درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۱۱۳: استصحاب ۵۴

 
۱

خطبه

۲

جزوه تقدم اماره بر استصحاب

اماره بر استصحاب مقدم می‌شود مطلقا، یعنی اعم از آنکه اماره موافق با استصحاب باشد یا مخالف.

ولی درباره علت تقدیم اماره سه نظریه وجود دارد:

۱. نظریه مصنف: علت تقدیم، ورود اماره بر استصحاب است (ورود این است که احد الدلیلین رافع موضوع دلیل دیگر باشد، حقیقتا - مثل امارات نسبت به اصول عقلیه- یا تعبدا مثل امارات نسبت به اصول شرعیه) دلیل:

صغری: موضوع ادله استصحاب نقض الیقین بالشک است.

کبری: نقض الیقین بالشک به واسطه اماره معتبره مرتفع می‌شود (چون اماره یقین تنزیلی است و لذا با وجود اماره رفع الید از یقین سابق نقض الیقین بالیقین است نه نقض الیقین بالشک).

نتیجه: پس موضوع ادله استصحاب به واسطه اماره معتبره مرتفع می‌شود و این ورود است.

اشکال: صغری: شرط ورود وجود مرجح برای تقدیم اماره بر استصحاب است.

کبری: وجود مرجح منتفی است.

نتیجه: پس شرط ورود منتفی است.

جواب: تقدیم اماره بر استصحاب مرجح دارد، توضیح در ضمن دو مرحله:

الف: اگر در مورد اجتماع اماره با استصحاب عمل به اماره شود، موضوع استصحاب مرتفع می‌شود و این محذور نیست.

ب: اگر در مورد اجتماع اماره با استصحاب عمل به استصحاب شود، لازمه‌اش یکی از دو چیز است:

اول: تخصیص بدون مخصص (اگر دلیل استصحاب شامل مورد اجتماع نشود، دلیل اماره تخصیص خورده است بدون مخصص).

دوم: دور (اگر دلیل استصحاب شامل مورد اجتماع شود) چون از طرفی مخصصیت استصحاب متوقف بر حجیت استصحاب با وجود اماره است و از طرف دیگر حجیت استصحاب با وجود اماره متوقف بر مخصصیت استصحاب است (و الا اماره رافع موضوع استصحاب خواهد شد).

۳

نظریه مرحوم شیخ

مرحوم شیخ می‌فرمایند اماره مقدم بر استصحاب است اما بخاطر حکومت (حکومت یعنی احد الدلیلی ناظر به دلیل دیگر باشد و آن دلیل دیگر را شرح یا تفسیر و یا بیان کند و این شرح، دو حالت دارد گاهی به نحو توسعه است و گاهی به نحو تضییقن استف مثلا مولا می‌گوید اکرم العلماء و بعد می‌گوید ولد العالم عالم، حال وقتی دلیل دوم را می‌گوید، همه می‌گویند ناظر به دلیل اول است و آن را بیان می‌کند که مطلب وسیعتر است و شامل ولد عالم هم می‌شود. و یا مثل اکرم العلما و بعد می‌گوید العالم الفاسق لیس بعالم، دلیل دوم ناظر به دلیل اول است و آن را تضییق می‌کند).

حال مرحوم شیخ می‌گوید اماره از باب حکومت بر استصحاب مقدم است، چون موضوع استصحاب نفس الشک است، حال ادله حجیت اماره می‌آید و شک با وجود اماره مخالف را از تحت این شکی که در موضوع استصحاب است را خارج می‌کند و می‌گوید اینجور شکی جای استصحاب نیست. مثلا شک می‌کنیم که نماز جمعه در زمان غیبت واجب است یا خیر که استصحاب می‌گوید واجب است و خبر واحد می‌گوید حرام است، این خبر واحد ما را شک حقیقتا خارج نمی‌کند، حال ادله حجیت اماره می‌گوید شک با وجود اماره مخالف، خارج از شکی است که موضوع استصحاب است و این حکومت مضیقه است.

اشکال اول: صغری: ضابطه حکومت، نظر و شرح است. یعنی دلیل حاکم و ناظر به دلیل حکومت باشد.

کبری: نظر و شرح در اینجا منتفی است.

نتیجه: ضابطه حکومت در اینجا منتفی است.

اشکال دوم: اماره دو حالت دارد:

۱. گاهی موافقت با استصحاب است.

۲. گاهی مخالف با استصحاب است.

حال با حفظ این مقدمه:

صغری: اگر علت تقدیم بر استصحاب حکومت باشد، لازمه‌اش این است که استصحاب با وجود اماره موافق، معاً حجت باشد.

چون شیخ با ادله حجیت اماره، شک با اماره مخالف را از موضوع استصحاب خارج می‌کند، اما اماره موافق را خارج نمی‌کند.

کبری: و اللازم باطل عند الشیخ.

نتیجه: فالملزوم مثله.

۴

نظریه سوم

بعضی می‌گویند اماره بر استصحاب از باب تخصیص حجت است، یعنی ادله حجیت استصحاب می‌گوید استصحاب حجت است مگر اینکه اماره باشد.

اشکال: صغری: ضابطه تخصیص اخراج حکمی است.

کبری: اخراج حکم در اینجا منتفی است. چون معنایش این است که در اینجا که نقض الیقین بالشک است، حرام نیست اما در اینجا نقض الیقین بالیقین است و اخراج موضوعی می‌باشد.

نتیجه: ضابطه تخصیص در اینجا منتفی است.

۵

تقدم استصحاب بر سایر اصول

همان رابطه‌ای که بین اماره و استصحاب است، بین استصحاب و اصول عملین است و استصحاب وارد بر آنها می‌باشد.

۶

تطبیق نظریه مرحوم شیخ

وأمّا حديث الحكومة (حکومت اماره بر استصحاب): فلا أصل له (حدیث) أصلا، فإنّه لا نظر لدليلها (اماره) إلى مدلول دليله (استصحاب) إثباتا (قید برای لا نظر است - در مقام اثبات و دلیل) وبما هو مدلول الدليل، (جمله حالیه:) وإن كان (دلیل اماره) دالّا على إلغائه (استصحاب) معها (اماره) ثبوتا وواقعا (نه از جهت دلالت لفظیه)، لمنافاة لزوم العمل بها (اماره) مع العمل به (استصحاب) لو كان على خلافها (اماره)، كما أنّ قضيّة دليله (استصحاب) إلغاؤها (اماره) كذلك، (علت الغاء:) فإنّ كلّا من الدليلين بصدد بيان ما هو الوظيفة للجاهل، فيطرد كلّ منهما (دلیلین) الآخر مع المخالفة، هذا. (اشکال دوم:) مع لزوم اعتباره (استصحاب) معها (اماره) في صورة الموافقة، ولا أظنّ أن يلتزم به (اعتبار استصحاب) القائل بالحكومة، فافهم، فإنّ المقام لا يخلو من دقّة.

فإنّه يقال : ذلك إنّما هو لأجل أنّه لا محذور في الأخذ بدليلها ؛ بخلاف الأخذ بدليله ، فإنّه يستلزم تخصيص دليلها بلا مخصّص إلّا على وجه دائر ، إذ التخصيص به (١) يتوقّف على اعتباره معها (٢) ، واعتباره كذلك يتوقّف على التخصيص به ، إذ لولاه لا مورد له معها ، كما عرفت آنفا (٣).

وأمّا حديث الحكومة (٤) : فلا أصل له أصلا ، فإنّه لا نظر لدليلها إلى مدلول دليله إثباتا وبما هو مدلول الدليل ، وإن كان دالّا على إلغائه معها ثبوتا وواقعا ، لمنافاة لزوم العمل بها مع العمل به لو كان على خلافها ، كما أنّ قضيّة دليله إلغاؤها كذلك (٥) ، فإنّ كلّا من الدليلين بصدد بيان ما هو الوظيفة للجاهل ، فيطرد كلّ منهما الآخر مع المخالفة ، هذا. مع لزوم اعتباره معها في صورة الموافقة ، ولا أظنّ أن

__________________

ـ لليقين باليقين بناء على حجّيّة دليل الأمارة في مورد الاستصحاب ، وهو أوّل الكلام ، بل يمكن الأخذ بدليل الاستصحاب في مورد الاستصحاب ، فالأخذ بدليل الأمارة في مورده محتاج إلى مرجّح ، وهو مفقود في المقام.

(١) أي : تخصيص دليل الأمارة بدليل الاستصحاب.

(٢) أي : اعتبار الاستصحاب مع الأمارة.

(٣) والحاصل : أنّ الأخذ بدليل الاستصحاب في مورد الأمارة يستلزم إمّا تخصيص دليل الأمارة بلا مخصّص ، وإمّا تخصيصه بوجه دائر ، إذ مخصّصيّة دليل الاستصحاب لعموم دليل الأمارة موقوفة على حجّيّة الاستصحاب مع وجود الأمارة ، وحجّيته معها موقوفة على مخصّصيّة دليله لدليل الأمارة.

أمّا توقّف المخصّصيّة على الحجّيّة : فلأنّ التخصيص تصرّف في الدليل العامّ ، والمتصرّف في الدليل لا بدّ وأن يكون حجّة كي يصلح للتصرّف فيه.

وأمّا توقّف الحجّيّة على المخصّصيّة : فلأنّه لو لم يخصّص دليل الاستصحاب عموم دليل الأمارة كانت الأمارة يقينا تعبّديّا ، فترفع موضوع الاستصحاب.

(٤) هذا ما اختاره الشيخ الأعظم الأنصاريّ في فرائد الاصول ٣ : ٣١٤. وتبعه أكثر الأعلام من المتأخّرين ، منهم الأعلام الثلاثة والسيّدان العلمان والسيّد الحكيم ، راجع فوائد الاصول ٣ : ٥٩٦ ، نهاية الأفكار ٤ (القسم الثاني) : ١٨ ـ ١٩ ، نهاية الدراية ٣ : ٢٨٤ ـ ٢٨٨ ، الرسائل (للإمام الخمينيّ) ١ : ٢٤٢ ، مصباح الاصول ٣ : ٢٥٠ ، حقائق الاصول ٢ : ٥٣٥ ـ ٥٣٦.

(٥) أي : ثبوتا وواقعا.

يلتزم به القائل بالحكومة ، فافهم ، فإنّ المقام لا يخلو من دقّة.

وأمّا التوفيق : فإن كان بما ذكرنا (١) فنعم الاتّفاق ، وإن كان بتخصيص دليله بدليلها فلا وجه له ، لما عرفت (٢) من أنّه لا يكون مع الأخذ به (٣) نقض يقين بشكّ ، لا أنّه (٤) غير منهيّ عنه مع كونه من نقض اليقين بالشكّ (٥).

خاتمة

[في بيان النسبة بين الاستصحاب وسائر الاصول

وبيان حكم التعارض بين الاستصحابين]

لا بأس ببيان النسبة بين الاستصحاب وسائر الاصول العمليّة ، وبيان التعارض بين الاستصحابين.

أمّا الأوّل : فالنسبة بينه وبينها هي بعينها النسبة بين الأمارة وبينه ، فيقدّم عليها ، ولا مورد معه لها ، للزوم محذور التخصيص إلّا بوجه دائر في العكس وعدم محذور فيه أصلا ، هذا في النقليّة منها.

وأمّا العقليّة : فلا يكاد يشتبه وجه تقديمه عليها ، بداهة عدم الموضوع معه لها ، ضرورة أنّه إتمام حجّة وبيان ومؤمّن من العقوبة وبه الأمان ، ولا شبهة في أنّ الترجيح به عقلا صحيح.

__________________

(١) أي : الورود.

ولا يخفى : أنّ إطلاق التوفيق العرفيّ على الورود لا يخلو من مسامحة.

(٢) حيث قال : «والتحقيق أنّه للورود».

(٣) أي : بدليل الأمارة.

(٤) أي : الأخذ بدليل الأمارة.

(٥) والحاصل : إن اريد بالتوفيق تخصيص دليل الاستصحاب بدليل الأمارة فلا وجه للتخصيص ، لعدم انطباق ضابط التخصيص هاهنا ، لأنّ ضابط التخصيص هو إخراج فرد من أفراد العامّ حكما مع كونه باقيا في العامّ موضوعا ؛ وفي المقام يكون دليل الأمارة رافعا لموضوع الاستصحاب ـ وهو نقض اليقين بالشكّ ـ ، لا رافعا لحكمه ـ أي النهي عنه ـ مع بقاء موضوعه.