[توضیح برهان صدیقین ابن سینا]
چگونه در برهان صدیقین، برای اثبات خداوند، مخلوق و معلولات حذف میشوند و مستقیم به خداوند مراجعه میشود؟
این استدلال دو مقدمه اصلی دارد.
مقدمه اول: در جهان بیرون (جهان بیرون از ذهن، فهم و وجود من) یک حقیقت و موجودی وجود دارد. إنّ هناک موجود. به چیستی این موجود کاری نداریم. این که در عالم موجودی وجود دارد ضروری و بدیهی است.
مقدمه دوم: موجودات به ضرورت عقلی یا واجب و یا ممکن هستند. جهان خارج، از دو سنخ وجود خارج نیست. یا وجود ضروری واجب (واجب الوجود) و یا وجودی که استوی نسبت دارد. نسبت به وجود ضروری نیست که ممکن میباشد.
شیوه اثبات حصر مذکور (موجود یا ممکن است یا واجب):
ماهیت در نظر گرفته میشود، وجود نسبت به ماهیت دو حالت بیشتر ندارد. یا وجود برای ماهیت ضرورت و وجوب دارد و یا ضرورت ندارد. در جایی که وجوب برای ماهیت ضرورت دارد، واجب الوجوب نامیده میشود.
جایی که وجود برای ماهیت ضرورت و وجوب ندارد دارای دو حالت است. یا عدم برای آن ماهیت ضروری است یا عدم برای آن ضروری نیست. اگر عدم برای آن ضرورت داشته باشد، ممتنع میباشد. اگر عدم وجود و لزوم وجود برای آن ضرورت نداشته باشد، ممکن میباشد. بنابر این وجود نسبت به ماهیات از سه حالت خارج نمیباشد. یا واجب و یا ممتنع و یا ممکن میباشد.
ممتنع که در عالم خارج وجودی ندارد، بنابر این به حصر عقلی وجود عالم خارج یا واجب و یا ممکن است.
بنابر این حصر بین وجوب و امکان یک حصر عقلی است نه حصر استقرائی.
اکنون که معلوم شد در عالم موجودی وجود دارد و این موجود، به حصر عقلی یا واجب است و یا ممکن، در نتیجه ثابت خواهد شد که واجب تعالی در خارج وجود دارد.
به این بیان که موجود خارجی یا واجب و یا ممکن خواهد بود. اگر واجب باشد که مطلوب ثابت میشود اگر ممکن باشد به علت محتاج است، اگر علت، واجب باشد؛ مطلوب ثابت میشود اگر ممکن باشد یا تسلسل و یا دور حاصل میشود که دور و تسلسل محال است.
ابن سینا خود را مخترع این قاعده میداند و منشأ این قاعده را آیه أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ {فصلت/۵۳} میداند. او این برهان را لمّی میداند در حالی که تا پیش از او برهانها إنّی بود یعنی از معلول به علت پی میبردند. حد وسط معلول صغری و کبری بود اما در این استدلال حد وسط علت ثبوت اکبر برای اصغر است. برهان لمی نیز به همین معنا است که از علت به خود علت و یا به معلول پی ببریم. در اثبات خداوند متعال، از خود علت (خداوند) به آن پی بردیم.
[لمّی بودن یا إنّی بودن برهان صدیقین ابن سینا]
آیا حقیقتا برهان صدیقین یک برهان لمی است؟ واقعا از علت پی به علت میبریم. از ذات به ذات حق تعالی رسیدیم؟ ابن سینا معتقد است که چنین است. پس از ابن سینا به خصوص ملاصدرا و هم فکران او بر او ایراد گرفتهاند و ادعا نمودهاند که این برهان لمّی نمیباشد. تمام سخن برهان صدیقین آن است که در جهان خارج موجودی است "أنّ هاهنا موجود" این موجود یا واجب یا ممکن میباشد. علت و معلول چیست؟! آیا میخواهید بیان نمایید که موجود خارجی علت موجود خارجی است؟! برهان لمّ در این جا با بیان ابن سینا بیمعنا میباشد. اگر دقت شود برهانی که ابن سینا بیان نموده، برهان إن میباشد. زیرا بحث شما در این است که اگر جهان خارج ممکن باشد نیازمند علت است. استدلال شما تمام نیست مگر با این فرض که گفته شود در عالم خارج ممکنی وجود دارد. گفته شود: ممکن نیازمند علت است، علت واجب است در نتیجه مطلوب ثابت میشود. این استدلال هم، استدلال از معلول به علت است.
متکلمین یا فیلسوفان قبل از ابن سینا نیز از معلول به علت پی میبردند. نهایتا خصوصیتی از خصوصیات معلول تمرکز میکردند. برخی خصوصیت حدوث را مدنظر قرار میداد و دیگری خصوصیت نظم و دیگری خصوصیت حرکت را مورد توجه قرار میداد. شما نیز روی خصوصیت وجوب و امکان تمرکز کردید.
به عبارت دیگر، متکلمان و فلاسفه از وصف نظم و حرکت و حدوث استفاده کردند و ابن سینا از وصف وجوب و امکان بهره برده است.
اشکال مذکور را ملاصدرا بیان نمود و با اشکال فوق این نتیجه را گرفت که آن برهان لم نیست و در نتیجه برهان صدیقین نیز نمیباشد. زیرا برهان صدیقین برهانی است که از علت به علت پی برده شود.
[برهان صدیقین در اندیشه ملاصدرا]
ملاصدرا بر اساس مبانی خویش برهانی ارائه نمود که آن را صدیقین دانست. در آن برهان از علت به علت پی برده میشود و نیازی به معلول نیست.
مقدمه برهان صدیقین: اصالت وجود مقدمه این برهان است.
ابن سینا میگفت: در جهان خارج موجودی است که آن موجود میتواند واجب و یا ممکن باشد.
ملاصدرا میگوید: باید گفته شود، جهان خارج وجود است نه موجود. اگر اینگونه بیان شود، مشکل برطرف میشود. در اینصورت دیگر اصلا سراغ معلول نخواهیم رفت.
تفاوت این دو تعبیر در آن است که یک فرد از موجود ممکن میباشد اما فردی از وجود ممکن نیست.
برهان را میتوان چنین مطرح نمود:
مقدمه اول: پذیرفته شد که "أنّ هاهنا وجود" (نه موجود) عالم خارج را وجود پر کرده است.
مقدمه دوم: وجود نقیض عدم است و عدم در آن راه ندارد بنابر این وجود در خارج محقق است
مقدمه سوم: وجود برای تحققش در عالم خارج نیازمند به هیچ شرط و علت و حیثیتی نیست.
نمیتوان گفت وجود موجود است به شرطی که علت داشته باشد. وجود بالضروره موجود است. اگر وجود برای تحققش نیازمند به هیچ شرطی نیست، بنابر این وجود برایش اولا ذاتی و دوما ضروری است. چیزی هم که وجود برایش ذاتی و ضروری میباشد؛ واجب الوجود نام میگیرد.
این که آیا این وجود علت موجوداتی است یا وجود عالم خارج دارای مراتبی است یا خیر، بحث بعدی است.
ملاصدرا برهان فوق را، برهان صدیقین نامید. البته برای این برهان حدود ۲۰ تقریر وجود دارد.
سوال: در عالم خارج چه چیزی موجود است؟
پاسخ: بنابر نظر ملاصدرا هرچه در عالم خارج است وجود است و نسبت پیدا کردن به چیزی یک امر اعتباری میباشد. بنابر این این که گفته میشود: من وجود دارم امری باطل میباشد. بلکه باید گفته شود من حسّهای از وجود هستم وچون بخشی از وجود هستم، انسان شدم.
در مقابل کسانی که ماهیت را اصل میدانند (اصاله الماهویها) معتقدند ماهیت اشیاء اصل است و وجود برای ماهیت جعل شده است.
در اینجا خواهان بیان این نکته هستیم که برهان ابن سینا که مرحوم خواجه نیز از ایشان گرفتهاند مورد مناقشه قرار گرفته است هرچند اصل برهان فی الجمله مقبول میباشد. (تقسیم به وجوب و امکان وجود دارد. اگر ممکنی باشد که بخواهد موجود شود و تسلسل و دور لازم نیاید باید واجب الوجودی باشد.) اما این که این برهان لمّ و صدیقین است و اینکه نیاز به معلول نداریم و مستقیم سراغ علت میرویم محل نظر و مناقشه است.
میفرماید:
أقول: يريد إثبات واجب الوجود تعالى وبيان صفاته وما يجوز عليه وما لا يجوز (از این عبارت «یجوز و لا یجوز» از صفات وارد افعال میشویم)
وبيان أفعاله وآثاره (تمام چیزی که در این مقصد دنبال میکنیم این موارد است)،
وابتدأ (آغاز کرد در فصل اول) بإثبات وجوده (به اثبات وجود صانع)، لأنّه الأصل في ذلك كلّه (بحث صفات و افعال به تبع بحث اصل وجود واجب تعالی است.)،
والدليل على وجوده أن نقول: هنا موجود بالضرورة (گفته نشود هنا وجود بالضروره، زیرا بنابر نظر ابن سینا باید گفت هنا موجود بالضروره زیرا در آن زمان اصاله الوجود صدرایی ثابت نشده است. آن چیزی که میتوان گفت آن است که در عالم خارج موجودی است. که در حقیقت یک مقدمه است. میدانیم که این مقدمه در مقابل سوفسطاییها است. تنها مخالف این مقدمه سوفسطاییها هستند که معتقدند در عالم خارج هیچ چیزی وجود ندارد.
[نظر سوفسطاییها و شکاکان در باب وجود عالم خارج]
سوال: سوفسطاییها آیا معتقدند موجودی وجود ندارد یا معلوم نیست؟
پاسخ: بین سوفسطاییها و شکاکان اختلاف اندیشه وجود دارد. اهل سفسطه منکر اصل وجود عالم خارج هستند. شکاکان معتقدند کاری به اصل وجود عالم خارج نداریم و تنها نسبت به وجود آن تردید داریم. برخی میان نظر سوفسطاییها و شکاکان خلط کردهاند.
ظاهرش این است که سوفسطاییها اصل وجود عالم خارج را نفی میکند. همین که کسی فی الجمله بپذیرد عالم خارجی وجود دارد، کافی است.
[برهان صدیقین در نظر علامه طباطبایی]
نکته: علامه طباطبایی تقریری دیگر برای برهان صدیقین ارائه داده است. که حتی با فرض سفسطه نیز تقریر ایشان صحیح است. نظریه ملا صدرا دو پیش فرض اصاله الوجود و نفی سفسطه دارد. علامه طباطبایی ادعا میکند برهان صدیقنی ارائه کرده است که به هیچ دو پیش فرض نیاز ندارد.
علامه طباطبایی مدار را واقعیت میدانند. به این معنا که به جای موجود و وجود، واقعیت بکار میبرند. میگویند: «إنّ هاهنا واقعیة» واقعیت در خارج است. زمانی که سوفسطایی تردید کرد، نفس همین تردید واقعیت است. این واقعیت ضروری و ذاتی است. که واجب الوجود اینگونه ثابت میشود.
علامه حلی در اینجا میفرماید: «هنا موجود بالضرورة» این بالضرورة یعنی بالبداهة نه بالوجوب زیرا اگر گفته شود وجود در عالم خارج بالوجوب است که کار تمام است. ضرورت در این جا، ضرورت منطقی است که در مقابل نظری قرار دارد.)
، فإن كان واجباً فهو المطلوب (اگر همان موجود، واجب تعالی باشد؛ مدعای ما اثبات میشود.)،
وإن كان ممكناً افتقر إلى مؤثر موجود بالضرورة (اگر چیزی ممکن بود برای تبدیل ممکن به موجود، علت نیاز است. زیرا ثابت شد که ممکن به آن چیزی گفته میشود که نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم. چیزی که در ذات خودش وجود ندارد اگر بخواهد موجود شود حتما علتی دارد.
در قانون علیت ثابت است که چیزی که وجود ندارد اگر بخواهد صاحب وجود شود بدون مؤثر نمیشود.
بنابر قانون علیت [که بدیهی است] هر ممکنی برای تحققش در خارج نیازمند مؤثری است که آن مؤثر هم باید موجود باشد و مؤثر معدوم که مؤثر نیست و اثر ندارد)
، فذلك المؤثر (مؤثر موجود) إن كان واجباً فالمطلوب، وإن كان ممكناً افتقر إلى مؤثر موجود، فإن كان واجباً فالمطلوب وإن كان ممكناً تسلسل أو دار وقد تقدّم بطلانهما. (در مقصد اول ابطال دور و تسلسل بیان شده است.)