درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۸۹: استصحاب ۳۰

 
۱

خطبه

۲

حکم صورت قید بودن زمان

یک صورت را قبلا گفتیم، حکم بعد می‌آید که اینجا حکم آن بیان شده است.

آن صورت این است که گاهی زمان قید فعل است اما گاهی در بقاء حکم شک می‌کنیم، مثلا شارع فرموده الجلوس یوم الجمعة واجب، یوم الجمعه زمان است و قید جلوس است و موضوع وجوب جلوس یوم الجمعه است، اما در روز شنبه شک می‌کنیم که جلوس واجب است یا خیر، حال در اینجا شک در بقاء نیست، چون موضوع یکی نیست، موضوع جلوس یوم الجمعه است و الان اگر وجوب باشد، جلوس یوم السبت است.

حال در اینجا شک در حدوث است که آیا جلوس یوم السبت، حادث شد یا خیر اما در اینجا باز هم تعبیر به شک در بقاء می‌شود، دلیلش این است که احتمال می‌دهیم که وجوب جلوس به نحو تعدد المطلوب باشد، یعنی شارع جلوس را می‌خواهند این یک مطلوب است و جلوس در آن زمان هم مطلوبیت شدیده دارد.

حال فرض این است که زمان از بین رفته و یقین داریم مطلوبیت شدیده از بین رفته است اما شک داریم مطلوبیت باقی است یا خیر، چون احتمال داریم اصل مطلوبیت باقی باشد و قید شدیده از بین رفته است و در اینجا استصحاب مطلوبیت می‌شود.

پس در جایی که احتمال بدهیم قید به نحو تعدد مطلوب باشد، استصحاب اصل مطلوبیت و حکم می‌شود.

سوال: ما متیقن سابق می‌خواهیم و در اینجا احتمال می‌دهیم تعدد مطلوب باشد.

جواب: شک ما نسبت به شاخ و برگ وجوب است و اصل وجوب مفروغ عنه است.

جزوه: در این صورت (زمان قید فعل است و زمان منتفی شده و احتمال می‌دهیم فعل به نحو تعدد مطلوب باشد)، استصحاب حکم و طلب می‌شود، چون عمل احتمال دارد به نحو تعدد المطلوب باشد، به این معنا که اصل العمل (جلوس) مطلوب است و بودن عمل در آن وقت خاص هم مطلوبیت دارد ولی مطلوبیت موکده و شدیده. آنگاه بعد از ارتفاع زمان، مطلوبیت شدیده منتفی می‌شود، ولی احتمال بقاء اصل مطلوبیت است، لذا استصحاب حکم و طلب می‌شود.

۳

کلام مرحوم نراقی و بررسی آن

کلام مرحوم نراقی: مرحوم نراقی می‌گویند در سه مورد، بین دو استصحاب تعارض واقع می‌شود که صاحب کفایه دو مورد را ذکر می‌کند:

۱. شارع، وضو را سبب برای طهارت قرار داده و مکلف با وضو طهارت پیدا می‌کند و بعد مذی خارج می‌شود خودش شک می‌کند که طهارت باقی است یا خیر، اینجا دو استصحاب تعارض می‌کنند:

الف: استصحاب طهارت قبل از مذی

ب: استصحاب جعل عدم سببیت (عدم ازلی) یعنی یک زمانی وضو سببیت برای طهارت نداشت و بعد از خروج مذی، شک می‌کند که الان وضو سببیت برای طهارت دارد یا خیر. پس این فرد مطهر نیست و برای نماز باید وضو بگیرد.

۲. شارع، ملاقات با نجاست را سبب برای تنجس قرار می‌دهد، حال اگر با آب قلیل شسته شد و شک کردید پاک است یا خیر، پای دو استصحاب در میان است:

الف: استصحاب نجاست قبل از شستن.

ب: استصحاب عدم جعل سببیت قبل از شرع و در هنگام شک اصل این است که سببیت بعد از شستن یک بار ندارد.

اشکال: در این دو مثال، فقط استصحاب جاری است، چون شرط اجرای استصحاب دوم، باید شک در مقدار قابلیت سببیت قابلیت سبب برای بقاء وجود داشته باشد اما ما در سببیت شک نداریم، پس شک در وجود رافع است نه در قابلیت سبب و استصحاب اول فقط جاری است و استصحاب دوم جاری نیست چون شک در ناحیه رافع است نه در ناحیه قابلیت سبب.

جزوه کلام مرحوم نراقی: در موارد زیر، استصحاب وجودی و عدمی با یکدیگر تعارض می‌کنند:

۱. شارع وضو را سبب برای طهارت قرار داده و لذا مکلف بعد از وضو طهارت پیدا می‌کند، اگر مکلف بعد از خروج مذی در بقاء طهارت شک کند، در اینجا دو استصحاب با یکدیگر تعارض می‌کنند:

الف: استصحاب طهارت قبل از خروج مذی.

ب: استصحاب عدم جعل سببیت وضو برای طهارت (که قبل از شرع بوده).

۲. درباره لباس نجسی که یک مرتبه شسته می‌شود، سپس در طهارت آن شک می‌شود، دو استصحاب با یکدیگر تعارض می‌کنند:

الف: استصحاب نجاست قبل از غسل.

ب: استصحاب عدم جعل سببیت ملاقات با نجاست برای تنجس که شرع بوده.

اشکال مصنف: در این دو مثال فقط استصحاب اول جاری می‌شود، چون:

صغری: شرط اجرای استصحاب عدم جعل سببیت، شک در مقدار قابلیت سببیت برای بقاء است.

کبری: این شک منتفی است.

نتیجه: پس شرط اجرای استصحاب عدم جعل سببیت منتفی است.

۴

تطبیق حکم صورت قید بودن زمان

نعم (استدراک از متعدد فی الثانی است)، لا يبعد أن يكون (فعل) بحسبه (نظر مسامحی عرفی) أيضا (مثل نظر عقلی) متّحدا فيما إذا كان الشكّ في بقاء حكمه (فعل) من جهة الشكّ في أنّه (فعل) بنحو التعدّد المطلوبيّ و (عطف بر انّ است) أنّ حكمه (فعل) بتلك المرتبة (مرتبه شدیده) الّتي كان (فعل) مع ذاك الوقت وإن لم يكن (حکم فعل) باقيا بعدها (ذاک الوقت) قطعا إلّا أنّه يحتمل بقاؤه (حکم) بما دون تلك المرتبة من مراتبه (حکم)، فيستصحب، فتأمّل جيّدا.

۵

تطبیق کلام مرحوم نراقی و بررسی آن

إزاحة (دفع) وهم

لا يخفى: أنّ الطهارة الحدثيّة والخبثيّة (نجاست) وما يقابلها (طهارت حدثیه و خبثیه) (حدث و خبث) تكون (چهار امر) ممّا (اموری که) إذا وجدت (امور) بأسبابها (امور) لايكاد يشكّ في بقائها (امور) إلّا من قبل الشكّ في الرافع لها (امور)، لا من قبل الشكّ في مقدار تأثير أسبابها (امور)، ضرورة أنّها (امور) إذا وجدت (امور) بها (اسباب) كانت تبقى ما لم يحدث رافع لها (امور)، كانت (امور) من الامور الخارجيّة أو الامور الاعتباريّة الّتي كانت لها (امور اعتباریه) آثار شرعيّة (مثل جواز دخول در نماز و...)، فلا أصل (مجال) لأصالة عدم جعل الوضوء سببا للطهارة بعد المذي، أو أصالة عدم جعل الملاقاة سببا للنجاسة بعد الغسل مرّة ـ كما حكي عن بعض الأفاضل (محقق نراقی) ـ ، ولا يكون هاهنا أصل (استصحاب) إلّا أصالة الطهارة أو النجاسة.

۶

تنبیه پنجم

مثال اول: عنب یعنی، انگور که حلال است و یک ماه دیگر کشمش می‌شود و شک می‌کنیم که حلال است یا خیر استصحاب حلیت می‌شود. به این استصحاب تنجیزی گفته می‌شود.

مثال دوم: یک خوشه انگور است که آب آن را می‌گیرند و جوش می‌آید، این آب انگور حرمت پیدا می‌کند با یک شرط که اگر غلیان کرده است، حال آب کشکش را می‌گیرد و جوش می‌آید، آیا در اینجا می‌توان گفت این کشمش حرمت در فرض غلیان داشت، آیا می‌توان حرمت آن را جاری کرد یا خیر؟ چون قبل از کشمش شدن حرمت در فرض غلیان داشت. این استصحاب تعلیقی است.

در اینجا دو احتمال است، صاحب کفایه می‌فرماید می‌توان استصحاب حرمت بر فرض غلیان کرد.

بعضی هم می‌گویند استصحاب جاری نیست که صاحب کفایه جواب می‌دهند.

۷

تطبیق تنبیه پنجم

[التنبيه] الخامس: [الاستصحاب التعليقيّ] 

انّه كما لا إشكال فيما إذا كان المتيقّن حكما فعليّا مطلقا (بدون شرط)، لا ينبغي الإشكال فيما إذا كان مشروطا معلّقا. فلو شكّ في مورد (مثل کشمش) ـ لأجل طروء بعض الحالات (زبیبیتت) عليه (مورد) ـ في بقاء أحكامه (مورد)، ففيما صحّ استصحاب أحكامه المطلقة صحّ استصحاب أحكامه المعلّقة (حرمت بر فرض غلیان)، لعدم الاختلال بذلك (تعلیق) فيما اعتبر في قوام الاستصحاب من اليقين ثبوتا (ثبوت حرمت بر فرض غلیان) والشكّ في بقاء.

في زمان آخر ولو بالنظر المسامحيّ العرفيّ.

نعم ، لا يبعد أن يكون بحسبه أيضا متّحدا فيما إذا كان الشكّ في بقاء حكمه من جهة الشكّ في أنّه بنحو التعدّد المطلوبيّ وأنّ حكمه بتلك المرتبة الّتي كان (١) مع ذاك الوقت وإن لم يكن باقيا بعدها (٢) قطعا إلّا أنّه يحتمل بقاؤه بما دون تلك المرتبة من مراتبه ، فيستصحب (٣) ، فتأمّل جيّدا.

إزاحة وهم

لا يخفى : أنّ الطهارة الحدثيّة والخبثيّة وما يقابلها (٤) تكون ممّا إذا وجدت بأسبابها لا يكاد يشكّ في بقائها إلّا من قبل الشكّ في الرافع لها ، لا من قبل الشكّ في مقدار تأثير أسبابها ، ضرورة أنّها إذا وجدت بها كانت تبقى ما لم يحدث رافع

__________________

(١) هكذا في النسخ. والصواب أن يقول : «كانت».

(٢) وفي بعض النسخ : «بعده». والأولى ما أثبتناه. ومعنى العبارة : «إنّ حكم الفعل في تلك المرتبة الّتي كانت ثابتة له مع ذاك الوقت وإن لم يكن ذاك الحكم باقيا بعد تلك المرتبة قطعا ...».

وبناء على ما في بعض النسخ يرجع الضمير إلى ذاك الوقت ، ويكون معنى العبارة : «وإن لم يكن ذاك الحكم باقيا للفعل بتلك المرتبة بعد ذاك الوقت قطعا ...».

(٣) والحاصل : أنّه إذا كان الشكّ في ثبوت الحكم للفعل المقيّد بالزمان من جهة اخرى غير جهة الشكّ في بقاء الزمان فلا يخلو : إمّا أن يكون تقيّده بالزمان بحيث يحكم العقل والعرف بأنّ الفعل الواقع في ذاك الزمان الخاصّ غير ذلك الفعل إذا وقع في زمان آخر ، كما إذا اخذ الزمان قيدا للفعل بنحو وحدة المطلوب ، فحينئذ لا مجال للاستصحاب ، لأنّه يرجع إلى مغايرة المتيقّن والمشكوك. وإمّا أن يكون تقيّده بالزمان بحيث يحكم العقل والعرف أو خصوص العرف بأنّ الفعل الواقع في ذاك الزمان الخاصّ متّحد معه إذا وقع فيما بعد ذاك الوقت ، كما إذا اخذ الزمان بنحو الظرفيّة ، بحيث يكون للزمان دخل في ثبوت الحكم للفعل ، أو اخذ قيدا له بنحو تعدّد المطلوب ، بأن يكون الفعل مطلوبا وتقيّده بذلك الزمان الخاصّ مطلوبا آخر ، بحيث لا تنثلم وحدة الفعل بانقضاء ذلك الوقت ، فإنّ المكلّف حينئذ وإن علم بعدم بقاء الحكم للفعل بالمرتبة الّتي ثبتت له مع ذاك الوقت إلّا أنّه يحتمل بقاؤه له بمرتبة دون تلك المرتبة ، فيرجع شكّه إلى بقاء مطلوبيّته الّتي ثبتت له في ذلك الوقت ، فيستصحب.

(٤) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «وما يقابلهما».

لها ، كانت من الامور الخارجيّة أو الامور الاعتباريّة الّتي كانت لها آثار شرعيّة ، فلا أصل لأصالة عدم جعل الوضوء سببا للطهارة بعد المذي ، أو أصالة عدم جعل الملاقاة سببا للنجاسة بعد الغسل مرّة ـ كما حكي عن بعض الأفاضل (١) ـ ، ولا يكون هاهنا أصل إلّا أصالة الطهارة أو النجاسة.

[التنبيه] الخامس : [الاستصحاب التعليقيّ] (٢)

انّه كما لا إشكال فيما إذا كان المتيقّن حكما فعليّا

__________________

(١) وهو الفاضل النراقيّ في مناهج الاصول والأحكام : ٢٣٩.

(٢) لا يخفى : أنّ توضيح ما أفاد المصنّف قدس‌سره في المقام يتوقّف على بيان محلّ النزاع ، فنقول : إنّ الشكّ في بقاء الحكم الشرعيّ يتصوّر على وجوه :

الأوّل : أن يكون المشكوك حكما جزئيّا ، ويكون الشكّ في بقائه ناشئا من احتمال عرض تغيّر في حالات موضوعه الخارجيّ ، كما إذا علمنا بطهارة ثوب وشككنا في بقاء طهارته من جهة احتمال ملاقاته البول مثلا. وهذا الوجه ممّا لا إشكال في جريان الاستصحاب فيه.

الثاني : أن يكون المشكوك حكما كلّيّا ، ويكون الشكّ في بقائه ناشئا من احتمال النسخ ، كما إذا شككنا في بقاء حرمة الخمر لاحتمال النسخ. وهذا الوجه أيضا لا إشكال في جريان الاستصحاب فيه.

الثالث : أن يكون المشكوك حكما كلّيّا متعلّقا بموضوع على تقدير وجود شرط أو فقد مانع ، ويكون الشكّ في بقائه من جهة عرض تغيّر في بعض حالات الموضوع ، كما إذا ورد : «إنّ الصلاة واجبة على المرأة الخالية من الحيض بشرط دخول الوقت» ، ثمّ شكّ في بقاء وجوب الصلاة عليها من جهة أنّها رأت دما مشتبها بين الحيض والاستحاضة ، أو كما إذا ورد : «إنّ العصير العنبيّ يحرم إذا غلا» ، فيشكّ في بقاء حرمته من جهة صيرورة العنب زبيبا. وهذا الوجه هو محلّ الخلاف بين الأعلام ، ويطلق على استصحابه «الاستصحاب التعليقيّ» و «الاستصحاب التقديريّ» و «الاستصحاب المشروط».

فذهب العلّامة الطباطبائيّ (بحر العلوم) ـ على ما حكي عنه في بحر الفوائد ٣ : ١٢٠ ـ إلى جريانه مطلقا. وتبعه كثير من المحقّقين ، منهم : الشيخ الأعظم الأنصاريّ والمحقّق الآشتيانيّ والمصنّف قدس‌سره والمحقّق العراقيّ والسيّد الإمام الخمينيّ. راجع فرائد الاصول ٣ : ٢٢٢ ـ ٢٢٣ ، بحر الفوائد ٣ : ١٢٠ ، نهاية الأفكار ٤ : ١٦٢ ، الرسائل ١ : ١٦٦.

وذهب صاحب الرياض وولده السيّد المجاهد والمحقّق النائينيّ والسيّد الخوئيّ إلى عدم ـ

مطلقا (١) ، لا ينبغي الإشكال فيما إذا كان مشروطا معلّقا. فلو شكّ في مورد ـ لأجل طروء بعض الحالات عليه (٢) ـ في بقاء أحكامه ، ففيما صحّ استصحاب أحكامه المطلقة صحّ استصحاب أحكامه المعلّقة ، لعدم الاختلال بذلك فيما اعتبر في قوام الاستصحاب من اليقين ثبوتا والشكّ في بقاء.

وتوهّم «أنّه لا وجود للمعلّق قبل وجود ما علّق عليه ، فاختلّ أحد ركنيه» (٣) ، فاسد جدا ، فإنّ المعلّق قبله إنّما لا يكون موجودا فعلا ، لا أنّه لا يكون موجودا

__________________

ـ جريانه مطلقا. راجع المناهل : ٢٥٢ ، فوائد الاصول ٤ : ٤٦٦ ، مصباح الاصول ٣ : ١٣٧ ـ ١٣٨.

ولا يخفى : أنّ المحقّق النائينيّ ذهب إلى عدم جريانه بعد ما فسّر الاستصحاب التعليقيّ بوجه آخر. وحاصله : أنّ محلّ النزاع في الاستصحاب التعليقيّ ما إذا تعلّق الحكم الكلّيّ بموضوع مركّب من جزءين عند فرض وجود أحد جزئيه ، وشكّ في بقائه من جهة تبدّل بعض حالاته قبل فرض وجود الجزء الآخر.

ثمّ استدلّ على عدم جريان الاستصحاب بأنّ فعليّة الحكم المترتّب على الموضوع المركّب متوقّفة على وجود موضوعه بتمام أجزائه ، لأنّ نسبة الحكم إلى موضوعه نسبة المعلول إلى علّته ، ولا يعقل تحقّق المعلول ـ وهو الحكم ـ إلّا بعد تحقّق علّته بمالها من الأجزاء ، فوجود أحد جزأي الموضوع بمنزلة العدم ، لعدم ترتّب الحكم عليه ، فلم يتحقّق حكم حتّى نشكّ في بقائه ، فلا مجال لجريان الاستصحاب. فوائد الاصول ٤ : ٤٦٣ ـ ٤٦٧.

ولكنّ التحقيق : أنّ مورد النزاع ليس ما إذا كان الحكم متعلّقا بموضوع مركّب ـ كما زعمه وزعم تلميذه المحقّق الخوئيّ في مصباح الاصول ٣ : ١٣٧ ـ ، بل الظاهر من كلماتهم أنّ محلّ النزاع هو الاستصحاب التعليقيّ بالمعنى الّذي ذكرناه. راجع فرائد الاصول ٣ : ٢٢٢ ـ ٢٢٣ ، أوثق الوسائل : ٤٧٢ و ٥٠١ ، بحر الفوائد : ١١٩ ـ ١٢٠ ، درر الفوائد (للمصنّف) : ٣٤٦.

(١) أي : كما لا إشكال في جريان الاستصحاب فيما إذا كان المتيقّن الحدوث والمشكوك البقاء حكما فعليّا غير مشروط بشرط غير حاصل.

(٢) مثل طروء حالة الزبيبيّة على العنب ، وطروء حالة رؤية الدم على المرأة.

(٣) هذا ما توهّمه صاحب الرياض على ما نسبه إليه ولده العلّامة في المناهل. قال في المناهل : «إنّه يشترط في حجّيّته ثبوت أمر أو حكم وضعيّ أو تكليفيّ في زمان من الأزمنة قطعا ، ثمّ يحصل الشكّ في ارتفاعه بسبب من الأسباب ، ولا يكفي مجرّد قابليّة الثبوت باعتبار من الاعتبارات ، فالاستصحاب التقديريّ باطل. وقد صرّح بذلك الوالد العلّامة في أثناء الدرس.

فلا وجه للتمسّك باستصحاب التحريم في المسألة». المناهل : ٦٥٢.