درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۲۸: مقدمات ۲۸

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

۳

دلیل چهارم و بررسی آن

اما دلیل چهارم برای قائلین به صحیح این است كه: طریقه و سیرهٔ عُقلا بر این است كه در مركّبات، الفاظ را برای مركّبِ تام وضع می‌كنند و سرّش در این است كه حكمتِ وضع، اقتضا می‌كند لفظ برای صحیح وضع شود، زیرا حكمت وضع، این است كه در موقعِ استعمال، از قرینه كمتر استفاده شود و كلام، مختصر و مفید باشد.

مثلاً اگر برای پنجره لفظی وضع نشده باشد، در اینجا برای این كه به دیگری بگوییم ‹پنجره را ببند› باید از جملات مختلف استفاده كنیم تا مقصودمان را به او تفهیم نماییم، پس حكمتِ وضع در اختصار كردن می‌باشد و وقتی كارِ وضع، اختصار كردن باشد، هر چیزی كه بیشتر به تفهیمِ آن احتیاج باشد، حكمت اقتضا می‌كند كه لفظ هم برای همان چیز وضع شود؛ مثلاً اگر شما لفظِ پنجره را در روز ۵۰۰ دفعه در دهان استعمال كرده و ۲ دفعه هم در همین پنجرهٔ خارجی استعمال می‌كنید و بعد بگویید: من لفظ پنجره را وضع كردم برای همین پنجره تا در دهان، مجازاً استعمال شود، به شما می‌گوییم: این خلافِ حكمت و خلافِ عقل است، زیرا تو می‌خواهی ۵۰۰ دفعه قرینه بیاوری؟! به جای این كار، لفظِ پنجره را برای آن چیزی وضع كن كه ۵۰۰ دفعه احتیاج داری و فقط برای آن ۲ دفعه، قرینه بیاور!

پس چون حكمت وضع در اختصار و اجتناب از قرینه است، لذا لفظ برای آن معنایی كه غالباً مورد احتیاج است وضع می‌شود و چون در مركّبات، تفهیمِ مركّبِ تام و صحیح بیشتر لازم است، حكمت اقتضا می‌كند كه لفظ برای صحیح وضع شود و شبهه‌ای نیست كه شارع در استعمالاتش به صلاة صحیح بیشتر از صلاةِ فاسد احتیاج دارد، پس حكمت اقتضا می‌كند كه لفظِ صلاة هم برای صلاةِ صحیح وضع شود.

و اگر گاهی احتیاج پیدا می‌كند به تفهیمِ صلاة فاسد، اینجا دو راه وجود دارد:

راه اول این كه لفظ را برای صلاةِ فاسد وضع كند كه این خلافِ حكمت است، و راه دوم این است كه لفظ را برای جامع وضع كند كه این هم خلافِ حكمتِ وضع می‌باشد، زیرا اگر لفظِ صلاة را ۵۰۰ دفعه بخواهد در صلاةِ صحیح استعمال كند، ۵۰۰ دفعه هم احتیاج به قرینه دارد، و نیز برای استعمال در صلاةِ فاسد هم احتیاج به قرینه دارد، پس هرچند شارع گاهی مواقع احتیاج پیدا می‌كند برای استعمال در صلاةِ فاسد، و لكن حَذَراً عن الاحتیاج بالقرینة و موافقاً لحكمةِ الوضع، الفاظ عبادات برای صحیح وضع می‌شوند، و برای تفهیمِ صلاة فاسد، لازم نیست كه لفظ به نحو حقیقت در صلاة فاسد استعمال شود، بلكه می‌تواند به نحو مَجاز استعمال شود.

پس این استدلال دو مقدمه دارد: ۱ ـ سیرهٔ عُقلاء و طریقهٔ عُرف بر این است كه لفظ برای مركّباتِ تام وضع شود، زیرا حكمت، چنین اقتضا می‌كند ۲ ـ شارع نیز از این طریقه، تخطّی نفرموده است.

مرحوم آخوند در جواب از این استدلال می‌فرماید: مدّعی این حرف، كلامش بعید نیست و لكن این دعویٰ ‹قابلةٌ للمنع›، یعنی این حرف بعید نیست و لكن می‌توان در آن اشكال كرد و قابلیتِ منعِ این دعویٰ از این جهت است كه ممكن است گفته شود احتیاج شارع به تفهیمِ فاسد در این مركّبات، بیشتر از احتیاجِ تفهیمِ فاسد است در سایرِ مركّبات، یعنی این مركّبات و این الفاظ عبادات یك خصوصیتی دارند كه شارع از طریقهٔ عُرف تخطّی فرموده، البته نه به این معنا كه خلافِ حكمت عمل نموده باشد، بلكه ویژگی این مورد سببِ این تخطّی شده است زیرا به تفهیمِ فاسد، بسیار احتیاج پیدا می‌شود؛ همچنین در قابلیتِ منع این دعویٰ می‌توان گفت كه اصلِ این سیره اشكال دارد و سیره بر این نیست كه الفاظ برای مركّبِ تام وضع شوند و لذا هر دو مقدّمهٔ استدلال، قابلِ منع است، و شاهد عدمِ ثبوتِ سیره این است كه هركس ابتداءً هر مركّبِ تامی را درست می‌كند، به مرور زمان در آن مركّب، دَخل و تصرّف می‌شود،

رابعها: دعویٰ القطع بأنّ طریقةَ الواضعین ودیدنهم وضْعُ الألفاظ للمركّبات التامّة، كما هو قضیةُ الحكمةِ الداعیة إلیه، مثلاً آن بلندگویی كه ۱۰۰ سال پیش اختراع شده با این بلندگوی فعلی، از زمین تا آسمان فرق می‌كند؛ پس این طور نیست كه واضع، لفظ را ابتدائاً برای مركّبِ تام وضع كند به طوری كه در مركّباتِ ناقص، مَجاز شود، بلكه از خودِ واضع هم كه بپرسی، این را نمی‌گوید، هذا اوّلاً؛ ثانیاً در مواردِ مركّباتِ مخترعه، در بعضی موارد این طور نیست كه آقای مخترع، لفظی را برای آن مركّب وضع كند، بلكه ابتدائاً لفظی را به جهتِ مناسبتی، در این معنا استعمال می‌كند و بعد به مرورِ زمان و كثرتِ استعمال، در این معنا حقیقت می‌شود، و لذا این مطلب مبتنی بر این است كه لفظ در این مركّبِ تام، كثیراً استعمال شود.

خلاصه این كه هم ممكن است خودِ سیرهٔ عُرف را اشكال كرد و هم این كه عدمِ تخطّی شارع از این طریقه را اشكال نمود و سرّش در این است كه مورد، فرق می‌كند؛ هذا تمام الكلام فى الاستدلال علی القول بالصحیح.

۴

دلیل اول اعمی و بررسی آن

استدلالاتِ قائلین به أعمّ

اما برای أعمّی به وجوهی استدلال شده است: وجه اول تبادر می‌باشد، مثلاً فردی می‌گوید: نماز نخواندم، به او می‌گوییم بله خواندی ولی نمازِ بی‌وضوء خواندی، پس وقتی لفظ صلاة شنیده شود، أعمّ از صحیح و فاسد به ذهن تبادر می‌كند.

مرحوم آخوند در جواب از این وجه می‌فرمایند: بعد از آن كه برای أعمّی جامع امكان نداشت، چطور ممكن است چنین تبادری وجود داشته باشد.

در اینجا نیز شما می‌گویید از لفظِ صلاة، جامعِ أعمّ تبادر می‌كند، می‌گوییم: قبلاً گذشت كه جامع بنا بر قولِ أعمّی وجود ندارد، پس چطور ممكن است بگویید از لفظِ صلاة، جامعِ أعمّ تبادر می‌كند؟!!

۵

دلیل دوم اعمی و بررسی آن

اما وجه دوم، صحّتِ حمل می‌باشد، یعنی می‌توان گفت: ‹الصلاةُ الفاسدةِ صلاةٌ› یعنی مثلاً نمازِ بدون ركوع، نماز است، و قبلاً گذشت كه صحّتِ حمل و عدمِ صحّتِ سلب، علامتِ حقیقت بوده، و صحّت سلب و عدمِ صحّتِ حمل، علامتِ مجاز می‌باشد.

مرحوم آخوند در جواب از این وجه می‌فرمایند: ‹وفیه منعٌ›، یعنی قبلاً گفتیم كه از صلاةِ فاسد، لفظِ صلاة سلب می‌شود، و عیبِ كار شما در این است كه آن حملِ بالعنایة را گمان كرده‌اید كه حملِ بالمدّاقة است، زیرا انسان گاهی اوقات عنایتاً و مجازاً لفظی را اطلاق می‌كند، امّا آن صحّتِ حملی كه علامتِ حقیقت است، صحّتِ حملِ بالمداقّة می‌باشد نه صحّتِ حملِ بالعنایة و مجازاً، و قبلاً گذشت كه لفظِ صلاة از صلاة فاسد، صحّتِ سلب دارد، مثلاً به كسی كه بدون وضوء نماز خوانده می‌گوییم: شما اصلاً نماز نخواندی و آن نمازی كه خواندی، اصلا نماز نیست.

۶

دلیل سوم اعمی و بررسی آن

اما وجه سوم این است كه صلاة را به صلاةِ صحیح و صلاةِ فاسد تقسیم می‌كنند، و در منطق هم خوانده‌ایم كه شرط تقسیم این است كه مَقسَم شاملِ همهٔ اقسام باشد، بنا بر این از صحّتِ این تقسیم نتیجه می‌گیریم كه لفظِ صلاة برای جامع و أعمّ از صحیح و فاسد وضع شده است و گرنه اگر مراد از لفظِ صلاة، صلاةِ صحیح باشد، آن وقت تقسیم صلاة به صحیح و فاسد، تقسیمُ الشئ إلی نفسه و غیره می‌شود و این باطل است؛ مثلاً اگر بگوییم انسان یا مرد است و یا زن، این درست است ولی اگر بگوییم انسان یا انسان است و یا حمار، این اشتباه می‌باشد.

مرحوم آخوند در جواب از این وجه می‌فرمایند: لفظِ صلاة كه در تقسیم، در جامع استعمال شده، درست است كه استعمال، علامتِ حقیقت است ولی این در صورتی است كه قرینه‌ای بر خلاف نباشد، یعنی اگر دلیلی نداشتیم بر این كه لفظِ صلاة برای صحیح وضع شده، آن وقت می‌گفتیم صحّتِ این تقسیم، علامتِ این است كه لفظِ صلاة برای أعمّ وضع شده باشد ولی وقتی قبلاً ثابت كردیم و دلیل آوردیم كه صلاة برای صحیح وضع شده، پس این استعمال، دیگر علامتِ حقیقت نیست.

نهایت چیزی که شما در این جمله (یعنی یصحّ تقسیم الصلاة الی الصحیح والفاسد) می‌توانید بگویید این است که در این جمله، لفظ صلاة در أعمّ استعمال شده است[۱] و ما که می‌گوییم لفظِ صلاة برای صحیح وضع شده، ما نگفتیم که استعمالش در أعمّ محال است، و نگفتیم لفظِ صلاة در أعم استعمال نمی‌شود، بلکه کلام در معنای موضوعٌ له برای صلاة است، ولی ممکن است در جایی لفظِ صلاة در أعمّ استعمال شود.

بله اگر دلیلی نداشتیم که لفظِ صلاة برای صحیح وضع شده، این استعمال و این صحّتِ تقسیم، علامتِ حقیقت بود، ولی بعد از آن که ثابت کردیم که لفظِ صلاة برای صحیح وضع شده، پس نهایت چیزی که این جمله می‌فهماند، استعمالِ صلاة در أعمّ را می‌فهماند و استعمال هم أعمّ از حقیقت و مجاز می‌باشد[۲].


در اینجا اشکالی به مرحوم آخوند وارد می‌شود که شما قبلا فرمودید جامع، تصویر ندارد، پس دیگر فرق ندارد که بگویید مستعملٌ فیه نیز باید جامع را تصیویر کنید و وقتی بخواهید جامع را تصویر کنید، آن وقت لفظِ صلاة در چه استعمال شده است؟ پس چرا می‌گویید نهایتش این است که لفظِ صلاة در أعمّ استعمال شده باشد؟!!

در اینجا به مرحوم آخوند اشکال می‌شود که اگر قرینه‌ای هم بر وضعِ صلاة در معنای صحیح نداشتیم، باز هم استعمال، أعمّ از حقیقت و مجاز نخواهد بود، و شما قبلاً فرمودید استعمال، علامتِ حقیقت نیست و در این گونه موارد، اصالة الحقیقة جاری نمی‌شود، پس دیگر نیازی به این جرف نبود که بگویید بر وضعِ صلاة در معنای صحیح، قرینه داریم.

در اینجا شاید بتوان از مرحوم آخوند این گونه دفاع کرد که استعمالات بر دو قسم می‌باشند: یکی استعمالی هست که انسان معنای حقیقی را از قبل می‌داند که در اینجا معلوم می‌شود استعمالش مجازی است، و یک استعمالی هست که معنای حقیقی را نمی‌داند و لکن می‌بینید در این استعمال، رعایتِ علاقه و مناسبت نشده، که این گونه استعمالات، علامـتِ حقیقت می‌باشد، و شاید مرحوم سید مرتضی نیز اشاره به همین نکته داشتند که آن استعمالاتی که انسان در آن، علاقه ئ عنایت نمی‌بیند، آن استعمالات علامتِ حقیقت است، و مرحوم آخوند می‌فرماید: اگر قرینه ادله سابقه بر وضعِ لفظِ صلاة در معنای صحیح نبود و در این استعمال نیز علاقه و عنایت هم وجود نداشت، پس این استعمال، علامتِ حقیقت بود و لکن این گونه نیست.

۷

دلیل چهارم اعمی

اما مرحوم آخوند در وجه چهارم برای قائلین به أعمّ، سه مطلب بیان می‌فرمایند: مطلب اول تقریر استدلال، مطلب دوم جواب از این استدلال و مطلب سوم اشكالی كه بر این جواب شده است.

مطلب اول: روایاتی كه در این وجه به آن استدلال شده، دو روایت است: روایت اول: « بُنى الإسلام علی الخَمس: الصلاة والزكاة والحجّ والصوم والولایة، ولَم ینادَ أحدٌ بشیءٍ كما نودى بالولایة، فأخذَ الناس بأربعٍ وتركوا هذه... »، و روایت دیگر « دَعِى الصلاةَ أیامَ أقرائک ».

اما در روایت اول دلیل بر این که الفاظ عبادات در فاسد استعمال شده باشند این است که در ادامهٔ روایت آمده « فأَخَذ النّاسُ بأربعٍ وتَرَکوا هذه »، یعنی مردم (سنّی‌ها) به چهارتا (صلاة، زکاة، حجّ و صوم) أخذ کردند و ولایت را رها نمودند، در اینجا ‹ أخذِ به أربع › در صورتی درست است که این الفاظ در فاسد استعمال شده باشند و إلاّ اگر این الفاظ برای صحیح باشند، در این صورت آن‌ها به هیچ کدام أخذ نکرده‌اند، زیرا مُنکرِ ولایت، عباداتش باطل است[۱]، و نیز در روایاتی دیگر آمده: « فلو أنّ أحداً صامَ نهاره وقامَ لیلَه ومات بغیر ولایةٍ، لم یقبل له صومٌ ولا صلاة ».

در اینجا ‹صام نهاره› در صورتی درست است كه لفظِ ‹صوم› در معنای فاسد استعمال شده باشد وگرنه اگر به معنای صحیح باشد، پس این‌ها یك روز هم روزه نگرفته‌اند، زیرا اعمالِ منكرین ولایت صحیح نیست، بلكه اصلا باطل است نه این كه صحیح بوده و فقط مستحقّ ثواب نباشند، و وقتی اعمالشان باطل است، پس گویا اصلاً نمازی نخوانده‌اند یا روزه‌ای نگرفته‌اند، و حضرت كه می‌فرمایند « فأخذَ الناس بأربع... » یعنی « فأخذ الناس بأربعٍ فاسداً... » یعنی آن‌ها آن چهارتا را به نحو فاسد أخذ كرده‌اند.

اما روایت دوم این بود: « دَعِى الصلاةَ أیامَ أقرائک » كه فردِحائض، از صلاة در ایام حیض نهی شده است؛ در اینجا اگر لفظ صلاة برای صحیح وضع شده باشد، آن وقت نهی در اینجا غیر مقدور خواهد بود، زیرا زن هر چقدر هم كه در ایام حیض نماز بخواند، نمازش باطل است و وقتی كه باطل شد، آن وقت بر نمازِ صحیح قدرت ندارد و وقتی كه قدرت ندارد، پس نهی در اینجا به شیءِ غیر مقدور تعلق گرفته است و تعلُّق نهی به شئ غیر مقدور قبیح می‌باشد، زیرا شرطِ امر و نهی در این است كه متعلَّقِ آن‌ها شیءِ مقدور باشد، لذا در این روایت، لفظِ صلاة در معنای فاسد استعمال شده است.

و می‌توان استدلال أعمّی‌ها به روایت دوم را از طریق قیاس استثنائی این گونه بیان كرد كه در اینجا دو مقدمه داریم: ۱ ـ نهی به فردِ مقدور تعلّق می‌گیرد و شرطِ تكلیف، قدرت می‌باشد ۲ ـ حائض قدرت بر صلاةِ صحیح ندارد، زیرا شرطِ صلاةِ صحیح، عدمِ حیض است؛ بنا بر این اگر صلاة برای صحیح وضع شده باشد، نهی از صلاةِ حائض درست نخواهد بود و چون شارع چنین نهیی كرده، علامت است بر این كه صلاة برای صلاةِ صحیح وضع نشده باشد، پس قیاس استثنایی این گونه شد كه: ‹لو كانت الصلاةُ وُضعت للصحیح لَما صحّ النهى عن صلاةِ الحائض، والتالى باطلٌ فالمقدّمُ مثلُه›.


در منکرِ ولایت دو قول است:

یک قول این که عباداتشان صحیح بوده و لکن ثواب ندارد و بی‌ارزش است و قول دیگر این که عباداتشان باطل می‌باشد و مشهور نیز قائل به همین قول می‌باشند.

حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام در تفسیر آیه ۲۸ سوره محمد می‌فرمایند: (« ذلِکَ بِأَنًّهُمُ اتَّبَعٍو ما أَسخَطَ الله وکَرِهُوا رِضوانَهُ فَأَحبَطَ أَعمالَهُم »، قال: کرهوا علیّاً وکان أمَر الله بولایته یوم بدر ویوم حنین وببطن نخلة ویوم الترویة ویوم عرفة،...)، و نیز در تفسیر علی بن ابراهیم آمده: («ذلك بأنّهم اتّبعوا ما أسخط الله » یعنی موالاة فلان و فلان و ظالمي أمیر المؤمنین علیه‌السلام « فأحبط أعمالهم » یعنی التي عَمَلوها مِن الخیرات).

] تفسیر المیزان: ۵ / ۴۳ و ۴۴ [

امّا این روایات دلالت بر این دارند که أعمالِ آن‌ها مطلقا بی‌ارزش است ولی روایتی دیگر از حضرت باقر علیه‌السلام نقل شده که می‌فرمایند: خدا از اعمالِ آن‌ها بدش می‌آید و این روایت دلالت بر بطلانِ عباداتِ آن‌ها دارد، به خاطر این که فعلِ مبغوض نمی‌تواند مصداقِ عبادت واقع شود.

حضرت باقر علیه‌السلام می‌فرمایند: (کُلُّ مَنْ دَانَ الله عَزَّ وَجَلَّ بِعِبَادَةٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَلَا إِمَامَ لَهُ مِنَ الله فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَهُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّر والله شَانِئٌ لِأًعْمَالِه).

] وسائل: ۱ / ۱۱۸، کافی: ۱ / ۱۸۳ [

۸

تطبیق دلیل چهارم و بررسی آن

(رابعها: دعویٰ القطع بأنّ طریقةَ الواضعین ودیدنهم وضْعُ الألفاظ للمركّبات التامّة وجه چهارم این است كه ادعای قطع و یقین شده بر این كه روشِ واضعین و سیرهٔ آنان بر وضعِ الفاظ برای مركّبات تامه است، (كما هو قضیةُ الحكمةِ الداعیة إلیه كما این كه حكمتِ وضع، این مطلب را اقتضا می‌كند؛ یعنی همان حكمتی كه اصلِ وضع را اقتضا می‌كند، همین طور وضع برای مركّبِ تام را نیز اقتضا می‌كند، زیرا گفتیم كه حكمت وضع در اختصار نمودن و عدم احتیاج داشتن به قرینه است و اگر قرار باشد كه الفاظ برای أعمّ از مركّب تام و ناقص وضع شده باشند، پس در استعمالات این الفاظ در معانیشان نیاز به قرینه داریم.

حالا اگر اشکال شود که گاهی اوقات واضع احتیاج پیدا می‌کند که این الفاظ را در مرکب ناقص استعمال کند، پس چه کند؟ قلت: (والحاجة وإن دَعَت أحیاناً إلیٰ استعمالها فى الناقص أیضاً، إلاّ أنّه لا تقتضى أن یکون) هذا الاستعمال (بنحوِ الحقیقة، بل ولو کان مسامحةً، تنزیلاً للفاقد منزلة الواجد مرحوم مصنّف در جواب آن اشکالِ مقدر می‌فرمایند: احتیاج اگرچه گاهی مواقع فرا می‌خواند ما را به استعمالِ این الفاظ در مرکب ناقص، همانند احتیاج به استعمال در مرکبِ تامّ، الاّ این که این احتیاج اقتضا نمی‌کند که لفظ در مرکبِ ناقص به نحو حقیقت استعمال شود، بلکه می‌تواند مجازاً هم استعمال شود، و لکن نه در معنای مجازی، بلکه لفظ را در همان مرکبِ تام استعمال کند و تسامحاً ناقص را به منزلهٔ تام گرفته و مستعملٌ فیه را ادّعائاً بر آن تطبیق نماید[۱]، (والظاهر أنّ الشارع غیرُ متخطٍّ عن هذه الطریقة و ظاهر این است که شارع از این طریقه تخطّی نفرموده و او نیز همین روش را دنبال می‌کند؛ اما چرا چنین ظهوری وجود دارد؟ زیرا اوّلاً حکمتِ وضع، چنین چیزی را اقتضا می‌کند، و ثانیاً همیشه وقتی یک متکلم یا یک مولایی در میان قومی حرف بزند، اگر قرینه‌ای نیاورد، ظاهرش این است که الفاظش را بر اساسِ وضع‌های آنان در معانی استعمال بکند و هرگاه کسی طریقهٔ جدیدی در محاوراتش اعلام نکند، معنایش این است که به لسانِ همان قوم صحبت می‌کند.

(ولا یخفیٰ أنّ هذه الدعویٰ وإن كان غیرَ بعیدةٍ، إلاّ أنّها قابلةٌ للمنع، فتأمّل) مرحوم آخوند می‌فرماید: این ادّعا اگرچه بعید نیست و لكن قابلیتِ منع دارد یعنی هر دو مقدّمه‌اش قابلیتِ منع دارد كه بیانش گذشت.


احتمال دیگری در ترجمه عبارت مصنّف وجود دارد، ولی قبل از بیان آن باید بدانیم که استعمال به نحوِ حقیقی بر دو قسم است: گاهی ممکن است استعمال به نحوِ حقیقی باشد و لکن تسامحاً و تنزیلاً للفاقد منزلة الواجد، و گاهی ممکن است استعمال به نحو حقیقی باشد و لکن حقیقتاً و بدون تنزیل؛ مرحوم آخوند در اینجا می‌فرماید: (این احتیاج، استعمال حقیقی را بنا بر هیچ کدام از این دو وجه اقتضا نمی‌کند یعنی به حقیقتاً و به تسامحاً)، پس معنای (بل) در ترجمه اول، برای اضراب می‌باشد ولی در اینجا، ترقّی در ناحیه نفی است و اگر این گونه معنا کنیم، به عبارتِ مصنّف أقرب است اگر چه به لحاظ احتمال، بعید باشد ولی اگر سیاقِ عبارت را بفهمیم، این معنای دوم، أنسب است.

۹

تطبیق دلیل اول اعمی و بررسی آن

(وقد استُدِلَّ للأعمّى ـ أیضاً ـ بوجوهٍ:)، و برای أعمی نیز به وجوهی استدلال شده است:

(منها: تبادرُ الأعمّ) یعنی از لفظِ صلاة، معنای أعمّ از صحیح و فاسد به ذهن پیشی می‌گیرد. مثلاً به فردی می‌گویی آیا نماز خواندی؟ می‌گوید باید دوباره بخوانم چون نمازی كه خواندم، بدون وضوء بود.

(وفیه: أنّه قد عرفتَ الإشكال فى تصویر الجامع الذى لابُدّ منه) فى التبادر (فكیف یصحّ معه) أى مع هذا الاشكال (دعویٰ التبادر؟! یعنی وقتی گفتیم برای أعمّی جامعی وجود ندارد، چطور ممكن است بگویید از لفظِ صلاة، معنای أعمّ به ذهن تبادر می‌كند؟!

۱۰

تطبیق دلیل دوم اعمی و بررسی آن

(ومنها: عدم صحّة السلب عن الفاسد) وصحّةُ حمل الصلاة علیٰ الفاسد؛ یعنی از نمازِ فاسد نمی‌توان لفظِ صلاة را سلب كرد و اگر كسی ركوع به جای نیاورد، صحیح است بگوییم كه نماز خوانده و لكن صلاةِ فاسد خوانده است.

(وفیه منعٌ، لِما عرفتَ و این وجه، ممنوع است زیرا قبلاً دانستی كه صحّتِ حمل در صورتی علامتِ حقیقت است كه حملِ بالمداقّة باشد نه حملِ تسامحی و حال آن كه در اینجا چنین حملی، حملِ تسامحی می‌باشد.

(ومنها: صحّة التقسیم إلی الصحیح والسقیم یعنی صحیح است كه مثلاً لفظِ صلاة را به صلاة صحیح و صلاةِ فاسد تقسیم نمود و صحّت تقسیم، نشانهٔ وضعِ لفظِ صلاة برای هر دو معنا می‌باشد و الاّ ‹تقسیم الشئ إلی نفسه وإلی غیره› لازم می‌آید.

(وفیه: أنّه) أى أنّ هذا التقسیم (إنّما یشهدُ علیٰ أنّها) أى أنّ الفاظ العبادات وُضِعت (للأعمّ لو لم تكنْ هناک) أى فى موردِ التقسیم (دلالةٌ علیٰ كونها موضوعةً للصحیح یعنی همانا این تقسیم شهادت می‌دهد كه الفاظ عبادات برای أعم وضع شده باشند در صورتی كه دلالت و قرینه‌ای نداشته باشیم بر این كه این الفاظ، برای صحیح وضع شده باشند، (وقد عرفتَها ولكن قبلاً این دلالت را دانستی كه الفاظ عبادات برای صحیح وضع شده‌اند، (فلابُدّ أن یكون التقسیم بملاحظة ما یستعمل فیه اللفظ ولو بالعنایة) پس این تقسیم باید به ملاحظهٔ معنایی (یعنی جامع) باشد كه لفظِ صلاة در آن معنا استعمال شده است و اگرچه استعمالش مجازی باشد، یعنی در این تقسیم، لفظ در معنای جامع از صحیح و فاسد استعمال شده است و لو مجازاً.

مثل « لا صلاة لجار المسجد إلّا في المسجد » (١) ممّا يعلم أنّ المراد: نفيُ الكمال، بدعوى استعماله في نفي الحقيقة في مثله أيضاً بنحوٍ من العناية، لا على الحقيقة، وإلّا لما دلّ على المبالغة، فافهم (*).

٤ - طريقةالواضعين هي الوضع للصحيح، والشارع لم يتخطَّ عنها

رابعها: دعوى القطع بأنّ طريقة الواضعين وديدنَهم: وضعُ الألفاظ للمركّبات التامّة - كما هو قضيّة الحكمة الداعية إليه - والحاجةُ وإن دعت أحياناً إلى استعمالها في الناقص أيضاً، إلّا أنّه لا يقتضي (٢) أن يكون بنحو الحقيقة، بل ولو كان مسامحة، تنزيلاً للفاقد منزلة الواجد. والظاهر: أنّ الشارع غير متخطٍّ عن هذه الطريقة.

ولا يخفى: أنّ هذه الدعوى وإن كانت غيرَ بعيدة إلّا أنّها قابلة للمنع، فتأمّل.

وجوه القول بالأعم:

وقد استُدلّ للأعمّيّ أيضاً بوجوه:

١ – التبادر

منها: تبادُر الأعمّ.

وفيه: أنّه قد عرفت الإشكال في تصوير الجامع الّذي لابدّ منه، فكيف يصحّ معه دعوى التبادر ؟

٢ - عدم صحّة السلب

ومنها: عدم صحّة السلب عن الفاسد.

وفيه منعٌ ؛ لما عرفت (٣).

__________________

(١) مستدرك الوسائل ٣: ٣٦٥.

(*) إشارة إلى أنّ الأخبار المثبتة للآثار وإن كانت ظاهرة في ذلك، لمكان أصالة الحقيقة، ولازم ذلك كون الموضوع له للأسماء هو الصحيح ؛ ضرورة اختصاص تلك الآثار به، إلّا أنّه لا يثبت بأصالتها كما لا يخفى ؛ لإجرائها العقلاء في إثبات المراد، لا في أنّه على نحو الحقيقة لا المجاز، فتأمّل جيّداً. ( منه قدس‌سره ).

(٢) في هامش « ش »: إلّا أنّها لا تقتضي ظ.

(٣) في الدليل الثاني من أدلّة الصحيحي.

٣ – صحّة التقسيم إلى الصحيح والفاسد

ومنها: صحّة التقسيم إلى الصحيح والسقيم.

وفيه: أنّه إنّما يشهد على أنّها للأعمّ لو لم تكن هناك دلالة على كونها موضوعة للصحيح، وقد عرفتها ؛ فلابدّ أن يكون التقسيم بملاحظة ما يستعمل فيه اللفظ ولو بالعناية.

٤ - الأخبار

ومنها: استعمال الصّلاة وغيرها في غير واحدٍ من الأخبار في الفاسدة:

كقوله عليه‌السلام: « بُني الإسلام على خمس: الصّلاة والزكاة والحجّ والصوم والولاية، ولم ينادَ أحدٌ بشيءٍ كما نودي بالولاية، فأخذ الناسُ بأربع وتركوا هذه » (١) ؛ « فلو أنّ أحداً صام نهاره وقام ليله ومات بغير ولاية، لم يُقبل له صوم ولا صلاة » (٢)، فإنّ الأخذ بالأربع لا يكون - بناءً على بطلان عبادات تاركي الولاية – إلّا إذا كانت أساميَ للأعمّ.

وقوله عليه‌السلام: « دَعي الصّلاة أيّام أقرائك » (٣) ؛ ضرورة أنّه لو لم يكن المراد منها الفاسدة لزم عدم صحّة النهي عنها ؛ لعدم قدرة الحائض على الصحيحة منها.

وفيه: أنّ الاستعمال أعمّ من الحقيقة.

مع أنّ المراد في الرواية الأُولى هو خصوص الصحيح، بقرينة أنّها ممّا بُني عليها الإسلام.

ولا ينافي ذلك بطلان عبادة منكري الولاية ؛ إذ لعلّ أخذهم بها إنّما كان بحسب اعتقادهم، لا حقيقةً، وذلك لا يقتضي استعمالها في الفاسد أو

__________________

 (١) المحاسن ١: ٢٨٦.

(٢) لم نعثر على حديث بهذه الألفاظ، ولكن وردت بمضمونه أحاديث كثيرة. راجع بحار الأنوار ٢٧: ١٦٦. ( باب أنّه لا تقبل الأعمال إلّا بالولاية ).

(٣) الكافي ٣: ٨٨.