درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۳۰: مقدمات ۳۰

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

۲

اشکال به دلیل پنجم

مرحوم آخوند دو جواب از این استدلال بیان می‌فرمایند:

جواب اول: نهایت دلالتِ دلیلِ شما این است كه نذر به صلاةِ فاسده تعلّق می‌گیرد نه به صلاة صحیحه، یعنی وقتی شما نذر كردی، در صورتی این نذر صحیح است كه نذرِ شما به صلاة فاسد تعلّق بگیرد، یعنی مستعملٌ فیه در متعلّقِ نذر، صلاة فاسد می‌باشد و این مطلب غیر از این است كه بگویی لفظ صلاة برای أعمّ وضع شده باشد، پس منافاتی ندارد كه لفظ صلاة برای معنای صحیح وضع شده باشد و در عین حال، مستعملٌ فیه در این نذر، أعمّ از صحیح و فاسد باشد و ما نگفتیم كه استعمال لفظِ صلاة در غیرِ صحیح، محال است بلكه می‌گوییم موضوعٌ له و معنای صلاة، أعمّ نمی‌باشد.

جواب دوم: در ما نحن فیه، مراد از صحّتِ نذر و این كه ترك صلاةِ صحیح را نذر می‌كند، صحیحِ لولا النذر می‌باشد نه صحیحِ فِعلی، یعنی آن صلاة با قطعِ نظر از نذر، صحیح باشد، پس این گونه می‌شود كه: صلاتی كه با غمضِ عین از نذر، صحیح باشد، اگر آن را مثلاً در حمام إتیان كند، حنثِ نذر صورت گرفته و این صلاة، قابلِ حنث می‌باشد، وحَنثَش به این است كه صلاةِ صحیح ـ یعنی با همهٔ اجزاء و شرایط ـ غیر از این نذر را بیاورد كه اگر این نذر نبود، این صلاة، صحیح بود و این معنای ‹صحتِ لولا النذر› می‌باشد كه شخصِ نذر كننده، هم بر انجام این فعل قدرت دارد و هم بر تركش، لذا هم قدرت بر امتثال دارد و هم قدرت بر حَنث و عصیان، پس چنین نذری صحیح است و مقصود از صحیح بودن، صحیحِ فِعلی نمی‌باشد تا ایرادِ مستشكل لازم آید.

مرحوم آخوند در انتهاء می‌فرمایند: بله، اگر كسی نذر كند كه ‹ترك می‌كنم صلاة را در حمّام›، در اینجا آن صلاتی كه بعد از نذر إتیان كرده، اگر مراد از صلاة، مطلوبِ بالفعل و صحیح فعلی باشد، پس صحّتِ چنین نذری محال می‌باشد، زیرا بعد از تعلُّقِ نذر، دیگر صلاتش صحیح فعلی نخواهد شد ـ و لازمهٔ این كه صحّتِ فعلیه نداشته باشد این است كه حنثش حرام نباشد ـ زیرا صلاتش مصداقِ حنثِ نذر نیست به خاطرِ این كه صلاتش منهی عنه می‌شود و نهی در عبادت نیز، مقتضی فساد است؛ ولی اگر نذر كند كه صلاةِ صحیحِ لولائی و لولا النذری را در حمّام نخواند، آن وقت دیگر اشكالی در صحّت نذرش وجود نخواهد داشت.

۳

وضع الفاظ معاملات

جریان نزاع در أسامی معاملات

مرحوم آخوند در ذیلِ بحث صحیح و أعمّ، وارد در معاملات می‌شوند و اموری را مقدم می‌دارند:

امر اول: الفاظِ معاملات ـ مثلِ لفظِ بیع و لفظ اجاره و لفظ جعاله و... ـ آیا برای معنای صحیح وضع شده‌اند یا برای معنای أعم؟

ایشان سه نكته در این بحث بیان می‌فرمایند:

نكتهٔ اول: تصوّر محلّ نزاع می‌باشد كه در معاملات، در چه صورت، نزاع تصور دارد.

نكتهٔ دوم: مُختارِ مرحوم آخوند می‌باشد كه آیا الفاظ معاملات برای خصوص صحیح وضع شده‌اند یا برای أعمّ از صحیح و فاسد.

نكتهٔ سوم: اگر گفتیم الفاظ معاملات برای صحیح وضع شده‌اند، آیا همان طوری كه در الفاظ عبادات گفتیم كه خطابات مجمل می‌شود و جای تمسّك به عموم عام نیست، آیا در ما نحن فیه نیز مجمل می‌شود یا مجمل نمی‌شود و آیا جای تمسك به عموم عام هست؟

اما نكتهٔ اول: ما در معاملات، یك سبب و یك مسبّب داریم. مثلاً وقتی می‌گویید: ‹بعتُ هذا الكتاب بألفین تومان›، و طرف مقابل هم در جواب بگوید: ‹قبلتُ›، سبب در اینجا عبارت است از ایجاب و قبول و شرائطی كه موجود و موانعی كه مفقود است، و مسبّب عبارت است از آن ملكیتی كه ایجاد می‌شود.

در معاملات یك بحثی است كه آیا الفاظ معاملات، برای مسبّب وضع شده‌اند یا برای سبب، و وقتی می‌گوییم ‹بیع›، آیا به مجموعِ ‹بعتُ› و ‹قبلتُ› و شرائط و فقدِ موانع، ‹بیع› می‌گوییم یا به آن ملكیتی كه حاصل می‌شود و مسبب است، به آن بیع گفته می‌شود؟

اگر بگوییم: الفاظ معاملات ـ مانند ‹بیع› ـ برای مسبّبات وضع شده‌اند، در این صورت نزاعِ صحیح و أعمّ راه ندارد، زیرا مسبّب و ملكیت یا هست و یا نیست، و شما یا مالكِ این كتاب هستید و یا مالكِ این كتاب نیستید و نمی‌توانید بگویید ‹من مالكِ این كتاب هستم به ملكیتِ فاسده›، زیرا هر چیزی كه امرش دائر بین وجود و عدم باشد، صحیح و فاسد در آن معنا ندارد، بلكه ابتدا باید یك چیزی وجود داشته باشد و بعد بحث شود كه آیا صحیح است یا فاسد، و لذا این بحث فقط در مركّبات جا دارد و بسائط، صحیح و فاسد ندارند، بلكه یا هستند و یا نیستند.

اما اگر بگوییم: الفاظ معاملات برای اسباب وضع شده‌اند، در این صورت بحثِ صحیح و أعمّ راه خواهد داشت به این بیان كه بگوییم لفظِ بیع، آیا وضع شده است برای بیعِ صحیح یعنی با تمام اجزاء و شرائط، یا وضع شده برای أعمّ، كه بعضی از شرائط باشد یا نباشد.

نكتهٔ دوم: مرحوم آخوند می‌فرمایند: بعید نیست كه بگوییم الفاظ معاملات برای صحیح وضع شده باشند. به ایشان می‌گوییم: یعنی آیا شارع در لفظِ بیع، حقیقت شرعیه دارد كه بیعِ شرعی به یك معنا و بیعِ عُرفی به معنایی دیگر باشد؟ مرحوم آخوند می‌فرمایند: چنین حقیقت شرعیه‌ای نداریم. می‌گوییم: اگر در بیع، حقیقت شرعیه نیست، پس لفظِ بیع برای چه چیزی وضع شده است، آیا برای صحیحِ شرعی وضع شده یا برای صحیحِ عُرفی؟ زیرا بین بیعِ صحیح شرعی و صحیح عُرفی اختلاف است، مثلاً بیعِ رَبَوی، عُرفاً صحیح و شرعاً باطل است و یا مثلاً بیعِ حاكمِ شرع نسبت به اموال بچّه‌ای كه پدر ندارد كه در شرع صحیح است ولی عُرف، آن را صحیح نمی‌داند؛ پس اگر گفته شود الفاظ معاملات برای صحیحِ عُرفی وضع شده‌اند، لازمه‌اش این است كه اگر شارعِ مقدس بیعی را صحیح ندانست، در عُرف صحیح باشد، و نیز اگر صحیح شرعی مراد باشد، لازمه‌اش این است كه بگوییم شارع در بیع، حقیقت شرعیه دارد، یعنی بیع را از معنای لُغوی به معنای جدیدی آورده باشد!

مرحوم آخوند می‌فرماید: لفظِ بیع، برای بیعِ صحیحِ شرعی و عُرفی وضع شده است. می‌گوییم: این حرفِ شما مستلزمِ اجتماع نقیضین است؟! می‌فرماید: نه، بیع عند العُرف و عند الشرع، در آن اختلافی نیست، بلكه بیع به معنای بیعِ صحیح می‌باشد، یعنی بیعی كه ملكیت آورد، البته در مصادیقِ بیعی كه ملكیت می‌آورد، عُرف و شارع اختلاف دارند.

مثلاً به عمرو می‌گویید: برای این اتاق چند كیلو رنگ مصرف شده است؟ می‌گوید ۵ كیلو، و همین سؤال را از زید می‌پرسیم و می‌گوید كه ۷ كیلو، در اینجا زید و عمرو در معنای ‹كیلو› با یكدیگر اختلاف ندارند، بلكه اختلافشان در مصداق می‌باشد؛ در ما نحن فیه نیز هم شارع و هم عُرف، بیع را معنا می‌كنند به ‹هو العقدُ المؤثِّر للملكیة›، اما نزاع و اختلافشان در مصداق می‌باشد، مثلاً عُرف می‌گوید: بیع رَبَوی ملكیت می‌آورد و لذا صحیح است، ولی شارع می‌فرماید: بیعِ ربوی ملكیت نمی‌آورد و لذا فاسد است، پس اختلافِ شارع و عُرف به مصادیق بر می‌گردد نه به مفهومِ بیع.

۴

امر دوم

نكتهٔ سوم: اگر بگوییم معنای بیع، عقدِ صحیح است، آیا خطاب مُجمل می‌شود یا مُجمل نمی‌شود؟ مرحوم آخوند می‌فرماید: خطاب مُجمل نمی‌شود زیرا در عبادات اگر بگویید: در آیهٔ « أقیموا الصلاة... »، شارع لفظِ صلاة را خودش اختراع كرده و نمی‌دانیم به چه چیزی صلاة می‌گویند، می‌گوییم: پس اگر در مقام بیان باشد و هیچ قید و شرطی را ذكر نكند، در این صورت مردم چیزی از خطاب نمی‌فهمند و این نقضِ غرض است، لذا از آنجا كه هیچ قید و شرطی ذكر نشده، پس معلوم می‌شود كه در مقام بیان نیست، به خلافِ معاملات زیرا در معاملات حقیقت شرعیه نیست و صحیح در نزد شارع و در نزد عُرف یكی است، پس وقتی شارع می‌فرماید « أحلّ الله البیع »، در اینجا شارع می‌تواند در مقام بیان باشد و مُجمل هم نشود، یعنی بگوید ‹أحلّ الله البیع› و مرادِ من از بیع صحیح، همان بیعی است كه عُقلاء صحیح می‌دانند.

پس اگر شارع در بیان بیعِ صحیح، بر آنچه كه عُقلاء صحیح می‌دانند اعتماد كند، اشكالی ندارد، ولی در صلاة نمی‌تواند معنای صلاة صحیح را به عُقلاء واگذار كند، زیرا در آنجا عُقلاء از صلاة چیزی نمی‌فهمند، پس به سبب این كه در معاملات، عُقلاء پشتوانهٔ شارع می‌باشند، می‌شود گفت این خطابات مُجمل نمی‌شوند و می‌توان به عمومِ خطابات تمسك نمود و شارع، بیانش را به عُرف ایكال نموده است، ولی در عبادات این گونه نیست.

۵

تطبیق اشکال به دلیل پنجم

(قلت: لا یخفیٰ أنّه لو صحّ ذلک در جواب می‌گویم: اگر این حرف صحیح باشد كه از فرضِ وجودِ این نذر، عدمش لازم آید و حنثَش محال باشد، (لایقتضى [لم یقتضِ]) هذا الاستدلال (إلاّ عدمَ صحّةِ تعلُّقِ النذر بالصحیح، لا عدمَ وضعِ اللفظ له شرعاً یعنی این استدلال اقتضا نمی‌كند مگر این كه بگوییم محال است كه نذر به صحیح تعلّق بگیرد، یعنی اگر كسی گفت ‹نذر كردم ترك صلاة صحیح را در حمّام›، می‌گوییم این باطل است، بلكه باید بگوید ‹نذر كردم تركِ صلاةِ فاسد را›، و این مطلب اقتضا نمی‌كند كه شرعا لفظ صلاة برای صحیح وضع نشده باشد، و منافات ندارد كه لفظ صلاة برای صحیح وضع شده باشد، ولی در اینجا به سبب وجود قرینه، در متعلّق نذر، مجازاً در معنای فاسد استعمال شده باشد.

جواب دوم: (مع أنّ الفساد مِن قِبَل النذر لا ینافى صحَّةَ متعلَّقِه با این كه فسادی كه از جانب نذر می‌آید، منافات ندارد با این كه متعلّقِ این نذر، صحیح باشد، (فلا یلزَمُ مِن فرضِ وجودها عدمُها پس از فرضِ وجودِ این صحّتِ نذر، عدمِ صحّتِ نذر لازم نمی‌آید، زیرا صحّتِ لولا النذری اراده شده و نذر به ‹صلاةِ صحیحِ لولا النذر› تعلُّق گرفته است.

(ومِن هنا انقدح: أنّ حصولَ الحَنث إنّما یكون لأجلِ الصحّة لولا تعلُّقُه از اینجا روشن می‌شود كه حنث در صورتی حاصل می‌شود كه مراد از صحّتِ صلاة، صحّتِ لولائی باشد، یعنی اگر این نماز، متعلَّقِ نذر واقع نشده بود، صحیح بود، پس صلاةِ صحیح، متعلّقِ نذر می‌باشد و حنث نذر هم با خواندنِ نمازِ صحیح لولا النذری، حاصل می‌شود، (نعم لو فُرض تعلُّقُه بترک الصلاة المطلوبة بالفعل، لَكان منعُ حصولِ الحنث بِفِعلِها، بمكانٍ مِن الإمكان بله، اگر فرض شود كه فردی نذر كند: من در حمّام نمازی را كه مطلوب فعلی باشد ـ یعنی امر داشته باشد ـ نخوانم، در اینجا اگر بگوییم حنث با إتیان صلاة حاصل نمی‌شود، چنین منعی جا دارد، زیرا این فرد هر نمازی كه در حمّام بخواند، آن نماز، مأمورٌ به نخواهد بود زیرا حرمتِ حنث، موجب نهی از عبادت می‌شود كه نهی هم باعثِ فساد است.

۶

تطبیق وضع الفاظ معاملات

الأمرُ (الاوّل: أنّ أسامىَ المعاملات، إن كانت موضوعةً للمُسبّبات) أى الملكیة (فلا مجالَ للنزاع فى كونها موضوعةً للصحیحة أو للأعمّ امر اول این كه اگر اسامی معاملات برای مسبّبات (ملكیت) وضع شده باشند، دیگر نزاعی نمی‌باشد كه این اسامی معاملات آیا برای صحیح وضع شده‌اند یا برای أعمّ؛ چرا؟ (لِعدمِ إتّصافها بهما، كما لا یخفیٰ زیرا مسبّبات متّصف به صحّت و فساد نمی‌شوند، زیرا ملكیت یا هست و یا نیست، (بل) المسبّبات تتّصف (بالوجود تارةً وبالعدم أُخریٰ بلكه مسبّبات ـ مثلِ ملكیت ـ گاهی متصف به وجود می‌شوند و گاهی متصف به عدم می‌شوند، اما این كه ملكیت باشد و فاسد باشد، چنین چیزی نداریم؛ (وأمّا إن كانت موضوعةً للأسباب، فللنزاع فیه مجالٌ ولی اگر اسامی معاملات برای اسباب ـ یعنی ایجاب و قبول و شرائطش ـ وضع شده باشند، آن وقت نزاع در اسامی معاملات جا خواهد داشت به این كه آیا مثلاً بیع، برای صحیح وضع شده است یا برای فاسد، زیرا سبب، مركّب است و مركّب نیز متّصف به صحّت و فساد می‌گردد.

نكتهٔ دوم: (لكنّه لا یبعُد دعویٰ كونِها موضوعةً للصحیحةِ أیضاً، وأنّ الموضوع له، هو العقد المؤثِّر لأثر كذا شرعاً وعُرفاً لكن ادّعای وضعِ اسامی معاملات برای صحیح بعید نیست، و این كه موضوع له برای اسامی معاملات شرعاً و عُرفاً عقدی است كه اثرِ مخصوصِ خودش را بیاورد.

إن قلت: اگر مقصود از عقدِ صحیح، عقدی باشد كه هم شرعاً صحیح باشد و هم عُرفاً، اجتماع نقیضین لازم می‌آید، زیرا بین شرع و عُرف در معاملات اختلاف است و بعضی از مصادیق را عُرف صحیح دانسته و حال آن كه شرع، آن را فاسد می‌داند و بالعكس، همان گونه كه توضیح دادیم!

قلت: (والاختلاف بین الشرع والعُرف فیما یعتبر فى تأثیر العقد، لا یوجب الاختلاف بینهما فى المعنیٰ اختلاف بین شرع و عُرف در آنچه که در تأثیرِ عقد مُعتبر است[۱]، سبب نمی‌شود که در معنای عقد با هم اختلاف پیدا کنند، یعنی لفظِ بیع را شرع یک نوع معنا نمی‌کند و عُرف هم یک نوع دیگر معنا نماید، (بل الاختلاف) یکون (فى المحقِّقات والمصادیق بلکه اختلاف بین شرع و عُرف در محققّات و مصادیق است، و در معنا، هر دو با هم متّحد می‌باشند، (وتخطئةُ الشرعِ العُرفَ فى تخیلِ کون العقدِ بدون ما اعتبره) الشارع (فى تأثیره، محقِّقاً لِما هو المؤثِّر، کما لا یخفیٰ و اختلافِ شرع و عُرف به این بر می‌گردد که شرع تخطئه می‌کند عرف را به این که شما خیال می‌کنید عقد بدون آنچه که آن را شارع دخیل در صحّت دانسته (مانند بیع رَبَوی)، مؤثِّر است و این عقد هم مصداقِ بیع باشد، که چنین چیزی درست نیست، (فافهم یعنی بدان که در امور اعتباری، تخطئه در مصداق بدون اختلاف در معنا، میسّر نیست، بلکه تخطئه مربوط به امور واقعی می‌باشد، و ملکیت یک امر اعتباری است، یعنی عُقلاء می‌گویند: ما ملکیت را مثلاً در بیعِ ربوی اعتبار کردیم و معنا ندارد که شارع بگوید شما اشتباه می‌کنید و اعتبار نکردید؛ بله، تخطئه در امور تکوینی حقیقی واقعی معنا دارد، ولی در امور اعتباری که قِوامش به اعتبار است و حقیقتی غیر از اعتبار ندارد، در این صورت تخطئه بی‌معنا می‌باشد. بله، ممکن است شارع بگوید: شما اشتباه کردید که چنین اعتباری نمودید و مصلحت در این اعتبار نیست، بلکه مفسده دارد، ولی به هر حال شما آن را اعتبار کردید، در اینجا شارع نمی‌تواند بگوید شما چنین اعتباری نکردید، بلکه عُقلاء به شارع می‌گویند شما قبول ندارید، ولی ما اعتبار کردیم.


یعنی مثلاً شرع می‌فرماید: در تأثیر عقد، رَبَوی نبودن معتبر است، ولی عُرف می‌گوید: در تأثیر عقد، رَبَوی تبودن معتبر نیست.

۷

تطبیق امر دوم

نكتهٔ سوم: الأمرُ (الثّانى: أنّ كون ألفاظ المعاملات أسامىَ للصحیحة، لا یوجبُ إجمالَها كألفاظ العبادات، كَى لا یصحّ التمسّک بإطلاقها عند الشکّ فى اعتبار شىءٍ فى تأثیرها شرعاً یعنی اگر الفاظ معاملات اسم برای صحیح باشند، این موجبِ اِجمالِ اسماء معاملات نمی‌شود ـ همانند الفاظ عبادات كه مجمل می‌شدند ـ تا اگر در اعتبار چیزی در تأثیر عقد شك نمودیم، تمسّك نمودن به اطلاق خطاب صحیح نباشد، بلكه در معاملات می‌توان به اطلاق خطابات تمسّك نمود.

سرّش در این است كه (وذلک) یعنی این عدمِ اجمال و این كه اینجا با عبادات فرق می‌كند به خاطر این است كه (لأنّ إطلاقها) أى إطلاق الفاظ المعاملات (لو كان مسوقاً فى مقام البیان اگر این اطلاق در مقام بیان باشد، (چون گذشت كه حتّی اگر اعمّی بخواهد به اطلاق تمسّك كند، باید مولا در مقام بیان باشد)، یعنی اگر شارع در مقام بیان بود (ینَزَّل) هذا الاطلاق (علیٰ أنّ المؤثِّر عند الشارع هو المؤثِّر عند أهل العُرف این اطلاق حمل می‌شود بر این كه شارع، چیزی را مؤثّر می‌داند كه عُرف هم آن را مؤثّر بداند، و مؤثِّر در نزد شارع، همان مؤثِّر در نزد عُرف است، (ولم یعتَبَر فى تأثیره عنده غیرَ ما اعتُبر فیه عندهم و اعتبار نشده در تأثیر آن مؤثّر ـ یعنی عقد ـ در نزد شارع، غیر از آن چیزی كه عُرف آن را معتبر می‌داند، (كما ینَزَّل علیه إطلاقُ كلام غیره همان طور كه كلامِ غیرِ شارع ـ مانند كلامِ رئیس یك حكومتِ دیگر ـ نیز نازل و حمل می‌شود بر آنچه كه در نزد عُرف مؤثّر باشد (حیث إنّه منهم زیرا شارع هم از عُرف می‌باشد (ولو اعتَبر) الشارع (فى تأثیره ما شُکَّ فى اعتباره و اگر شارع در تأثیرِ این مؤثّر معتبر می‌دانست آن چیزی را كه در اعتبارش شك داریم و عُقلاء آن را معتبر ندانند، مثلاً نمی‌دانیم بیعِ تلفونی صحیح است یا نیست، با آن كه عُقلاء آن را صحیح می‌دانند، زیرا وحدتِ مكان در نزدِ آن‌ها معتبر نیست، ولی احتمال می‌دهیم كه نزدِ شارع، وحدتِ مكان شرط باشد و لذا بیع تلفونی را باطل بداند، (كان علیه البیان ونصبُ القرینة علیه پس بر او لازم بود كه بیان بفرماید و قرینه بیاورد بر این كه بیع تلفونی را باطل می‌داند، (وحیث لم ینصِبْ) القرینةَ، (بٰانَ عدمُ اعتباره عنده و چون قرینه‌ای نصب نكرده، عدمِ اعتبارِ آن شئ مشكوك در نزد شارع آشكار می‌شود (أیضاً)، یعنی مانند عُرف كه نزد آن‌ها هم معتبر نیست. و شاهدِ این مطلب این است كه: (ولذا یتمسّكون بالإطلاق فى أبواب المعاملات، مع ذهابهم إلیٰ كون ألفاظها موضوعةً للصحیح و به همین دلیل فقهاء تمسّك می‌كنند به اطلاق در ابواب معاملات، با این كه قائل می‌باشند به این كه الفاظ معاملات برای صحیح وضع شده‌اند.

الأعمّ. والاستعمالُ في قوله عليه‌السلام: « فلو أنّ أحداً صام نهاره... » كان كذلك - أي بحسب اعتقادهم - أو للمشابهة والمشاكلة (١).

وفي الرواية الثانية، النهي للإرشاد (٢) إلى عدم القدرة على الصّلاة (٣)، وإلّا كان الإتيان بالأركان وسائر ما يعتبر في الصّلاة، بل بما يسمّى في العرف بها - ولو أخلّ بما لا يضرّ الإخلال به بالتسمية عرفاً - محرّماً على الحائض ذاتاً، وإن لم تقصد به القربة. ولا أظنّ أن يلتزم به المستدلّ بالرواية، فتأمّل جيّداً.

٥ - صحّة تعلّق النذر بترك الصّلاة في مكان تُكره فيه

ومنها: أنّه لا اشكال (٤) في صحّة تعلّق النذر وشبهه بترك الصّلاة في مكانٍ تكره فيه، وحصولِ الحنث بفعلها، ولو كانت الصّلاة المنذور تركُها خصوصَ الصحيحة لا يكاد يحصل به الحنث أصلاً ؛ لفساد الصّلاة المأتيّ بها ؛ لحرمتها، كما لا يخفى.

بل يلزم المحال ؛ فإنّ النذر - حسب الفرض - قد تعلّق بالصحيح منها، ولاتكاد تكون معه صحيحة، وما يلزم من فرض وجودِهِ عدمُهُ محالٌ.

قلت: لا يخفى أنّه لو صحّ ذلك لا يقتضي إلّا عدمَ صحّة تعلّق النذر بالصحيح، لا عدم وضع اللفظ له شرعاً، مع أنّ الفساد من قِبَل النذر لا ينافي صحّة متعلّقه، فلا يلزم من فرض وجودها عدمُها.

__________________

(١) تفصيل هذا الجواب مذكور في هداية المسترشدين ١: ٤٦٦.

(٢) في الأصل و « ن »: وفي الرواية الثانية الإرشاد. وفي سائر الطبعات مثل ما أثبتناه. وفي منتهى الدراية ١: ١٤٨: « حق العبارة أن تكون هكذا: مع أنّ المراد في الرواية الثانية أيضاً هو خصوص الصحيح ؛ لأنّ النهي للإرشاد ».

(٣) هكذا أجاب المحقّق التقي في هداية المسترشدين ١: ٤٦٩ - ٤٧٠.

(٤) في « ن » وبعض الطبعات: لا شبهة.

ومن هنا انقدح: أنّ حصول الحنث إنّما يكون لأجل الصحّة لولا تعلّقه.

نعم، لو فرض تعلّقه بترك الصّلاة المطلوبة بالفعل (*) لكان مَنْعُ حصول الحنث بفعلها بمكانٍ من الإمكان.

بقي أُمور:

١ - الكلام في أسامي المعاملات

الأوّل: أنّ أسامي المعاملات إن كانت موضوعة للمسبّبات، فلا مجال للنزاع في كونها موضوعة للصحيحة أو للأعمّ ؛ لعدم اتّصافها بهما، كما لا يخفى، بل بالوجود تارةً، وبالعدم أُخرى.

وأمّا إن كانت موضوعةً للأسباب، فللنزاع فيه مجالٌ.

لكنّه لا يبعد دعوى كونها موضوعة للصحيحة أيضاً، وأنّ الموضوع له هو العقد المؤثّر لأثر كذا شرعاً وعرفاً.

والاختلافُ بين الشرع والعرف في ما يعتبر في تأثير العقد، لا يوجب الاختلاف بينهما في المعنى، بل الاختلافَ في المحقّقات والمصاديق، وتخطئةَ الشرع العرفَ في تخيّل كون العقد - بدون ما اعتبره في تأثيره - محقِّقاً لما هو المؤثّر، كما لا يخفى، فافهم.

٢ - عدم الإجمال في أسامي المعاملات بناءً على وضعها للصحيح

الثاني: أنّ كون ألفاظ المعاملات أساميَ للصحيحة لا يوجب إجمالها كألفاظ العبادات، كي لا يصحّ التمسك بإطلاقها عند الشكّ في اعتبار شيءٍ في تأثيرها شرعاً ؛ وذلك لأنّ إطلاقها - لو كان مسوقاً في مقام البيان - يُنزّل على أنّ المؤثّر عند الشارع هو المؤثّر عند العرف (١)، ولم يعتبر في تأثيره عنده غيرَ

__________________

(*) أي: ولو مع النذر، ولكن صحّته كذلك مشكل ؛ لعدم كون الصّلاة معه صحيحة مطلوبة، فتأمّل جيّداً. ( منه قدس‌سره ).

(١) في غير « ش »: أهل العرف.

ما اعتبر فيه عندهم، كما ينزّل عليه إطلاق كلام غيره، حيث إنّه منهم، ولو اعتبر في تأثيره ما شُكّ في اعتباره كان عليه البيان ونصبُ القرينة عليه، وحيث لم ينصب بان عدَمُ اعتباره عنده أيضاً ؛ ولذا يتمسّكون بالإطلاق في أبواب المعاملات مع ذهابهم إلى كون ألفاظها موضوعةً للصحيح.

نعم، لو شُكّ في اعتبار شيءٍ فيها عرفاً، فلا مجال للتمسّك بإطلاقها في عدم اعتباره، بل لابدّ من اعتباره ؛ لأصالة عدم الأثر بدونه، فتأمّل جيّداً.

٣ - أنحاء دخل الشيء في المأمور به

الثالث: أنّ دَخْلَ شيءٍ وجوديٍّ أو عدميٍّ في المأمور به:

تارةً: بأن يكون داخلاً في ما يأتلف منه ومن غيره، وجُعل جملته متعلّقاً للأمر، فيكون جزءاً له وداخلاً في قوامه.

و أُخرى: بأن يكون خارجاً عنه، لكنّه كان ممّا لا تحصل الخصوصيّة المأخوذة فيه بدونه، كما إذا أُخذ شيءٌ - مسبوقاً أو ملحوقاً به أو مقارناً له - متعلّقاً للأمر، فيكون من مقدّماته لا مقوّماته.

و ثالثةً: بأن يكون ممّا يتشخّص به المأمور به، بحيث يصدق على المتشخّص به عنوانُه، وربما يحصل له بسببه مزيّةٌ أو نقيصة.

ودخلُ هذا فيه أيضاً طوراً بنحو الشطريّة، وآخَر بنحو الشرطيّة، فيكون الإخلال بما له دَخْلٌ - بأحد النحوين - في حقيقة المأمور به وماهيّته موجباً لفساده لا محالة، بخلاف ما له الدخل في تشخّصه وتحقّقه مطلقاً، - شطراً كان أو شرطاً - حيث لا يكون الإخلال به إلّا إخلالاً بتلك الخصوصيّة، مع تحقّق الماهيّة بخصوصيّة أُخرى غيرِ موجبة لتلك المزيّة، بل كانت موجبة لنقصانها، كما أشرنا إليه (١)، كالصلاة في الحمّام.

__________________

(١) آنفاً بقوله: وربما يحصل له بسببه مزيّة أو نقيصة.