درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۱۱۹: تعارض الدلیلین ۲

 
۱

خطبه

۲

نسبت اماره با اصول عملیه شرعیه از نظر مصنف

اصول عملیه بر دو نوع است:

نوع اول: اصول عملیه‌ی عقلیه (برائت که موضوعش عدم البیان است، تخییر که موضوعش عدم مرجح لاحد الطرفین است، احتیاط که موضوعش عدم مامن من العقاب است). اماره بر اصول عملیه‌ی عقلیه ورود دارد بالاتفاق (هم بنابر نظر شیخ و هم بنابر نظر صاحب کفایه).

مثلا اماره بیان است لذا وقتی که اماره می‌آید، بیان امده و وقتی که بیان می‌آید، عدم البیان (موضوع برائت) از بین می‌رود. اماره مرجح است لذا اگر اماره آمد مرجح امده و وقتی مرجح آمد، عدم مرجح (موضوع تخییر) از بین می‌رود.

من شک دارم شرب تتن حلال است یا حرام. برائت عقلیه می‌گوید اگر شما را در مقابل شرب تتن عقاب کنند، این عقاب بلابیان است و عقاب بلابیان قبیح است. حالا خبر واحد قائم شده است که شرب تتن حرام است. این خبر واحد می‌شود بیان لذا اگر شرب تتن بکنید، شارع شما را عقاب می‌کند و این عقاب، عقاب بلابیان نیست.

نوع دوم: اصول عملیه‌ی شرعیه. (برائت که موضوعش شک است و احتیاط و استصحاب که هردو موضوعشان شک است)

درباره‌ی اصول عملیه‌ی شرعیه دو نظریه است:

۱- نظریه‌ی صاحب کفایه: اماره بر اصول عملیه‌ی شرعیه ورود دارد. به همان بیانی که در استصحاب گذشت. یعنی اماره موضوع اصول عملیه‌ی شرعیه را از بین می‌برد. موضوع اصول عملیه‌ی شرعیه شک است و وقتی اماره امد شکی در کار نیست.

مثال: استصحاب می‌گوید الان نماز جمعه واجب است. یقین سابق و شک لاحق داریم. یقین داریم قبلا نماز جمعه واجب بوده الان شک داریم واجب هست یا نیست، استصحاب وجوب نماز جمعه می‌کنیم. خبر واحد می‌گوید نماز جمعه حرام است.

صاحب کفایه می‌فرماید این خبر واحد وارد بر استصحاب است. یعنی موضوع استصحاب که شک باشد را از بین می‌برد.

پس اگر شما نماز جمعه نخواندید یعنی عمل کردید به خبر واحد، شما یقین به وجوب نماز جمعه را با شک نقض نکردید بلکه با یقین به حرمت (البته این یقین، یقین وجدانی نیست بلکه تعبدی است) نقض کردید. در نتیجه خبر واحد مقدم بر استصحاب است. و عکس ان صحیح نیست یعنی بگوید استصحاب مقدم می‌شود زیرا لازمه‌اش تخصیص بدون مخصص یا دور است.

استصحاب می‌گوید نماز جمعه واجب و خبر واحد می‌گوید حرام است. اگر شما گفتید استصحاب مقدم می‌شود یعنی خبر واحد این جا حجت نیست. خب ادله‌ی حجیت خبر واحد می‌گویند این خبر واحد حجت است. لذا شما به چه حقی این خبر واحد را از تحت ادله‌ی حجیت خبر واحد در اوردی و خارج کردی؟ ایا دلیلی هست که این خبر واحد را از تحت ادله‌ی حجیت خبر واحد خارج کند؟ اگر نیست می‌شود تخصیص بلا مخصص و اگر هست یعنی یک عاملی هست که می‌آید این خبر واحد را از تحت ادله‌ی حجیت خبر واحد خارج می‌کند، این عامل فقط می‌تواند استصحاب باشد و استصحاب هم نمی‌تواند چون لازمه‌اش دور است.

چون مخصص بودن استصحاب (یعنی اگر استصحاب بخواهد این خبر واحد را از تحت ادله حجیت خبر واحد خارج بکند) متوقف است بر حجیت استصحاب با وجود اماره (یعنی اگر استصحاب در کنار اماره قرار گرفت باید حجت باشد تا بتواند مخصص باشد) و از ان طرف حجیت استصحاب با وجود اماره متوقف است بر مخصصیت استصحاب چون اگر مخصص نباشد، اماره به راحتی استصحاب را کنار می‌زند.

۳

نسبت اماره با اصول عملیه شرعیه از نظر شیخ انصاری

۲- نظریه‌ی شیخ انصاری: اماره بر اصول عملیه‌ی شرعیه حکومت دارد.

ایشان می‌فرماید: اماره حکومت دارد چون اماره را موضوع اصل عملی شرعی را از بین نمی‌برد بلکه حکم موضوع اصل را از بین می‌برد.

روایت داریم که اذا شککت بین الثلاث و الاربع، فابن علی الاکثر. روایت دیگر می‌گوید لاشک لکثیر الشک. این جا می‌گویند لاشک لکثیر الشک بر روایت دیگر حکومت دارد. چگونه حکومت دارد؟ موضوع اذا شککت بین الثلاث و الاربع، شک است حالا این لاشک لکثیر الشک نمی‌آید ان موضوع را در حق کثیر الشک از بین ببرد زیرا واقعا شک وجود دارد. بلکه حکم موضوع را که در مثال بناگذاشتن بر اکثر باشد، از بین می‌برد.

اشکال صاحب کفایه بر شیخ انصاری:

این اشکال را در ضمن دو مرحله توضیح می‌دهیم:

  • مرحله‌ی اول: اماره حکومت بر اصول عملیه‌ی شرعیه ندارد.

دلیل:

صغری: ضابطه‌ی حکومت، نظر و شرح است.

اگر خواستی بگویی، این دلیل حاکم بر آن دلیل است شرطش این است که این دلیل با مدلول لفظیش نگاهش به ان دلیل باشد.

کبری: نظر و شرح در این جا منتفی است.

زیرا این خبر واحد که می‌گوید نماز جمعه حرام است، اصلا نگاهی به لاتنقض الیقین بالشک ندارد.

نتیجه: ضابطه‌ی حکومت در این جا منتفی است.

اشکال به مرحله اول: مستشکل می‌خواهد یک کاری کند که ناظریت درست کند.

مستشکل می‌گوید اماره بالالتزام متعرض حکم مورد اصل است. حال که متعرض بر ان است پس ناظر و حاکم بر آن است.

استصحاب می‌گوید نماز جمعه واجب است. مورد استصحاب، نماز جمعه است. الان خبر واحد قائم شده است که نماز جمعه حرام است. این خبر واحد یک معنای مطابقی دارد و یک معنای التزامی. معنای مطابقی آن این است که نماز جمعه حرام است و معنای التزامی ان این است که نماز جمعه واجب نیست. پس اماره بالالتزام متعرض حکم مورد اصل (نماز جمعه) شد و گفت واجب نیست.

جواب صاحب کفایه:

اولا: تعرض، ناظریت نیست یعنی صرف این که یک دلیل متعرض حکم موضوع دلیل دیگر بشود و حکم ان را مشخص بکند، نمی‌گویند این دلیل ناظر به آن دلیل است. چون منظور از نظارت در حکومت، نظارت با مدلول لفظی است.

ثانیا: عین این سخن در طرف عکس است پس اصول عملیه حاکم بر اماره است.

  • مرحله‌ی دوم: ادله‌ی امارات بر ادله‌ی اصول عملیه‌ی شرعیه حکومت ندارد.

دلیل:

صغری: ضابطه‌ی حکومت نظر و شرح است.

کبری: نظر و شرح در این جا منتفی است.

نتیجه: ضابطه‌ی حکومت در این جا منتفی است.

۴

تطبیق ادامه اشکال بر تعریف مشهور

أو بالتصرف (عطف بر بالتصرف فی خصوصو احدهما) فيهما (در هر دو دلیل) فيكون مجموعهما قرينة على التصرف فيهما أو (مرحوم فیروزآبادی می‌فرماید عطف است بر بالتصرف فیهما یعنی دارد مورد چهارم را بیان می‌کند) في أحدهما المعين لو كان الآخر أظهر (یعنی در ظاهر تصرف می‌کنیم مثل عام و خاص و مطلق و مقید و ماهم به همین مثال زدیم لکن غلط است چون صاحب کفایه عام و خاص را تحت یک عنوان دیگر مطرح کرده است. لذا باید مثال را عوض کرد. مثل این مثال یک روایت می‌گوید اکرم العالم و روایت دیگر می‌گوید لاتکرم الفساق. لاتکرم الفساق اظهر است زیرا اکرم العالم دلالتش بالاطلاق است اما لاتکرم الفساق دلالتش بالوضع است بنابر نظر مشهور و وضع اظهر است اما تصرف ما در اکرم العالم است.)

۵

تطبیق نسبت اماره با اصول عملیه شرعیه از نظر مصنف

و لذلك (جمع عرفی به معنای عام چون که به تخصیص و ورود و حکومت و امثال این‌ها جمع عرفی می‌گویند اما جمع عرفی به معنای عام) تقدم الأمارات المعتبرة على الأصول الشرعية فإنه (می‌خواهد ورود را توضیح دهد) لا يكاد يتحير أهل العرف في تقديمها (امارات) عليها (اصول شرعیه) بعد ملاحظتهما (امارات و اصول شرعیه) حيث لا يلزم منه (زیرا لازم نمی‌آید از تقدیم امارات) محذور تخصيص أصلا (اصلا یعنی نه تخصیص بدون مخصص و نه تخصیص دوری) بخلاف العكس (در تقدیم اصول شرعیه) فإنه يلزم منه (لازم می‌آید در عکس) محذور التخصيص بلا وجه أو بوجه دائر كما أشرنا إليه (محذور)‏ في أواخر الاستصحاب.

۶

تطبیق نسبت اماره با اصول عملیه شرعیه از نظر شیخ انصاری

و ليس‏ وجه تقديمها (امارات) حكومتها (امارات) على أدلتها (اصول شرعیه) لعدم كونها (چون نیست این امارات) ناظرة إلى أدلتها (ناظر به ادله اصول شرعیه) بوجه (به هیچ وجه یعنی به هیچ یک از دلالات لفظیه)

 و (بیان اشکال، اشکال می‌خواهد ناظریت و حکومت را درست کند) تعرضها (امارات – بیان اولا) لبيان حكم موردها (برای بیان حکم مورد ادله اصول عملیه) لا يوجب كونها ناظرة إلى أدلتها (این تعرض سبب نمی‌شود که امارات ناظر به ادله‌ی اصول شرعیه باشند) و شارحة لها و إلا (بیان ثانیا – اگر این حرف را می‌زنید، در عکس هم همین طور است. یعنی ادله اصول متعرض حکم مورد اماره هست پس بگو اصول عملیه حاکم اند) كانت أدلتها (اصول) أيضا (مثل امارات نسبت به ادله‌ی اصول) دالة و لو بالالتزام على أن حكم مورد الاجتماع (در مثال ما، نماز جمعه بود) فعلا هو مقتضى الأصل (یعنی واجب است) لا الأمارة و هو (مورد اجتماع فعلا مقتضی اصل است یعنی نماز جمعه حکمش وجوب است) مستلزم عقلا نفي ما (حکمی که) هو قضية الأمارة (لازمه عقلیش این است که نماز جمعه حرام نباشد) بل (مرحله‌ی دوم) ليس مقتضى حجيتها (اماره) إلا نفي ما (حکمی که) قضيته (مقتضای اصل است) عقلا (قید نفی است) من دون دلالة عليه (بدون این که دلالت کند اماره بر ان نفی لفظا) لفظا ضرورة أن نفس الأمارة لا دلالة له (نفس اماره) إلا على الحكم الواقعي (بنابر قول مشهور، مشهور می‌گویند وقتی می‌گوییم خبر واحد حجت است یعنی می‌خواهد حکم واقعی را نشان بدهد) و قضية حجيتها ليست إلا لزوم العمل على وفقها شرعا (و مقتضای حجیت اماره فقط این است که لازم است شرعا که بر طبق اماره عمل کنیم) المنافي (صفت برای لزوم – اگر بر شما لازم است که بر طبق اماره عمل کنید، این لزوم منافات دارد عقلا با لزوم به عمل بر خلاف اماره یعنی نفی می‌کند لزوم عمل بر خلاف اماره را و خلاف اماره در این جا همان مقتضای اصل است) عقلا للزوم العمل على خلافه (اماره) و هو (خلاف اماره) قضية الأصل. هذا مع احتمال أن يقال إنه ليس قضية الحجية شرعا إلا لزوم العمل على وفق الحجة عقلا و تنجز الواقع مع المصادفة و عدم تنجزه في صورة المخالفة.

والضرر (١) والإكراه والاضطرار (٢) ممّا يتكفّل لأحكامها بعناوينها الثانويّة ، حيث يقدّم في مثلهما الأدلّة النافية ، ولا تلاحظ النسبة بينهما أصلا (٣) ، ويتّفق في غيرهما (٤) كما لا يخفى.

أو بالتصرّف فيهما (٥) ، فيكون مجموعهما قرينة على التصرّف فيهما (٦) ، أو في أحدهما المعيّن ولو كان من الآخر أظهر (٧).

__________________

(١) كقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «لا ضرر ولا ضرار ...» ، الكافي ٥ : ٢٨٠ و ٢٩٤ ، معاني الأخبار : ٢٨١.

(٢) كقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «رفع عن امّتي تسعة : ... وما أكرهوا عليه ... وما اضطرّوا إليه» الخصال : ٤١٧ ، التوحيد : ٣٥٣.

(٣) أي : يقدّم دليل حكم العنوان الثانويّ على دليل حكم العنوان الأوّليّ ، وإن كانت النسبة بينهما عموما من وجه.

(٤) أي : غير أدلّة أحكام العناوين الأوّلية وأدلّة أحكام العناوين الثانويّة.

(٥) معطوف على قوله : «بالتصرّف في خصوص أحدهما».

(٦) مثاله : ما إذا ورد : «ثمن العذرة سحت» [وسائل الشيعة ١٢ : ١٢٦ ، الباب ٤٠ من أبواب ما يكتسب به ، الحديث ١] ، وورد أيضا : «لا بأس ببيع العذرة» [نفس المصدر ، الحديث ٢ و ٣] ، فإنّ العرف يوفّق بينهما بحمل العذرة في الأوّل على عذرة الإنسان بمناسبة الحكم والموضوع ، وفي الثاني على عذرة مأكول اللحم عن البهائم ، فيكون مجموعهما قرينة على التصرّف فيهما.

(٧) هكذا في النسخة المذيّلة بحواشي العلّامة الرشتيّ. ولكن في أكثر النسخ هكذا : «ولو كان الآخر أظهر». والصواب ما أثبتناه. والأولى أن يقول : «ولو كان أظهر».

والحاصل : أنّ العرف قد يوفّق بين الدليلين بالتصرّف في أحدهما ، ولو كان أظهر من الآخر ، كما إذا ورد عامّان ، وكان التصرّف في أحدهما ـ الّذي كان أظهر من الآخر ـ بتخصيصه بالآخر مستلزما للتخصيص المستهجن ، إذ لا يبقى لهذا العامّ بعد التصرّف إلّا موارد قليلة لا يحسن أن يراد بالعموم ، مثلا : إذا قال المولى : «أكرم الأمير» ، وقال : «لا تكرم الفسّاق» فيكون الثاني أظهر دلالة من الأوّل ، لأنّه يدلّ على إكرام كلّ فاسق بالوضع ، والأوّل يدلّ على إكرام كلّ أمير بالإطلاق ، لكن الدليل الأوّل يقدّم على الثاني في مورد الاجتماع ـ أي الأمير الفاسق ـ ويحكم بوجوب إكرامه ، إذ التصرّف في غير الأظهر ـ وهو قوله : «أكرم الأمير» ـ بالحكم بعدم وجوب إكرام الأمير يوجب قلّة أفراده واختصاص وجوب الإكرام بالأمير العادل ، وهو قليل المورد ، فلا محيص من التصرّف في الأظهر ـ أي قوله : «لا تكرم الفسّاق» ـ بإخراج الأمير الفاسق عن دائرته.

ولذلك (١) تقدّم الأمارات المعتبرة على الاصول الشرعيّة ، فإنّه لا يكاد يتحيّر أهل العرف في تقديمها عليها بعد ملاحظتهما ، حيث لا يلزم منه محذور تخصيص أصلا ؛ بخلاف العكس فإنّه يلزم منه محذور التخصيص بلا وجه أو بوجه دائر ، كما أشرنا إليه في أواخر الاستصحاب (٢).

وليس وجه تقديمها حكومتها على أدلّتها (٣) ، لعدم كونها ناظرة إلى أدلّتها بوجه.

وتعرّضها لبيان حكم موردها (٤) لا يوجب كونها ناظرة إلى أدلّتها وشارحة

__________________

(١) لا يخفى : أنّ في المشار إليه بقوله : «لذلك» وجهين :

الأوّل : أن يكون المشار إليه الجمع العرفيّ ، فيكون المعنى : ولأجل كون الدليلين على نحو إذا عرض على العرف وفّق بينهما تقدّم الأمارات المعتبرة على الاصول الشرعيّة.

وعليه ينافي هذا الكلام بظاهره ما تقدّم منه في مبحث الاستصحاب من قوله : «المقام الثاني : أنّه لا شبهة في عدم جريان الاستصحاب مع الأمارة المعتبرة في صورة ... والتحقيق أنّه للورود».

الثاني : أن يكون المشار إليه هو نفي التعارض بمجرّد تنافي مدلولي الدليلين ، فيكون معنى العبارة : ولأجل عدم التعارض بين الدليلين بمجرّد تنافي مدلوليهما تقدّم الأمارات على الاصول الشرعيّة.

وعليه يكون مراده من تقدّمها عليها هو التقدّم من باب الورود. ولا ينافي ما تقدّم منه في مبحث الاستصحاب. نعم ، ينافي ما ذهب إليه في «درر الفوائد : ١٨٤» من تقدّمها عليها من باب الحكومة.

والأولى حمل كلامه على الوجه الثاني. ويشهد له استدلاله على التقدّم بقوله : «حيث لا يلزم منه ... كما أشرنا إليه في أواخر الاستصحاب». ويشهد له أيضا قوله الآتي : «لا يكاد ترتفع غائلة المطاردة ... إلّا بما أشرنا سابقا وآنفا».

(٢) راجع الصفحة : ٢٧٧ ـ ٢٨٠ من هذا الجزء.

(٣) تعريض بالشيخ الأعظم الأنصاريّ ، حيث قال : «وإن كان مؤدّاه ـ أي مؤدّى الأصل ـ من المجهولات الشرعيّة ، كالاستصحاب ونحوه ، كان ذلك الدليل حاكما على الأصل ، بمعنى أنّه يحكم عليه بخروج مورده عن مجرى الأصل». فرائد الاصول ٤ : ١٣.

(٤) هذا إشارة إلى وهم ، حاصله : أنّ الأمارة ناظرة إلى أدلّة الاصول ، لأنّها متعرّضة لحكم موردها ، فإذا أخبر العادل بحرمة شرب التتن ـ مثلا ـ فمدلوله المطابقي هو حرمة شربه ، ومدلوله الالتزامي هو نفي ما عدا الحرمة ، وهو الحلّيّة الظاهريّة الّتي هي مفاد أصالة الحلّيّة ، ـ

لها ، وإلّا كانت أدلّتها (١) أيضا دالّة ـ ولو بالالتزام (٢) ـ على أنّ حكم مورد الاجتماع فعلا هو مقتضى الأصل لا الأمارة ، وهو (٣) مستلزم عقلا نفي ما هو قضيّة الأمارة ، بل ليس مقتضى حجّيّتها (٤) إلّا نفي ما قضيّته عقلا من دون دلالة عليه لفظا ، ضرورة أنّ نفس الأمارة لا دلالة لها إلّا على الحكم الواقعيّ ، وقضيّة حجّيّتها ليست إلّا لزوم العمل على وفقها شرعا المنافي عقلا للزوم العمل على خلافه (٥) وهو قضيّة الأصل ، هذا ؛ مع احتمال أن يقال : إنّه ليس قضيّة الحجّيّة شرعا إلّا لزوم العمل على وفق الحجّة عقلا وتنجّز الواقع مع المصادفة وعدم تنجّزه في صورة المخالفة.

وكيف كان ليس مفاد دليل الاعتبار هو وجوب إلغاء احتمال الخلاف تعبّدا كي يختلف الحال ويكون مفاده في الأمارة نفي حكم الأصل حيث إنّه حكم الاحتمال ؛ بخلاف مفاده فيه (٦) ، لأجل أنّ الحكم الواقعيّ ليس حكم احتمال خلافه ، كيف! وهو حكم الشكّ فيه واحتماله. فافهم وتأمّل جيّدا.

فانقدح بذلك أنّه لا يكاد ترتفع غائلة المطاردة والمعارضة بين الأصل

__________________

ـ فكلّ أمارة بمدلولها الالتزاميّ يدلّ على مورد الأصل.

وأجاب عنه المصنّف رحمه‌الله بأنّ المراد من كون الأمارات ناظرة إلى أدلّة الاصول هو خصوص نظرها إليها بالشرح والتفسير بألفاظها ، وهو مفقود في المقام ، لا مطلق النظر والقرينيّة ، وإلّا لزم أن يكون دليل الأصل أيضا حاكما على الأمارة ، بداهة أنّه إذا كان مقتضى الأصل هو الحلّيّة فبما أنّها تنافي الحرمة تدلّ بالالتزام العقليّ على نفيها ، كما أنّ الأمارة تدلّ بالالتزام العقليّ على نفي الحلّيّة.

(١) أي : أدلّة الاصول.

(٢) هكذا في النسخ. ولكن الصواب أن يحذف كلمة : «ولو» ، لأنّ المفروض انحصار الدلالة في الالتزاميّة ، فإنّ قوله : «كلّ شيء حلال ...» إنّما يدلّ بالمطابقة على حلّيّة المشكوك فيه ؛ وأمّا دلالته على نفي حرمته ليست إلّا بالدلالة الالتزاميّة الناشئة من تنافي الحلّ والحرمة.

(٣) أي : وكون حكم مورد الاجتماع فعلا مقتضى الأصل يستلزم عقلا نفي مقتضى الأمارة وهو الحرمة في المثال.

(٤) أي : حجّيّة الأمارة.

(٥) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «على خلافها» ، فإنّ الضمير يرجع إلى الأمارة.

(٦) أي : بخلاف مفاد دليل الاعتبار في الأصل.