بعضی از مرجحات، مرجحات جهتیه است یعنی این حدیث به چه جهتی نظر دارد؟ به جهت بیان واقع یا به جهت بیان خلاف واقع، جهت صدور آن چیست؟
عدم بیان حکم واقعی به جهت مصالح
لاشک و لاشبهة در این که گاهی ائمه هدی علیهم السلام مطلبی را بیان میفرمودند ولی نظر آنها بیان حق واقع نبود، منظور آنها این نبود که واقع را بیان کنند، واقع مطلب را، حقیقت مطلب را بیان کنند، بلکه منظور آنها بیان خلاف واقع بود، لمصلحة مقتضیة، مصلحتی که اقتضاء میکرد این معنا را و مصالح مقتضیة این مطلب زیاد است، گاهی مثلا از باب تقیه بوده است، در شرائطی بودند که تقیه ایجاب میکرد مطلبی را بیان کنند به منظور بیان خلاف واقع یعنی تقیةً. یا حفظاً لنفسه، گاهی تقیه حفظاً لغیره، نه برای حفظ خودش بلکه برای حفظ دیگری. گاهی هم تقیه نبود بلکه مصلحت دیگر ایجاب میکرد بیان خلاف واقع را، مثلا منظور آنها این بود که شیعه در مسئله متفق القول نباشند، شیعه در مسله مخلتف القول باشند تا به این طریق یحقن دمائهم. اگر متفق القول بودند انگشت نما میشدند و خون آنها هدر میرفت ولی وقتی مختلف القول بودند دیگر انگشت نما نمیشدند و خون آنها محفوظ میماند. یا گاهی مثلا خلاف واقع را، خلاف قاعده و حق را روی ملاحظهای بیان میکردند لإیصال الحق إلی صاحبه، تا حق به صاحب آن برسد، مثلا امام میبیند این حق حقِ فلانی است، خب امام این مطلب را میداند، این را به چه بیان بگوید؟ این را اگر به این بیان بگوید این منطق را طرف نمیفهمد و قبول نمیکند، به منطق دیگری که جای این منطق نیست ولی طرف این منطق بیجا را قبول میکند و حق به صاحب آن خواهد رسید، خب مصلحت در این بود که این منطق را اینجا بیاورد و حال آن که جای این منطق اینجا نیست، ولی خب امام میبیند منطقی که جای آن است را اگر بگوید قبول نمیکند و نمیفهمد و حق به صاحب آن نمیرسد و با یک منطق بیموردی بیان میکند طرف مقابل قبول میکند و حق هم به صاحب آن میرسد، ایصال الحق إلی صاحبه. مثلا در قضیه یوسف هم یک موردی بود که به این مطلب اشاره شد، و أنا به زعیم، آنجا ضمان ما لم یجب به چه صورت است؟ گفتند برای رسیدن به حقی ممکن است انسان چاره جویی کند ولو چاره به این باشد که مطلبی که جای آن اینجا نیست را بگوید تا به حق برسد.
مقصود: لاشک و لاشبهة که گاهی مطلبی را بیان میفرموند بدون این که نظر آنها به بیان واقع باشد، لمصالح تقتضیه ذلک.
عدم تأثیر موافقت و مخالفت عامّه در فرض عدم تعارض
و لاشک و لاشبهة در این که اگر ما به خبر غیر معارض، خبری که معارض ندارد برخورد کردیم، حق نداریم این خبر بلامعارض را حمل بر بیان خلاف الواقع کنیم، ولو میبینیم این خبر با عامه مطابق است، به محض این که دیدیم این خبر با عامه مطابق است آن را حمل کنیم علی بیان خلاف الواقع مثلا تقیه، مسلما این عمل غلط است. خبری که بدون معارض است و جامع شرائط حجیت است، حق ندارید این را حمل بر خلاف واقع کنید، موظف هستید خبر را أخذ کنید و دلالت آن هرچه است بپذیرید و عمل کنید، مطابق عامه باشد یا مخالف عامه باشد، احتمال تقیه در آن بدهید یا احتمال تقیه در آن ندهید، در خبر بلامعارض این مسائل مطرح میشود، ما موظف هستیم وقتی خبری به ما رسید که بلامعارض بود و دارای شرائط حجیت بود به آن عمل کنیم و ابداً این فکر را نکنیم که این برای بیان واقع بوده است یا جهت دیگری داشته است.
بحث در جایی است که دو خبر تعارض کردهاند، دنبال مرجحی میگردیم که یکی را أخذ کنیم و یکی را طرح کنیم، در این مقام و در این پست، انسان به این فکرها میافتد که ببینم کدام را میشود بگوییم برای بیان واقع است و کدام را میشود بگوییم برای بیان واقع نیست، در متعارضین است که در صدد چاره جوئی و حل معما هستیم، به این فکرها میافتیم که کدام را میشود به این بهانه کنار گذاشت و کدام را أخذ کرد.
تقیة تنها مصلحت بیان حکم خلاف واقع عنوان شده در روایات
ائمه علیهم السلام بیان خلاف واقع داشتند به عناوین مختلفه، داشتن آن را داشتند، به عناوین مختلفه بیان خلاف واقع داشتند و لکن اماره در دست ما هیچوقت نیست، نشانهای که روی این خبر باشد و طبق این نشانه ما احتمال بدهیم که اینجا برای بیان خلاف واقع بوده است، بنابر فلان مصلحت، مارک دار نیستند، فقط یک مورد مارک دار است و آن خبری است که با عامه مطابق باشد، این مطابق شدن با عامه مارکی است که به این خبر زده شده است و این احتمالی در دل ما تولید میکند که این خبر تقیةً صادر شده است. عرض کردم بیان خلاف واقع به عناوین مختلفه بوده است، تنها تقیه نبوده است، ولی هیچکدام از مصالح و احتمالات دیگر علامت و نشانهای روی خبر ندارد، فقط احتمال تقیه در میان اخبار یک نشانه و مارکی است که در بعضی از اخبار وجود دارد و آن مطابق بودن خبر با عامه است، این هم از مارکهایی نیست که قطع آور باشد بلکه مارکی است که تولید احتمال میکند، بگوییم این احتمال منشأ دارد و منشأ آن این است که هذه الروایة مطابقة للعامة، احتمالی است که منشأ عقلائی دارد. اگر بخواهیم از این یکی بهره برداری کنیم در مورد خبرین متعارضین است اما اگر خبر بدون معارض شد ولو مطابق با عامه است، حق نداریم طبق این احتمال حساب کنیم و حمل بر تقیه کنیم، بلکه فقط در خبرین متعارضین که دنبال چاره جوئی هستیم میگوییم این مطابق عامه است و در آن احتمال تقیه تولید میشود.
بیان شیخ طوسی در مورد ترجیح به مخالفت عامّه
شیخ طوسی میفرمایند: اگر دو خبر تعارض کردند، دیدید یکی مطابق عامه است و یکی مخالف عامه است، آن خبری که أبعد عن قول العامه است را أخذ کنید و آن که أقرب به قول عامه است را طرح کنید.
محقق در این مورد شیخ طوسی را استیضاح میکنند به این که أیها الشیخ این که میفرمائید مخالف عامه را أخذ میکنیم، دلیل شما چیست؟ دلیل بر این که مخالف عامه را ترجیح میدهیم چیست؟ دلیل نقلی تعبدی دارید یا دلیل عقلی وجدانی دارید؟ یُحتمل که دلیل عقلی تعبدی داشته باشند، همان روایتی که از امام صادق علیه السلام نقل شده است که دو حدیثی که با یکدیگر تعارض میکنند، به هرکدام که أبعد عن قول العامه است را أخذ کنید، خب بأبعدهما عن قول العامة، شیخ طوسی به استناد این روایت این حکم را بیان میکند که مخالف عامه را أخذ کنید و حال آن که محقق میگوید مسئله اصولیه است را با خبر تعبدی نمیتوان ثابت کرد، مسئله اصولیه است، همانطور که حجیت خبر واحد مسئله اصولیه است، تعیین الحجة من المتعارضین، این حجت است و این حجت نیست، این هم مسئله اصولیه است و مسئله اصولیه را نمیتوان با خبر واحد تعبداً ثابت کرد، مسئله اصولیه نیاز به دلیل علم آور دارد، مسئله اصولیه را با یک روایت تعبداً نمیتوان ثابت کرد. علاوه بر این که اگر چنین حدیثی داشتیم که مطابق عامه را طرح کنید و مخالف عامه را أخذ کنید، معلوم نیست مطلق المتعارضین را بگوید که هرجائی دو خبر تعارض کردند ببینید کدام مطابق است و کدام مخالف، ولو در مسئله تیمم، بلکه هر متعارضین را نمیگوید، مربوط به تبری و تولی، برائت از اعداء دین و دوستی با دوستان دین است، مثلا دو خبر تعارض میکنند که در مورد تبری و تولی است، یکی نشان میدهد که مثلا انسان متمایل باشد به طرف خلفائی که اینها میگویند و یکی دال بر این است که انسان هرچه بیشتر باید دوری کند از این دستگاهها، در اینجا میگوید هر کدام که أبعد عن قول العامه است را أخذ کنید، هرکدام که أقرب به قول العامه است را أخذ نکنید، در این مورد یعنی در مورد مسائل تبری و تولی این مطلب را فرموده است نه در همه جا، حتی در مسئله تییم اگر دو حدیث تعارض کرد ببینید کدام أبعد عن قول العامه است.
محقق این اعتراض را به شیخ طوسی وارد میکند که این حرف شما بنابر چه دلیلی است؟ اگر بنابر دلیل تعبدی باشد، به دو جهت فایده ندارد، یکی این که مسئله اصولیه است و مسئله اصولیه با تعبد به خبر واحد ثابت نمیشود و نیاز به دلیل علمی دارد و دیگر این که معلوم نیست این خبر محل بحث ما را بگوید، شاید مربوط به باب تولی و تبری باشد.
اگر چنانچه شیخ طوسی که میگوید مخالف عامه را مقدم میداریم، به جهت دلیل عقلی این مطلب را بگوید، دلیل عقلی وجدانی، نه دلیل نقلی تعبدی، لأنّه لیس فیه احتمال التقیة، آن که مخالف عامه است معلوم است در آن احتمال تقیه است اما آن که مطابق عامه است در آن احتمال تقیه وجود دارد، این دلیل عقلی وجدانی ایجاب میکند که مخالف عامه را مقدم بداریم، اگر منظور ایشان این است، بله همانطور که در مطابق عامه احتمال تقیه است، در مخالف عامه عیب دیگری محتمل است، بله در مخالف عامه تقیه محتمل نیست ولی عیب دیگری محتمل است و آن این است که آیا اراده ظاهر شده است یا اراده خلاف ظاهر شده است؟ این که مخالف با عامه است از باب تقیه نیست و از باب بیان واقع است اما بیان واقع بظاهره یا بیان واقع بخلاف ظاهره؟ ربّما این که متکلم کلامی را گفته است و بعد از آن اراده خلاف ظاهر کرده است، قرینه آن هم به ما نرسیده است.
به بیان سادهتر: مثلا تیمم به یک ضربت است و یک حدیث میگوید به دو ضربت است، میبینیم یک ضربتی با عامه موافق است و دو ضربتی با عامه مخالف است، شما میگویید این یک ضربتی که مطابق عامه است فیه احتمال تقیه، ما هم میگوییم آن دو ضربتی که مخالف با عامه است فیه احتمال ارادة خلاف ظاهره. آن که میگوید دو ضربتی درست است از باب تقیه نیست، از باب بیان واقع است اما بیان واقع به اراده ظاهر یا بیان واقع به اراده خلاف ظاهر؟ شاید خلاف ظاهر آن مراد است، شاید مراد آن این است که دو ضربتی مستحب است، یک ضربتی یکفی و دو ضربتی بودن بهتر است، احتمال این است، بیان واقع اما به اراده خلاف ظاهر، اگر در آن احتمال تقیه است، در این هم احتمال اراده خلاف ظاهر است.
إن قلت: این چه حرفی است که شاید اراده خلاف ظاهر کرده است، وظیفه ما الأخذ بالظواهر است، وظیفه ما این است که به ظواهر أخذ کنیم، اگر این احتمال را بدهیم که شاید اراده خلاف ظاهر است، پس به هیچ آیه و روایت و کلامی را در دنیا نباید عمل کنیم، به جهت این که شاید از آن اراده خلاف ظاهر شده باشد.
محقق جواب میدهد که ما در همه جا این حرف را نمیزنیم، ما هم میدانیم که انسان موظف است به ظواهر أخذ کند، بلکه در مورد متعارضین این حرف را میزنیم، وقتی دو خبر تعارض کردند و در صدد چاره جوئی هستیم، خب انسان بنابر ناچاری این حرف را میتواند بزند که شاید از آن اراده خلاف ظاهر شده باشد و إلا اگر متعارضین نباشد این حرف را نمیزدیم چنانچه اگر متعارضین نبود شما هم آن حرف را نمیزدید که مطابق عامه را حمل بر تقیه کنید، اگر خبر معارض نداشت این حرف را میزدید؟ یک خبر بلامعارض است که مطابق با عامه است، به آن عمل میکنید یا حمل بر تقیه میکنید؟ در نتیجه حمل بر تقیه از باب ناچاری است، خب از باب ناچاری این احتمال را هم میدهیم که از آن خلاف ظاهر اراده شده است.
خلاصه مطلب: شیخ طوسی فرمود در خبرین متعارضین به مخالف أخذ میکنیم و مطابق را طرح میکنیم. محقق میگوید دلیل بر این مطلب چیست؟ تعبدی نقلی یا وجدانی عقلی؟ هرکدام که باشد مورد خدشه است.