درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۲: مقدمات ۲

 
۱

سوال و جواب

۲

خطبه

۳

خلاصه مباحث گذشته

۴

موضوع علم اصول و اقوال در آن

امّا بعد از آن كه بحثِ اصلِ موضوعِ علم تمام شد، حالا در موضوعِ علمِ اصول وارد می‌شویم، در اینجا بحث در دو مقام واقع می‌شود، مقام اول: موضوع علم اصول چیست؟، مقام دوم: تعریف علم اصول چیست؟

امّا مقام اول در سه مطلب واقع می‌شود: مطلب اول اقوالی كه در موضوعِ علم اصول گفته شده است، مطلب دوم جرح و تعدیلِ این اقوال و اشكالاتی كه بر این اقوال وارد می‌شود، و مطلب سوم قولِ مختارِ صاحب كفایه و حقّ در مقام كه موضوعِ علم اصول چه چیز است.

مطلب اول: مرحوم آخوند در كفایه متعرِّض سه قول می‌شود: یك قول، قولِ خودِ ایشان است، و یكی هم قولِ مرحوم صاحب فصول است و یكی هم قولِ مرحوم میرزای قمی می‌باشد.

قولِ مرحوم میرزای قمی این است كه موضوعِ علم اصول، أدلّهٔ اربعه بما هى ادلّه می‌باشد، یعنی كتاب، سنت، اجماع و عقل[۱]. امّا مرحوم صاحب فصول می‌فرماید: موضوعِ علم اصول، ذواتِ ادلّهٔ اربعه می‌باشد، یعنی ذاتِ كتاب، ذات سنّت، ذات اجماع و ذاتِ عقل[۲]. امّا مرحوم آخوند می‌گوید: موضوعِ علمِ اصول، اسم ندارد، بلكه آن كلّی است كه بر موضوعاتِ مسائلِ علم اصول منطبق می‌شود.

مطلب دوم: مرحوم آخوند اشكالاتِ وارده بر قولِ صاحب فصول را نقل می‌فرماید، ولی اصلاً قولِ میرزای قمی را در مقامِ ردّ، متعرِّض نمی‌شود، زیرا هر اشكالی كه به صاحب فصول وارد كند، همهٔ آن اشكالات بر میرزای قمی هم وارد می‌شود و كلامِ میرزای قمی اشكال ما زاد دارد، پس مطلب دوم اشكالاتی است كه مرحوم آخوند به مرحوم صاحب فصول وارد نموده است.

ایشان به مرحوم صاحب فصول می‌فرماید: اگر موضوعِ علم اصول، ذاتِ كتاب و سنّت و اجماع و عقل باشد، پس شما باید بعضی از مباحث علم اصول را حذف كنید، مثلاً شما در اصول از حجیت خبر واحد بحث می‌كنید كه این بحثِ اصولی نیست، زیرا ما گفتیم كه مسائل علم اصول، آن مسائلی است كه عرَضِ ذاتی موضوع باشد، در ابتدای بحث گفتیم ‹موضوعُ كلّ علمٍ هو الذی یبحث فیه عن عوارضه الذاتیة› و یك بحثِ علم اصول، حجّیت خبر واحد است، حالا باید از صاحب فصول پرسید كه این بحث داخل در كدام یك از موضوعات می‌شود؟ نه اجماع است، نه عقل، نه، پس باید در سنّت باشد.

امّا مقصودِ شما از سنّت چه می‌باشد؟، مقصود از سنّت، قولِ معصوم عليه‌السلام یا فعل معصوم یا تقریر معصوم است[۳]، پس خبرِ واحد، سنّت نیست، بلكه حاكی از سنّت است، زیرا سنّت، آن فرمایشی است كه از دو لبِ مباركِ امام عليه‌السلام در می‌آید، ولی خبرِ واحد، آن كلامی است كه از دهان زراره در می‌آید و كلام زراره ربطی به كلام امام ندارد، پس زراره می‌شود حاكی سنّت نه خودِ سنّت، پس در واقع، زراره دارد حكایت می‌كند كه امام عليه‌السلام این گونه فرمودند و این می‌شود حاكی سنّت.


قوانين الاصول: ۱ / ۹

الفصول الغروية: ص ۱۱- ۱۲

مثلا یک بار زراره از امام سؤال می‌کند که من چگونه وضوء بگیرم و حضرت در اینجا می‌فرمایند که صورت را بشوی و دست‌ها را بشوی، و یک بار هم زراره ایستاده و وضوی امام عليه السلام را نگاه می‌کند و می‌بیند که حضرت مسح سر را به بالا کشیدند، این فعل حجت است و معلوم می‌شود که این نوع مسح هم جایز است. اما گاهی نه قول امام است و نه فعل ایشان، بلکه زراره در محضر امام عليه السلام دارد وضوء می‌گیرد و مسح را به بالا می‌کشد و حضرت چیزی نمی‌فرمایند که این را تقرير امام گویند و حجت می‌باشد.

۵

توجیه شیخ انصاری

شیخِ أنصاری رضوان الله تعالیٰ علیه به خاطر حلِّ این مشكل، در رسائل یك توجیهی فرموده به این بیان كه در بحثِ حجّیت خبر واحد، أصلِ عنوان بحث در این است كه ‹هل السُّنةُ تثبتُ بخبر الواحد أم لا؟ ›، آیا سنّت با خبر واحد ثابت می‌شود یا ثابت نمی‌شود، پس بحث حجّیت خبر واحد به عوارضِ سنّت بر می‌گردد[۱].


فرائد الاصول: ۱ / ۲۳۸

۶

جواب مرحوم آخوند

مرحوم آخوند می‌فرماید: این توجیه فایده‌ای ندارد، زیرا مرادِ شما از ثبوت، چه می‌باشد؟ ثبوت تكوینی است یا ثبوتِ تعبّدی؟ اگر ثبوتِ تكوینی است، پس بحثِ حجّیت خبر واحد، بحث از عوارضِ سنّت نمی‌شود، زیرا عوارض، همیشه مفادِ كان ناقصه می‌باشد.

ما یك ‹كان› ناقصه داریم و یك ‹كان› تامّه داریم، یك هلیت بسیطه داریم و یك هلیت مركّبه داریم. مثلاً می‌گویند: آیا زید در مدرسه هست؟ این بحث از عوارض نیست، بلكه بحث از وجودِ زید می‌باشد، و این بحثِ كان تامّه استیعنی بحث از وجود و ثبوت شئ است و بحثِ از عوارض نیست، بحث از عوارض و كان ناقصه این است كه آن شئِ موجود، آیا این حالت را دارد یا ندارد، مثلاً فلانی كه در مدرسه هست آیا مباحثه می‌كند، این بحث از عوارض است.

پس ثبوتِ سنّت تكویناً، در واقع بحث از مفاد كان تامّه است یعنی ‹هل یتحقّق السنّة أو هل توجد السنّة بخبر الواحد؟ › این بحث از مسئله و عارض نیست، مسئله یعنی عارض بر شئ نه خودِ شئ، اینجا بحث از وجودِ موضوع می‌شود كه این بحثِ از وجودِ موضوع، داخل در مبادی تصدیقیهٔ علم می‌شود و داخل در علم اصول نیست.

امّا اگر مقصودِ شما از ثبوت، ثبوتِ تعبّدی می‌باشد، یعنی ‹هل السنّة تثبُتُ تعبُّداً بخبر الواحد أم لا؟ ›، كه در اینجا ثبوت تعبّدی، بحث از مفاد كان ناقصه است و بحث از عوارض است، (مثلاً می‌گوییم این كتابِ كفایه، تعبّداً بر مكاسب هم اطلاق می‌شود و اگر گفتند كه شما چند تا درس می‌روید؟ می‌گوییم: ما سه تا درس می‌رویم و سه تا كفایه می‌رویم: یكی از اولِ أوامر و یكی هم از بحثِ النوع الخامس فى شرائط العوضین و یكی هم از خیارات. می‌گویند: در كفایه شرائط عوضین و خیارات نبود! می‌گوییم: این‌ها مكاسب است ولی تعبُّداً اسمش را كفایه گذاشتیم)، پس ثبوتِ تعبّدی، بحث از عوارضِ شئ می‌شود.

ولی مرحوم آخوند به مرحوم شیخ انصاری اشكال می‌كند كه ثبوتِ تعبّدی یعنی چه؟ یعنی آیا عمل بر طبقِ خبر واحد، واجب است یا نه؟ حالا این كه عمل بر طبق خبر واحد، واجب است یا نه، این آیا عارض بر خبر واحد شد یا عارض بر سنّت شد؟ اینجا كه عارض بر خبر واحد شده، زیرا شما می‌گویید: هل السنّة تثبت بخبر الواحد تعبّداً أم لا؟ یعنی هل یجب العمل علی طبقِ خبر الواحد أم لا؟ این كه عارضِ خبر واحد شد نه عارضِ سنّت، پس اشكال دوباره بر می‌گردد.

بنا بر این اگر مقصودِ مرحوم شیخ انصاری از ثبوت، ثبوتِ تكوینی باشد، پس اصلاً مسئله نمی‌شود و عارض نمی‌شود؛ و اگر مقصود، ثبوت تعبّدی است، پس این بحث، بحث از عوارضِ خبر واحد می‌شود نه از عوارضِ سنّت.

حالا اگر شما گفتید كه مقصود از سنّت، قول معصوم و تقریرش و فعلش و حاكی از این‌ها می‌باشد، یعنی خودِ زراره را نیز داخل در سنّت كردید و چهار مورد شد، اگر این گونه شد، مرحوم آخوند می‌فرماید: شما مشكل را حلّ كرده‌اید و لكن تنها یك مشكل را حلّ كرده‌اید و مشكلاتِ دیگر در اصول باقی می‌ماند، زیرا شما بحث می‌كنید كه مادّهٔ امر یا صیغهٔ إفعل، ظهور در وجوب دارد یا ندارد، این صیغهٔ إفعل كه شما از آن بحث می‌كنید، آیا صیغهٔ إفعلی است كه از كلام امام عليه‌السلام است یا صیغهٔ إفعلی است كه یك انسان عامی می‌گوید؟ اما آن صیغهٔ إفعلی كه این شخص می‌گوید چه ربطی به سنّت دارد؟ این نه قول امام است و نه فعل و نه تقریر امام و نه حاكی.

ممكن است شما بگویید: درست است و لكن آن غرضِ ما و مقصودِ ما این است كه می‌خواهیم صیغهٔ إفعلِ در كلامِ امام را بفهمیم و إلاّ كلامِ یك انسان عامی به ما چه ربطی دارد كه آیا ظهور دارد یا ندارد.

مرحوم آخوند می‌فرماید: درست است كه ما كاری با آن‌ها نداریم و لكن موضوعِ بحثِ شما چیست؟ مثلاً شما از خبر واحد بحث می‌كنید و بعد می‌گویید مقصودِ ما خبرِ ثقه است، پس آنچه كه موضوع قرار دادید، آن مهمّ است، در اینجا نیز آنچه شما موضوع قرار می‌دهید، مطلقِ صیغهٔ إفعل و مطلقِ مادّهٔ امر است و مطلقِ صیغهٔ نهی است و مطلقِ جملهٔ شرطیه است و مطلقِ عام است و مطلقِ مقدّمهٔ واجب است و...، پس شما اگر سنّت را اعمّ از قول و فعل و تقریر امام عليه‌السلام به علاوهٔ حاكی فرض كردید، اگرچه مشكلِ خبر واحد حلّ شد، ولی مشكلِ مباحث حجّیت ظوهر كما كان باقی است، هذا تمام الكلام در مقام اول كه بیان موضوع علم اصول بود.

۷

مختار مرحوم آخوند

اما مطلب سوم: از مطالبِ قبل، مُختارِ مرحوم آخوند معلوم شد كه مختارِ ایشان این است كه موضوعِ علم اصول، اسم ندارد، و ما در اصول از چیزی بحث می‌كنیم كه بر تمام مباحث كفایه منطبق می‌شود و اسم هم ندارد.

۸

تطبیق موضوع علم اصول و اقوال در آن

ترجمهٔ متن:

(وقد انقدح بذلک:) از این كه گفتیم موضوع علم معنایش چیست و ممكن است اسم نداشته باشد، معلوم شد كه (أنّ موضوعَ علم الأُصول هو الكلّى المنطبق علیٰ موضوعات مسائله المتشتّتة همانا موضوعِ علم اصول، آن كلّی است كه منطبق می‌شود بر موضوعاتِ مسائلِ علمِ اصول كه این مسائل، پراكنده می‌باشند، (مثلاً یكی خبرِ واحد است و یكی صیغهٔ إفعل است و یكی مقدّمهٔ واجب است و یكی استصحاب است و....) (لا خصوصُ الأدلّةِ الأربعة بما هى أدلّة، بل ولا بما هى هى نه این كه موضوعِ علم اصول خصوص ادلّهٔ اربعه بما هى ادلّه باشد (كه قولِ مرحوم میرزای قمی می‌باشد) [۱]، و نه این كه ادلّهٔ اربعه بما هى هى باشد (كه قول مرحوم صاحب فصول می‌باشد[۲] كه ایشان می‌فرماید: موضوعِ علم اصول، خصوص ادلّهٔ اربعه بما هى ادلّه نیست، زیرا اگر بما هى أدلّه باشد، پس وقتی كه از حجّیتِ ظاهرِ كتاب بحث می‌كنیم، آن وقت مسألهٔ اصولیه نمی‌شود، چون بحث از موضوع می‌شود، یا وقتی از حجّیت اجماع بحث می‌كنیم، مسئلهٔ اصولیه نمی‌شود به خاطر این كه اجماع بما هو دلیل، موضوع می‌شود، یا اگر از ملازمات عقلیه بحث كنیم، مسئلهٔ اصولی نمی‌شود).

پس ایشان به خاطر این كه این اشكالات وارد نباشد، تعریف را اصلاح كرده و فرموده: موضوع علم اصول خصوص ادلّهٔ اربعه بما هى ادلّه نیست، بلكه ذوات ادلهٔ اربعه و ادلهٔ اربعه بما هى هى می‌باشد، و وقتی كه ذوات ادلهٔ اربعه موضوع علم اصول شد، آن وقت بحث از حجّیت كتاب، مسئلهٔ اصولی می‌شود؛ مرحوم آخوند می‌فرمایند: این هم اشتباه است، مطلب دوم: (ضرورةَ أنّ البحث فى غیر واحدٍ مِن مسائله المهمّة، لیس مِن عوارضها) چون بحث در چندین مسئله از مسائلِ مهمِّ[۳]علم اصول، بحث از عوارضِ این ادلّهٔ اربعه نیست، 

(وهو واضح لو كان المراد بالسُّنّة منها) أى مِن أدلّة الأربعة (هو نفسُ قول المعصوم أو فعله أو تقریره، كما هو المُصطَلَح فیها یعنی این مطلب واضح است در صورتی كه اگر مراد از سنّت از این ادلّهٔ اربعه، نفسِ قول معصوم عليه‌السلام یا فعلش و یا تقریرش باشد، همان گونه كه معنای اصطلاحی سنّت نیز همین است. و سنّت در اصطلاح به قول و فعل و تقریرِ معصوم گفته می‌شود و به حاكی از قول معصوم مثلِ قول زراره، سنّت گفته نمی‌شود.

امّا چرا بحث از عوارض نیست؟ (لوُضوحِ عدمِ البحث فى كثیرٍ مِن مباحثها المهمّة ـ كعُمدة مباحث التعادل والتراجیح، بل ومسألة حجّیة خبر الواحد ـ لا عنها) أى لا یكون البحث عن السنّة (ولا عن سائر الأدلّة به خاطر این كه بحث در تعدادِ زیادی از مباحثِ مهمّهٔ اصول ـ مثلِ اكثرِ مباحث تعادل و تراجیح (كه در خبرین متعارضین، آیا ترجیح داده می‌شود یا نمی‌شود، اگر مرجِّح نبود آیا مقتضای قاعده، تساقط است یا تخییر، اینجا بحث از این است كه كدام یك از این دو خبر حجّت می‌باشد) بلكه مسئلهٔ حجّیتِ خبرِ واحد هم همین طور است (چون در آنجا بحث از حجّیت خبر واحد است، و در تعادل و تراجیح، بحث از حجّیت أحد الخبرین است) ـ پس به خاطر این كه واضح است كه بحث در تعدادِ زیادی از مسائلِ علم اصول، نه بحث از سنّت است و نه از سائرِ ادلّهٔ اربعه؛ چون كسی نمی‌تواند بگوید: بحثِ حجّیت خبر واحد، بحث از عقل است، زیرا ربطی به عقل ندارد و نیز ربطی به كتاب و اجماع هم ندارد، پس این مباحثِ تعادل و تراجیح و مسئلهٔ حجّیت خبر واحد، بحثشان نه از سنّت است و نه از سائر ادلّة.


قوانين الاصول: ۱ / ۹

الفصول الغروية: ص ۱۱ - ۱۲

قید؛ « المهمة » به خاطر این است که مثلا ممکن است یک بحثِ علم اصول مثل مجمل و مبیَّن باشد که آن هم در آخر کفایه و از بین رفته باشد، می‌گوید این طور نیست که آن دو صفحه آخر کفایه و خاتمه در اجتهاد، بلکه آن اساس مسائل علم اصول.

۹

تطبیق توجیه شیخ انصاری

اما شیخ أنصاری رحمة‌الله‌عليه در رسائل خواسته‌اند این مُعضَل را حل كنند، لذا فرموده: بحثِ حجّیت خبر واحد، در این است كه آیا سنّت با خبرِ واحد ثابت می‌شود یا نه، در تعادل و تراجیح هم بحث در این است كه سنّت آیا تثبت بأحد الخبرین أم لا؟، مرحوم آخوند در جواب می‌فرمایند:

(ورجوعُ البحثِ فیهما) أى فى حجیة خبر الواحد و فى التعادل و التراجیح (ـ فى الحقیقة ـ إلیٰ البحث عن ثبوت السُّنّة بخبر الواحد فى مسألةِ حجّیة الخبر ـ كما أُفید ـ و) البحث عن ثبوتِ السُّنّة (بأىِّ الخبرین فى باب التعارض یعنی بحث در حجّیت خبر واحد و در باب تعادل و تراجیح ـ حقیقتاً ـ بر می‌گردد به بحث از ثبوتِ سنّت با خبر واحد در مسئلهٔ حجّیت خبر واحد ـ همان گونه كه مرحوم شیخ انصاری این مطلب را در كتاب رسائل فرموده ـ و نیز بحث بر می‌گردد به ثبوتِ سنّت با یكی از دو خبر در باب تعارض؛ چرا؟ (فإنّه أیضاً) أى فإنّ البحث فى باب التعارض كالبحث عن حجّیة خبر الواحد (بحثٌ فى الحقیقة عن حجّیة الخبر فى هذا الحال) أى فى حال التعارض؛ یعنی همانا بحث در تعادل و تراجیح ـ مثلِ خبرِ واحد ـ در حقیقت بحث از حجیت خبر می‌باشد در هنگام تعارض با خبرِ دیگر؛ پس فرق تعادل و تراجیح با بحث حجّیت خبر واحد در این شد كه بحث در حجّیت خبر واحد، بحث در حجّیت مطلقِ خبر است ولی بحث در تعادل و تراجیح، بحث در حجّیت خبر است و لكن در حالِ تعارض با خبرِ دیگر.

۱۰

تطبیق جواب مرحوم آخوند

امّا كلام این شد كه رجوعُ البحثِ فیهما... (غیرُ مفیدٍ یعنی بر گشت بحث به این نحوی كه گفته شد، فایده‌ای ندارد؛ چرا؟ (فإنّ البحث عن ثبوت الموضوع ـ وما هو مفاد « كان » التامّة ـ لیس بحثاً عن عوارضه، فإنّها) أى فإنّ البحث عن عوارضِ الموضوع یكون (مفاد « كان » الناقصة یعنی همانا بحثِ از ثبوت موضوع ـ و آنچه كه مفادِ ‹كان› تامّه است ـ بحث از عوارضِ موضوع نمی‌باشد، پس همانا بحث از عوارضِ موضوع، مفادِ ‹كان› ناقصه می‌باشد؛ یعنی وقتی شما می‌گویید ‹هل السنّة تثبت بخبر الواحد أم لا؟ ›، منظور این است كه ‹هل السنّة توجد أم لا؟ ›، پس بحث از وجودِ موضوع، بحث از مفادِ كان تامّه است و داخل در مبادی تصدیقیة می‌باشد و بحث از علمِ اصول نمی‌شود.

ممكن است بگویید: این در ثبوت واقعی است و لكن مقصودِ مرحوم شیخ انصاری در ثبوتِ تعبّدی می‌باشد؛ مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید: (لا یقال: هذا فى الثبوت الواقعى گفته نشود: این كه بحث از عوارض سنّت نمی‌شود، این در ثبوتِ واقعی است (وأمّا الثبوت التعبّدی ـ كما هو المهمّ فى هذه المباحث ـ فهو فى الحقیقة یكون مفاد « كان » الناقصة امّا حقیقتاً در بحثِ حجّیتِ خبر واحد، بحث از ثبوتِ تعبّدی است و اصلاً ثبوتِ واقعی محال است و اگر مقصود از ثبوت، ایجاد باشد، این محال است، زیرا اول باید امام عليه‌السلام چیزی بفرماید تا حاكی معنا داشته باشد؛ و نیز اگر مراد از ثبوت، اثبات باشد این هم درست نیست، زیرا خبر واحد موجبِ علم و یقین نمی‌شود و لكن برای اصولی مهم این است كه به خبر واحد آیا می‌شود عمل كرد و حجّت است یا نه اگرچه علم آور نباشد؛ كما هو المهم... یعنی این ثبوتِ تعبّدی، مهمّ است در این مباحثِ تعادل و تراجیح و نیز در بحث حجّیت خبر واحد، و این ثبوت تعبّدی در حقیقت مفاد كان ناقصه می‌باشد.

مرحوم آخوند می‌فرماید: این حرف درست نیست، (فإنّه یقال: نعم، لكنّه) أى لكنّ الثبوت التعبّدى (ممّا لا یعرِضُ السُّنّة، بل الخبر الحاكى لها پس همانا گفته می‌شود: درست است كه ثبوت تعبّدی از عوارض می‌باشد و لكن این ثبوتِ تعبّدی در واقع، عارضِ سنّت نیست، بلكه عارضِ خودِ خبرِ واحد است. علّتِ آن را چنین توضیح می‌دهد: (فإنّ الثبوتَ التعبّدى یرجعُ إلیٰ وجوب العمل علی طِبْقِ الخبر كالسُّنّةِ المحكیة به، وهذا مِن عوارضه لا عوارضها، كما لا یخفیٰ همانا حقیقتِ ثبوتِ تعبّدی به این بر می‌گردد كه بر طبقِ این خبر باید عمل بكنی یا نكنی، و همان طوری كه بر طبقِ سنّتِ محكیة به این خبر، واجب است كه عمل شود، بر طبقِ خبر واحد نیز واجب است كه عمل شود، و این از عوارض خبر می‌شود نه از عوارض سنّت.

(وبالجملة: الثبوتُ الواقعى لیس مِن العوارض، و) الثبوتُ (التعبّدى وإن كان منها) أى مِن العوارض (إلاّ أنّه لیس للسُّنّة، بل للخبر، فتأمَّل جیداً خلاصه این كه: ثبوتِ واقعی از عوارض نیست بلكه بحث از مفاد كان تامّه است و ثبوتِ تعبّدی هم اگرچه از عوارض است ولی این ثبوتِ تعبّدی، از عوارضِ سنّت نمی‌باشد بلكه از عوارضِ خبر است.

(فتأمّل)، ممكن است اشاره به این باشد كه حجّیت در نظرِ مرحوم آخوند، وجوبِ عمل بر طبقِ خبر نیست بلكه به معنای منجّزیت است و این می‌تواند عرَضِ سنّت واقع شود به این معنا كه آیا سنّت بوسیلهٔ خبرِ واحد منجَّز می‌شود یا نه، و با این وجود كلامِ مرحوم شیخ فائده ندارد، زیرا میزان در اصولی بودنِ مسئله، همان عنوانی است كه در علم طرح شده است نه این كه بگوییم بازگشتِ این عنوان به چیزِ دیگری است و إلاّ همهٔ علوم با هم تداخل می‌كنند.

(وأمّا إذا كان المرادُ مِن السُّنّة ما یعمّ حكایتها امّا اگر مرحوم شیخ انصاری بفرماید مراد از سنّت، آن چیزی است كه حاكی سنّت را نیز شامل می‌شود ـ یعنی سنّت، چهار چیز است: فعل امام و قول و تقریرِ امام و حاكی از این‌ها ـ این قول هم اشتباه است، چرا؟ (فلأنّ البحث فى تلک المباحث وإن كان عن أحوال السُّنّة بهذا المعنیٰ زیرا بحث در این مباحث ـ یعنی بحث تعادل و تراجیح و بحث حجّیت خبر واحد ـ اگرچه بحث از سنّت است چون حاكی هم جزء سنّت شد (إلاّ أنّ البحث فى غیرِ واحدٍ مِن مسائلها ـ كمباحث الألفاظ، وجملةٍ مِن غیرها ـ لا یخصّ الأدلّة، بل یعُمُّ غیرها، وإن كان المهمّ معرفة أحوالِ خصوصها، كما لا یخفیٰ ولكن با این كار، فقط مشكلِ خبرِ واحد یا تعادل و تراجیح درست می‌شود ولی مشكلِ بسیاری از مسائلِ علم اصول باقی می‌ماند، مثلِ مباحث الفاظ كه صیغهٔ إفعل آیا ظهور در وجوب دارد یا نه یا مثلِ تعبّدی و توصّلی، فور و تراخی، مرّة و تكرار و...، و جُمله‌ای از غیرِ مباحثِ الفاظ ـ مثلِ حجّیت اجماع و مثلِ مباحثِ استلزاماتِ عقلیه ـ از علم اصول خارج می‌شوند، زیرا بحثِ ما در بسیاری از مسائلِ علم اصول مختصّ به ادلّهٔ اربعه نیست؛ یعنی وقتی در كفایه بحث می‌كنیم كه آیا امردلالت بر فور می‌كند یا تراخی، مقصودِ ما آن امری نیست كه در كتاب و سنّت است بلكه حتّی امرِ مولای عرفی را نیز شامل می‌شود. بله اصولی كاری به صیغهٔ افعلِ مولای عرفی ندارد، ولكن ما با غرضِ اصولی كاری نداریم، بلكه با موضوعِ بحث كار داریم و موضوعِ بحث هم مطلقِ صیغهٔ إفعل می‌باشد؛ پس اگرچه كه مهمّ، شناختِ احوالِ خصوصِ این ادلّه می‌باشد و مجتهد هم كه بحث می‌كند صیغهٔ إفعل آیا ظهور در وجوب دارد یا نه، مقصودش و مهمّش و غرضش این‌ها است ولی بحثش أعمّ می‌باشد.

۴۳:۰۸

هذا تمام الكلام در مقام اول كه موضوعِ علم اصول باشد.

سپس وارد در مقام دوم می‌شود و مقامِ دوم را مرحومِ آخوند به عنوانِ یك مؤیدی بر مقامِ اوّل می‌آورد.

پس اقوال و اشكال اقوال و قولِ مُختارِ مرحوم آخوند هم معلوم شد كه همان است كه در اولِ بحث فرمود كه موضوعِ علم اصول آن كلّی است كه منطبق می‌شود بر موضوعات مسائل و اسمی هم ندارد.

لكلا المهمَّين، وأُخرى لأحدهما، وهذا بخلاف التداخل في بعض المسائل، فإنّ حُسْنَ تدوين علْمين - كانا مشتركين في مسألة أو أزيد في جملة مسائلهما المختلفة - لأجل مهمَّين ممّا لا يخفى.

تمايز العلوم باختلاف الأغراض

وقد انقدح بما ذكرنا: أنّ تمايز العلوم إنّما هو باختلاف الأغراض الداعية إلى التدوين، لا الموضوعات ولا المحمولات، وإلّا كان كلُّ بابٍ - بل كلُّ مسألة - من كلّ علمٍ علماً على حدة - كما هو واضح لمن كان له أدنى تأمّل -، فلا يكون الاختلاف بحسب الموضوع أو المحمول موجباً للتعدّد، كما لا يكون وحدتهما سبباً لأن يكون من الواحد.

قد لا يكون لموضوع العلم اسم مخصوص

ثمّ إنّه ربما لا يكون لموضوع العلم - وهو الكلّيّ المتّحد مع موضوعات المسائل - عنوانٌ خاصّ واسمٌ مخصوص، فيصحّ أن يعبّر عنه بكلّ ما دلّ عليه ؛ بداهةَ عدم دخل ذلك في موضوعيّته أصلاً.

موضوع علم الأُصول

وقد انقدح بذلك: أنّ موضوع علم الأُصول هو الكلّيّ المنطبقُ على موضوعات مسائله المتشتّتة، لا خصوص الأدلّة الأربعة بما هي أدلّة (١)، بل ولا بما هي هي (٢) ؛ ضرورةَ أنّ البحث في غير واحدٍ من مسائله المهمّة ليس عن عوارضها.

وهو واضح، لو كان المرادُ بالسنّة منها هو نفس قول المعصوم أو فعله أو تقريره - كما هو المصطلح فيها - ؛ لوضوح عدم البحث في كثير من مباحثها المهمّة - كعمدة مباحث التعادل والترجيح، بل ومسألة حجّيّة خبر الواحد - لا عنها، ولا عن سائر الأدلّة.

__________________

(١) اختاره المحقّق القمّي في القوانين ١: ٩.

(٢) ذهب إليه صاحب الفصول في فصوله: ١١ - ١٢.

ورجوع البحث فيهما في الحقيقة إلى البحث عن ثبوت السنّة بخبر الواحد في مسألة حجّيّة الخبر - كما افيد (١) -، وبأيّ الخبرين في باب التعارض، فإنّه أيضاً بحثٌ في الحقيقة عن حجّيّة الخبر في هذا الحال، غيرُ مفيد ؛ فإنّ البحث عن ثبوت الموضوع - وما هو مفاد « كان » التّامّة - ليس بحثاً عن عوارضه، فإنّها مفادُ « كان » الناقصة.

لا يقال: هذا في الثبوت الواقعيّ، وأمّا الثبوت التعبّديّ - كما هو المهمّ في هذه المباحث - فهو في الحقيقة يكون مفاد « كان » الناقصة.

فإنّه يقال: نعم، لكنّه ممّا لايعرض السنّة، بل الخبر الحاكي لها ؛ فإنّ الثبوت التعبّديّ يرجع إلى وجوب العمل على طبق الخبر، كالسنّة المحكيّة به، وهذا من عوارضه لا عوارضها، كما لا يخفى.

وبالجملة: الثبوت الواقعيُّ ليس من العوارض، والتعبّديُّ وإن كان منها إلّا أنّه ليس للسنّة، بل للخبر، فتأمّل جيّداً.

وأمّا إذا كان المراد من السنّة ما يعمُّ حكايتها (٢)، فلأنّ البحث في تلك المباحث وإن كان عن أحوال السنّة بهذا المعنى، إلّا أنّ البحث في غير واحدٍ من مسائلها - كمباحث الألفاظ وجملةٍ من غيرها - لا يخصّ الأدلّة، بل يعمّ غيرها، وإن كان المهمّ معرفة أحوال خصوصها، كما لا يخفى.

تعريف علم الأُصول

ويؤيّد ذلك: تعريف الأُصول بأنّه « العلم بالقواعد الممهّدة لاستنباط الأحكام الشرعيّة »، وإن كان الأَولى تعريفه بأنّه: « صناعة يعرف بها القواعد الّتي يمكن أن تقع في طريق استنباط الأحكام، أو الّتي ينتهى إليها

__________________

(١) أفاده الشيخ الأعظم الأنصاريّ في فرائد الأُصول ١: ٢٣٨.

(٢) كما أفاده في الفصول: ١١٠.