درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۱۸: مقدمات ۱۸

 
۱

حقیقت شرعیه

مطلب اول: حقیقت شرعیه این است كه الفاظ عبادات مثل صوم، صلاة و حجّ، این‌ها آیا در این مركّبات مستحدثهٔ در شریعت جَعل و وضع شده‌اند، یا این‌ها در این معانی جعل نشده‌اند و مجازاً استعمال می‌شوند؟

۲

انواع وضع تعیینی

مطلب دوم: مرحوم آخوند می‌فرماید: وضع تعیینی بر دو نوع است:

نوع اول این است كه واضع إنشاء می‌كند و وضع می‌كند لفظ را برای معنا ابتداءً، مانند این كه بگوید: ‹وضعتُ لفظَ الصلاةِ لهذا المركّب› یا بگوید: ‹وضع كردم اسمِ أحمد را برای این آقا›، این می‌شود وضع تعیینی، امّا نوع دوم این است كه مثلاً خداوند به شخصی بچه‌ای داده و حالا بر سر نامگذاری او نزاع شود، خاله بگوید: حقِّ من است كه اسم بگذارم، عمو بگوید: حقِّ من است و...، در این هنگام پدرش بگوید: ‹احمد آقا را بده ببوسم›، این كه می‌گوید ‹احمد آقا را بده ببوسم›، با همین استعمال می‌خواهد اسم ‹احمد› را روی این بچه بگذارد، و این هم نوع دیگری از وضع تعیینی می‌باشد.

اما وضع تعیینی قسم دوم قرینه می‌خواهد و اگر به نحوِ خاصی اشاره نكند و همین طور بگوید ‹احمد آقا... › و اتّفاقاً اسم پسر خاله‌اش هم احمد باشد و بگوید بله بفرمائید، می‌گوید: من مقصودم این بچه بود نه شما؛ پس حتماً قرینه می‌خواهد.

حالا اگر قرینه می‌خواهد پس تفاوت بین اینجا و مجاز در چه می‌شود؟ مجاز هم قرینه می‌خواهد! مرحوم آخوند می‌فرماید: در مجاز، معنا را بوسیلهٔ قرینه می‌فهماند یعنی وقتی می‌گوید ‹رأیتُ اسداً فى الحمام›، در اینجا معنای رجل شجاع را بوسیلهٔ ‹فى الحمام› تفهمیم می‌كند، ولی در نوع دومِ وضع تعیینی، قرینه، علامتِ این است كه من با خصوصِ همین لفظی كه استعمال كردم، این معنا را تفهمیم كردم.

انسان برای تفهیم معنا، قرینه می‌آورد. مثلاً وقتی می‌گویم ‹بلند گو... › در اینجا بوسیلهٔ لفظ بلند گو این معنا را تفهمیم می‌كنم، اینجا دالّ، لفظ بلندگو بوده و مدلول، این معنا است و قرینه فقط می‌فهماند كه این لفظِ بلندگو دالّ است، این قرینه گویا مثل واسطه در مقام ثبوت است، یعنی همان طوری كه حرارت به آتش می‌گوید تو هیچ كاره‌ای، من مال آب هستم، فقط تو باعث شدی كه من برای آب ایجاد شوم، اینجا هم این قرینه، دالّ نیست، بلكه لفظ، دالّ است و فقط قرینه می‌فهماند كه این لفظ، دالّ است، به خلاف باب مجاز كه در آنجا دالّ، خودِ قرینه می‌باشد.

پس می‌فرماید: این وضع تعیینی اگرچه احتیاج به قرینه دارد امّا فرقش این است كه قرینه در باب وضع تعیینی، قرینه بر این است كه لفظ، دلالت بر معنا می‌كند ولی قرینه در باب مجاز، قرینه بر این است كه خودِ این قرینه دلالت بر معنا می‌كند.

یعنی در واقع در وضع تعیینی، دالّ و مدلول، لفظ و معنا است و قرینه فقط مثل این است كه جاده را صاف می‌كند ولی در باب مجاز، دالّ خودِ قرینه می‌باشد و در مجاز، قرینه می‌گوید كه از لفظ ‹أسد› معنای حقیقی اش اراده نشده و رجلِ شجاع را می‌فهماند.

۳

مدعای مرحوم آخوند

مطلب سوم: مرحوم آخوند می‌فرماید: اگر كسی ادّعای حقیقت شرعیه بكند به وضع تعیینی، البته نه به وضع تعیینی قسم اول، بلكه به وضع تعیینی قسم دوم، یعنی این احتمال كه پیامبر صلوات الله علیه فرموده باشد ‹إنّى وضعتُ لفظَ الصلاة... ›، این احتمالش نیست، اما این كه لفظ صلاة را استعمال كرده باشد در این معانی به قصد وضع، این ادّعا، ادّعای بیراهی نیست.

ممكن است بگویید: دلیلِ شما بر نادرست نبودن این ادّعا چیست؟ می‌فرماید: تبادر، كه تبادر علامتِ حقیقت است. مگر از لفظ صلاة، این معانی تبادر نمی‌كند؟ پس معلوم می‌شود كه لفظ صلاة برای این معانی وضع شده است، و وقتی كه وضع شده، آن قسم اول كه نیست پس می‌شود قسم دوم؛ و اگر بخواهد با وضع تعینی باشد پس باید یك مدّتی بگذرد.

مثلاً شما یك وصیت نامه‌ای از هزار سال پیش از مرحوم محقق حلّی می‌آورید كه ایشان فرموده‌اند « طلبه‌ها! نماز شب ترك نشود »، شما روی منبر می‌گویید مرحوم محقق حلّی به طلاب وصیت نموده كه نماز شب را ترك نكنید، كسی بگوید شاید مقصود از نماز شب در آن زمان، نماز مغرب و عشاء بوده، الآن از لفظِ نماز شب، نمازِ مغرب و عشاء تبادر نمی‌كند و چه می‌دانیم، شاید در آن زمان از لفظِ نماز شب، نمازِ مغرب و عشاء به ذهن تبادر می‌كرده است. جواب می‌دهیم: هر لفظی، هر معنایی كه در این زمان دارد در آن زمان هم داشته، این كه الآن از لفظ صلاة، نماز فهمیده می‌شود، قبلاً هم همین طور بوده و شاید شارع تعیین كرده لفظ صلاة را برای نماز با وضع تعیینی قسم دوم.

پس مطلب سوم این شد كه حقیقت شرعیه ثابت است، به دلیل تبادر.

یكی دیگر از دلیل‌هایی كه مرحوم آخوند بر حقیقت شرعیه می‌آورند این است كه می‌فرمایند: اگر بخواهد مثلاً لفظ صلاة در این معانی مستحدثه مجازاً استعمال شده باشد، لازم می‌آید كه این استعمال غلط باشد، زیرا چه علاقه‌ای بین صلاة به معنای لغوی و صلاة به معنای شرعی وجود دارد؟ صلاة به معنای لغوی به معنای دعاست و صلاة به معنای شرعی به معنای نماز است، گفته نشود كه بینشان علاقهٔ جزء و كلّ وجود دارد به دلیل این كه بعضی از اجزاء نماز، دعا است مثلِ ‹إهدانا الصراط المستقیم›، زیرا جواب می‌دهیم: در علاقهٔ جزء و كلّ باید جزء، از أجزاء رئیسه باشد ولی در مثلِ صلاة، سورهٔ حمد خودش از اركان نیست تا چه رسد به یك جمله‌اش.

مثلاً اگر فردی به شما بگوید: امروز یك ناخنی دیدم كه قدّش یك متر و نود و هشت سانت بود، می‌گویید چطور ممكن است؟! آن را به من نشان بده، می‌بینید كه رفت و یك آدمی را آورد، به او می‌گویید این كه ناخن نیست، می‌گوید بله، امّا تفتازانی گفته یكی از علاقه‌ها، علاقهٔ جزء و كل است، به او می‌گویید: هر جزء و كلّی برای مجاز گویی كافی نیست، بلكه جزء باید از اجزاء رئیسه باشد، پس این كه سورهٔ حمد یك خطش دعا دارد، این فایده‌ای ندارد و علاقهٔ جزء و كلّ ایجاد نمی‌كند؛ یا این كه مثلاً حج به معنای قصد است، حالا اگر شخصی برود و از فرودگاه برگردد و بگوید كه من حج به جای آوردم، كلامش اشتباه است و تكلیفش ساقط نشده، زیرا حج معنای لغوی اش قصد است و او مجازاً می‌گوید كه من حج به جای آوردم و حجّی كه این همه اجزاء و اركان دارد، با یك قصدِ تنها، حجّ محسوب نمی‌شود.

پس دلیلِ این كه این الفاظ در این معانی مجازاً استعمال نمی‌شوند به خاطر این است كه علاقه‌ای بینشان نیست و لذا استعمالشان در این الفاظ، صحیح نمی‌باشد.

۴

اشکال مرحوم آخوند

مطلب چهارم: اشكالی است كه مرحوم آخوند بر حقیقت شرعیه وارد می‌كند، می‌فرمایند: این كه می‌گوییم حقیقت شرعیه ثابت است، مبتنی بر این است كه این الفاظ قبل از شریعت به همین معانی نباشند، یعنی این معانی، معانی مستحدثه و جدید باشند، اما اگر این معانی قبل از اسلام هم بوده باشند، دیگر نمی‌شود گفت كه حقیقت شرعیه ثابت است، زیرا مثل این می‌ماند كه بگویند این تلفن، حقیقتِ جمهوریهٔ اسلامیه است و وقتی كه انقلاب شد آن وقت لفظِ تلفن برای این معنا وضع شد، ممكن است فردی بگوید كه مگر قبلاً تلفن نبوده و این تلفن را آیا انقلاب آورده است؟ می‌گویند نه قبلش بود، می‌گوید كه قبلاً به آن چه می‌گفتند؟ می‌گویند كه می‌گفتند ‹تلفن›، می‌گوید پس این حقیقتِ جمهوریهٔ اسلامیه نشد و قبلاً هم بوده؛ در اینجا هم اگر لفظِ صلاة، قبل از اسلام نیز به همین معنا بوده پس حقیقت شرعیه نمی‌شود، بنا بر این باید ثابت كنیم كه این الفاظ قبل از اسلام، در این معانی مستحدثه استعمال نمی‌شدند، حتی اگر احتمال دهیم كه این الفاظ قبل از اسلام هم این معانی را داشته‌اند، باز هم حقیقت شرعیه ثابت نیست، زیرا ممكن است این حقیقت شرعیه، حقیقت لُغویه باشد و چنین احتمالی هم در اینجا جا دارد، زیرا خودِ آیات شریفه هم دلالت می‌كنند كه این الفاظ قبلاً به همین معنا استعمال می‌شدند مانند « كُتِب علیكم الصیام كما كُتِب علی الذین من قبلكم »[۱]یعنی بر شما مسلمان‌ها روزه واجب شده همان طوری كه بر قبل از شما نیز واجب شده بود، پس معلوم می‌شود كه لفظِ ‹صوم› قبلاً در روزه استعمال می‌شده، یا این كه حضرت عیسی عليه‌السلام می‌فرماید: «وأَوصانى بالصلاة و الزكاة ما دمتُ حیاً »[۲]، پس معلوم می‌شود كه صلاة و زكاة در قبل از اسلام هم بوده، بنا بر این در ما نحن فیه، آیات شریفه‌ای از قرآن كریم دلالت می‌كند كه این معانی سابقاً هم بوده‌اند، پس با وجود احتمالِ حالت سابقه برای این معانی، دیگر كسی نمی‌تواند ادّعای حقیقت شرعیه كند.

سپس مرحوم مصنّف می‌فرماید: اگر كسی ادعا كند كه ما وضع تعیینی نداریم بلكه وضع تعینی داریم، زیرا این الفاظ آن قدر در شریعت در این معانی جدید استعمال شده‌اند كه دیگر در این معانی جدید، حقیقت شده‌اند، در جواب می‌گوییم: با احتمال مذكور، وضع تعینی هم فایده‌ای ندارد زیرا وضع تعینی مبتنی بر این است كه این معانی در سابق نباشند و وضع تعینی در شریعت اسلام مبتنی بر این است كه این لفظ، معنای اصلی اش همین نباشد، و وقتی احتمال دادید كه معنای اصلی اش همین باشد ـ مخصوصاً با آن قرائنی كه از قرآن ذكر كردیم ـ پس دیگر ادّعای وضع تعینی هم سودی نمی‌بخشد.

مطلب پنجم: در بیان ثمرهٔ حقیقت شرعیه می‌باشد كه اثبات حقیقت شرعیه چه فایده‌ای دارد؟


البقرة: ۱۸۳.

المدثّر: ۴۳.

۵

تطبیق حقیقت شرعیه

(إنّه اختلفوا فى ثبوت الحقیقة الشرعیة وعدمه علیٰ أقوال یعنی همانا در ثبوت حقیقت شرعیه و عدم ثبوتش اختلاف شده است، 

۶

تطبیق انواع وضع تعیینی

(وقبل الخوض فى تحقیق الحال، لا بأسَ بتمهیدِ مقالٍ و قبل از این كه وارد در تحقیق مطلب شویم (و ببینیم كه آیا حقیقت شرعیه هست یا نیست)، مناسب است كه مقدّمه‌ای را بیان كنیم:

می‌فرماید: این حقیقت شرعیه به سه معنا تصوّر می‌شود:

یك معنا این است كه بگوییم پیغمبر گرامی اسلام صلّی الله علیه وآله یك روز مردم را در مسجد النبی جمع نموده و فرموده: ‹بسم الله الرحمن الرحیم، إنّى وضعتُ لفظَ الصلاة لهذا المركّب›.

و یك معنا این است كه مثلاً خداوند سبحان بچه‌ای به شخصی داده، در این هنگام پدر بزرگ و مادر بزرگ و خاله و عمه و دایی، همه بر سر نامگذاری او نزاع كنند، در این بین پدرِ بچه می‌گوید: برای بچه باید اسامی أئمّه علیهم السلام را گذاشت و بعد بگوید ‹احمد آقا را بدهید كه ببوسم›، در اینجا یك وقت هست كه می‌گوید ‹اسمش را احمد گذاشتم› و یك وقت هست كه می‌گوید ‹احمد آقا را بدهید ببوسم›، كه در صورت دوم، لفظِ اَحمد را استعمال كرده و غرضش از استعمال این است كه نامگذاری هم بكند.

یك معنا هم وضع تعینی است.

امّا آن معنای اوّلی حقیقت شرعیه، مرحوم آخوند می‌فرماید: هركس آن را ادّعا كند، ادعای خیلی بعیدی كرده، زیرا اگر چنین چیزی بود، قطعاً برای ما نقل می‌شد، زیرا نه تقیه در آن زمان بود و نه به ضرر كسی بود، پس معلوم می‌شود كه چنین وضعی نداریم. و اگر مقصود این است كه شارع آمده و یك لُجنه‌ای تشكیل داده و پیامبر بر منبر تشریف برده‌اند، این طور نیست. ولی آن معنای دوم كه در این گیر و دار بگوید ‹احمد آقا را بده› این معنا احتمال دارد، پس یك نوع وضع تعیینی وجود دارد كه لفظ را استعمال می‌كند در معنا به قصدِ این كه این لفظ در آن معنا حقیقت باشد.

لذا در مطلب دوم می‌فرماید: وضع تعیینی بر دو قسم است: (وهو:) یعنی آن مقدمه چنین است كه: (أنّ وضع التعیینى كما یحصُلُ بالتصریح بإنشائه) یعنی وضع تعیینی همان طور كه بوسیلهٔ تصریح به انشاءِ وضع حاصل می‌شود مثل این كه بگوید ‹وضعتُ›، مثلاً بگوید ‹اسم بچه ام را احمد گذاشتم› كه این می‌شود انشاء، (كذلک یحصل باستعمال اللّفظ فى غیر ما وُضع له) یعنی همین طور هم وضع تعیینی حاصل می‌شود بوسیلهٔ این كه استعمال بكند لفظ را در غیر چیزی كه برای آن وضع شده، یعنی تا الآن اسم این بچه احمد نبود و الآن می‌خواهد احمد بگذارد، (كما إذا وُضع له) مثل زمانی كه آن لفظ برای آن معنا وضع شده باشد؛ یعنی همان طور كه اگر اسمش را احمد می‌گذاشت و دیگران وقتی می‌خواستند صدایش كنند، لفظِ احمد را استعمال می‌كردند، در اینجا نیز به همان نحو استعمال می‌كند، چگونه؟ (بأن یقصُدَ الحكایةَ عنه) به این كه شخصِ مستعمِل با إستعمالِ آن لفظ (مثل احمد)، قصد كند حكایت كردن را از غیرِ ما وضع له، یعنی از این معنا، (و) أن یقصُدَ (الدّلالةَ علیه) أى علیٰ غیرِ ما وضع له؛ و قصد كند دلالت نمودنِ این لفظ را بر معنا (بنفسِهِ) با خودِ همین لفظ (لا بالقرینة) نه این كه قصد كند دلالت كردنِ لفظ بر معنا را بوسیلهٔ قرینه، (وإن كان لابدّ حینئذٍ مِن نصبِ قرینةٍ واگر چه در هنگام استعمال این لفظ در این معنا باید یك قرینه‌ای باشد؛ زیرا اگر قرینه نباشد، كسی متوجه نمی‌شود كه او می‌خواهد این لفظ را برای این معنا وضع كند (یعنی مثلاً وقتی می‌گوید ‹احمد آقا را بدهید ببوسم› با قرینهٔ مقام، دیگران متوجّه شوند كه او می‌خواهد لفظِ احمد را برای این نوزاد وضع كند)، (إلاّ أنّه) أى أنّ نصبَ القرینةِ یكون (للدّلالة‌ِ علیٰ ذلک إلاّ این كه نصب قرینه برای این است كه این قرینه دلالت كند كه او قصد كرده با استعمالِ این لفظ، حكایت از این معنا بكند، (لا علیٰ إرادةِ المعنیٰ نه این كه قرینه بیاورد كه معنا را بفهماند، (كما فى المجاز) همان طوری كه در مَجاز این گونه است كه قرینه می‌آورد تا معنا را تفهیم كند، (فافهم) [۱].

إن قلت: این استعمال، نه حقیقی است و نه مجازی، حقیقی نیست چون هنوز وضع ندارد و مجازی نیست چون علاقه ندارد. جواب می‌دهیم: اشكالی ندارد، ما مواردی داریم كه استعمال، نه حقیقی بوده و نه مجازی، مثل إطلاقُ اللفظ و ارادةُ شخصه، اصلاً چه كسی گفته كه هر استعمالی یا باید حقیقی باشد و یا مجازی؟! ممكن است یك استعمالی نه حقیقی بوده و نه مجازی باشد و ممكن است اصلاً استعمالی نباشد مانند اطلاق اللفظ و ارادة شخصه.

ان قلت: (وكونُ استعمال اللفظِ فیه كذلک و این كه این لفظ استعمال شود در این معنا (كذلک) یعنی به غرضِ وضع؛ وكان الاستعمالُ (فى غیرِ ما وُضع له ـ بلا مراعاةِ ما اعتبر فى المجاز و این استعمال، استعمال در غیرِ ما وُضع له باشد ـ بدون این كه مراعاة شود آنچه كه اعتبار شده در مجاز (كه مقصود همان علائق باشد)، (فلا یكون بحقیقةٍ ولا مجازٍ ـ) پس این استعمال نه حقیقت می‌شود و نه مجاز ـ قلت: أمّا كونُ هذا الاستعمال كذلک (غیرُ ضائرٍ بعد ما كان ممّا یقبله الطبع ولا یستنكره) این استعمال، ضرری ندارد، بعد از آن كه طبع، این استعمال را قبول كند و انكار ننماید؛ زیرا گفتیم مناط در صحّت استعمال، این است كه ‹ممّا یقبله الطبع و ممّا لا ینكره الطبع› باشد.

(وقد عرفتَ سابقاً: أنّه فى الإستعمالات الشائعة فى المحاورات، ما لیس بحقیقةٍ ولا مجازٍ و قبلاً دانستی كه در بعضی از استعمالاتِ متداولة در محاورات، بعضی از آن‌ها نه حقیقی است و نه مجازی؛ البته مراد از استعمالات، استعمال اصطلاحی نیست، بلكه مراد، اطلاقاتِ شایعه در محاورات می‌باشد، مانند ‹زیدٌ لفظٌ› و آنجایی كه لفظی اطلاق شود و ارادهٔ شخصش شود، زیرا این‌ها اصلاً استعمال نیستند.


به مرحوم آخوند خیلی اشکال کرده‌اند که شما می‌گویید در مجاز (رأیتُ أسدا في الحمام)، رجلِ شجاع را بوسيله قرينه (في الحمام) مى فهميم، پس این لفظِ (أسد) برای چه است؟ این طور که شما می‌گویید گویا لفظِ (أسد) در هیچ معنایی استعمال نشده، زیرا در معنای حقیق اش که استعمال نشده و در معنای مجازی اش هم استعمال نشده است! این (فافهم)، اشاره به این است که این اشکالات بر ما وارد نیست، این‌ها با هم فرق دارند.

۷

تطبیق مدعای مرحوم آخوند

مطلب سوم: (إذا عرفتَ هذا، فدعویٰ الوضع التعیینى فى الألفاظ المتداولة فى لسان الشارع پس ادّعای وضع تعیینی برای الفاظی كه در لسان شارع متداول است، (هكذا) یعنی وضع تعیینی قسم دوم، این ادّعا (قریبةٌ جدّاً این خیلی ادّعای نزدیكی است، (ومدّعى القطع به) و كسی كه ادّعای قطع و یقین به این وضع تعیینی بكند، (غیرُ مجازفٍ قطعاً) چنین كسی قطعاً بیهوده صحبت نكرده است؛ ممكن است بگویید: قریب بودن این استعمال، دلیل نیست، مثل این كه كسی بگوید آیا فلانی مجتهد است؟ بگوییم بعید نیست كه مجتهد باشد؛ لذا مرحوم آخوند أدلّه‌ای برای این وضع تعیینی بیان می‌فرمایند:

(ویدلّ علیه) أى یدلّ علیٰ وجود هذا الوضع التعیینی، (تبادر المعانى الشرعیةِ منها فى محاوراته) یعنی در محاورات شارع، هر كجا مثلاً لفظ صلاة شنیده شود، همین معنای شرعیه‌اش كه نماز باشد به ذهن تبادر می‌كند، (ویؤید ذلک أنّه ربما لا یكون علاقةٌ معتبرة بین المعانى الشرعیة واللُّغویة و در تأیید مطلب بالا باید بگویم: این استعمالات، مجازی نیست زیرا هیچ یك از علاقه‌هایی كه در استعمالات مجازی معتبر باشد، در مقام نمی‌باشد؛ پس اگر بخواهید بگویید كه حقیقت شرعیه نیست و این الفاظ در این معانی مجازاً استعمال شده‌اند، صحیح نمی‌باشد، زیرا (فأىُّ علاقةٍ بین الصلاة شرعاً والصلاة بمعنیٰ الدعاء زیرا چه علاقه‌ای هست بین صلاة به معنای شرعی كه نماز باشد و صلاة به معنای لُغوی كه به معنای دعا باشد، تا بخواهیم بگوییم كه لفظِ صلاة مجازاً در معنای نماز استعمال شده است؟! اگر جواب دهید: علاقهٔ جزء و كلّ زیرا یكی از اجزاءِ نماز، دعا است و آن هم در سورهٔ حمد كه می‌گوییم ‹اهدنا الصراط المستقیم›، مرحوم آخوند در جوابِ شما می‌فرماید: (ومجرّد اشتمال الصلاة علیٰ الدعاء لا یوجب ثبوت ما یعتبر مِن علاقةِ الجزء والكلّ بینهما، كما لا یخفیٰ و صِرفِ مشتمل بودن نماز بر دعا موجب نمی‌شود كه علاقهٔ جزء و كلّ بین این معنای حقیقی و معنای مجازی وجود داشته باشد، زیرا جزء باید از اجزاء رئیسه باشد، نه یك جزء كوچك.

(هذا كلُّهُ) یعنی ثبوت حقیقت شرعیه به این قسم دومِ وضع تعیینی (بناءً علیٰ كونِ معانیها مستحدثةً فى شرعِنا این حرف‌هایی كه در رابطه با حقیقتِ شرعیه زدیم مبنی بر این است كه معانی الفاظِ عبادات، معانی جدید و مستحدَث در اسلام و در شریعتِ ما باشد؛ اما اگر این عبادات در شرایع سابقه نیز بوده، دیگر این الفاظ، الفاظِ حقیقت شرعیه نمی‌شوند، زیرا قبلاً این الفاظ در همین عبادات استعمال می‌شده‌اند و قرائنی داریم كه این الفاظ به همین معانی در شرایع سابقه هم بوده‌اند، مانند آیات شریفه‌ای كه ذكر خواهد می‌شود.

تعارض الأحوال

وأمّا إذا دار الأمرُ بينها، فالاصوليّون وإن ذكروا لترجيح بعضها على بعض وجوهاً (١)، إلّا أنّها استحسانيّة، لا اعتبار بها إلّا إذا كانت موجبةً لظهور اللفظ في المعنى ؛ لعدم مساعدة دليل على اعتبارها بدون ذلك، كما لا يخفى.

التاسع
[ الحقيقة الشرعيّة ]

أنّه اختلفوا في ثبوت الحقيقة الشرعيّة وعدمه على أقوال.

أقسام الوضع التعييني

وقبل الخوض في تحقيق الحال لا بأس بتمهيد مقالٍ، وهو: أنّ الوضع التعيينيّ كما يحصل بالتصريح بإنشائه، كذلك يحصل باستعمال اللفظ في غير ما وضع له كما إذا وضع له، بأن يقصد الحكاية عنه والدلالة عليه بنفسه لا بالقرينة، وإن كان لابدّ حينئذٍ من نصب قرينةٍ، إلّا أنّه للدلالة على ذلك، لا على إرادة المعنى كما في المجاز، فافهم.

وكون استعمال اللفظ فيه كذلك في غير ما وضع له - بلا مراعاة ما اعتبر في المجاز فلا يكون بحقيقة ولا مجاز - غيرُ ضائرٍ، بعدَ ما كان ممّا يقبله الطبع ولا يستنكره. وقد عرفت سابقاً (٢) أنّه في الاستعمالات الشائعة في المحاورات ما ليس بحقيقة ولا مجاز.

ثبوت الحقيقة الشرعيّة

إذا عرفت هذا، فدعوى الوضع التعيينيّ في الألفاظ المتداولة في لسان الشارع هكذا قريبةٌ جدّاً، ومدّعي القطع به غير مجازف قطعاً.

__________________

(١) راجع الفصول: ٤٠، وهداية المسترشدين ١: ٢٨٩ - ٣١٩، وقوانين الأُصول ١: ٣٢.

(٢) في الأمر الرابع ؛ حيث ذكر أنّ صحة إطلاق اللفظ وإرادة النوع أو الصنف إنّما هي بالطبع لا بالوضع. لاحظ الصفحة: ٣٠.

ويدّل عليه تبادر المعاني الشرعيّة منها في محاوراته.

ويؤيّد ذلك: أنّه ربما لا تكون علاقة معتبرة بين المعاني الشرعيّة واللغويّة، فأيّ علاقة بين الصّلاة شرعاً والصّلاة بمعنى الدعاء (١) ؟ ومجرّد اشتمال الصّلاة على الدعاء لا يوجب ثبوت ما يعتبر من علاقة الجزء والكلّ بينهما، كما لا يخفى.

هذا كلّه بناءً على كون معانيها مستحدثة في شرعنا.

وأمّا بناءً على كونها ثابتة في الشرائع السابقة - كما هو قضيّة غير واحدٍ من الآيات، مثل قوله تعالى: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامَ كَما كُتِبَ عَلَى الّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ (٢)، وقوله تعالى: ﴿وأذِّن في النّاسِ بِالحجّ (٣)، وقوله تعالى: ﴿وأوْصاني بالصَّلاةِ والزَّكاةِ مادُمْتُ حَيّاً (٤)... إلى غير ذلك - فألفاظها حقائق لغويّة لا شرعيّة.

واختلاف الشرائع فيها جزءاً وشرطاً لا يوجب اختلافها في الحقيقة والماهيّة ؛ إذ لعلّه كان من قبيل الاختلاف في المصاديق والمحقّقات، كاختلافها بحسب الحالات في شَرْعِنا، كما لا يخفى.

ثمّ لا يذهب عليك أنّه مع هذا الاحتمال لا مجال لدعوى الوثوق - فضلاً عن القطع - بكونها حقائق شرعيّة، ولا لتوهُّم دلالة الوجوه التي ذكروها على ثبوتها، لو سلِّم دلالتها على الثبوت لولاه.

ومنه قد انقدح حال دعوى الوضع التعيّنيّ معه.

__________________

(١) في نهاية الدراية ١: ٨٨: فأيّ علاقة بين الصلاة والدعاء ؟

(٢) البقرة: ١٨٣.

(٣) الحجّ: ٢٧.

(٤) مريم: ٣١.

ومع الغضّ عنه، فالإنصاف: أنّ منع حصوله في زمان الشارع في لسانه ولسان تابعيه مكابرةٌ. نعم، حصوله في خصوص لسانه ممنوع، فتأمّل.

ثمرة البحث

وأمّا الثمرة بين القولين، فتظهر في لزوم حمل الألفاظ الواقعة في كلام الشارع - بلا قرينة -، على معانيها اللغويّة مع عدم الثبوت، وعلى معانيها الشرعيّة على الثبوت، في ما إذا علم تأخّر الاستعمال.

وفي ما إذا جهل التأريخ ففيه إشكال. وأصالة تأخّر الاستعمال - مع معارضتها بأصالة تأخّر الوضع - لا دليل على اعتبارها تعبّداً إلّا على القول بالأصل المثبت. ولم يثبت بناءٌ من العقلاء على التأخّر مع الشّك. وأصالةُ عدم النقل إنّما كانت معتبرة في ما إذا شكّ في أصل النقل، لا في تأخّره، فتأمّل.

العاشر
[ الصحيح والأعمّ ]

أنّه وقع الخلاف في أنّ ألفاظ العبادات أسامٍ لخصوص الصحيحة، أو للأعمّ منها ؟

تقديم أُمور:

وقبل الخوض في ذكر أدلّة القولين يذكر أُمور:

الأمر الأول: تصوير النزاع على القول بثبوت الحقيقة الشرعية وعدمه

منها: أنّه لا شبهة في تأتّي الخلاف على القول بثبوت الحقيقة الشرعيّة.

وفي جريانه على القول بالعدم إشكالٌ.

وغاية ما يمكن أن يقال في تصويره (١): أنّ النزاع وقع - على هذا - في أنّ الأصل في هذه الألفاظ المستعملة مجازاً في كلام الشارع، هو استعمالها في

__________________

(١) قاله الشيخ الأعظم الأنصاري على ما في تقريرات بحثه. راجع مطارح الأنظار ١: ٣٢.