«الثانی، أنّه لا یخفی، أنّ الأصل فیما اذا شکّ فی جزئیة شیءٍ أو شرطیته»، اگر شک کنیم در جزئیت یا شرطیت. ببیند ما در مباحث گذشته شک داشتیم در اصل جزء. نمیدانستیم سوره جزء نماز است یا جزء نماز نیست اما اینجا میدانیم جزء نماز است اما دائره را نمیدانیم دائره جزئیت یا به تعبیر بزرگان دائره مجعول برای ما مشخص نیست. یعنی نمیدانیم که خداوند سوره را جزء نماز قرار داد یعنی مطلقا قرار داد یعنی چه انسان ذاکر للجزء باشد چه ناسی، یا فقط فی حال ذُکر، این را جزء قرار داده دیگر در حال نسیان «السورة لیست بجزءٍ»، دیگر جزئیت ندارد. شک بکنیم در جزئیت شیئی یا شرطیت شیء در حال نسیان آن شیء «أن الاصل عقلاً و نقلاً»، عقلا و نقلا مربوط به اصل است.
اصل عقلی و نقلی، ما ذُکِر، خبر آن أنّ است. «ما ذکر فی الشک فی أصل الجزئیة أو الشرطیه»، آنی که در اصل جزئیت یا شرطیت ذکر شد. در آنجائی که ما شک میکردیم سوره جزء است آخوند فرمود احتیاط عقلی و برائت شرعی. اینجا هم همینطور است. «فلولا مثل حدیث رفع مطلقا»، مطلقا یعنی چه در باب نماز چه در غیر نماز. یا حدیث لا تعاد که لا تعاد اختصاص به باب نماز دارد آخوند میفرماید اگر ما اینها را نداشتیم، «لحکِمَ عقلاً بلزوم اعادة ما أخلّ بجزئه أو شرطه نسیانا»، ما باید بیاوریم آنی که اخلال به جزء و شرط شده نسیاناً. یعنی کسی که نماز خواند سوره را یادش رفته بیاورد. عقل میگوید این نماز را باید دوباره اعاده کنی باید دوباره نماز با سوره بیاوری.
«کما هو الحال»، هو یعنی این لزوم اعاده «حالة فیما ثبت شرعاً جزئیته أو شرطیته مطلقا»، اگر ما شرعا فهمیدیم یک شیئی جزئیت دارد مطلقا، یعنی چه فی حال ذکر چه در حال نسیان، در هر دو حال شرطیت دارد. نساً مثل آنچه که در حدیث لا تعاد آمده. «لا تعاد الصلاة الاّ فی خمس» در آن پنجتائی که میگوید باید اعاده بشود آن پنج تا، دلیل نص ما مطلق است. یعنی آن پنج چیزی که روایت میگوید باید اعاده بشود چه انسان جهلا چه نسیاناً به هر طریقی اگر اخلالی به یکی از آنها ورزیده بشود انسان باید نمازش را اعاده بکند. «أو اجماعاً»، مثل تکبیرة الاحرام. تکبیرة الاحرام را انسان جهلا نیاورد یا نسیاناً نیاورد به هر نحوی که به تکبیرة الاحرام اخلال ورزیده بشود انسان باید نمازش را اعاده بکند.
«ثمّ لا یذهب علیه»، مطلب دوم. تا اینجا در مطلب اول در مفاد اصل عملی بود که اصل عملی اسم دیگرش دلیل فقاهتی است.
حالا میخواهیم ببینیم آیا شارع با دلیل اجتهادی هم میتواند این کار را بکند میتواند بگوید «ایها الناسی بالسورة»، نمازت دیگر نیاز به اعاده ندارد. نماز تو دیگر صحیحةٌ. بین شیخ و آخوند اختلاف است.
«لا یذهب علیک أنّه کما یمکن رفع الجزئیه أو الشرطیه فی هذه الحال بمثل حدیث الرفع»، همانطور که جزئیت و شرطیت، در حال نسیان با مثل حدیث رفع برطرف میشود، «کذلک یمکن تخصیصهما بهذالحال»، ما میتوانیم تخصیص بدهیم. در بعضی از نسخهها دارد تخصیصها، آن درست نیست و هما یعنی تخصیص جزئیت و شرطیت به این حال نسیان است. این بهذا الحال را بعضیها به حال ذُکر معنا گرفتند به حال ذکر نداریم. به حال نسیان منتهی تخصیص بحال نسیان یعنی رفعش اختصاص به حال نسیان دارد. «تخصیصهما» یعنی تخصیص جزئیت یا شرطیت به اعتبار رفعش. به این حال نسیان «بحسب الأدلّه الاجتهادیه»، خب میگوییم جناب آخوند به حسب ادله اجتهادی چجوری شارع برای ما بیان بکند؟
ببییند خوب مسئله را ابعادش و اطرافش را تصویر کنید، شارعی که اول سوره را جزء نماز قرار داده، فرض این است، فرموده مثل رکوع و سجده و اینها یک جزء نماز هم سوره است حالا بعد از این دلیل، شارع چگونه میتواند اختصاص بدهد جزئیت این جزء را به کسی که ذاکر است؟ و چگونه میتواند به ناسی خطاب بکند بگوید ایها الناسی لسورة، نمازت نیاز به اعاده ندارد یعنی این سوره برای تو جزئیت ندارد.
آخوند دو تا راه برای خطاب بیان میکند.
راه اول: «کما اذا وجّة الخطاب»، شارع خطاب را متوجه کند «علی نحوٍ یعمّ الذاکر والناسی»، یعنی نه کلمه ذاکر بیاورد نه کلمه ناسی بیاورد بگوید «ایها المکلف، بالخالی أمّا شکّ فی دخله مطلقا»، یعنی اول بیاید آن ما ادل منسی را بعنوان واجب بیان بکند. بگوید اجزاء واجب نماز، این نُهتاست مطلقا یعنی حتی در حق ناسی. بعد در دلیل دیگر «وقد دلّ دلیلٌ آخر علی دخله»، یعنی دخل این جزء منسی در حق ذاکر. دلیل دیگر او در حق ذاکر دخالت دارد. این یک راه.
راه دوم: «أو وجّه إلی الناسی یا وُجّه خطابه»، خطابی متوجه ناسی شود، «یخصّه»، ببینید خطاب اول یعمّ بود. یعمّ الذاکر و الناسی.
اما این خطاب یخصّ ناسی را «بوجوب الخالی»، بیاید بگوید که اینی که این نمازی که خالی از سوره است واجب است منتهی بعنوانٍ عامٍ یعنی نگوید ایها الناسی. به یک عنوان عام بگوید عنوان عام یعنی عنوانی که این عام در اینجا یعنی نه اینکه شامل ذاکر و ناسی باشد چون این برمیگردد به راه اول. عنوانٍ عامٍ یعنی عامی که ذاکر را شامل نمیشود اما ناسی را شامل میشود منتهی عمومیتش این است که از عنوان نسیان یک مقدار مفهومش وسیعتر است. مثلاً میگوید که «أیها القلیل الحافظه»، حالا مثالی که در شروح هم آوردند. اینها واقع هم نشده البته. میخواهیم بگوییم که راه وجود دارد میتوانست شارع بیان کند.
«ایها القلیل الحافظه»، قلیل الحافظه یک عنوانی است که ذاکر را شامل نمیشود عنوان مختص به ناسی هم نیست. عمومیت دارد آنوقت با همین بیان میتواند بگوید ایها القلیل الحافظه، آنی که بر تو واجب است این نُه جزء است. یا بعنوان آخر عامٍ أو خاصٍ. خاصٍ یعنی این آدم ناسی معین، چون ناسی یک نوع کسی است ناسی سوره است. یک کسی است ناسی ذکر رکوع است. یک کسی است ناسی قرائت است. حمد است مثلاً. خب اینها هر کدامشان ناسیهای معینی هستند. آن وقت هر کدام یک عنوان خاصی دارند. آن کسی که ناسی سوره است اسمش زید است. خب شارع بجای اینکه بگوید ایها الناسی للسورة، میگوید یا زید. عنوان خاصش را میگوید.
یا به تعبیر عنایة الاصول شارع میتواند بگوید ای کسی که مثلاً قبای تو زرد رنگ است، لا بعنوان الناسی، این در مقابل هر دو است. یعنی از اول نیاید بگوید ایها الناسی که شیخ بگوید ناسی را نمیشود مورد خطاب قرار داد.
«کی یلزم استحالة ایجاب ذلک»، لازم بیاید استحاله ایجاب ذلک، «ذلک»؛ یعنی آن وجوب خالی از منسی، واجب شود بر ناسی به این عنوان ناسی. آنهائی که میگویند استحاله لازم میآید دلیلشان چیست؟ مثل شیخ انصاری. «لخروجه عنه». چون ناسی خارج میشود از این عنوان ناسی «بتوجیه الخطاب إلیه»، تا خطاب متوجه او شد، دیگر از عنوان ناسی خارج میشود لا محال که این دلیل شیخ است.
«کما توهّم لذلک»، متوهم شیخ است، لذلک، یعنی بسبب خروج از عنوان ناسی، «توهّم استحالة تخصیص الجزئیة او الشرطیة بحال الذکر»، استحاله تخصیص جزئیت یا شرطیت بعضیها توهم کردند که این تخصیصش استحاله دارد «و ایجاب العمل الخالی عن المنسی علی الناسی»، عملی که خالی از منسی باشد این را میخواهیم بگوییم بر ناسی واجب است. شیخ اصلاً این را محال میداند که شارع یک جزئی دارد به نام سوره و واجب است نمیتواند که بعد از این بیاید خالی از منسی را یعنی بقیة الاجزاء را واجب بکند و اگر نتوانست واجب بکند ناسی که فقط بقیةالاجزاء را آورده این بقیة الاجزاء فعلش فعل صحیحی نیست. که این ایجاب العمل الخالی اشاره به همان مطلب سوم دارد.
و مطلب سوم این است که آیا ناسی که آن جزء منسی را نمیآورد بقیة الاجزاء را میآورد عملش صحیح است یا صحیح نیست. شیخ فرموده صحیح نیست باید دوباره اعاده بکند چون شارع نمیتواند به او بگوید فقط بر تو بقیة الاجزاء واجب است. چون انقلاب لازم میآید. آخوند میفرماید انقلاب لازم نمیآید بقیة الاجزاء را اگر آورد صحیح است. «فلا تغفل»، یعنی غافل نشو از اینکه همانطوری که با اصل عملی ما میتوانیم این اجزاء منسیه جزئیتش در حال نسیان را رفع کنیم با دلیل اجتهادی هم ما میتوانیم این کار را انجام بدهیم. خلافاً لشیخ بزرگوار انصاری.
سؤال..؟
پاسخ استاد محترم: بله. گفتیم در دلیل دیگر میآید به ذاکر میگوید یک جزء دیگر بر تو واجب است. ناسی هم همان نُه جزء برایش واجب است. مثل این است که من در اینجا بگویم که بر آقایانی که اینجا هستند مطالعه این کتاب لازم است بعد همه آقایان که رفتند بگوییم که بر شخص شما دو جلد مطالعهاش لازم است. بالاخره این درست میشود آنی که بر آقایان واجب شد همان مطالعه یک جلد است. آخوند هم همین را میگوید. بر ناسی میخواهیم یک کاری کنیم که شارع از اول بگوید بر تو نُه جزء واجب است..... ممکن است یک زمان دیگری ناسی باشد. ناسی و ذُکر که مثل علم و جهل نیست که اگر علم بیاید همیشه جهل از بین برود، امروز ذاکر است فردا ناسی است پس فردا ذاکر است پس آن فردا ناسی. نسیان قابل چیز است مثل جهل و علم نیست که انسان اگر علم پیدا کرد که شارع نماز را واجب کرده این علم که دیگر از بین نمیرود اما نسیان فرق دارد. یک روز انسان ذاکر است یک روز انسان ذاکر نیست. نسیان عارض است. ببینید یادش رفته، نمیشود به او بگویید که سوره را بیاور. چون میشود ذاکر.