درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۲۹: مقدمات ۲۹

 
۱

سوال و جواب

۲

دلیل چهارم بر اعم

اما مرحوم آخوند در وجه چهارم برای قائلین به أعمّ، سه مطلب بیان می‌فرمایند: مطلب اول تقریر استدلال، مطلب دوم جواب از این استدلال و مطلب سوم اشكالی كه بر این جواب شده است.

مطلب اول: روایاتی كه در این وجه به آن استدلال شده، دو روایت است: روایت اول: « بُنى الإسلام علی الخَمس: الصلاة والزكاة والحجّ والصوم والولایة، ولَم ینادَ أحدٌ بشیءٍ كما نودى بالولایة، فأخذَ الناس بأربعٍ وتركوا هذه... »، و روایت دیگر « دَعِى الصلاةَ أیامَ أقرائک ».

اما در روایت اول دلیل بر این كه الفاظ عبادات در فاسد استعمال شده باشند این است كه در ادامهٔ روایت آمده « فأَخَذ النّاسُ بأربعٍ وتَرَكوا هذه »، یعنی مردم (سنّی‌ها) به چهارتا (صلاة، زكاة، حجّ و صوم) أخذ كردند و ولایت را رها نمودند، در اینجا ‹أخذِ به أربع› در صورتی درست است كه این الفاظ در فاسد استعمال شده باشند و إلاّ اگر این الفاظ برای صحیح باشند، در این صورت آن‌ها به هیچ كدام أخذ نكرده‌اند، زیرا مُنكِرِ ولایت، عباداتش باطل است ()، و نیز در روایاتی دیگر آمده: « فلو أنّ أحداً صامَ نهاره وقامَ لیلَه ومات بغیر ولایةٍ، لم یقبل له صومٌ ولا صلاة ».

در اینجا ‹صام نهاره› در صورتی درست است كه لفظِ ‹صوم› در معنای فاسد استعمال شده باشد وگرنه اگر به معنای صحیح باشد، پس این‌ها یك روز هم روزه نگرفته‌اند، زیرا اعمالِ منكرین ولایت صحیح نیست، بلكه اصلا باطل است نه این كه صحیح بوده و فقط مستحقّ ثواب نباشند، و وقتی اعمالشان باطل است، پس گویا اصلاً نمازی نخوانده‌اند یا روزه‌ای نگرفته‌اند، و حضرت كه می‌فرمایند « فأخذَ الناس بأربع... » یعنی « فأخذ الناس بأربعٍ فاسداً... » یعنی آن‌ها آن چهارتا را به نحو فاسد أخذ كرده‌اند.

اما روایت دوم این بود: « دَعِى الصلاةَ أیامَ أقرائک » كه فردِحائض، از صلاة در ایام حیض نهی شده است؛ در اینجا اگر لفظ صلاة برای صحیح وضع شده باشد، آن وقت نهی در اینجا غیر مقدور خواهد بود، زیرا زن هر چقدر هم كه در ایام حیض نماز بخواند، نمازش باطل است و وقتی كه باطل شد، آن وقت بر نمازِ صحیح قدرت ندارد و وقتی كه قدرت ندارد، پس نهی در اینجا به شیءِ غیر مقدور تعلق گرفته است و تعلُّق نهی به شئ غیر مقدور قبیح می‌باشد، زیرا شرطِ امر و نهی در این است كه متعلَّقِ آن‌ها شیءِ مقدور باشد، لذا در این روایت، لفظِ صلاة در معنای فاسد استعمال شده است.

و می‌توان استدلال أعمّی‌ها به روایت دوم را از طریق قیاس استثنائی این گونه بیان كرد كه در اینجا دو مقدمه داریم: ۱ ـ نهی به فردِ مقدور تعلّق می‌گیرد و شرطِ تكلیف، قدرت می‌باشد ۲ ـ حائض قدرت بر صلاةِ صحیح ندارد، زیرا شرطِ صلاةِ صحیح، عدمِ حیض است؛ بنا بر این اگر صلاة برای صحیح وضع شده باشد، نهی از صلاةِ حائض درست نخواهد بود و چون شارع چنین نهیی كرده، علامت است بر این كه صلاة برای صلاةِ صحیح وضع نشده باشد، پس قیاس استثنایی این گونه شد كه: ‹لو كانت الصلاةُ وُضعت للصحیح لَما صحّ النهى عن صلاةِ الحائض، والتالى باطلٌ فالمقدّمُ مثلُه›.

۳

اشکال به دلیل چهارم

مطلب دوم جوابی است كه مرحوم آخوند از این دو روایت شریفه بیان می‌فرمایند:

جوابِ اوّلِ ایشان این است كه: نهایت چیزی كه می‌توان گفت این است كه در این دو روایت، لفظِ صلاة در صلاةِ فاسد استعمال شده است و ما نگفتیم استعمال صلاة در صلاةِ فاسد محال است، بلكه گفتیم لفظِ صلاة برای صحیح وضع شده است، ولی در این دو روایت قرینه داریم كه لفظِ صلاة در صلاةِ فاسد استعمال شده و ما نیز مُنكرِ این مطلب نمی‌شویم، اما این استعمال، دلیل نمی‌شود كه بگویید لفظِ صلاة برای أعمّ وضع شده باشد.

اما جواب دوم این است كه: در ما نحن فیه در هر دو روایت، الفاظِ ‹صلاة، صوم،... › در مورد صحیح استعمال شده‌اند، زیرا می‌فرماید ‹بُنى الاسلام علی خَمس› و حال آن كه اسلام بر نمازِ صحیح بنا شده نه بر فاسد.

إن قلت: اگر اسلام بر نماز صحیح بنا شده، پس مراد از ‹فأخذَ الناس بأربع› چه می‌باشد؟

قلتُ: مراد این است که ‹ فأخَذَ الناس بأربعٍ بإعتقادِهِم... ›، گاهی مواقع در جُملات، خبرِ موافق با اعتقاد را خبر صادق به حساب می‌آورند و قرآن نیز می‌فرماید: (إذا جاءَکَ المنافقون قالوا نَشهدُ إنّک لرسول الله والله یعلمُ إنّکَ لرسولُهُ والله یشهد إنّ المنافقینَ لَکاذبون)[۱]، در اینجا مراد از این که ‹ دروغ می‌گویند › این است که به اعتقاد خودشان دروغ می‌گویند، و در روایت هم مراد این است که به اعتقادِ خودشان أخذِ به صلاة و صوم و... می‌کنند نه حقیقتاً، و همین طور در آنجا که می‌فرماید « فلو أنّ أحداً صامَ نهاره وقامِ لیله... »، در اینجا نیز به اعتقاد خودشان می‌باشد؛ پس در همین روایتِ شریفه هم، این الفاظ در معنای صحیح استعمال شده‌اند، هذا تمام الجواب نسبت به روایت اول.

اما نسبت به روایت دوم، در آنجا هم لفظِ صلاة در معنای صحیح استعمال شده، منتهیٰ این نهی، نهی ارشادی است نه مولوی، یعنی ‹ای زن! شما نمازِ صحیح نمی‌توانی بیاوری، و نسبت به نمازِ صحیح، مأمور نمی‌باشی›، و به این معنا نیست كه لفظِ صلاة در معنای فاسد استعمال شده باشد، وگرنه یك تالی فاسدی دارد و این كه اگر یك زنِ حائضی نمازِ بی‌ركوع به جای آورد، پس باید بگویید كه فعلِ حرام انجام داده، در حالی كه هیچكس ملتزم به این حرمت نمی‌شود.

به بیان دیگر: یك نهی مولوی و حرمتِ ذاتی داریم و یك نهی ارشادی و حرمت تشریعی داریم، و نهی در این روایت، نهی ذاتی نیست بلكه ارشادی است و حرمتِ تشریعی دارد، یعنی نمازِ تو امر ندارد، اما آن نهیی كه مشروط به قدرتِ بر متعلّق است، نهی ذاتی می‌باشد، وحرمتِ تشریعی اگرچه آن هم مشروط به قدرت است، ولی اینجا دلالت بر تشریع دارد، به این معنا كه اگر حائض نماز بخواند و بناء بگذارد كه این نمازِ من مأمورٌ به باشد، این تشریع و حرام است، پس در این دو روایت لفظِ صلاة در همان معنای صحیح استعمال شده و هیچ مشكلی نیز وجود ندارد.


المنافقون: ۱

۴

تطبیق دلیل چهارم بر اعم

(ومنها: استعمالُ الصلاةِ وغیرِها فى غیرِ واحدٍ مِن الأخبارِ فى الفاسدة، کقوله علیه الصلاة والسلام: « بُنى الإسلام علی الخَمس: الصلاة والزکاة والحجّ والصوم والولایة ولَم ینادَ [أحدٌ] بشیءٍ کما نودى بالولایة، فأخَذَ الناسُ بأربعٍ وترکوا هذه... » [۱]، « فلو أنّ أحداً صامَ نهارَهُ وقامَ لیلَه، ومات بغیرِ ولایةٍ، لم یقْبَل لهُ صومٌ ولاصلاةٌ » [۲] یعنی یکی دیگر از ادلّهٔ أعمی‌ها (چهارمین دلیل) این است که لفظِ صلاة در بسیاری از روایات، در صلاةِ فاسده استعمال شده، مانند این روایت که می‌فرماید: « اسلام بر پنج چیز بَنا نهاده شده، صلاة، زکاة، حجّ، صوم و ولایت، و هیچکس به چیزی ندا داده نشده آنچنان که به ولایت ندا داده شده است (یعنی ارزش ولایت از همه چیز بالاتر است)، پس مردم (یعنی اهل سنت) به چهار مورد أخذ کردند و ولایت را رها نمودند... »، « پس همانا اگر شخصی روزهایش را روزه بدارد و شب‌ها را به پا خیزد و بدون ولایت بمیرد، هیچ روزه و نمازی از او مقبول نمی‌گردد »؛ اما شاهدِ مطلب در این است که (فإنّ الأخذ بالأربع، لا یکون) چون بنا بر قولِ صحیحی، منکرین ولایت، به هیچ کدام از آن چهار عمل أخذ نکرده‌اند، البته (ـ بناءً علی بُطلان عبادات تارکى الولایة ـ یعنی عدمِ أخذِ آنان، بنا بر مبنای بُطلان عباداتِ تارکینِ ولایت می‌باشد؛ امّا در روایت، أخذِ به أربع در چه صورتی درست خواهد بود؟ (إلاّ إذا کانت) الفاظ العبادات (أسامىَ للأعمّ) یعنی اگر الفاظ عبادات، اسم برای أعمّ باشند، آن وقت أخذِ به أربع در روایت درست خواهد بود.

(وقوله عليهالسلام: « دَعِى الصلاةَ أیامَ أقرائک »[۳] روایت دوم می‌فرماید: « نماز را در أیامِ حیضت رها کن »؛ اما به چه دلیل لفظِ صلاة در معنای فاسد استعمال شده است؟ (ضرورةَ أنّه لو لم یکن المراد منها الفاسدة، لَزِم عدمُ صحّة النهى عنها به خاطر این که اگر مراد از لفظِ صلاة، صلاةِ فاسده نباشد، لازم می‌آید که نهی از صلاة، غلط باشد؛ چرا؟ (لِعدمِ قدرةِ الحائض علیٰ الصحیحة منها زیرا حائض، قدرت بر إتیانِ صلاةِ صحیح ندارد و نمی‌تواند نماز صحیح بیاورد، زیرا نهی از عبادت، مقتضی فساد است و هر چقدر که نماز بخواند، باطل است.


الکافي: ۲ / ۱۸ _ بحار: ۶۸ / ۳۲۹

مضمونِ این عبارتِ مرحوم آخوند در روایتی دیگر از حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام وجود دارد که می‌فرمایند: (أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلاً صَام نَهَارَهُ وَقَامَ لَيْلَهُ وَتَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَحَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَلَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللهِ فَيُوَالِيَهُ وتَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ على الله ثَوَابٌ ولَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْإيمَان).

وسائل: ۲۷ / ۴۲

التهذیب: ۱ / ۳۸۴ _ الکافي: ۳ / ۸۸.

۵

تطبیق اشکال به دلیل چهارم

اشكال اول: (وفیه: أنّ الإستعمال أعمٌّ مِن الحقیقة نهایت چیزی كه در این دو روایت می‌توان گفت این است كه لفظِ صلاة، در معنای فاسد استعمال شده و استعمال هم أعمّ از حقیقت و مجاز است و ما مُنكرِ این استعمال نشدیم، بلكه گفتیم لفظِ صلاة برای معنای أعمّ از صحیح و فاسد، وضع نشده است.

اشكال دوم: (مع أنّ المراد فى الروایة الأُولیٰ هو خصوص الصحیح با این كه اصلاً در روایت اول، لفظِ صلاة در معنای صحیح استعمال شده است، چرا؟ (بقرینة أنّها) أى أنّ عباداتَ الصحیح یكون (ممّا بُنى علیها الإسلام به خاطرِ این كه عبادات صحیح، از آن چیزهایی هستند كه اسلام بر آن‌ها بنا نهاده شده و اسلام بر صلاةِ فاسده بنا نهاده نشده است، و خودِ این، قرینه برای استعمالِ الفاظ در معنای صحیح است.

إن قلت: اگر اسلام بر نمازِ صحیح بنا نهاده شده و در این روایت هم معنای صحیح مراد است، پس مراد از ‹فأخَذَ الناس بأربع› چه می‌باشد، پس آیا منكرین ولایت، به نماز صحیح أخذ كرده‌اند؟! قلت: (ولا ینافى ذلک بُطلانُ عبادةِ منكرى الولایة یعنی این مطلب كه الفاظِ عبادات در روایت در معنای صحیح استعمال شده باشند، این منافات با بُطلانِ عبادتِ منكرینِ ولایت ندارد. ممكن است سؤال شود: چطور ممكن است منافات نداشته باشد در حالی كه روایت می‌فرماید: آنان به چهارتا أخذ كرده‌اند، و حال آن كه اگر این الفاظ در معنای صحیح استعمال شده باشند، لازم می‌آید كه به هیچكدام أخذ نكرده باشند؟! مرحوم آخوند در جواب این سؤال می‌فرماید: این منافات وجود ندارد، (إذ لعلّ أخذَهُم بها إنّما كان بحسب اعتقادهم لا حقیقةً زیرا شاید أخذِ منكرین ولایت به آن چهارتا، به حسبِ اعتقادشان باشد نه این كه حقیقتاً هم این گونه باشد، مانند « والله یشهد إنّ المنافقینَ لَكاذبون » كه توضیحش گذشت، (وذلک لا یقتضى استعمالها فى الفاسد أو الأعمّ و این كه أخذِ به أربع به حسب اعتقادِ خودشان باشد، این اقتضا ندارد كه لفظِ صلاة در معنای فاسد یا معنای أعمّ از صحیح و فاسد استعمال شده باشد؛ بلكه این، مانند مجاز سكّاكی است كه لفظ در معنای حقیقی خودش استعمال می‌شود ولی تطبیقش در خارج ادّعائاً می‌باشد و اینجا هم لفظِ صلاة در معنای حقیقی خودش، یعنی صلاةِ صحیح استعمال شده، ولی تطبیقش به لحاظِ اعتقادِ خودشان می‌باشد.

همچنین در آن عبارتی كه مرحوم آخوند به عنوان تتمّهٔ روایتِ « بُنى الإسلام... » بیان فرموده كه از مضمون احادیثِ دیگر برداشت شده، در آنجا نیز استعمال به حسبِ اعتقادِ منكرین ولایت می‌باشد، لذا می‌فرماید (والاستعمال فى قوله:

« فلو أنّ أحداً صام نهاره... » إلی آخره، كان كذلک أى بحسب اعتقادهم یعنی در « صام نهاره... » در اینجا نیز لفظ ‹صوم› در صومِ صحیح استعمال شده ولی تطبیقش به حسب اعتقادِ خودشان می‌باشد، (أو للمشابهة والمشاركة یعنی تطبیق صلاة یا صومِ به معنای صحیح بر صلاة یا صومِ فاسد یا به حسب اعتقادِ خودشان است، و یا به حسب مشابهت و هم شكل بودنِ نمازِ منكرین ولایت با نمازِ غیر منكرینِ ولایت می‌باشد كه ادّعائاً این تطبیق صورت می‌گیرد.

(وفى الروایة الثانیة، النهى للإرشاد إلیٰ عدم القدرة علیٰ الصلاة و اشکالِ روایت دوم در این است که نهی در آن، نهی مولوی نیست، بلکه ارشاد به عدمِ قدرتِ حائض بر إتیانِ صلاةِ صحیح می‌باشد، یعنی حضرت می‌خواهند بفرمایند که ‹ ای حائض! شما در ایامِ حیضت نمی‌توانی نمازِ صحیح بخوانی ›، (وإلاّ) یعنی اگر این نهی برای ارشاد نباشد و نهی ذاتی مولوی[۱] باشد، (کان الإتیان بالأرکان وسائرِ ما یعتبر فى الصلاة، بل) الإتیان (بما یسمّیٰ فى العرف بها ـ ولو أخلّ بما لا یضُرُّ الإخلال به بالتسمیة عرُفاً ـ) فکان هذا الإتیان (مُحرّماً علی الحائض ذاتاً یعنی اگر مراد نهی ارشادی نباشد، پس اگر حائض، صلاةِ کاملی بخواند و تمام ارکان و سایرِ آنچه که در صلاة معتبر است را إتیان کند، بلکه اگر صلاةِ ناقص و مثلاً بدون رکوع به جای آورد که در عُرف، صلاة نامیده شود ـ و اگرچه هم خِلَل برساند به چیزی که اِخلال رساندن به آن چیز، در عُرف ضرری به مُسمّای صلاة نرساند[۲] ـ پس همهٔ این موارد بر فردِ حائض، حرامِ ذاتیخواهد بود، (وإن لم تَقصُد به القُربة واگرچه هم با اتیان آن صلاة، قصدِ قربت نداشته باشد؛ زیرا اگر با قصدِ قربت بیاورد، آن وقت همه قبول دارند که کارِ حرامی مرتکب شده، چه کسانی که در اینجا قائل به حرامِ تشریعی باشند و چه کسانی که قائل به حرامِ ذاتی باشند، (ولا أظُنُّ أن یلتزِم به المستدِلّ بالروایة و گمان نمی‌کنم که جنابِ مُستدِل به این مطلب مُلتزم شود که اگر فردِ حائض، حتّی بدون قصدِ قربت نیز نماز بخواند، مرتکبِ حرام شده باشد، (فتأمَّل جیداً که به مرحوم آخوند اشکال می‌شود که بسیاری از فُقهای شیعه برای صلاةِ حائض، قائل به حرمتِ ذاتی شده‌اند، پس امکان التزامِ مستدِل به این مطلب وجود دارد. شاید در دفاع از مرحوم آخوند این گونه بتوان گفت که مرادِ ایشان از ‹ لا أظنّ › این است که فقیه اگر فقیهِ واقعی باشد، نباید به این حرف ملتزم شود.


نهی مولوی بر سه قسم است: نهیِ نفسی یا ذاتی، نهیِ غیری، نهیِ طریقی؛ اما نهیِ طریقی مانند نهی از عمل به قیاس، می‌گویند که عمل نمودن به قیاس حرام می‌باشد، یعنی اگر به قیاس عمل کنی و فردای قیامت به اشتباه بیفتی، معذور نیستی، پس نهیِ طریقی دلالت می‌کند بر عدمِ معذوریّة عند المخالفة؛ اما نهیِ نفسی یا ذاتی خود بر دو قسم است: نهیِ نفسیِ تحریمی و نهیِ نفسیِ کراهتی.

حرام ذاتی در مقابل حرامِ تشریعی قرار دارد. حرام تشریعی به این معناست که اگر فعلی را که می‌داند امر ندارد به قصدِ امر انجام دهد، مرتکب حرام شده است که همان بدعت می‌باشد، ولی در نهیِ ذاتی _ مثلاً در شُربِ خمر _ اگرچه هم بدون قصدِ امر بخورد، ولی باز هم مرتکبِ حرام شده است.

۶

دلیل پنجم بر اعم

اما دلیل پنجم برای قائلین به أعمّ این است كه می‌گویند: اگر كسی نذر كرد كه نمازش را در مكانِ مكروه مثل حمّام ترك كند، آیا این نذر صحیح است یا باطل؟ می‌گوییم صحیح است. سپس می‌گویند: حالا اگر در مكان مكروه نمازش را خواند، آیا حنثِ نذر و مخالفت با نذر كرده است؟ می‌گوییم بله، سپس می‌گویند: اگر بگویید كه صلاة برای صحیح وضع شده باشد، در اینجا مخالفت با نذر حاصل نمی‌شود، به خاطر این كه وقتی چنین نذری كرد، چون حنثِ نذر حرام است و نهی در عبادت، موجبِ فساد است، در نتیجه هر چقدر در مكان مكروه نماز بخواند، آن نماز، فاسد و باطل می‌باشد، زیرا آن نماز، به خاطرِ این كه مصداقِ حنثِ نذر می‌باشد، لذا منهی عنه است و وقتی كه آن نماز، فاسد شد، پس دیگر متعلّقِ نذر نخواهد بود، زیرا متعلّق نذر این بود كه صلاةِ صحیح را در حمّام نخواند، اما آن نمازی كه در حمّام خوانده، نماز فاسد بوده، پس گویا حنثِ نذر صورت نگرفته و اصلا مخالفت نمودن با چنین نذری محال می‌باشد و وقتی مخالفت با نذر امكان نداشته باشد، نذر هم باطل می‌شود، زیرا نذری صحیح است كه حنثش امكان داشته باشد، زیرا در صحّتِ نذر، قدرت بر إتیان و مخالفت، شرط می‌باشد.

مثلاً شما می‌گویی ‹من نذر كردم كه به آسمان هفتم بروم›، این باطل است، زیرا قدرت بر انجامش نداری یا می‌گویی ‹نذر كردم كه یك لحظه هم در دنیا نباشم›، می‌گویند این نذر باطل است، چون نمی‌توانی حنثِ نذر كنی و اگر هم سمّ بخوری باز هم چند لحظه در دنیا بوده‌ای؛ پس نذری صحیح است كه هم قدرت بر إتیانش داشته باشی و هم قدرت بر تركش، پس در اینجا، هم حنثش محال است و هم نذرش باطل است و حال آن كه شبهه‌ای نیست كه هم نذرش صحیح است و هم حنثش ممكن می‌باشد.

پس یك قیاس استثنائی شكل می‌گیرد به این بیان كه: ‹لو كانت الصلاةُ وُضعت للصحیحِ لَما صحَّ النذرُ بترک الصلاةِ فى الأمكنة المكروهة ولَما تَحقَّقَ الحنث، فالتالی باطل والمقدم مثله›.

بلكه اشكال دیگر در این است كه: اگر قائل به وضع صلاة در معنای صحیح شویم، در اینجا از صحّتِ این نذر، عدمِ صحتِ این نذر لازم می‌آید و به بیان دیگر ‹یلزم مِن فرض وجوده عدمُهُ›، و هر چیزی كه وجودش مقتضی عدمش باشد، محال است كه در خارج محقَّق شود، زیرا اگر در خارج محقّق شود، اجتماع نقیضین صورت می‌گیرد، یعنی از طرفی موجود شده و از طرفی دیگر وجودش مقتضی عدمش می‌باشد و لذا باید معدوم شود كه این اجتماع نقیضین می‌باشد. در ما نحن فیه نیز لازمهٔ وجودِ این نذر، عدمِ این نذر است، زیرا این نذر وقتی صحیح است كه قابلیت حنث و مخالفت داشته باشد و چون مخالفتش محال است، پس صحّتِ نذرش نیز محال می‌شود.

۷

تطبیق دلیل پنجم بر اعم

(ومنها: أنّه لا شُبهةَ فى صحّةِ تعلُّقِ النذرِ وشبههِ) أى العهد والقسم (بترک الصلاة فى مكانٍ تُكرَهُ) الصلاةُ (فیه، و) لا شُبهةَ فى (حصول الحنثِ بفعلها یعنی شكّی نیست كه نذر و شِبهِ نذر می‌تواند تعلُّق بگیرد به ترك نمودن نماز در مكانی كه نماز خواندن در آنجا مكروه باشد ـ مانند حمّام ـ و شكّی نیست كه در صورتِ انجام دادنِ فعلِ صلاة، حنثِ نذر و مخالفتِ نذر حاصل می‌شود، (ولو كانت الصلاةُ المنذور تركُها خصوصَ الصحیحة، لا یكاد [لم یكَدْ] یحصُلُ به الحنثَ أصلاً و اگر قرار باشد صلاتی كه تركش نذر شده، خصوص صلاةِ صحیحه باشد، پس حنث نذر به سبب إتیانِ آن صلاة، اصلاً حاصل نمی‌گردد، چرا؟ (لِفساد الصلاةِ المأتىّ بها زیرا نمازی كه اتیان شده، فاسد می‌باشد، چرا فاسد است؟ (لحُرمتها، كما لا یخفیٰ زیرا إتیانِ چنین نمازی حرام می‌باشد، به دلیل این كه حنثِ نذر حرام می‌باشد و حرمت در عبادت، موجبِ فساد است.

(بل یلزِمُ المُحال بلكه چنین نذری محال است؛ زیرا ‹یلزمُ مِن وجوده عدمُهُ›، یعنی از فرضِ صحّتش، عدمِ صحّتش لازم می‌آید؛ یعنی اگر این نذر، صحیح باشد، لازمه‌اش این است كه حنثش حرام باشد و اگر حنثش حرام باشد، لازمه‌اش این است كه صلاتش منهی عنه باشد و اگر صلاتش منهی عنه باشد، لازمه‌اش این است كه این نماز باطل باشد، و اگر این نماز فاسد باشد، لازمه‌اش این است كه نذرش صحیح نباشد، زیرا نذر كرده به تركِ صلاةِ صحیح؛ پس یلزم من وجوده عدمه و محال است، چرا؟ (فإنّ النذرَ حسبَ الفرض قد تَعلَّقَ بالصحیح منها زیرا نذر تعلّق گرفته به صحیحِ از صلاة (ولا تكاد تكون معه صحیحةً) وحال آن كه صلاة با این نذر، صحیح نیست (وما یلزَمُ مِن فرضِ وجودِهِ عدمُهُ، محالٌ) و هر چیزی كه از فرضِ وجودش عدمش لازم بیاید، محال می‌شود.

٣ – صحّة التقسيم إلى الصحيح والفاسد

ومنها: صحّة التقسيم إلى الصحيح والسقيم.

وفيه: أنّه إنّما يشهد على أنّها للأعمّ لو لم تكن هناك دلالة على كونها موضوعة للصحيح، وقد عرفتها ؛ فلابدّ أن يكون التقسيم بملاحظة ما يستعمل فيه اللفظ ولو بالعناية.

٤ - الأخبار

ومنها: استعمال الصّلاة وغيرها في غير واحدٍ من الأخبار في الفاسدة:

كقوله عليه‌السلام: « بُني الإسلام على خمس: الصّلاة والزكاة والحجّ والصوم والولاية، ولم ينادَ أحدٌ بشيءٍ كما نودي بالولاية، فأخذ الناسُ بأربع وتركوا هذه » (١) ؛ « فلو أنّ أحداً صام نهاره وقام ليله ومات بغير ولاية، لم يُقبل له صوم ولا صلاة » (٢)، فإنّ الأخذ بالأربع لا يكون - بناءً على بطلان عبادات تاركي الولاية – إلّا إذا كانت أساميَ للأعمّ.

وقوله عليه‌السلام: « دَعي الصّلاة أيّام أقرائك » (٣) ؛ ضرورة أنّه لو لم يكن المراد منها الفاسدة لزم عدم صحّة النهي عنها ؛ لعدم قدرة الحائض على الصحيحة منها.

وفيه: أنّ الاستعمال أعمّ من الحقيقة.

مع أنّ المراد في الرواية الأُولى هو خصوص الصحيح، بقرينة أنّها ممّا بُني عليها الإسلام.

ولا ينافي ذلك بطلان عبادة منكري الولاية ؛ إذ لعلّ أخذهم بها إنّما كان بحسب اعتقادهم، لا حقيقةً، وذلك لا يقتضي استعمالها في الفاسد أو

__________________

 (١) المحاسن ١: ٢٨٦.

(٢) لم نعثر على حديث بهذه الألفاظ، ولكن وردت بمضمونه أحاديث كثيرة. راجع بحار الأنوار ٢٧: ١٦٦. ( باب أنّه لا تقبل الأعمال إلّا بالولاية ).

(٣) الكافي ٣: ٨٨.

الأعمّ. والاستعمالُ في قوله عليه‌السلام: « فلو أنّ أحداً صام نهاره... » كان كذلك - أي بحسب اعتقادهم - أو للمشابهة والمشاكلة (١).

وفي الرواية الثانية، النهي للإرشاد (٢) إلى عدم القدرة على الصّلاة (٣)، وإلّا كان الإتيان بالأركان وسائر ما يعتبر في الصّلاة، بل بما يسمّى في العرف بها - ولو أخلّ بما لا يضرّ الإخلال به بالتسمية عرفاً - محرّماً على الحائض ذاتاً، وإن لم تقصد به القربة. ولا أظنّ أن يلتزم به المستدلّ بالرواية، فتأمّل جيّداً.

٥ - صحّة تعلّق النذر بترك الصّلاة في مكان تُكره فيه

ومنها: أنّه لا اشكال (٤) في صحّة تعلّق النذر وشبهه بترك الصّلاة في مكانٍ تكره فيه، وحصولِ الحنث بفعلها، ولو كانت الصّلاة المنذور تركُها خصوصَ الصحيحة لا يكاد يحصل به الحنث أصلاً ؛ لفساد الصّلاة المأتيّ بها ؛ لحرمتها، كما لا يخفى.

بل يلزم المحال ؛ فإنّ النذر - حسب الفرض - قد تعلّق بالصحيح منها، ولاتكاد تكون معه صحيحة، وما يلزم من فرض وجودِهِ عدمُهُ محالٌ.

قلت: لا يخفى أنّه لو صحّ ذلك لا يقتضي إلّا عدمَ صحّة تعلّق النذر بالصحيح، لا عدم وضع اللفظ له شرعاً، مع أنّ الفساد من قِبَل النذر لا ينافي صحّة متعلّقه، فلا يلزم من فرض وجودها عدمُها.

__________________

(١) تفصيل هذا الجواب مذكور في هداية المسترشدين ١: ٤٦٦.

(٢) في الأصل و « ن »: وفي الرواية الثانية الإرشاد. وفي سائر الطبعات مثل ما أثبتناه. وفي منتهى الدراية ١: ١٤٨: « حق العبارة أن تكون هكذا: مع أنّ المراد في الرواية الثانية أيضاً هو خصوص الصحيح ؛ لأنّ النهي للإرشاد ».

(٣) هكذا أجاب المحقّق التقي في هداية المسترشدين ١: ٤٦٩ - ٤٧٠.

(٤) في « ن » وبعض الطبعات: لا شبهة.