درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۱۲۰: تعارض الدلیلین ۳

 
۱

خطبه

۲

دو نکته

در بحث امروز دو مطلب داریم که مطلب اول دو نکته است.

مطلب اول: بیان دو نکته

نکته‌ی اول:

اگر ادله‌ی حجیت امارات دال بر الغاء احتمال خلاف (یعنی بگویند احتمال خلاف ملغی است و به احتمال خلاف اعتناء نکن) باشد، اماره حاکم بر اصل عملی است.

چرا حاکم می‌شود؟

شرب تتن، شک داریم که حلال است یا حرام. خبر واحد می‌گوید حرام است و اصاله الاباحه می‌گوید حلال است. برویم سراغ ادله‌ی حجیت خبر واحد. اگر ادله‌ی حجیت خبر واحد دلالت بکند بر الغاء احتمال خلاف اماره (در مثال احتمال خلاف یعنی احتمال حلیت)، یعنی ادله‌ی حجیت خبر واحد دال بر الغاء احتمال حلیت باشد، در این صورت اماره حاکم بر اصل عملی است.

زیرا ادله‌ی حجیت خبر واحد می‌گویند احتمال خلاف (احتمال حلیت) ملغی است. صاحب کفایه می‌فرماید این که ادله‌ی حجیت خبر واحد می‌گویند احتمال خلاف ملغی است یعنی حکم احتمال خلاف ملغی است.

اگر شما احتمال حلیت شرب تتن می‌دهید، حکمش چیست؟ حکمش حلیت ظاهریه است. چون اگر شما شک دارید شرب تتن حلال است یا نیست، اصل عملی می‌گوید حلال ظاهری است. پس ادله‌ی حجیت خبر واحد می‌گویند حلیت ظاهریه ملغی است. وقتی حلیت ظاهریه ملغی شد، حلیت ظاهری از اصل عملی می‌امد پس ادله‌ی حجیت خبر واحد امد حکم اصل را از بین برد. و از بین رفتن حکم اصل عبارت اخری حکومت است.

صاحب کفایه می‌فرماید هرگز ادله‌ی حجیت خبر واحد دلالت بر الغاء احتمال خلاف ندارد. یعنی اگر ما باشیم و ادله‌ی حجیت خبر واحد، این ادله فقط این را می‌گویند که خبر واحد حجت است و دیگر نمی‌گوید احتمال خلاف را الغاء بکن و اگر هم بگوید عقلا می‌گوید و عقلا سبب پیدایش حکومت نیست.

نکته‌ی دوم:

​​​​​​​ اگر ادله‌ی حجیت اصول عملیه دال بر الغاء احتمال خلاف باشد، اصل عملی حاکم بر اماره نیست.

ما شک داریم شرب تتن حلال است یا حرام. اصاله البرائه می‌گوید حلال است. دلیل بر حجیت اصاله البرائه، کل شی لک حلال، است. اما خبر واحد می‌گوید حرام است. اگر ادله‌ی حجیت اصول عملیه مثل کل شی لک حلال، دال بر الغاء احتمال خلاف (احتمال حرمت) باشد این جا اصل عملی حاکم بر اماره نیست.

چرا حاکم نیست؟

صاحب کفایه می‌فرماید اگر دلیل اصل عملی می‌گوید احتمال خلاف ملغی است یعنی حکم احتمال خلاف ملغی است و حکم احتمال مخالف هرچیزی که باشد، حکم ظاهری است یعنی ادله‌ی اصول عملیه می‌گویند حکم ظاهری از بین رفته است. لکن حکمی که توسط اماره امده از بین نمی‌رود چون حکمی که توسط اماره ثابت می‌شود، حکم واقعی است.

۳

تطبیق دو نکته

و كيف كان (قضیه‌ی حجیت – هر جوری که بوده باشد ق۱ضیه‌ی حجیت – یعنی این که مقتضای حجیت خبر واحد جعل حکم ظاهری باشد (مشهور) یا مقتضای حجیت معذریت و منجزیت باشد (صاحب کفایه)) ليس (می‌خواهد بگوید ادله‌ی حجیت اماره دال بر الغاء احتمال خلاف نیستند و وقتی دلالت نکردند پس اماره حاکم بر اصل نیست – رد بر شیخ انصاری است) مفاد دليل الاعتبار (اعتبار اماره – نیست معنای ادله‌ی حجیت اماره) هو (ان مفاد) وجوب إلغاء احتمال الخلاف (خلاف اماره) تعبدا (قید وجوب است) كي يختلف الحال (تا این که مختلف بشود وضعیت – وضعیت ورود بود) و يكون (عطف بر یختلف) مفاده في الأمارة (می‌باشد مفاد دلیل اعتبار در اماره) نفي حكم الأصل (در مثال ما حکم اصل عملی، حلیت ظاهریه بود یعنی ادله‌ی حجیت خبر واحد می‌آید نفی می‌کند حلیت ظاهریه را نفی می‌کند یعنی حکم اصل عملی را ازبین می‌برد و این حکومت است) حيث إنه (حکم اصل عملی) حكم الاحتمال (احتمال خلاف است) بخلاف مفاده فيه (نکته‌ی دوم – بخلاف مفاد دلیل اعتبار در اصل عملی) لأجل أن الحكم الواقعي (که مفاد اماره است) ليس حكم احتمال خلافه (اصل) كيف (چگونه حکم واقعی، حکم احتمال خلاف اصل باشد) و (اگر ادله حجیت اصول عملیه بگویند حکم واقعی ملغی است، از حجیت اصول عملیه، عدم حجیت اصول عملیه لازم می‌آید. اگر ادله‌ی حجیت اصول عملیه بگویند حکم واقعی ملغی است یعنی حکم واقعی درکار نیست. و وقتی که حکم واقعی در کار نباشد ما دیگر شک در حکم واقعی نداریم و وقتی شک در حکم واقعی نداشتیم معنایش این است که اصل حجت نیست زیرا اصل جائی حجت است که شک در حکم واقعی داشته باشیم) هو (در حالی که مفاد اصل) حكم الشك فيه (حکم واقعی) و احتماله (و حکم احتمال حکم واقعی است یعنی شما اول باید احتمال حکم واقعی بدهید تا اصل بیاید و حجت باشد) فافهم (اشاره به این دارد که حرف شیخ انصاری بسیار حرف درستی است یعنی ادله‌ی حجیت اماره دال بر الغاء احتمال خلاف است و هرچند به دلالت لفظی نیست لکن به دلالت التزامی لفظ است. لزوم بین بالمعنی الاخص) و تأمل جيدا.

فانقدح بذلك (اشکال بر حکومت شیخ) أنه لا تكاد ترتفع غائلة المطاردة (از بین نمی‌رود مشکل معارضه بین اصل و اماره) و المعارضة بين الأصل و الأمارة إلا بما أشرنا (به وسیله‌ی مطلبی که ما به آن اشاره کردیم که ان مطلب ورود بود) سابقا (در استصحاب) و آنفا (در تعادل و تراجیح) فلا تغفل. ‌ها ذا (بگیر تو این مطلب را).

۴

اظهر بودن یا نص بودن یکی از دو دلیل متعارض

مطلب دوم: تنافی بین نص و اظهر با ظاهر داخل باب تعارض نیست (بیان اشکال بر تعریف مشهور).

صغری: اگر تعریف مشهور، تعریف تعارض باشد لازمه‌اش این است که اگر احد الدلیلین نص یا اظهر و دلیل دیگر ظاهر باشد داخل در تعارض بشوند.

کبری: والازم باطل.

نتیجه: فلملزوم مثله.

مثلا اکرم العلماء ظهور دارد که اکرام همه علماء واجب است و دلیل دیگر می‌گوید یحرم اکرام زیدا العالم، این نص است و با تعریف مشهور داخل در باب تعارض است در حالی که همه می‌گویند داخل نیست.

۵

تطبیق اظهر بودن یا نص بودن یکی از دو دلیل متعارض

و لا تعارض أيضا (مثل موارد گذشته) إذا كان أحدهما (هنگامی که بوده باشد یکی از دو دلیل) قرينة على التصرف في الآخر كما في الظاهر مع النص أو الأظهر مثل‏ العام و الخاص و المطلق و المقيد أو مثلهما (عام و خاص – مطلق و مقید) مما كان أحدهما نصا أو أظهر حيث (دلیل برای این که تعارض نیست) إن بناء العرف على كون النص أو الأظهر قرينة على التصرف في الآخر.

و بالجملة (خلاصه‌ی کل مطالب) الأدلة في هذه الصور (حکومت، ورود و تصرفات) و إن كانت (اگر چه این ادله) متنافية بحسب مدلولاتها (ادله) إلا أنها غير متعارضة (این ادله متعارض نیستند) لعدم تنافيها في الدلالة و في مقام الإثبات (زیرا مدلول این ادله در دلالت و مقام اثبات با هم تنافی ندارند) بحيث تبقى أبناء المحاورة متحيرة بل بملاحظة المجموع (مجموع ادله) أو خصوص بعضها يتصرف في الجميع أو في البعض عرفا (قید برای یتصرف) بما ترتفع به المنافاة (به تصرفی که مرتفع بشود به وسیله‌ی این تصرف، منافات) التي تكون في البين.

و لا فرق فيها (موارد جمع عرفی) بين أن يكون السند فيها (موارد) قطعيا أو ظنيا أو مختلفا فيقدم النص أو الأظهر و إن كان (اگر چه باشد این نص و اظهر) بحسب السند ظنيا على الظاهر و لو كان (اگر چه این ظاهر) بحسبه (سند) قطعيا (می‌خواهد بگوید جمع دلالی بر جمع سندی مقدم می‌شود)

لها ، وإلّا كانت أدلّتها (١) أيضا دالّة ـ ولو بالالتزام (٢) ـ على أنّ حكم مورد الاجتماع فعلا هو مقتضى الأصل لا الأمارة ، وهو (٣) مستلزم عقلا نفي ما هو قضيّة الأمارة ، بل ليس مقتضى حجّيّتها (٤) إلّا نفي ما قضيّته عقلا من دون دلالة عليه لفظا ، ضرورة أنّ نفس الأمارة لا دلالة لها إلّا على الحكم الواقعيّ ، وقضيّة حجّيّتها ليست إلّا لزوم العمل على وفقها شرعا المنافي عقلا للزوم العمل على خلافه (٥) وهو قضيّة الأصل ، هذا ؛ مع احتمال أن يقال : إنّه ليس قضيّة الحجّيّة شرعا إلّا لزوم العمل على وفق الحجّة عقلا وتنجّز الواقع مع المصادفة وعدم تنجّزه في صورة المخالفة.

وكيف كان ليس مفاد دليل الاعتبار هو وجوب إلغاء احتمال الخلاف تعبّدا كي يختلف الحال ويكون مفاده في الأمارة نفي حكم الأصل حيث إنّه حكم الاحتمال ؛ بخلاف مفاده فيه (٦) ، لأجل أنّ الحكم الواقعيّ ليس حكم احتمال خلافه ، كيف! وهو حكم الشكّ فيه واحتماله. فافهم وتأمّل جيّدا.

فانقدح بذلك أنّه لا يكاد ترتفع غائلة المطاردة والمعارضة بين الأصل

__________________

ـ فكلّ أمارة بمدلولها الالتزاميّ يدلّ على مورد الأصل.

وأجاب عنه المصنّف رحمه‌الله بأنّ المراد من كون الأمارات ناظرة إلى أدلّة الاصول هو خصوص نظرها إليها بالشرح والتفسير بألفاظها ، وهو مفقود في المقام ، لا مطلق النظر والقرينيّة ، وإلّا لزم أن يكون دليل الأصل أيضا حاكما على الأمارة ، بداهة أنّه إذا كان مقتضى الأصل هو الحلّيّة فبما أنّها تنافي الحرمة تدلّ بالالتزام العقليّ على نفيها ، كما أنّ الأمارة تدلّ بالالتزام العقليّ على نفي الحلّيّة.

(١) أي : أدلّة الاصول.

(٢) هكذا في النسخ. ولكن الصواب أن يحذف كلمة : «ولو» ، لأنّ المفروض انحصار الدلالة في الالتزاميّة ، فإنّ قوله : «كلّ شيء حلال ...» إنّما يدلّ بالمطابقة على حلّيّة المشكوك فيه ؛ وأمّا دلالته على نفي حرمته ليست إلّا بالدلالة الالتزاميّة الناشئة من تنافي الحلّ والحرمة.

(٣) أي : وكون حكم مورد الاجتماع فعلا مقتضى الأصل يستلزم عقلا نفي مقتضى الأمارة وهو الحرمة في المثال.

(٤) أي : حجّيّة الأمارة.

(٥) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «على خلافها» ، فإنّ الضمير يرجع إلى الأمارة.

(٦) أي : بخلاف مفاد دليل الاعتبار في الأصل.

والأمارة إلّا بما أشرنا سابقا وآنفا ، فلا تغفل. هذا.

ولا تعارض أيضا إذا كان أحدهما قرينة على التصرّف في الآخر ، كما في الظاهر مع النصّ أو الأظهر ، مثل العامّ والخاصّ والمطلق والمقيّد أو مثلهما ممّا كان أحدهما نصّا أو أظهر ، حيث إنّ بناء العرف على كون النصّ أو الأظهر قرينة على التصرّف في الآخر.

وبالجملة : الأدلّة في هذه الصور وإن كانت متنافية بحسب مدلولاتها ، إلّا أنّها غير متعارضة ، لعدم تنافيها في الدلالة وفي مقام الإثبات بحيث يبقى أبناء المحاورة متحيّرة ، بل بملاحظة المجموع أو خصوص بعضها يتصرّف في الجميع أو في البعض عرفا بما ترتفع به المنافاة الّتي تكون في البين.

ولا فرق فيها (١) بين أن يكون السند فيها قطعيّا أو ظنّيّا أو مختلفا ، فيقدّم النصّ أو الأظهر ـ وإن كان بحسب السند ظنّيّا ـ على الظاهر ولو كان بحسبه قطعيّا.

وإنّما يكون التعارض في غير هذه الصور ممّا كان التنافي فيه بين الأدلّة بحسب الدلالة ومرحلة الإثبات.

وإنّما يكون التعارض بحسب السند فيما إذا كان كلّ واحد منها قطعيّا دلالة وجهة ، أو ظنّيّا فيما إذا لم يمكن (٢) التوفيق بينها بالتصرّف في البعض أو الكلّ ، فإنّه حينئذ لا معنى للتعبّد بالسند في الكلّ ، إمّا للعلم بكذب أحدها (٣) ، أو لأجل أنّه لا معنى للتعبّد بصدورها مع إجمالها ، فيقع التعارض بين أدلّة السند حينئذ ، كما لا يخفى.

__________________

(١) أي : في تلك الموارد الّتي قلنا بخروجها عن باب التعارض.

(٢) وفي بعض النسخ : «لم يكن». والصحيح ما أثبتناه.

(٣) وفي بعض النسخ : «أحدهما». والصحيح ما أثبتناه.