این تعارض خبرین بود که ائمه فرمودند إذاً فتخیر.
اگر چنانچه سایر امارات با یکدیگر تعارض کردند و تعارض آنها هم به حال تکافؤ بود، البته شیخ انصاری قسمتهایی را در اینجا اشاره نکردند و فقط اسم میبریم. تعارض سائر امارات:
- تارةً امارات در شبهات حکمیه است
- تارةً امارات در شبهات موضوعیه است
- تارةً امارات در امور خارجیه است
تعارض امارات در شبهات حکمیه
تعارض امارات در شبهات حکمیه مثل تعارض دو اجماع منقول، بنابر این که اجماع منقول را حجت بدانیم، دو شهرت با یکدیگر تعارض کردند، بنابر این که شهرت را حجت و از ظنون خاصه بدانیم. در تعارض دو اجماع منقول متکافأ یا دو شهرت متکافأ قاعده چیست؟
بعضی گفتند ما به تنقیح مناط میگوییم که در اینجا هم إذاً فتخیر، درست است ائمه إذاً فتخیر را در خبرین متعارضین گفتند ولی از باب تنقیح مناط میگوییم منظور این است که دو حجت با یکدیگر تعارض کردند، ملاک تعارض الحجتین است، آنجا هم تعارض حجیتن است، این إذاً فتخیر را بر سر همه امارات متعارضین میبریم.
بعضیها گفتند این تنقیح مناط درست نیست چون تنقیح مناط قطعی نمیتوانیم بدست بیاوریم که بتوانیم قسم بخوریم که مناط تعارض الحجتین است و هر حجتینی باشد، نه، لعل خبرین خصوصتی دارد که ائمه فرمودند إذاً فتخیر و در تمام امارات این خصوصیت نباشد، از کجا تنقیح مناط قطعی را بدست میآورید. بله تنقیح مناط ظنی ممکن است که قیاس است و قیاس در اسلام حرام است و حق نداریم از تنقیح مناط ظنی استفاده کنیم. بایستی در اینجا برگشت کنیم به قاعده اولیه، اصل اولی در متعارضین متکافئین بنابر سببیت تخییر است و بنابر طریقیت توقف است و شیخ انصاری طریقیت را انتخاب کردند، ایشان امارات را از باب طریقیت حجت میدانند در نتیجه قاعده اولیه توقف و رجوع به اصل مطابق لأحدهما است و اگر مخالف با هر دو باشد به تخییر رجوع میکنیم. مثلا اجماع نقل شده است بر وجوب غسل جمعه، اجماع نقل شده است بر استحباب غسل جمعه و هر دو اجماع منقول متکافئین هستند، یتوقف و یرجع إلی الاصل المطابق لأحدهما، یعنی اصالة البرائت که مطابق با عدم وجوب غسل جمعه است. مثلا اجماعی گفته است دفن کافر واجب است، اجماعی گفته است دفن کافر حرام است، دو اجماع تعارض کردند، یتوقف و یرجع إلی الاصل، حیث این که اصل با هیچکدام مطابق نیست، فإلی اختیار أحد الاحتمالین، انسان به أحد الاحتمالین باید أخذ کند. بله در تعارض سائر امارات غیر از خبرین مسئله همین است که عرض کردیم.
تعارض دو اصالة الظهور مثلا در دو آیه دو اصالة الظهور تعارض کردند، تعارض دو اصالة الظهور برای نصین است، برای قطعی الصدور است، دو دلیل است که هر دو قطعی الصدور هستند، مثلا دو خبر متواتر، دو آیه که از حیث سند نگرانی در آن نیست ولی ظهورهای آنها با یکدیگر تعارض دارند، دو اصالة الظهور با یکدیگر تعارض میکنند، ظهور این با ظهور دیگری تعارض میکنند، در این صورت یُحکم بإجمالهما، هر دو محکوم به اجمال هستند، نتیجه اجمال هم توقف است و یرجع إلی الاصل المطابق لأحدهما أو إلی التخییر.
شیخ انصاری به این قسمت اشاره نمیکند.
تعارض امارات در شبهات موضوعیه
تعارض امارات در موضوعات مثل تعارض بینتین، دو بینه با یکدیگر تعارض کردند. در این صورت چون مربوط به موضوعات است، موضوعات ملاکهایی دارد، قاعده این است که هر دو تساقط کنند و یرجع إلی الموازین الاخر فی باب تشخیص الموضوعات، برای تشخیص موضوعات موازین دیگری داریم که به آن موازین رجوع میکنیم، مثلا در تعارض بینات یتساقطان و یرجع إلی التنصیف، مثلا اگر بر سر خانه نزاعی داشتند خانه را تنصیف میکنند جمعاً بین الحقین، أو یرجع إلی القرعة، به قرعه رجوع میشود یا در پاکی و نجاست چیزی تعارض کردند، یتساقطان و یرجع إلی اصالة الطهارة و امثال ذلک، در موضوعات موازینی دارد، امارات در موضوعات وقتی تعارض کردند تساقط میکنند و رجوع میکنیم به موازینی که شارع مقرر کرده است برای تشخیص موضوعات.
این قسمت را هم شیخ انصاری اشاره نمیکند.
تعارض امارات در سائر امور
اما تعارض در سائر چیزها، مثل تعارض دو قول لغوی، یا تعارض دو قول رجالی. در این صورت میفرماید تفاوتی نیست، همان مطلبی که در سائر موارد گفتیم در اینجا هم همین است. دو لغوی یا رجالی که قول آنها با یکدیگر تعارض دارد:
- تارةً یکی مطابق اصل است.
- اخری هیچکدام مطابق اصل نیست.
وقتی یکی مطابق اصل شد:
- تارةً اصل را مرجع میدانیم.
- و اخری مرجّح میدانیم.
اگر یکی مطابق اصل باشد و اصل را مرجح بدانیم، خرج عن محل الکلام، از محل کلام ما خارج است چون ما در متکافئین بحث میکنیم و این داخل در متراجحین است.
اما بنابر این که أحدهما مطابق اصل است و اصل را مرجح نمیدانیم، در این صورت یتوقف و یرجع إلی الاصل المطابق لأحدهما، توقف میکنیم و رجوع میکنیم به اصلی که مطابق أحدهما است.
مثلا لغوی میگوید صیغه إفعل حقیقت در وجوب است، دیگری میگوید صیغه إفعل هم برای وجوب وضع شده است و هم برای ندب وضع شده است، یا این که میگوید صیغه إفعل نقل شده است إلی الندب، قول این دو لغوی تعارض کرد، در این صورت یتوقف و یرجع إلی الاصل المطابق لأحدهما که اصالة عدم الاشتراک و اصالة عدم النقل است، یعنی اصل این است وقتی برای وجوب وضع شده است برای ندب وضع نشده است، یا از وجوب به ندب نقل نشده است، الاصل عدم النقل، اصل عدم الاشتراک، فلذا قول لغوی که میگوید برای وجوب وضع شده است، فقط به این قول أخذ میکنیم.
مثلا دو رجالی با یکدیگر اختلاف دارند، یکی میگوید فلان راوی مستقیم المذهب است، در مذهب استقامت دارد، حق است، دیگری میگوید ارتد عن مذهبه، از استقامت ارتداد پیدا کرده است، أو بالعکس، یکی میگوید اعوجاج مذهب داشته است و دیگری میگوید ارتد عن مذهبه، از این مذهب معوج برگشته است، در این صورت قول أحدهما مطابق با اصل است و قول دیگری مخالف با اصل است، قول کسی که میگوید مرتد شده است مخالف اصل است و قول کسی که میگوید استقامت یا اعوجاج او باقی است، مطابق با اصل است، استصحاب هم همین را میگوید.
اگر قول هیچکدام مطابق با اصل نباشد، یکی میگوید صیغه إفعل نقل عن القدر المشترک إلی الوجوب، هر دو لغوی قبول دارند صیغه إفعل ابتداءً برای قدر مشترک وضع شده است یعنی مطلق طلب ولی یکی ادعا میکند نقل عن القدر المشترک إلی الوجوب و دیگری میگوید نقل عن القدر المشترک إلی الندب، قول هر دو هم متکافئین است، در اینجا هر دو قول مخالف اصل است، چون الاصل عدم النقل است. مثلا دو رجالی اختلاف دارند، یکی میگوید فلانی اول فطحی بود ثم رجع إلی التشیع، دیگری میگوید اول فطحی بود ثم رجع إلی التسنن، هر دو قول مخالف با اصل است، چون اصل این است که وقتی فتحی بود الان هم فتحی بود، لم یرجع إلی تشیع أو تسنن، چون هر دو مخالف با اصل است نمیتوانیم قولی که با هر دو مخالف است را أخذ کنیم و به قول ثالث رجوع کنیم، یعنی بگوییم هر دو اشتباه میکنند، صیغه إفعل برای قدر مشترک بود الان هم برای قدر مشترک است، یا فلان راوی که اول فتحی بود تا آخر هم فتحی بود، این رجوع إلی الثالث است، چون طرفین هر دو متفق هستند بر این که این لفظ معنای اولی خودش را از دست داده است، یا این راوی مذهب اولی خودش را از دست داده است و بگوییم مذهب اولی او است، معنای اولی آن است، این احداث قول ثالث است، رجوع به قول ثالث است که جایز نیست.
خب چاره چیست؟ دو لغوی اختلاف دارند و هر دو هم مخالف با اصل است، در این صورت چه کنیم؟ یرجع إلی المسئلة الشرعیة، در اینجا باید رجوع کنیم به اصل عملی، دیگر دست ما از اصل رجالی یا از اصل مربوط به الفاظ کوتاه است، رجوع میکنیم به اصل عملی که با أحدهما مطابق باشد، مثلا یک لغوی میگوید غنا وضع شده است برای صوت مطرب، لغوی دیگر میگوید غنا وضع شده است برای صوت مرجّع، متکافئین متعارضین، در این صورت اصلی که مساعد قول أحدهما باشد نیست، در این مورد اصلی نداریم که مطابق با أحدهما باشد، مثلا بگوییم اصل این است که غنا وضع شده است برای صوت مطرب، چنین اصلی نداریم، اصل این است که وضع شده است برای صوت مرجّع، چنین اصلی نداریم، در این صورت به اصل عملی رجوع میکنیم، نمیدانیم صوت مرجّع حرام است یا صوت مطرب حرام است، اینجا شک در مکلف به (و علم اجمالی) و جای احتیاط است یعنی هم از صوت مرجع و هم از صوت مطرب باید اجتناب کرد. اصل عملی میگوید چون قدر متیقن داریم، یک قول این است که الحرام هو صوت المطرب المرجع، در دو مورد دیگر اصل برائت جاری میکنیم، صوت مطرب تنها حرام است یا نه؟ اصل برائت است، صوت مرجع تنها حرام است یا نه؟ اصل برائت است، صوت مطرب مرجع حرام است یا نه؟ قدر متیقن این است که بله حرام است.
مثلا در معنای صعید اختلاف است، یکی میگوید مطلق وجه الارض است، دیگری میگوید صعید یعنی التراب الخالص، هیچکدام هم مطابق با اصل نیست، در اینجا به اصل عملی رجوع میکنیم، یعنی اینجا الشک فی الجزئیة و الشرطیة است، تیمم شرط نماز است، این شرط با تراب خالص حاصل میشود یا با مطلق وجه الارض؟ عند الشک فی الشرائط شیخ انصاری قائل به برائت بود و دیگران قائل به احتیاط بودند.
یا در معنای جزع اختلاف شده است، قربانی در منا که حد کم شش ماه داشته باشد یا حد کم هفت ماه باید داشته باشد، یک لغوی میگوید شش ماهه، لغوی دیگر هم میگوید هفت ماهه، اصل مطابق لأحدهما هم در این مورد نداریم، اینجا ناچاریم به اصل عملی رجوع کنیم، یعنی بگوییم این جزو مناسک حج است و شک در اجزاء و شرائط مناسک حج میشود، کسانی که قائل به برائت هستند برائت جاری میکنند، میگویند شش ماهه بودن او کافی است، کسانی که احتیاطی هستند احتیاط میکنند و میگویند شش ماهه مکفی نیست و باید هفت ماهه باشد.