درس کفایة الاصول - جلد دوم

جلسه ۷۰: اشتغال ۱

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

دوران امر بین متباینین

«فیقع الکلام فی مقامین. المقام الأول فی دوران الأمر بین المتباینین».

بیان شد که در بحث احتیاط در دو مقام بحث می‌کنیم: دوران بین متباینین و اقل و اکثر ارتباطی. از اقل و اکثر استقلالی صحبت نمی‌کنیم چون شک در تکلیف است که اقل است یا اکثر است، در حالی که شک در مکلف به است که اقل است که اکثر را بیاورد باطل است ویا اکثر است که اقل را بیاورد باطل خواهد بود. بنابرین در اقل و اکثر استقلالی بحثی نیست که برائت جاری است.

دوران بین متباینین

در مورد متباینین بحثی که وجود دارد این است که قدر متیقنی در بین نیست. در اصل طرح بحث مرحوم آخوند به شیخ تعریضی دارند که بحث منحصر در موارد علم به نوع تکلیف نیست تا در فردش شک داشته باشیم؛ به این معنا که می‌دانیم واجبی بر گردن ما هست ولی نمی‌دانیم ظهر است یا جمعه است؟ بلکه به نظر مرحوم آخوند بحث توسعه دارد، در موارد علم به جنس تکلیف و تردید در نوع نیز احتیاط باید کرد. به عنوان مثال می‌دانیم الزامی از جانب شارع رسیده است، اما نمی‌دانیم دعا عند رویت هلال است که واجب باشد یا شرب تتن است که حرام باشد؟ جنس که الزام است را می‌دانیم ولی نوع را که وجوب یا حرمت است را نمی‌دانیم این مورد نیز داخل در محل بحث است.

بعد از اینکه این توسعه را در محل بحث مرحوم آخوند می‌‌دهند، مرحوم شیخ یک تقسیماتی در مسئله کردند. مرحوم آخوند می‌فرماید: ما نیازی به این تقسیمات نداریم. ما بطور کلی اینچنین می‌گوئیم: می‌گوئیم وقتی یک تکلیفی به مرحله فعلیت برسد در مرحله فعلیت، دو صورت دارد: احکام تکلیفیه و شرعیه که به مرحله فعلیت می‌رسد در مرحله فعلیت بر دو قسم هستند: یک حکم فعلی تنجیزی داریم و یک حکم فعلی تعلیقی داریم. قبلاً نظیر این تقسیم را مرحوم آخوند در جمع بین حکم واقعی و حکم ظاهری در اوائل جلد دوم به آن اشاره کردند. حالا باید دید مراد مرحوم آخوند از این فعلی تنجیزی و فعلی تعلیقی چیست؟

حکم تنجیزی

گاهی حکم به مرحله فعلیت به حدی می‌رسد که معلق بر علم تفصیلی مکلف به آن حکم نیست؛ بلکه آنقدر شارع مقدس غرضش از آن تکلیف و از آن حکم مهم است که شارع می‌خواهد علی أی تقدیرٍ این تکلیف امتثال و اطاعت شود. یعنی یک حکم ناشی از اراده منجزه، شارع اراده‌اش تعلق پیدا کرده به اینکه این فعل انجام بشود یا این عمل ترک بشود علی جمیع التقادیر یعنی و لو اینکه مکلف علم تفصیلی به آن تکلیف پیدا نکند. ما با قرائن خارجیه از راه خطابات شرعیه می‌فهمیم، شارع آنقدر غرضش مهم است که می‌خواهد این تکلیف انجام بشود، حالا اعم از اینکه انسان علم تفصیلی پیدا کند یا یک طریق معتبر مطابق با آن تکلیف برایش قائم بشود یا از راه احتیاط حجت داشته باشد. شارع آنقدر غرضش مهم است که می‌خواهد این تکلیف امتثال بشود ولو از هر طریقی باشد. چه علم تفصیلی و چه طریق معتبر و چه اینکه بیاید مکلف از راه احتیاط انجام بدهد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند: در دوران بین متباینین اگر قرینه‌‌‌ای پیدا کردیم، دوران بین متباینین که ما علم به اصل تکلیف داریم؛ اما مکلف به برای ما مشخص نیست؛ اگر فهمیدیم این تکلیف آنقدر برای شارع مهم است که شارع می‌خواهد علی ای تقدیر این تکلیف امتثال بشود، اینجا ما باید بگویئم احتیاط واجب است و باید انسان احتیاط کند. آن وقت اسم این را حکم فعلی تنجیزی می‌گذاریم، یعنی دیگر در فعلیتش معلق بر چیزی نیست. شارع این حکم فعلی را علی جمیع التقادیر اراده کرده که محقق بشود و مکلف امتثال کند.

حکم تعلیقی

اما نوع دوم حکم فعلی تعلیقی داریم یعنی یک حکمی هست شارع معقلا بر اینکه ملکف علم تفصیلی بر او پیدا کند، شارع او را اراده می‌کند. اگر علم پیدا کرد مورد اراده شارع هست. لذا به آن حکم فعلی تعلیقی می‌گوییم. در این حکم فعلی تعلیقی غرض شارع چندان مهم نیست؛ مثلاً در قسم اول یک وقت در باب دماء و فروج و اینهاست، ما می‌دانیم غرض شارع خیلی مهم است؛ اما در این قسم دوم شارع غرضش خیلی مهم نیست. شارع می‌خواهد این فعل محقق بشود، اما علی جمیع التقادیر اراده نمی‌کند که این فعل محقق بشود. شارع می‌خواهد این فعل محقق بشود، لو علم مکلف به آن حکم، اگر مکلف علم تفصیلی به آن تکلیف پیدا کند.

اگر تکلیفی که انسان علم به تکلیف دارد در دوران بین متباینین از این نوع باشد، دیگر در این فرض احتیاط واجب نیست. این خلاصه تحقیقی است که مرحوم آخوند در اینجا بیان می‌کنند. از اینجا نتیجه می‌گیرند می‌فرمایند که آنچه که در تنجیز تکلیف و در تنجز تکلیف دخالت دارد، علم تفصیلی و علم اجمالی نیست. علم تفصیلی و علم اجمالی اثری در اینکه تکلیف را منجز کند یا نکند ندارد. آنچه که مسلم است این انقسام حکم فعلی است اگر یک حکم فعلی از قسم اول باشد تکلیف برای ما مسلم است، چه بخواهد علم تفصیلی باشد، چه علم اجمالی؛ اما اگر از نوع دوم باشد، اینجا تکلیف به مرحله تنجز نمی‌رسد؛ مگر اینکه انسان علم تفصیلی پیدا کند. از این تحقیق شروع می‌کنند این نتیجه را می‌گیرند می‌فرمایند مرحوم شیخ در کتاب رسائل در دو مقام بحث کرده: یکی در شبهه محصوره، دیگری در شبهه غیر محصوره.

مرحوم آخوند می‌فرماید: به نظر ما محور بحث تنجیزی و تعلیقی بودن است، نه در شبهه محصوره و غیر محصوره. مرحوم شیخ در شبهه محصوره، موافقت قطعیه را واجب دانسته، در شبهه غیر محصوره احتیاط را واجب نمی‌داند. مرحوم آخوند می‌فرماید: این ملاک نیست آنچه که برای وجوب موافقت قطعیه و حرمت مخالفت قطعیه ملاک است، این است که تکلیف از نوع قسم اول باشد. اگر یک تکلیفی به مرحله فعلی از قسم اول رسید، موافقت قطعیه‌اش واجب است؛ چه شبهه محصوره یا شبهه غیر محصوره باشد. بعد می‌فرمایند بله. آنجائی که شبهه شبهه غیر محصوره است، غیر محصوره بودن مانع می‌شود که تکلیف فعلی از قسم اول باشد.

وقتی اطراف یک شبهه خیلی زیاد است و خیلی مفصل است و کثیر است، بطوری که غیر محصور است، این غیر محصور بودن قرینه می‌شود که تکلیفی که در اینجا ما علم به او داریم از قسم اول نیست. غیر محصوره بودن مانع از این فعلیت در نوع اول می‌شود. لذا می‌فرماید: به نظر ما از نظر عقل فرقی بین محصوره و غیر محصوره در تنجز تکلیف و عدم تنجز تکلیف نیست. ملاک همانی است که بیان کردیم.

اشکال استاد به عنایه الاصول

عنایة الاصول اشکال کرده است ما از کجا بفهمیم این تکلیف فعلی من جمیع الجهات هست یا نیست؟ چون آخوند قسم اول را اسمش را تکلیف فعلی من جمیع الجهات و اسم قسم دوم را تکلیف فعلی من بعض الجهات گذاشته است که اولی را گفتیم فعلی تنجیزی دومی را فعلی تعلیقی. عنایه این اشکال کرده که از کجا بفهمیم این تکلیف از قسم اول است یا از قسم دوم؟

جوابش این است که ما از خود خطابات می‌توانیم بفهمیم. فرض کنید اگر یک تکلیفی در مورد دماء است یا در مورد فروج است، ما علم اجمالی داریم که یا این انسان فرض کنید که مسلمان مؤمن متقی محقون الدم است، دمش باید حفظ بشود یا این انسان کافر حربی محدور الدم است که قتل او واجب است. خب اینجا مسئله دم که برای شارع خیلی اهمیت دارد، می‌بینیم که تکلیف حرمت اراده دم، یعنی اینکه انسان حق ندارد دم مؤمن را بریزد، این فعلی من جمیع الجهات می‌شود و باید احتیاط کند، باید هردو دم حفظ شود.

البته شبهه ما این است که یا این اینچنین است یا آن اینچنین است نه اینکه بگوئیم این حتماً اینطور است. اگر آن هم مشخص باشد که بحثی ندارد. لذا این را از خود خطابات، از خود موارد تکلیف، اگر در باب دماء باشد در باب فروج یا در باب اموال باشد، حالا تا یک حدی مسئله اینطور است؛ اما در ابواب دیگر کمی بحث دارد.

در اوامر عرفیه هم همینطور است. در باب اوامر عرفیه بین مولا و عبد، گاهی عبد علم اجمالی دارد به اینکه یک چیزی مطلوب مولاست؛ اما نمی‌داند این هست یا آن هست؟ عبد گاهی احتیاط می‌کند، چون برایش روشن است غرض مولا در این مطلوب آنقدر مهم است که اگر احتیاط نکند بعداً مورد مؤاخذه مولا واقع می‌شود، لذا این را باید ما از غرض مولا، از خود خطابائی که برای ما غرض مولا را مشخص می‌کند از همین راه‌ها ما باید استفاده بکنیم.

۳

تطبیق دوران امر بین متباینین

مقام اول در دوران امر بین متباینین است. گفتیم مراد از متباینین یعنی آنی که قدر جامع ندارد.

«لا یخفى أنّ التكلیف المعلوم بینهما»، تکلیفی که معلوم بین المتنباینین است. «مطلقا»، مطلقا را تعریض دارند به شیخ انصاری که شیخ فقط مسئله را منحصر گرفته به آنجائی که ما علم به نوع تکلیف داریم، مثل وجوب اما واجب را نمی‌دانیم. مرحوم آخوند می‌فرماید: نه. آنجائی که علم به جنس تکلیف هم داشته باشیم و نوع را هم ندانیم، آنجا هم داخل در محل بحث است. «و لو كانا»، آن دو تکلیف، «فعل أمر»، یعنی فعل شیء «و ترك آخر»، یعنی ترک دیگر، منتهی به نحو معین. می‌گوئیم یا این واجب هست و ما باید انجام بدهیم یا دعاء عند رؤیت الهلال واجب است یا شرب تتن حرام است. شارع یک الزامی ما می‌دانیم آورده، یا وجوبی یا تحریمی، یکی از این دوتاست. اینجا مرحوم آخوند می‌فرماید: داخل در محل بحث هست.

مرحوم شیخ اینجا را ملحق به برائت می‌کند. می‌فرماید این را نمی‌دانیم واجب است یا نه اصل برائت است. آن دیگری را هم نمی‌دانیم حرام است یا نه اصل برائت است اما مرحوم آخوند می‌فرماید این ملحق به همین مسئله اصالة الاشتغال می‌شود.

این تکلیف، «إن كان فعلیا من جمیع الجهات»، ما یک جهت داریم بنام جهت علم تفصیلی با دیگر شرایطی که تکلیف دارد، من جمیع الجهات یعنی شارع از جهت علم و سائر جهات، این تکلیف برایش فعلیت دارد. یعنی چه؟ بیان می‌کند. «بأن یكون واجدا لما هو العلة التامة للبعث أو الزجر الفعلی»، یعنی علت و تامه بعث، اراده است. اراده‌ای که در نفس مولا منقدح می‌شود و آنچه که علت تامه زجر است که عبارت از کراهت باشد، علت تامه‌اش هست. «مع ما هو علیه‏ من الإجمال و التردد و الاحتمال»، با اجمالی که در مصداقش هست، تردیدی که هست احتمالی که هست. به عبارت اخری، این قسم، یعنی تکلیف فعلی من جمیع الجهات، از مواردی است که احتمال در آن منجز است. از جاهائی که احتمال در آن منجز است، یعنی ما احتمال بدهیم این واجب است احتمال بدهیم آن هم واجب است. هر دویش منجز است. هر دو را باید انجام بدهیم. «فلا محیص عن تنجزه و صحة العقوبة على مخالفته»، مخالفت تکلیف.

مرحوم آخوند می‌فرماید: که اگر یک تکلیف اینچنینی داشتیم که ما توضیح دادیم که متأسفانه مرحوم آخوند خودشان هم کم توضیح دادند اما با جمع بین مطالب قبلی و کمک از مطالب قبلی روشن می‌شود. جائی که غرض مولا خیلی مهم است ما می‌دانیم مولا غرضش آنقدر مهم است که این تکلیف برایش منجز است، یعنی می‌گوید هر طوری شده می‌خواهم عبد این تکلیف را امتثال کند. چه علم تفصیلی پیدا کند چه علم تفصیلی پیدا نکند، از راه احتیاط. آنوقت این نتیجه را می‌گیریم: ادله‌ای که دلالت بر برائت می‌کند، «رفع ما لا یعلمون»، یا «وضع عن امّتی»، یا «الناس فی سعة ما لا یعلمون»، یا «کلّ شیءٍ لک مطلق»، اینها تخصیص می‌خورد به این مخصص عقلی.

چون این ادله شامل اطراف علم اجمالی هم می‌شود. «رفع ما لا یعملون»، آنی که علم به آن ندارید برداشته شد. من بالخصوص نمی‌دانم این واجب است رفع، بالخصوص هم نمی‌دانم این فرد واجب است باز رُفِعَ. عمومش شامل موارد علم اجمالی هم می‌شود، اما این مخصص در اینجا تخصیص می‌زند این احادیث و این ادله را. مخصص عقلی چیست؟ مخصص عقلی این است: اگر تخصیص نزند بین این احادیث با آن تکلیف فعلی مناقضه بوجود می‌آید از یک طرف این احادیث معنایش این است که شارع اجازه ارتکاب داده است. اگر نمی‌دانیم این واجب است یا آن واجب بالخصوص نمی‌دانیم، برائت. آن هم نمی‌دانیم برائت اجازه و ترخیص در ارتکاب است.

از یک طرف می‌گوییم از آن غرض مهمی که شارع دارد ما یقین پیدا کردیم که تکلیف فعلی من جمیع الجهات است و شارع هر طوری شده می‌خواهد این تکلیف امتثال بشود. اگر این احادیث تخصص نخورند بین این احدیث و آن تکلیف فعلی من جمیع الجهات مناقضه و تناقض بوجود می‌آید. برای اینکه تناقض بوجود نیاید عقل می‌گوید: این ترخیص‌ها را ما باید تخصیص بزنیم. بگوییم رفع ما لا یعلمون، برای جایی است که تکلیف فعلی من جمیع الجهات نباشد و هکذا.

 «و حینئذ»، حالائی که تکلیف این چنین است، «لا محالة یكون ما دل بعمومه على الرفع أو الوضع أو السعة أو الإباحة»، آنی که عمومش دلالت بر رفع یا وضع یا سعه یا اباحه دارد، رفع ما لا یعلمون، وضع أن امتی، الناس فی سعةٍ، یا کلّ شیء لک مطلق «مما یعم أطراف العلم»، تمام اطراف علم اجمالی را شامل می‌شود چون در اطرافش ما بالخصوص علم نداریم. این «ما دلّ مخصَّصا عقلا»، عقل فی نفسه جاری می‌شود حال ما می‌گوید باید تخصیص بزنیم. «لأجل مناقضتها»، یعنی مناقضه این رفع و وضع و سعه و اباحه، مناقضه دارد، «معه» یعنی با این تکلیف فعلی.

«و إن لم یكن فعلیا كذلك»، یعنی اگر فعلی کذلک یعنی فعلی من جمیع الجهات نباشد، یعنی فعلی تعلیقی باشد فعلی تعلیقی یعنی چه؟ یعنی «و لو كان بحیث لو علم تفصیلا لوجب امتثاله»، این دوتا فرد دارد اگر لم یکن فعلیا کذلک دو تا فرد دارد، یک فردش این است که اصلا فعلی نباشد در مرحله انشا باشد. یک فردش این است که فعلی باشد، اما فعلی که «لو علم مکلف به آن تکلیف لتنجّز»، اگر مکلف علم به او پیدا بکند، تنجز پیدا می‌کند.

در این کتابهایی که ما داریم صفحه ۲۷۸ به این کتاب‌های ما. آنجا مرحوم آخوند می‌فرماید: «بمعنا کونه علی صفة و نحوٍ، لو علم به المکلف لتنجز علیه»، در جمع بین حکم ظاهری و واقعی، عین همین عبارتی که اینجا دارند آنجا هم دارند، «و لو كان بحیث لو علم تفصیلا لوجب امتثاله و صح العقاب على مخالفته لم یكن هناك مانع عقلا»، مانع عقلی همان مسئله مناقضه است اینجا دیگر مناقضه وجود ندارد. چون شارع می‌گوید از اول من امتثال این تکلیف را در فرضی می‌خواهم که تو علم تفصیلی پیدا کنی. پس اگر آن احادیث گفتند رفع، بین آن احادیث و بین این تکلیف، مناقضه وجود ندارد. مانع شرعی هم وجود ندارد. این مانع شرعی را خود مرحوم آخوند در حاشیه رسائل یکی دو تا مانع شرعی برایش ذکر کرده و همانجاها مورد مناقشه قرار داده و رد کرده است. «و لا شرعا عن شمول أدلة البراءة الشرعیة للأطراف»، یعنی اطراف علم اجمالی، برای اطراف علم اجمالی مانع شرعی از اینکه شارع اجازه بدهد بعضی از اطراف را شخص مرتکب بشود هیچ مانعی وجود ندارد.

این تحقیقی است که مرحوم آخوند می‌کند که ادله احتیاط جائی است که تکلیف فعلی من جمیع الجهات باشد، «و من هنا»، هنا یعنی این انقسام تکلیف فعلی به دو قسم، «انقدح أنه لا فرق بین العلم التفصیلی و الإجمالی»، مرحوم آخوند از اینجا اشاره می‌کنند که ما فرق را باید در ناحیه معلوم بگذاریم نه در ناحیه فعل. اگر معلوم ما فعلی من جمیع الجهات باشد تکلیف منجز است، اگر معلوم ما فعلی من جمیع الجهات نباشد تکلیف منجز نیست. آن وقت آنجائی که تکلیف ما یعنی معلوم ما، فعلی من جمیع الجهات باشد، از نظر تنجز تکلیف دیگر فرقی بین علم تفصیلی و علم اجمالی نیست.

لا فرق در علیت علم تفصیلی و علم اجمالی برای تنجز بین علم تفصیلی و اجمالی «إلا أنه لا مجال للحكم الظاهری مع التفصیلی»، این باز مطلبی است که همانجا در جمع بین حکم ظاهری و واقعی، مرحوم آخوند به آن اشاره کردند. مجالی نیست برای حکم ظاهری مع التفصیلی، یعنی وقتی که شما علم تفصیلی پیدا کردید دیگر نوبت به حکم ظاهری نمی‌رسد. «فإذا كان الحكم الواقعی فعلیا من سائر الجهات»، وقتی که حکم واقعی فعلی من سائر الجهات باشد «لا محالة یصیر فعلیاً معه من جمیع الجهات»، عرض کردیم از اول یک جهت را مرحوم آخوند علم قرار داده بقیه جهات، جهاتی که برای تکلیف است مثل بلوغ و عقل و قدرت و تمام شرائطی که باید تکلیف داشته باشد.

اگر تکلیف «إذا کان الحکم الواقعی فعلیا من سائر الجهات»، دیگر از جمعیع الجهات می‌شود فعلی، «و له مجال مع الإجمالی»، عطف به آن قبلی است. قبلاً می‌فرمود لا مجال للحکم الظاهری مع التفصیلی، اما می‌فرماید وله، یعنی «للحکم الظاهری مجالٌ مع العلم الاجمالی»، یعنی آنجائی که ما علم اجمالی داریم حکم ظاهری هم می‌تواند بیاید به چه معنا؟ «فیمكن أن لا یصیر فعلیا معه»، یعنی آن حکم واقعی ممکن است فعلی نشود با این علم اجمالی. چرا؟ «لإمكان جعل الظاهری فی أطرافه»، چون جعل حکم ظاهری در اطراف علم اجمالی امکان دارد چون ما الان گفتیم وقتی تکلیف ما یعنی معلوم ما فعلی من جمیع الجهات نباشد، ولو ما علم اجمالی هم داشته باشیم اما شارع نسبت به اطراف می‌تواند ترخیص بیاورد. بگوید این طرف را مرتکب بشود. «و إن كان فعلیا»، یعنی آن تکلیف فعلی باشد «من غیر هذه الجهة»، از غیر جهت علم، از جهات دیگر بلوغ و عقل و قدرت و اینها فعلی باشد. فافهم. اشاره به دقت دارد.

«ثم إن الظاهر أنه لو فرض أنّ المعلوم بالإجمال»، با این ثم می‌خواهند رد بکنند تفکیکی که شیخ آورده شیخ بین شبهه محصوره و غیر محصوره فرق گذاشته آخوند می‌فرماید فرق همینی است که ما گفتیم. لو فرض که معلوم بالاجمال، فعلی من جمیع الجهات باشد، اگر ما چنین چیزی را فرض بکنیم، «لوجب عقلاً» موافقت آن تکلیف را، «مطلقا». «و لو كانت أطرافه»، اطراف آن علم اجمالی «غیر محصورة و إنما التفاوت بین المحصورة و غیرها هو» که تفاوت این است که «أنّ عدم الحصر»، محصور نبودن، «ربما یلازم ما یمنع عن فعلیة المعلوم» چه بسا ملازمه دارد با چیزی که مانع از فعلیت معلوم بشود. «مع كونه فعلیا لولاه»، در صورتی که آن معلوم و آن تکلیف فعلی است، لولا این مانع. آن تکلیف از سائر جهات فعلی است. یعنی خود محصور نبودن مانع می‌شود از اینکه این تکلیف فعلی من جمیع الجهات باشد. «من سائر الجهات.»

«و بالجملة»، تکرار می‌کنند، «لا یكاد یرى العقل تفاوتا بین المحصورة و غیرها فی التنجز و عدمه فیما كان المعلوم إجمالا فعلیا»، آنجائی که معلوم ما فعلی من جمیع الجهات باشد، «یبعث المولى نحوه»، بعث می‌کند مولا به سوی آن تکلیف، «فعلا أو یزجر عنه كذلك»، یا نهی می‌کند از آن تکلیف، کذلک یعنی فعلاً. «مع ما هو علیه من كثرة أطرافه»، با کثرت اطرافی که دارد. «و الحاصل»، باز خلاصه گری می‌کنند، «أنّ اختلاف الأطراف فی الحصر و عدمه لا یوجب تفاوتا فی ناحیة العلم»، تفاوتی در ناحیه علم ایجاد نمی‌کند.

 «و لو أوجب تفاوتا فإنما هو فی ناحیة المعلوم»، اگر موجب تفاوتی هم بشود در ناحیه معلوم است آن هم در ناحیه معلوم از جهت فعلیت و عدم فعلیت، «فی فعلیة البعث أو الزجر مع الحصر و عدمها»، یعنی «عدم الفعلیه مع عدمه»، «فلا یكاد یختلف العلم الإجمالی باختلاف الأطراف قلة و كثرة فی التنجیز و عدمه»، علم اجمالی به اختلاف اطراف از نظر قلت و کثرت اختلاف پیدا نمی‌کند در تنجیز و عدم تنجیز، مادامی که «ما لم یختلف المعلوم فی الفعلیة و عدمها بذلك»، مادامی که اختلاف پیدا نکند معلوم در فعلیت و عدم فعلیت به سبب این قلت و کثرت. یعنی ممکن است که قلت افراد سبب شود که تکلیف فعلی من جمیع الجهات باشد، فعلی من جمیع الجهات یعنی شارع می‌خواهد هر جوری هست این تکلیف امتثال بشود؛ و کثرت اطراف مانع می‌شود از اینکه تکلیف فعلی من جمیع الجهات باشد.

ملاکی که مرحوم آخوند می‌فرمایند بسیار مطلب خوبی است. از قدیم محور بحث انحصار و عدم انحصار شبهه بوده است ولی این ملاک را ایشان به خوبی رد می‌کنند.

«ما لم یختلف المعلوم فی الفعلیة و عدمها بذلك و قد عرفت آنفا»، همین الان دانستی، «أنّه لا تفاوت بین التفصیلی و الإجمالی فی ذلك»، یعنی در فعلیت و عدم فعلیت، «ما لم یكن تفاوت فی طرف المعلوم أیضا»، اگر تفاوت در طرف معلوم نباشد در طرف علم این فعلیت و اینها علم اجمالی و تفصیلی در آن دخالت ندارد. «فتأمل تعرف» اشاره به دقت دارد.

لتردّده بين المتباينين (١) ، واخرى بين الأقلّ والأكثر الارتباطيّين (٢) ، فيقع الكلام في مقامين:

__________________

ـ ولا شكّ أيضا في دخول القسم الثاني في محلّ النزاع.

وإنّما الكلام في القسم الرابع. فهل يعدّ من الشكّ في التكليف كي يخرج من محلّ النزاع ، أو يعدّ من الشكّ في المكلّف به كي يدخل في محلّ النزاع؟

ذهب الشيخ الأعظم الأنصاريّ إلى أنّ العلم بالجنس من الشكّ في التكليف ، لا المكلّف به ، فإنّه قال : «الموضع الثاني في الشكّ في المكلّف به مع العلم بنوع التكليف ، بأن يعلم الحرمة أو الوجوب ويشتبه الحرام أو الواجب». فرائد الاصول ٢ : ١٩٥.

وظاهر قول المصنّف قدس‌سره في المقام : «من الإيجاب أو التحريم» أيضا أنّ العلم بالجنس من الشكّ في التكليف ، فإنّ كلامه هذا بيان عن قوله : «مع العلم بالتكليف». ولكن سيصرّح بعد أسطر بدخول العلم بجنس التكليف في الشكّ في المكلّف به إذا كان متعلّقا بأمرين ، كما صرّح بذلك أيضا في درر الفوائد : ٢٣١.

(١) لا يخفى عليك : أنّ في التعبير عن هذا القسم ب «المتباينين» مسامحة ظاهرة ، لعدم اختصاص هذا القسم بما إذا كان الترديد ذا طرفين فقط ، بل يعمّ ما إذا كان الترديد ذا أطراف ، كما إذا علم بوجوب صلاة عليه ، وتردّد بين كونها صلاة الآيات أو صلاة الميّت أو صلاة القضاء. وعليه فكان الأولى أن يعبّر عن هذا القسم هكذا : «فتارة لتردّد المكلّف به بين المتباينين أو أكثر» أو : «فتارة لتردّد المكلّف به بين امور متبايية».

(٢) سواء كان الترديد ذا طرفين ، كما إذا علم بوجوب صلاة الظهر وتردّد بين كون الصلاة المكلّف بها هي الصلاة مع السورة أو هي من دون السورة ، أو كان الترديد ذا أطراف ، كما إذا علم بوجوب صلاة الظهر وشكّ في أنّها هل هي الصلاة مع السورة والقنوت أو الصلاة مع السورة دون القنوت أو الصلاة مع القنوت دون السورة أو الصلاة من دونهما. هذا في الأقلّ والأكثر الارتباطيّين.

وأمّا الأقلّ والأكثر الاستقلاليّان ـ سواء كان ذا طرفين أو ذا أطراف ـ : فهو يرجع إلى الشكّ في التكليف بالنسبة إلى الأكثر ، إذ يعلم من أوّل الأمر بتعلّق التكليف بالأقلّ ويشكّ في تعلّقه بالزائد عليه ، فتجري البراءة.

ولا يخفى : أنّ الضابط في تشخيص كون أطراف الترديد هو التباين أو الأقلّ والأكثر الارتباطيّان أو الأقلّ والأكثر الاستقلاليّان ما يلي :

فإن كان في أطراف الترديد ما يكون الإتيان به موجبا للعلم بحصول الامتثال وسقوط التكليف بالنسبة إلى الأطراف الأخر فيكون من الأقلّ والأكثر. وحينئذ لا يخلو : إمّا أن يكون الإتيان بسائر الأطراف أيضا موجبا للعلم بحصول الامتثال وسقوط التكليف بالنسبة إلى

المقام الأوّل

في دوران الأمر بين المتباينين (١)

[منجّزيّة العلم الإجماليّ]

لا يخفى : أنّ التكليف المعلوم بينهما مطلقا ـ ولو كانا فعل أمر وترك

__________________

ـ خصوص تلك الأطراف ، كما كان الإتيان بالأكثر موجبا للعلم بسقوط التكليف بالنسبة إلى جميع الأطراف ، وهذا هو الأقلّ والأكثر الاستقلاليّان ، ومثاله : ما إذا علم بأنّه مديون ، وتردّد بين كون ما عليه عشرة أو تسعة ، فإنّ إعطاء العشرة يوجب العلم بسقوط الدين بالنسبة إلى عشرة وتسعة ، وإعطاء التسعة أيضا يوجب العلم بسقوط الدين بالنسبة إلى خصوص التسعة.

وإمّا أن لا يكون الإتيان بسائر الأطراف غير الطرف الخاصّ ـ وهو الأكثر ـ موجبا للعلم بسقوط التكليف بالنسبة إلى خصوص تلك الأطراف ، لاحتمال مطلوبيّتها منضمّا إلى غيرها ، فحينئذ يكون الترديد بين الأقلّ والأكثر الارتباطيّين ، كما إذا علم بوجوب صلاة الظهر وتردّد بين أن يكون المكلّف به هو الصلاة مع السورة والقنوت أو هو الصلاة من دونهما أو هو الصلاة مع أحدهما ، فإنّ الإتيان بالأكثر ـ أي الصلاة مع السورة والقنوت ـ يوجب العلم بفراغ الذمّة بالنسبة إلى الصلاة من دونهما.

وأمّا الإتيان بسائر الأطراف ـ أي الصلاة مع السورة فقط أو مع القنوت فقط أو من دونهما ـ فلا يوجب حصول العلم بالفراغ أصلا ، لا بالنسبة إلى خصوص تلك الأطراف ولا بالنسبة إلى الطرف الخاصّ ـ أي الأكثر ـ.

وإن لم يكن في أطراف الترديد ما يكون الإتيان به موجبا للعلم بحصول الامتثال وسقوط التكليف بالنسبة إلى الأطراف الأخر ، فيكون من دوران الأمر بين امور متبايية ، سواء كان التباين ذاتيّا كدوران المكلّف به بين موضوعات مستقلّة كالصوم والصدقة والصلاة ، أو كان عرضيّا كما إذا كان المكلّف به موضوعا واحدا ذا أطراف متبايية ، بأن تكون النسبة بين تلك الأطراف نسبة بشرط شيء وبشرط لا ، كما إذا علم إجمالا بوجوب الصلاة وتردّد بين كونها قصرا أو تماما.

والحاصل : أنّه إذا دار الأمر بين الماهيّتين أو الماهيّات أو بين الماهيّة بشرط شيء وبين تلك الماهيّة لا بشرط فيكون من دوران الأمر بين المتباينين. وإذا دار الأمر بين الماهيّة بشرط شيء وبين تلك الماهيّة لا بشرط فيكون من دوران الأمر بين الأقلّ والأكثر.

(١) يظهر ممّا ذكرنا في التعليقة السابقة أنّه كان الاولى ـ بل الصحيح ـ أن يقول : «دوران المكلّف به بين امور متباينة».

آخر (١) ـ إن كان فعليّا من جميع الجهات ـ بأن يكون واجدا لما هو العلّة التامّة للبعث أو الزجر الفعليّ مع ما هو [عليه] (٢) من الإجمال والتردّد والاحتمال ـ فلا محيص عن تنجّزه وصحّة العقوبة على مخالفته ؛ وحينئذ لا محالة (٣) يكون ما دلّ بعمومه على الرفع (٤) أو الوضع (٥) أو السعة (٦) أو الإباحة (٧) ممّا يعمّ أطراف العلم (٨) مخصّصا عقلا ، لأجل مناقضتها معه (٩). وإن لم يكن فعليّا كذلك ـ ولو كان بحيث لو علم تفصيلا لوجب امتثاله وصحّ العقاب على مخالفته ـ لم يكن هناك مانع عقلا ولا شرعا عن شمول أدلّة البراءة الشرعيّة للأطراف.

ومن هنا انقدح : أنّه لا فرق بين العلم التفصيليّ والإجماليّ ، إلّا أنّه لا مجال للحكم الظاهريّ مع التفصيليّ ، فإذا كان الحكم الواقعيّ فعليّا من سائر الجهات لا محالة يصير فعليّا معه (١٠) من جميع الجهات ، وله (١١) مجال مع الإجماليّ ،

__________________

(١) أي : ولو كان المتباينان ـ وهما طرفا الترديد ـ فعل أمر وترك أمر آخر ، فعلمنا إجمالا بتكليف إلزاميّ تعلّق إمّا بفعل هذا الأمر وإمّا بترك ذاك الأمر.

ولعلّ غرضه تعميم محلّ البحث للعلم بجنس التكليف ، وهو الإلزام الجامع بين الإيجاب والتحريم.

والأولى سوق العبارة هكذا : «إنّ التكليف المعلوم بين أطراف متباينة مطلقا ـ سواء كانت الأطراف فعل أحد الامور أو ترك أحد الامور أو فعل أمر وترك آخر ...».

(٢) ما بين المعقوفتين ليس في النسخ.

(٣) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «فلا محالة».

(٤) كقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «رفع عن امّتي تسعة : الخطأ و ...». الخصال ٢ : ٤١٧ ، التوحيد : ٣٥٣.

(٥) كقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «وضع عن امّتي ما اكرهوا عليه و ...». المحاسن (للبرقي) ٢ : ٣٣٩.

(٦) كقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «إنّ الناس في سعة ما لم يعلموا». عوالي اللئالي ١ : ٤٢٤.

(٧) كقوله عليه‌السلام : «كلّ شيء فيه حلال وحرام فهو لك حلال أبدا ...». وسائل الشيعة ٢ : ٥٩ ، الباب ٤ من أبواب ما يكتسب به ، الحديث ١.

(٨) أي : أطراف العلم الإجماليّ.

(٩) أي : لأجل مناقضة الرفع والوضع والسعة والإباحة مع التكليف الفعليّ.

(١٠) أي : مع العلم التفصيليّ.

(١١) أي : للحكم الظاهريّ.

فيمكن أن لا يصير فعليّا معه (١) ، لإمكان جعل الظاهريّ في أطرافه وإن كان فعليّا من غير هذه الجهة ، فافهم (٢).

__________________

(١) أي : فيمكن أن لا يعير الحكم الواقعيّ فعليّا مع العلم الإجماليّ.

(٢) توضيح ما أفاده ـ على ما قرّبه تلميذه المحقّق الاصفهانيّ على نحو الإجمال في نهاية الدراية ٢ : ٥٧٥ ـ ٥٧٦ ـ : أنّ التكليف المعلوم بالإجمال على قسمين :

القسم الأوّل : أن يكون تامّ الفعليّة من جميع الجهات ، بأن يكون واجدا لما هو العلّة التامّة للبعث أو الزجر الفعليّ ، ولو كان التكليف مردّدا بين أطراف ، وهو فيما إذا كان استيفاء الغرض الداعي إلى الحكم متعلّقا لإرادة المولى على كلّ تقدير ، بحيث لا يرضى بفواته أصلا ، سواء علم به المكلّف تفصيلا ـ لوصول الخطاب إليه ولو تصادفا ـ أو علم إجمالا. فحينئذ لا يمنع عن فعليّة التكليف إلّا الجهل به ، وهو يرتفع بمجرّد العلم به ، فإنّ العلم يكشف عن الواقع ويرتفع العذر الجهليّ ، فيستحقّ العقوبة على مخالفته. ولا فرق حينئذ بين العلم الإجماليّ والتفصيليّ ، لعدم الفرق في انكشاف الواقع وارتفاع العذر الجهليّ بهما ، غاية الأمر أنّ حكم العقل بإتيان جميع الأطراف احتياط فيما إذا علم به إجمالا ، وحكم بإتيان المأمور به فيما إذا علم به تفصيلا.

وحينئذ لو فرض أنّ ما دلّ بعمومه على الترخيص ونفي التكليف ـ كحديث الرفع ـ يشمل أطراف العلم الإجماليّ فلا بدّ من تخصيصها بما نحن فيه ، لحكم العقل بمناقضته مع كون الحكم فعليّا من جميع الجهات ، ضرورة أنّه يقتضي لزوم موافقته على كلّ تقدير ، والترخيص يقتضي عدم لزومها ، وهذا هو التناقض المستحيل.

القسم الثاني : أن لا يكون تامّ الفعليّة من جميع الجهات ، بأن لا يكون الغرض الداعي إلى الحكم بمثابة تتعلّق إرادة المولى باستيفائه على كلّ حال ، بل يكون متعلّقا لإرادة المولى إذا وصل الخطاب إليه تفصيلا ولو من باب الاتّفاق. وحينئذ يعتبر في تنجّزه العلم التفصيليّ بالحكم. وأمّا الحكم المعلوم بالعلم الإجماليّ وإن كان بمرتبة من الفعليّة إلّا أنّ المعلوم به ليس متعلّقا لإرادة المولى ، فلا يكون متنجّزا ولا يستحقّ العقوبة على مخالفته.

ومن هنا يظهر امور :

الأوّل : أنّه لو احرز كون الحكم المعلوم بالإجمال من القسم الأوّل فيجب موافقته برعاية الاحتياط ، ولا يمكن جعل الحكم الظاهريّ ـ أي البراءة ـ في بعض الأطراف أو جميعها ، لكونه تامّ الفعليّة. ولو احرز كونه من القسم الثاني فلا يجب موافقته ، بل يمكن جعل الحكم الظاهريّ ـ أي الترخيص ـ في بعض الأطراف أو في جميعها.

الثاني : أنّ العلم الإجماليّ بمثابة العلم التفصيليّ في إمكان انكشاف الواقع به ، غاية ـ

[وجوب موافقة المعلوم التامّ الفعليّة مطلقا]

ثمّ إنّ الظاهر أنّه لو فرض أنّ المعلوم بالإجمال كان فعليّا من جميع الجهات

__________________

ـ الأمر أنّ الحكم الواقعيّ المعلوم بالعلم التفصيليّ تامّ الفعليّة إذا كان فعليّا من سائر الجهات. بخلاف المعلوم بالعلم الإجماليّ ، فإنّه يصير تامّ الفعليّة إذا كان فعليّا من سائر الجهات واحرز كونه من القسم الأوّل من الأحكام الفعليّة.

وتعبير آخر : إنّ كلّا من العلم التفصيليّ والإجماليّ يقتضي التنجّز والفعليّة التامّة ، غاية الأمر أنّ العلم التفصيليّ يوجب التنجّز والفعليّة التامّة بمجرّد كون الحكم فعليّا من سائر الجهات ، والعلم الإجماليّ لا يوجبه كذلك ، بل انّما يوجبه بعد كون الحكم فعليّا من سائر الجهات وإحراز كونه من قبيل القسم الأوّل.

الثالث : أنّ المعلوم بالتفصيل والمعلوم بالإجمال في القسم الأوّل واجدان لما يتمّ به العلّة للبعث أو الزجر الفعليّ إذا كانا فعليّين من سائر الجهات ، بخلاف العلم الإجماليّ في القسم الثاني ، فإنّه لم يكن واجدا لما يتمّ به العلّة للبعث أو الزجر الفعليّ ، كما مرّ.

ومن هنا ينقدح دفع ما توهّمه العلّامة المحشّي المشكينيّ وبعض آخر ، من أنّ كلام المصنّف قدس‌سره هاهنا : «بأن يكون واجدا لما هو العلّة التامّة للبعث» ظاهر في أنّ العلم الإجماليّ علّة تامّة للتنجيز كالعلم التفصيليّ. وهذا ينافي ما تقدّم منه في مباحث القطع من أنّ العلم الإجماليّ مقتض للتنجيز ، لا أنّه علّة تامّة للتنجيز. راجع حواشي المشكينيّ على الكفاية ٤ : ١٦٩ ، وعناية الاصول ٤ : ١٤٧ ـ ١٤٨.

والوجه في في دفعه ما مرّ من أنّ مراد المصنّف قدس‌سره من كلامه هاهنا أنّ المعلوم بالإجمال إذا احرز كونه من القسم الأوّل وكان فعليّا من سائر الجهات يصير واجدا لما يتمّ به العلّة للبعث أو الزجر الفعليّ ، فيصير العلم الإجماليّ علّة للتنجّز بعد إحراز أمرين : (أحدهما) أن يكون الحكم المعلوم به فعليّا من سائر الجهات. (ثانيهما) أن يحرز كونه من القسم الأوّل. وهذا لا ينافي كون العلم الإجماليّ في نفسه مقتضيا للتنجّز.

هذا ما أردناه من توضيح كلام المصنّف قدس‌سره حول منجّزيّة العلم الإجماليّ. وقد ذكرنا آراء الأعلام الثلاثة وبعض من تأخّر عنهم حول منجّزيّته في مباحث القطع ، فراجع الجزء الثاني : ٢٦٧ التعليقة (٤).

وأمّا تفصيل البحث عن هذا المطلب فيحتاج إلى ذكر أبحاث كثيرة أخر وبيان آراء الأعلام والنقض والإبرام ، وتركناها خوفا من التطويل المملّ ، فنحيل المحقّقين من الطلاب إلى نهاية الأفكار ٣ : ٢٩٧ ـ ٣٦٦ ، نهاية الدراية ٢ : ٩٢ ـ ١٠٦ و ٥٧٥ ـ ٥٧٦ ، فوائد الاصول ٣ : ٦٥ ـ ٧٤ وغيرها من المطوّلات.

لوجب عقلا موافقته مطلقا ، ولو كانت أطرافه غير محصورة.

وإنّما التفاوت بين المحصورة وغيرها هو أنّ عدم الحصر ربما يلازم ما يمنع عن فعليّة المعلوم (١) مع كونه فعليّا لولاه (٢) من سائر الجهات.

وبالجملة : لا يكاد يرى العقل تفاوتا بين المحصورة وغيرها في التنجّز وعدمه فيما كان المعلوم إجمالا فعليّا يبعث المولى نحوه فعلا أو يزجر عنه كذلك مع ما هو عليه من كثرة أطرافه.

والحاصل : أنّ اختلاف الأطراف في الحصر وعدمه لا يوجب تفاوتا في ناحية العلم. ولو أوجب تفاوتا فإنّما هو في ناحية المعلوم في فعليّة البعث أو الزجر مع الحصر وعدمها مع عدمه (٣) ؛ فلا يكاد يختلف العلم الإجماليّ باختلاف الأطراف قلّة وكثرة في التنجيز وعدمه ما لم يختلف المعلوم في الفعليّة وعدمها بذلك ؛ وقد عرفت آنفا أنّه لا تفاوت بين التفصيليّ والإجماليّ في ذلك (٤) ما لم يكن تفاوت في طرف المعلوم أيضا (٥) ، فتأمّل تعرف (٦).

وقد انقدح : أنّه لا وجه لاحتمال عدم وجوب الموافقة القطعيّة مع حرمة مخالفتها (٧) ، ضرورة أنّ التكليف المعلوم إجمالا لو كان فعليّا لوجبت موافقته

__________________

(١) كما أنّ عدم الحصر قد يلازم الخروج عن الابتلاء أو الاضطرار إلى ارتكابه ، وهما مانعان عن صيرورة الحكم المعلوم بالإجمال تامّ الفعليّة.

(٢) أي : لو لا ما يلزمه عدم الحصر من المانع عن فعليّة المعلوم ، كالخروج عن محلّ الابتلاء ونحوه.

(٣) وفي بعض النسخ : «وعدمهما مع عدمه». والصحيح ما أثبتناه.

(٤) أي : في التنجيز.

(٥) هكذا في النسخ. والظاهر زيادة كلمة «أيضا».

(٦) لا يخفى عليك : أنّ ما أفاده في المقام تعريض بالشيخ الأعظم الأنصاريّ ، حيث فصّل بين الشبهة المحصورة وغير المحصورة ، فذهب إلى تنجيز العلم الإجماليّ ولزوم رعاية الاحتياط في الاولى وعدم تنجيزه في الثانية ، بل نقل الإجماع عليه. راجع فرائد الاصول ٢ : ٢٥٧.

(٧) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «مع حرمة المخالفة القطعيّة».