درس فرائد الاصول - تعادل و تراجیح

جلسه ۳۸: تعارض الدلیلین ۳۸

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی أشرف الانبیاء و المرسلین سیدنا و نبینا محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان إلی قیام یوم الدین.

۲

اشکال دوم در مختار مصنف در تخصیص عمومات متقدمه

راجع به این تخصیصات و تقییدات مرحوم شیخ اینچنین نظریه دادند که اینها ناسخ نیستند و تجدید تخصیص هم نیستند بلکه تأسیس تخصیص هستند یعنی قبلا عموماتی صادر شده است، مصلحت اقتضاء کرده است که مدت‌ها بعد این تخصیصات صادر شود.

قبل تأخیر بیان از وقت حاجت را قبول نداریم، اگر مصلحت اقتضاء کند هیچ عیبی ندارد تأخیر بیان از وقت حاجت.

إن قلت: این عمومات یا در کتاب است یا در سنت است. عموماتی که در سنت است، خطاباتی که در سنت است اختصاص به مشافهین دارد، یعنی کسانی که با این خطابات مواجه بودند، این خطابات برای آنها است منتها ما شرکت در تکلیف داریم. اما درباره خطاباتی که در قرآن است دو قول وجود دارد:

  1. یک قول این است که اینها هم برای حاضرین در زمان نزول است، کسانی که در حین نزول آیه بودند بلکه در مجلس تخاطب بودند این خطابات برای آنها است و دیگران از باب شرکت در تکلیف استفاده می‌کنند.
  2. قول دیگری است که خطابات قرآنیه آن زمان و این زمان ندارد، بطور کلی به همه مکلفین متوجه است. خطابات قرآنی خطاباتی است که بر ما القاء شده است.

خطابات قرآنیه بنابر این که بر همگان القاء شده است حتی نسبت به ما که این خطاب خطابِ ما است، عیبی ندارد وقتی به یک عامی الان در قرآن برخورد کردیم وظیفه ما این است که فحص کنیم و هرچه تخصیص برای آن پیدا کردیم به این عام بزنیم و هرجایی شک کردیم که آیا تخصیصی دارد یا ندارد، اصالة عدم تخصیص جاری کنیم و حکم به عموم کنیم. اشکالی ندارد، به جهت این که امروز وقتی عدم تخصیص باشد، نبودن تخصیص امروز مستلزم ارادة العموم است، چون تابحال هرچه بوده است بیان شده است و از این به بعد تخصیص نخواهد بود، دیگر زمان حضور ائمه تمام شده است، هر مخصصی که بنا بود بیاید را ائمه بیان کرده‌اند، منتها احتمال می‌دهیم خب یک مخصصی را ائمه بیان کردند و ما پیدا نکردیم، در اینجا اصالة عدم تخصیص جاری می‌کنیم و به این عام تمسک می‌کنیم.

وقتی به عموم قرآنی برخورد می‌کنیم و فرض این است که این عموم خطابی بر ما است، وظیفه ما فحص است و اگر فحص کردیم و مخصصی پیدا کردیم به این عام می‌زنیم و اگر در هر مخصصی شک کردیم یعنی شک کردیم که خواهد آمد یا نه و یا شک کردیم به ما رسیده است یا نه، بوده است یا نه، اصالة عدم تخصیص جاری می‌کنیم و حکم می‌کنیم به این که ظاهر اراده شده است، عموم اراده شده است نسبت به این شک ما. اصالة عدم تخصیص مستلزم ارادة العموم است، تخصیص اگر نباشد حتما عموم مراد است چون بعداً تخصیص نخواهد آمد.

اما در دو فرض دیگر به چه صورت است:

  1. ما عمومی را در سنت پیدا کردیم، دیگر خطاب سنت که برای مشافهین است.
  2. عمومی را در قرآن پیدا کردیم و بنای ما بر این است که خطابات قرآنیه برای مشافهین است، در این صورت اجتهاد می‌کنیم نیابةً عن المشافهین و الا خطابات برای ما نیست، ما نیابةً عن المشافهین اجتهاد می‌کنیم و از اجتهاد خودمان نتیجه می‌گیریم و بعد از قانون شرکت در تکلیف بهره می‌بریم.

به عامی برخورد کردیم یا در سنت و یا در کتاب، بنابر این که خطابات آن برای ما نیست، فحص کردیم و تخصیصاتی که از ائمه به ما رسیده است را پیدا کردیم به این عمومات زدیم، بعداً شک می‌کنیم آیا علاوه بر این تخصیصاتی که پیدا کرده‌ایم باز تخصیصات دیگری هم بوده است که به ما نرسیده است یا نبوده است، در این صورت نمی‌توانیم اصالة عدم التخصیص جاری کنیم چون اگر اصالة عدم التخصیص جاری کنیم باید شرائط ۱۴۰۰ سال قبل را در نظر بگیرید نه شرائط الان را، یعنی خودت را فرض کنی که در ۱۴۰۰ سال قبل بودی این خطاب به شما آمده است و آن موقع اصالة عدم التخصیص می‌خواهی جاری کنیم، با آن شرائطی که بیان کردیم می‌گوییم نمی‌توانی این اصل را جاری کنی، چون در شرائط آن روز آیا عدم تخصیص مستلزم ارادة العموم است؟ نه، عدم تخصیص مستلزم ارادة العموم نیست، چرا که تأخیر بیان عن وقت الحاجة لمصلحة جائزٌ، ائمه که بعداً می‌آمدند حق داشتند که مخصصی ذکر کنند و لعل که مخصصی بعداً ذکر شده است. آن زمان که شما این اصل را جاری می‌کنید باید در نظر بگرید که در آن زمان این اصل باید ملازم باشد با ارادة العموم، اگر خطاب برای ما است و ما با در نظر گرفتن شرائط فعلی اصالة عدم التخصیص را جاری می‌کنیم و در شرائط فعلی عدم التخصیص ملازم با ارادة العموم است، چون بعداً دیگر تخصیص نخواهد آمد و هرچه بود گفته شده است، اما بنابر این که خطابات برای ما نیست و ما خودمان را ۱۴۰۰ قبل فرض می‌کنیم و با آن شرائط اصالة عدم التخصیص جاری می‌کنیم، آیا با آن شرائط عدم تخصیص ملازم با ارادة العموم است؟ نه، لجواز تأخیر البیان عن وقت الحاجة لمصلحة، در نتیجه نمی‌توانم جاری کنم. چون عدم التخصیص در آن شرائط ملازم با ارادة العموم نیست لذا اصالة عدم التخصیص را نمی‌توانم جاری کنم.

در شرائط فعلی اگر خطابات برای ما باشد بعد از فحص کامل اگر شک کردیم، چون عدم تخصیص ملازم با ارادة العموم است می‌توانیم اصالة عدم التخصیص را جاری کنم، اما بنابر این که خطابات برای ما نیست و اگر بخواهیم این اصل را جاری کنیم خودمان را در ۱۴۰۰ سال قبل باید فرض کنیم و بحث کردیم که یجوز تأخیر البیان عن وقت الحاجة لمصلحة، لذا در شرائط آن روز عدم تخصیص ملازم با ارادة العموم نبود، پس اصالة عدم التخصیص را نمی‌شود جاری کرد و از قضیه شرکت در تکلیف بهره برداری کرد. در حالی که همه علماء در همه ازمنه در تمام این عمومات و مطلقات هر وقت شک کردند اصالة عدم تخصیص را جاری می‌کنند، نتیجه می‌گیریم که این تخصیصات تجدید تخصیص است نه تأسیس تخصیص، یعنی همان موقع که عمومات صادر می‌شد همراه با قرینه تخصیص بوده است منتها بعدها فراموش شده است و ائمه تجدید فرمودند، همان موقع، تأخیر بیان از وقت حاجت هم هیچوقت جایز نیست.

شیخ انصاری می‌فرمایند اصالة عدم التخصیص، اصالة عدم القرینة، اصالة الحقیقة، اینها براساس قبح تأخیر بیان عن وقت الحاجة نیست، اینها مبتنی بر این اساس نیستند تا وقتی این اساس را قبول نکردیم آن اصول هم از بین برود، نه، این اصول برای خودش اساسی دارد، قانون بالخصوصی دارد و این قانون هیچوقت لطمه نمی‌بیند و متزلزل نیست. این قانون این است که این مستشکل خیال کرده بود اصالة عدم القرینة، اصالة الحقیقة، اصالة عدم التخصیص مبتنی بر قبح تأخیر بیان عن وقت الحاجة است، وقتی ما این قبح را قبول نکردیم و گفتیم لمصلحة جایز است، پس این اصول از بین خواهد رفت. شیخ انصاری می‌فرماید این اصول مبتنی بر قبح تأخیر بیان نیست و بر اساس دیگری مبتنی است و آن اساس این است که وقتی متکلم کلامی را می‌گوید شک می‌کنیم آیا معنای جدی را اراده کرده است یا غیر جدی را، مثل شوخی و مزاح و هذیان گویی و اینها، و علی تقدیر این که معنای جدی را اراده کرده است، معنای حقیقی را اراده کرده است یا معنای مجازی. اراده معنای غیر جدی را با اصل عقلائی برمی داریم یعنی بناء عقلاء عالم بر این است که وقتی از متکلم کلامی را شنیدند و شک کردند آیا قصد جدی دارد یا غیر قصد جدی، بنا را بر این می‌گذارند که قصد جدی دارد شوخی و مزاح و تفریح و هذیان گویی و حکایت و مشق و املاء و انشاء و اینها بنا ندارد، کلام متکلم را بر اراده جدی حمل می‌کنند. حقیقت بودن و مجاز بودن می‌ماند، مجاز بودن را هم برمی دارند به این که قبیح است انسان لفظی را بگوید و از آن اراده خلاف ظاهر کند و قرینه نصب نکند، بحث تأخیر بیان نیست، نه این که تأخیر بیان قبیح است، اصلاً خود این مطلب که انسان ظاهری را بگوید اراد خلاف ظاهر کند بدون قرینه، این قبیح است، در نتیجه کلام متکلم را باید حمل بر ارادة الحقیقة کرد، این قانون کلیت دارد و از بین رفتنی نیست، منتها چیزی که هست این است که وقتی متکلم کلامی را گفت شما موظف هستید این قانون را اجرا کنید یعنی حمل بر اراده جدی و اراده معنای حقیقی کنید. اگر بعدها کشف شد که اراده خلاف ظاهر بوده است و قرینه را آن موقع نگفته است لمصلحة فهو، اما وقتی کشف نشد، آن قانون مستحکم را بایستی اجرا کنیم. این عامی است که در قرآن و سنت می‌بینیم که همراه با چیزی نیست، قانون کلی ایجاب می‌کند که این کلام حمل بر حقیقت شود، شما چه مخاطب باشید یا نباشد، خطاب برای شما باشد یا برای شما نباشد، قانون کلی این است که این کلام حمل بر حقیقت شود، در هر جایی قرینه تخصیص یا تقیید پیدا شد که فهو، اما اگر پیدا نشد این قانون را اجرا می‌کنید، لذا خیال نکنید این اصول لفظیه مبتنی بر قبح تأخیر بیان عن وقت الحاجة است تا در این اصول تزلزل ایجاد شود، این اصول مبتنی بر اساس محکم و مستحکمی است و فرقی نمی‌گذارد بین من قُصد إفهامه و بین من لم یقصد إفهامه.

۳

دوران امر بین تقیید و تخصیص (تعارض اطلاق و عموم)

إذا دار الامر بین التقیید و التخصیص کدام اولی است؟ گفته شده است التقیید أولی من التخصیص است، یعنی ظهور مطلق قوی‌تر است یا ظهور عام قوی‌تر است؟ یعنی ظهور عام قوی‌تر است، التقیید أولی من التخصیص یعنی ظهور عام قوی است و ظهور مطلق ضعیف است، اگر حمل بر مجازیت می‌کنید ظهور مطلق را حمل کنید نه ظهور عام را، به مطلق قید بزنید نه بر عام تخصیص بزنید. البته برای این مطلب مثال می‌زدیم به أکرم العلماء، لاتکرم الفاسق، العلماء عام است، فاسق مطلق است، ولی مثال را لمصلحةٍ عوض می‌کنم، مثال این است که در یک خطابی فرموده است أعتق رقبة و در جای دیگر فرموده است لاترحم الکفار، به کفار رحم نکن، رقبه را آزاد کن، به کفار رحم نکن، أعتق رقبة را مطلق می‌گویند دو لاترحم الکفار را عام می‌گویند، نمی‌دانیم این مطلق مخصص لاترحم الکفار است، اگر مخصص باشد لاترحم الکفار إلا العبید می‌شود، به کفار رحم نکن مگر کفاری که عبید هستند، به اینها اگر رحم کنی عیبی ندارد، این تخصیص یعنی إلا العبید از أعتق رقبة پیدا می‌شود، أعتق رقبة مخصص لاترحم الکفار می‌شود، یا عام را مقیّد أعتق رقبة قرار بدهیم، بگوییم أعتق رقبة که می‌گوید یعنی أعتق رقبة مؤمنة، این مؤمنة از لاترحم الکفار پیدا می‌شود. کدام اولی است؟ آیا تقیید أعتق رقبة أولی است یا تخصیص لاترحم الکفار أولی است؟ گفته شده است که التقیید أولی من التخصیص، تقیید اولی است، أعتق رقبة یعنی أعتق رقبة مؤمنة، قید مؤمنة آورده می‌شود بخاطر لاترحم الکفار.

وجه اقوائیت ظهور عامّ از مطلق

چرا ظهور رقبة ضعیف است و ظهور الکفار قوی است که نتوانستیم آن را تخصص بزنیم و توانستیم این را تقیید بزنیم؟

به عقیده سلطان العلماء معنای مطلق اطلاق نیست، معنای رقبة، رقبة مطلقة نیست، به عقیده سلطان العلماء معنای مطلق نفس الطبیعة لابشرط است، کاری ندارد که این طبیعت مطلق است یا مطلق نیست، رقبة یعنی طبیعت رقبة، این که مطلق است یا مقید کاری به این ندارد. به بیان ساده‌تر اطلاق در مفهوم مطلق أخذ نشده است، مفهوم مطلق منحصر در خود طبیعت است، پس اطلاق آن از کجاست؟ همه می‌گویند رقبة مطلق است؟ نصف اطلاق از مطلق برداشت می‌شود و نصف آن از نیامدن قید، به عبارت دیگر آمدن مطلق و نیامدند قید، این آمدن و نیامدن هر دو برای شما اطلاق درست می‌کند یعنی اگر مولا بگوید أعتق رقبة، رقبة را بگوید و مؤمنة را نگوید، اطلاق را استفاده می‌کنیم، پس مطلق نسبت به اطلاق نیمه مقتضی است نه تمام مقتضی، تمام مقتضی از منفی و مثبت متشکل است؛ یعنی آمدن مطلق و نیامدن قید، پس مطلق تنها نیمه مقتضی است برای اطلاق، اما عام مثل الکفار به تنهائی ظهور در عموم دارد، یعنی عام تمام مقتضی است برای اراده عموم، اراده عموم دیگر نیازی به کمک ندارد، مقتضی آن تمام است، خودش تنها تمام مقتضی است، آمدن مخصص و نیامدن مخصص مانع است، یعنی آمدن مانع و نیامدن مانع و إلا مقتضی تمام است، اقتضاء عام عموم را تمام است، مخصص آمد یکون مانعاً، مخصص نیامد المقتضی موجود و المانع مفقود.

تفاوت عام با مطلق این است که عام تمام مقتضی برای عموم است اما مطلق نیمه مقتضی برای اطلاق است.

بنابراین دلالت عام بر عموم منجّز است، اگر ندارد، چون مقتضی آن تمام است بدون اگر است اما دلالت مطلق بر اطلاق منجز نیست، بلکه معلق است، یعنی اگر دارد، رقبه مطلق است اگر قیدی نباشد، دلالت عام بر عموم چون اقتضاء آن تمام است فلذا منجز است، دلالت مطلق بر اطلاق چون اقتضاء آن ناتمام است معلق است، دلالت منجز أظهر خواهد بود و دلالت معلّق در مقابل آن ظاهر خواهد بود، بنابراین عام بر مطلق وارد می‌شود اما مطلق نمی‌تواند وارد بر عام شود، چون همانطور که در سببی و مسببی گفتیم سببی حاکم بر مسببی است، اما مسببی حاکم بر سببی نیست. عام منجز است و وقتی منجز باشد أظهر می‌شود و مطلق معلق است و وقتی معلق است در مقابل آن ظاهر می‌شود، در نتیجه عام وارد بر مطلق است.

توضیح: اگر رقبة دلالت بر اطلاق کند، موقوف و مشروط بر این است که قیدی نیاید و العام هو القید، عامی که منجز است، آماده است، یکون هو القید و إذا جاء القید إرتفع عدم القید، وقتی قید آمد عدم القید از بین خواهد رفت، مقتضی که موجود است یعنی أکرم العلماء، شک داریم تخصیص دارد یا نه، الاصل عدم التخصیص، مقتضی موجود و مانع مفقود، در نتیجه کار آن تکمیل است و وقتی کار آن تکمیل شود یکون هو القید، قید می‌شود، ناچاراً باید بگوییم أعتق رقبة یعنی أعتق رقبة مؤمنة. اگر بالعکس انجام بدهیم به چه صورت است؟ یعنی این مطلق را مخصّص عام قرار بدهیم، در این صورت دور لازم می‌آید، شبیه همان دوری که اگر مسببی را بر سببی مقدم می‌داشتید پیش می‌آید، در آنجا گفتیم یلزم الدور، در اینجا هم دور لازم می‌آید.

بیان دور: عمل کردن بر مطلق، مثل أعتق رقبة، چه مؤمنة و چه کافرة، موقوف بر این است که عموم عام را کنار بگذاریم، چون اگر عموم عام را کنار نگذاریم مقیّد این مطلق می‌شود، اگر این مطلق با اطلاق خودش مخصص عام قرار بگیرد، موقوف بر این است که آن عام را کنار بزنیم و کنار زدن عام علت ندارد، عام منجز است و چطور کنار بزنیم، کنار زدن آن موقوف بر این است که به مطلق عمل کنیم، اگر توانستیم به مطلق عمل کنیم، در این صورت است که عام را کنار می‌زنیم یعنی این مطلق را مخصص عام قرار می‌دهیم، نتیجه می‌گیریم که فالعمل بالمطلق موقوف علی العمل بالمطلق. به بیان دیگر؛ عمل به مطلق موقوف است به کنار گذاشتن عام، کنار گذاشتن عام موقوف است بر عمل کردن به مطلق، در نتیجه عمل کردن به مطلق موقوف است بر عمل کردن به مطلق.

۴

تطبیق «اشکال دوم در مختار مصنف در تخصیص عمومات متقدمه»

فالحاصل حاصل درس دیروزمان؛ أنّ المستفاد من التتبع فی الاخبار، استفاده می‌کنیم از تتبع در روایات و می‌بینیم تخصیصات و تقییدات چقدر در این احادیث وجود دارد، نمی‌شود این همه تخصیصات و تقییدات را نسخ حساب کنیم. مستفاد از تتبع در اخبار، و الظاهر من خلوّ العمومات و المطلقات عن القرینة، و ظاهر این که روز اول این عمومات و این مطلقات خالی بوده‌اند از قرینه، حتما خالی بوده‌اند، المستفاد أنّ النبی صلی الله علیه و آله جعل الوصیّ علیه السلام مبیّناً لجمیع ما أطلقه، نبی وصی را نایب قرار داده است که به تدریج بیان بفرماید جمیع مطالبی را که أطلقه، یعنی نبی أطلقه، و اُطلق فی کتاب الله، مطابی که در کتاب الله مطلق بوده است، ائمه موظف شده‌اند آنها را بیان بفرمایند، و أودعه علم ذلک و غیره، ودیعه گذاشته است نبی نزد وصیّ علم تخصیصات و تقییدات را و چیزهای دیگر را، مثلا علّمنی رسول الله ألف باب من العلم، و کذلک الوصیّ هر وصی بالنسبة إلی من بعده من الاوصیاء صلوات الله علیهم أجمعین، فبیّنوا ما رأوا فیه المصلحة، هر وقت مصلحت می‌دیدند بیان می‌کردند و أخفوا ما رأوا المصلحة فی إخفائه، هر وقت مصلحت می‌دیدند مخفی نگه می‌داشتند، حتی می‌شود گفت مقداری از آن هنوز مخفی است تا امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف بیان کند.

فإن قلت: اللازم من ذلک، لازمه این مطلب که گفتید یجوز تأخیر البیان عن وقت الحاجة لمصلحة، عدم جواز التمسک بأصالة عدم التخصیص فی العمومات ـ بناء على اختصاص الخطاب بالمشافهين أو فرض الخطاب في غير الكتاب ـ و عدم التقیید فی المطلقات است، ما نمی‌توانیم در مطلقات به عدم تقیید و در عمومات به عدم تخصیص تمسک کنیم عند الشک، «بناءً علی اختصاص الخطاب بالمشافهین» بنابر این که خطابات قرآنیه به مشافهین اختصاص دارد، «أو فرض الخطاب فی غیر الکتاب» یا فرض کنیم این خطابات در سنت است، خطابات سنت که مسلماً برای مشافهین است، اما خطابات قرآن را بعضی گفتند برای مشافهین است و بعضی گفتند ما هم در خطاب شریک هستیم. در هر جایی که شریک هستیم حق داریم از اصول استفاده کنیم اما هر جایی که شریک نیستیم و خطاب برای آنها است نمی‌توانیم این اصول را جاری کنیم. بناءً علی اختصاص الخطاب بالمشافهین، بنابر این که خطابات قرآنی مخصوص مشافهین باشد، یا فرض می‌کنیم خطاب را غیر کتاب. چرا حق نداریم این اصول را جاری کنیم هر وقت شک کردیم؟ إذ لایلزم من عدم التخصیص لها فی الواقع إرادة العموم، چون عدم تخصیص مستلزم ارادة العموم نیست، خطاب اگر برای ما باشد در شرائط فعلی عدم تخصیص مستلزم ارادة العموم بود اما در شرائط قبلی که خطاب برای آنها است عدم التخصیص مستلزم ارادة العموم نیست، لجواز تأخیر البیان عن وقت الحاجة لمصلحة، «إذ لایلزم من عدم التخصیص لها فی الواقع» چون لازم نمی‌آید از نبودن تخصیص در این خطابات در واقع إرادة العموم که آن موقع عموم اراده شده است، لأنّ المفروض حینئذ، چون مفروض ما در ۱۴۰۰ سال قبل جواز تأخیر المخصص عن وقت العمل بالخطاب بود، فرض این است که تأخیر بیان عن وقت الحاجة بیان است، چرا نبودن تخصیص مستلزم ارادة العموم باشد.

در شرائط فعلی اجرای اصل هیچ مانعی ندارد چون از این به بعد مطمئن هستیم تخصیصی نخواهد آمد، اما شرائط اولیه را اگر در نظر بگیرید بنابر آن حسابی که گفته شد پای این اصول لنگ است.

قلت: ابداً این مباحث لطمه‌ای بر این اصول وارد نمی‌کند، خطابات برای ما باشد یا نباشد، تأخیر بیان عن وقت حاجت قبیح باشد یا نباشد، آن اصول به قوت خود باقی است، اگر بنا شود با این چیزها آن اصول متزلزل شود در شرائط فعلی هم نمی‌توانیم جاری کنیم چون لعل مخصصی است که امام زمان عج الله فرجه الشریف بیان خواهد فرمود، در نتیجه ما هم نمی‌توانیم آن اصول را جاری کنیم ولو خطابات برای ما باشد. در حالی که با این مباحث آن اصول استحکام خودش را از دست نخواهد داد. قلت المستند فی اثبات اصالة الحقیقة، مدرک ما در اثبات اصالة الحقیقة بأصالة عدم القرینة، مدرک و یگانه امید به قاعده قبح تأخیر بیان عن وقت الحاجة نیست، بلکه قبح الخطاب بالظاهر المجرد و إرادة خلافه قبیح است متکلم حکیم خطاب کند با ظاهر، مجرد از قرینه، از آنطرف هم خلاف ظاهر را اراده کند، این مجاز را از بین می‌برد و حقیقت را ثابت می‌کند، بضمیمة أنّ الاصل الذی إستقر علیه طریقة التخاطب، به ضمیمه اصل عقلائی که طریقه تخاطب بر آن اصل استوار است، هو أنّ المتکلم لایلقی الکلام، متکلم کلام را القا نمی‌کند إلا لأجل ارادة جدیة، إلا لأجل ارادة تفهیم معناه الحقیقی أو المجازی، متکلم کلامی را نمی‌گوید اصولا مگر برای اراده جدی، یا حقیقی یا مجازی، فإذا لم ینصب قرینة علی ارادة تفهیم المجاز، وقتی متکلم کلامی را بدون قرینه می‌گوید، تعیّن ارادة الحقیقة فعلاً، متعین است که حقیقت مراد است، مجاز را با عدم قرینه برمی داریم و بقیه را هم با اصول عقلائیه برمی داریم در نتیجه تعین ارادة الحقیقة، من دون فرق بین من قصد افهامه و من لم یقصد.

و حینئذ فإن إطّلعنا علی التخصیص المتأخر، اگر بعدها مطلع شدیم این عام تخصیص خورده است، کان هذا کاشفا، این کاشف است، عن مخالفة المتکلم لهذا الاصل، متکلم این قانون را تخلف کرده است، لنکتة، بنابر مصلحتی این قانون را تخلف کرده است، و أما إذا لم نطّلع، وقتی بر مخصصی مطلع نشدیم و شک کردیم، و نفیناه بالاصل، اصل عدم را جاری کردیم، فاللازم الحکم بإرادة تفهیم الظاهر فعلا من المخاطبین لازم است حکم کنیم به اراده تفهیم ظاهر فعلاً از مخاطبین. وظیفه حضرات مشافهین را با این قواعد، یعنی وظائف مردم ۱۴۰۰ سال قبل را روشن می‌سازیم و وقتی روشن ساختیم در این صورت فیشترک الغائبون معهم، ما غائبین هم با آنها از حیث شرکت در تکلیف استفاده می‌کنیم.

۵

تطبیق «دوران امر بین تقیید و تخصیص (تعارض اطلاق و عموم)»

و منها، از جمله ترجیحات نوعیه، رجحان دلالی نوعی، تعارض الاطلاق و العموم است، اطلاق با عموم تعارض کرده است، مثل أعتق رقبة، لاترحم الکفار، فیتعارض تقیید المطلق و تخصیص العام، تقیید مطلق با تخصیص عام تعارض می‌کند، و لا اشکال فی ترجیح التقیید، مسلم است که التقیید أولی من التخصیص، اطلاق ضعیف است و عام قوی است، علی ما حقّقه سلطان العلماء: بنابر تحقیقی که از سلطان العلماء بیان شده است، من کونه حقیقة، ایشان معتقدند بر این که مطلق را اگر قید هم بزنی باز هم حقیقت است، اما اگر عام را تخصیص بزنی مجاز می‌شود، مطلق را قید هم بزنید مجاز نمی‌شود به دلیل این که مطلق به معنای طبیعت دلالت دارد و اطلاق جزء مفهوم آن نیست تا اگر اطلاق را از آن گرفتیم یصیر مجازاً شود، اطلاق جزء مفهوم آن نیست. «علی ما حققه السلطان العلماء من کونه حقیقة» اگر مطلق را قید هم بزنید باز هم حقیقت است، لأنّ الحکم بالاطلاق، به جهت این که استفاده کردن اطلاق از مطلق تنها نیست، نیاز به کمک دارد، من حیث عدم البیان، مطلق آمده است و قید نیامده است، از این آمدن و نیامدن اطلاق را استفاده می‌کنیم. می‌فرمایند «لأنّ الحکم بالاطلاق» استفاده اطلاق از مطلق است «من حیث عدم البیان» این برای مطلق. در عام هم و العامّ بیان، وقتی عام آمد، عام در مقابل مطلق بیان است، إذا جاء البیان إرتفع عدم البیان، أعتق رقبة دنباله‌ای پیدا می‌کند به عنوان مؤمنة، «لأنّ العام بیان».

به بیان دیگر: فعدم البیان للتقیید جزءٌ من مقتضی الاطلاق، نیامدن بیان برای تقیید جزء مقتضی اطلاق است، یعنی مقتضی اطلاق دو جزء دارد، یکی آمدن مطلق و یکی نیامدن قید، اما در تخصیص، و البیان للتخصیص مانعٌ عن اقتضاء العامّ للعموم، آمدن تخصیص جزء مقتضی نیست بلکه این مانع از اقتضاء عام برای عموم است، یعنی عام به تنهائی مقتضی عموم است، اقتضاء نیازی به کمک ندارد، منتها اگر مخصص آمد یکون مانعاً، اگر نیامد لیس بمانع. و البیان للتخصیص، آمدن مخصص جزء مقتضی نیست، بلکه مانع عن اقتضاء العام للعموم است. عام آمده است مثل لاترحم الکفار، شک می‌کنیم در مقابل این مقتضی مانعی است یا نه، فإذا دفعنا المانع عن العموم بالأصل مانع را از عموم برمی داریم بالاصل، اصل این است که مانعی نیست، پس در طرف عام المقتضی موجود و المانع مفقود، این بیان می‌شود و مطلق را با این مقید می‌کنیم، فإذا دفعنا المانع عن العموم بالاصل و المفروض وجود المقتضی له، مقتضی که موجود است، لاترحم الکفار، مانع را هم با اصل برمی داریم، ثبت بیان التقیید، بیان تقیید ثابت می‌شود، و ارتفع المقتضی للاطلاق، مقتضی اطلاق از بین می‌رود، چون مقتضی اطلاق دو جزء داشت و المرکب ینتفی بإنتفاء أحد جزئه.

بیان سوم مطلب: فالمطلق دليل تعليقي والعامّ دليل تنجيزي، فإنّ العمل بالتعلیقی، دلالت عام تنجیزی است اما دلالت مطلق تعلیقی است، عمل به تنجیزی دوری نیست اما عمل به تعلیقی مستلزم دور است، به این بیان که «فإنّ العمل بالتعلیقی» اگر به ظاهر أعتق رقبة أخذ کنیم که مطلق است، موقوفٌ علی طرح التنجیزی، موقوف بر این است که عام را طرح کنیم، یعنی لاترحم الکفار را طرح کنیم، لتوقف موضوعه علی عدمه، چون وقتی کار مطلق تمام است که عدم بیان حاصل شود، آن عام را طرح کنید تا عدم البیان شود، موضوع تعلیقی موقوف بر عدم این عام است، فلو کان طرح التنجیزی متوقفاً علی العمل بالتعلیقی، علتی ندارد تنجیزی را طرح کنیم، دور انداختن تنجیزی هم موقوف است علی العمل بالتعلیقی و مسبباً عنه، مسبب از آن، در این صورت دور می‌شود، لزم الدور یعنی لأنّ العمل بالتعلیقی موقوف علی العمل بالتعلیقی و هذا دورٌ، فلذا به تنجیزی عمل می‌کنیم نه تعلیقی.

بل هو یتوقف علی حجة اُخری، اگر عام را تخصیص بزنیم با مطلق نمی‌توانیم تخصیص بزنیم، نیاز به مخصص دیگری دارد، مثلا بگوید لاترحم الکفار إلا عبیدهم، إلا عبیدهم بیاید و مخصص شود، أعتق رقبة نمی‌تواند مخصص باشد، «بل هو یتوقف» اگر عموم را طرح کنیم موقوف بر حجت دیگری است، راحجة علیه، که ترجیح بر این عموم داشته باشد.

در نتیجه: فالمطلق دلیلٌ تعلیقی و العام دلیلٌ تنجیزی.

و أما علی القول بکونه مجازاً، اما بنابر قول غیر سلطان العلماء، کسانی که می‌گویند همانطور که عام ظهور در عموم دارد، مطلق هم ظهور در اطلاق دارد، اگر عام را تخصیص زدیم یصیر مجازاً، اگر مطلق را قید زدید یصیر مجازاً، بنابراین چطور التقیید أولی من التخصیص است؟ و أما علی القول بکونه مجازاً، فالمعروف فی وجه تقدیم التقیید، معروف در وجه این که تقیید را مقدم می‌دارند این است که می‌گویند کونه أغلب من التخصیص، وجود تقیید زیادتر از تخصیص است، شیوع آن بیشتر است، و فیه تأمل، می‌فرماید من قبول ندارم.

ودعوى : الفرق بين إخفاء (١) التكليف الفعليّ وإبقاء المكلّف على ما كان عليه من الفعل والترك بمقتضى البراءة العقليّة ، وبين إنشاء الرخصة له في فعل الحرام وترك الواجب ، ممنوعة.

غاية الأمر أنّ الأوّل من قبيل عدم البيان ، والثاني من قبيل بيان العدم ، ولا قبح فيه بعد فرض المصلحة ، مع أنّ بيان العدم قد يدّعى وجوده في الكلّ ، بمثل قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم في خطبة الغدير في حجّة الوداع :

«معاشر الناس ما من شيء يقرّبكم إلى الجنّة ويباعدكم عن النار إلاّ وقد أمرتكم به ، وما من شيء يقرّبكم من النار ويباعدكم من الجنّة إلاّ وقد نهيتكم عنه» (٢).

بل يجوز أن يكون مضمون العموم والإطلاق هو الحكم الإلزاميّ وإخفاء (٣) القرينة المتضمّنة لنفي الإلزام ، فيكون التكليف حينئذ لمصلحة فيه لا في المكلّف به.

فالحاصل : أنّ المستفاد من التتبّع في الأخبار والظاهر من خلوّ العمومات والمطلقات عن القرينة ، أنّ النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جعل الوصيّ عليه‌السلام مبيّنا لجميع ما أطلقه واطلق في كتاب الله ، وأودعه علم ذلك وغيره. وكذلك الوصيّ بالنسبة إلى من بعده من الأوصياء صلوات الله عليهم أجمعين ، فبيّنوا ما رأوا فيه المصلحة ، وأخفوا ما رأوا المصلحة في إخفائه.

__________________

(١) في (ظ) و (ه) ونسخة بدل (ت) بدل «إخفاء» : «إمضاء».

(٢) الوسائل ١٢ : ٢٧ ، الباب ١٢ من أبواب مقدّمات التجارة ، الحديث ٢.

(٣) في غير (ت) و (ر) : «اختفاء».

فإن قلت : اللازم من ذلك عدم جواز التمسّك بأصالة عدم التخصيص في العمومات ـ بناء على اختصاص الخطاب بالمشافهين أو فرض الخطاب في غير الكتاب ـ إذ لا يلزم من عدم المخصّص لها في الواقع إرادة العموم ؛ لأنّ المفروض حينئذ جواز تأخير المخصّص عن وقت العمل بالخطاب.

قلت : المستند في إثبات أصالة الحقيقة بأصالة عدم القرينة قبح الخطاب بالظاهر المجرّد وإرادة خلافه ، بضميمة أنّ الأصل الذي استقرّ عليه طريقة التخاطب هو أنّ المتكلّم لا يلقي الكلام إلاّ لأجل إرادة تفهيم معناه الحقيقيّ أو المجازيّ ، فإذا لم ينصب قرينة على إرادة تفهيم (١) المجاز تعيّن إرادة الحقيقة فعلا ، وحينئذ فإن اطّلعنا على التخصيص المتأخّر كان هذا كاشفا عن مخالفة المتكلّم لهذا الأصل لنكتة ، وأمّا إذا لم نطّلع عليه ونفيناه بالأصل فاللازم الحكم بإرادة تفهيم (٢) الظاهر فعلا (٣) من المخاطبين ، فيشترك الغائبون معهم.

ترجيح التقييد على التخصيص عند تعارض الإطلاق والعموم

ومنها : تعارض الإطلاق والعموم ، فيتعارض تقييد المطلق وتخصيص العامّ.

ولا إشكال في ترجيح التقييد ، على ما حقّقه سلطان العلماء (٤) :

__________________

(١) لم ترد «تفهيم» في (ظ).

(٢) شطب على «تفهيم» في (ت).

(٣) لم ترد «فعلا» في (ظ).

(٤) حقّقه سلطان العلماء ١ في حاشيته على المعالم في مباحث المطلق والمقيّد ، انظر معالم الاصول (الطبعة الحجريّة) الصفحة ١٥٥ ، الحاشية المبدوّة بقوله : الجمع بين الدليلين ... الخ.

من كونه حقيقة ؛ لأنّ الحكم بالإطلاق من حيث عدم البيان ، والعامّ بيان ، فعدم البيان للتقييد جزء من مقتضي الإطلاق ، والبيان للتخصيص مانع عن اقتضاء العامّ للعموم ، فإذا دفعنا المانع عن العموم بالأصل ، والمفروض وجود المقتضي له ، ثبت بيان التقييد وارتفع المقتضي للإطلاق ، فالمطلق دليل تعليقي والعامّ دليل تنجيزي ، والعمل بالتعليقيّ موقوف على طرح التنجيزيّ ؛ لتوقّف موضوعه على عدمه ، فلو كان طرح التنجيزيّ متوقّفا على العمل بالتعليقيّ ومسبّبا عنه لزم الدور ، بل هو يتوقّف على حجّة اخرى راجحة عليه (١).

وأمّا على القول بكونه مجازا ، فالمعروف في وجه تقديم التقييد كونه أغلب من التخصيص. وفيه تأمّل (٢).

تقديم التخصيص عند تعارض العموم مع غير الإطلاق

نعم ، إذا استفيد العموم الشموليّ من دليل الحكمة كانت الإفادة غير مستندة إلى الوضع ، كمذهب السلطان في العموم البدليّ (٣).

وممّا ذكرنا يظهر حال التقييد مع سائر المجازات.

ومنها : تعارض العموم مع غير الإطلاق من الظواهر. والظاهر المعروف تقديم التخصيص لغلبته وشيوعه (٤).

__________________

(١) لم ترد «والعمل ـ إلى ـ راجحة عليه» في (ظ).

(٢) في أوثق الوسائل : ٦١٥ ، وحاشية نسخة (خ) زيادة من المصنّف ، وهي كما يلي : «وجه التأمّل : أنّ الكلام في التقييد بالمنفصل ، ولا نسلّم كونه أغلب. نعم ، دلالة ألفاظ العموم أقوى من دلالة المطلق ولو قلنا إنّها بالوضع».

(٣) راجع الهامش (٤) في الصفحة السابقة.

(٤) في غير (ص) و (ظ) : «لغلبة شيوعه».