درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۱۲۲: تعارض الدلیلین ۵

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

ما گفتیم که اگر دو خبر با یکدیگر تعارض کردند، دو بحث داریم:

۱. بحث اول این بود که مقتضای قاعده‌ی اولی چیست. (قاعده‌ی اولیه یعنی این که اگر ما باشیم و ادله‌ی حجیت خبر واحد، عقل ما با توجه به ادله‌ی حجیت خبر واحد، درباره‌ی خبرین متعارضین چه حکمی دارد).

۲. بحث دوم این بود که مقتضای قاعده‌ی ثانوی چیست؟ قاعده‌ی ثانویه یعنی مفاد اخبار علاجیه چیست. چون بعدا می‌گوییم که یک خبری هست که این روایات درباره‌ی خبرین متعارضین وارد شده است.

در بحث اول، دو مبنا است:

مبنای اول: بنابر طریقیت خبرین.

مبنای دوم: بنا بر سببیت خبرین.

۲-۱. مبنای اول: بنابر طریقیت خبرین:

فعلا بحث در طریقیت خبرین است، یعنی دو خبر با هم تعارض کرده‌اند می‌خواهیم ببنیم عقل نسبت به این تعارض با توجه به اخبار حجیت خبر واحد چه می‌گوید و ما قائل به طریقیت خبر هستیم.

صاحب کفایه می‌فرمایند، در این صورت قاعده اولیه، تساقط است.

۳

نکته

نکته: مقتضای قاعده‌ی اولی در خبرین متعارضین بنابر حجیت امارات از باب طریقیت تساقط فی الجمله است نه بالجمله.

یعنی اگر می‌گوییم این دو خبر تساقط می‌کنند به این معنی نیست که به طور کلی تساقط می‌کنند به طوری که این دو خبر هیچ اثری نداشته باشند. تساقط این دو خبر، تساقط فی الجمله است یعنی خبرین متعارضین می‌توانند نفی قول ثالث بکنند.

مثلا یک خبر امده است که نماز جمعه واجب است و خبر دیگر می‌گوید حرام است. الان این دو خبر متعارضین هستند. ما هم در خبرین قائل به طریقیت هستیم نه سببیت، این جا مقتضای قاعده‌ی اولیه تساقط این دو خبر هست فی الجمله یعنی از بین این دو خبر، یکی نامعین می‌تواند نفی قول ثالث می‌کند چون یکی می‌گفت واجب است و دیگری می‌گفت حرام است حالا آیا نماز جمعه مستحب هست یا نیست؟ خیر یکی از این دو خبر نفی استحباب می‌کند.

چرا از بین این دو خبر فقط یکیش می‌تواند نفی قول ثالث بکند؟ جواب در ضمن ۳ قدم بیان می‌شود.

قدم اول: تعارض موجب علم اجمالی به کذب احد الخبرین است.

دو تا خبر با هم تعارض کردند و یکی از خبرها می‌گوید نماز جمعه واجب و دیگری می‌گوید حرام است. این تعارض سبب می‌شود ما علم اجمالی پیدا کنیم که احد الخبرین (غیر معین) کذب است. چون هردو خبر نمی‌توانند صادق باشند زیرا اگر هردو خبر صادق باشند لازمه‌اش این است که نماز جمعه هم واجب باشد و هم حرام.

قدم دوم: کذب احد نفی حجیت دیگری نمی‌کند.

شما علم اجمالی دارید که از بین این دو خبر متعارضین یکیش کاذب است نه هردو. خب حالا احد غیر معین کاذب است، این سبب نمی‌شود که دیگری حجت نباشد چون این طور نیست که هردو از حجیت بیافتد بلکه احد غیر معین از حجیت می‌افتد.

قدم سوم: همین برای نفی قول ثالث هست.

از بین این خبرین یکی از آنها کاذب است در نتیجه دیگری حجت است اما این دیگری که حجت است در مدلول مطابقیش حجت نیست چون معارض دارد اما در نفی ثالث حجیت دارد زیرا این دیگری هرکدام که باشد نفی قول ثالث می‌کند.

خبر اول: نماز جمعه واجب. و خبر دوم: نماز جمعه حرام. اگر این خبری که می‌گوید نماز جمعه واجب است کاذب باشد. آن دیگری (نماز جمعه حرام است) مدلول مطابقیش را نمی‌تواند اثبات کند چون معارض دارد اما آن دیگری هر کدام که باشد نفی قول ثالث می‌کند زیرا این دیگری اگر واجب باشد می‌گوید مستحب نیست و اگر هم حرام باشد بازهم می‌گوید مستحب نیست.

۴

تطبیق نکته

نعم (استدراک است از لم یکن واحد منهما بحجه – در لم یکن واحد منهما بحجه این را گفتیم که این خبرین متعارضین هیچکدام حجت نیست حالا می‌گوید نعم که در خبرین متعارضین، احد لا علی التعیین حجت است اما در حد نفی قول ثالث) يكون نفي الثالث بأحدهما (احد المتعارضین که معین نیست) لبقائه (بخاطر این که باقی می‌باشد آن احدهمای غیر معین بر حجیت) على الحجية و (عطف بر بقاء) صلاحيته (بخاطر این که صلاحیت دارد ان احد) على ما هو عليه (با ان چیزی که ان احد روی آن چیز است که آن چیز معین نبودن است) من عدم التعيين لذلك (نفی ثالث) لا بهما (عطف بر باحدهما – یعنی نفی ثالث به واسطه‌ی هردو خبر نیست)

هذا (تساقط متعارضین) بناء على حجية الأمارات من باب‏ الطريقية كما هو (هر یک از امارات) كذلك (طریقیت دارند) حيث (علت برای این که تساقط فی الجمله بنابر طریقیت است – اگر بخواهد یک چیزی از باب طریقیت حجت بشود یعنی از باب این که می‌خواهد ما را به واقع برساند، این یک شرط دارد و ان این است که این چیز احتمال مطابقتش را با واقع بدهیم پس اگر خبری بخواهد بنابر مبنای طریقیت حجت باشد، شرطش این است که احتمال مطابقتش با واقع را بدهیم حالا در ما نحن فیه که این دو خبر با هم تعارض کردند ما علم اجمالی داریم به کذب احدهما پس احدهما ی غیر معین حجت نیست اما آن دیگری ما احتمال مطابقتش با واقع را می‌دهیم پس ان دیگری می‌تواند حجت باشد با مبنای طریقیت و همین این دیگری می‌تواند نفی قول ثالث بکند) لا يكاد يكون حجة طريقا إلا ما (چیزی که) احتمل إصابته فلا محالة كان العلم بكذب أحدهما مانعا عن حجيته (احد – اما آن دیگری بر حجیت خودش باقی است)

۵

اصل اولی در تعارض بنا بر سببیت داشتن خبر

۲-۲. مبنای دوم: بنابر سببیت خبرین یعنی خود خبر سبب تولید مصلحت و مفسده می‌شود.

طبق این مبنا می‌خواهیم ببینیم که مقتضای قاعده‌ی اولی چیست؟

مقدمه:

صاحب کفایه می‌فرماید درباره‌ی قائلین به سببیت دو احتمال است:

۲-۲-۱. احتمال اول: یحتمل قائلین به سببیت، قائل به سببیت مقیده باشند.

یعنی می‌گویند از بین این خبرین متعارضین آن خبری که معلوم الکذب نیست، سببیت دارد. یعنی آنی که علم به کذبش نداریم سببیت دارد.

طبق این نظریه، مقتضای قاعده‌ی اولی چیست؟ تساقط است و می‌شود عین طریقیت زیرا اون خبری که ما علم به کذبش نداریم، معلوم و معین نیست تا سببیت داشته باشد لذا قابل انطباق بر هر یک از این دو خبر هست.

۲-۲-۲. احتمال دوم: یحتمل قائلین به سببیت، قائل به سببیت مطلقه باشند.

یعنی از بین خبرین متعارضین، هردو سببیت دارند. در این صورت این خبرین متعارضین ۳ صورت دارند که در دو صورت حکمش تزاحم می‌شود و طبق یک صورت تزاحم نیست و احدهمای معین باید مقدم شود. و توضیح آن در آینده می‌آید.

نظر مرحوم آخوند از بین دو احتمال:

صاحب کفایه می‌فرماید از بین این دو احتمال ما، قائل به سببیت مقیده می‌شویم.

چون اگر یک خبر بخواهد حجت باشد باید ۳ شرط داشته باشد:

۱- صدورش باید درست بشود.

۲- دلالتش هم باید درست بشود

۳- جهتش هم باید درست بشود.

و دلیل بر حجیت اصاله الظهور (دومی) و اصاله الجهه (سومی)، بناء عقلا است و قدر متیقن از بناء عقلا این است که ظهور و جهت آن خبری که معلوم الکذب نباشد صحیح می‌شود.

حالا برویم سراغ جهت صدور (اولی). ادله‌ی حجیت خبر واحد بعضیش لفظی و بعضیش لبی است. انهایی که لبی است قدر متیقن می‌گیریم و قدر متیقن آن خبری است که معلوم الکذب نباشد اما آن ادله‌ای که لفظی هستند، صاحب کفایه می‌فرماید این ادله خطاب به عرف است و عرف از حجیت خبر، حجیت خبری را می‌فهمد که معلوم الکذب نباشد.

۶

تطبیق اصل اولی در تعارض بنا بر سببیت داشتن خبر

و أما بناء على حجيتها (امارات) من باب السببية فكذلك (مثل طریقیت است در این که مقتضای قاعده‌ی اولی تساقط است) لو كان الحجة (حجه سببی) هو خصوص ما (خبری که) لم يعلم كذبه (علم پیدا نشده است به کذب آن خبر) بأن لا يكون المقتضي للسببية فيها (به این که نمی‌بوده باشد مقتضی برای سببیت در امارات یعنی امارات مقتضی سببیت را ندارند مگر) إلا فيه كما هو (ما لم یعلم کذبه) المتيقن من دليل اعتبار غير السند (دلیل دلیل اعتبار جهت و دلالت) منها (جهات امارات) و هو (دلیل اعتبار غیر سند) بناء العقلاء على أصالتي الظهور و الصدور لا للتقية و نحوها و كذا السند (این چنین است ادله‌ی حجیت سند) لو كان دليل اعتباره (سند) هو بناؤهم أيضا (مثل جهت و دلالت) و ظهوره (عطف بر المتیقن – خبری که علم به آن نداریم، ظهور دلیل اعتبار در آن خبر است) فيه لو كان هو (دلیل اعتبار) الآيات و الأخبار ضرورة ظهورها (ایات و اخبار) فيه (ما لم یعلم کذبه) لو لم نقل بظهورها في خصوص ما إذا حصل الظن منه (مظنون الصدور باشد) أو الاطمئنان.

و أما لو كان المقتضي للحجية (سببیه) في كل واحد من المتعارضين لكان التعارض بينهما من تزاحم الواجبين فيما إذا كانا (در جائی که هردو خبر منجر به وجوب ضدین شود – یک خبر می‌گوید ازاله واجب است و خبر دیگر می‌گوید نماز واجب است الان ازاله ضد صلاه است.) مؤديين إلى وجوب الضدين أو لزوم المتناقضين (یک خبر می‌گوید نماز ظهر واجب و یک خبر دیگر می‌گوید حرام است) لا فيما (عطف بر فیما اذا کانا مودیین – حالا این لا می‌خواهد بگوید در دو صورت قبلی جای تزاحم هست اما در این صورتی که الان می‌خواهیم بگوییم جای تزاحم نیست) إذا كان مؤدى أحدهما (در موردی که بوده باشد محتوای احد المتعارضین) حكما غير إلزامي (غیر اقتضائی) [۱] فإنه (چون که مودای احدهما) حينئذ (در این هنگامی که اقتضائی نیست – خبری که می‌گوید نماز جمعه مباح است) لا يزاحم الآخر (منظور از آخر، طبق توضیح صاحب کفایه خبری است که مودای آن حکم الزامی است و بنابر توضیح ما خبری است که مودای آن حکم اقتضائی است – خبری که می‌گوید نماز جمعه واجب است) ضرورة عدم صلاحية ما لا اقتضاء فيه (بدیهی است که صلاحیت ندارد حکمی که اقتضائی در آن حکم نیست – اباحه) أن يزاحم به ما فيه الاقتضاء (که مزاحمت بشود به سبب این حکم، حکمی که در ان اقتضاء هست – وجوب) إلا (استثنا است از عدم صلاحیت – می‌گوید اباحه صلاحیت ندارد که مزاحم وجوب بشود مگر که در یک جا صلاحیت دارد) أن يقال بأن قضية اعتبار دليل الغير الإلزامي أن يكون (این که بوده باشد آن حکم غیر الزامی یعنی اباحه) عن اقتضاء. فيزاحم به (مزاحمت می‌شود به وسیله‌ی حکم غیر الزامی) حينئذ (در این هنگام که حکم غیر الزامی عن اقتضاء بود) ما يقتضي الإلزامي (چیزی را که اقتضا دارد حکم الزامی را به طور خلاصه مقتضی حکم الزامی که یعنی مصلحت و مفسده) و (روایتی که می‌گوید نماز جمعه واجب است معنایش این است که در نماز جمعه مصلحت وجود دارد. اگر این مصلحت بخواهد وجوب نماز جمعه را فعلی بکند یک شرط دارد و آن این است که مقتضی تمام باشد یعنی مقتضی باشد و مانعی هم در کار نباشد لکن این جا برای مصلحت مانعی وجود دارد و آن مانع مصلحت اباحه است پس این جا مقتضی برای وجوب تما نیست وهمین که مقتضی برای وجوب تمام نیست، این تمام نبودن مقتضی برای وجوب دو کار می‌کند، اول: نماز جمعه را بالفعل نمی‌کند و دوم: نماز جمعه را بالفعل مباح می‌کند پس منشا اباحه می‌شود عدم تمامیت مقتضی وجوب) يحكم فعلا بغير الإلزامي (اباحه) و لا يزاحم بمقتضیه (و مزاحمت نمی‌شود به سبب مقتضی الزامی) ما يقتضي الغير الإلزامي (ملاکی که اقتضا کرده است حکم غیر الزامی را) لكفاية عدم تمامية علة الإلزامي في الحكم بغيره.

نعم يكون باب التعارض من باب التزاحم مطلقا (هر ۳ صورت) لو كان قضية الاعتبار (اگر بوده باشد مقتضای حجیت اماره) هو لزوم البناء و الالتزام (موافقت التزامیه) بما يؤدي إليه (به ان حکمی که منتهی می‌شود به ان حکم، اماره) من الأحكام لا مجرد العمل على وفقه (نه صرف عمل کردن بر طبق آن احکام) بلا لزوم الالتزام به و كونهما (متعارضین) من تزاحم الواجبين (التزامین) حينئذ و إن كان واضحا ضرورة (علت برای واضحا) عدم إمكان الالتزام بحكمين في موضوع واحد من الأحكام إلا أنه لا دليل نقلا و لا عقلا على الموافقة الالتزامية للأحكام الواقعية فضلا عن الظاهرية (مودای اماره) كما مر تحقيقه

__________

[۱] استاد حیدری: با توضیحات ما روشن شد که این جا نباید می‌فرمود حکما غیر الزامی بلکه باید می‌فرمود حکما غیر اقتضائی. این اشکال از مرحوم فیروزآبادی است. چرا غیر الزامی غلط است را به عنایه الاصول مراجعه کنید.

لم يكن (١) واحد منهما بحجّة في خصوص مؤدّاه (٢) ، لعدم التعيّن في الحجّة أصلا (٣) ، كما لا يخفى.

نعم ، يكون نفي الثالث بأحدهما ، لبقائه على الحجّيّة وصلاحيّته ـ على ما هو عليه من عدم التعيّن ـ لذلك (٤) ، لا بهما (٥).

__________________

ـ كون كلّ منهما كاذبا ؛ وإمّا معطوفة على قوله : «بلا تعيين ولا عنوان واقعا» ، فيكون معناها : وحيث كان باحتمال كون كلّ منهما كاذبا.

(١) جواب قوله : «حيث كان».

(٢) فيكون الأصل في كلّ منهما هو التساقط بالنسبة إلى خصوص مؤدّاه.

وتبعه في ذلك أكثر المتأخّرين ، منهم : الأعلام الثلاثة والسيّدان العلمان ، فراجع فوائد الاصول ٤ : ٧٥٥ ، نهاية الأفكار ٤ : ١٧٤ ـ ١٧٥ ، نهاية الدراية ٣ : ٣٣٣ ، الرسائل (للإمام الخمينيّ) ٢ : ٣٩ ، مصباح الاصول ٣ : ٣٦٥ ـ ٣٦٧.

(٣) وفي بعض النسخ : «لعدم التعيين في الحجّيّة أصلا» ، وفي بعض آخر : «لعدم التعيّن في الحجّيّة أصلا». والأولى أن يقول : «لعدم تعيين الحجّة أصلا».

(٤) قوله : «لذلك» متعلّق بقوله : «صلاحيّته». والمشار إليه هو النفي الثالث.

(٥) توضيحه : أنّه وقع الكلام في نفي الثالث بالدليلين المتعارضين بمقتضى مدلولهما الالتزاميّ بعد سقوطهما عن الحجّيّة بالنسبة إلى خصوص مؤدّاهما المطابقيّين ، فإذا دلّ دليل على وجوب شيء والآخر على حرمته فهل يصحّ نفي الثالث ـ وهو الإباحة مثلا ـ بأحدهما لا بعينه ، أو يصحّ نفيه بهما معا بما هما حجّتان ، أو يصحّ نفيه بذات الخبرين لا بما هما حجّتان ، أو لا يصحّ نفيه بهما مطلقا؟ فيه أقوال :

الأوّل : أنّه يصحّ نفي الثالث بأحدهما غير المعيّن ، لأن العلم الإجماليّ بكذب أحدهما مانع عن شمول دليل التعبّد لكلّ من المتعارضين ، ولازمه خروج أحدهما عن تحت دليل التعبّد مطلقا بما له من المدلول المطابقيّ والالتزاميّ ، وبقاء الآخر في تحته إجمالا بلا تعيين وعنوان ، فيصحّ نفي الثالث بالآخر الباقي تحت دليل التعبّد إجمالا ، لا بهما. وهذا ما ذهب إليه المصنّف رحمه‌الله في المقام ، وتبعه السيّد الإمام الخمينيّ في الرسائل ٢ : ٤١.

الثاني : أنّه يصحّ نفي الثالث بهما بما هما حجّتان. واستدلّ عليه بوجهين :

أحدهما : ما ذكره المحقّق العراقيّ. وحاصله : أنّ مجرّد العلم الإجماليّ بكذب أحد المتعارضين لا يمنع عن شمول دليل الحجّيّة والتعبّد لكلّ واحد من المتعارضين ، إلّا على القول بسراية العلم إلى الخارج ، وهو ممنوع ، لأنّ متعلّق العلم هو الصورة الإجماليّة ، وهذا لا يسري إلى صورة اخرى ولا إلى الخارج ، فلا مانع حينئذ من الأخذ بمدلولها الالتزاميّ ـ

هذا بناء على حجّيّة الأمارات من باب الطريقيّة ـ كما هو كذلك ـ ، حيث لا يكاد يكون حجّة طريقا إلّا ما احتمل إصابته ، فلا محالة كان العلم بكذب أحدهما مانعا عن حجّيّته (١).

[الأصل الأوّليّ بناء على السببيّة]

وأمّا بناء على حجّيّتها من باب السببيّة فكذلك (٢) لو كان الحجّة هي خصوص ما لم يعلم كذبه ، بأن لا يكون المقتضي للسببيّة فيها (٣) إلّا فيه (٤) ، كما هو (٥) المتيقّن

__________________

ـ بالنسبة إلى نفي الثالث فيما إذا لا يلزم منه مخالفة عمليّة للمعلوم بالإجمال. نهاية الأفكار ٤ (القسم الثاني) : ١٧٦.

ثانيهما : ما ذكره المحقّق النائينيّ. وحاصله : أنّ الدلالة الالتزاميّة فرع الدلالة المطابقيّة في الوجود ، لا في الحجّيّة ، فإنّ اللازم تابع للملزوم بحسب مقام الثبوت والإثبات ، وليس تابعا له في الحجّيّة كي يكون سقوط شيء عن الحجّيّة في الملزوم موجبا لسقوطه عن الحجّيّة في اللازم. وعليه فإذا سقط الدليلان عن الحجّيّة بالنسبة إلى مؤدّاهما المطابقيّ للمعارضة لا يلزم سقوطهما عن الحجّيّة بالنسبة إلى مدلولهما الالتزاميّ ـ أي نفي الثالث ـ ، لعدم المعارضة بينهما في نفيه. فلو كان مفاد أحد المتعارضين وجوب الدعاء عند رؤية الهلال وكان مفاد الآخر حرمة الدعاء في ذلك الوقت فبالنسبة إلى نفي الكراهة والإباحة والاستحباب عن الدعاء عند رؤيته يتوافقان. فوائد الاصول ٤ : ٧٥٥ ـ ٧٥٦.

الثالث : أنّه يصحّ نفي الثالث بذات الخبرين ، لا بما هما حجّتان. وهذا ما ذهب إليه المحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ٣ : ٣٣٤.

الرابع : أنّه لا يصحّ نفي الثالث مطلقا ، لا بأحدهما غير المعيّن ولا بهما ، بل يصحّ الالتزام بحكم ثالث بعد تساقط الدليلين ، ولو بالأصل ، فيحكم بالإباحة لأصالة عدم الوجوب والحرمة. وهذا ما ذهب إليه السيّد المحقّق الخوئيّ ـ بعد ما ناقض في كلام المصنّف رحمه‌الله والمحقّق النائينيّ ـ ، فراجع مصباح الاصول ٣ : ٣٦٧ ـ ٣٧٠.

(١) وأورد عليه المحقّق العراقيّ بما مرّ في التعليقة السابقة ، فراجع.

(٢) أي : لم يكن واحد منهما بحجّة في خصوص مؤدّاه ، وإنّما يمكن نفي الثالث بأحدهما.

(٣) أي : في الأمارات.

(٤) أي : فيما لم يعلم كذبه.

(٥) أي : كون الحجّة خصوص ما لم يعلم كذبه.

من دليل اعتبار غير السند منها (١) ، وهو بناء العقلاء على أصالتي الظهور والصدور (٢) ، لا للتقيّة ونحوها ؛ وكذا السند (٣) لو كان دليل اعتباره هو بناءهم أيضا ، وظهوره فيه لو كان هو الآيات والأخبار (٤) ، ضرورة ظهورها فيه (٥) لو لم نقل بظهورها في خصوص ما إذا حصل الظنّ منه أو الاطمئنان (٦).

__________________

(١) مراده من غير السند هو الدلالة وجهة الصدور.

(٢) مراده من الصدور هو حجّيّة الصدور. ومعنى أصالة جهة الصدور هو كون المولى في مقام بيان المراد الجدّيّ.

(٣) أي : وهو المتيقّن أيضا من دليل اعتبار السند لو كان ...

(٤) أي : وهو ـ أي كون الحجّة خصوص ما لم يعلم كذبه ـ ظهور دليل اعتبار السند فيه ، لو كان دليل اعتباره هو الآيات والأخبار.

والأولى أن يقول : «وظاهره لو كان ...».

(٥) أي : في كون الحجّة خصوص ما لم يعلم كذبه.

(٦) والحاصل : أنّ المستفاد من أدلّة حجّيّة الأمارة هو كون الحجّة خصوص ما لم يعلم كذبه ، لا الأعمّ منه وممّا علم كذبه. توضيحه : أنّ كلّ أمارة ذو جهات ثلاث : الصدور والدلالة والجهة. وحجّيّتها تتوقّف على تماميّتها من هذه الجهات ، فلا بدّ من الدليل على اعتبارها من تمام الجهات.

أمّا الدليل على اعتبار الدلالة والجهة ، فهو بناء العقلاء على الأخذ بظاهر الكلام وحمله على بيان المراد الجدّيّ. فيكون الدليل عليه دليلا لبّيّا ، ولا بدّ من الأخذ بالقدر المتيقّن منه ، وهو ما لم يعلم كذبه.

وأمّا الدليل على اعتبار السند ، فلا يخلو : إمّا أن يكون الدليل عليه بناء العقلاء على العمل بخبر الثقة. وإمّا أن يكون الدليل عليه إطلاق الآيات والأخبار المتواترة. فعلى الأوّل يؤخذ بالقدر المتيقّن منه ، وهو ما لم يعلم كذبه. وعلى الثاني وإن كان مقتضى إطلاقها حجّيّة كلّ خبر حتّى معلوم الكذب ، إلّا أنّ ظهورها في ترتّب المصلحة على العمل بالخبر الّذي لم يعلم مخالفته للواقع يمنع عن إطلاقها. بل لا يبعد ظهورها في حجّيّة الخبر المفيد للظنّ أو الاطمئنان.

وعليه فيكون أحد الخبرين المتعارضين حجّة لا بعينه ، من باب السببيّة ، بمعنى أنّ المصلحة تكون في العمل بأحدهما ، لعدم العلم بكذب أحدهما غير المعيّن ، وحيث كانت الحجّة أحدهما بلا تعيين لم يكن واحد منهما حجّة في خصوص مؤدّاه ، فيتساقطان. وإنّما يمكن نفي الثالث بأحدهما ، كما مرّ.

وأمّا لو كان المقتضي للحجّيّة في كلّ واحد من المتعارضين لكان التعارض بينهما من تزاحم الواجبين فيما إذا كانا مؤدّيين إلى وجوب الضدّين (١) أو لزوم المتناقضين (٢) ، لا فيما إذا كان مؤدّى أحدهما حكما غير إلزاميّ ، فإنّه حينئذ لا يزاحم الآخر ، ضرورة عدم صلاحيّة ما لا اقتضاء فيه أن يزاحم به ما فيه الاقتضاء.

إلّا أن يقال : بأنّ قضيّة اعتبار دليل غير الإلزاميّ أن يكون عن اقتضاء ، فيزاحم به(٣) حينئذ ما يقتضي الإلزاميّ ، ويحكم فعلا بغير الإلزاميّ ، ولا يزاحم بمقتضيه ما يقتضي غير الإلزاميّ ، لكفاية عدم تماميّة علّة الإلزاميّ في الحكم بغيره.

نعم ، يكون باب التعارض من باب التزاحم مطلقا لو كان قضيّة الاعتبار هي لزوم البناء والالتزام بما يؤدّي إليه من الأحكام ، لا مجرّد العمل على وفقه بلا لزوم الالتزام به.

وكونهما من تزاحم الواجبين حينئذ وإن كان واضحا ، ضرورة عدم إمكان الالتزام بحكمين في موضوع واحد من الأحكام ، إلّا أنّه لا دليل نقلا ولا عقلا على الموافقة الالتزاميّة للأحكام الواقعيّة فضلا عن الظاهريّة ، كما مرّ تحقيقه (٤).

وحكم التعارض بناء على السببيّة فيما كان من باب التزاحم هو التخيير لو لم يكن أحدهما معلوم الأهمّيّة أو محتملها في الجملة ، حسبما فصّلناه في مسألة الضدّ (٥) ، وإلّا فالتعيين. وفيما لم يكن من باب التزاحم هو لزوم الأخذ بما دلّ على الحكم الإلزاميّ لو لم يكن في الآخر مقتضيا (٦) لغير الإلزاميّ (٧) ، وإلّا

__________________

(١) كما إذا دلّ أحد الدليلين على وجوب إزالة النجاسة عن المسجد ، والآخر على وجوب الصلاة.

(٢) كما إذا دلّ أحد الدليلين على حرمة ذبيحة الكتابي ، والآخر على حلّيّتها.

(٣) أي : بغير الإلزاميّ.

(٤) راجع الجزء الثاني : ٢٥٧.

(٥) لا يخفى : أنّه لم يقدّم منه في مسألة الضدّ تفصيل ولا إجمال بالنسبة إلى تقديم محتمل الأهمّيّة.

(٦) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «لو لم يكن في الآخر مقتض ...».

(٧) وفي بعض النسخ : «للغير الإلزاميّ».