درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۲: الهیات بمعنی الاخص

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین عجل الله تعالی فرجه الشریف

۲

مقصد سوم در اثبات صانع و صفات و افعال او

در جلسه گذشته بیان شد که موضوع حاضر بخش الهیات بمعنی الاخص از کتاب کشف المراد می‌باشد. در توضیحات مقدماتی بخش‌ها و مقاصد کتاب بصورت مختصر توضیحاتی ارائه شد. دو مقصد ابتدایی بخاطر این که در فلسفه مورد بحث قرار می‌گیرد، غالبا در این کتاب تدریس نمی‌شود.

بحث جاری در مقصد ثالث و به تعبیر صاحب کتاب "فی اثبات الصانع تعالی و صفاته و آثاره" در اثبات صانع، اثبات صفات صانع و آثار صانع.

از این که عبارت «آثار» را در این جا فرمودند، مشخص می‌شود که مباحث مربوط به افعال حق تعالی در این جا مورد نظر است. آثار امور مربوط به خَلق و خلقت نیست بلکه آن حیثی از عالم خلقت است که به حق تعالی نسبت پیدا می‌کند. آن حیثی که به حق تعالی نسبت پیدا می‌کند، فعلِ حق تعالی می‌باشد. بنابر این به جای "آثاره" بهتر است گفته شود " افعاله" که شامل اراده حق تعالی و تمام آن مواردی که به تبع اراده حق تعالی مطرح می‌شود.

مقصد اول [المقصد الثالث] که شامل تمام مباحث توحید و عدل می‌شود. در سه فصل، اثبات وجود صانع، اثبات صفات سلبی و ایجابی و در نهایت به بحث اراده و تبعات اراده الاهی می‌پرداخته می‌شود. ضروری است تا نکاتی پیرامون عنوان بیان گردد تا موضع مؤلف و شارح کتاب روشن گردد.

۳

اثبات خداوند در میان جریان‌های فکری مختلف

نکته نخست: تعبیر «اثبات»، اشاره دارد به این که در اینجا برای معرفة الله نیازمند به اثبات و استدلال عقلی هستیم. اثبات در این جا مترادف استدلال عقلی می‌باشد، به این معنا که وجود حق تعالی مجهول یا مشکوک می‌باشد و برای اثبات او باید دلیلی ارائه شود. امری نظری است که نیازمند دلیل و برهان است.

مسلک‌های مختلف موجود در حوزه اعتقادات:

مسلک‌های مختلف، در مورد عنوان اثبات دارای اختلاف نظر هستند. این که آیا خداوند نیازمند اثبات است یا نه؛ آیا برای وجود خداوند به دلیل و برهان نیاز است و اگر نیاز به دلیل است، روش اقامه دلیل چگونه باید باشد؟

باید به این نکته توجه داشت که در تاریخ تفکر اسلامی، چهار جریان فکری در حوزه اعتقادات وجود دارد:

۱. خط محدثان. اعم از محدثان شیعه و اهل حدیث اهل سنت با تمام اختلافاتی که این دو جریان با یکدیگر دارند.

۲. خط متکلمان. که شامل متکلمان امامیه و معتزله و اشاعره و ماتریدیه می‌شود.

۳. فلاسفه.

۴. عرفا.

چهار جریان فکری در حوزه مباحث توحیدی در تاریخ تفکر اسلامی وجود دارد. از بین این چهار حوزه فکری دو گروه متکلمان و فلاسفه معتقدند که در باب خداوند متعال، نیاز به اثبات است. به این معنا که وجود خدا را امری نظری پنداشته و برای این امر نظری، استدلال می‌نمایند. این دو گروه معتقدند اثبات واجب تعالی لازم است. استدلال بر وجود حضرت حق باید انجام گرفت زیرا شناخت خداوند اساسا امری مجهول می‌باشد و از آغاز مورد بحث وشک انسان بوده.

در مقابل، محدثان و عرفا معتقدند شناخت خداوند نیازمند به اثبات نیست. یا اساسا نمی‌توان بر وجود خداوند دلیل اقامه نمود. (اثبات خداوند، امکان پذیر نیست.) و یا امکان بیان دلیل وجود دارد اما نیازی به این کار نیست.

محدثان شیعه که معتقدند معرفت خداوند فطری می‌باشد. یعنی در کنار عقل، انسان دارای فطرتی هست که از طریق آن خداوند را میشناسد. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ {الروم/۳۰} که معتقدند دلیل عقلی و امکان اقامه آن وجود دارد اما شناخت خداوند نیاز به دلیل عقلی ندارد بلکه برای همه انسان‌ها در فطرتشان معروف است و انسان با مراجعه به فطرت خویش خداوند را می‌شناسد. یا من دلّ علی ذاته بذاته، اعرف الله بالله، قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى قَالُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَآؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ {إبراهيم/۱۰} که به آیات و روایات استناد می‌کنند. (در دیگر دوره‌ها این بحث مورد بررسی قرار گرفته است که دوستان می‌توانند به بنیاد امامت یا کانال تحت عنوان آموزه توحید در مکتب اهل بیت مراجعه کنند. که شواهد و ادله افرادی که قائلند شناخت انسان نسبت به خداوند هم عقلی است اما لزوما نیازمند به عقل نیست و به فطرت نیز قابل شناخت است.)

گروه دیگری که قائل به اثبات خداوند نیستند؛ عرفا می‌باشند. این گروه معتقد است خداوند متعال مشهود انسان است. انسان در کنه وجود خویش با یافت حقیقت وجود خودش می‌تواند خداوند متعال را بشناسد و این شناخت از طریق ریاضت و مجاهدت دائم التزاید است. همین امر کفایت می‌کند از این که بخواهیم از طریق عقل به دنبال اثبات وجود خداوند باشیم. البته طریقه و مبنای عارفان با طریقه و مبنای محدثان متفاوت است.

بنابر این از یک سو متکلمان و فیلسوفان به خصوص فلاسفه اشراقی و ارسطویی معتقدند که تنها از طریق اثبات و استدلال می‌توان خداوند را شناخت. پس باید از اثبات آغاز شود. در مقابل، جریان دوم است که متشکل از دو گروه محدثان و عارفان است؛ معتقدند به اثبات نیست. یا به شهود و علم حضوری خداوند را می‌یابیم که عرفا چنین می‌پندارند و یا از طریق فطرتی که خداوند، بشریت را بر آن نهاده و خودش را به انسان معرفی کرده، خداوند شناسایی می‌شود. محدثان چنین می‌اندشند. این دو دیدگاه به نظریه شهود و نظریه فطرت معروف است.

تعبیر "فی اثبات الصانع" چون مرحوم خواجه طوسی در مقام یک بحث کلامی است با تکیه به مبانی فلسفی می‌خواهند بحث را پیش ببرند که طبیعی است از این تعبیر استفاده نمایند. یعنی شروع معرفة الله در این کتاب و در این مسلک با اثبات آغاز می‌شود. با اثبات صانع، معرفة الله آغاز و پایان می‌یابد. در تمام مراحل (چه اثبات اصل حق تعالی و چه اثبات صفات و اثبات افعال) به عقل بازگشت دارد و نیازمند به دلیل و برهان است.

اختلاف عرفا و محدثان در اثبات خداوند:

عرفا معتقدند امکان اثبات خداوند وجود ندارد و نمی‌توان در این باره دلیل عقلی اقامه نمود اما محدثان معتقدند امکان اقامه دلیل عقلی وجود دارد اما نیازمند به این امر نیستیم. با این رویکرد، از نگاه عرفا، خدایی که عقل می‌فهمد، خدای حقیقی نمی‌باشد.

پای استدلالیان چوبین بود / پای چوبین سخت بی‌تمکین بود

آن چیزی که از طریق عقل یافت می‌شود، یک یافته نادرست و یک حقیقتی غیر از حق تعالی است. عارف به دنبال کسب شناخت حقیقت حق تعالی است و آنچه که از طریق عقل شناخته می‌شود، حقیقت حق نیست.

البته در عرفان نظری، سعی بر آن شده که دلیل عقلی برای اثبات حق تعالی اقامه گردد. اما در نهایت این بیان را زمینه سازی عقلی می‌دانند و به عنوان یک امر معرفت زا نمی‌پذیرند.

۴

تفاوت میان اثبات صانع و اثبات واجب

نکته دوم: در تعبیر صانع است. در کتب فلاسفه همچو ابن سینا، ملاصدرا و شیخ اشراق؛ زمانی که در باب اثبات خداوند سخن گفته شده است از تعبیر اثبات واجب تعالی استفاده نموده‌اند. یعنی فیلسوف از خداوند متعال، تعبیر به واجب تعالی می‌کند نه صانع. در هیچ یک از کتب فلسفی، بحث از صانع وجود ندارد. برای فیلسوف، مهم آن است که مبدأ و سرچشمه عالم هستی یک حقیقت ضروری واجب است و به دنبال اثبات این مورد است. گاهی اوقات مثل مشاییان و حکمت متعالیه می‌گویند واجب و گاهی افرادی مثل شیخ اشراق تعبیر به نورالانوار می‌کنند. به جای این که بگوید واجب الوجود، می‌گوید نورالانوار اما در توضیح همان واجب الوجود را بیان می‌کند.

سوال این است که چگونه خواجه طوسی که در مقدمات همین کتاب تمام بحث را روی واجب و ممکن برده است در اثبات نیز دلیلی که اقامه می‌کند همان دلیل وجوب و امکان است. چرا در عنوان از واژه‌ای استفاده می‌کند که این واژه مختص به متکلمان است؟ متکلمان تعبیر به صانع می‌کنند نه فلاسفه.

پاسخ: به دلیل این که خواجه طوسی علی رغم این که ادبیات و مقدمات را از فیلسوفان گرفته است اما در کتاب تجرید به قول متکلمان وفادار است. در هر مسئله‌ای که میان فلاسفه و متکلمان اختلاف اساسی وجود دارد، ایشان نظر متکلمان را برمی گزیند. ظاهرا خواجه در عنوان نیز این موضوع را نمایش داده‌اند.

تفاوت میان واجب و صانع چیست؟

دو نگاه نسبت به معرفت خداوند متعال است. مدار ادله متکلمان اثبات حقیقتی است که آن حقیقت، عالم را ایجاد، خلق و تدبیر می‌کند. متکلمان ذاتی را اثبات می‌کنند که خالق عالم و مدبر عالم است. اما از نگاه فیلسوفان، خلق و تدبیر همه امور فرعی هستند. فلاسفه دنبال ذاتی هستند که سرچشمه اصل وجود است و وجودِ عالم از اوست و آن واجب تعالی است.

متکلم به دنبال این است که ذات دارای اراده، تدبیر و قدرت و علمی که جهان را ایجاد کرده است اثبات کند اما فیلسوفان به دنبال اثبات یک سرچشمه هستی هستند و اینکه این هستی از کجا آمده که آن واجب تعالی است. که در آینده بیشتر توضیح خواهیم داد.

تعبیر صانع، خالق، رب در ادبیات کلامی معنای خودش را پیدا می‌کند. فیلسوف زمانی که ثابت کرد که مبدأ عالم واجب تعالی است بالتبع رازق، خالق، رب را نیز همان واجب می‌داند. به عبارت دیگر، این موارد موضوعیت ندارند و جنبه فرعی پیدا می‌کنند.

با اثبات واجب الوجود، صانع اثبات نمی‌شود. صانع به معنای کسی که مبدأ وجود می‌باشد؛ داری علم و قدرت و اراده است به علم و قدرت و هوشمندی خودش جهان را ایجاد و صنعت و اداره می‌کند. اگر کسی می‌گوید: اثبات واجب کردم، کافی است، برهان وجوب و امکان بیان نماید و به هدف خویش می‌رسد و واجب ثابت می‌شود. اما صانع اثبات نمی‌شود و برای اثبات صانع، باید صفات نیز اثبات شود. علم و قدرت و اراده خداوند نسبت به عالم باید اثبات شود.

در اینجا برخی اشکال کرده‌اند که اثبات صانع و صفاته و آثاره صحیح نیست زیرا اگر صانع اثبات شود در مرتبه قبل باید صفات و آثار اثبات شود که در اینجا با تسامح می‌پذیریم که مراد اثبات حقیقتی است که بعدا صفات و افعالش را اثبات خواهیم کرد.

اشکال: برخی گفته‌اند اثبات الصانع و صفاته و آثاره، صحیح نمی‌باشد. زیرا با اثبات صانع، صفات و آثار نیز باید ثابت گردد. تا آن موارد ثابت نشود، صانع ثابت نخواهد شد.

پاسخ: در این تعبیر، تسامح شده است که امری پذیرفته است. منظور اثبات آن حقیقتی است که در ادامه صفات و افعالش نیز اثبات خواهد شد.

۵

وجوب النظر (وجوب اندیشه و تفکر)

در کتبی که قبل از کتاب تجرید نگاشته شده است. مثل کتاب الذخیره تألیف سید مرتضی، یا کتاب المنقذ من التقلید تألیف سدید الدین حمصی، در ابتدای این دو کتاب، عنوانی مطرح شده است که در کتب بعدی از جمله کتاب تجرید الاعتقاد وجود ندارد و آن عنوان «وجوب النظر» است بمعنای ضرورت اندیشه‌ورزی.

متکلمان قبل از خواجه معتقد بودند که یک متکلم قبل از ورود به معرفة الله و اقامه ادله بر شناخت وجود خداوند تعالی، باید یک مسئله مقدماتی را حل نماید. چنانچه این مسئله حل نگردد، نوبت به اثبات واجب نمی‌رسد. آن مسئله عبارت است از این که، بشر باید نظر کند (نظر در اصطلاح قدما به معنای تفکر و اندیشه ورزی است) متکلمان معتقد بودند باید ثابت گردد که انسان قبل از هرچیز، در نخستین گام پژوهش باید تفکر کند و این تفکر نیز واجب است.

متکلم باید ابتدا بگوید انسان‌ها بایستی در مورد باب سوالات اساسی همچون مبدأ اصلی جهان و معاد، بیاندیشند و اگر تفکر نکنند؛ عقاب خواهند شد. عقل حکم می‌کند که این افراد به مسؤلیت خویش عمل نکرده‌اند. از طرفی تا زمانی که وجوب نظر ثابت نشود نوبت به اثبات واجب نمی‌رسد. زیرا اگر قاعده وجوب النظر نباشد، انسان‌ها می‌توانند کاهلی کنند و هیچ تلاشی در این راستا نکنند. در نتیجه نمی‌توان به آن‌ها استدلال بر اثبات صانع را ارائه نمود. اگر عقل انسان را از زندگی بدون تفکر معذور بداند و هیچ عقابی برای آن در نظر نگیرد؛ تمام انسان‌ها می‌توانند از کل مباحث اعتقادی شانه خالی نمایند. اما عقل می‌گوید چون چنین پرسش اساسی و احتمال مبدأ هستی و معاد وجود دارد و عقل می‌فهمد که اگر از پاسخگویی به این پرسش‌ها فرار کند و اگر خداوند و معادی باشد دچار ضرر عظیم می‌شود؛ حکم به وجوب نظر می‌کند.

پس از مدتی (از زمان خواجه طوسی به بعد) این قاعده از مباحث کلامی خارج شد و دیگر در کتب کلامی این قاعده مورد بررسی قرار نمی‌گیرد.

۶

فصل اول اثبات وجود خداوند متعال

مقصد ثالث که در باب اثبات صانع یعنی وجود حق تعالی و صفات و افعال است در سه فصل عرضه شده است.

«وفيه فصول: الأوّل: في وجوده تعالى» فصل اول اثبات وجود خداوند متعال.

[علت بیان برهان وجوب و امکان و توضیح اجمالی آن]

همانگونه که مرحوم علامه حلی اشاره فرموده‌اند، متکلمان و فیلسوفان در اثبات خداوند متعال دو مسلک مختلف دارند.

متکلمان دلیل و برهان حدوث را اقامه می‌کنند و فیلسوفان برهان وجوب و امکان را بیان می‌نمایند.

مرحوم خواجه در این کتاب دلیل فیلسوفان را ترجیح داده‌اند. یعنی برهان وجوب و امکان را اقامه می‌کنند.

مرحوم علامه پس از توضیح این برهان، برهان متکلمان یعنی برهان حدوث را مورد اشاره قرار می‌دهند.

سوال: چرا برهان حدوث را کنار گذاشتند و برهان وجوب و امکان را مقدم شد؟

پاسخ: علامه در پاسخ به این سوال چنین می‌فرمایند که برهان حدوث و قدم به نوعی نیازمند برهان وجوب و امکان است. یعنی اگر برهان حدوث و قدم بصورت دقیق بیان شود، برهان وجوب و امکان به میان می‌آید. زمانی که برهان حدوث و قدم نیازمند برهان وجوب و امکان است، بهتر است همان برهان وجوب و امکان بیان شود که در حقیقت مشتمل بر برهان حدوث و قدم نیز هست.

بیان علامه چنین است اما باید تحقیق شود که این بیان آیا صحیح یا ناصحیح است.

چون برهان وجوب و امکان اقوی و مقدمات روشن تری دارد، خواجه این برهان را بیان نموده‌اند.

تعبیر مرحوم خواجه از برهان وجوب و امکان این است «الموجود إن كان واجباً وإلّا استلزمه».

معنای این کلام آن است که موجود خارجی یا واجب است که اگر این گونه باشد، مطلوب ثابت می‌شود و اگر واجب نیست، استلزم الواجب است. چون اگر واجب نیست، ممکن خواهد بود و خود ممکن نیازمند به علت است در نهایت به واجب بر می‌گردد. بنابر این موجود خارجی یا واجب است یا چیزی است که عقلا مستلزم واجب می‌باشد. «لاستحالة الدور والتسلسل»، چون اگر این علت بخواهد تا بی‌نهایت ادامه پیدا کند ممکن، ممکن دیگری و آن هم نیازمند ممکن دیگری باشد تسلسل لازم می‌آید و اگر گفته شود که ممکن نیازمند ممکن دیگری است و آن ممکن خودش به ممکن اول نیاز دارد. دور لازم می‌آید.

اگر ممکن به واجب نرسد یا مستلزم تسلسل و یا مستلزم دور خواهد بود. بنابر این آن چه در خارج است یا واجب تعالی می‌باشد که مطلوب ما این است و یا اگر ممکن است نیازمند واجبی است.

[مُبدِء برهان وجوب و امکان و نام اولیه آن]

برهان مذکور را در عصر حاضر به عنوان برهان وجوب و امکان شناخته می‌شود اما مبدء این برهان در سنت اسلامی، ابن سینا می‌باشد. وی نام این برهان را "برهان صدیقین" می‌نهد.

علت این نام گذاری آن است که از نظر او، صدیقین کسانی هستند که برای اثبات خداوند متعال به غیر خداوند نیازی ندارند. او معتقد بود که تا پیش از او هر متکلم و فیلسوفی که برای اثبات خداوند برهان اقامه می‌کرد، از معلول به علت و از مصنوع به صانع رسید. حدوث عالم را اثبات کرد و در نهایت به این نتیجه رسید که خداوند مُحدِث است. تمامی استدلالات (حتی استدلال ارسطو که برهان حرکت را بیان نمود. کل عالم در حال حرکت است و حرکت نیازمند محرک است) تا قبل از ابن سینا از مصنوعات و معلولات خداوند استفاده می‌کردند. تمامی استدلالات برهان أنّی بودند. اما ابن سینا برهانی اقامه کرد که اصلا توجهی به معلولات ندارد. برای اثبات وجود خداوند، خود خداوند به تنهایی کافی است.

ابن سینا معتقد بود که این همان بیان آیه قرآن است که می‌فرماید: أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ {فصلت/۵۳} آیا کافی نیست که خداوند بر هر چیزی گواه است؟!

زمانی خداوند بر همه چیز گواه است که خودش خودش را نشان دهد. برهان‌های دیگر، امور دیگر را بر خداوند گواه می‌گیرند. می‌گویند نظم عالم گواه بر وجود ناظم است، حدوث عالم گواه است بر وجود محدث.

قرآن کریم می‌گوید خداوند بر اشیاء گواه است نه این که اشیاء بر خداوند گواه باشد. صدیقین کسانی هستند به جای این که اشیاء را شاهد بر خدا بگیرند؛ خداوند متعال را شاهد بر اشیاء بگیرند. به همین دلیل برهان صدیقین نام گرفت.

۷

برهان صدیقین

[توضیح برهان صدیقین ابن سینا]

چگونه در برهان صدیقین، برای اثبات خداوند، مخلوق و معلولات حذف می‌شوند و مستقیم به خداوند مراجعه می‌شود؟

این استدلال دو مقدمه اصلی دارد.

مقدمه اول: در جهان بیرون (جهان بیرون از ذهن، فهم و وجود من) یک حقیقت و موجودی وجود دارد. إنّ هناک موجود. به چیستی این موجود کاری نداریم. این که در عالم موجودی وجود دارد ضروری و بدیهی است.

مقدمه دوم: موجودات به ضرورت عقلی یا واجب و یا ممکن هستند. جهان خارج، از دو سنخ وجود خارج نیست. یا وجود ضروری واجب (واجب الوجود) و یا وجودی که استوی نسبت دارد. نسبت به وجود ضروری نیست که ممکن می‌باشد.

شیوه اثبات حصر مذکور (موجود یا ممکن است یا واجب):

ماهیت در نظر گرفته می‌شود، وجود نسبت به ماهیت دو حالت بیشتر ندارد. یا وجود برای ماهیت ضرورت و وجوب دارد و یا ضرورت ندارد. در جایی که وجوب برای ماهیت ضرورت دارد، واجب الوجوب نامیده می‌شود.

جایی که وجود برای ماهیت ضرورت و وجوب ندارد دارای دو حالت است. یا عدم برای آن ماهیت ضروری است یا عدم برای آن ضروری نیست. اگر عدم برای آن ضرورت داشته باشد، ممتنع می‌باشد. اگر عدم وجود و لزوم وجود برای آن ضرورت نداشته باشد، ممکن می‌باشد. بنابر این وجود نسبت به ماهیات از سه حالت خارج نمی‌باشد. یا واجب و یا ممتنع و یا ممکن می‌باشد.

ممتنع که در عالم خارج وجودی ندارد، بنابر این به حصر عقلی وجود عالم خارج یا واجب و یا ممکن است.

بنابر این حصر بین وجوب و امکان یک حصر عقلی است نه حصر استقرائی.

اکنون که معلوم شد در عالم موجودی وجود دارد و این موجود، به حصر عقلی یا واجب است و یا ممکن، در نتیجه ثابت خواهد شد که واجب تعالی در خارج وجود دارد.

به این بیان که موجود خارجی یا واجب و یا ممکن خواهد بود. اگر واجب باشد که مطلوب ثابت می‌شود اگر ممکن باشد به علت محتاج است، اگر علت، واجب باشد؛ مطلوب ثابت می‌شود اگر ممکن باشد یا تسلسل و یا دور حاصل می‌شود که دور و تسلسل محال است.

ابن سینا خود را مخترع این قاعده می‌داند و منشأ این قاعده را آیه أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ {فصلت/۵۳} می‌داند. او این برهان را لمّی می‌داند در حالی که تا پیش از او برهان‌ها إنّی بود یعنی از معلول به علت پی می‌بردند. حد وسط معلول صغری و کبری بود اما در این استدلال حد وسط علت ثبوت اکبر برای اصغر است. برهان لمی نیز به همین معنا است که از علت به خود علت و یا به معلول پی ببریم. در اثبات خداوند متعال، از خود علت (خداوند) به آن پی بردیم.

[لمّی بودن یا إنّی بودن برهان صدیقین ابن سینا]

آیا حقیقتا برهان صدیقین یک برهان لمی است؟ واقعا از علت پی به علت می‌بریم. از ذات به ذات حق تعالی رسیدیم؟ ابن سینا معتقد است که چنین است. پس از ابن سینا به خصوص ملاصدرا و هم فکران او بر او ایراد گرفته‌اند و ادعا نموده‌اند که این برهان لمّی نمی‌باشد. تمام سخن برهان صدیقین آن است که در جهان خارج موجودی است "أنّ هاهنا موجود" این موجود یا واجب یا ممکن می‌باشد. علت و معلول چیست؟! آیا می‌خواهید بیان نمایید که موجود خارجی علت موجود خارجی است؟! برهان لمّ در این جا با بیان ابن سینا بی‌معنا می‌باشد. اگر دقت شود برهانی که ابن سینا بیان نموده، برهان إن می‌باشد. زیرا بحث شما در این است که اگر جهان خارج ممکن باشد نیازمند علت است. استدلال شما تمام نیست مگر با این فرض که گفته شود در عالم خارج ممکنی وجود دارد. گفته شود: ممکن نیازمند علت است، علت واجب است در نتیجه مطلوب ثابت می‌شود. این استدلال هم، استدلال از معلول به علت است.

متکلمین یا فیلسوفان قبل از ابن سینا نیز از معلول به علت پی می‌بردند. نهایتا خصوصیتی از خصوصیات معلول تمرکز می‌کردند. برخی خصوصیت حدوث را مدنظر قرار می‌داد و دیگری خصوصیت نظم و دیگری خصوصیت حرکت را مورد توجه قرار می‌داد. شما نیز روی خصوصیت وجوب و امکان تمرکز کردید.

به عبارت دیگر، متکلمان و فلاسفه از وصف نظم و حرکت و حدوث استفاده کردند و ابن سینا از وصف وجوب و امکان بهره برده است.

اشکال مذکور را ملاصدرا بیان نمود و با اشکال فوق این نتیجه را گرفت که آن برهان لم نیست و در نتیجه برهان صدیقین نیز نمی‌باشد. زیرا برهان صدیقین برهانی است که از علت به علت پی برده شود.

[برهان صدیقین در اندیشه ملاصدرا]

ملاصدرا بر اساس مبانی خویش برهانی ارائه نمود که آن را صدیقین دانست. در آن برهان از علت به علت پی برده می‌شود و نیازی به معلول نیست.

مقدمه برهان صدیقین: اصالت وجود مقدمه این برهان است.

ابن سینا می‌گفت: در جهان خارج موجودی است که آن موجود می‌تواند واجب و یا ممکن باشد.

ملاصدرا می‌گوید: باید گفته شود، جهان خارج وجود است نه موجود. اگر اینگونه بیان شود، مشکل برطرف می‌شود. در اینصورت دیگر اصلا سراغ معلول نخواهیم رفت.

تفاوت این دو تعبیر در آن است که یک فرد از موجود ممکن می‌باشد اما فردی از وجود ممکن نیست.

برهان را میتوان چنین مطرح نمود:

مقدمه اول: پذیرفته شد که "أنّ هاهنا وجود" (نه موجود) عالم خارج را وجود پر کرده است.

مقدمه دوم: وجود نقیض عدم است و عدم در آن راه ندارد بنابر این وجود در خارج محقق است

مقدمه سوم: وجود برای تحققش در عالم خارج نیازمند به هیچ شرط و علت و حیثیتی نیست.

نمی‌توان گفت وجود موجود است به شرطی که علت داشته باشد. وجود بالضروره موجود است. اگر وجود برای تحققش نیازمند به هیچ شرطی نیست، بنابر این وجود برایش اولا ذاتی و دوما ضروری است. چیزی هم که وجود برایش ذاتی و ضروری می‌باشد؛ واجب الوجود نام می‌گیرد.

این که آیا این وجود علت موجوداتی است یا وجود عالم خارج دارای مراتبی است یا خیر، بحث بعدی است.

ملاصدرا برهان فوق را، برهان صدیقین نامید. البته برای این برهان حدود ۲۰ تقریر وجود دارد.

سوال: در عالم خارج چه چیزی موجود است؟

پاسخ: بنابر نظر ملاصدرا هرچه در عالم خارج است وجود است و نسبت پیدا کردن به چیزی یک امر اعتباری می‌باشد. بنابر این این که گفته می‌شود: من وجود دارم امری باطل می‌باشد. بلکه باید گفته شود من حسّه‌ای از وجود هستم وچون بخشی از وجود هستم، انسان شدم.

در مقابل کسانی که ماهیت را اصل می‌دانند (اصاله الماهوی‌ها) معتقدند ماهیت اشیاء اصل است و وجود برای ماهیت جعل شده است.

در اینجا خواهان بیان این نکته هستیم که برهان ابن سینا که مرحوم خواجه نیز از ایشان گرفته‌اند مورد مناقشه قرار گرفته است هرچند اصل برهان فی الجمله مقبول می‌باشد. (تقسیم به وجوب و امکان وجود دارد. اگر ممکنی باشد که بخواهد موجود شود و تسلسل و دور لازم نیاید باید واجب الوجودی باشد.) اما این که این برهان لمّ و صدیقین است و اینکه نیاز به معلول نداریم و مستقیم سراغ علت می‌رویم محل نظر و مناقشه است.

می‌فرماید:

أقول: يريد إثبات واجب الوجود تعالى وبيان صفاته وما يجوز عليه وما لا يجوز (از این عبارت «یجوز و لا یجوز» از صفات وارد افعال می‌شویم)

وبيان أفعاله وآثاره (تمام چیزی که در این مقصد دنبال می‌کنیم این موارد است)،

وابتدأ (آغاز کرد در فصل اول) بإثبات وجوده (به اثبات وجود صانع)، لأنّه الأصل في ذلك كلّه (بحث صفات و افعال به تبع بحث اصل وجود واجب تعالی است.)،

والدليل على وجوده أن نقول: هنا موجود بالضرورة (گفته نشود هنا وجود بالضروره، زیرا بنابر نظر ابن سینا باید گفت هنا موجود بالضروره زیرا در آن زمان اصاله الوجود صدرایی ثابت نشده است. آن چیزی که می‌توان گفت آن است که در عالم خارج موجودی است. که در حقیقت یک مقدمه است. می‌دانیم که این مقدمه در مقابل سوفسطایی‌ها است. تنها مخالف این مقدمه سوفسطایی‌ها هستند که معتقدند در عالم خارج هیچ چیزی وجود ندارد.

[نظر سوفسطایی‌ها و شکاکان در باب وجود عالم خارج]

سوال: سوفسطایی‌ها آیا معتقدند موجودی وجود ندارد یا معلوم نیست؟

پاسخ: بین سوفسطایی‌ها و شکاکان اختلاف اندیشه وجود دارد. اهل سفسطه منکر اصل وجود عالم خارج هستند. شکاکان معتقدند کاری به اصل وجود عالم خارج نداریم و تنها نسبت به وجود آن تردید داریم. برخی میان نظر سوفسطایی‌ها و شکاکان خلط کرده‌اند.

ظاهرش این است که سوفسطایی‌ها اصل وجود عالم خارج را نفی می‌کند. همین که کسی فی الجمله بپذیرد عالم خارجی وجود دارد، کافی است.

[برهان صدیقین در نظر علامه طباطبایی]

نکته: علامه طباطبایی تقریری دیگر برای برهان صدیقین ارائه داده است. که حتی با فرض سفسطه نیز تقریر ایشان صحیح است. نظریه ملا صدرا دو پیش فرض اصاله الوجود و نفی سفسطه دارد. علامه طباطبایی ادعا می‌کند برهان صدیقنی ارائه کرده است که به هیچ دو پیش فرض نیاز ندارد.

علامه طباطبایی مدار را واقعیت می‌دانند. به این معنا که به جای موجود و وجود، واقعیت بکار می‌برند. می‌گویند: «إنّ هاهنا واقعیة» واقعیت در خارج است. زمانی که سوفسطایی تردید کرد، نفس همین تردید واقعیت است. این واقعیت ضروری و ذاتی است. که واجب الوجود اینگونه ثابت می‌شود.

علامه حلی در اینجا می‌فرماید: «هنا موجود بالضرورة» این بالضرورة یعنی بالبداهة نه بالوجوب زیرا اگر گفته شود وجود در عالم خارج بالوجوب است که کار تمام است. ضرورت در این جا، ضرورت منطقی است که در مقابل نظری قرار دارد.)

، فإن كان واجباً فهو المطلوب (اگر همان موجود، واجب تعالی باشد؛ مدعای ما اثبات می‌شود.)،

وإن كان ممكناً افتقر إلى مؤثر موجود بالضرورة (اگر چیزی ممکن بود برای تبدیل ممکن به موجود، علت نیاز است. زیرا ثابت شد که ممکن به آن چیزی گفته می‌شود که نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم. چیزی که در ذات خودش وجود ندارد اگر بخواهد موجود شود حتما علتی دارد.

در قانون علیت ثابت است که چیزی که وجود ندارد اگر بخواهد صاحب وجود شود بدون مؤثر نمی‌شود.

بنابر قانون علیت [که بدیهی است] هر ممکنی برای تحققش در خارج نیازمند مؤثری است که آن مؤثر هم باید موجود باشد و مؤثر معدوم که مؤثر نیست و اثر ندارد)

، فذلك المؤثر (مؤثر موجود) إن كان واجباً فالمطلوب، وإن كان ممكناً افتقر إلى مؤثر موجود، فإن كان واجباً فالمطلوب وإن كان ممكناً تسلسل أو دار وقد تقدّم بطلانهما. (در مقصد اول ابطال دور و تسلسل بیان شده است.)

۸

دو ادعا علامه حلی در ادامه کلام خواجه طوسی

(تا اینجا برهان تمام می‌شود. مرحوم علامه حلی می‌فرمایند:)

وهذا برهان قاطع أشير إليه في الكتاب العزيز بقوله: ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌوهو استدلال لمّي. (این همان عبارت ابن سینا است. انطباق آیه بر برهان بیان شد.)

نحوه تطبیق آیه بر برهان صدیقین ابن سینا:

در استدلالات دیگر، اشیاء شاهد بر خداوند است اما در این استدلال خداوند شاهد بر اشیاء می‌باشد.

علامه حلی نمی‌خواهد بگوید که این آیه قرآن مضمون برهان وجوب و امکان است بلکه این آیه اشاره دارد بر روش اثبات واجب تعالی دارد و می‌گوید روش اثبات خالق تعالی نباید از طریق گواه خلق بر خالق باشد بلکه باید از طریق گواه خالق بر خلق باشد. یعنی اول باید خالق را شناخت و از طریق شناخت خدا، افعال و مخلوقات او را شناخت.

علامه حلی دو ادعا را در ادامه کلام خواجه طوسی اضافه کرده‌اند:

۱. برهان امکان و وجوب (صدیقین) مضمون آیه شریفه قرآن می‌باشد.

۲. برهان مذکور یک برهان لمی (برهان از علت به علت، از علت به معلول) است.

نکته: ابن سینا در برخی از آثار اشاره کرده است که این برهان صدیقین، برهان لمّی است و در بعضی آثار فرموده‌اند این برهان شبه لمّی است.

علت آن است که برهان صدیقین در حقیقت نه لمی است و نه لمی، لذا به آن گفته‌اند شبه لمی.

چرا لمی نیست؟

چون برهان لمی، برهانی است که حدوسط علت ثبوت اکبر برای اصغر باشد. مثل الشمس حاره و کل حاره مُبَخِّر فالشمس مبخِّر. همان مواردی که از علت پی به معلول می‌بریم. حرارت علت تبخیر کنندگی خورشید است.

و در مانحن فیه ما از علت پی به معلول نمی‌بریم.

چون لمی یعنی از علت به علت برسد یا از علت به معلول برسد اما در اینجا ما با یک موجود خارجی سر و کار داریم که یا واجب است یا ممکن. [اگر این موجود خارجی واجب باشند، در واقع وجود حق متعالی برای ما منکشف است و به برهان نيازی نيست] اگر ممکن باشد که علت نیست حداکثر موجود است و موجود که علت خداوند متعال نیست [یعنی برهان لمی از علت به معلول نشد]، خود خداوند متعال هم نیست که بگوییم از علت به علت پی بردیم [یعنی برهان لمی از علت به علت نشد] پس لمی به معنای دقیق کلمه نیست.

برهان با صرف اینکه بگوییم عالم خارج واجب است که تمام نمی‌شود و باید شق دوم را هم بیاوریم و چون شق دوم را می‌آوریم از این حالت خارج می‌شود لذا نمی‌توانیم به واجب بودنش تمسک کنیم و بگوییم لمی است.

چرا برهان انی نیست؟

چون برهان انی، برهانی است که حدوسط علت ثبوت نیست بلکه بر عکس است یعنی اکبر و اصغر علت برای حد وسط می‌باشند یا خود اکبر و اصغر معلول علت سومی است.

ودر مانحن فیه نمی‌توانیم بگوییم آن موجود علت ثبوت وجود برای واجب تعالی است

علت شبه لمی بودنش، نبودن برهان انی است

چون این برهان حقیقتا انی نیست و معنای حقیقی لمی هم ندارد به اعتبار لمی نبودن به آن شبه لمی می‌گوییم. و ظاهرا خود ابن سینا متوجه این هست که این برهان حقیقتا لمی نیست.

[ارجاع به ادله متکلمان بر اثبات خداوند:]

در بحث بعدی می‌خواهیم وارد برهان حدوث که دلیل متکلمین هست بشویم. از دوستان تقاضا داریم که به کتابهای کلامی مراجعه کنند و براهین اصلی متکلمان بر اثبات خداوند متعال استخراج کنند. (می‌توانید به کتاب «عقائد و معارف» جلد ۳ یا کتاب الهیات آیت الله سبحانی مراجعه نمایید)

اشاره می‌کنیم که متکلمان سه دلیل مهم برای اثبات خداوند دارند:

۱. برهان حدوث و قدم

۲. دلیل نظم یا اتقان صنع

۳. برهان حرکت

مشهور‌ترین برهان‌ها این سه برهان است که در میان این سه برهان، برهان حدوث در میان متکلمین مشهور‌تر و معروف‌تر می‌باشد. تنها برهانی که در کتب متقدم کلامی شیعه (مثل شیخ مفید، سید مرتضی، سدید الدین حمصی در المنقذ و حتی معتزلی‌ها) دیده می‌شود برهان حدوث است و از دو برهان دیگر چیزی یافت نمی‌شود. این دو برهان ظاهرا از آیات و روایات وارد کتابهای کلامی متاخرین شده است.

برهان حرکت متعلق به ارسطو است و متکلمین ما خیلی به آن توجه نکرده‌اند و در کتابهای اصلی کلامی وجود ندارد اما به تدریج وارد کتابهای متکلمین و فیلسوفان شده است

پس برهان اصلی متکلمان برهان حدوث و قدم است و برهان اصلی فیلسوفان برهان وجوب و امکان است.

لطفا دوستان در کتابهای کلامی به این سه برهان مراجعه کنند. می‌خواهیم اولا بررسی کنیم آیا تقریراتی که از برهان حدوث و قدم شده با بیان مرحوم علامه حلی یکی است یا متفاوت است. ثانیا مرحوم علامه تعبیری در اینجا دارند که می‌فرمایند «لان القدم یستلزم الوجود» می‌خواهند بگویند بین برهان وجوب و امکان و برهان حدوث و قدم یک نوع ملازمه است ما می‌خواهیم بررسی کنیم نسبت بین این دو برهان چیست و متکلمان قبل از خواجه طوسی که برهان وجوب و امکان نداشتند چه می‌کردند.

قال المحقق الطوسي :

بسم الله الرحمن الرحيم

أمّا بعد : حمد واجب الوجود على نعمائه والصلاة على سيد أنبيائه محمّد المصطفى وعليّ أكرم أمنائه فإنّي مجيب إلى ما سئلت من تحرير مسائل الكلام وترتيبها على أبلغ نظام مشيراً إلى غرر فوائد الاعتقاد ونكت مسائل الاجتهاد مما قادني الدليل إليه وقوى اعتقادي عليه ، وسمّيته بتجريد الاعتقاد ، والله أسأل العصمة والسداد وأن يجعله ذخراً ليوم المعاد ، ورتبته على مقاصد (١) : ...

* * *

المقصد الثالث

في : إثبات الصانع (٢) تعالى وصفاته وآثاره

وفيه فصول :

الأوّل :

في وجوده تعالى

الموجود إن كان واجباً وإلّا استلزمه ، لاستحالة الدور والتسلسل.

__________________

(١) الخطبة مأخوذة من صدر الكتاب.

(٢) إنّ الصانع تبارك وتعالى هو موضوع علم الكلام ، وشأن العلم هو البحث عن عوارض الموضوع المسلّم وجوده ، وعلى هذا يخرج إثبات الصانع تعالى عن مسائل علم الكلام ، بل إثباته على عاتق الفن الأعلى في الفلسفة حيث يبحث عن الموجود بما هو هو ، ويصل في تقسيمه وبرهنته إلى الواجب والممكن.

نعم البحث عن صفاته ـ بعد ثبوت وجوده ـ وأفعاله ، يعدُّ من مسائله ، ويندرج في قوله : «وأفعاله» البحث عن النبوة العامة والخاصة ، والإمامة ، والمعاد ، وما فيها من مباحث لها صلة بأفعاله سبحانه.

أقول : يريد إثبات واجب الوجود تعالى وبيان صفاته وما يجوز عليه وما لا يجوز وبيان أفعاله وآثاره ، وابتدأ بإثبات وجوده ، لأنّه الأصل في ذلك كلّه ، والدليل على وجوده أن نقول : هنا موجود بالضرورة ، فإن كان واجباً فهو المطلوب ، وإن كان ممكناً افتقر إلى مؤثر موجود بالضرورة ، فذلك المؤثر إن كان واجباً فالمطلوب ، وإن كان ممكناً افتقر إلى مؤثر موجود ، فإن كان واجباً فالمطلوب وإن كان ممكناً تسلسل أو دار وقد تقدّم بطلانهما. وهذا برهان قاطع أشير إليه في الكتاب العزيز بقوله : ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (١) وهو استدلال لمّي (٢).

__________________

(١) فصّلت : ٥٣.

(٢) الاستدلال اللمّي هو الاستدلال بالعلّة على المعلول ، والإنِّي هو العكس ، فهذا النوع من الاستدلال الوارد في الكتاب ليس منهما ، لأنّ الموضوع فيه هو الوجود المطلق من دون تقييد بالوجوب والإمكان.

نعم الاستدلال بوجوب وجوده على صفاته كما سيأتي من الماتن استدلال لمّي ، بل الاستدلال المذكور هو برهان الصديقين ، وهو وإن قرر بوجوه مختلفة (١) ولكن المذكور أيضاً أحدها ، وقد ذكره الشيخ في الإشارات بالنحو التالي : «كل موجود إذا التفت إليه من حيث ذاته من غير التفات إلى غيره فإمّا أن يكون بحيث يجب له الوجود في نفسه أو لا يكون. فإن وجب فهو الحق بذاته ، الواجب وجوده من ذاته وهو القيّوم ، وإن لم يجب لم يجز أن يقال : إنّه ممتنع بذاته بعد ما فرض موجوداً ، بلى إن قرن باعتبار ذاته شرط ، مثل شرط عدم علته صار ممتنعاً ، أو مثل شرط وجود علته صار واجباً ، وإن لم يقرن بها شرط لا حصول علّة ولا عدمها ، بقي له في ذاته الأمر الثالث وهو الإمكان. فيكون باعتبار ذاته ، الشيء الذي لا يجب ولا يمتنع. فكل موجود إمّا واجب الوجود بذاته أو ممكن الوجود بحسب ذاته» (٢).

__________________

(١) الأسفار : ٦ / ١٤ تعليقة الحكيم السبزواري والعلّامة الطباطبائي ـ قدس‌سرهما.

(٢) شرح الإشارات للمحقق الطوسي قسم المتن : ٣ / ١٨.