درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۳: مقدمات ۳

 
۱

خطبه

۲

تعریف علم اصول

تعریف علم اصول

حالا مرحوم آخوند تعریفِ علم اصول را بیان می‌فرماید و علتِ بیانِ تعریف در این است كه مرحوم آخوند فرمود: موضوعِ علمِ اصول، آن كلّی است كه منطبق می‌شود بر موضوعات مسائل و اسمی هم ندارد. در مقابل، مرحوم میرزای قمی و مرحوم صاحب فصول فرمودند: موضوع علم اصول، ادلّهٔ اربعه است. ایشان به ادلهٔ اربعه اشكال كرد و فرمود: اگر موضوع، ادلّهٔ اربعه باشد، بسیاری از مباحثِ علم اصول از علمِ اصول خارج می‌شود و توجیهِ مرحوم شیخ انصاری در رسائل هم در اینجا بی‌فایده است.

سپس می‌فرماید: این كه ما گفتیم موضوع علم اصول، ادلهٔ اربعه نیست و كلّی هست، مؤیدش تعریفِ مشهورِ اصولیین از علم اصول است كه گفته‌اند: (بأنّه العلم بالقواعد الممهّدةِ لاستنباط الأحكام الشرعیة) یعنی علم اصول، علم به قواعدی است كه آن قواعد، برای استنباطِ حكم شرعی تمهید و مهیا شده‌اند.

شما در نحو خوانده‌اید كه جمعِ مُحلّیٰ به ‹ال› افادهٔ عموم می‌كند ‹القواعد الممهّدة› یعنی هر چه كه باشد و هر قاعده‌ای كه در استنباطِ حكم شرعی دخالت داشته باشد، داخل در تعریفِ علم اصول است، پس اگر قرار بود كه موضوعِ علمِ اصول، ادلهٔ اربعه باشد، باید می‌گفتند: ‹هو العلم بالأدلّة الاربعة الممهدّةِ لاستنباطِ الاحكام الشرعیة›، پس چون عام ذكر كرده‌اند و مطلق گفته‌اند، علامتِ این است كه موضوعِ علم اصول، منحصر در ادلّهٔ اربعه نیست و اگر دلیلِ خامسی هم پیدا شد كه در استنباطِ حكم شرعی دخیل باشد، آن هم داخل در علم اصول می‌شود.

حالا چرا مرحوم آخوند از این دلیل تعبیر به ‹یؤیدُ› كرد و چرا این گونه نفرمود: ‹ویدلّ... و یشهَدُ... ›؟!

علّتش این است كه مرحوم آخوند همهٔ این تعاریف را تعاریفِ شرحِ لفظی می‌داند و تعاریفِ شرحِ لفظی و شرحُ الاسمی، تعاریفِ لُغوی هستند، مثلاً از شخصی می‌پرسید كه انسان چیست؟ می‌گوید همین موجودی كه روی دو پا راه می‌رود، می‌گوییم: پس پنگوئن هم انسان است!

این تعریف، تعریفِ منطقی نیست كه جامعِ افراد و مانعِ اغیار باشد، بلكه این تعریف برای تقریب به ذهن است. حالا شما به كسی بگو ‹الانسان حیوانٌ ناطق›، می‌پرسد حیوان چیست؟ می‌گویی همین موجودی كه علف می‌خورد، می‌پرسد ناطق چیست؟ می‌گویی همین موجودی كه سخنرانی می‌كند، می‌پرسد پس آن‌هایی كه لال هستند چی هستند؟ می‌گوییم این تعریف برای تقریب به ذهن است؛ پس تعریفی كه برای تقریب به ذهن است، اگر كسی گفت كه عام است و شاملِ بعضی دیگر هم می‌شود و آن خصوصیات و شرائط و اوصافِ تعریف بر این تعریف، منطبق نمی‌شود، اشكالی ندارد و نمی‌شود به خصوصیاتِ تعریفِ لفظی أخذ كرد، به همین جهت، مرحومِ آخوند تعبیر به یؤیدُ كرده زیرا این تعریف، تعریفِ حقیقی نیست.

سپس می‌فرماید: حالا كه بحث به اینجا رسید، حقیقتش این است كه این تعریفی كه مشهور كرده‌اند، ناقص است، و اَولیٰ این است كه بگوییم: علم اصول ‹هى الصناعةُ التى یعرف بها القواعدُ التى یمكن أن تَقَعَ فى طریق الاستنباط الاحكام أو التی ینتهى الیه المجتهد بعدَ الفَحص والیأس عن الأدلّة.

مرحوم آخوند در این تعریف سه تغییر ایجاد كرده است، یكی به جای علم، صناعت گذاشته، دیگر این كه قواعدِ ممهّدة را برداشته و جایش فرموده ‹القواعد التى یمكن أن تقع فى طریق الإستنباط›، و یكی هم یك جمله اضافه كرده و فرموده: ‹أو التى ینتهی الیه المجتهد بعد الفحص والیأس عن الأدلّة›.

ایشان نسبتِ به آن دو قیدِ اوّل اصلاً در كفایه بحث نكرده كه چرا به جای علم، صناعت گذاشتیم و چرا به جای قواعد ممهّدة، ‹القواعد التى یمكن.... › گذاشتیم، این‌ها مهم نیست، عمده در اینجا آن جمله‌ای است كه اضافه شده كه اگر این جمله را نیاوریم، كثیری از مباحثِ علم اصول، از تعریفِ مشهور خارج می‌شود، زیرا یكی از مباحثِ علم اصول، بحث انسداد است، یعنی الآن یك مجتهد قبل از نوشتنِ رساله، می‌گوید: این شریعت مثلاً ۵۰۰۰ احكام شرعیه دارد، می‌گوییم كه ظواهرِ كتاب حجّت است، اما تمام قرآن را زیر و رو می‌كند و می‌بیند كه فقط ۱۰۰ تا حكم پیدا كرد و اجماعات را نگاه می‌كند و می‌بیند ۱۰۰ تا حكم دیگر پیدا كرد، اخبار متواتره و قطعیات و ضروریات دین را نگاه می‌كند و اینجا هم ۳۰۰ تا حكم پیدا می‌كند و همه روی هم ۵۰۰ حكم می‌شود، حالا ۵۰۰ تكلیف تا ۵۰۰۰ تكلیف، ۴۵۰۰ تا باقی می‌ماند و این‌ها را از كجا بیاورد، خبر واحد را نیز حجّت نمی‌داند، و وقتی كسی خبر واحد را حجّت نداند، دستش خالی می‌ماند و می‌بیند احكامی كه علم اجمالی دارد، بیشتر است از این مقداری كه پیدا كرده؛ در اینجا سه راه برای او وجود دارد:

یك راه این است كه احتیاط بكند و هر كجا كه احتمال وجوب یا حرمت داد، احتیاط كند، در این صورت اگر بخواهد احتیاط كند، زندگی اش مختلّ می‌شود، و انسان قطع دارد كه شارع به چنین كاری راضی نیست.

و یك راه نیز این است كه در همهٔ كارها ‹رُفع ما لا یعلمون› باشد، در این صورت اگر به او بگویند كه آقا! ما به شما قرض دادیم، می‌گوید: (دلیلی نداریم كه باید مالِ مقروض را پس بدهیم و معلوم نیست كه قرض، عقدی باشد ورُفع ما لا یعلمون)، و هر كاری را با این درست می‌كند و ما علم اجمالی داریم كه با ‹رُفع ما لا یعلمون ها› حدّ اقل ۴۵۰۰ تا تكلیف از بین می‌رود.

لذا راهِ سوم این است كه بگوییم از هر طریقی كه ظنّ پیدا كردی، به ظنّت عمل كن، اگر گمان كردی كه واجب است، همان و... هر جایی كه گمان داری، به گمانت عمل كن، این را می‌گویند باب انسداد، یعنی باب علم و علمی ـ یعنی دلیلی كه بر اعتبارش دلیلِ خاص وجود داشته باشد ـ منسدّ است و راهی برای علم پیدا كردن به احكامِ شرعیه نداریم.

حالا اگر انسدادی شدی و گفتی كه ظنّ حجّت است، پس در باب انسداد، دو مَسلك وجود دارد:

یكی مسلكِ كشف است، یعنی ما با مقدّمات حكمت از مقدّمات انسداد كشف می‌كنیم كه شارع، مطلقِ ظن را حجّت قرار داده، و اگر مطلقِ ظن حجّت باشد، این استنباطِ احكام شرعیه است؛ امّا بنا بر قول به كشف، حكمِ ظنّ در باب انسداد، مثلِ خبر واحد می‌شود.

مسلك دیگر مسلكِ حكومت است، یعنی عقل كشف نمی‌كند كه شارع ظنّ را حجّت قرار داده، بلكه عقل می‌گوید: اگر تو به ظنّت عمل كنی، فردای قیامت معذوری و مثلِ قطع می‌ماند كه همان طور كه حجّیت قطع، حكمِ عقل است، بنا بر انسداد، عقل همان حكمی را كه در غیر انسداد روی قطع می‌برد، همان حكم را در انسداد، روی ظنّ نیز می‌برد، اما در این صورت، حكمِ شرعی كشف نمی‌شود. مثلاً شما نمی‌دانید كه نماز جمعه آیا واجب است یا نه و گمان دارید كه واجب است، در اینجا عقل می‌گوید كه بخوان و حكمِ شرعی را كشف نمی‌كند و فقط می‌گوید بخوان كه اگر واجب بود كه هیچ و اگر واجب نبود و نمازِ ظهر واجب بود، در این صورت هم عقاب نمی‌شوی، پس بنا بر قول به حكومت، ما از مقدّماتِ انسداد، كشفِ حكمِ شرعی نمی‌كنیم.

اما بنا بر نظرِ مشهور كه اصول را تعریف كرده‌اند به ‹أنّه العلم بالقواعد الممهّدة لاستنباطِ الأحكام الشرعیة›، پس بحث انسداد خارج می‌شود.

امّا در مورد اصول عملیه، مثلاً در برائت ‹كلّ شئ لك حلال›، شك دارید كه سیگار كشیدن آیا حرام است یا حلال، می‌گوییم كلّ شئ لك حلال، شك دارید كه خوردن این شئ حلال است یا حرام، می‌گوییم كلّ شئ لك حلال.

و یا در استصحاب كه ‹لا تنقض الیقین بالشك›، مثلاً نماز جمعه قبلاً واجب بوده الآن هم بگو واجب است، یا مثلاً قبلا این آب نجس بوده الآن هم بگو نجس است، این استنباط نیست بلكه این مفادش، خودِ حكمِ شرعی می‌باشد.

و یا در تخییر مثلاً نمی‌دانی كه الآن این روزه واجب است یا حرام و دَوَران امر بین محذورین است و عقل می‌گوید كه مخیری، در اینجا هم حكم شرعی احراز نشد. و یا در اشتغال، یعنی علم اجمالی داری و عقل می‌گوید كه احتیاط بكن، در اینجا هم حكم شرعی استنباط نشد.

پس تمام بحث ظنّ انسدادی بناءً علی الحكومة و مسائلِ اصول عملیه در شبهات حُكمیه، همه را باید كنار گذاشت یعنی تقریباً، سه چهارمِ كفایهٔ جلد دوم را باید از اصول خارج كنی و بعد از آن كه می‌شود این مباحث را مسائلِ اصولی دانست، پس وجهی ندارد كه شما بگویید این‌ها از علم اصول خارج هستند و استطراداً بحث شده‌اند.

مرحوم آخوند می‌گویند: با آن قیدی كه ما اضافه كردیم، اشكالات بر طرف می‌شود. ما می‌گوییم: علم اصول، صناعتی است كه شناخته می‌شود بوسیلهٔ آن، قواعدی كه ممكن است در طریق استنباط احكام واقع شوند یا قواعدی كه مجتهد در مقام عمل به آن قواعد منتهی می‌شود، حالا دیگر چرا بحث برائت را كنار بگذاری به جهتِ این كه از آن استنباطِ حكم شرعی نمی‌شود؟ ما چه موقع دنبال برائت می‌رویم؟ وقتی دلیلی بر حكم شرعی پیدا نكنیم، خوب ما می‌گوییم ‹أو التی ینتهی إلیه المجتهد فى مقام العمل›، همچنین اصالة الاشتغال و احتیاط نیز داخل در اصول می‌شوند زیرا ما چه موقع دنبال احتیاط می‌رویم؟ وقتی دلیلی پیدا نكنیم و این هم جزوِ ‹أو التى ینتهى إلیه المجتهد... › می‌باشد، همچنین در استصحاب، چه موقع دنبال استصحاب می‌روید؟ وقتی دلیلی بر حكم شرعی پیدا نكنیم، پس ظنّ انسدادی و مباحثِ اصول عملیه، همه داخل در ‹أو التى یتنهى... › می‌شوند؛ امّا اگر این جمله را بر داریم، آن وقت بسیاری از مباحث اصول عمیه از اصول خارج می‌شود، پس اضافه شدن این جمله در تعریف علم اصول توسط مرحوم آخوند، سِرَّش معلوم شد.

ممكن است گفته شود: شما كه این جمله و این قید را لازم می‌دانید و تعریفِ مشهور هم اشكال دارد، پس چرا می‌گویید اولیٰ این تعریف است، بلكه باید بگویید كه تعریفِ مشهور باطل است و این تعریفِ ما متعین است[۱] و چرا نفرمودید ‹والمتعین تعریفُه... ›؟

ایشان می‌فرماید: ما این تعریف را متعین نكردیم، به خاطر این كه گفتیم این تعاریف، تعاریفِ شرحُ اللفظی است، و آن تعریفی كه جامع افراد و مانع اغیار باشد، آن تعریفِ حقیقی است، و مقصود از این تعاریف، تقریب به ذهن است و همین مقدار بس است، و چه تعریفِ ما و چه تعریفِ مشهور، هر دو برای تقریبِ به ذهن است.


مرحوم جزائری در کتاب منتهى الدراية در رابطه با تفسیر اولويّة در کلام مرحوم آخوند می‌فرماید: (هذه الأولوية تعيينيّةٌ كالأولوية في قوله تعالى «و أولوا الأرحام بعضهم أولى ببعض» لفساد تعريف المشهور عند المصنف من وجوهٍ..)، [منتهى الدراية: ۱/ ۳۴] اما این تفسیر، درست نیست، زیرا ظهورِ أولى در بهتر است و این که این اولویت، اولویت تعیینیه باشد، دلیل می‌خواهد، پس این که مرحوم آخوند در کفایه در آنجا « يؤيّدُ » می‌گوید و در اینجا (اولی) می‌نویسد، سِرّش در این است که این تعاریف، تعاریف شرح الإسمی است و برای تقریب به ذهن می‌باشد و در چنین تعاریفی این شرایطی که باید جامع افراد و مانع اغیار باشد، لحاظ نمی‌شود.

۳

تطبیق تعریف علم اصول

ممكن است كسی بگوید چرا مرحوم آخوند بدون مقدّمه در تعریف وارد شد؟ پاسخش این است كه بحث در موضوع علم است و موضوع علم را فرمود و اشكال بر قولِ مشهور را نیز فرمود و سپس یك مؤید هم می‌آورد: (ویؤید ذلک) یعنی این مطلب كه موضوع علم اصول، خصوص ادلّهٔ اربعه نیست و كلّی است، مؤیدش در این است: (تعریفُ الأُصول: بأنّه « العلم بالقواعد المُمهّدة لاستنباط[۱] الأحكام الشرعیة »)، اما وجهِ مؤید بودنِ این تعریف در این است كه ‹القواعد الممهدّة›، جمعِ مُحلّیٰ به ‹ال› می‌باشد و إفادهٔ عموم می‌كند و نفرموده ‹القواعد الأربعة الممهّدة›، (وإن كان الأولیٰ تعریفَهُ: بأنّه « صناعةٌ یعرف بها القواعد التى یمكن) أى یحتمل (أن تقع فى طریق استنباط الأحكام اگرچه بهتر این است كه علم اصول را تعریف كنیم به این كه: صناعتی[۲] است كه شناخته می‌شود بوسیلهٔ آن، قواعدی كه ممكن است در طریقِ استنباط احكام واقع شود، (در این تعریف به جای قیدِ ‹الممهدّة› قیدِ ‹یمكن أن تقع فى طریق الاستنباط› گذاشته شد و فرقش در این است كه ‹یمكن› یعنی ‹یحتمل›، و اگر قواعدِ ممهّدة باشد، باید شهرت را در اصول بحث نكنیم زیرا شهرت و قیاس، حجّت نمی‌باشند، ولی اگر بگوییم هر چیزی كه احتمال دارد در طریقِ استنباط واقع شود، از مسائلِ علم اصول است، دیگر این بحث‌ها خارج نمی‌شوند، پس اگر قیدِ ممهّدة باشد، قیاس و شهرت و اجماع منقول و تمام چیزهایی كه حجّت نیستند نباید بحث شوند و همهٔ این‌ها از علم اصول خارج می‌شوند ولی اگر گفتیم ‹القواعد التی یمكن... ›، آن وقت همهٔ این‌ها داخل می‌شوند)، (أو التى ینتهى إلیها) المجتهد (فى مقام العمل یا هر قاعده‌ای كه مجتهد در مقام عمل، منتهی به آن شود؛ امّا چرا این جمله اضافه شده؟ (بناءً علیٰ أنّ مسألة حجّیة الظنّ علیٰ الحكومة ومسائل الأُصول العملیة فى الشبهات الحكمیة، مِن الأُصول زیرا همان گونه كه گفتیم كه در باب انسداد، دو قول است، یك قول این است كه از مقدّمات انسداد، عقل كشف می‌كند كه شارع، ظنّ را حجّت قرار داده، و یك وقت هست كه عقل كشف نمی‌كند بلكه حكم می‌كند كه ظنّ حجّت است[۳].

اما چرا شبهات حكمیه را ذكر فرمود و شبهات موضوعیه را نیاورد؟ زیرا مباحث علم اصول در رابطه با مباحث كلّی می‌باشد ولی شبهات موضوعیه در رابطه با مسائل جزئیه می‌باشد[۴].

(كما هو كذلک یعنی فقط بناءً نیست بلكه حقیقتاً هم همین طور است، یعنی هم حجّیت ظنّ از باب حكومت است و هم اصول عملیه در شبهات حكمیه، مسألهٔ اصولی می‌باشد.

حالا ممكن است كسی بگوید كه این‌ها استطراداً واقع شده‌اند، می‌گوییم: معنا ندارد كه چیزهایی كه جزءِ موارد علم اصول هست، یك تعریفِ ناقصی از آن‌ها ارائه دهید و بعد به ناچار بگویید كه این‌ها استطراداً آمده است، زیرا استطراد مربوط به آن چیزهایی است كه حقیقتاً داخل در علم نباشند، لذا می‌فرماید: (ضرورةَ أنّه لا وجه لالتزام الاستطراد فى مثل هذه المهمّات یعنی (باید بگویید كه این موارد از اصول است) زیرا وجهی ندارد كه بگوییم این‌ها در مثل این مباحث مهم ـ یعنی مباحث اصول عملیه و مباحث حجّیةِ الظنّ علیٰ الحكومة ـ استطرادی است.


استنباط، یک معنای دقیقی دارد، ما یک استنباط داریم و یک تطبيق داریم، مرحوم آیت الله میرزا جواد تبریزی و مرحوم آیت الله خویی فرق این دو را به خوبی توضیح داده‌اند: استنباط یعنی حکم شرعی داخل در کبری نیست بلکه از ضمن صغرى و کبری یک مطلب ثالث نتیجه گیری می‌شود، مثل این که می‌گوییم: وضوء، مقدمه صلاة است و بین وجوب مقدمه و وجوب ذي المقدمه ملازمه هست، پس نتیجه می‌گیریم که وضوء، واجب است، به خلاف تطبيق زیرا نتیجه در تطبيق، داخل در خود کبری است، مثل این که می‌گوییم: عقد بیع، صحیحش ضمان دارد و هر عقدی که صحیحش ضمان دارد، فاسدش هم ضمان دارد، پس بیع فاسد ضمان دارد، ولی این نتیجه، خود یکی از صغرویات و موارد کبری است.

در این تعریف، به جای کلمه « علم »، كلمة « صناعة » گذاشته شده، زیرا علم اصول، علم به قواعد نیست؛ فرض کنید الآن تمام اصولیین خدای ناکرده بمیرند، پس باید بگویید که دیگر علم اصول وجود ندارد، پس اصول، مطالب این کتاب می‌باشد نه علم به این مطالب. مثلا اگر کسی علمی را ابداع کرد و قبل از آوردن آن در جامعه از دنیا برود، اینجا نمی‌گویند که این علم از بین رفت، پس علم به این مطالب، علم اصول نمی‌باشد، بلکه علم اصول، آن مجموعه از مسائل است، چه کسی علم به آن داشته باشد و چه کسی علم به آن نداشته باشد، لذا به جای علم، صناعت گذاشت.

سؤال: نتیجه مقدمات انسداد، در چه صورتی « حکومت » می‌شود و در چه صورتی نتیجه مقدمات انسداد، « کشف » می‌شود؟

جواب: در صورتی که یکی از مقدمات انسداد، عدم امکان احتیاط و یا حرمت احتیاط باشد، در اینجا نتیجه مقدمات انسداد، کشف می‌شود، به این معنا که عقل کشف می‌کند که شارع، ظن را حجت قرار داده است؛ مثلا اگر قائل به اعتبار قصد وجه در عبادات شویم و یا بگوییم که احتیاط، موجب اختلال نظام می‌شود که در صورت اول، عدم امکان احتیاط و در صورت دوم، حرمت احتیاط لازم می‌آید و لذا در این دو صورت، نتیجه مقدمات انسداد، کشف می‌شود.

اما اگر قائل به عدم لزوم احتیاط به جهت عسر و حرج شویم، اگرچه احتیاط شرعا جایز است ولی لازم نیست، در این صورت نتیجه مقدمات انسداد، حکومت می‌شود به این معنا که عقل حکم می‌کند که ظن در حال انسداد، مثل قطع، حجت می‌باشد.

خلاصه این که اگر یکی از مقدمات انسداد را عدم امکان احتیاط و یا حرمين احتياط قرار دهیم، نتیجه در اینجا کشف می‌شود، ولی اگر یکی از مقدمات انسداد را عدم لزوم احتياط قرار دهیم، نتیجه در اینجا حکومت می‌شود.

سؤال: چرا قاعدۂ فراغ، جزئی می‌شود؟ فرق استصحاب در شبهات حکمیه با قاعدة فراغ در چه می‌باشد در حالی که هر دو عام می‌باشند؟

جواب: استصحاب مثل کلی در کلی است، استصحاب در شبهات حکمیه، خودش کلی است و هر کدام از مصادیقش نیز کلی می‌باشد؛ مثلا شما وجوب صلاة جمعه را

استصحاب می‌کنید، اما وجوب صلاة جمعه، مصادیق زیادی دارد، مثلا صلاة جمعه در این هفته و آن هفته و... و همچنین صلاة زيد وعمرو و بکر و...، پس در اینجا دو تا کلی وجود دارد، یکی خود صلاۃ جمعه و ثانيا هر مصداقش هم یک کلی است.

اما در قاعدۂ فراغ فقط همان کلی اول وجود دارد (كل ما شككت فيه و قد مضى..) اما هر مصداقش کلی نمی‌باشد، شما مثلا قاعدۂ فراغ را جاری می‌کنید در نماز صبحی که زید خوانده ولی استصحاب در شبهه حکمیه را جاری می‌کنی در نجاست خمر و باز خود نجاست خمر هم کلی است یعنی این خمر و آن خمر و...

پس قاعدۂ اصولی دو تا ممیزه دارد، یکی این که باید استنباط باشد و دیگر این که باید نتیجه‌اش یک حکم کلی شود، ولی اصول عملیه در شبهات موضوعيه نتیجه‌اش جزئی است، نه این که قاعدۂ فراغ در یک مورد وارد شده باشد؛ پس استصحاب، دو تا لحاظ کلی است، ولی قاعدۂ فراغ یک لحاظ کلی است.

پس علم اصول، برای استنباط احکام کلیه می‌باشد، و گفتیم که تمایر علوم به اغراض است و غرض کسی که علم اصول را نوشته، برای استنباط احکام کلیه شرعيه بوده، اما قاعدۂ فراغ یا استصحاب یا برائت در شبهات موضوعيه، این‌ها استنباط هستند ولی استنباط حكم جزئی می‌باشند، و اگر در علم اصول از این‌ها بحث می‌شود، طرداً للباب می‌باشد و این‌ها از مسائل علم اصول نمی‌باشند لذا علت آوردن شبهات حکمیه به خاطر این است که شبهات موضوعیه از بحث خارج می‌باشند زیرا نتیجه آن‌ها جزئی است؛ یک قید دیگر هم دارد که عبارتست از: « بعد الفحص واليأس عن الأدلة » که با این قید، اصلا بر شبهات موضوعيه دلالت نمی‌کند.

ورجوع البحث فيهما في الحقيقة إلى البحث عن ثبوت السنّة بخبر الواحد في مسألة حجّيّة الخبر - كما افيد (١) -، وبأيّ الخبرين في باب التعارض، فإنّه أيضاً بحثٌ في الحقيقة عن حجّيّة الخبر في هذا الحال، غيرُ مفيد ؛ فإنّ البحث عن ثبوت الموضوع - وما هو مفاد « كان » التّامّة - ليس بحثاً عن عوارضه، فإنّها مفادُ « كان » الناقصة.

لا يقال: هذا في الثبوت الواقعيّ، وأمّا الثبوت التعبّديّ - كما هو المهمّ في هذه المباحث - فهو في الحقيقة يكون مفاد « كان » الناقصة.

فإنّه يقال: نعم، لكنّه ممّا لايعرض السنّة، بل الخبر الحاكي لها ؛ فإنّ الثبوت التعبّديّ يرجع إلى وجوب العمل على طبق الخبر، كالسنّة المحكيّة به، وهذا من عوارضه لا عوارضها، كما لا يخفى.

وبالجملة: الثبوت الواقعيُّ ليس من العوارض، والتعبّديُّ وإن كان منها إلّا أنّه ليس للسنّة، بل للخبر، فتأمّل جيّداً.

وأمّا إذا كان المراد من السنّة ما يعمُّ حكايتها (٢)، فلأنّ البحث في تلك المباحث وإن كان عن أحوال السنّة بهذا المعنى، إلّا أنّ البحث في غير واحدٍ من مسائلها - كمباحث الألفاظ وجملةٍ من غيرها - لا يخصّ الأدلّة، بل يعمّ غيرها، وإن كان المهمّ معرفة أحوال خصوصها، كما لا يخفى.

تعريف علم الأُصول

ويؤيّد ذلك: تعريف الأُصول بأنّه « العلم بالقواعد الممهّدة لاستنباط الأحكام الشرعيّة »، وإن كان الأَولى تعريفه بأنّه: « صناعة يعرف بها القواعد الّتي يمكن أن تقع في طريق استنباط الأحكام، أو الّتي ينتهى إليها

__________________

(١) أفاده الشيخ الأعظم الأنصاريّ في فرائد الأُصول ١: ٢٣٨.

(٢) كما أفاده في الفصول: ١١٠.

في مقام العمل » ؛ بناءً على أنّ مسألة حجّيّة الظنّ على الحكومة ومسائل الأُصول العمليّة في الشبهات الحكميّة، من الأُصول، كما هو كذلك ؛ ضرورة أنّه لا وجه لالتزام الاستطراد في مثل هذه المهمّات.

الأمر الثاني
[ الوضع وأقسامه ]

تعريف الوضع

الوضع هو: نحو اختصاصٍ للّفظ بالمعنى وارتباطٍ خاصّ بينهما، ناشٍ من تخصيصه به تارةً، ومن كثرة استعماله فيه أُخرى، وبهذا المعنى صحّ تقسيمه إلى التعيينيّ والتعيّنيّ، كما لا يخفى.

أقسام الوضع الثلاثة

ثمّ إنّ الملحوظ حال الوضع إمّا يكون معنىً عامّاً فيوضع اللفظ له تارةً، ولأفراده ومصاديقه أُخرى، وإمّا يكون معنىً خاصّاً لا يكاد يصحّ إلّا وضعُ اللفظ له دون العامّ ؛ فتكون الأقسام ثلاثة ؛ وذلك لأنّ العامّ يصلحُ لأن يكون

إنكار القسم الرابع من الوضع

آلة للحاظ أفراده ومصاديقه بما هو كذلك، فإنّه من وجوهها، ومعرفةُ وجه الشيء معرفتهُ بوجه (١)، بخلاف الخاصّ، فإنّه - بما هو خاصّ - لا يكونُ وجهاً للعامّ، ولا لسائر الأفراد ؛ فلا يكون معرفته وتصوّره معرفةً له، ولا لها أصلاً ولو بوجهٍ.

نعم، ربما يوجب تصوّره تصوّر العامّ بنفسه، فيوضع له اللفظ، فيكون الوضعُ عامّاً كما كان الموضوع له عامّاً. وهذا بخلاف ما في الوضع العامّ والموضوع له الخاصّ، فإنّ الموضوع له - وهي الأفراد - لا يكون متصوّراً إلّا

__________________

(١) ورد هذا التوضيح لبيان إمكان القسم الثالث من الوضع في المعالم: ١٢٣.