بحث در این است كه آیا حقیقت شرعیه داریم یا نداریم. حقیقت شرعیه یعنی این الفاظی كه در شریعت وارد شدهاند كه معانی مستحدثه دارند، مانند صلاة كه به معنای دعاست و صوم كه به معنای امساك نفس است و حج كه به معنای قصد است، و این كه روایت میفرماید « اذا زالت الشمس فقد دخل وقتُ الصلاتین... »[۱] این صلاة به چه معناست، یعنی آیا اذان ظهر كه شد، همه رو به قبله بایستند و تا غروب دعا كنند یا این كه لفظِ صلاة، در این مركّبِ شرعی جدید و مركبِ مستحدَث حقیقت شده است؟
اگر قائل شویم كه حقیقت شرعیه داریم، پس به این معناست كه لفظِ صلاة قبلاً به معنای دُعا بوده و حالا در اسلام برای یك معنای جدید وضع شده است، اما اگر به حقیقت شرعیه قائل نشویم، به این معناست كه لفظ صلاة كه قبلاً برای دعا بوده، در اسلام به معنای جدید وضع نشده، بلكه در اسلام در این معنای جدید مجازاً استعمال میشود.
كسانی كه میگویند حقیقت شرعیه داریم، یعنی میگویند این الفاظِ عبادات در معانی جدید وضع شدهاند و كسانی كه میگویند حقیقت شرعیه نداریم، یعنی میگویند این الفاظ عبادات در معانی جدید مجازاً استعمال میشوند.
همه قبول دارند كه مقصود از صلاة در این روایت، نماز است اما نمیدانند كه آیا این حقیقت شرعیه است یا مجاز، وهمان طوری كه از اسمش پیداست منظور از حقیقت شرعیه یعنی آن معنایی كه شرع، لفظ را در آن معنا وضع كرده است و به این معنای دوم نقل داده است.
یك حقیقت شرعیه داریم و یك حقیقت متشرّعه، از زمان أئمّه علیهم السلام به بعد را حقیقت متشرّعه گویند، درست است كه آنهایی هم كه در زمان صدرِ اسلام بودند متشرّعهاند امّا اصطلاحاً در اینجا به آنها متشرعه نمیگویند.
مرحوم آخوند میفرمایند: در بحث حقیقت شرعیه در چهار مطلب تكلّم میكنیم: مطلب اول تقریر محلّ نزاع است، مطلب دوم أنحاء وضع تعیینی است، مطلب سوم مدّعای مرحوم آخوند و دلیل ایشان است و مطلب چهارم اشكالی است كه بر این مدّعیٰ وارد میكنند.
مطلب اول: حقیقت شرعیه این است كه الفاظ عبادات مثل صوم، صلاة و حجّ، اینها آیا در این مركّبات مستحدثهٔ در شریعت جَعل و وضع شدهاند، یا اینها در این معانی جعل نشدهاند و مجازاً استعمال میشوند؟
مطلب دوم: مرحوم آخوند میفرماید: وضع تعیینی بر دو نوع است:
نوع اول این است كه واضع إنشاء میكند و وضع میكند لفظ را برای معنا ابتداءً، مانند این كه بگوید: ‹وضعتُ لفظَ الصلاةِ لهذا المركّب› یا بگوید: ‹وضع كردم اسمِ أحمد را برای این آقا›، این میشود وضع تعیینی، امّا نوع دوم این است كه مثلاً خداوند به شخصی بچهای داده و حالا بر سر نامگذاری او نزاع شود، خاله بگوید: حقِّ من است كه اسم بگذارم، عمو بگوید: حقِّ من است و...، در این هنگام پدرش بگوید: ‹احمد آقا را بده ببوسم›، این كه میگوید ‹احمد آقا را بده ببوسم›، با همین استعمال میخواهد اسم ‹احمد› را روی این بچه بگذارد، و این هم نوع دیگری از وضع تعیینی میباشد.
اما وضع تعیینی قسم دوم قرینه میخواهد و اگر به نحوِ خاصی اشاره نكند و همین طور بگوید ‹احمد آقا... › و اتّفاقاً اسم پسر خالهاش هم احمد باشد و بگوید بله بفرمائید، میگوید: من مقصودم این بچه بود نه شما؛ پس حتماً قرینه میخواهد.
حالا اگر قرینه میخواهد پس تفاوت بین اینجا و مجاز در چه میشود؟ مجاز هم قرینه میخواهد! مرحوم آخوند میفرماید: در مجاز، معنا را بوسیلهٔ قرینه میفهماند یعنی وقتی میگوید ‹رأیتُ اسداً فى الحمام›، در اینجا معنای رجل شجاع را بوسیلهٔ ‹فى الحمام› تفهمیم میكند، ولی در نوع دومِ وضع تعیینی، قرینه، علامتِ این است كه من با خصوصِ همین لفظی كه استعمال كردم، این معنا را تفهمیم كردم.
انسان برای تفهیم معنا، قرینه میآورد. مثلاً وقتی میگویم ‹بلند گو... › در اینجا بوسیلهٔ لفظ بلند گو این معنا را تفهمیم میكنم، اینجا دالّ، لفظ بلندگو بوده و مدلول، این معنا است و قرینه فقط میفهماند كه این لفظِ بلندگو دالّ است، این قرینه گویا مثل واسطه در مقام ثبوت است، یعنی همان طوری كه حرارت به آتش میگوید تو هیچ كارهای، من مال آب هستم، فقط تو باعث شدی كه من برای آب ایجاد شوم، اینجا هم این قرینه، دالّ نیست، بلكه لفظ، دالّ است و فقط قرینه میفهماند كه این لفظ، دالّ است، به خلاف باب مجاز كه در آنجا دالّ، خودِ قرینه میباشد.
پس میفرماید: این وضع تعیینی اگرچه احتیاج به قرینه دارد امّا فرقش این است كه قرینه در باب وضع تعیینی، قرینه بر این است كه لفظ، دلالت بر معنا میكند ولی قرینه در باب مجاز، قرینه بر این است كه خودِ این قرینه دلالت بر معنا میكند.
یعنی در واقع در وضع تعیینی، دالّ و مدلول، لفظ و معنا است و قرینه فقط مثل این است كه جاده را صاف میكند ولی در باب مجاز، دالّ خودِ قرینه میباشد و در مجاز، قرینه میگوید كه از لفظ ‹أسد› معنای حقیقی اش اراده نشده و رجلِ شجاع را میفهماند.