أقول: هذه الوجوه التي يستحق بها العوض على الله تعالى:
الأوّل: إنزال الآلام بالعبد كالمرض وغيره، وقد سبق بيان وجوب العوض به من حيث اشتماله على الظلم (قبلا اشاره کردهاند، در اینجا تصریح میفرمایند. ایشان میگویند: استحقاق عوض در این موارد پنجگانه از جمله آلام بخاطر آن است که {اگر عوض وجود نداشته باشد} ظلم میشود) لو لم يجب العوض. (اگر خداوند عوض ندهد.)
الثاني: تفويت المنافع إذا كانت منه تعالى (اول این که از سوی خداوند متعال باشد نه این که از سوی فاعل مختار دیگر) لمصلحة الغير (دوما این که برای مصلحت خودش نباشد. با این دو قید، تفویت منافع نیز به عوض احتیاج دارد. به عبارت دیگر، تفویت منافع با این دو شرط، ضرر محسوب میشود و اگر این ضرر با عوض جبران نشود، ظلم میباشد.)، لأنّه لا فرق بين تفويت المنافع وإنزال المضارّ (در انزال مضار پذیرفته شد که ظلم میشود، در تفویت منافع نیز اینگونه است. خداوند متعال، اسباب از بین رفتن اموال کسی که مالی را در اختیار دارد را فراهم میکند. در ادامه دو مثال را با عنایت، بیان میکنند. مثال نخست آن است که اگر خداوند، فرزند فردی را پیش از آن که بزرگ شود، در سنین کودکی از بین ببرد. در صورتی که خداوند متعال میداند، اگر این کودک به صورت طبیعی بزرگ شود و به والدین خود منفعت میرساند، تفویت منفعت است. اما اگر به سن طبیعی زندگی کند، قبل از این که بتواند به والدین خود منفعتی رساند، خواهد مرد. در اینصورت اگر این فرزند بمیرد، تفویت منفعت محسوب نمیشود.)، فلو أمات الله تعالى ابناً لزيد وكان في معلومه تعالى أنّه لو عاش لانتفع به زيد (اگر این فرزند بصورت طبیعی زندگی کند، بزرگ میشود و به والدین خود نفع میرساند. لانتفع به یعنی نفع میرساند) لاستحق عليه تعالى العوض (بر خداوند تعالی، والدین استحقاق پیدا میکنند که عوض را دریافت کنند) عما فاته من منافع ولده، ولو كان في معلومه تعالى عدم انتفاعه به (عدم انتفاعه به را اینگونه معنا بفرمایید: فرزند بزرگ میشود اما ناخلف میشود و نفعی برای والدین ندارد.) لأنّه يموت قبل الانتفاع به (قبل از این که بزرگ شود و فایدهای برای والدین داشته باشد، از دنیا میرود. مثال دیگرش آن است که زنده میماند اما نفعی برای والدین ندارد. در این صورت مستحق عوض نیست) لم يستحق به عوضاً لعدم تفويته (چون خداوند متعال، منفعتی را تفویت نکرده است. به عبارت دیگر از سوی خداوند، منفعتی تفویت نشده است.) المنفعة منه تعالى.
وكذلك لو أهلك ماله (مثال دیگر اهلاک مال است. مال، بنا یا مزرعهای وجود دارد که خداوند این مال را از بین میبرد) استحق العوض بذلك سواء شعر بهلاك ماله أو لم يشعر (در مال، خواه صاحب مال بداند یا نداند، عوض مستحق است. اما در فرزند ظاهرا، مصداقی ندارد. اگر فرزند کوچک یک پدر و مادر هلاک شود، آنها میفهمند. اما در مورد مال، میشود که مالی از کسی در شهر دیگر وجود داشته باشد و هلاک شده باشد اما صاحب مال از اهلاک آن مال اطلاعی نداشته باشد. برای این فرق مثال میزنند که آیا اگر به تفویت منفعت و از بین رفتن مال، علم پیدا نکنند، استحقاق عوض دارد یا خیر؟ ایشان میفرمایند که در این مسئله اختلاف نظر وجود دارد. برخی قائلند که چون علم ندارد، استحقاق هم ندارد. کسی که نمیداند یعنی انتفاعی هم از آن نمیبرد. چون در اینجا عدم العلم مستلزم عدم انتفاع است. مثلا کسی هکتارها زمین دارد و در دل این زمینها گنجها وجود دارد. کسی که نمیداند یعنی از آن استفادهای نمیکند. بنابر این، برخی قائلند که اگر نمیداند، مستحق عوض هم نیست. البته ایشان ابتدا میفرماید که تفاوتی نمیکند که بداند یا نداند. چه بداند که مالش تلف شده یا نه) لأن تفويت المنفعة كإنزال الألم (مثل انزال ألم است. در مورد ألم میگویند:)، ولو آلمَهُ ولم يشعر به لاستحق العوض (اگر خداوند بر کسی دردی وارد کند و آن شخص آلام را نفهمد. آیا چنین شخصی مستحق عوض است یا خیر؟ مستحق عوض میباشد.
سوالی که از ایشان باید پرسید آن است که آیا میشود، دردی به انسان وارد شود اما متوجه نشد؟ ظاهر آن است که اگر مقصود از ألم، درد و رنج باشد، نمیشود. در معرفت شناسی معاصر نیز بیان شده است که خود درد، احساس درد است. درد برابر با احساس درد است. نمیشود گفت که کسی درد دارد اما نمیفهمد. ظاهرا باید مثالی بیان شود که درد به معنای دردکشیدن نباشد. مثل کسی که سرطان دارد. سرطان تمام بدن را فراگرفته است اما احساس درد ندارد. چنین شخصی که به سرطان علم ندارد، مستحق عوض میباشد. همانگونه که آلام مشروط بر دردکشیدن نیست و اگر درد هم نکشد، عوض وجود دارد در تفویت منافع نیز چنین است) فكذا إذا فوّت عليه منفعة لم يشعر بها (در جایی هم که مالش از بین رفته و اشعار به آن ندارد، استحقاق عوض وجود دارد)، وعندي في هذا الوجه نظر. (مرحوم علامه میفرماید: عندي في هذا الوجه نظر. این عبارت به کجا بازگشت دارد؟ میتوان به کل یعنی ألم و تفویت منافع بازگرداند و میتوان تنها به تفویت منفعت بازگرداند. هر دو صورت، وجه دارد. میتوان گفت: کسی که اساسا نمیداند، اثری بر آن مترتب نیست. مثلا کسی تا سن ۹۰ سالگی سرطان دارد اما اصلا به سرطان داشتن خودش علم ندارد. کسی که چنین است باید خداوند به او عوض دهد؟! لزوما وجود آلام مستلزم استحقاق عوض نیست. باید ضرر وجود داشته باشد. اگر این صورت را بیان کنیم، اعم از آلام و تفویت منافع میشود.
همچنین میتوان تنها به تفویت منافع بازگردانیم که ظاهرا با این صورت بیشتر سازگاری دارد. چون زمانی که آلام وارد میشود، یعنی مصیبتی وارد شده است. ضررهای جسمی و روحی، اموری است که با انسان همراه است. زمانی که وارد میشوند، آسیبی به انسان وارد میکند اما مالی که شخص در جای دیگر دارد و هیچ نفعی برای شخص ندارد، فوت آن ضرری برای شخص ندارد. به این جهت وعندي في هذا الوجه نظر، ناظر بر تفویت منافع است. ظاهرا نظر ایشان آن است که نباید میان تفویت منافع و انزال آلام قیاس نمود.)
الثالث (مورد سوم): إنزال الغموم (غصه و غم و ناراحتی)، بأن يفعل الله تعالى أسباب الغمّ (خداوند در زندگی مشکلاتی را ایجاد میکند که موجب بروز غصه میشود. چرا غموم نیاز به عوض دارد؟)، لأن الغم يجري مجرى الضرر في العقل (عقل حکم میکند، غم و ناراحتی و غصه مانند درد است و حتی در برخی موارد بدتر از درد است.)، سواء كان الغم (خواه غم علم باشد یا ظن باشد. خواه علم ضروری باشد یا علم اجتهادی و اکتسابی باشد) علماً ضرورياً بنزول مصيبة أو وصول ألم (غم در این صورت استحقاق عوض دارد.
سوال: در اینجا ألم را مطرح میفرماید در حالی که بحث غم میباشد.
پاسخ: سبب غم، ألم است. خداوند متعال، غم را مستقیما ایجاد نمیکند. البته اشاعره میگویند: خداوند هم مصیبت و هم غم را ایجاد میکند. اما عدلیه قائل به علل طبیعیه هستند. اگر غمی در فرد ایجاد میشود، بخاطر وارد شدن مصیبت دیگری است. یعنی به فرد مصیبتی وارد شده است و فرد به آن مصیبت علم پیدا میکند و غم در او ایجاد میشود. یعنی حصول غم نیازمند دو سبب است. یکی وجود مصیبت و آلام و دیگری علم به مصیبت و آلام. بنابر این، خود آلام غم نیست بلکه آلام اسباب غم هستند.
سوال: بنابر این در غموم باید دو عوض وجود داشته باشد.
پاسخ: اگر آلام حادث شد و فرد مستحق غم شد؛ در حقیقت دو سبب عوض دارد و از دو جهت باید عوض دریافت کند. گاهی مصیبت عارض میشود اما در فرد غم حادث نمیشود. در اینصورت خداوند از باب مصیبت، عوض میدهد اما از باب غم، مستحق عوض نیست.)
أو كان ظناً بأن يغتم (ظن پیدا کند و به دنبال این ظن، مغموم شود) عند أمارة لوصول مضرة أو فوات منفعة (این که گفته میشود ظن داشته باشد یا نتیجه یک أماره {أماره لفظیه} است. مثلا خبری به انسان میرسد که مضره یا منفعتی از او فوت شده است و با این خبر، انسان غمگین میشود. این غم از طریق یقین نیست بلکه از طریق ظن معتنا به، است) أو كان علماً مكتسباً (یا از طریق علم اکتسابی است. بنابر این، حصول غم یا از طریق:
۱) علم ضروری است
۲) ظن ضروری است
۳) علم اکتسابی است. مثل جایی که خداوند متعال، دلیل عقلی ایجاد میکند و امر میکند که در این دلیل باید نظر کرد. بنابر این، دلیل یقینی وجود دارد و از طرفی انسانها مأمور هستند که باید در ادله نظر کنند. در این صورت انسان یقین اکتسابی پیدا میکند.
گاهی هم معرفت اکتسابی اشخاص بصورت ظنی میباشد. به عبارت دیگر، دلیل عقلی روشنی برای حصول مصیبت وجود ندارد بلکه اماره ظنی وجود دارد. زمانی که شخص به اماره ظنی توجه میکند، احتمال زیادی میدهد که این مصیبت بر او وارد میشود و پس از آن غمگین میشود.
علم اکتسابی کجا است؟)، لأنّ الله تعالى هو الناصب للدليل (خداوند، دلیل واضح و روشنی را قرار داده است) والباعث على النظر فيه (و به انسانها امر فرموده است که در آن دلیل نظر کنند.) وكذا هو الناصب لأمارة الظن (این عبارت، صورت چهارم است. این صورت، ظن اکتسابی را بیان میکند. چرا خداوند باید عوض دهد؟ زیرا خداوند، اماره ظنی را ایجاد کرده است)، فلما كان سبب الغم منه تعالى كان العوض عليه. (در تمام این موارد، اسباب غم را خداوند ایجاد کرده است. مصیبت را خداوند ایجاد کرده. علم به مصیبت را نیز خداوند ایجاد کرده است. در علم و ظن ضروری، خداوند به انسانها عقل و علم داده و بدین جهت انسانها بالضروره میفهمند و غمگین میشوند. در علم و ظن اکتسابی، خداوند شواهد قرار داده و امر به تدبر در شواهد فرموده و از این روی انسانها علم اکتسابی بدست میآورند و غمگین میشوند.
در ادامه میفرمایند: در مقابل تمام چهار صورت، اگر غم؛ حاصل از فعل خداوند نباشد. مثل مواردی که انسان با کنجکاویهای بیمورد، علم یا ظن پیدا میکند. یا مثلا به شایعات توجه میکند. اگر غم برخواسته از جهل باشد، مستحق عوض نیست.)
وأمّا الغمّ الحاصل من العبد نفسه من غير سبب منه تعالى (بدون این که خداوند اسباب را ایجاد کند. واقعیت نداشته و سبب علم هم خدا ایجاد نکرده است. مثل آن که)، نحو أن يبحث العبد (عبد جستجو کند) فيعتقد جهلاً نزول ضرر به أو فوات منفعةٍ (جهل مرکب پیدا کند که ضرری به او میرسد)، فإنّه لا عوض فيه عليه تعالى، ولو فعل به تعالى فعلاً لو شعر به لاغتم (جواب عبارت فإنّه لا يستحق العوض عليه تعالى است. دوباره مسأله قبل را در اینجا بیان میکنیم. در گذشته در خصوص ضرر و فوات منفعت بیان شد که اگر درد باشد اما به آن التفات نداشته باشد یا مالی از او فوت کند اما متوجه نشود. در اینصورتها عوض لازم است. چون منفعتی از او ازبین رفته است. در باب غم نیز این سخن بیان میشود. اگر خداوند متعال، کاری انجام دهد که اگر انسان علم به مصیبت پیدا کند، غمگین میشود. آیا در اینصورت مانند آلام و تفویت منافع، عوض لازم دارد؟ ایشان میفرمایند: اینصورت نیازمند عوض نیست و این صورت غیر از آلام و تفویت منافع است. ایشان در فرعی جدید چنین میفرمایند: ولو فعل به تعالى فعلاً {مثلا خداوند برای او مصیبتی ایجاد کند} لو شعر به لاغتم {اگر بفهمد، غمناک میشود. مثل این که}) نحو أن يهلك له مالاً وهو لا يشعر به إلى أن يموت (تا پایان عمر نمیفهمد که این مال از او فوت شده است.) فإنّه لا يستحق العوض عليه تعالى (بر خلاف دو فرض قبل {آلام و تفویت منافع} در این فرض، عوض لازم نیست. زیرا) لأنّه إذا لم يشعر به لم يغتم به. (چون اصلا موضوع ندارد. در دو فرض قبل موضوع وجود داشت. در فرضهای قبل، موضوع استحقاق عوض، تفویت منافع و ضرر است. چه شخص به این موضوع علم داشته باشد یا علم نداشته باشد، موضوع استحقاق عوض تحقق یافته است. اما در اینصورت، موضوع، غم است. حال که غم حاصل نشده است، پس موضوع استحقاق عوض حاصل نشده است. تنها از باب وجود ضرر یا تفویت منافع، شخص مستحق عوض است اما از باب غم دیگر عوضی به او داده نمیشود.)
الرابع (اگر خداوند امر فرماید یا إباحه نماید، دردی به دیگری وارد کنیم. تا کنون همه را بصورت مستقیم به خداوند مستند میشد. اما تفاوت چهارم با دیگر موارد، در آن است که خداوند در مورد چهارم کاری نمیکند بلکه فاعل مختار است که کاری را انجام میدهد. در این مورد، درد و تفویت منافع از سوی فاعل مختار محقق میشود اما چون خداوند امر فرموده یا مباح دانسته است که فاعل مختار این ضرر را ایجاد کند، عوض را باید خداوند دهد. چون خداوند میتوانست حرام اعلام نماید. در اینصورت اگر فاعل مختار ضرر یا تفویت منافع میکرد، به خداوند مستند نبود و نباید عوضی قرار میداد: أمر الله تعالى عباده بإيلام الحيوان أو إباحته (یا امر وجوبی یا استحبابی کند و یا مباح بداند)، سواء كان الأمر للإيجاب كالذبح في الهدي والكفارة والنذر (این موارد واجب)، أو للندب كالضحايا (تذکیه و خوردن حیوان. در اینجا واجب نیست و میتوان حیوان را نخورد اما خداوند، حیوان را مباح و یا مستحب اعلام فرموده است.)، فإن العوض في ذلك كله على الله تعالى، لاستلزام الأمر والإباحة الحُسْنَ (چون لازمه امر خداوند یا اباحه، آن است که فعل حسن است. حتی در حالت اباحه، فعل حسن میشود. زمانی که فعل حسن باشد، به این معنا است که صدور فعل از افراد بلا مانع است. زمانی که صدور فعل، بلا مانع باشد، عوض بر عهده خداوند است که مباح فرموده است.)، والألم إنّما يحسن إذا اشتمل على المنافع العظيمة البالغة في العظم حداً يحسن الألم لأجله. (وارد کردن ألم، زمانی حسن است که مشتمل بر منافع بزرگی باشد که درد بخاطر آن، نیکو باشد. عاقل نیز اعتراف میکند، دردی که به حیوان وارد میشود، در مقابلش به قدری منفعت وجود دارد که جبران میکند.
سوال: منفعتی که به او میرسد، بازهم عوض محسوب میشود؟
پاسخ: خیر، منافع عظیمی است که باید به خود او برسد. میتوان عبارت را به هردو باز گرداند. ظاهر آن است که عوض باید به خودش برسد. یعنی برخلاف غرض و لطف که عبث را خارج میکند و میتواند لطف در حق خود متألم یا دیگری باشد، عوض باید به خود شخص برسد.
بنابر این، درد برای حیوان زمانی حسن است که مشتمل بر منافع عظیمی باشد که در بزرگی به حدی باشد که يحسن الألم لأجله. ایشان میفرمایند: منافع در حیوان میتواند به غیر خودش برسد و عوض هم تلقی میشود.
در کتب مفصل، مسئله آلام حیوانات بحث شده است. وجوه و اختلافاتی در بین متکلمان نیز وجود دارد.)
الخامس: تمكين غير العاقل (حالت پنجم، برخلاف حالت چهارم است. حالت پنجم عبارت است از این که: خداوند فرصت فراهم میکند که غیر عاقل، به دیگری درد و رنجی را وارد کند. مثل حیوانات وحشی. در این حالت، فاعل غیر مختار کاری را انجام میدهد. این صورت محل اختلاف است. اگر خداوند، غیر عاقل را امکان دهد که دردی را به دیگری وارد کند)، مثل سباع الوحش وسباع الطير والهوام، وقد اختلف أهل العدل هنا على أربعة أقوال: (در اینجا، اختلافات شدید شده است. چهار نظریه در این حالت وجود دارد.)
فذهب بعضهم إلى أنّ العوض على الله تعالى مطلقاً (در همه حالتها، عوض بر خداوند است.)، ويعزى هذا القول الى أبي علي الجُبّائي.
وقال آخرون (نظریه دوم): إنّ العوض على فاعل الألم (این درد و رنج تقصیر حیوان وحشی است و ربطی به خداوند ندارد.)، وهو قول يحكى عن أبي علي أيضاً. (این قول به ابوعلی جبائی نسبت داده شده است. تفسیر اقوال در ادامه بیان میشود و در اینجا صورت اقوال ذکر میشود.)
وقال آخرون: لا عوض هنا على الله تعالى ولا على الحيوان. (نه بر خدا و نه بر حیوان، عوض لازم نیست. زیرا فعل به هیچ یک بصورت اختیاری نسبت داده نمیشود.)
وقال قاضي القضاة: إن كان الحيوان مُلجأ إلى الإيلام كان العوض عليه تعالى (حیوان در این صورت دو حالت دارد. در برخی از موارد، ملجأ است و در برخی موارد ملجأ نیست. حیوان در صورتی که گرسنه باشد، الجاء پیدا میکند. همچنین زمانی که به حیوان حمله شود، ملجأ است. قاضی القضاه میگوید: اگر حیوان در حالت الجاء چنین ضرری را وارد ساخته، عوض بر خداوند است. زیرا این طبیعتی است که خداوند در او قرار داده است. اما اگر)، وإن لم يكن ملجأ (حیوان ملجأ نباشد) كان العوض على الحيوان نفسه. (عوض بر عهده خود حیوان است.)
در ادامه ادله این نظرات و پاسخ بیان میشود.
نکته: هوام، جمع هامه به معنای حشرات موذی است.