درس کفایة الاصول - جلد دوم

جلسه ۶۹: تخییر ۲

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

خلاصه مباحث گذشته

«و لا مجال هاهنا لقاعدة قبح العقاب بلا بیان».

مروری بر جلسه گذشته

در جلسه قبل پنج نظریه در باب دوران بین محذورین مطرح شد. برخی را مورد مناقشه قرار دادند و در انتها قول پنچم را پذیرفتند. در این جلسه چند نکته را بررسی می‌کنند.

۳

بررسی قول اول

مطلب اول: بررسی نظریه اول

نظریه اول این بود که برائت عقلی و نقلی را جاری می‌دانیم چون بیانی نداریم و قبح عقاب بلا بیان جاری خواهد بود. رفع مالا یعلمون نیز چنین است چون حکم وجوب یا حرمت را به خصوص نمی‌دانیم رفع جاری است. مرحوم آخوند اباحه شرعیه را پذیرفت ولی از حیث عقلی تخییر را معتقد است. مرحوم آخوند در نفی قبح عقاب بلا بیان می‌فرمایند: در اینجا ما بیان داریم لکن بیانی که منجز تکلیف باشد نیست. بیان باید طوری باشد که توان بر امتثالش باشد و بتوان آن را موافقت قطعیه نمود. پس به علاوه وجود بیان باید قابلیت موافقت قطعیه را نیز داشته باشد. با وجود علم اجمالی مشکلی از حیث بیان نداریم، ولی موافقت قطعیه آن ممکن نیست. موافقت قطعیه وقتی ممکن نشد، موافقت احتمالیه که دلیل نمی‌خواهد خود به خود محقق می‌شود فرد یا فاعل است یا تارک است. یا انجام می‌دهد یا نمی‌دهد در هردو صورت موافقت احتمالیه نموده است.

۴

نکته

مطلب دوم

مرحوم شیخ انصاری نکته را خاطر نشان کرده‌اند که این اقوال در صورتی است که هر دو واجب یا حرام یا یکی توصلی باشند. اگر حتی یکی از آن دو تعبدی باشند این اقوال راه ندارد.

توضیح مسئله چنین است که چهار صورت در این مسئله متصور است:

۱. هر دو توصلی باشند.

۲. هردو تعبدی باشند.

۳. یکی معین تعبدی ویکی توصلی باشد.

۴. یکی لا معین تعبدی باشد.

وجهی که مرحوم شیخ مطرح می‌کنند این است که اگر قائل به اباحه شرعیه شویم که در بین اقوال بود، مخالفت قطعیه عملیه لازم است. وقتی می‌گویید اباحه شرعیه است معنایش عدم لزوم رعایت قصد قربت است واین چیزی جز مخالفت قطعیه عملیه نیست.

کلام مرحوم آخوند

ایشان معتقد است که بنابر نظریه شما این اشکال وجود دارد، اما بنابر تخییر عقلی تفاوتی در توصلی یا تعبدی بودن نیست. به هر حال یکی را انجام می‌دهد و با آن قصد قربت می‌کند.

مطلب سوم

در این مطلب کبرایی را مطرح می‌کنند که تخییر در صورتی است که ترجیحی در بین نباشد والا اگر ترجیح باشد که مرجح همان است. نکته اینجاست که از کجا بفهمیم ترجیح دارد یا ندارد؟ برای شناخت ترجیح می‌فرمایند باید به سراغ ملاک برویم، شدت و ضعف در طلب را باید دید. هرکدام شدتش بیشتر باشد همان راجح است. شدت در طلب و اراده سبب ترجیح است.

۵

بررسی قول دوم

مطلب چهارم

آخرین مطلب و مطلب چهارم، ردّ قول دوم است و مناقشه در قول دوم است. قول دوم این بود احدهما را معیناً که حرام است، باید ترک کنیم. عده‌ای گفتند که در دوران بین تحریم و وجوب، ما حرمت و جانب حرمت را اخذ می‌کنیم و ادله‌ای هم در این معنا اقامه کردند. دفع مفسده اولی از جلب منفعت هست و ادله دیگری.

 مرحوم آخوند می‌فرمایند این حرف درست نیست. چه بسا واجبی داشته باشیم که ملاکش از ملاک حرمت اهم باشد و مهم‌تر باشد. ما همه‌جا نمی‌توانیم بگوییم ملاک حرمت اهم است از ملاک واجب. لذا با همین بیان مختصر قول دوم را هم مورد مناقشه قرار می‌‌دهند.

در نتیجه مرحوم آخوند در بحث اصالة التخییر، پنج نظریه را بیان کردند. در این پنج نظریه آنی که خودشان اختیار کردند مرکب از دو جزء است ۱ ـ تخییر عقلی ۲ ـ اباحه ظاهریه شرعیه.

۶

تطبیق بررسی قول اول

این ولا مجال جواب از قول اول است. «و لا مجال هاهنا لقاعدة قبح العقاب بلا بیان». می‌فرماید، «فإنه لا قصور فیه هاهنا»، در بیان دوران بین محذورین قصوری نیست، چون در دوران بین محذورین ما علم اجمالی داریم که یا واجب است یا حرام و در قاعده قبح عقاب به لابیان بیان اعم است از بیان تفصیلی و بیان اجمالی. پس مشکل کجاست؟ مرحوم آخوند می‌فرماید: تنجز تکلیف دو شرط دارد: یعنی اگر یک تکلیفی بخواهد به حد تنجز برسد، یعنی به حدی که اگر موافقت کردید ثواب و اگر مخالفت کردید عقاب، دو تا شرط لازم دارید.

یک شرط، بیان است. شرط دوم هم امکان و تمکن از موافقت قطعیه است. اگر شارع یک چیزی را بر شما تکلیف بکند، به گوش شما هم برسد؛ اما تمکن از موافقت قطعیه نداشته باشید، اینجا این تکلیف بر شما منجز نیست. «و إنما یكون عدم تنجز التكلیف»، این که این تکلیف منجز نیست، «لعدم التمكن من الموافقة القطعیة»، چون تمکن از موافقت قطعیه ندارید «كمخالفتها»، یعنی همانطوری که تمکن از مخالفت قطعیه هم ندارید.

من حیث العمل شما یا فعل را انجام می‌دهید یا فعل را ترک می‌کنید. بله در آنجائی که واجب و حرمت تعبدی باشد، اگر واجب یا حرمت هر دو را یعنی هر کدام از این‌ها را با قطع نظر از تعبدیت انجام بدهیم یا ترک کنیم. اینجا مخالفت عملیه می‌شود اگر فی الواقع یا واجب تعبدی باشد یا حرام یا هر دو تعبدی باشد، ما تعبدی یا اگر گذاشتیم کنار اینجا مخالفت عملیه می‌شود و بعدا هم می‌گوییم از این نظر این اقوال از این نظر اباحه ظاهریه و اینها فقط در مسئله توصلیه جاری است منتهی با قطع نظر از تعبدی و توصلی ازنظر عمل شما یا فعل را انجام می‌‌دهید یا ترک می‌کنید.

شما بالاخره ترک کردید یا نکردید؟ توصلی بوده یا تعبدی. چرا فرق نمی‌کند؟ اگر توصلی باشد شما به هر عنوانی ترک بکنید، موافقت کردید شما وقتی می‌گویید نجاست تطهیرش وجوب توصلی دارد، شما اگر خودتان ببرید با قصد تطهیر این را بشویید، این پاک می‌‌شود خودبه‌خود بیفتد در آب و نهری شسته بشود پاک می‌شود. اینجا هم همینطور است اگر اینها توصلی باشند شما به قصد ورزش انجام بدهید، بالاخره وقتی انجام دادید مطلوب شارع محقق می‌شود. دفن میت واجب توصلی است. شما چه بگویید چون شارع گفته، من، انجام می‌دهم چه بگویید از بستگانمان هست من انجام می‌دهم. چه بگویید بماند بویش تعفن پیدا می‌کند، ما را مریض می‌کند به هر قصدی انجام بدهید واجب را انجام دادید. آن دیگر فرقی نمی‌کند و لذا عرض می‌‌کنم حالا می‌رسیم تعبدی و توصلی بودنش فارغ می‌شود اما وقتی توصلی شد شما یا فعل را انجام می‌دهید یا ترک می‌کنید از این دو حال می‌شود خارج باشد؟ عنوان فرق می‌کند اگر توصلی باشد پس این افتراق عناوین مضر نیست و تأثیری ندارد. ولی تعبدی باشد چرا؟ حالا می‌گوییم.

 «و الموافقة الاحتمالیة حاصلة لا محالة»، موافقت احتمالی که نیاز تکلیف ندارد آن هم حاصل است. من وقتی فعل را انجام می‌دهم احتمال می‌دهم که مخالفت است احتمال موافقت هم هست. ترک بکنم احتمال موافقت است احتمال مخالفت است. «كما لا یخفى». این‌یک مطلب است. مطلب دوم، «ثم»، تعریضی بر فرمایش شیخ انصاری است.

۷

تطبیق نکته

«ثمّ إن مورد هذه الوجوه»، یعنی مورد این اقوال، «و إن كان ما إذا لم یكن واحدا من الوجوب و الحرمة على التعیین تعبدیا»، موردش آنجائی است که هیچ کدام یک از وجوب یا حرمت به نحو معین تعبدی نباشد. «إذ لو كانا تعبدیین»، اگر هر دو تعبدی، «أو كان أحدهما المعین كذلك»، یعنی تعبدی، اگر یکی معین تعبدی باشد، «لم یكن إشكال فی عدم جواز طرحهما»، نمی‌شود هر دو را کنار گذاشت هم حرمت را هم وجوب را و رجوع به اباحه کرد. «و الرجوع إلى الإباحة لأنها»، اباحه شرعیه، «مخالفة عملیة قطعیة»، شما بیایید وجوب یا حرمت را حالا یا هر دو تعبدی، یا یکی معین تعبدی. اگر گذاشتید کنار و قائل به اباحه شدید اباحه می‌شود مخالفت عملیه قطعیه. «على ما أفاد شیخنا الأستاذ قدس سره»، بنا بر آنچه که استاد ما شیخ انصاری فرموده است.

مرحوم آخوند می‌فرماید: ما تا اینجای قضیه را قبول داریم که از دید مسئله اباحه شرعیه بین این چهار صورت فرق است، در دو صورت اباحه شرعیه معنا ندارد آنجائی که هر دو تعبدی‌اند یا آنجائی که یکی معین تعبدی باشد. اگر ما قائل به اباحه شرعیه شدیم، مستلزم مخالفت عملیه قطعیه هست و مخالفت قطعیه عملیه حرام است؛ اما از این بُعد دیگر یعنی مسئله تخییر عقلی که آخوند میفرماید از بعد تخییر عقلی آنکه اهم در مسئله است همین است. می‌فرماید از این جهت بین این صور اربعه فرقی نیست و در همه‌شان مسئله تخییر عقلی معنا دارد.

«إلا أن الحكم أیضا فیهما إذا كانا كذلك»، حکم در این دوتا، یعنی در وجوب و حرمت، اگر هر دو تعبدی یا یکی معین تعبدی، حکم «هو التخییر عقلا بین إتیانه على وجه قربی»، فعل را به قصد قربت بیاورد، یعنی «بأن یؤتى به بداعی احتمال طلبه»، آورده بشود به داعی احتمال طلب. «و تركه كذلك»، یعنی ترک بکند به داعی احتمال طلب مولا یعنی به اینکه مولا طلب کرده یعنی به قصد قربت. «لعدم الترجیح و قبحه بلا مرجح». پس آنی که ازنظر ما مهم است مرحوم آخوند می‌گوید: تخییر عقلی است. اگر هر دو تعبدی باشد چه یکی معین تعبدی، چه هر دو توصلی، چه یکی غیر معین تعبدی باشد، در همه اینها تخییر عقلی امکان دارد.

این که ما این قول را اختیار کردیم، حالا داریم به شما می‌‌گوییم جزء اول قول ما که تخییر عقلی است در همه اقسام جاری است جزء دوم قول ما در دو قسمش جاری است. مرحوم شیخ فرموده تمام اقوال فقط در دو مورد است یا هر دو توصلی است یا یکی غیر معین. مرحوم آخوند به این اشکال دارند می‌فرمایند تمام این اقوال مخصوصا آنچه که مهم است تخییر عقلی است که قولی است که خود آخوند اختیار کرد. تخیییر عقلی در هر چهار قسم می‌آید اما اباحه شرعیه را قبول داریم فقط در دو قسم می‌آید. این نیاز به بیان نداشت؟ با هم بودند اما دو جزء بودند دو جزئی که مجموع من حیث المجموع هم که مطلوب نیست. می‌گوییم ما آنی که می‌فهمیم این است در دوران بین محذورین، عقل می‌گوید تخییر، شارع می‌گوید اباحه شرعیه. منتهی حالا می‌آییم قید می‌زنیم اباحه شرعیه‌اش در دو مورد است.

«فانقدح أنه لا وجه لتخصیص المورد»، وجهی ندارد که ما مورد این اقوال را اختصاص بدهیم به توصلیین «بالتوصلیین بالنسبة إلى ما هو المهم فی المقام»، نسبت به آنچه که در ما نحن فیه مهم است. در ما نحن فیه چه چیزی مهم است؟ تخییر عقلی. «و إن اختص بعض الوجوه بهما»، بعض الوجوه یعنی همان اباحه شرعیه، بهما، یعنی به این صورت توصلیین. «كما لا یخفى» این هم مطلب دوم است.

مطلب سوم «و لا یذهب علیك»، کبرای کلی را بیان می‌کند که حکم عقل به تخییر آنجائی است که احدهما ترجیح نداشته باشد. «أن استقلال العقل بالتخییر إنما هو فیما لا یحتمل الترجیح فی أحدهما على التعیین»، در مورد که احتمال ترجیح در احدهمای معین داده نشود، «و مع احتماله»، در صورت احتمال ترجیح، «لا یبعد دعوى استقلاله بتعیینه»، بعید نیست ادعای استقلال عقل به تعیین آن احدهما. بعد می‌فرمایند «كما هو الحال‏»، یعنی اینی که احدهمای معین در صورتی که ترجیح داشته باشد معیناً مقدم است.

«فی دوران الأمر بین التخییر و التعیین»، در دوران امر بین تخییر و تعیین، «فی غیر المقام»، یعنی در موارد باب تزاحم. در آنجائی که دو نفر دارند غرق می‌شوند؛ لکن از این دو نفری که دارند غرق می‌شوند احدهما اگر بر دیگری ترجیح داشته باشد، عقل اینجا می‌گوید آن ذو الترجیح مقدم است. این کبرا. صغرا این است که از کجا ما بفهمیم که این بر او ترجیح دارد؟ می‌فرماید: «و لكن الترجیح إنما یكون لشدة الطلب فی أحدهما»، ترجیح از باب شدت طلب در یکی از این دوتا، «و زیادته»، یعنی زیاده طلب، «على الطلب فی الآخر»، بر طلب بر دیگری، «بما لا یجوز الإخلال بها فی صورة المزاحمة»، به چیزی که این بما متعلق آن لشدت است، شدتی که جایز نیست اخلال به آن شدت، نمی‌شود آن شدت را نادیده گرفت در صورت مزاحمت. «و وجب الترجیح بها»، ترجیح به آن شدت واجب است. اینجا فرض بحث ما جایی بود که احدهمای معین ما یقین داریم ترجیح دارد، حالا می‌فرماید: اگر احدهمای معین را احتمال ترجیحش را بدهید باز هم مقدم است. «و كذا وجب ترجیح احتمال ذی المزیة»، یعنی آنی که احتمال مزیت دارد، «فی صورة الدوران».

۸

تطبیق بررسی قول دوم

آخرین مطلب رد بر قول دوم است این ولا وجه، رد قول دوم است. قول دوم در دوران بین محذورین این بود که یکی از اینها معیناً باید گرفته بشود و آن یکی معین حرمت است. مرحوم آخوند می‌فرماید: «و لا وجه لترجیح احتمال الحرمة مطلقا»، آنهائی که احتمال حرمت را ترجیح دادند ادله‌ای دارند مهم‌ترین دلیلشان این است: «لأجل أن دفع المفسدة أولى من ترك المصلحة»، دفع مفسده اولای از ترک مصلحت است. مرحوم آخوند می‌فرماید: «لا وجه ضرورة»، ضرورة دلیل برای لا وجه است، «أنه رب واجب یكون مقدما على الحرام»، چه بسا ما یک واجبی داشته باشیم که ملاکش از حرام قوی‌تر در صورت مزاحمت باشد، «فی صورة المزاحمة بلا كلام فكیف یقدم على احتماله احتماله»، چگونه مقدم می‌شود بر احتمال واجب احتمال حرام «فی صورة الدوران بین مثلیهما»، چگونه مقدم می‌شود بر احتمال واجب احتمال حرام؟ یعنی شما چگونه می‌توانید حرام را مقدم کنید مثل این واجب و حرامی که ما یقین پیدا کردیم ملاک واجب از ملاک حرام قوی‌تر است. مثلیهما اشاره به این مطلب دارد که این واجب و حرامی که یقین پیدا کردیم، ملاک واجب از ملاک حرام قوی‌تر هست. «فافهم.» اشاره دارد به این که این مسئله روی نظر غالبی است غالباً ملاک حرام مقدم بر ملاک واجب است اما اگر یک مورد خاصی پیدا کردیم آن مورد دیگر یک مورد نادری است.

۹

اصل اشتغال

اصالة الاحتیاط

خب بحث اصالة التخییر تمام شد که در این دو جلسه عرض کردیم. بحث دیگر بحث مهم اصالة الاشتغال است. باز همانطوری که آخوند در بحث برائت و تخییر با روش بحثی مرحوم شیخ مخالفت کردند در بحث اصالة الاشتغال هم روش مرحوم شیخ مخالفت می‌کنند. شیخ آنجا باز مسائل را به‌صورت متعدد بیان کرده مرحوم آخوند مسئله را بصورت واحد بیان کرده است.

عنوان بحث این است که در صورتی که ما علم به اصل تکلیف داریم؛ اما شک داریم در مکلف به است. مثلاً می‌دانیم تکلیف ما تکلیف وجوبی است، اما نمی‌دانیم مکلف به ما آیا نماز ظهر است یا نماز جمعه؟ یا علم داریم به تکلیف تحریمی، اما نمی‌دانیم این مایع خمر است و حرام؟ یا مایع دیگر خمر است و حرام. مثال اول برای شبهه حکمیه بود، مثال دوم برای شبهه موضوعیه. نکته‌ای که اینجا قابل دقت هست این است که شبهه حکمیه را همانطور که مرحوم شیخ در رسائل بیان کرده منشأ شبهه حکمیه یا اجمال نص است یا فقدان نص است یا تعارض النصین است.

از این سه قسم شبهات حکمیه، آنجائی که منشأ شبهه حکمیه ما تعارض النصین باشد داخل در محل بحث قرار نمی‌گیرد و می‌رود در باب تعادل و تراجیح قرار می‌گیرد، اما آنجائی که اجمال نص یا فقدان نص است یا آنجائی که شبهه، شبهه موضوعیه است، ما می‌دانیم یکی از این دوتا ظرف حرام است، اما نمی‌دانیم این خمر است و حرام یا دیگری خمر هست و حرام، اینجا چه بکنیم؟ مرحوم آخوند می‌فرمایند در بحث اصالة الاشتغال و اصالة الاحتیاط، ما در دو مقام باید بحث بکنیم.

 ۱ ـ در دوران بین متباینین یعنی دو چیزی که تباین بینشان وجود دارد ۲ ـ دوران بین اقل و اکثر. آن‌وقت اقل و اکثر هم ما دو جور داریم اقل و اکثر ارتباطی و اقل و اکثر غیر ارتباطی. هم مرحوم شیخ هم مرحوم آخوند بحث از اقل و اکثر غیر ارتباطی را نکردند چرا؟ چون اقل و اکثر غیر ارتباطی اقل برای ما یقینی است و نسبت به اکثر باید برائت جاری کنیم لذا باید در دو مقام بحث کنیم یکی متباینین، یکی اقل و اکثر ارتباطی.

۱۰

تطبیق اصل اشتغال

«لو شك فی المكلف به»، اگر در مکلف به شک شود، «مع العلم بالتكلیف»، از آن طرف علم به اصل تکلیف هست تکلیف وجوبی یا تکلیف تحریمی. می‌دانیم یک چیزی واجب است اما نمی‌دانیم آنی که واجب است این فعل است آیا این فعل است نماز ظهر است یا نماز جمعه. می‌دانیم یکی حرام است اما مثلاً در این چیزی که هست واجب است روایتی آمده دو جور خوانده شده «تجدید القبر حرامٌ»، «تحدید القبر حرامٌ»، نمی‌دانیم که آیا تجدید با نقطه بوده، یا تحدید بدون نقطه بوده بالاخره اما می‌دانیم یکی از این دوتا حرام بوده یا تجدید القبر حرام است یا تحدید القبر.

این شبهه حکمیه‌اش، شبهه موضوعیه‌اش هم عرض کردیم می‌دانیم یکی از این دو تا ظرف حرام است یعنی می‌دانیم یکی از این دوتا ظرف خمر است اما نمی‌دانیم این خمر است یا دیگری. «من الإیجاب أو التحریم فتارة لتردده بین المتباینین و أخرى بین الأقل و الأكثر الارتباطیین فیقع الكلام فی مقامین». کلام در دو مقام واقع می‌شود.

[عدم جريان قاعدة قبح العقاب بلا بيان]

ولا مجال هاهنا لقاعدة قبح العقاب بلا بيان ، فإنّه لا قصور فيه هاهنا ، وإنّما يكون عدم تنجّز التكليف لعدم التمكّن من الموافقة القطعيّة كمخالفتها (١) ، والموافقة الاحتماليّة حاصلة لا محالة ، كما لا يخفى (٢).

__________________

ـ كلا الاحتمالين حكم الشارع بالتخيير بينهما. وهذا الملاك بعينه موجود في المقام ، فيحكم بالتخيير بينهما والأخذ بأحدهما.

إذا عرفت هذا ، فاعلم : أنّ مقايسة المقام بالخبرين المتعارضين بالتقريب الأوّل باطل. وذلك لأنّ منشأ الحكم بالتخيير بين الخبرين المتعارضين هو حجّيّتهما أو حجّيّة أحدهما تعيينا أو تخييرا ، فإنّ الأخبار إمّا أن تكون حجّة من باب السببيّة أو تكون حجّة من باب الطريقيّة ، فعلى الأوّل يحدث في مؤدّى الخبر الدالّ على الوجوب مصلحة ملزمة وفي مؤدّى الآخر مفسدة ملزمة ، ولمّا كان المفروض كون كلّ منهما جامعا لشرائط الحجّيّة وكان العمل بكلّ منهما غير مقدور فيقع التزاحم بين الطلبين : طلب الفعل وطلب الترك. وحينئذ يحكم العقل بالتخيير. فيكون الحكم بالتخيير على القاعدة. وعلى الثاني فيكون الخبران واجدين لمناط الطريقيّة ـ وهو كون كلّ منهما كاشفا عن الواقع واحتمال إصابة مؤدّى كلّ منهما للواقع مع اجتماع سائر الشرائط ـ ، ولمّا لم يمكن الجمع بينهما في الحجّيّة الفعليّة فجعل الشارع أحدهما حجّة تخييرا مع التكافؤ ، وأحدهما تعيينا مع المزيّة.

وبالجملة : فالمناط في الحكم بالتخيير في الخبرين المتعارضين كونهما حجّتين فعليّتين ـ على السببيّة ـ أو كونهما مقتضيا للحجّيّة ـ على الطريقيّة ـ. وهذا المناط لم يوجد في الاحتمالين المتعارضين ، ضرورة أنّه لم يدلّ دليل على مطلوبيّة كلا الاحتمالين ، ولا على اقتضائهما للمطلوبيّة ، بل يكون المطلوب هنا هو الأخذ بخصوص ما صدر واقعا ، والأخذ بالواقع بالمقدار الممكن ـ من الموافقة الاحتماليّة ـ حاصل إذا حكمنا بالإباحة الظاهريّة.

هذا كلّه بناء على الاحتمال الأوّل في تقريب المقايسة. وأمّا بناء على الاحتمال الثاني فكان القياس في محلّه ، لوجود مناط الحكم بالتخيير في المقام أيضا ، وهو واضح.

(١) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «كالمخالفة القطعيّة» أو يقول : «ولا المخالفة القطعيّة» ، أو يقول : «لعدم التمكّن من الموافقة والمخالفة القطعيّتين».

(٢) وقد مرّ بعض الكلام حول ما أفاده الأعلام في جريان القاعدة المذكورة. فراجع التعليقة (١) من الصفحة : ٨٢.

[تعميم محلّ النزاع]

ثمّ إنّ مورد هذه الوجوه وإن كان ما إذا لم يكن واحد من الوجوب والحرمة على التعيين تعبّديّا ، إذ لو كانا تعبّديّين أو كان أحدهما المعيّن كذلك لم يكن إشكال في عدم جواز طرحهما والرجوع إلى الاباحة ، لأنّها (١) مخالفة عمليّة قطعيّة ـ على ما أفاد شيخنا الأستاذ «قدس‌سره» (٢) ـ ، إلّا أنّ الحكم أيضا فيهما إذا كانا كذلك هو التخيير عقلا بين إتيانه على وجه قربيّ ـ بأن يؤتى به بداعي احتمال طلبه ـ وتركه كذلك ، لعدم الترجيح ، وقبحه بلا مرجّح.

فانقدح أنّه لا وجه لتخصيص المورد بالتوصّليّين بالنسبة إلى ما هو المهمّ في المقام ، وإن اختصّ بعض الوجوه (٣) ، كما لا يخفى.

[تقديم محتمل الأهميّة]

ولا يذهب عليك أنّ استقلال العقل بالتخيير إنّما هو فيما لا يحتمل الترجيح في أحدهما على التعيين. ومع احتماله لا يبعد دعوى استقلاله بتعيّنه (٤) ، كما هو الحال في دوران الأمر بين التخيير والتعيين في غير المقام (٥). ولكنّ الترجيح إنّما

__________________

(١) تعليل لقوله : «لم يكن إشكال». والضمير يرجع إلى الإباحة.

(٢) فرائد الاصول ٢ : ١٧٩.

(٣) وهو القول بالإباحة الظاهريّة.

(٤) أي : استقلال العقل بتعيّن محتمل الترجيح.

(٥) والحاصل : أنّ التخيير العقليّ في المقام مقيّد بما إذا لم يحتمل مزيّة أحدهما على الآخر ، فضلا عن العلم بها ، وإلّا فلا يبعد دعوى استقلال العقل بتعيّن محتمل الأهمّيّة ، فضلا عن معلومها.

وخالفه الأعلام الثلاثة ، بل السيّدان العلمان : الخمينيّ والخوئيّ.

فاختار الأعلام الثلاثة الحكم بالتخيير في المقام ، واختار السيّد الخوئيّ الحكم بالبراءة مطلقا ، واختار السيّد الإمام الخمينيّ جريان البراءة عن التعيينيّة إلّا فيما إذا كان أقوائيّة المحتمل بحيث يكون لازم الاحتياط عقلا أو شرعا ، كما لو دار الأمر بين كون المرأة زوجته الّتي حلف على وطئها وبين كونها أمّه ، فحينئذ يجب الاحتياط. راجع فوائد الاصول ٣ : ٤٥ ، ـ

يكون لشدّة الطلب في أحدهما وزيادته على الطلب في الآخر بما لا يجوز الإخلال بها في صورة المزاحمة ، ووجب الترجيح بها. وكذا وجب ترجيح احتمال ذي المزيّة في صورة الدوران.

[بطلان ترجيح احتمال الحرمة]

ولا وجه لترجيح احتمال الحرمة مطلقا (١) ، لأجل (٢) أنّ دفع المفسدة أولى من ترك المصلحة ، ضرورة أنّه ربّ واجب يكون مقدّما على الحرام في صورة المزاحمة بلا كلام ، فكيف يقدّم على احتماله في صورة الدوران بين مثليهما؟! فافهم (٣).

__________________

ـ نهاية الأفكار ٣ : ٢٩٥ ، نهاية الدراية ٢ : ٥٧١ ، مصباح الاصول ٢ : ٣٣٢ ـ ٣٣٣ ، أنوار الهداية ٢ : ١٨٠ ـ ١٨١.

(١) إشارة إلى القول الثاني من الأقوال في مسألة دوران الأمر بين المحذورين ، وهو وجوب الأخذ بأحدهما تعيينا بترجيح جانب الحرمة. فناقش فيه المصنّف قدس‌سره بأنّ غاية ما يمكن أن يقال في الاستدلال على ترجيح احتمال الحرمة هو أنّ دفع المفسدة أولى من جلب المنفعة.

وهو مردود ، لأنّ ربّ واجب ـ كالصلاة ـ يكون مقدّما على الحرام في صورة المزاحمة.

(٢) تعليل لقوله : «لترجيح ...».

(٣) تتمّة :

قد مرّت الإشارة إلى أنّ ما أفاده المصنّف قدس‌سره في الكتاب يختصّ بما إذا دار الأمر بين المحذورين مع وحدة الواقعة ، سواء كان الدوران بينهما في التوصّليّات أو في التعبّديّات. وأمّا إذا دار الأمر بينهما مع تعدّد الواقعة فلم يتعرّض له المصنّف قدس‌سره في المقام. فينبغي التعرّض له تتميما للبحث ، فنقول :

إذا تعدّدت الواقعة في دوران الأمر بين المحذورين كما إذا علم إجمالا بتعلّق التكليف الإلزاميّ بصلاة الجمعة في كلّ جمعة ، ودار أمره بين الفعل والترك ، فهل يكون التخيير بدويّا ، فلا يجوز للمكلّف أن يختار في الواقعة الثانية غير ما اختاره في الواقعة الاولى ، أو يكون استمراريّا ، فيجوز له أن يختار في الواقعة الثانية غير ما اختاره في الواقعة الاولى؟ مثلا : في مثل صلاة الجمعة الّتي دار أمرها بين الوجوب والحرمة هل يجوز للمكلّف أن يختار في الجمعة الاولى إتيان صلاة الجمعة ويختار في الجمعة الثانية تركها ، فيكون التخيير ـ

__________________

ـ استمراريّا ، أو لا يجوز له ذلك ، بل يجب عليه الإتيان بها في الثانية والثالثة وهكذا ، كما يجب عليه تركها في الجمعات الآتية فيما إذا اختار تركها في الجمعة الاولى ، فيكون التخيير بدويّا؟

الظاهر من كلام المصنّف في حاشية الرسائل هو كونه استمراريّا. وذهب إليه أيضا المحقّقون : العراقيّ والنائينيّ والإمام الخمينيّ. راجع درر الفوائد : ٢٣٥ ، نهاية الأفكار ٣ : ٢٩٦ ، فوائد الاصول ٣ : ٤٥٣ ـ ٤٥٥ ، أنوار الهداية ٢ : ١٨١.

وذهب السيّد الخوئيّ إلى أنّ التخيير هاهنا بدويّ ، لتنجّز العلم الإجماليّ من حيث المخالفة القطعيّة. مصباح الاصول ٢ : ٣٤٣ ـ ٣٤٤.

فصل

[في أصالة الاشتغال]

لو شكّ في المكلّف به مع العلم بالتكليف من الإيجاب أو التحريم (١) فتارة

__________________

(١) لا يخفى : أنّ العلم بالتكليف والإلزام قد يكون علما تفصيليّا وقد يكون علما إجماليّا. وعلى الثاني قد يكون علما بنوع التكليف والإلزام وقد يكون علما بجنسه. وعلى الثاني قد يكون متعلّقا بفعل واحد وقد يكون متعلّقا بفعلين متعدّدين.

وأمّا العلم التفصيليّ بالتكليف فواضح.

وأمّا العلم الإجماليّ بنوع التكليف : فكما إذا علم بالوجوب وتردّد بين أن يكون متعلّقه الصلاة تماما أو الصلاة قصرا ، أو علم بالحرمة وتردّد بين أن يكون متعلّقها هذا المائع أو ذاك المائع ، أو علم بالوجوب وتردّد بين أن يكون متعلّقه الصلاة مع السورة أو الصلاة من دون السورة.

وأمّا العلم الإجماليّ بجنس التكليف المتعلّق بفعل واحد : فكما إذا احرز صدور خطاب إلزاميّ من المولى ودار بين كونه وجوب الدعاء عند رؤية الهلال وبين كونه حرمة الدعاء حينئذ.

وأمّا العلم الإجماليّ بجنس التكليف المتعلّق بفعلين : فكما إذا علم بصدور خطاب إلزاميّ من المولى ودار أمره بين وجوب الدعاء عند رؤية الهلال وحرمة شرب التتن.

فالأقسام أربعة :

١ ـ العلم التفصيليّ.

٢ ـ العلم الإجماليّ بنوع التكليف.

٣ ـ العلم الإجماليّ بجنس التكليف المتعلّق بأمر واحد.

٤ ـ العلم الإجماليّ بجنس التكليف المتعلّق بأمرين أو امور.

ولا شكّ في خروج القسم الأوّل والثالث من محلّ البحث.

أمّا القسم الأوّل ، فواضح. وأمّا القسم الثالث فلأنّه من الشكّ في التكليف ويرجع فيه إلى البراءة.

لتردّده بين المتباينين (١) ، واخرى بين الأقلّ والأكثر الارتباطيّين (٢) ، فيقع الكلام في مقامين:

__________________

ـ ولا شكّ أيضا في دخول القسم الثاني في محلّ النزاع.

وإنّما الكلام في القسم الرابع. فهل يعدّ من الشكّ في التكليف كي يخرج من محلّ النزاع ، أو يعدّ من الشكّ في المكلّف به كي يدخل في محلّ النزاع؟

ذهب الشيخ الأعظم الأنصاريّ إلى أنّ العلم بالجنس من الشكّ في التكليف ، لا المكلّف به ، فإنّه قال : «الموضع الثاني في الشكّ في المكلّف به مع العلم بنوع التكليف ، بأن يعلم الحرمة أو الوجوب ويشتبه الحرام أو الواجب». فرائد الاصول ٢ : ١٩٥.

وظاهر قول المصنّف قدس‌سره في المقام : «من الإيجاب أو التحريم» أيضا أنّ العلم بالجنس من الشكّ في التكليف ، فإنّ كلامه هذا بيان عن قوله : «مع العلم بالتكليف». ولكن سيصرّح بعد أسطر بدخول العلم بجنس التكليف في الشكّ في المكلّف به إذا كان متعلّقا بأمرين ، كما صرّح بذلك أيضا في درر الفوائد : ٢٣١.

(١) لا يخفى عليك : أنّ في التعبير عن هذا القسم ب «المتباينين» مسامحة ظاهرة ، لعدم اختصاص هذا القسم بما إذا كان الترديد ذا طرفين فقط ، بل يعمّ ما إذا كان الترديد ذا أطراف ، كما إذا علم بوجوب صلاة عليه ، وتردّد بين كونها صلاة الآيات أو صلاة الميّت أو صلاة القضاء. وعليه فكان الأولى أن يعبّر عن هذا القسم هكذا : «فتارة لتردّد المكلّف به بين المتباينين أو أكثر» أو : «فتارة لتردّد المكلّف به بين امور متبايية».

(٢) سواء كان الترديد ذا طرفين ، كما إذا علم بوجوب صلاة الظهر وتردّد بين كون الصلاة المكلّف بها هي الصلاة مع السورة أو هي من دون السورة ، أو كان الترديد ذا أطراف ، كما إذا علم بوجوب صلاة الظهر وشكّ في أنّها هل هي الصلاة مع السورة والقنوت أو الصلاة مع السورة دون القنوت أو الصلاة مع القنوت دون السورة أو الصلاة من دونهما. هذا في الأقلّ والأكثر الارتباطيّين.

وأمّا الأقلّ والأكثر الاستقلاليّان ـ سواء كان ذا طرفين أو ذا أطراف ـ : فهو يرجع إلى الشكّ في التكليف بالنسبة إلى الأكثر ، إذ يعلم من أوّل الأمر بتعلّق التكليف بالأقلّ ويشكّ في تعلّقه بالزائد عليه ، فتجري البراءة.

ولا يخفى : أنّ الضابط في تشخيص كون أطراف الترديد هو التباين أو الأقلّ والأكثر الارتباطيّان أو الأقلّ والأكثر الاستقلاليّان ما يلي :

فإن كان في أطراف الترديد ما يكون الإتيان به موجبا للعلم بحصول الامتثال وسقوط التكليف بالنسبة إلى الأطراف الأخر فيكون من الأقلّ والأكثر. وحينئذ لا يخلو : إمّا أن يكون الإتيان بسائر الأطراف أيضا موجبا للعلم بحصول الامتثال وسقوط التكليف بالنسبة إلى