درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۱۹: مقدمات ۱۹

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

۳

ان قلت و قلت

إن قلت: اگر كسی بگوید: مسلّم است بر فرض كه این معانی نیز در شرایع سابقه باشد، صلاتی كه بر ما واجب است غیر از آن صلاتی است كه بر یهودی‌ها واجب بوده و صومِ ما غیر از صومِ یهودی هاست.

قلت: مرحوم آخوند در جواب می‌فرمایند: اختلاف در اجزاء و شرایط، موجبِ اختلاف در معنا نمی‌شود وگرنه در همین شریعتِ ما نیز نمازِ مسافر، دو ركعتی است یا نماز حاضر چهار ركعتی است، نماز مغرب سه ركعتی است، نماز صبح دو ركعتی است و...، یا مثلاً كسی كه قدرت بر وضوء دارد، نمازِ با وضوء بر او واجب می‌باشد و آن كسی كه چنین قدرتی ندارد، نمازِ با تیمم بر او واجب است، یا مثلاً كسی كه قدرت بر قیام دارد، نمازش باید ایستاده باشد و كسی كه چنین قدرتی ندارد، نمازش باید نشسته باشد و...، بنا بر این همان طور كه اختلاف در اجزاء و شرائط در شریعتِ ما دلالت نمی‌كند بر این كه این الفاظ، معانیشان فرق می‌كند، نسبت به ما و شرایع سابقه نیز همین طور است، و این‌ها از باب اختلاف در مصداق است، مثلاً یك نفر آش درست می‌كند و در آن دوازده چیز می‌ریزد و یك نفر هم آش درست می‌كند و فقط یك چیز در آن می‌ریزد، الآن هر دو تای آن‌ها آش درست كرده‌اند و در مفهومِ آش فرقی با هم ندارند ولی مصداقِ آشِ فرد اول با مصداقِ آشِ فرد دوم فرق می‌كند، پس اختلاف در مصداق و اختلاف در محقّقات، موجب اختلاف در معنا نمی‌شود.

۴

ثمره حقیقت شرعیه

مطلب پنجم: در بیان ثمرهٔ این بحث می‌باشد. مرحوم آخوند می‌فرمایند: ثمرهٔ حقیقت شرعیه این است كه اگر جایی این الفاظ در این معانی بدون قرینه استعمال شدند، مانند « صلّ علیهم فإنّ صلاتَکَ سَكَنٌ لهم »[۱]، اگر این الفاظ بدون قرینه استعمال شد و ما نفهمیدیم آیا معنای این الفاظ، معانی لُغوی است یا معانی اصطلاحی است، بنا بر حقیقت شرعیه، بر معانی جدید حمل می‌شود و بنا بر قول به عدم حقیقت شرعیه، بر معانی لُغوی حمل می‌شود، البته این در صورتی است كه ما تأخّرِ استعمال را بدانیم.

مثلاً تاریخ ثبوتِ حقیقت شرعیه، سال ششمِ هجرت باشد و می‌دانیم كه این روایت از رسول خدا، در سال هفتمِ هجرت صادر شده، اگر ما تاریخِ استعمال را بدانیم و بدانیم كه این تاریخ، متأخّر است، و قرینه‌ای در كلام نباشد، آن وقت بر معانی مستحدثه حمل می‌كنیم، اما اگر تاریخ استعمال را ندانیم، مثلاً نمی‌دانیم كه این روایت در سالِ هفتمِ هجرت صادر شده كه اگر در سال هفتم هجرت باشد، بر معانی جدید حمل می‌شود، یا در سال پنجمِ هجرت صادر شده كه بر معانی لُغوی حمل شود، اینجا بر معانی جدید حمل نمی‌شود، زیرا ما یك اصلی نداریم كه این اصل، تأخّرِ استعمال را برای ما ثابت كند، یعنی ثابت كند كه این روایتِ شریفه در سال هفتم هجرت صادر شده باشد.

ممكن است توهُّم شود كه دو اصل، تأخّر استعمال را برای ما ثابت می‌كند: یكی اصل استصحاب است ‹لا تنقض الیقین بالشک› یعنی استصحابِ عدم صدورِ این روایت را تا سال ششم جاری می‌كنیم و می‌گوییم اصل این است كه استعمال الفاظ عبادات در معانی مستحدثه، متأخِّر از صدور روایت و ثبوت حقیقت شرعیه بوده، یعنی یك روزی این روایت صادر نشده بود، تا تاریخی كه حقیقت شرعیه ثابت شد مثلاً سال ششم هجرت، پس وقتی كه تا سالِ ششم هجرت، این روایت صادر نشده بود، پس قطعاً این روایت را سال ششم هجرت فرموده‌اند، لذا تاریخ ثبوت حقیقة شرعیه در سال ششم اثبات می‌شود.

مرحوم آخوند در جواب می‌فرمایند: این اصلِ مثبت است، زیرا لازمهٔ عقلی این كه این روایت تا سالِ ششمِ هجرت صادر نشده باشد، این است كه در سال ششم صادر شده باشد و مُثبِتاتِ استصحاب و لوازم عقلیهٔ استصحاب هم كه حجّت نیست.

اصل دوم این است كه ما یك اصلی داریم به نام اصالة عدم النقل در سیرهٔ عُقلاء، مثلاً كتابی داریم كه نوشته: ‹كوروش هخامنشی به وزیرِ كارش دستور داد كه كارگران روزی هشت ساعت كار و روزی دو ساعت هم ورزش كنند›، حالا كسی بگوید ما هم به تبعیت از جناب كوروش، باید در مجلس، قانون تصویب كنیم كه كارگران روزی دو ساعت ورزش كنند، به او می‌گوییم از كجا می‌گویی كه ورزش در آن زمان به این معنا بوده، شاید مراد از ورزش در آن زمان این بوده كه دو ساعت كارِ سخت انجام دهند تا قدر این كارشان را بدانند.

در اینجا عُقلاء یك اصلی دارند كه هر لفظی كه در این زمان یك معنایی دارد، در ۲۵۰۰ سالِ پیش نیز معنایش همین بوده و عوض نشده، بعضی‌ها گمان می‌كنند كه این استصحابِ قهقرایی است، یعنی از جلو به عقب برگشتن.

مرحوم آخوند می‌فرماید: در جایی كه شك در اصل نقل باشد، آن وقت است كه عُقلاء اصلِ عدم نقل جاری می‌كنند، مثل این كه ما نمی‌دانیم ورزش، از روز اول كه وضع شده آیا برای همین معنا وضع شده یا برای معنای دیگری، و اصل این است كه برای همین معنا وضع شده باشد. امّا گاهی اوقات اصلِ نقل را می‌دانیم، یعنی می‌دانیم كه لفظ صلاة قبلاً معنایش دعا بوده و الآن معنایش این مركّبِ مستحدَث است، امّا تاریخِ نقل را نمی‌دانیم كه آیا ششم هجرت بوده یا پنجم هجرت، یا این كه تاریخ نقل را می‌دانیم، اما تاریخِ این استعمال را نمی‌دانیم و نمی‌دانیم این استعمال در سال ششم هجرت شده یا هفتم، در اینجا مرحوم آخوند می‌فرماید: ما در سیرهٔ عُقلاء اصلی نداریم كه بنا بگذارند بر این كه این استعمال، متأخّر بوده، یعنی در سال هفتم هجرت بوده، در اینجا ما أصالةُ تأخّر الاستعمال و أصالةُ تأخّر النقل نداریم، این قیاس نشود با آن ورزش، در ورزش، شك در اصلِ نقل داریم ولی در اینجا اصلِ نقل مسلّم است و فقط شك در تقدّم و تأخّرِ نقل می‌باشد.

خلاصه این كه سه صورت لازم می‌آید: یا تاریخ استعمال را می‌دانیم كه در هفتم هجرت بوده كه اینجا بر حقیقت شرعیه حمل می‌كنیم، یا تاریخ استعمال را می‌دانیم كه در پنجمِ هجرت بوده ـ یعنی قبل از حقیقت شرعیه بوده ـ كه در اینجا حمل بر معانی لُغویة می‌كنیم، یا شك داریم و اگر شك داشته باشیم، اصلی نداریم كه این اصل، اثبات كند كه این استعمال در سالِ هفتمِ هجرت بوده، لذا این لفظ، مجمل می‌شود.


التوبة: ۱۰۳

۵

تطبیق اشکال مرحوم آخوند و ان قلت و قلت

مطلب چهارم: (وأمّا بناءً علیٰ كونها ثابتة فى الشرایع السابقة امّا بنا بر این كه این معانی یعنی صلاة و صوم و حجّ در شرایعِ قبل از اسلام هم ثابت باشند كه چنین است، (كما هو قضیةُ غیرِ واحدٍ مِن الآیات) كما این كه ظاهرِ چند آیهٔ شریفه این است كه این معانی در شرایع سابقه هم بوده‌اند و معانی جدیدی نیستند، (مثل قوله تعالیٰ: «« كُتِبَ علیكم الصّیام كما كُتب علیٰ الّذین مِن قَبلِكم»[۱])، می‌فرماید این صیام كه بر شما واجب شده، بر پیش از شما هم واجب شده بود؛ پس معلوم می‌شود كه این صیام، حقیقت شرعیه نیست زیرا معلوم می‌شود كه شرایع سابقه هم روزه داشته‌اند، (وقوله تعالیٰ: « وأذِّن فى النّاس بالحجّ »[۲])، و در شریعت حضرت ابراهیم هم حجّ بوده، (وقوله تعالیٰ: «وأَوصانى بالصّلاةِ والزّكاةِ ما دُمتُ حیاً»[۳])، در این آیه حضرت عیسی عليه‌السلام می‌فرماید: « خداوند مرا به صلاة و زكاة وصیت كرده »، پس معلوم می‌شود كه آن‌ها هم در شریعتِ خود، نماز داشته‌اند، زیرا اگر نماز تازه در این شریعت آمده، پس چه معنا دارد كه حضرت عیسی عليه‌السلام بفرماید: من هم به نماز وصیت شدم، (إلیٰ غیر ذلک) و آیات دیگری از این قبیل.

فأمّا بناءً علی كون هذه المعانی ثابتةً فى الشرائع السابقة، (فألفاظُها حقائقُ لُغویة لا الشرعیة) پس این الفاظِ عبادات، حقیقت لُغوی می‌شوند و دیگر حقیقت شرعیه نیستند.

ان قلت: ما یقین داریم كه این نماز و روزه و این حجِّ ما بر شریعت‌های سابقه واجب نبوده است.

قلت: مرحوم آخوند در جواب این اشكال مقدر می‌فرمایند: (واختلاف الشرائع فیها) فیها یعنی در این عبادات و در این معانی شرعیه، (جزءاً وشرطاً) مثلاً اجزاء و شرائطِ نمازهای ما با آن زمان متفاوت است، امّا این اختلاف، (لا یوجب اختلافها) أى إختلافُ هذه المعانى (فى الحقیقة والماهیة یعنی اختلاف شرائع در این معانی موجب نمی‌شود كه این معانی در دو زمان از لحاظ حقیقت و ماهیت مختلف باشند؛ چرا؟ (إذ لعلّهُ) أى لعلّ هذا الاختلاف (كان مِن قبیل الاختلاف فى المصادیق والمحقِّقات یعنی این اختلاف شاید از باب اختلاف در مصادیق باشد، و از باب اختلاف در محقِّقِ خارجی باشد، نه این كه اختلاف در ماهیت باشد؛ مثلاً اگر انسانی یك پا نداشته باشد، به او نمی‌گویند كه انسان نیست، بلكه از مصادیق انسان است ولی یك جزئش كم می‌باشد و مصداقِ این انسان با بقیهٔ مصادیقش فرق می‌كند، (كاختلافها) أى اختلافُ المصادیق (بحسب الحالات فى شرعنا، كما لا یخفیٰ همان گونه كه مصادیقِ نماز به حسب حالات در شرعِ ما اختلاف دارد، مانند نماز مسافر و نماز حاضر و نماز سه ركعتی و نماز چهار ركعتی و...، و همان طور كه اختلاف مصادیقِ این معانی در شرع ما موجب نمی‌شود كه چند ماهیت برای آن معنا به وجود آید، در شرایع سابقه نیز همین طور می‌باشد.

سپس مرحوم آخوند می‌فرمایند: با وجود این احتمال، تمام حرف‌های ما به باد می‌رود، ما قبلاً گفتیم اگر كسی حقیقت شرعیه را به وضع تعیینی به این نحوی كه ما گفتیم ادّعا كند، ادّعایش بیجا نیست، و حالا از این حرف‌ها معلوم می‌شود كه ادّعایش بیجا بوده، زیرا ادّعا در صورتی بیجا نبود كه ما یقین داشته باشیم این معانی در شرایع سابقه نبوده‌اند، اما اگر احتمالش هست كه در شرائع سابقه باشند، پس آن ادّعا هم از بین می‌رود.

مرحوم آخوند در بیان این مطلب می‌فرمایند: (ثمّ لا یذهب علیک أنّه مع هذا الاحتمال، لا مجالَ لدعویٰ الوثوق) یعنی شأن چنین است كه با وجود این احتمال، دیگر جایی برای این باقی نمی‌ماند كه كسی بخواهد ادّعا كند كه من اطمینان دارم كه این الفاظ در شریعت اسلام برای این معانی جدید وضع شده‌اند، (فضلاً عن القطع ـ یعنی اطمینان بر این مطلب راه ندارد چه برسد به قطعش؛ فلا مجالَ لدعویٰ الوثوق (بكونها حقائقَ شرعیة یعنی مجالی برای این ادّعا وجود ندارد كه این الفاظ، حقائق شرعیه باشند؛ زیرا وقتی احتمال دادیم كه این الفاظ در شرائع سابقه بوده باشند، دیگر معنا ندارد بگوییم قطع داریم كه این الفاظ جدیداً وضع شده‌اند.

امّا وجوهی برای ثبوت حقیقت شرعیه ذكر كرده‌اند. مرحوم آخوند می‌فرمایند: اگر آن وجوه، در جای خودش درست باشد، دیگر با این احتمال، آن وجوه، صحیح نخواهند بود، مثل این می‌ماند كه به كسی بگوییم: این دیوار چه رنگی است و بگوید: قسم به خدا كه سفید است و دوباره به او بگوییم آیا احتمال هم می‌دهی كه سیاه باشد، بگوید بله؛ همان طور كه قطع به ضدّین محال است، احتمال اجتماع ضدین هم محال خواهد بود، در اینجا وقتی احتمال می‌دهی كه این معانی در شرایع سابقه هم بوده‌اند، این احتمال با قطعِ به این كه این معانی در این شریعت ثابت شده باشند، سازگاری ندارد؛ (ولا) مجالَ (لتوهّم دلالة الوجوهِ الّتى ذكروها علی ثبوتها یعنی با وجود این احتمال، دیگر مجالیبرای توهّمِ وجوهی كه برای دلالت كردن بر ثبوت حقیقت شرعیه ذكر نموده‌اند، باقی نمی‌ماند، (لو سُلّم دلالتها علی الثبوت لولاه) بر فرض كه ما قبول كنیم كه اگر این احتمال نبود، آن وجوه بر ثبوت حقیقت شرعیه دلالت می‌كردند.

(ومنه) یعنی از این بیان كه با وجود این احتمال، ادّعای وضع تعیینی محال است، (قد انقدح حالُ دعویٰ الوضعِ التعینى معه با وجود این احتمال، حالِ ادّعای وضع تعینی برای الفاظ عبادات در معانی شرعیه نیز روشن می‌شود؛ یعنی وضع تعینی هم صحیح نخواهد بود، زیرا وضع تعینی مبتنی بر این است كه این معانی در شرایع سابقه نباشند و كم كم بر اثر كثرتِ استعمال، این الفاظ برای آن معانی تعین پیدا كرده باشند؛ حالا با قطع نظر از این اشكال آیا وضع تعینی درست است یا نه؟

مرحوم آخوند می‌فرماید: وضع تعینی دو صورت دارد، اگر مقصودِ شما این است كه وضع تعینی در كلامِ خودِ شارع باشد مثلاً حضرت رسول صلی الله علیه وآله لفظِ صلاة را ۱۰۰۰ دفعه برای نماز استعمال نموده و ۱۰۰۰۰ دفعه هم مردم این گونه استعمال كرده‌اند، این كه انسان بگوید وضع تعینی ـ با غمض عین از اشكالِ سابق ـ در لسانِ شارع و تابعینِ شارع نبوده، این حرفِ زور می‌باشد، زیرا لفظ صلاة در بین مسلمانانِ آن زمان روزی چندین هزار بار استعمال می‌شده است، و علاوه بر این، خودِ پیامبر هم لفظ صلاة را برای نماز استعمال می‌فرمودند و با وجود چنین استعمالاتی، قطعاً لفظِ صلاة برای این معنای شرعی یعنی نماز وضع شده است؛ لذا می‌فرماید: (ومع الغضّ عنه) یعنی با چشم پوشی نمودن از این اشكال برای وضع تعینی، (فالإنصاف أنّ منعَ حصولِهِ) أى حصول الوضع التعینى (فى زمان الشارع فى لسانه ولسان تابعیه، مُكابرةٌ چنین منعی، زورگویی می‌باشد، (نعم حصولُهُ) أى حصولُ الوضع التعینى (فى خصوص لسانه ممنوعٌ یعنی اگر كسی ادّعای وضع تعینی بكند در خصوص لسان شارع، یعنی همراهان شارع را كنار بگذارد، چنین ادّعایی ممنوع است، (فتأمَّل).

فتأمل، شاید اشاره به این باشد كه ما سؤال می‌كنیم این وضع تعینی اثرش چیست؟ اثرش این است كه اگر این لفظ بعد از وضع تعینی استعمال شد، در معانی جدید استعمال شده باشد، پس این كه شما می‌فرمایید ‹فى خصوص لسان الشارع› یا ‹لسان شارع و تابعین›، این بحثِ بیهوده‌ای است؛ ما سؤال می‌كنیم وقتی كه در لسان شارع و تابعینش حقیقت شرعیه شد، فرض كنید ظرف پنج سال، در سال ششم اگر حضرت رسول هم این لفظ را استعمال كند در همین معنای جدید استعمال نموده، اگر چنانچه پیغمبر گرامی اسلام هم خودش به تنهایی بود و خودش حقیقت شرعیه می‌شد، باز هم اثرش این بود كه سال ششم در همین معنای جدید استعمال می‌كردیم؟ حالا این كه شما می‌فرمایید آیا در لسان شریف پیغمبر گرامی اسلام، وضع تعینی پیدا كرده یا در لسان پیغمبر و تابعین، این چه اثری دارد؟ زیرا شما می‌خواهی بگویی اگر وضع تعینی پیدا كرد، الفاظ را بر معنای جدید حمل كنیم، این دیگر فرقی نمی‌كند كه در لسان خود شارع باشد یا در لسان شارع و تابعینش باشد، زیرا فرض بر این است كه وقتی لفظی در معنایی آن قدر استعمال شود كه وضع تعینی پیدا كند، بنده هم اگر آن لفظ را استعمال كنم در همان معنای جدید استعمال خواهم كرد.


البقرة: ۱۸۳

الحجّ: ۴۷

المدثّر: ۴۳

۶

تطبیق ثمره حقیقت شرعیه

(أمّا الثمرة بین القولین أمّا ثمرهٔ این دو قول كه آیا حقیقت شرعیه هست یا نیست، (فتَظهَرُ فى لزوم حملِ الألفاظ الواقعة فى كلام الشارع بلا قرینةٍ علیٰ معانیها اللُّغویة مع عدم الثبوت) للحقیقة الشرعیة؛ یعنی اگر حقیقة شرعیه ثابت نباشد، لازم می‌آید كه الفاظ در كلام شارع بدون قرینه، بر معانی لُغوی آن‌ها حمل شود، (وعلیٰ معانیها الشرعیة علیٰ الثبوت) و این كه آن الفاظ بر معانی شرعیه حمل شوند موقعی كه حقیقة شرعیه ثابت باشد، البته (فیما إذا عُلِمَ تأخُّرُ الإستعمال) موقعی كه مؤخَّر بودنِ استعمال را بدانیم؛ یعنی بدانیم كه حقیقة شرعیه مثلاً در سال ششم هجرت ثابت شده و این الفاظ در سال هفتم هجرت صادر شده باشند، یعنی استعمال این الفاظ متأخّر از ثبوت حقیقة شرعیه باشد، (وفیما إذا جُهِل التّاریخ، ففیه اشكالٌ اما جایی كه تاریخ استعمال یا تاریخ حقیقة شرعیه یا تاریخ هر دو مجهول باشد، پس در این حمل (یعنی حمل در معانی شرعیه) اشكال می‌باشد.

إن قلت: اصل این است كه این استعمال، متأخّر بوده، یعنی استعمال نشده نشده نشده تا سال هفتم، قلت: مرحوم آخوند می‌فرمایند: (وأصالةُ تأخّر الاستعمال ـ مع معارضتها بأصالة تأخّر الوضع ـ أصلِ تأخّرِ وضع این است كه می‌گوییم این وضعِ جدید و این حقیقة شرعیه محقّق نشد تا زمان این استعمال و بعد از استعمال، این الفاظ در حقیقت شرعیه وضع شده باشند؛ امّا غیر از معارضه داشتنِ اصلِ تأخّر استعمال با اصلِ تأخر وضع، (لا دلیلَ علیٰ اعتبارها تعبّداً) دلیلی نداریم كه این اصل تأخّر استعمال را تعبّداً معتبر بدانیم، (إلاّ علیٰ القول بالأصل المثبِت مگر این كه قائل به اصل مثبت شویم؛ مثلاً اگر بنده یقیناً داخلِ اتاق شده باشم و شك دارید كه آیا ساعتِ هشت آمدم یا هشت و ربع، وقتی استصحابِ عدمِ مجئ بگوید كه ساعت هشت نیامده، پس ثابت می‌شود كه ساعت هشت و ربع آمده ام و این لازمهٔ عقلی می‌شود و اصل مثبت لازم می‌آید، در اینجا هم ما یقین داریم كه این روایت صادر شده، حالا اگر قبل از وضع نبوده، پس قطعاً بعد از وضع بوده و این اصل مثبت بوده و لازمهٔ عقلی می‌باشد.

إن قلت: پس آن مثالِ كوروشِ هخامنشی چه می‌شود؟ مرحوم آخوند می‌فرمایند: آنجا استصحاب نیست و سیرهٔ عُقلاء می‌باشد، و لكن سیرهٔ عُقلاء بر این است كه اگر شك داریم كه این لفظِ ورزش در ۲۵۰۰ سال پیش نیز همین معنا را داشته یا نه، اصل بر این است كه همین معنا را داشته و این اصل مربوط به جایی است كه ما در اصل نقل شك داشته باشیم؛ لذا ایشان می‌فرماید: (ولم یثبُت بناءٌ مِن العُقلاء علیٰ التأخُّر مع الشک أى مع الشک فى تقدّم استعمال تلک الالفاظ علی نقلها عن المعانى اللُغویة إلی الشرعیة ومع الشک فى تأخّر هذا الاستعمال علی هذا النقل؛ یعنی اگر شك كردی كه این استعمال آیا در سالِ هفتم هجرت بوده ـ یعنی بعد از زمان نقل و زمان حقیقة شرعیه ـ یا در سال پنجم هجرت بوده ـ یعنی قبل از ثبوت حقیقة شرعیه ـ اینجا در میان عُقلاء اصلی وجود ندارد كه بگوییم استعمال در سالِ هفتم هجرت بوده است.

إن قلت: اصالةِ عدم نقل چیست؟ می‌فرماید: (وأصالةُ عدمِ النقل إنّما كانت معتبرةً فیما إذا شُکّ فى أصل النقل، لا فى تأخره، فتأمّل)، یعنی اصل عدم نقل در جایی معتبر است كه ما در اصل نقل شك داشته باشیم نه در تأخّرِ نقل.

ويدّل عليه تبادر المعاني الشرعيّة منها في محاوراته.

ويؤيّد ذلك: أنّه ربما لا تكون علاقة معتبرة بين المعاني الشرعيّة واللغويّة، فأيّ علاقة بين الصّلاة شرعاً والصّلاة بمعنى الدعاء (١) ؟ ومجرّد اشتمال الصّلاة على الدعاء لا يوجب ثبوت ما يعتبر من علاقة الجزء والكلّ بينهما، كما لا يخفى.

هذا كلّه بناءً على كون معانيها مستحدثة في شرعنا.

وأمّا بناءً على كونها ثابتة في الشرائع السابقة - كما هو قضيّة غير واحدٍ من الآيات، مثل قوله تعالى: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامَ كَما كُتِبَ عَلَى الّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ (٢)، وقوله تعالى: ﴿وأذِّن في النّاسِ بِالحجّ (٣)، وقوله تعالى: ﴿وأوْصاني بالصَّلاةِ والزَّكاةِ مادُمْتُ حَيّاً (٤)... إلى غير ذلك - فألفاظها حقائق لغويّة لا شرعيّة.

واختلاف الشرائع فيها جزءاً وشرطاً لا يوجب اختلافها في الحقيقة والماهيّة ؛ إذ لعلّه كان من قبيل الاختلاف في المصاديق والمحقّقات، كاختلافها بحسب الحالات في شَرْعِنا، كما لا يخفى.

ثمّ لا يذهب عليك أنّه مع هذا الاحتمال لا مجال لدعوى الوثوق - فضلاً عن القطع - بكونها حقائق شرعيّة، ولا لتوهُّم دلالة الوجوه التي ذكروها على ثبوتها، لو سلِّم دلالتها على الثبوت لولاه.

ومنه قد انقدح حال دعوى الوضع التعيّنيّ معه.

__________________

(١) في نهاية الدراية ١: ٨٨: فأيّ علاقة بين الصلاة والدعاء ؟

(٢) البقرة: ١٨٣.

(٣) الحجّ: ٢٧.

(٤) مريم: ٣١.

ومع الغضّ عنه، فالإنصاف: أنّ منع حصوله في زمان الشارع في لسانه ولسان تابعيه مكابرةٌ. نعم، حصوله في خصوص لسانه ممنوع، فتأمّل.

ثمرة البحث

وأمّا الثمرة بين القولين، فتظهر في لزوم حمل الألفاظ الواقعة في كلام الشارع - بلا قرينة -، على معانيها اللغويّة مع عدم الثبوت، وعلى معانيها الشرعيّة على الثبوت، في ما إذا علم تأخّر الاستعمال.

وفي ما إذا جهل التأريخ ففيه إشكال. وأصالة تأخّر الاستعمال - مع معارضتها بأصالة تأخّر الوضع - لا دليل على اعتبارها تعبّداً إلّا على القول بالأصل المثبت. ولم يثبت بناءٌ من العقلاء على التأخّر مع الشّك. وأصالةُ عدم النقل إنّما كانت معتبرة في ما إذا شكّ في أصل النقل، لا في تأخّره، فتأمّل.

العاشر
[ الصحيح والأعمّ ]

أنّه وقع الخلاف في أنّ ألفاظ العبادات أسامٍ لخصوص الصحيحة، أو للأعمّ منها ؟

تقديم أُمور:

وقبل الخوض في ذكر أدلّة القولين يذكر أُمور:

الأمر الأول: تصوير النزاع على القول بثبوت الحقيقة الشرعية وعدمه

منها: أنّه لا شبهة في تأتّي الخلاف على القول بثبوت الحقيقة الشرعيّة.

وفي جريانه على القول بالعدم إشكالٌ.

وغاية ما يمكن أن يقال في تصويره (١): أنّ النزاع وقع - على هذا - في أنّ الأصل في هذه الألفاظ المستعملة مجازاً في كلام الشارع، هو استعمالها في

__________________

(١) قاله الشيخ الأعظم الأنصاري على ما في تقريرات بحثه. راجع مطارح الأنظار ١: ٣٢.