أنّه إن كان) التکلیفُ الإضطرارى فى حالِ الإضطرار (وافیاً به) أى بالغرض (یجزى، فلا یبقىٰ مجالٌ أصلاً للتدارک، لا قضاءً ولا إعادةً)، مخفی نماند که اگر تکلیفِ اضطراری در حال اضطرار، وافی به تمام غرض باشد، این قطعاً مُجزی است (زیرا احکام تابعِ أغراض است و اگر غرضِ مولا استیفاء شود دیگر امر باقی نیست)، و تدارک اصلاً معنا ندارد نه قضاءً (در وقت) و نه إعادةً (در خارج از وقت)؛ زیرا تدارک مربوط به چیزی است که فوت شده ولی در اینجا این گونه نیست، (وكذا لو لم یكن وافیاً، ولكن لا یمكن تداركُهُ)، و نیز آنجایی که مأمورٌ به وافی به تمام غرض نباشد و وافی به بعض غرض باشد و لکن تدارک مقدارِ باقی مانده ممکن نباشد، که در اینجا هم مَجالی برای تدارک نمی‌باشد، (ولا یكاد یسُوغُ له البَدار فى هذه الصورة إلّا لمصلحةٍ كانت فیه) أى فى البَدار؛ و در این فرض که مقداری از ملاک باقی می‌ماند که قابل تدارک نیست، در اینجا بَدار جایز نیست (یعنی به مجرّدِ این که مضطرّ شدی، مأمورٌ به را زود بیاوری و تا در اوّلِ وقت آب پیدا نکردی، زود تیمُّم کنی)، مگر این که این بَدار خودش دارای مصلحت باشد؛ مثلاً شخصی می‌بیند که اگر نمازِ با تیمُّم بخواند ۶۰ درجه از ملاکش فوت می‌شود و لکن می‌بیند که خودِ نمازِ با تیمُّم در اول وقت ۸۰ درجه ملاک دارد، در اینجا بدار جایز است، زیرا اگر یک مصلحت تفویت می‌شود به جایش یک مصلحتِ دیگر جایگزین می‌شود؛ امّا در صورت مذکور، چرا بدار جایز نیست؟ (لِما فیه مِن نقضِ الغرض وتفویتِ مقدارٍ مِن المصلحة، لولا مراعاةِ ما هو فیه مِن الأهمّ)، زیرا در بَدار، تفویتِ مصلحت وجود دارد (و شما کاری می‌کنی که ۶۰ درصد از ملاک مولا از بین برود و معنا ندارد که شارع، چیزی را تجویز کند که نقضِ غرضش باشد، مولا اگر ببیند که نمازِ با تیمُّم سببِ تفویتِ ۶۰ درجه از ملاک می‌شود، قطعاً جوازِ بِدار نمی‌دهد) پس بدار جایز نیست به خاطرِ آن نقضِ غرضی که در این بدار وجود دارد و مقداری از مصلحت را تفویت می‌کند مگر این که آن أهمّی که در این بدار است مراعاة شود؛ یعنی مثلاً درست است که اگر الآن در اوّل وقت بخوانی ۶۰ درجه از ملاک تفویت می‌شود و لکن در این بدارِ اولِ وقت یک غرضی است که ۸۰ درجه ملاک دارد و اینجا تزاحم است و امر دائر است بین این که ۶۰ درجه از ملاک از دست برود و ۸۰ درجه به جایش استیفاء شود یا این که ۸۰ درجه از بین برود و ۶۰ درجه استیفاء شود که در اینجا أهمّ را مقدَّم می‌کنیم.

(فافهم)، شاید اشاره به این باشد که آنجایی که مقداری از ملاک باقی مانده و امکان تدارک ندارد ولی در حدّ استحباب است، آنجا چرا بدار جایز نباشد، می‌فرماید: فافهم که آنجا هم بدار جایز است ولی کلامِ ما در آن صورت نیست بلکه کلامِ ما در جایی است که مقدار ملاک باقی مانده، خودش در حدِّ لزوم باشد.

۳

ان قلت و قلت

إن قلت که: شخصی هست که مریض است و آب برایش ضرر دارد، چه کار کند؟ می‌فرمایید نمازِ با تیمُّم بخواند، می‌گوییم چرا با تیمُّم بخواند، زیرا تیمُّم سببِ تفویت مصلحت می‌شود بلکه تا چهار روزِ دیگر صبر کند که خوب شود و نمازِ با وضوء بخواند، پس مولا نمی‌تواند مأمورٌ به اضطراری جَعل کند و لو به شرطِ انتظار، یعنی نمی‌تواند بگوید که تو تا آخرِ وقت صبر کن و اگر در آخر وقت خوب نشدی آن وقت تیمُّم بکن، چرا؟ زیرا می‌شود این ملاک را در خارجِ وقت استیفاء نمود.

جواب می‌دهیم که: این در صورتی است که مزاحم با ملاک در وقت نباشد، خودِ وقت، یک ملاکی دارد، مثلاً نمازِ با وضوء ۶۰ درجه ملاک دارد چه در وقت و چه در خارج از وقت، و نمازِ با تیمُّم ۲۰ درجه ملاک دارد ولی نمازِ با تیمُّم در وقت خودش ۷۰ درجه ملاک دارد، اگر این وقت برود پس ۵۰ درجه از ملاک فوت شده، امّا اگر خارج از وقت بخواند فقط ۴۰ درجه از ملاک نصیبش می‌شود، پس در صورتی این امر صحیح نیست که مبتلا به مزاحمت با مصلحتِ وقت نباشد و إلاّ باید مولا أهمّ را در نظر بگیرد.

۴

تطبیق ان قلت و قلت

(لا یُقال: علیه) یعنی بنا بر این که بدار جایز نباشد چون نقضِ غرض می‌شود (فلا مجالَ لتشریعِهِ ولو بشرطِ الإنتظار، لإمكان استیفاءِ الغرض بالقضاء)، گفته نشود بنا بر این که بدار جایز نباشد پس دیگر مجالی برای تشریعِ مأمورٌ به اضطراری وجود ندارد ولو به شرطِ انتظار تا آخرِ وقت، زیرا می‌تواند وقتی که حالش خوب شد آن وقت وضوء بگیرد و قضاءِ نمازش را بخواند؛ یعنی نمازِ با وضوء ۶۰ درجه ملاک دارد چه در وقت و چه در خارج از وقت، نمازِ با تیمُّم ۲۰ درجه ملاک دارد، اگر این ۲۰ درجه را الآن استیفاء بکند، پس ۴۰ درجه از ملاک از بین می‌رود، خوب صبر می‌کند و بعد از چهار روز، قضایش را با وضوء به جا می‌آورد.

(فإنّه یقال: هذا كذلک لولا المزاحمة بمصلحة الوقت)، بلکه این درست است و حقّ ندارد امر کند در صورتی که تزاحم با مصلحتِ وقت نداشته باشد؛ یعنی نماز با وضوء فى حدّ نفسه ۶۰ درجه ملاک دارد چه در وقت و چه در خارج از وقت، نماز با تیمُّم فى حدّ نفسه ۲۰ درجه ملاک دارد چه در وقت و چه در خارج از وقت، ولی نمازِ با تیمُّمِ در وقت ۵۰ تا مصلحت دارد و این ۵۰ تا فقط برای مصلحتِ وقت است، حالا اگر شارع بگوید که برو بخواب و وقتی که خوب شدی بعداً نماز بخوان، در اینجا ۶۰ درجه از ملاک را استیفاء می‌کند ولی اگر بگوید که الآن تیمُّم بکن و نماز بخوان، ۷۰ درجه از ملاک را استیفاء می‌کند، پس چون تزاحم است لذا أهمّ را مقدَّم می‌کند)؛ این در رابطه با صورتِ ثانیه بود.

امّا صورتِ اولىٰ یعنی آنجایی کهمأمورٌ به اضطراری در حالِ اضطرار وافی به جمیعِ ملاک باشد، در آنجا آیا بِدار جایز است یا نه؟ مرحوم آخوند می‌فرماید که آنجا دائر مدارِ این است که آیا به مجرّدِ طُرُوِّ الإضطرار ولو فى بعض الوقت، آیا دارای ملاک می‌شود یعنی نمازِ با تیمُّم ولو یک ساعت هم مضطر باشی آیا دارای ملاک می‌شود، اگر گفتیم که نمازِ با تیمُّم ولو یک ساعت هم مضطر باشی دارای ملاک می‌شود پس بدار جایز است، مثل این می‌ماند که گفته باشند کسانی که ولو یک ماه در جبهه بودند، از خدمت سربازی معاف هستند، امّا اگر گفتیم که این اشتمالِ بر ملاک، منوط بر این است که اضطرار، مستوعب باشد یعنی به یک ساعت اضطرار، داری ملاک نشود، در این صورت بدار جایز نیست.

(وأمّا تَسویغُ البَدار أو إیجابُ الإنتظار فى الصورةِ الاُولىٰ، فیدور مدار كون العمل ـ بمجرّد الإضطرار مطلقاً أو بشرطِ الإنتظار أو مع الیأس عن طُرُوِّ الإختیار ـ ذا مصلحةٍ ووافیاً بالغرض)، و امّا در صورتِ اوّل که مأمورٌ به اضطراری وافی به جمیعِ ملاک باشد، جایز شمردنِ بدار (که تا دستت خون آمد زود تیمُّم کنی و نماز بخوانی) یا این که بدار را جایز ندانیم و بگوییم که باید منتظر شود تا عذرش بر طرف شود، این دائر مدارِ این است که آن عمل (یعنی نمازِ با تیمُّم) صاحب مصلحت و وافی به تمام غرض باشد به مجرّدِ اضطرار مطلقاً (یعنی ولو فى بعضِ الوقت، که بدار جایز است) یا این عمل به شرطِ انتظار صاحب مصلحت شود (یعنی اگر اضطرار مستوعب و در جمیعِ وقت باشد، آن وقت ذا مصلحة شود که در این صورت بدار جایز نیست)، یا این که با نا امیدی از عارض شدنِ اختیار، صاحب مصلحت شود (که بدار جایز است، و فرقِ این قسم با قسم دوم این است که در دوّمی باید حتماً صبر کند تا زمان بگذرد و آخرِ وقت شود ولی در سوّمی اگر در همان ابتداء هم مأیوس از عارض شدنِ اختیار باشد می‌تواند تیمُّم کند؛ حالا اگر شک کردیم که این اضطرار تا آخر وقت باقی می‌ماند یا باقی نمی‌ماند در این صورت فرق بین دوم و سوم در چه می‌شود؟ یک وقت هست که موضوع یأس است و استصحاب، یأس را ثابت نمی‌کند و به درد نمی‌خورد، امّا یک وقت هست که موضوع، اضطرار إلىٰ آخر الوقت است که استصحاب در اینجا به درد می‌خورد و می‌گوییم که اصل این است که این اضطرار باقی می‌ماند و لذا در اوّل وقت می‌تواند نماز بخواند؛ حالا اگر بعداً کشف شد که این استصحاب اشتباه بوده تکلیفش چیست؟ این بحثِ بعدی است که آیا مأمورٌ به به امر ظاهری از امر واقعی مُجزی هست یا مُجزی نیست و استصحاب هم امر ظاهری است).

(وإن لم یكن وافیاً وقد أمكن تدارکُ الباقى فى الوقت أو مطلقاً ولو بالقضاء خارج الوقت، فإن كان الباقى ممّا یجب تداركُهُ فلا یجزى، بل لابدّ مِن إیجابِ الإعادة أو القضاء، وإلاّ فیجزى)، امّا اگر این مأمورٌ به اضطراری وافی به تمام ملاک نبود و بقیهٔ ملاک هم قابلِ تدارک باشد چه در وقت قابل تدارک باشد یا مطلقا و خارج از وقت هم تدارک با قضاء ممکن باشد، پس اگر باقی تدارکش واجب باشد (یعنی مثلاً ۶۰ درجه باشد)، در این صورت نمازِ با تیمُّم مُجزی نیست و باید إعادة یا قضاء کند و إلاّ اگر باقی تدارکش مستحب باشد، پس مُجزی می‌باشد (زیرا ملاکش آن قدر زیاد نیست که مولا بخواهد به آن امر کند؛ پس سه صورت مُجزی شد و یک صورت غیرِ مُجزی).

ويؤيّد ذلك - بل يدلّ عليه - ما ورد من الروايات في باب إعادة من صلّى فرادى جماعةً، وأنّ الله - تعالى - يختارُ أحبَّهما إليه (١).

الموضع الثاني: إجزاء الإتيان بالمأمور به عن أمر غيره:

الموضع الثاني: وفيه مقامان:

١ - الكلام في إجزاء الأمر الاضطراري

المقام الأوّل: في أنّ الإتيان بالمأمور به بالأمر الاضطراريّ هل يجزئ عن الإتيان (٢) بالمأمور به بالأمر الواقعيّ ثانياً بعد رفع الاضطرار - في الوقت إعادةً، وفي خارجه قضاءً - أو لا يجزئ ؟

تحقيق الكلام فيه يستدعي التكلّم فيه:

تارةً في بيان ما يمكن أن يقع عليه الأمر الاضطراريّ من الأنحاء، وبيان ما هو قضيّةُ كلٍّ منها من الإجزاء وعدمه.

وأُخرى في تعيين ما وقع عليه.

أنحاء الأمر الاضطراري وحكم كلّ واحدٍمنها

فاعلم: أنّه يمكن أن يكون التكليف الاضطراريّ في حال الاضطرار - كالتكليف الاختياريّ في حال الاختيار - وافياً بتمام المصلحة، وكافياً في ما هو المهمّ والغرض. ويمكن أن لا يكون وافياً به كذلك (٣)، بل يبقى منه شيءٌ أمكن استيفاؤه، أو لا يمكن، وما أمكن كان بمقدارٍ يجب تداركه، أو يكون بمقدار يستحبّ.

ولا يخفى: أنّه إن كان وافياً به فيجزئ، فلا يبقى مجال أصلاً للتدارك، لا قضاءً ولا إعادةً.

__________________

(١) راجع وسائل الشيعة ٨: ٤٠١ - ٤٠٣، الباب ٥٤ من أبواب صلاة الجماعة. ( باب إعادة المنفرد صلاته إذا وجدها جماعة.. ).

(٢) في الأصل: هل يجزئ عن القضاء والإتيان. وفي « ن » وأكثر الطبعات مثل ما أثبتناه.

(٣) لا حاجة إلى هذه اللفظة ( كذلك ) ؛ لرجوع ضمير « به » إلى تمام المصلحة. ( منتهى الدراية ٢: ٣٠ ).

وكذا لو لم يكن وافياً، ولكن لا يمكن تداركه.

ولا يكاد يسوغ له البدار في هذه الصورة إلّا لمصلحة، كانت فيه ؛ لما فيه من نقض الغرض وتفويت مقدارٍ من المصلحة، لولا مراعاة ما هو فيه من الأهمّ، فافهم.

لا يقال: عليه، فلا مجال لتشريعه ولو بشرط الانتظار ؛ لإمكان استيفاء الغرض بالقضاء.

فإنّه يقال: هذا كذلك لولا المزاحمة بمصلحة الوقت.

وأمّا تسويغ البدار أو إيجاب الانتظار في الصورة الأُولى، فيدورُ مدار كون العمل بمجرّد الاضطرار - مطلقاً، أو بشرط الانتظار، أو مع اليأس عن طروء الاختيار - ذا مصلحةٍ ووافياً بالغرض.

وإن لم يكن وافياً وقد أمكن تدارك الباقي في الوقت، أو مطلقاً ولو بالقضاء خارج الوقت، فإن كان الباقي ممّا يجب تداركه فلا يجزئ، ولابدّ (١) من إيجاب الإعادة أو القضاء، وإلّا فيجزئ (٢).

ولا مانع عن البدار في الصورتين. غاية الأمر يتخيّر في الصورة الأُولى بين البدار والإتيان بعملين: - العملِ الاضطراريّ في هذا الحال، والعملِ الاختياريّ بعد رفع الاضطرار - أو الانتظار والاقتصار بإتيان ما هو تكليف المختار. وفي الصورة الثانية يُجزئ البدار، ويستحبّ الإعادة بعد طروء الاختيار (٣).

__________________

(١) في « ن »: بل لابدّ.

(٢) في حقائق الأُصول: « وإلّا فاستحبابه » لكنّه ذكر في الهامش: ( ١: ١٩٩ ) الظاهر: أنّ أصل العبارة: وإلّا فيجزئ.

(٣) أثبتنا العبارة وفقاً للتصحيح الوارد في « ن » وكذلك وردت في « ر ». وفي الأصل و « ق » و « ش »: وفي الصورة الثانية يتعين البدار ويستحب إعادته بعد القضاء، وفي منتهى الدراية وحقائق الأُصول: يتعيّن عليه استحباب البدار وإعادته بعد طروء الاختيار، وهذه الأخيرة هي الواردة في « ن » قبل التصحيح.